86/03/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 94 الی 97
﴿وَلا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَلَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾(94)﴿وَلا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾(95)﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللّهِ باقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾(96)﴿مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾(97)
بعد از بيان اينكه ذات اقدس الهي به عدل و احسان و ﴿إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾[1] امر ميكند و از فحشا و منكر و بغي نهي ميكند كه اين به منزله سرفصل اين بحثهاي اخير است جريان وفاي به عهد را و جريان پرهيز از نقض عهد و نقض يمين را ذكر فرمود در جريان يمين از آن جهت كه كسي با ديگري مذاكره ميكند پيمان ميبندد ولي به خدا سوگند ياد ميكند آنجا فرمود: ﴿وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً﴾ ولي در جريان عهد با خود خداي سبحان معاهده ميكند اينكه فرمود: ﴿أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ﴾[2] ناظر به اين قسمت است پس آنجا كه فرمود: ﴿وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً﴾[3] آن ناظر به يمين است نه ناظر به عهد كساني كه نقض عهد ميكنند يا نقض يمين ميكنند براي منافع دنياست اين را از چند جهت نهي كرده است با چند تعبير گاهي ضمناً گاهي بالاستقلال با تعبيرات گوناگون نهي فرمود چون مهمترين عامل فساد در جامعه همين حب دنياست و آن حب دنيا باعث عدم وفاي به عهد است باعث نقض يمين است و مانند آن فرمود اين كار را نكنيد براي اينكه شما را ميلغزاند ﴿فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها﴾ اين قدم مفرد است آن هم به صورت نكره ذكر فرمود فرمود انسان همين كه يك قدم بلغزد كافي است براي خطر بعدي چون يك لحظه انسان لغزش داشته باشد معلوم نيست بعدا بتواند جبران كند لازم نيست كه اقدام باشد قدمهاي متعدد باشد يا قدمين باشد همين كه يك قدم لغزيد اين خطر هست ﴿فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها﴾ شما ايمان آورديد تعهد سپرديد سوگند هم با يكديگر ياد كرديد اگر در مسئله حقوقي است كه با يكديگر قرار گذاشتيد سوگند ياد كرديد نلغزيد اگر در مسائل عهدالله است كه خدا تعهد گرفت شما تعهد سپرديد نلغزيد اگر در اجراي عقد عهد است خودتان با خدا معاهده كرديد نلغزيد ﴿فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها﴾ آن وقت تدارك و جبران چنين لغزشي كار آساني نيست مسئله ذوق يعني چشيدن يك مرتبه در دنياست يك مرتبه در آخرت اين تعبيرات گوناگون ادبيات خاص خود را دارد و رهاورد مخصوص گاهي دارد كه اينها مينوشند شراب اينهاست نوشيدني اينهاست گاهي دارد چشيدني اينهاست گاهي دارد طعام اينهاست گاهي دارد اينها وقتي وارد جهنم شدند يك عده طوري است كه در جهنم بسته ميشود ﴿في عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾[4] تمام اين تعبيرات همراه با آن نكات خاص خودش است هر جا ذوق به كار رفت ديگر به معني شرب نيست يا به معناي طعام نيست ذوق چشيدن است حالا آن مطلب آن عذاب گاهي در دنياست گاهي در آخرت است عذاب آخرت اگر مربوط به اجسام اينها باشد دارد تغير دارد ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ﴾[5] تا بچشند براي اينكه آن لامسه گرچه در تمام جرم بدن مفروش است ولي قسمت مهمش روي پوست است و پوست وقتي كه سوخته شد كمكم به گوشت و استخوان رسيد آنها نيروي لمسشان كمتر است براي اينكه عذاب را بچشند پوست تازه روييده ميشود كه نيروي لامسه قوي او را همراهي ميكند با نيروي لامسه حساس عذاب بيشتر درك ميشود اينجا كه فرمود: ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ﴾[6] براي اينكه ثابت كند عذاب جسماني هم دايمي است اما در جريان ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾[7] ظاهراً چنين تعبيري در آنجا نيست براي اينكه آنجا به ثبات نزديكتر است به هر تقدير وقتي كه فرمود ذوق در مقابل شرب است در مقابل طعم است در مقابل ﴿في عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾ است معناي خاص خودش را دارد يعني اندك حالا اين ممكن است اين عذاب اندك يا تعبير سوء در دنيا باشد يا در برزخ و ساهره قيامت و اما عذاب عظيم مربوط به قيامت است.
مطلب ديگر اينكه آن عَذْب به معناي گوارا آن از «عذُب» يعذَب است اين از «عذِب، يعذب» است اين «عذِب، يعذب» بر وزن «علم، يعلم» همين معناي عذاب خاص خود را دارد كه گفتند «عذب ما يعذبوا» يعني .. . كسر غذاه خاشاك او زياد شد گرد و غبار او زياد شد آلودگي او زياد شد اين «عذِب، يعذب» است اما وقتي گفتند «عذُب الماء، عذُب الطعام» يعني گواراست آن هيئتشان فرق ميكند گرچه ماده يكي است و در قرآن كريم هر چه به عنوان عذاب ياد شده است مربوط به عذاب قيامت است مگر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» آمده است كه فرمود اين دو نفر را آيه دو سورهٴ «نور» ﴿الزّانِيَةُ وَ الزّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ يعني در اجراي اين حد يك عدهاي شاهد عذاب اينها باشند اين عذاب همان عذاب دنيايي و اجراي حد الهي است ولي عذاب در قرآن كريم به استثناي اين مورد آن طوري كه نقل كردند مربوط به جريان قيامت است و عذاب الهي است خب پس يك خطر قبلي بود كه آن را قبلاً بازگو فرمود و خطر دوم اين است كه ﴿وَ تَذُوقُوا السُّوءَ﴾ و خطر سوم ﴿وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ است كه در بحث ديروز گذشت.
پرسش:
پاسخ: درست مفهوم نشد ولي بالأخره نقض عهد است كه جامعه را از آن انسجام مياندازد اگر به عهد مردم اعتمادي نباشد پس به چه چيزي وفاست؟
پرسش:
پاسخ: بله غرض آن است كه اگر كسي نقض عهد كرد يا نقض يمين كرد پايش ميلغزد چه عهد الهي چه عهد نبوي چه عهد علوي چه عهد حسني و حسيني و اهل بيت (عليهم السلام) چه عهد مردمي همين كه يكبار لغزيد ترميم بعدياش مشكل است فرمود: ﴿فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها﴾ لازم نيست اقدام بلغزد لازم نيست قدمان بلغزند همين كه يك قدم افتاد ترميم بعدياش مشكل است مثل اينكه در آن تصادفات همين كه انسان يك لحظه غفلت كرد خب سقوط ميكند معلوم نيست كه آدم بعد بتواند ترميم كند همه اين حرفها را قبلاً به ما گفتند بعد فرمودند كه ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ﴾ و مانند آن اينچنين نيست كه اگر كسي يك بار لغزيد بگويد من بعداً جبران ميكنم بعداً كه اطمينان ندارد زنده است خب ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾ ماده «شري، يشري» يك «اشتري، يشتري» دو «باع، يبيع» سه تا حال چندين بار در قرآن كريم آمد و بحث شد كه شرا هم به معناي خريدن است هم به معناي فروختن «اشتريٰ» هم به معناي خريدن است هم به معني فروختن ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ﴾[8] آنجا «يشري» يعني «يبيع» تعبيراتي كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» داشت آنجا هم ﴿اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا﴾[9] بود حيات دنيا را خريدن ﴿بِالْآخِرَةِ﴾ آخرت را دادن آنجا اين چهار عنوان «شريٰ» و «اشتريٰ» «باع» و «ابتاع» اينها مبسوطاً بحث شد فرمود در اينجا شما عهد خدا را عهدفروشي نكنيد ﴿وَلاَ تَشْتَرُوا﴾ يعني «لا تشروا و لا تبيعوا بعهد الله ثمنا قليلاً» يا نه ثمن خري نكنيد، عهد را ثمن قرار ندهيد و عهد را ندهيد و ثمن قرار ندهيد و آن ثمن را مبيع قرار ندهيد و آن را نخريد در حقيقت شما عهد خدا را فرختيد و ثمن را گرفتيد از اين جهت اين «اشتريٰ» به معني «باع» است كه شما در حقيقت عهد خدا را فروختيد و يك چيزي را گرفتيد كه در قبال اين بسيار اندك است ولو كل دنيا را هم گرفته باشيد به همان دليلي كه در قيامت علاقهمندند كه كل زمين پر از طلا باشد و آنها را نجات بدهد معلوم ميشود كه اينها كه خودشان را ميفروشند حيثيت و هويت و دينشان را ميفروشند يك متاعي را فروختند كه اگر كل زمين را پر از طلا بكنند معادل آن نخواهد بود به دليل اينكه همين شخص در قيامت آرزو ميكند كه كل زمين پر از طلا باشد و او بدهد و جان خودش را آزاد كند علاقهمند است كه «ملءُ الارض ذهبا» را بدهد و خودش را آزاد كند خب پس ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾ چرا؟ چون اين در بحث ديروز گذشت كه در اين گونه از موارد بايد «ما» كه اسم «إنّ» است از اين جدا بشود اين «انما» و «أنما» حرف مفيد حصر نيست كه متصلاً نوشته بشوند ولي رسمالخط قرآن اين است نظير ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾ كه آنجا هم بحثش گذشت آنجا «وَ اعْلَمُوا أَنَّ ما غَنِمْتُمْ» آن «ما» اسم است و از نظر معنا محلاً منصوب است چون چون اسم «أنّ»ي مشبه به فعل است حالا در رسمالخط اينجا متصلاً نوشته شده ﴿إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ اين خير افعل تفضيل نيست كه آن بهتر باشد و اين به گرچه مال حلال خوب است اما شما حرام ميگيريد حرام جز سمّ چيز ديگري نيست اين ثمن قليلي كه شما با عهدفروشي گرفتيد اين خوب نيست تا ما بگوييم بهشت خوبتر از اين است بهتر از اين است نِعَم چون شما اين را خوب ميدانيد بر فرض صحت گمان شما كه اين خوب باشد بهشت بهتر از اين است بالأخره خب ﴿إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ اگر اين مسائل را بدانيد شما يا بايد ببينيد يا بايد ايمان به غيب داشته باشيد اگر نه آن باشد نه اين همين خطر هست كه شما را تحديد ميكند يا بايد ايمان بياوريد به اينكه ﴿مَا عِنْدَ اللّهِ﴾ خير است يا نظير حارثة بن زيد ببينيد كه «هم و الجنة كمن قد رآها و هم فيها منعمون»[10] آنگاه برهان مسئله را كه چرا ﴿مَا عِنْدَ اللّهِ﴾ خير است از اين راه ذكر ميكند كه ميفرمايد: ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ برابر دو شكل اولي كه در بحث ديروز گذشت ﴿ما عِنْدَ اللّهِ﴾ ميشود خير و آنچه كه نزد شماست خير نيست آنگاه بر اساس آموزههاي قرآني تنها انسان نيست كه نافد است بلكه هر چه كه ماسواي خداست فاني است اگر ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾[11] يك، اگر ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ ٭ وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ﴾[12] دو، اين دو آيه ثابت ميكند كه هر چه غير خداست فاني است اگر هر چه غير خداست فاني است پس هر چه نزد غير خداست او هم فاني خواهد بود چرا ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ﴾؟ براي اينكه خود شما فاني هستيد ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[13] گذشته از اينكه ممكن است قبل از مرگ شما تغيرات دامنگير اوضاع مالي شما و شئون شما بشود اين را از شما بگيرد پس ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ﴾ براساس دو وجه يكي اينكه خود شما از بين ميرويد وقتي صاحب از بين رفت مِلك هم از بين ميرود يكي اينكه نه گاهي ممكن است شما باشيد و تحولات زمانه آنچه را در دست شماست از دست شما بگيرد پس آنچه كه در دست شماست تغييرپذير است ولي به استناد آن دو آيه كه ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾ ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ ٭ وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ معلوم ميشود «كل ما عند غير الله فهو نافد و هالك» چرا؟ چون هر چه غير خداست هالك است و هر چه نزد هالك است هالك خواهد بود براي اينكه وقتي موصوف از بين رفتني است صفت هم از بين رفتني است وقتي مالك از بين رفتني است ملك و مملوك هم از بين رفتني است منتها «يبقي هاهنا امرٌ اخر» و آن اين است كه انسان و همه شئوني كه در اختيار انسان است اين «عندالله» است اينچنين نيست كه «عندالله» نباشد آنگاه چگونه اين از بين ميرود اگر همه موجودات «عندالله» هستند و نميشود گفت كه اينها «عندالله» نيستند پس بنابراين همه موجودات سهمي از بقا دارند و فناپذير نيستند لكن پاسخ اين سؤال اين است كه براي هر موجودي اين دو حيثيت است يكي حيثيت ارتباط الي الله است كه فيض خداست اين به يك درياي بيكراني وصل است يك رود بيكراني كه به نام فيض خداست دائم است «و الفيض منه دائمٌ متصل»، «كل منه قديم»، «دائم الفضل علي البريه»[14] است «دائم الفيض علي البريه» است اين يك رودخانه سيلاني است كه شروع شده و از اين طرف «لا انقطاع له» عطاي غير مجذوذ است انسان وارد برزخ و ساهرهٴ قيامت و بهشت ميشود و ديگر «لا انقطاع له ابدا» خب اين رودخانه ديگر زيد و عمرو ندارد و براي شخص و گروه و حزب مخصوص نيست اما همين كه كسي خواست يك قدح از اين رودخانه بردارد و بگويد من اين هويت او از بين رفتني است بالأخره از دستش ميريزد و به اين درياي بيكران وصل ميشود آنكه ميماند و انسان و آنچه كه در اختيار اوست جزء ما ﴿عِنْدَ اللّهِ﴾ و ميماند از آن جهت ديگر زيد و عمرو نيست از آن جهت وجه الله است و داخل در مستثناست كه ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾[15] بالأخره انسان كه ميميرد فرمود: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾[16] وقتي انسان ميميرد فوت كه نميكند وفات دارد و خدا متوفي است تمام حقيقت انسان را ميگيرد اما ديگر زيد نيست زيد بما انه زيد باشد خصوصيت زميني داشته باشد مالك ديار باشد نيست از آن منظر همه اينها به آن درياي بيكران فيض الهي متصلاند يك، ﴿لِلّهِ ميراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[17] دو، ﴿إِنّا نَحْنُ نَرِثُ اْلأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها﴾[18] سه، همه اينها ميراثياند كه وارث اينها خداست كه فرمود: ﴿إِنّا نَحْنُ نَرِثُ اْلأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها﴾ خدا زمين و اهل زمين را ارث ميبرد از آن جهت البته محفوظاند اما ديگر زيد نيستند عمرو نيستند اين به او ارتباط داشته باشد نيست از آن جهت كه زيد است و خصوصيات شأني دارد و خصوصيت مِلكي دارد ينفد هست فتحصل كه درست است كه انسان و جميع شئون انسان هم «عندالله» است و ﴿مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ اما او ديگر زيد بما انه زيد نيست عمرو بما انه عمرو نيست خصوصيتهاي اعتباري نيست نشئه اعتبار نيست آن نشئه تكوين است يك، بازگشت كثرتهاست به وحدت فيض الهي ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾[19] دو، آن امر واحد كه درياي بيكران فيض الهي است كه «دائم الفيض» است «دائم الفضل» است «كل منه قديم» است آن ديگر وجه الله است و به ذات اقدس الهي مرتبط است ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: آن سُحت را ما از نهي ميفهميم ديگر آيات ديگر دارد كه ﴿أَكّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾[20] ما از كجا ميفهميم اين ثمن حرام است براي اينكه نهي كرده بعد از نهي ثابت ميشود كه آن ثمن سحت است وگرنه قبل از نهي كه آن ثمن سحت نبود ما با نهي ميفهميم آن را در آيات ديگر فرمود اينها حرام خورند بالأخره خب گاهي درباره اينكه ما عهدي كه با كفار بستيم بايد آن عهد را رعايت كنيم سؤال ميشود كفار مستحضريد كافر حربي كه خون او حلال است و در صدد كشتن مسلمانهاست آن غير از كافر مستأمن است كه در پناه دولت اسلامي است آن كافري كه مستأمن است و امنيت خواست و در پناه دولت اسلامي است و دولت اسلامي با آنها معاهده بسته است اينجا رعايت عهد واجب است حالا چه ملحد باشد چه اهل كتاب باشند چه مشرك همه اينها هست فرمود شما به عهد الله وفا كنيد ﴿فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ﴾[21] اين در سورهٴ مباركهٴ «توبه» گذشت فرمود مادامي كه آنها به عهدشان وفا ميكنند شما نقض عهد نكنيد پس آن وقتي كه كافر حربي است يعني در ميدان جنگ است البته مالش فيء مسلمين است اما وقتي كه مستأمن باشد ﴿وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّي يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ﴾[22] اگر جوار خواست پناه خواست پناه به او بدهيد تا بيايد احكام اسلام را ياد بگيرد بعد هم ﴿وَأَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ﴾ در كمال سلامت او را به جايگاه امنش برسانيد پس آنجا كه كافر حربي است خونش هدر مالش حلال است اما آنجا كه حربي نيست مستأمن است در پناه دولت اسلام است و دولت اسلام با آنها معاهده دارد اين رعايت عهد لازم است.
مطلب ديگر اينكه قرطبي در جامعالاحكام خود نقل كرد كه وقتي اين آيه نازل شد امريء القيس با طرف مخاصمهاش كه خواست در محكمه سوگند ياد كند پشيمان شده است اين آيه او را هدايت كرده است او از اجراي سوگند صرفنظر كرده است اما مطالب بعدي كه مربوط به اين جمله است كه فرمود: ﴿وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين ﴿بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ را جناب قرطبي اين طور معنا كرده است كه كاري كه انسان انجام ميدهد يا طاعت است يا مباح گرچه مباح حسن است و قبيح نيست ولي طاعت احسن است خداي سبحان برابر طاعت پاداش ميدهد نه برابر مباح ظاهراً معناي آيه اين نيست معناي آيه اين است كه شما كه به وظايفتان عمل كرديد برخي از اعمالتان حسن است بعضي از اعمالتان احسن انسان نمازهايي كه ميخواند روزههايي كه ميگيرد وفاي به عهدي كه دارد وفاي به يمين دارد رعايت حقوقي كه دارد اينها همهاش يكسان نيست بعضيها با اخلاص بيشتر با حضور قلب بيشتر با نيت خالصتر و پاكتر و مانند آن است اعمال انسان يكسان نيست بعضيها صحيح است بعضيها اصح بعضيها حسن است بعضيها احسن فرمود ذات اقدس الهي براي شمايي كه رو به راهيد همه اعمالتان را معادل آن بهترين اعمال ميخرند معامله ميكنند مثلاً اگر يك باغباني ميوههاي باغش را عرضه كرد هزار تا ميوه از اين درخت چيد و آورد اين هزار تا صد تايش احسن از آن نهصد تا بود يك كريم بخواهد معامله بكند همه را به قيمت آن صد تا ميخرد اين را ميگويند معامله كردن كريمانه كه تمام ميوهها را به قيمت آن ميوههاي برتر ميخرد اگر كسي هزار تا عمل داشت در بين اين هزار عمل صد عمل يا ده عمل از اعمال ديگر احسن بود ذات اقدس الهي همه را به اندازه آن احسن الاعمال پاداش ميدهد اين يكي از محتملات اين آيه است حالا محتملات ديگري هم روزهاي بعد مطرح ميشود فرمود: ﴿وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ گاهي هم ممكن است نه، جزا بهتر از عمل است براي اينكه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾[23] يك، ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[24] دو، گاهي هم كه ﴿وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾[25] برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» هست سه، پس جزا احسن از آن كار است اين درباره كار خير است درباره كار شر فرمود ﴿جَزاءً وِفاقًا﴾ ولي درباره كار خير كه چنين آيهاي نداريم كه جزا موافق با عمل است درباره كار خير هميشه جزا بيش از كار خير آمده اين آياتي كه خوانده شد نشانه آن است كه جزا وفاق عمل نيست براي اينكه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾ يا ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ آن سيئات است كه ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾[26] است از يك سو و ﴿جَزاءً وِفاقًا﴾[27] است از سوي ديگر ﴿وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ صابران كسانياند كه اين ارزش نقد و لذت نقد را صرفنظر ميكنند به اميد آن لذت پايدار و باقي به سر ميبرند حالا خواه صبر «عن المعصيه» يا صبر «عند المصيبه» يا صبر «علي الطاعة» هر كدام از اينها باشد فضيلت است و صبر جامع همه اين عبادات است براي اينكه انسان يا موظف است واجبها را انجام بدهد يا موظف است از معاصي صرفنظر كند يا در موقع مصيبتها و آزمون مورد امتحان الهي است صبر «عند المصيبه، عن المعصيه» و «علي الطاعة» سه قسم صبر است ﴿وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾ براي اينكه روشن بشود تفاوت بين زن و مرد در مسائل كلامي و پاداش الهي نيست با اينكه اين ﴿مَنْ﴾ هر دو را شامل ميشد بالصراحه ذكر و انثي، مذكر و مؤنث را عليحده ذكر كرد فرمود: ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾ در جريان عصيان مستحضريد كه صرف عمل بد كافي است براي كيفر ولي در جزاي خير در جريان بهشت صرف عمل خوب براي پاداش كافي نيست در كيفر هر كه معصيت كرد بايد كيفرش را ببيند خواه مسلمان باشد خواه غير مسلمان خواه موحد، خواه ملحد قبح فعلي براي تنبيه كافي است ولي در جريان فضيلت و بهشت حسن فعلي براي ورود به بهشت كافي نيست كه انسان كار خوب انجام بدهد بلكه هم حسن فعلي لازم است هم حسن فاعلي هم كار بايد كار خوب باشد هم صاحب كار بايد مؤمن باشد اگر كار، كار خوب بود شخص راهسازي كرد احداث بيمارستان كرد احداث مدرسه كرد خدماتي را به جامعه ارائه كرد اما مؤمن نبود موحد نبود چنين انساني داراي حسن فعلي هست ولي فاقد حسن فاعلي است يك آدم آلوده را به بهشت نميبرند البته پاداشش در دنيا محفوظ است يا بهرههاي مادي ميبرد خودش و فرزندانشان در رفاهاند در دنيا زندگي مرفهانه دارند يا در آخرت اين شخص مشمول تخفيف عذاب است و مانند آن بالأخره كار خير اثر خاص خود را دارد اما اين شخصي كه كارش خير است ولي خودش آلوده است اين اهل بهشت نيست لذا حيات طيبه را مشروط كرده به حسن فعلي و حسن فاعلي كار خوب از آدم خوب اگر كسي مؤمن بود از يك سو كار خوب كرد از سوي ديگر داراي حيات طيبه است اگر مربوط به دنيا بود يعني رفاه و فراهم شدن وسايل مادي و امثال ذلك اين حسن فعلي كافي بود مقيد به حسن فاعلي نميشود اين يكي، ثانياً دنيا حيات طيّبه ندارد اصلاً براي اينكه ذات اقدس الهي كه انسان را آفريد سوگند ياد كرد فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في كَبَدٍ﴾[28] اين «لام» توطئه سوگند است با سوگند الهي اين مطلب شروع شد يعني من كه انسان را آفريدم سوگند ياد ميكنم انسان در كَبَد است كبد مُكابده يعني رنج و سختي و گرفتاري بر خلاق كَبِد كه اين عضو گوارش است فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في كَبَدٍ﴾ اين قسم خداست خب اگر خدا عالم را آفريد و انسان را آفريد و ربط انسان و عالم را آفريد سوگند ياد كرد كه انسان در سختي خلق شده است انسان تا زنده است نبايد اميد آن را داشته باشد كه ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾[29] ﴿وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ﴾[30] اينها براي بهشت است انسان تا نفس ميكشد در زحمت است حالا زحمتها فرق ميكند يا زحمت مالي است يا زحمتهاي علمي است يا زحمتهاي عملي است بالأخره در زحمت است.
پرسش: خب همين مشكلات است كه انسان طلاي ناب ميشود.
پاسخ: بسيار خب كار خوبي است همين كار الهي كه فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في كَبَدٍ﴾[31] با حكمت همراه است اما بالأخره انسان تا زنده است در رنج و تلاش و كوشش است آن بيانات نوراني اهل بيت مخصوصاً حضرت امير (سلام الله عليهم) كه فرمود «دارٌ بالبلاء محفوفه»[32] و مانند آن همين است پس نه دنيا جاي طيّب است نه انسان داراي حيات طيب در دنيا اينكه فرمود اگر كسي عمل صالح كرد و مؤمن بود ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾ طبق سه بيان معلوم ميشود كه منظور حيات دنيايي نيست بيان اول اين است كه اگر منظور از اين حيات طيّب يعني رفاه دنيا در رفاه دنيا حسن فعلي كافي است حسن فاعلي شرط نيست اگر كسي كار خوب كرد بايد حيات طيّب داشته باشد چه مسلمان، چه كافر در دنيا ذات اقدس الهي اين رفاه را به خيليها عطا ميكند چه مؤمن چه كافر شاهد دوم آن است كه انسان مادامي كه در دنيا هست در كَبَد و رنج است حيات طيّب ندارد شاهد سوم هم بيان نوراني حضرت امير و ائمه ديگر (عليهم السلام) است كه دنيا اصولا «دارٌ محفوف بالبلاء» اگر خانهاي شرقش بلا، غربش بلا، شمالش بلا، جنوبش بلا، سقفش بلا، سطحش بلا، اين كجا ميتواند حيات طيّب باشد «دارٌ بالبلاء محفوفة» پيچيده به آزمون الهي است آزمون هم كه ميدانيد دشوار است.
پرسش: ...
پاسخ: بالأخره آن مقامات ميشود كه دنيايي نيست و ميشود عند الله ميشود حيات طيّب پس دنيا حيات طيّب نخواهد بود يعني اين زندگي اين فصول چهارگانه اين زمين و مانند آن با اين حيات عنصري، اينها در رنج و آزمون است تا انسان عالم با عمل بشود وقتي عالم با عمل شد بله به حيات طيّبه ميرسد.
پرسش: پس چرا «الدنيا مزرعة الآخرة»؟
پاسخ: همين مزرعه طيّب نيست آن كشت، بهرهاي كه انسان از اين مزرعه ميگيرد طيب است وگرنه مزرعه مرتب رنج و تلاش و كوشش است ديگر اين كشاورزها مرتب در تلاش و كوششاند خب بيان نوراني از حضرت امير رسيده است يك، يك بيان نوراني از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) رسيده است دو، قرطبي در ذيل اين آيه اقوال خمسه را نقل ميكند كه بيان نوراني حضرت امير جزء قول دوم است و بيان نوراني امام صادق (سلام الله عليهما) هم جزء اقوال ديگر هر دو هم قابل پذيرش است چون بيان مصداق است آنچه كه از حضرت امير (سلام الله عليه) رسيده است فرمود حيات طيّب قناعت است انسان قانع خوب زندگي ميكند بيان نوراني كه از قرطبي از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكند فرمود «المعرفة لله» اين معرفت است كه حيات طيب است انسان را زنده ميكند اگر شده «العلماء باقون ما بقي الدهر»[33] همين است وگرنه يك عدهاي كه زندگيشان طبق بيان نوراني حضرت امير در آن خطبه شقشقيه بين نسيل و معتلف است اين چه حيات طيبه دارد يك عدهاي ميبينيد يك مثلثي را دور ميزنند محل كار و آشپزخانه و دستشويي همين محل كار در ميآورند ميبرند آشپزخانه درست ميكنند بعد ميروند دستشويي خالي ميكنند صبح تا غروب كارشان همين است اين شد حيات طيب؟ شما اگر به اصطلاح بروندنيايي اوضاع اينها را از نزديك ببينيد ميبينيد اين شصت، هفتاد سال كارش همين است صبح ميرود مغازه درميآورد بعد ميرود به آشپزخانه درست ميكنند بعد ميرود دستشويي خالي ميكند همين طور، همين طور اين همان بيان نوراني حضرت امير است در خطبه نهج البلاغه فرمود يك عده مثل جمل زندگي ميكنند مثل ناقه زندگي ميكنند ناقه هم همين است منتها ناقه كسب ندارد مزرعهاش را خدا آماده كرده اين دو حد دارد فرمود بين نسيل و معتلف، معتلف يعني چراگاه كه علف ميچرد نسيل همان جايي كه روث ميريزد خيليها ايناند خب اين شد حيات طيب فرمود اينها «بين النسيل و المعتلف» دارند زندگي ميكنند فرمود قبل از من يك عده حكومت را داشتند همين كار را ميكردند الآن هم كه شما از بيرون اوضاع برخيها را نگاه بكني ميبيني هميناند اين ديگر حيات طيب نيست اين يعني حيوان ناطق است يك جانوري است كه حرف ميزند همين تمام تلاش و كوشش او اين است كه چيزي در بياورد بدهد آشپزخانه درست بكنند او تحويل بگيرد برود در چاه بريزد همين.
پرسش: ...
پاسخ: آن فشار روحي است آن تنگناست آن گرفتار بودن است فقر كه انسان نتواند صبر كند او ميشود معيشت زنك يك انسان قانع ميداند به اينكه تفاوت اين افراد غني و فقير در همان آشپزخانه و دستشويي است بقيه تفاوتي ندارند كه اينكه فرمود اين دو روايت نوراني را كه قرطبي يكي از وجود مبارك حضرت امير نقل ميكند يكي از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكند ميتوانند مصداق كاملي باشند براي ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾ سيدنا الاستاد بيان لطيفي دارند فرمود ما به او حيات طيب ميدهيم نه دنياي او را حيات طيب ميكنيم دنيا جاي حيات طيب نيست شما حالا دستشويي را طلايي كرديد بالأخره دستشويي است بيان سيدنا الاستاد اين است كه ذات اقدس الهي نفرمود ما دنياي او را طيب ميكنيم حالا شما يك قفسي درست كرديد از طلا بالأخره قفس است ديگر زندان است ديگر حالا شما طلا درست كرديد برليان درست كرديد حالا اگر يك قفسي برليان شد اين ميشود طيب يك دستشويي اگر طلا شد ميشود طيب فرمود خدا نفرمود من دنياي آنها را طيب ميكنم نفرمود «و لنبدلنه حياة طيبه» فرمود من به او حيات طيب ميدهم نه آنكه دارد او را طيب ميكنم آنكه دارد همين است كه ميبينيد آنكه دارد طيب شدني نيست يك چيزي را از آن ﴿مَا عِندَ اللَّهِ﴾ به او ميدهم از اين ﴿مَا عِندَكُمْ﴾ كه يكياش «نسيل» است يكي «معتلف» اين نه از آن ﴿مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ يك چيزي از او به او ميدهم كه بشود طيب.
«و الحمد لله رب العالمين»