درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

86/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 90 الی 91

 

﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾(90)﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ﴾(91)

 

جريان عدل و احسان و ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ در طرف كمال و فحشا و منكر و بغي در طرف نقص گذشته از تفسير آفاقي كه در روزهاي قبل مطرح شد تفسير انفسي او را هم ذكر كردند كه عدل و احسان و ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ را بر انسانهاي كامل معصوم و پيروان آنها تطبيق كردند، فحشا و منكر و بغي را بر معاندان آنها تطبيق كردند اين يك تطبيق است البته و از يك جهت صحيح هم هست لكن تفسير مفهومي نيست.

مطلب دوم آن است كه عدل و جود غير از عدل و احسان است جود با جور هم مي‌سازد ولي عدل با جور نمي‌سازد اينكه در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است وقتي از حضرت سؤال كردند عدل بهتر است يا جود در كلمات حكيمانه‌شان فرمود عدل وضع شيء در موضع خودش است و عدل سائس عام است[1] لكن جود يك فيض خاص است براي آن است كه اگر حاكمي هر چيزي را در جاي خود قرار بدهد هم مسائل مالي و هم مسائل غير مالي را در جاي خود قرار بدهد آن كشور آرام است و جناب فخررازي مي‌گويد كه اين سخن، سخن بزرگان است كه «بالعدل قامت السماوات والارض» به عنوان روايت نيست دارد «من الكلمات المشهوره قولهم بالعدل قامت السماوات و الارض».

بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين است كه اگر كسي عدل كرد يعني هر چيزي را در جاي خود قرار داد حقوق هر كسي، درجه هر كسي، رتبه هر كسي، مقام هر كسي را برابر با معيار مشخص كرد اما جود بخششهايي است كه به بعضيها مي‌شود به بعضيها نمي‌شود حالا ملازم با عدل هم نيست لذا فرمود با عدل مي‌شود مملكت را اداره كرد اما با جود نه، ولي احسان آن است كه انسان حقوق همگان را عادلانه رعايت كرد و نسبت به همه يك فيض جديدي عطا مي‌كند كه اين مي‌شود احسان و بالاتر از عدل لذا در همان روايت نوراني حضرت امير كه در كلمات قصار يك جمله راجع به اين است كه عدل بهتر از جود است و در جمله ديگر ناظر به اين است كه احسان بالاتر از عدل است و در دعاها هم، هم در دعاي نوراني خود حضرت امير(سلام الله عليه) هست، هم در دعايي كه ما مأمور به خواندنيم اينكه عرض مي‌كنيم «اللهم عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك» همين است اگر ذات اقدس الهي با ما براساس عدل در قيامت رفتار بكند ما مشكل جدي پيدا مي‌كنيم، اما اگر بخواهد با فضل و احسان با ما رفتار بكند مشكل ما برطرف مي‌شود اينكه در دعاهاي قنوت و امثال قنوت مي‌خوانيم «الهي ربّنا عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك» همين است در دعاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «اللهم احملني علي عفوك و لا تحملني علي عدلك»[2] پروردگارا! مرا با عفوت و براساس عفوت اداره بكن نه براساس عدلت زيرا اگر براساس عدل باشد خدا يك سلسله حقوقي به عهده ما دارد، يك سلسله تكاليفي ما داريم برابر آن حقوق شايد انجام وظيفه نكرديم يا مطمئنيم نكرديم و تقصيري داريم، بنابراين عدل غير از جود است و بهتر از جود، عدل غير از احسان است و احسان بالاتر از عدل.

اما خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برابر آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهج‌البلاغه هست كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از كودكي تحت تربيت و رعايت و حمايت دو فرشته از بزرگ‌ترين فرشته‌هاي الهي بودند همين است ابن‌هشام نقل مي‌كند كه در دوران شيرخوارگي خب حضرت دايه داشت وقتي دايه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يكي از دو پستان را در دهان مبارك آن حضرت مي‌گذاشتند حضرت شير مي‌مكيدند وقتي پستان ديگر را در دهن آن حضرت مي‌گذاشتند حضرت امتناع داشتند و شير نمي‌مكيدند اين براي آن دايه مشخص نشده بود كه چرا حضرت اين كار را مي‌كند بالأخره با زبان حال و شرايط و قرائن فهميدند كه منظور حضرت آن است كه من يك همشير هم دارم آ‌ن سهم همشير من است چه خواهر، چه برادر هر دو همشيرند مگر فارسي «تاء» تأنيث قبول مي‌كند كه خواهر را بگوييم همشيره، برادر را بگوييم همشير هر دو همشيرند.

اين تعبير كه خواهر را مي‌گويند همشيره خب يك تعبير ادبي كه نيست بالأخره حضرت به او فهماند كه من همشيري دارم عدل اقتضا مي‌كند كه يك پستان براي همشير من، يك پستان هم براي خود من اين در دوران شيرخوارگي كه ابن‌هشام آن مورّخ معروف نقل مي‌كند.

آنچه را كه بعضي از مفسّران نقل كردند اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در راه رفتني حالا يا سفر يا حضر يكي از دو لنگه كفش آن حضرت بندش آسيب ديد حضرت مجبور شد كه آن لنگه كفش را از پاي دربياورند، بعد فرمودند لنگه ديگر را از پاي درمي‌آورند كه اين دو پا عادلانه راه بروند بر يكي آسيب وارد نشود يك پا آسيب ببيند، يك پا آسيب ببيند نباشد اين عدل را بايد رعايت بكنيم اين درباره خود حضرت.

درباره دستورهاي روزانه كه مي‌داد همان طوري كه به اتقان امر مي‌كرد به احسان هم امر مي‌كرد مي‌فرمود كاري كه انجام مي‌دهيد محكم و متقن باشد حالا يك وقت است كسي كارگر است، بنّاست، قطعات يدكي مي‌سازد، معمار است، منبّتكار است، حاتمكار است او محكم‌كاري‌اش چيز ديگر است، يك وقتي پژوهشگر است، مؤلف است، مصنّف است، سخنران است، مدرّس است اين محكم‌كاري‌اش طور ديگر است حرفهاي سست و موهون و مدهون و موهوم و اينها را آدم نه بگويد نه بنويسد نه حمايت كند.

آن بيان نوراني از حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در هنگام دفن پسرش از يك سو، يكي از اصحاب از سوي ديگر كه يكي، دو بار اين قضيه اتفاق افتاد حضرت كاملاً دستور مي‌داد اين قبر را محكم درست كنيد، لحد را محكم درست كنيد، محكم ديوارهٴ لحد را بچينيد، محكم اين قبر را تسطيح كنيد و مانند آن، آنها تعجّب مي‌كردند كه بالأخره قبر مُرده است اينكه ديگر فرار نمي‌كند، بيرون نمي‌رود خاك رويش ريختيم تمام شد، فرمود نه «ان الله [سبحانه و تعالي] يحبّ عبداً اذا عمل عملاً احكمه»[3] يا «عمل أحدكم عملاً أن يتقنه» خدا آن كسي را دوست دارد يا آن عملي را دوست دارد كه متقن و محكم باشد كارهاي سست، كارهايي كه زود از بين مي‌رود، كارهايي كه نظم خاصّي ندارد آنها محبوب خداي سبحان نيست ولو انسان براي مُرده بخواهد خانه بسازد بالأخره قبر خانه مُرده است اين ديگر با اين آسانيها خراب نمي‌شود حالا چه رسد به خانه براي زنده‌ها يا كار براي زنده‌ها اين درباره آن قبر كه اتقان است.

دربارهٴ ذبح حيوانات، نهر حيوانات آنجا هم دستور داد فرمود: «اذا قتلتم فاحسنوا القتلة و اذا ذبحتم فاحسنوا الذبحة» اگر خواستيد حيواني را ذبح كنيد يا نهر كنيد آن كاردتان تيز باشد، خوب باشد كه اين بالأخره زودتر جانش را رها كند قتل قبيح نكنيد، قتل زجرآور نداشته باشيد «اذا قتلتم فاحسنوا القتلة و اذا ذبحتم فاحسنوا الذبحة» اين درباره آنهاست، خب در تمام اين امور بالأخره ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾ در شيرخوارگي به شير دادن كودكان آن است، در ساختن قبر مُرده‌ها آن طور است، در ذبح سلاّخ‌خانه‌ها آن است ديگر كاري نمانده كه حضرت نفرمايد كه اينها جزء كارهاي درجه پنج و شش جامعه است وقتي درباره قبر مرده‌ها آن طور سفارش مي‌كند، درباره سلاّخ‌خانه‌هاي كشتارگاه‌ها آن طور سفارش مي‌كند، درباره كارهاي رسمي مملكت خب به طريق اُوليٰ پس ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾.

آن مصاديق فراواني كه ذكر كردند همه آنها درست است اينها مصداق است، تطبيق است، تفسير مفهومي نيست جامع ذهني و مفهومي اين عنوان همه اين مصاديق را شامل مي‌شود هر چه عدل است مورد امر است و هر چه احسان است مورد امر است منتها آن امر وجوبي، اين امر ندبي.

مسئله ﴿إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ اگر در حدّ صلهٴ رحم باشد كه واجب است عطف بر عدل مي‌شود، عطف واجب بر واجب و اگر زائد بر صلهٴ رحم باشد مي‌شود احسان و مستحب است عطف مستحب بر مستحب بالأخره اين ﴿إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ اگر صلهٴ رحم باشد مثل عدل واجب است و اگر مازاد بر صلهٴ رحم باشد مثل احسان ممدوح است اين ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾.

اما آن جريان احسان كه در بحث ديروز به سه قِسم تقسيم شده است احسان يك وقتي فعل حسن است كسي كار خوب مي‌كند، نماز خوب مي‌خواند، روزه خوب مي‌گيرد، حج عمره خوب مي‌كند، مطالعه خوب مي‌كند، فهم خوبي دارد، ادب خوبي دارد، اينها «أحسن» يعني «فعل فعلاً حسنا». يك وقتي «أحسن» يعني نسبت به ديگري محبتي مي‌كند، گذشتي مي‌كند، عطايي دارد، هبه‌اي دارد، هديه‌اي دارد، تعليمي دارد، تربيتي دارد و مانند آن.

قِسم سوم احسان هم به قسم اول برمي‌گردد منتها از مقامات اهل سير و سلوك محسوب مي‌شد اين همان روايت معروفي است كه فريقين نقل كردند آن روايت اين است كه جبرئيل(سلام الله عليه) از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال مي‌كند كه «الإحسان ما هو» فرمود احسان اين است كه «أن تعبد الله كأنّك تراه فان لم تكن تراه فانّه يراك»[4] احسان آن است كه انسان به مقامي برسد كه وقتي خدا را عبادت مي‌كند گويا خدا را مي‌بيند و بداند يا ببيند كه اگر او خدا را نمي‌بيند خدا او را مي‌بيند برابر آيه سورهٴ «علق» كه ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[5] .

اين حرفها توضيح مطالب گذشته بود با يك بيان ديگر اما آنچه در اين نوبت مطرح است آن است كه اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «قرّة عيني في الصلاة»[6] اين مي‌تواند ناظر به همين مقام احسان باشد حضرت فرمود نور چشم من نماز است در نماز است، «قرّة العين» يعني خُنكي چشم هوا يا حارّ است يا غار، غار يعني خنك، حارّ يعني گرم قُرّه يعني خنكي، «قرير العين» يعني چشمش خنك شد، خب چرا به انسان وقتي بشارتي برسد عزيز سفر كردهٴ او از مسافرت برگردد مي‌گويند «قرّة العين» «قرير العين» چشمت روشن براي اينكه انسان در حال عادي اشكي ندارد، اما در حال غم و داغ اشك دارد اين اشك، اشك گرم است انسان داغديده داغ به آن حرارت مي‌گويند ديگر چون در آن حال قلبش مي‌سوزد و اشك گرم از چشمش بيرون مي‌آيد اين اشك داغ است، اگر خوشحال شد دوستش از سفر برگشت به او بشارتي دادند كه پسرت در كارها موفق شد اشك شوق از چشمش مي‌آيد اين اشك خنك است اين اشك خنك قُرّه است يعني خنك است، آن چشمي كه اشك خنك مي‌ريزد قرير است مي‌گويند عين او قرير است.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه قرّهٴ عين من در نماز است، چرا؟ براي اينكه من در نماز محبوبم را مي‌بينم نظير آنچه كه از حضرت امير نقل شده است كه «ما كنت أعبد رباً لم أره»[7] يا گويا مي‌بينم كه اين مقام احسان است و منظور از اين چشم، چشم ظاهري نيست آن چشمي كه در باطن است كه براي بعضيها كور است و براي بعضيها روشن ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[8] آن چشم براي انبيا و اولياي الهي روشن است، بيناست، كور نيست آن چشمي كه بيناست اگر محبوبش را ببيند اشك ملكوتي مي‌ريزد و قرّه ملكوتي دارد و خنك مي‌شود فرمود: «قرّة عيني في الصلاة»[9] ، چرا؟ براي اينكه من حدّاقل مرحله‌ام مقام احسان است «الاحسان أن تعبد الله كأنك تراه» خب انسان اگر گويا خداي خودش را ببيند محبوب خودش را مي‌بيند محبوب خودش را كه ديد آن جمال محض را كه مشاهده كرد «قرّة العين» است براي او چشم او قرين است اشك شوق مي‌ريزد اگر گاهي نقل شده است كه ائمه(عليهم السلام) در نماز اشك مي‌ريختند يا در مناجات اشك مي‌ريختند همه آن اشكها، اشك خوف يا اشك داغ نبود بخشي از آن اشكها اشك شوق بود، اشك «قرّه‌العين» بود، اشك خنكي چشم بود و اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «قرّة عيني في الصلاة» اين مفسّر آن اشكهاست كه از اهل‌بيت نقل شده است اينها چون يك نورند قرّه عين اينها در نماز است براي اينكه در نماز معبود را مي‌بينند وقتي در نماز معبود را ديدند اشك شوق ريخته مي‌شود و خنك مي‌شود و با آن چشم دل مي‌بينند همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «ما كنت أعبد رباً لم أره»[10] «أفاعبد ما لا أري»[11] و تعبيرات گوناگوني كه در پاسخ ذعلب فرمودند به دنبالش اضافه كردند كه آن خداي سبحان «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقائق الايمان»[12] آنجا كه فرمودند چشم دل او را مي‌بيند اين چشم دل گاهي قرير مي‌شود، قرّه دارد، خنك مي‌شود و اشك شوق مي‌ريزد.

فتحصّل اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «قرّة عيني في الصلاة»[13] منظور عين دل است نه عين سر يك، و قرّه است براي اينكه محبوب را مي‌بيند دو، وقتي محبوب را ديد چشم قرير مي‌شود، خنك مي‌شود، اشك شوق مي‌ريزد اين سه، خيلي از اشكهايي كه اينها در نماز داشتند از همين قبيل است نه «خوفا من النار» باشد يا اشك هجران باشد اشك وصال است نه اشك هجران براي اينكه اينها «افاعبد ما لا أري» به همراه آنهاست، خب اگر معبود و محبوب خود را مي‌بينند ديگر گريه آنها، گريهٴ شوق است نه گريهٴ غم و داغ پس گريه‌هايي كه از آنها نقل شده است يكسان نيست و مفسّر آنها هم همين بيان نوراني حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: «قرّة عيني في الصلاة»، خب.

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر آن هم تأييد همين است كه فرمود وقتي ما غمهاي فراواني را در خارج نماز داريم با نماز راحت مي‌شويم براي اينكه آن محبوبمان را كه زيارت مي‌كنيم تمام غم و اندوه ما برطرف مي‌شود اي بلال اذان بگو تا ما به روح و ريحانمان برسيم اين هم مي‌تواند مؤيّد آن بحثهاي قبلي باشد، خب، پس «قرّة عيني في الصلاة»[14] مي‌تواند ناظر به اين مسئله باشد.

در آيات قرآن كريم هست كه خداي سبحان شما را در حال قيام مي‌بيند، در حال سجده مي‌بيند يعني بدان كه او شما را مي‌بيند در مرحله اول، ببين كه او شما را مي‌بيند در مرحله بعد، بين آن اول و اين دوم يك مرحله وسطايي هست كه گويا ببين كه او تو را مي‌بيند يك مقام احسان است سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آيه 217 به بعد اين است ﴿وَتَوَكَّلْ عَلَي الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ ٭ الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ﴾ حين اينكه گفتي «قد قامت الصلاة» و داري نماز مي‌خواني ايستادي براي نماز او تو را مي‌بيند، خب آن خدا كه در همه حال مي‌بيند.

اين «قد» كه روي فعل ماضي درآمده براي آن است كه اين ماضي را به حال نزديك بكند يك وقتي است مي‌گوييم قام و قامت اين از گذشته خبر مي‌دهيم يك وقتي مي‌گوييم نه اين گذشته‌اي كه به حال نزديك است كار «قد» در فعل ماضي براي تقريب ماضي به حال است «قد قامت الصلاة» يعني اين ديگر هم‌اكنون تازه نماز اقامه شد.

اين «قد قامت الصلاة» هم مستحضريد يعني «حان وقت الزياره» زيارت انبيا و اوليا مشخص است در حال حيات مشخص است، در حال ممات هم كنار قبورشان رفتن مشخص است اما زيارت الله بالصلاة است ما بخواهيم به زيارت خدا برويم كجا برويم، چه راه دارد، با چه عملي به زيارت الله برويم همين نماز ديگر وقتي گفتند «قد قامت الصلاة» يعني «حان وقت الزياره» زيارة الله به نماز است، زيارت انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در حال حيات مشخص و در حال رحلت و ممات آنها هم مشخص، خب.

ذات اقدس الهي همه ما را در همه شئون مي‌بيند اما اينكه در سورهٴ «شعراء» به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ﴾[15] يعني تو هم به مقام احسان و بالاتر از مقام احسان برس مقام احسان اين است كه «أن تعبد الله كأنك تراه» وقتي به اين «فان لم تكن تراه فانه يراك»[16] مقام احسان اين است كه به جايي برسي كه گويا خدا را مي‌بيني حالا اگر به اينجا نرسيدي يقيناً اين مطلب برايت روشن باشد كه در هر دو حال چه تو ببيني، چه تو نبيني او تو را مي‌بيند اين ﴿الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُوم﴾ كه ناظر به آن مي‌تواند باشد خداي سبحان انسان را در همه حالات مي‌بيند اما اين مي‌تواند ناظر به مقام احسان باشد كه انسان طرزي خدا را عبادت كند اگر خدا را نمي‌بيند يك، كأنّ خدا را نمي‌بيند دو نه مقام «أنّ» نصيب او شد نه مقام «كأنّ» لااقل به مرحلهٴ علم حصولي برسد بداند كه خدا او را در اين حال مي‌بيند خدا هميشه مي‌بيند اما الآن كاملاً دارد رعايت مي‌كند مراقبت مي‌كند كه چطور نماز بخواند وگرنه او كه «بكل شيء بصير» است ديگر «بكل شيء» علي جميع شئون و احوال بصير است اما الآن كاملاً مراقب اوست ببيند او در نماز چه چيزي را مي‌خواهد، چه چيزي را نمي‌خواهد، از چه كسي بريده است، به چه كسي مي‌خواهد متّصل بشود، حضور قلبش تا چه اندازه است ﴿الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ ٭ وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ﴾، بنابراين در حال نماز اين است چه اينكه در حال قرائت قرآن هم همين طور است كه آن هم يك نحو عبادت است البته همه حالات را ذات اقدس الهي مشاهده مي‌كند اما اين حالتهاي خاص را برجسته نشان مي‌دهد آيه 61 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين بود ﴿وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ﴾ كه اين امر جامع است ﴿وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾ أفاضه يعني وارد شد «افاض الناس من العرفات» از آنجا آمدند ﴿تُفِيضُونَ فِيهِ﴾ يعني همين كه مي‌خواهيد وارد بشويد فرمود هيچ كاري نيست همين كه مي‌خواهيد وارد بشويد ما مي‌بينيم قبلش يك امر عام را فرمود كه ﴿وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ﴾ اين مطلب اول. بعدش كه مطلب سوم است فرمود: ﴿وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ﴾ وسط كه امر دوم است جريان تلاوت قرآن را فرمود آيه اين است ﴿وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ﴾ يك، ﴿وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ﴾ دو، ﴿وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ﴾ سه، ﴿إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾ در بين اعمال عام قرائت قرآن را بالخصوص ذكر فرمود چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» در بين اعمال نماز را بالخصوص ذكر فرمود اين براي آن است كه كسي بخواهد مستمع خدا باشد در هنگام تلاوت قرآن چون در تلاوت قرآن گوينده خداست و بنده مستمع است، در موقع نماز گوينده بنده است و خدا مستمع در اين دو حال ويژه فرمود ما مي‌بينيم با اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» فرمود همه اعمالتان را ما مي‌بينيم اما اين دو عمل كه گفتگوي بلامنازع با ذات اقدس الهي است بلاحجاب با ذات اقدس الهي است يا او فرمايش دارد انسان مي‌شنود، يا انسان عرايضي دارد و ذات اقدس الهي مي‌شنود فرمود در هر دو حال ما داريم مي‌بينيم اين راه را بالخصوص ذكر فرمود ﴿وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾، خب.

مطلب ديگر در تحليلي كه جناب فخررازي و امثال فخررازي داشتند گفتند اين فحشا و منكر و بَغي منشأش يا شهوت است يا غضب است يا قوهٴ وهميه در برابر عدل و احسان و ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ هم مناسب بود تحليلي ارائه كنند، ارائه نكردند گفتند اگر انسان قوه شهوت را تعديل كند، غضب را تعديل كند و وهم را تعديل كند از خطر فحشا و منكر و بغي نجات پيدا مي‌كند چه اينكه اگر اين قواي انديشه‌اي و انگيزه‌اي دروني را تعديل كند از نعمت عبد و احسان و ﴿إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ برخوردار است.

مطلب ديگر اين است كه همان طوري كه احسان چه احسان لازم، چه احسان متعدّدي، چه فعل حسن، چه احسان به غير در هر دو حال به خود شخص برمي‌گردد ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ﴾[17] در جريان اسائه و فحشا و منكر و بغي هم همين طور است هر كار زشتي كه انسان انجام بدهد اگر درباره خودش هست كه فواضح به خودش برمي‌گردد، اگر به ديگري است آن هم عند التحليل به خودش برمي‌گردد چون در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ اين «لام»، «لام» اختصاص است مؤيّد اين مسئله آن آيه‌اي است كه درباره بغي وارد شده است كه فرمود: ﴿إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم﴾[18] شما نسبت به هر كسي بَغي و ظلم كرديد در حقيقت به خودتان ستم كرديد يعني اين امانت الهي را آلوده كرديد اين امانت الهي كه روح ملكوتي شماست آلوده شده است بر فرض نسبت به كسي ستم كرديد مال او را از بين برديد، بدن او را كُشتيد، آخر روح كه قابل كشتن نيست بر فرض بين روح و بدن او جدايي انداختيد به نام قتل اين ديگر يك كار محدود، يك خطر محدود است اما آن خطري كه متوجه جان شماست خيلي بيش از اينهاست ﴿إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم﴾.

از اين جهت اين بغي هم به خود انسان برمي‌گردد نه اينكه انسان به ديگري ستم كرده باشد، پس ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ﴾ اين هم بهترين موعظه الهي است و اميدواريم كه همه متذكّر بشويد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] ـ ر.ك: نهج‌البلاغه، حكمت 437.
[2] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 227.
[3] ـ وسائل الشيعه، ج3، ص230.
[4] ـ بحارالانوار، ج67، ص219.
[5] علق/سوره96، آیه14.
[6] ـ كافي، ج5، ص321.
[7] ـ كافي، ج1، ص98.
[8] حج/سوره22، آیه46.
[9] ـ كافي، ج5، ص321.
[10] ـ كافي، ج1، ص98.
[11] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 179.
[12] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 179.
[13] ـ كافي، ج5، ص321.
[14] ـ كافي، ج5، ص321.
[15] شعراء/سوره26، آیه218.
[16] ـ بحارالانوار، ج67، ص219.
[17] اسراء/سوره17، آیه7.
[18] یونس/سوره10، آیه23.