86/02/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 90 الی 91
﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾(90)﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ﴾(91)
بعد از اينكه فرمود: ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[1] آيهاي را ذكر فرمود كه از نظر مسائل اخلاقي و فقهي و حقوقي ميتواند تبيان كلّ شيء باشد اين كريمه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ هم مناسب با ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ ست كه قبل بود و هم مناسب با ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ﴾[2] و ساير احكامي است كه بعد ذكر ميكند اين به منزلهٴ سرفصل احكام فقهي و حقوقي است كه بعد ميآيد.
مطلب دوم اين است كه درباره اين آيه كلمات فراواني از بزرگان نقل شده است از ابنمسعود نقل شده است كه اين جامعترين آيه اخلاقي، فقهي و حقوقي است، از عثمانبن مظعون مطلبي نقل شده است كه قبلاً آن بازگو شد كه گفت من اسلام را در برابر با حيايي كه از پيامبر داشتم پذيرفتم ولي در قلبم مستقر نشد روزي ديدم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آسمان نگاه ميكند گويا منتظر چيزي است بعد از آنكه حالت گذشت به من فرمود اين آيه بر من نازل شد﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ تا پايان اين آيه را كه قرائت فرمودند اسلام در قلب من مستقر شده است[3] .
مطلب بعدي حرف وليدبن مغيره است كه وقتي اين آيه را شنيد گفت اين اگر كلام خود حضرت است كه بسيار عالي، اگر كلام خداي اوست كه عالي «ان له لحلاوة»[4] كه اصلش انيق است، فرعش عميق است همان جمله معروفي كه وليدبن مغيره درباره قرآن گفته است همين است.
مطلب چهارم آن است كه درباره ائمه ما(عليهم السلام) درباره نمازجمعه آنها اين آيه را در خطبههاي نمازجمعه به عنوان قرائت قرآن هم ميخواندند لكن بعضي از مفسّران اهل سنّت گفتند عمربن عبدالعزيز در سال 99 هجري اين آيه را دستور داد كه در خطبههاي نمازجمعه بخوانند به جاي آن سبّي كه ـ معاذ الله ـ ميكردند گرچه اين مفسّر ميگويد كه من از سبّ خبري ندارم ولي معروف اين است كه سبّ وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) را عمربن عبدالعزيز برداشت در خطبههاي نمازجمعه آن حضرت را ـ معاذ الله ـ سبّ ميكردند آن وقت اين آيه را به جاي آن گذاشت اينها مطالبي است كه دربارهٴ اين آيه گفته شد.
در جريان ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[5] مشابه اين تعبير درباره تورات حضرت موساي كليم هم آمده است در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 154 اين است ﴿ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ تَمَاماً عَلَي الَّذِي أَحْسَنَ وَتَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُديً وَرَحْمَةً لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴾ اين مسئلهٴ هدايت، مسئلهٴ رحمت، مسئلهٴ ﴿تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ درباره تورات هم هست منتها چون قلمرو رسالت هر كتابي و هر نبياي محدود است مگر براي خاتم انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه «الي يوم القيامه» هست، اگر درباره تورات حضرت موساي كليم(سلام الله عليه) آمده است كه ﴿تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُديً وَرَحْمَةً﴾ يعني تا آنجا كه قلمرو رسالت آن حضرت است و اگر درباره قرآن كريم آمده است كه ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ يعني تا آنجا كه قلمرو رسالت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يعني تمام نيازهايي كه بشر تا روز قيامت به آن امور محتاج است در قرآن كريم اصلاً يا فرعاً آمده است اين ميتواند تفاوت بين اين دو تعبير باشد كه درباره موساي كليم آمده است ﴿وَتَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ درباره قرآن كريم آمده است ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ گذشته از اينكه بيان كردن هر مطلب به اين است كه آن مطلب روشن بشود آن مطلب گاهي با درجات ابتدايي و وُسطا ميروشن ميشود، گاهي با درجات ابتدايي و وسطا و درجه نهايي آنچه كه در قرآن كريم آمده است با آن درجات نهايي بيان شده لذا قرآن مهيمن بر كتابهاي ديگر است ولي درباره كتابهاي ديگر شايد با آن بيان نهايي كه عمق مراحل باطن است بيان نشده باشد لذا قرآن مهيمن بر كتابهاي ديگر است ولي تورات و انجيل تحت هيمنه قرآن كريماند.
و اين مطلب كه همه معارف و حقايق در قرآن كريم هست آن را كاملاً ميشود از آيه اول سورهٴ مباركهٴ «زخرف» استفاده كرد كه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[6] يعني همين قرآن كه يك طرفش عربي مُبين است كه شما در خدمت آن هستيد، طرف ديگرش عليّ حكيم است كه «لدي الله» هست از عليّ حكيم تا عربي مبين، از عربي مبين تا عليّ حكيم قرآن است كه اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) با قرآن در همه مراحل حضور و ظهور دارند ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾.
مطلب ديگر اينكه گاهي ذات اقدس الهي به يك امر واجب امر ميكند يا به يك امر حرام نهي ميكند ميفرمايد ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[7] يا ﴿لاَ يَغْتَب بَعْضُكُم بَعْضاً﴾[8] اما گاهي به عنوان امر به عدل يك وقت است كه ميفرمايد: ﴿إِعْدِلُوا﴾[9] يك وقتي ميفرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ گاهي به يك تكليفي امر ميكند مثل ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ﴾[10] و مانند آن، گاهي به صورت اصل جامع دارد ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ غير از ﴿إِعْدِلُوا﴾ است «يأمر بالاحسان» غير از «احسنوا» است «يأمرُ بايتاء ذيالقربيٰ» غير از «واتوا ذِي الْقُرْبَي» است.
مطلب ديگر اينكه احسان سه قِسم بود كه دو قِسمش در نوبتهاي ديگر بازگو شد احسان قِسم اول آن است كه انسان كار خوب بكند، «أَحْسَنَ» يعني «فعل فعلاً حسنا» اگر كسي نماز خوانده، روزه گرفته، مكه رفته، معتمر شده «احسن» يعني «فعل فعلاً حسنا». منظور از احسان در اين آيه آن نيست، منظور از احسان در اين آيه احسان به غير است يعني نسبت به ديگري مشكلش را حل بكند اقدامي بكند كه مشكل او حل بشود اين احسان يعني نسبت به ديگري كار خير بكند اين قبلاً گذشت.
قِسم سوم احسان آن است كه بين خود و بين خداي خود احسان انجام بدهد كه اين ميتواند بر قِسم اول هم منطبق بشود احسان طبق روايتي كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است فريقين هم آن روايت را نقل كردند منزلتي از منازل عابدان الهي است كسي كه عبادت ميكند، اهل ورع و تقواست اگر به مقام احسان رسيده است بايد اين فضيلت را داشته باشد در نهجالفصاحه هم اين حديث نوراني هست از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه «الإحسان أن تعبد الله كأنّك تراه فإن لم تكن تراه فانه يراك»[11] احسان يك مقام است احسان آن است كه طرزي انسان خدا را عبادت بكند كه گويا خدا را ميبيند و باور داشته باشد كه اگر او خدا را نميبيند خدا او را ميبيند ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[12] لذا احسان منزلت و مقام است و اين را در كنار قُرب نوافل و قُرب فرايض ذكر ميكنند، اگر احسان معناي عام خود را داشته باشد و امر هم در آن جامع انتزاعي استعمال شده باشد كه اعم از وجوب باشد شامل آن مقام هم خواهد شد كه خداي سبحان به آن مقام هم امر ميكند.
مطلب بعدي آن است كه جزاي احسان، احسان است ﴿هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ﴾[13] اگر كسي بخواهد احسان را پاداش بدهد بايد كه احسان كند جزاي احسان واجب نيست ولي اگر كسي خواست جزاي احسان را بدهد بايد احسان كند نه عدل، جزاي احسان عدل نيست جزاي احسان، احسان است.
بيان ذلك اين است كه اگر كسي مشكلي داشت ديگري مشكل او را حل كرد كه بر ديگري واجب نبود محبتي كرد، لطفي كرد اين احسان است اين مُحسن اليه اگر بخواهد جزاي آن محسن را بدهد جزاي او اين نيست كه اگر او مشكلي پيدا كرد او هم معادل آن را انجام بدهد اين ميشود عدل نه احسان، جزاي احسان اين است كه اگر او مشكلي داشت انسان مشكل او را حل بكند بشود عدل كه انسان ديگر بدهكار نيست، بار دوم اگر او مشكلي پيدا كرد كه انسان هيچ دِيني نسبت به او ندارد ابتدائاً گِرهگشايي كند مشكل او را انجام بدهد اين كارِ دومش ميشود احسان آن وقت اين ميتواند جزاي آن احسان باشد نه آن گِرهگشايي اول، گِرهگشايي اول عدل است و عدل آن شايستگي را ندارد كه جزاي احسان باشد.
بنابراين جزاي احسان، احسان است نه عدل آن شخص هيچ حقّي ما به عهده او نداشتيم او ابتدائاً بزرگواري كرد و مشكل ما را حل كرد اين را ميگويند احسان ما اگر مشكل او را بخواهيم حل بكنيم ميشود عدل ديگر احسان نيست جزاي احسان، احسان است نه جزاي احسان، عدل، خب اين هم ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾.
مطلب بعدي دربارهٴ ﴿إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ اصرار قرآن كريم به اين است كه ارحامتان را فراموش نكنيد در روايات ما هم ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «لا صدقة و ذو رحم محتاج»[14] عدّهاي از ما سعي ميكنيم برونمرزي را دريابيم حالا يا خدماتي در جامعه انجام بدهيم حالا هر علتي دارد و سعي نميكنيم يا غفلت داريم از اينكه بستگان نزديكمان را رعايت كنيم.
قرآن كريم اصرار دارد كه اين مطلب مغفول را مشهور كند بفرمايد شما از يادتان نرود بستگان نزديكتان را فراموش نكنيد در هنگام توزيع ارث ﴿إِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَي﴾[15] اينها را محروم نكنيد در شرايط عادي ﴿إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ فراموشتان نشود «لا صدقة و ذو رحم محتاج» اگر ارحامي داريم كه نيازمندند صدقهاي كه به ديگري بدهيم شايد بياثر يا كماثر باشد در درجه اول بايد ارحام را رعايت كرد اين است كه مسئله ﴿إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ در كنار عدل و احسان آمده است با اينكه احسان شامل او ميشود، عدل شامل او ميشود.
بعضي از مفسّرين نقل كردند كه اين ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾ را محور بحث قرار دادند و درباره او معارف فراواني نوشتند كه مؤلف كتاب طبقات از اين تأليف به عنوان «شجرةالمعارف» ياد كرده است نه خود آن مؤلف، نه خود آن مفسّر برخي از مفسّران اين آيه را عنوان كردند درباره او مطالب فراواني نوشتند كه صاحب كتاب طبقات از اين تأليف به عنوان «شجرةالمعارف» ياد كرده است، خب. در بحثهاي قبلي كه داشتيم علوم اسلامي است گاهي سؤال ميشود كه اگر همه علوم اسلامي است مسئله سحر و امثال ذلك كه علوم زيانبارند چه چيزهايي هستند؟
اين علوم كه ما در دعاهايمان، در نمازهايمان، در تعقيبات نمازهايمان از ذات اقدس الهي علم نافع را ميطلبيم آن است كه براي دنياي ما، آخرت ما يا هم دنيا هم آخرت نافع باشد، علوم زيانبار تكويناً به اذن خداست اگر كسي سِحري دارد، جادويي دارد، شعبدهاي دارد، طلسمي دارد اين علوم گرچه زيانبار است و مُحرّم است تشريعاً محرّم است ولي تكويناً به اذن خداست نظير اينكه كسي آشناست به بمبسازي و منفجر كردن يك بِنا بالأخره اين يك فن است مگر انسان هر موادّي را ميتواند با هر مادهاي ممزوج بكند و بمب درست كند لكن يك علم زيانباري است اين كار حرام است، اين دانش حرام است، لكن تكويناً به اذن خداي سبحان است درباره سمسازي اين طور است، درباره آن كارهاي انفجاري اين طور است، درباره خصوص سِحر هم آمده كه ﴿مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ المَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[16] اگر كسي بخواهد با سِحر و شعبده و جادو و طلسم كه محرّم است يك كار زيانباري را انجام بدهد تا ذات اقدس الهي اذن ندهد اين كار واقع نميشود و سِحر هم علمي است محرّم منتها تأثيرش تكويناً به اذن خداست، تشريعاً اذن نداده است و تحريم كرده است، خب.
مطلب ديگر اينكه اينكه گاهي سؤال ميشود سال نوري براي مسافت است نه براي زمان اين را بايد توجه كرد كه مسافت دو مقدار دارد يك مقدار ثابت، يك مقدار سيّار، فرسخ و كيلومتر و مانند آن اينها مقدار ثابت مسافتاند. زمان، سال و ماه مقدار سيّار مسافتاند ما مسافت را گاهي با مقدار ثابت ميسنجيم ميگوييم يك فرسخ، دو فرسخ، يك كيلومتر، دو كيلومتر گاهي با مقدار سيّار ميسنجيم ميگوييم يك ساعت، دو ساعت آن سال نوري مقدار سيّار مسافت است يعني زمان.
تحقيق مسئله هم اين است كه زمان، مسافت و حركت اينها سه لفظاند، سه مفهوماند تحرير عقليشان از هم جداست ولي وجود خارجيشان يكي است اينها در خارج مسافت و زمان و حركت به وجود واحد موجودند، خب.
مطلب مهم اين است كه اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ اين عدل مورد علاقهٴ همه انسانهاست حتي آنهايي كه تفكّر ليبرالي دارند ميگويند چيزي جلوي آزادي را نميگيرد مگر عدالت اينها قبول دارند كه آزادي بايد محدود باشد منتها تنها عامل محدود كنندهٴ آزادي عدالت است ولي مشكلشان اين است كه عدالت كه معناي روشني دارد و آن «وضع كل شيء بحسبه في موضع» است موضع هر چيزي را چه كسي بايد معيّن كند، وضع هر چيزي را چه كسي بايد تبيين كند زن جايش كجاست، مرد جايش كجاست، حجاب جايش كجاست، بيحجابي جايش كجاست، سهام ارث جايش كجاست، سهام مسائل مالي جايش كجاست اينها را چه كسي بايد تعيين كند عدل «وضع كلّ شيء في موضع» است اين معنايش روشن است اما مصداقش بسيار مخفي است ذات اقدس الهي است كه فرمود: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[17] .
مطلب ديگر اين است كه عدل گاهي در فعل است، گاهي در هيئت نفساني است، گاهي در قانون است عدل غير از معرفت است يك، عدل غير از قدرت است دو، عدل غير از فعل است سه، آن فعلِ خوب هرگز عدالت نيست چون عدالت يك مَلكه است در حقيقت عدالت يك هيئت نفساني است كه از تكرّر عمل پديد ميآيد يك ملكهٴ نفساني است و اين غير از معرفت است براي اينكه معرفت هم به عدل تعلّق ميگيرد، هم به ظلم و اين غير از قدرت است زيرا قدرت هم به عدل تعلّق ميگيرد، هم به ظلم و اين غير از عدل فعلي است زيرا عدل فعلي گاهي هست، گاهي نيست پس عدالت يك ملكه نفساني است كه غير از همه اين امور است و خداوند ما را به آن عدالت در حقيقت دعوت كرده است. در قانون مملكت آنچه كه به قانونگذاري برميگردد عدل قانوني است، آنچه به اصلاح جامعه برميگردد مَلكهٴ عدالت است بيان ذلك اين است كه وقتي قانوني بايد در مملكت تدوين بشود آن قانون كاملاً بايد عادلانه باشد يعني محقّقان و پژوهشگران وضع هر چيزي را، موضع هر چيزي را، استقرار هر چيزي در موضع خود را ارزيابي كنند برابر آن قانونگذاري كنند و در تدوين اين قانون هم به «اليمين و الشمال و المضلّة» افراطاً يا تفريطاً گرايش نداشته باشند اين بشود قانوني عادلانه، اما ضامن اجراي اين قانون عادلانه آن عدالت مردمي است يعني آن ملكه نفساني كه آن است كه جلوي آزاديِ بيبند و باري را ميگيرد. خب، بنابراين اينها كه تفكّر ليبرالي دارند پذيرفتند كه آزادي را عدالت تعيين ميكند و تحديد ميكند اما «العدل ما هو» عدل «وضع كلّ شيء في موضعه» جاي هر چيزي كجاست، چه كسي بايد تعيين كند تازه اول اختلاف است آنكه آزادانديش است جاي هر چيزي را به ميل خود تنظيم ميكند ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[18] اما ذات اقدس الهي كه قائم به قسط است و هر چيزي را ميداند، جاي هر چيزي را ميداند آن است كه هر چيزي را در جاي خود مستقر ميكند، خب پس عدل مَلكه نفساني است كه حافظ امنيت مردم است و آن عدل قانوني است كه حافظ مصالح كلّ مملكت است.
فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ﴾ بَغي از يك نظر ميتواند زيرمجموعه فحشا باشد از نظر ديگر زيرمجموعه منكر ولي همان طوري كه ﴿إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ در عين حال كه زيرمجموعه احسان است براساس خصوصيتي كه داشت جداگانه ذكر شد، بَغي هم براساس خصوصيتي كه دارد جداگانه ذكر ميشود. اين منكر گاهي در قول است و گاهي در فعل و قرآن كريم هر دو بخشش را نقل كرد و نهي كرد فرمود اينها ﴿لَيَقُولُونَ مُنكَراً مِنَ القَوْلِ وَزُوراً﴾[19] آن قول منكر را ذكر كرد منكر فعلي را هم فرمود كه اينها ﴿تَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ﴾ نادي يعني مجلس، محفل، انجمن ﴿فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ﴾[20] يعني در مجلس شما گناه ميشود هم منكر فعلي و هم منكر قولي را قرآن كريم نقل كرد و نهي كرد در اينجا كه فرمود: ﴿يَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ اين جامع بين منكر فعلي و منكر قولي است كه هر دو را در برميگيرد ﴿وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ﴾ اين هم غير از آن است كه بفرمايد ﴿لاَ يَغْتَب﴾ يا «لا يكذب» و مانند آن گاهي جلوي غيبت يا جلوي كذب را ميگيرد گاهي ميفرمايد خدا به صورت جملهٴ فعل مضارع كه مفيد استمرار است دائماً از فحشا و منكر نهي ميكند، باز ميدارد و اين هم موعظه است تا معلوم بشود كه امر الهي در عين حال كه از موضع قدرت است، مهر و رأفت و محبت را هم به همراه دارد تا شما به يادتان بيايد كه اين حرفها بر شما تحميل نيست بارها به عرضتان رسيد اگر كودكي در پارك همراه كودكان مشغول بازي باشد اگر عدهٴ زيادي اين كودك را صدا بزنند اين جواب نميدهد اما اگر پدر يا مادر اين كودك را صدا بزنند اين كودك ميفهمد اين صدا آشناست، اين صدا آشناست برميگردد نگاه ميكند.
فرمود حرفهايي كه انبيا ميآورند براي شما آشناست يك جا اين حرفها را شما شنيديد اين حرفها تحميلي نيست اين حرفها بيگانه نيست شما بعد به يادتان ميآيد ما در يك جايي با شما قرار گذاشتيم كه با عدل و احسان و «ايتاء ذي القربيٰ» عمل كنيد در جايي با شما قرار گذاشتيم كه از فحشا و منكر و بَغي پرهيز كنيد اين حرفها را ما دوباره به شما ميگوييم تا شما به يادتان بيايد پس هم موعظه هست، هم تذكره و هم امر سرِ جايش محفوظ است اينكه گفته شد اخلاقيات اسلام و احكام اسلام اعتباري محض نيست از همين جاها معلوم ميشود يك وقت است كه يك سلسله قوانين اعتباري محض است براي اصلاح جامعه، يك وقت است نه اين سلسله قوانين هم مسبوق به تكوين است هم ملحوق به تكوين يعني ملاكاتي دارد و مصالحي دارد و مفاسدي دارد كه قبلاً وجود داشت و حقيقتاً هم وجود دارد و از آن مصالح و ملاكات گرفته شده و اين احكام مسبوق به آن ملاكات است كه آنها هم امور تكويني است. ملحوق به تكوين هم هست براي اينكه همين احكام كه به حَسَب ظاهر بايد و نبايد هست و اعتباري است به صورت بهشت و جهنم درميآيد بالأخره همين واجب و حرام است كه به صورت بهشت و جهنم درميآيد ديگر، پس اين اعمال در عين حال كه به حسب ظاهر يك بايد و نبايد اعتباري است هم مسبوق به حقايق تكويني است، هم ملحوق به حقايق تكويني حالا ما از آينده بيخبريم ولي از گذشته كه نبايد بيخبر باشيم چون گذشته را پشت سر گذاشتيم، ميدانيم فرمود ما شما را موعظه ميكنيم شايد به يادتان بيايد يك وقت است ميفرمايد: ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾[21] آن مربوط به آيات ديگر است يا شما به كمال برسيد آن مربوط به آيات ديگر است اما در خصوص اين آيه كه فرمود شايد شما يادتان بيايد معلوم ميشود كه اين حقايق را ما در جايي سابقه داريم و اگر يادمان بيايد براي ما آشناست.
«و الحمد لله رب العالمين»