86/03/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 93 الی 96
﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾(93)﴿وَلا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَلَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾(94)﴿وَلا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾(95)﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللّهِ باقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾(96)
نظام جامعه به حرمت نهادن به تعهدات محلي و منطقهاي و بينالمللي است اگر جامعهاي بخواهد منسجم باشد به مقصد برسد چاره جز رعايت آن قوانين داخلي و همچنين بينالمللي آن نيست يكي از آن قوانين مهم مسئله رعايت عهد است لذا در اين بخش از آيات گاهي به رعايت عهد امر ميكند گاهي نقض عهد را نهي ميكند گاهي منافع رعايت عهد را ذكر ميكند گاهي مضار نقض عهد را ذكر ميكند گاهي وعده وفاي به عهد را ذكر ميكند گاهي وعيد نقض عهد را ذكر ميكند گاهي معناي وفاي به عهد را تحليل ميكند كه حفظ وحدت است گاهي معناي نقض عهد را تحليل ميكند كه رجوع از وحدت به كثرت است گاهي تعليلي براي منافع وفاي به عهد ذكر ميكند كه چرا آن اثري كه بر وفاي به عهد بار است بهتر از سود نقد و موقتي است كه در اثر اختلاف و نقض عهد نصيبتان ميشود اين معناي «تبيان» است اين معناي ﴿يُبَيِّنُ لَكُم﴾[1] است اين معناي ﴿بَيَانٌ﴾[2] است گاهي ميفرمايد قرآن بيان است گاهي ميفرمايد: ﴿يُبَيِّنُ لَكُم﴾[3] است گاهي ميفرمايد «تبيان» است اينكه يك مطلبي را تحرير بكند مبادي داخلي مبادي خارجي مقتضي او و مانع او شرايط او و موانع او وعد او و وفاي او مدح او و قدح او همه را تبيين كند اين ميشود بيان اين ميشود تبيان اين ميشود تفسير اين ميشود ﴿يُبَيِّنُ لَكُم﴾ تنها صرف يك دستور نيست ملاحظه فرموديد بعد از اينكه فرمود: ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ﴾[4] بعد فرمود: ﴿وَلا تَكُونُوا كَالَّتي﴾[5] نقض عهد نكنيد كه اول امر است بعد نهي بعد انگيزه اين كار را هم فرمود اين است كه ﴿أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبي مِنْ أُمَّةٍ﴾ بعد فرمود اگر گروهي، حزبي، امتي ﴿أربي﴾ شدند ربوه شدند ربو شدند رو آمدند اين امتحان است اين كمال نهايي نيست هنوز در راهاند و امتحان است خب الآن در كلاس امتحان يك كسي را بردند يك جايي دارند ميآزمايند اينكه فخر نيست اينكه كمال نيست اين هنوز در راه است فرمود: ﴿إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ﴾[6] كه اين با ﴿إنّما﴾ كه مفيد حصر است نشان ميدهد كه آنچه كه ما به اينها داديم كه اينها رو آمدند ﴿أربي﴾ شدند ربوه شدند برجسته شدند فقط امتحان است خب اگر فقط امتحان است معلوم ميشود كه پايان راه نيست ديگر بعد فرمود از اين كه يك عده ﴿أربي﴾ ميشوند يك عده رو ميآيند يك عده منزوي ميشوند بعد دوباره به عكس ميشود اين اختلاف آزمون الهي است اگر ذات اقدس الهي ميخواست همه شما را يك گروه قرار ميداد بالاجبار يا مسلمان ميشديد يا كافر ولي اين كمال نبود از اينجا معلوم ميشود كه اختلاف با هدف خلقت منافات ندارد كه بعضي مؤمن باشند بعضي كافر با هدف خلقت منافات ندارد هدف خلقت اين است كه انسان با اختيار خود به كمال برسد نه با اجبار پس اگر جامعه افرادش مختلف بودند بعضي مؤمن بودند بعضي كافر اين با هدف خلقت مخالف نيست اين يك، ثانياً اين اختلاف از قلمرو قدرت خدا بيرون نيست كه بر ساختار خلقت تحميل باشد و خدا نتواند جامعه را متحد و منسجم كند فرمود: ﴿وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾ اين همان است كه در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ َلآمَنَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعًا﴾[7] دلهاي همه به دست مقلب القلوب است او دلها را تسخير ميكند يا با شوق يا با هراس كه به طرف ايمان گرايش پيدا كنند ولي اين فايده ندارد پس اختلاف، مخالف آن غرض اصلي خلقت نيست اولاً، اختلاف تحميلي بر ساختار خلقت نيست كه خدا را مقهور كند مجبور كند ثانياً، فرمود: اينها معجز نيستند ما هم مسبوق نيستيم كه اينها بشوند سابق مطلب سوم آن است كه اختلاف تحليل وحدت به كثرت است از كثرت كاري ساخته نيست از پراكنده از آن جهت كه پراكندهاند كاري ساخته نيست اگر اينها همكار هم باشند هماهنگ هم باشند هدف مشترك داشته باشند موفقاند وگرنه از كثرت محض بما هي كثرت محض كاري ساخته نيست اين معنا را هم با بيان عقلي روشن ميكند هم با تمثيل معقول به محسوس خب يك طناب اگر بخواهد يك باري را ببندد بايد اين كثرتش به وحدت منتهي بشود يعني اين نخها صدتا نخ دويست تا نخ كمتر و بيشتر كه به هم گره ميخورند ميشود يك طناب اگر اين غزل كه واحد است به هم بافته شده است و دوخته شده است كاري از او برميآيد اين بخواهد دوباره به حالت پشم و پنبه در بيايد يعني اين وحدت بشود كثرت يك طناب اين طناب واحد است ديگر اگر كسي اين را دوباره به صورت پنبه يا پشم اول در بياورد اين واحد ميشود كثير اين وحدت ميشود كثرت و از كثرت كاري ساخته نيست لذا تعبيرش اين است كه ﴿وَلا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُم﴾[8] اينجا جمع ذكر كرد نفرمود نكثا اين انكاث جمع نكث است آن غزل بافته شده نيرومند و قوي كه يك طناب است حالا شد صد نخ از صد نخ كه كاري ساخته نيست انكاث شد غزل كه مفرد بود جمع شد جمع يعني پراكنده اين وحدت به آن كثرت در آمد آن اتفاق به اين اختلاف در آمد فرمود مثل كسي نباشيد كه ﴿نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً﴾ يعني «صيرت الواحدة كثيراً» خب از كثير كاري ساخته نيست از هزار آجر كنار افتاده كه ديوار و اتاق و بنا پديد نميآيد وقتي ميشود اتاق وقتي ميشود مسجد وقتي ميشود حسينيه كه كنار هم باشند و هماهنگ باشند لذا اختلاف عبارت از تبديل وحدت به كثرت است چه اينكه تعبير قرآن اين است كه ﴿نَقَضَتْ غَزْلَها﴾ نه اغزالها ﴿نَقَضَتْ غَزْلَها﴾ اين غزل مثل خلق كه به معني مخلوق است اين مغزول اين بافته شده كه واحد است اين واحد را كثير كرده خب از كثير چه كاري ساخته است اگر كسي ديوار چيده شده را تخريب بكند ميشود هزارتا آجر خب از هزارتا آجر چه چيزي ساخته است از جدار واحد كار ساخته است نه از هزارتا آجر لذا تعبير قرآن كريم اين است كه اگر كسي غزل را انكاث كرد يعني واحد را كثير كرد خب قهرا بينتيجه است پس گاهي امر ميفرمايد: ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ﴾[9] گاهي نهي ميكند كه ﴿لا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها﴾ گاهي از باب تشبيه معقول به محسوس مسئله اختلاف را تحليل ميكند كه اين ارجاع وحدت به كثرت است بعد هم ميفرمايد اگر خداي سبحان ميخواست شما را يقيناً متحد ميكرد در سورهٴ مباركهٴ «هود» بخش پايانياش اين آيه آمده است كه آيه 118 سوره «هود» قبلاً اينچنين گذشت ﴿وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّةً واحِدَةً﴾ در چند جاي قرآن آمد كه اگر ذات اقدس الهي با قهر و فشار بخواهد جامعه را متحد كند ميتوند لكن آن اثر ندارد ﴿وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَلا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ﴾ دائماً بشر با هم اختلاف دارند ﴿إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ﴾ مگر كسي مشمول رحمت الهي باشد كه وحدتشان را حفظ ميكنند و خداي سبحان هم بشر را براي رحمت خلق كرده نه براي غضب در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم كه قبلاً گذشت مسئله اينكه اختلاف تحميلي بر قدرت خداي سبحان نيست آمده آيه 35 سوره «انعام» اين است كه ﴿وَإِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدي﴾ اگر اينها اختلاف دارند خداي سبحان اينها را آزاد گذاشته نه به نحو تفويض تا بيازمايد و اگر ميخواست با قهر و غلبه اينها را متحد كند يقيناً ميتوانست خب پس اين اختلاف تحميلي بر ذات اقدس الهي نيست و تبديل اختلاف به اتفاق از روي قهر و غلبه مقدور خداي سبحان است اما جريان اضلال و هدايت كه قبلاً مكرر گذشت كه هدايت دو قسم است هدايت ابتدايي و هدايت پاداشي اماا ضلال فقط يك قسم است اضلال ابتدايي ما نداريم اضلال كيفري است و معناي اضلال هم اين است كه خداي سبحان آن توفيق را برميدارد اين توفيق را كه برداشت اين شخص را به حال خود رها ميكند اين كه ما ميگوييم «الهي لا تكلني الي نفسي طرفة عين ابداً»[10] همين است وگرنه آن خداي سبحان كسي را به حال خودش رها بكند به نحو تفويض كه آن محال است زيرا يك موجودي كه فقير بالذات است چگونه ميشود آن را رها كرد آن معنا كه مستحيل است يعني خدايا لطفت را از ما نگير آن وقت اگر خداي سبحان كسي را به حال خود رها كرده آزادانه او هر كاري را خواست انجام بدهد از آن به بعد خداي سبحان اين را گرفتار رفيق بد ميكند اما با حفظ اختيار اين كه فرمود: ﴿وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانًا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾[11] يك رفيق بدي همراه بدي ما به او ميدهيم اما اختيار او همچنان محفوظ است آن همراه بد كه شيطان است در قيامت ميگويد ﴿ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ﴾[12] مرا سرزنش نكنيد خودتان را سرزنش بكنيد من رفيق شما بودم رفيق شما بودم يعني شما را دعوت ميكردم همين ميخواستيد نياييد اينچنين نيست يك كار وجودي به نام ضلالت مطرح باشد و خداي سبحان به آدم ضلالت بدهد آن توفيق را از آدم ميگيرد اين رفقاي بد او را دعوت ميكنند او هم اجابت ميكند و اين همان است كه افراد را به حال خودشان رها ميكنند اگر كسي از اين حد تجاوز كرد از آن به بعد ذات اقدس الهي اين شيطان را به عنوان كلب معلم بر او ميگمارد كه او را گرفتار عذاب اليم بكند كه ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَي الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾[13] يك ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾[14] دو كه اين دو طايفه آيه بدتر و دشوارتر از آن طايفهاي است كه ﴿نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانًا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾[15] خب شيطان يك كلب معلم است كاري به آدم ندارد فقط دعوت ميكند يك وقتي هم اگر بخوهد سلطه پيدا كند اين براي كسي است كه آن شخص تمام راههاي توبه و انابه را به سوء اختيار خود به روي خود بسته است لذا فرمود چون انسان مختار است مسئول هم هست ﴿وَلَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ در اين زمينه اتخاذ ايمان به عنوان دخل و دخل و دغل و امثال ذلك كه تحليلش در روزهاي قبل گذشت گاهي ضمناً نهي ميكند مثل آيه 92 كه قبلاً گذشت ﴿وَلا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ﴾ حالا يا جمله حاليه است يا استفهام انكاري است ولي در ضمن آن نهي قرار گرفت الآن مستقلاً و مستقيماً محور بحث قرار ميگيرد در آيه 94 فرمود: ﴿وَلا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ﴾ آنها ضمني بود اينجا بالصراحه است در جريان نقض عهد و اينكه انسان ايمان را دخل و دغل يا وسيله درآمد و سوداگرياش قرار بدهد چندين خطر را ذكر ميكند سه خطر اينجا مطرح شده است اولين خطر اين است كه هتك حرمت الهي است براي اينكه ﴿وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً﴾[16] شما در حضور خدا به عنوان محضر خدا و مظهر خدا اين تخلف را كرديد چون خدا را كفيل قرار داديد به او سوگند ياد كرديد هتك حرمت كرديد و بيادبي كرديد يك، بعد هم خطر دومش ﴿وَتَذُوقُوا السُّوءَ﴾ است ميچشيد نه مينوشيد آن عذاب اندك را ميگويند «تذوق» خطر سوم ﴿وَلَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ حالا اينها مراحلي دارد درجاتي دارد قدم به قدم پيش ميآيد اين سه خطر نقد است آن خطر اخلاقي هست و به نام ترك ادب هست فرمود اين كار را نكنيد براي اينكه ﴿وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً﴾ آن خطر بعدي كه ﴿وَتَذُوقُوا السُّوءَ﴾ اين ممكن است در دنيا دامنگيرتان بشود خطر سوم كه خطر نهايي است ﴿وَلَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ اين مربوط به معاد است پس اين سه خطر نقد را اينجا ذكر فرمود: ﴿وَلا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ﴾ آن وقت ﴿وَتَذُوقُوا السُّوءَ﴾ آنجا هم ميآيد اين تحليل گاهي به صورت تبيين عقلي است گاهي به صورت تشبيه معقول به محسوس است آنكه به صورت تشبيه معقول به محسوس بود همين جريان ﴿وَلا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً﴾ كه قصه آن «امرأة حمقاء» را به عنوان مثال ذكر فرمود اينكه فرمود ﴿فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها﴾ اين هم همان است كسي كه ثابت قدم است قراري گذاشته، عهدي بسته، معاهدهاي با ديگري دارد اين داراي ثبات قدم است بعد بيايد نقض عهد كند يعني بعد از ثبات قدم بلغزد مثل آن زن كه بعد از غزل نكث كند آنجا فرمود: ﴿وَلا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثًا﴾ اينجا هم ميفرمايد «من بعد ثبات زلة» ﴿فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها﴾ خب اگر كسي ثابت قدم بود در جامعه مستقيم بود و منش و روشش پايدار بود مورد اعتماد مردم بود بعد پايش بلغزد و بيحيثيت بشود مثل همان است كه رشته را دوباره پشم و پنبه كند ﴿فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها﴾ اين يك بيان ديگري است شبيه آن بياني كه ﴿نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثًا﴾ اين ﴿وَتَذُوقُوا السُّوءَ﴾ خطر دوم است آن خطر اول ﴿وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً﴾[17] كه هتك حرمت الهي است اين خطر دوم كه ﴿تَذُوقُوا السُّوءَ﴾ است حالا ممكن است ذات اقدس الهي در دنيا انسان را مسلوب الحيثيه بكند بعضي از كيفرهاي مختصر را در دنيا بچشاند كه در حد ذوق و چشيدن است نه نوشيدن و غذا خوردن آنجا در جريان قيامت فرمود اين طعام اثيم است غذايي است كه ميخورند ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَريعٍ﴾[18] اين طعام اثيم است ﴿لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ﴾[19] و مانند آن خوردن و نوشيدن يك مطلب است چشيدن يك مطلب ديگر است اين چشيدن مقدمه آن نوشيدن است آن اندك را ميگويند ذوق آن كامل را ميگويند نوشيدن خوردن فرمود خوردن آنها و نوشيدن اينها در معاد است ولي چشيدن اينها ممكن است در دنيا باشد يا نه در همان برزخ قرار بگيرد يا در خود قيامت اين چشيدن حاصل بشود ﴿وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَلَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ اين عذاب عظيم براي قيامت است اين «صد عن سبيل الله» اين «صدّ» هم به معناي انصرف است يعني «صد نفسه عن الايمان» خودش را باز داشت مثل خودسانسوري خودش را بازداشت از ايمان خودش را منصرف كرد «صد نفسه عن الايمان» يا «صد غيره عن الايمان» خودش را از ايمان بازداشت خودسانسوري كرد خود سوزي كرد و مانند آن، كه اين «صدّ» به معناي انصرف است يا نه ديگران را از راه خدا بازداشت فرمود چون خودشان را يا ديگران را از راه خدا بازداشتند هم ذوق عذاب دارند بايد بچشند هم ﴿وَلَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ ﴿تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَلَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ اين «لام»، «لام» اختصاص است نه لام منفعت تا بگوييم به قرينه مشاكله گفته شده وگرنه بايد ميفرمود: «و عليكم عذاب عظيم» نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است كه ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾[20] اين «لام» ﴿لَها﴾ هم «لام» اختصاص است چون لام اول هم لام اختصاص بود اين له در برابر عليه نيست تا گفته بشود كه لام دوم براساس مشاكله گفته شده هر دو لام براي اختصاص است كه يعني عمل مخصوص عامل است اگر حسن است براي عامل است و اگر قبيح است باز براي عامل است اينجا هم اين عذاب مخصوص شماست براي اينكه بين فعل و فاعل بين اثر فعل و فاعل آن رابطه اختصاصي برقرار است ﴿وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَلَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله چرا هم اين يصدون انفسهم اين اطلاق دارد اينطور نيست كه فقط ضال و مضل را شامل بشود ضال را هم شامل ميشود يك وقت است يك كافري است كه تبليغ سوء ندارد خب آن هم مشمول است «صدّ عن سبيل الله» كرده يعني «صدّ نفسه عن سبيل الله» يك وقت است نه يك كافري است كه تبليغ سوء هم ميكند آن كافري كه تبليغ سوء ميكند خودش از سبيل خدا منصرف است و ديگران را هم باز ميدارد «ضلّوا و أضلّوا» درباره آن گروه تعبير قرآن اين است كه «ضلّوا و أضلوا» اما آنهايي كه نه كافرند تبليغ سوء نميكنند اين ضلوا اينها «صدّوا أنفسهم عن سبيل الله» اينكه فرمود: ﴿بِما صَدَدْتُم﴾ اطلاق دارد هم شامل ميشود «صددتم أنفسكم عن سبيل الله» يعني «أنصرفتم» هم «صددتم غيركم عن سبيل الله» يعني «أضللّتم» خب اما دليل اينكه چرا اين نقض عهد حرام است و پيمان شكني زشت است تحليل ميكند ميفرمايد به اينكه چه گيرتان ميآيد شما با نقض عهد چه كار ميخواهيد بكنيد اين ديگر همان تبيين است و تحليل و تعليل آنها حكمهاي كلامي بود كه ذكر كرد فرمود به اينكه هتك حرمت الهي است ذق چشيدن عذاب است و عذاب عظيم اين سه خطر اما حالا تحليل ميكند ميفرمايد كه از نظر رواني چه باعث ميشود چه وادارتان ميكند كه نقض عهد بكنيد چه گيرتان ميآيد اين موعظه است اين هم همان است كه ﴿ادْعُ إِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[21] اين يك گونه موعظه است كه وحي «جذب الخلق الي الحق» است فرمود چه گيرتان ميآيد شما اگر نقض عهد نكنيد به يك متاع پايدار ميرسيد اگر نقض عهد بكنيد به يك متاع اندك يك، زودگذر دو، به اين ميرسيد چيزي گيرتان نميآيد ﴿وَلا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾ اين عهد فروشي اين پيمان فروشي اين امضا فروشي زيان بار است چرا؟ چون چيز كمي گيرتان ميآيد چه گيرتان ميآيد اگر تازه كل دنيا را هم به شما بدهند كه شما پيمان فروشي كنيد ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾[22] چه رسد به اينكه يك مختصري يا يك مبلغ پول خوبي به شما ميدهند بعد هم پايدار نيست معلوم نيست تا كي بماند هيچ كس آن توان را ندارد كه حيات خود را تضمين كند اين كم بودن و اندك بودن را در اين آيه بيان فرمود كه ﴿وَلا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾ بعد در همين آيه فرمود اين نه تنها اندك است بلكه شر هم هست چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ﴾ اين خير چون در مقام تهديد است مفهوم دارد يعني آنچه كه پيش شماست شر است پس اولاً كم است و ثانياً چيز بدي است چيز خوبي نيست از نظر رسم الخط قرآني در اينگونه از موارد بايد «إنّ» از «ما» جدا نوشته ميشد چون آن «ما» اسم است براي «إنّ» كه حرف مشبّه بالفعل است مثل ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾ كه آن «ما» اسم «إنّ» است در مواردي كه «إنّما» يا «أنّما» حرف است و مفيد حصر است البته آن بايد «إن» يا «أن» با «ما» متصل نوشته بشود رسم الخط اينچنين اقتضا ميكند كه در اينگونه از موارد اِن يا اَن از «ما» جدا نوشته بشود «وَاعْلَمُوا أَنَّ ما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ» نه «أِنّما» «إنّما» و «أنّما» حرف است براي افاده حصر اما در رسم الخطهايي كه همينطور از دير زمان رسيده است اينطور است حالا بايد يك فني ارائه بشود يك معياري يك ضابطهاي كه كجا «أنّما» را متصل بنويسند كجا جدا بنويسند اينكه برخيها رسالههايي نوشتند گفتند اين معنوّن است و تا عصر معصوم بود آيا به روايت منتهي است يا به تاريخ اگر روايتي باشد كه از معصوم (سلام الله عليه) رسيده باشد حجت است وگرنه حجت نيست بايد اين «أن» را از «ما» جدا نوشت در «وَاعْلَمُوا أَنَّ ما غَنِمْتُمْ» اين «إن» را از «ما» جدا نوشت در اين آيه ﴿إِنَّ ما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ اما خب الآن در رسم الخطهاي فعلي همين «إنما» و «أنما» در اين گونه از موارد به هم متصل است خب، ﴿إِنَّ ما عِنْدَ اللّهِ﴾ كه الآن اينجا «إنما» نوشته شده تحقيقاً آن چه نزد خداست ﴿خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ مشكلش اين است كه شما اين مسائل را نميدانيد نميدانيد كه اين ابزار فاني است يك و بد است دو شما گرفتار حس هستيد حس هم اين غذا را خوب ميداند اين لباس را خوب ميداند اين اتومبيل را خوب ميداند همين اما ديگر تحليل عقلي نميكنيد يك پايدارياش را ارزيابي نميكنيد دو لذا تشخيص خير و شر را نداريد اين سه ﴿إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ آن وقت اين را در آيه بعد تحليل ميكند كه چرا آنچه كه نزد خداست خير است و چرا آنچه كه نزد شماست خير نيست اينجا ديگر ملاحظه فرموديد آن سه مشكلي كه قبلاً بود يكي ترك عدد و هتك حرمت الهي يكي ﴿تَذُوقُوا السُّوءَ﴾ يكي عذاب عظيم هيچ كدام از آنها در اين تحليل نيست اينجا يك تحليل رواني و اخلاقي است تبيين است آنجا مسئله كلامي است اينجا مسئله اخلاقي است در مسئله كلامي سخن از وعد و وعيد و اينهاست اما اخلاقي تعليل است تبيين است و هدايت است كه اين بد است به اين دليل آن خوب است به آن دليل فرمود: ﴿وَلا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا﴾ چرا؟ براي اينكه اين قليل است يك اگر شما به عهد خدا وفا كنيد كه ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ﴾[23] امر الهي بود آن پاداش خير ميبينيد زيرا ﴿إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ اگر اين مسائل را بدانيد حالا چرا خير است چرا آن چه كه نزد خداست خير است و آنچه كه نزد ماست خير نيست خب نزد خدا در بهشت ميوه هست اينجا هم ميوه هست آنجا هم غذاي خوب است اينجا هم غذاي خوب آنجا هم ارضاي غرايز است اينجا هم ارضاي غرايز چرا آن بهتر است؟ ميفرمايد سرّش اين است كه ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ يك چيزي كه فاني است لذت محض ندارد همان لحظهاي كه به دست انسان رسيده است انسان احساس خطر ميكند براي اينكه او را از دست ميدهد يقيناً از دست ميدهد چون يقيناً از دست ميدهد احتمال اينكه هر لحظه از او بگيرند هست پس با آن اندوه همراه است وقتي هم كه از دست داد اندوهگين ميشود چون اينجا جا براي بقا نيست براي اينكه نشئه نشئه حركت است مگر چيزي ميشود انسان در رودخانه بيندازد و توقع ثبات و آرامش داشته باشد رودخانه رود است روان است كه نميماند كه استخر نيست بماند كه اگر رود است خب روان است جهان طبيعت متحرك است حركت در درون او بافته است يك موجود سيال اگر چيزي داشت حتماً در لحظه بعد به وضع ديگر در ميآيد مگر قابل ماندن است خب اگر ما در عالم طبيعت هستيم و عالم طبيعت نشئه حركت است و حركت با تغيّر و تبدّل همراه است پس ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ﴾ ثبات كه در عالم طبيعت نيست ثبات براي عالم ملكوت است ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ آنجا نشئه بقاء است آنجا كه جاي حركت نيست آنجا جاي ماده نيست جاي تحول نيست ثابت است خب سؤال زائل بهتر است يا باقي خب يقيناً باقي پس ﴿وَلا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ چرا خير است روي شكل اول منطقي «ما عند الله باق و الباقي خير و ما عند الله خير»، «ما عندكم نافد و النافد غير خير» پس ماعندكم غير خير هر دو به صورت شكل اول منطقي قابل تبيين است پس هم از راه اخلاق تبيين كرده مسئله را هم از راه كلام سخن از بهشت و جهنم مطرح كرده هم از نظر فقهي فرمود چه چيزي حلال است چه چيزي حرام چه چيزي واجب چه چيزي حرام آن وفاي به عهد واجب است نقض عهد حرام اين حكم فقهي بهشت و جهنمش حكم كلامي اين هم تحليل اخلاقي خب به چه دليل محصول نقض عهد بد است براي اينكه فاني است و فاني خير نيست به چه دليل نتيجه وفاي به عهد خير است براي اينكه نتيجه وفاي به عهد پاداش الهي است ما عند الله است «ما عند الله باقي» است هر باقي هم خير است اينكه گفته شد «العلماء باقون ما بقي الدهر»[24] اين ضمن اين كه به حسب ظاهر جمله خبريه هست دوتا مطلب عميق را به همراه دارد يكي جمله خبريهاي است كه به داعي انشاء القا شده يعني تذكره علما جشنواره علما يادمان علما يادواره علما احياي مآثر و آثار علما را به عهده بگيريد اينها را زنده نگه بداريد اين جمله خبريهاي است كه آن انشاء را به همراه دارد يك دوم اينكه چرا اينها باقياند براي اينكه «لوجه الله» كار كردند «لما عند الله» كار كردند آن وقت عالم كسي است كه «لما عند الله» كار ميكند مگر نميخواهيد باقي باشد اگر ميخواهيد باقي باشد بايد «لما عند الله» كار بكند اما اگر «لما عند الناس» كار كرد كه چنين عالمي باقي نيست پس اين كه فرمود: «العلماء باقون ما بقي الدهر» به حسب ظاهر جمله خبريه است ميتواند جمله خبريهاي باشد كه به داعي انشاء القاء شده يك يعني آثار علمايتان را حفظ بكنيد هر كسي در شهر خودش اساتيد خودش و كل امت هم نسبت به آن مراجع بزرگ هر كسي در هر حوزهاي كه هست اساتيدش و مولفان علوم الهي آن منطقه را با يادوارهها با يادمانها با نوشتن آثار اينها نشر عكس اينها اجازههاي اجتهادي كه اينها داشتند آثار اينها را حفظ بكند كتابهاي اينها را چاپ بكند دوم اينكه اگر كسي بخواهد باقي بماند بايد «لما عند الله» عالم بشود وگرنه اگر «لما عند الناس» عالم شد ديگر باقي نيست ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ اين هم جزء جوامعالكلم است كه به هيچ وجه تخصيص پذير نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»