86/02/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 90
﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾(90)
اين آيه كه از جامعترين و كاملترين آيات اخلاقي و فقهي و حقوقي است همه را به عدل و احسان و ايتاء ذي القربيٰ امر ميكند و همگان را از فحشا و منكر و بَغي نهي ميكند و اين امر و نهي هم به عنوان موعظهٴ الهي است و موعظه همه «جذب الخلق الي الحق» است كه آمر، مأمور را با مهر به طرف خود جذب ميكند ناهي، منتهي را با مهر به طرف خود جذب ميكند نه آمر قصد قهر دارد و نه ناهي قصد زجر دارد.
ذات اقدس الهي اول خود را معرفي كرد كه من به عدل امر ميكنم به عدل هم عمل ميكنم كه ﴿لاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[1] چه اينكه خود را به تقوا وصف كرد كه ﴿هُوَ أَهْلُ التَّقْوَي وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ﴾[2] اين دعاي قنوت عيدين بخشي از آنها از آيات قرآن كريم استفاده شد اينكه ميگوييم «اللهم أهل الكبرياء و العظمة و أهل الجود و الجبروت و أهل العفو و الرحمة و أهل التقوي و المغفرة» چون در قرآن آمده است كه خداي سبحان اهل تقوا و مغفرت است خدا أتقي الأتقياء است اگر موجودات ديگر از زشتي پرهيز دارند ذات اقدس الهي اتقاست از هر چه قبيح و زشت است خداي سبحان از او پرهيز دارد او اهل تقواست، چون اهل تقواست ما را هم به تخلّق به اخلاق الهي فراميخواند به تقوا دعوت ميكند.
در جريان عدل هم همين طور است ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[3] پس او عدل محض است، چون عدل محض است گاهي به صورت فعل ماضي، گاهي به صورت فعل مضارع امر خود را اعلام دارد ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ﴾[4] كه با فعل ماضي است ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ كه با فعل مضارع است اين نشان آن است كه «أمر» ماضي در مقابل مضارع نيست كه وصف گذشته باشد اينگونه از دستورهاي جامع منسلخ از زماناند اگر گفته شد ﴿كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً﴾[5] طبق قرايني ميفهميم اين «كان» مخصوص به زمان نيست بلكه زمانمند نيست، امر ذات اقدس الهي به قسط هم همين طور است نه اينكه در گذشته امر كرده است و حال و آينده امري ندارد آن ماضياش منسلخ از زمان است به شهادت اينكه در آيه محل بحث از او به مضارع ياد كرده است ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾ كه اين فعل مضارع نشانه تجدّد و استمرار است چون خداي سبحان در گذشته امر كرد، در حال امر ميكند، در آينده هم امر ميكند معلوم ميشود امر او متزمّن نيست يعني زمانمند نيست كه اختصاصي به گذشته يا حال داشته باشد يا اگر هم متزمّن و زمانمند باشد در طول تاريخ او امرش به عدل محقّق است.
عِدل با عَدل گفتند فرقش اين است كه عِدل آن معادل حسّي است و عَدل معادل غير حسّي است محسوس و غير محسوس فرق ميكند لكن اين شايد تام نباشد موارد استعمالش شايد موافق با اين فرق نباشد اگر ﴿وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ﴾[6] هم بر همان معادل حسّي و غير حسّي تطبيق شده است.
قِسط يعني سَهم اگر كسي سهم ديگري را به صاحب سهم ادا كند چنين انساني مقسط است و محبوب خدا كه ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾[7] اما قَسط يعني كسي كه سهم ديگري را ميخورد اگر قَسط به معناي جور است براي آن است كه او سهم ديگري را ميخورد و چنين كسي را كه سهم ديگري را ميخورد ميگويند قاسط و كارش را ميگويند قَسط ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[8] قاسطان يعني كساني كه سهام ديگران را ميخورند اينها هيزم جهنماند، اگر مارقان و قاسطان و ناكثان در برابر حضرت امير(سلام الله عليه) مقاومت كردند هر كدام در اثر سيّئه خاصي كه داشتند نام مخصوصي گرفتند.
بنابراين هم قِسط و قَسط فرقشان روشن شد، هم عِدل و عَدل فرقشان معلوم شد و اينكه ذات اقدس الهي چون خودش عادل است و ما را به تخلّق به اخلاق الهي فرا ميخواند گاهي ميفرمايد: ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ﴾[9] چون خودش قائم به قسط است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[10] چون خودش قائم به قسط است ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ﴾ چون خودش ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[11] عادل است ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود من مأمورم كه عدل را اجرا كنم ﴿وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ﴾[12] پس خودش عادل است، پيغمبرش عادل است ما را هم به اوصاف الهي و نبوي فراخوانده است كه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾.
مطلب ديگر اينكه اين عدل يك اصل كلّي است و اين اصل كلّي مظاهري دارد در شئونات گوناگون ظهوري دارد گاهي عدل در قاضي است، گاهي عدل در شاهد است، گاهي عدل در توزيع كالاست، گاهي عدل، عدل سياسي، نظامي است كه اگر كسي بين دو گروه مبارز و مقاتل خواست اصلاح كند ﴿فأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ﴾[13] است گاهي عدل در مسائل خانوادگي است، گاهي در مسائل اجتماعي است، چه اينكه گاهي در مسائل مالي، اقتصادي است، گاهي هم در مسائل سياسي، نظامي است.
اينها را جزء به جزء قرآن كريم مشخص كرده است اگر فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ مواردش را هم مشخص كرده است قاضي بايد عادل باشد، شاهد بايد عادل باشد، كاتب سند و تنظيم كننده اسناد بايد عادل باشد چه اينكه موارد ديگر هم به عدل محكوماند و مأمور به عدلاند.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» پايان سورهٴ مباركهٴ «بقره» طولانيترين آيهاي است كه درباره تنظيم اسناد و ﴿تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾ و امثال ذلك است آيه 282 سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود در تمام خريد و فروشهايتان، در تمام دِينهايتان، در تمام رهنهايتان نظم باشد، تنظيم سند باشد، استشهاد باشد كه مشكلي پيش نيايد بسياري از مشكلات قضايي و مراجعه به دستگاه قضايي براي آن است كه در حين داد و ستد اين احكام و حِكم رعايت نميشود آيه 282 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوْا إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَي اََجَلٍ مُسَمّي﴾ اگر خواستيد وامي به كسي بدهيد يا از كسي وام بگيريد حالا يا شخصيتهاي حقيقي يا شخصيت حقوقي اين را ﴿فَاكْتُبُوهُ﴾ سند تنظيم كنيد بنويسيد كه موقع تأديه يادتان نرود ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ آن كه اين سند را تنظيم ميكند عادلانه تنظيم بكند همه بخشهاي اقراض و اقتراض را ذكر كند ﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَو لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ اگر خود بدهكار كه طرف تنظيم سند است كودك است، محجور است توانمند نيست وليّ او بالعدل املال و املاء كند تا آن كاتب عدل را دريافت كند و طبق عدل بنگارد.
بنابراين هم آنها كه املا ميكنند بايد عادلانه املا كنند، هم آنها كه مينويسند بايد عادلانه تنظيم بكنند اين براي آن است كه هيچ مشكل قضايي پيش نيايد، اختلافي پيش نيايد، خب.
اگر درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» آيه پانزده فرمود: ﴿فَلِذلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ﴾ بعد از توحيد مهمترين و پربركتترين فضيلت، فضيلت عدل است يعني بعد از اينكه انسان موحّد شد و به مبدأ و معاد و وحي و نبوت ايمان آورد اين اصول دين را پذيرفت در هنگام فروع دين زندهترين اصل همان اصل عدل است ﴿وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ﴾ هر چه را كه ذات اقدس الهي نازل كرده است از كتابهاي سماوي من ايمان دارم قهراً در آن توحيد هست، نبوت هست، معاد هست اينها عناصر اصلي صحيفههاي الهياند ﴿وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ﴾، خب پس خود ذات اقدس الهي كه ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ﴾[14] و خودش هم ﴿لاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[15] و پيغمبرش هم كه ﴿أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ﴾ خود خدا هم كه قائم بالقسط است اين خطوط را مشخص كرد به ما هم كه در بحث تنظيم سند، در بحث شهادت، در بحث قضا حُكم به عدل كرد امر به عدل كرد فرمود عدل را شما در همه موارد رعايت كنيد گاهي نسبت به بستگانتان ممكن است احساس محبت كنيد اين وادارتان نكند كه از عدل فاصله بگيريد اينچنين نباشد عدل را نسبت به همه رعايت كنيد آيه 58 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَي أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ خواه قاضي تحكيم باشيد، خواه داوريهاي خانوادگي تشكيل بدهيد كه ﴿فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَماً مِنْ أَهْلِهَا﴾[16] براي حلّ اختلاف داخلي در مسائل خانوادگي آنجا هم بالعدل باشد اگر مسئله قضاست بالعدل باشد، اگر مسائل نظامي هم هست بالعدل باشد كه در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» آمده است.
مطلب ديگر اينكه اين رعايت عدل براي همه مردم است كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود انبيا را ذات اقدس الهي ارسال كرده است همراه اينها كتابهاي آسماني را داد و وسايل دفاعي را نازل كرد در آيه 25 سورهٴ «حديد» فرمود: ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾.
اما قيام به قسط در هر موردي مناسب با آن مورد است گاهي در مسائل جزئي است آدم ميتواند قائم به قسط باشد و خيلي دشوار نيست، گاهي در مسائل كلان مملكت است يا شخصي با مسائل كلان روبهروست آن جا قيام به قسط كافي نيست بايد قوّام به قسط باشد خيلي بايد كمر را ببندد محكم ببندد كه نلغزد در بعضي از محاكم است، در بعضي از مسائل مالي است، در بعضي از موارد است كه دِما مظلوم در بين است، در بعضي از موارد است كه مسئله رانت و رشوه و امثال ذلك مطرح است در مسائل حسّاس آنجا قيام به قسط كافي نيست اگر كسي قائم به عدل بود بعيد است كه در آن صحنه موفق بشود بايد قوّام بالقسط باشد خيلي بايد تصميم بگيرد، خيلي بايد با نفس مبارزه كند، با اهريمن درون و بيرون مبارزه كند تا بتواند موفق بشود لذا در بخشهايي ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ كافي است، در بخشهاي ديگر قيام به قسط كافي نيست بايد قوّام بالقسط باشند اينكه در آيات مختلف بين اين دو عنوان فرق گذاشته شده كه كجا قوّام بالقسط باشيد، كجا قائم به قسط نكتهاش همين است.
سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه هشت اين است ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلَّا تَعْدِلُوا﴾ گاهي ميبينيد دو حزب يا دو گروه با هم اختلاف دارند بعضي از افراد آن حزب و گروه به بعضي از افراد اين حزب و گروه آسيب رساندند يك عداوت مقطعي و موضعي بين اشخاص برقرار شد حالا طرحي، دعوايي، حَكميتي از اين شخص خواستند اين با بعضي از آنها مخالف است فرمود دشمني و مخالفتي شما با بعضي از آنها وادارتان نكند كه شما از مرز عدل فاصله بگيريد اين جا كار آساني نيست اين جا اگر كسي عادل باشد موفق نيست قائم به قسط باشد موفق نيست بايد قوّام بالقسط باشد.
آيه هشت سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلَّا تَعْدِلُوا﴾ اگر شنئان، بغضا، عداوت، كينهاي نسبت به بعضي افراد داريد حتي نسبت به آنها هم در محكمهٴ عدل عادلانه داوري كنيد، شهادت بدهيد خب اين كار آساني نيست لذا در بخشهايي از قرآن كريم سخن از قوّام بودن است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 135 هم از قوّام به قسط خبر داد آيه 135 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاءَ لله﴾ گاهي ﴿قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ﴾، گاهي هم ﴿قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلّهِ﴾ كه اينها در بحثهاي قبلي روشن شد كه چرا در يك جا فرمود: ﴿قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلّهِ﴾ در جاي ديگر فرمود: ﴿قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ﴾ همه اينها زيرمجموعه عدل است اگر در سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ﴾[17] اگر در آيه محل بحث سورهٴ «نحل» دارد ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ جامع همه اين عناوين است براي اينكه مراتب فراواني را عدل و قِسط به همراه دارند كه مشمول اين اصل جامع است.
مطلب ديگر اينكه عدل بين راه هست نه پايان راه شما در روايات ما ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «التُقي رئيس الأخلاق»[18] يعني برترين و والاترين فضيلت اخلاق همان تقواست انسان عادل است كه به تقوا برسد عدل مقصد نيست راه خوبي است عدل آن هستهٴ مركزي بين افراط و تفريط است، اگر وارد اين هسته مركزي شد بايد مواظب باشد كه نلرزد و نلغزد مراقب خود باشد همين راه را ادامه بدهد يا لنگان لنگان ميرود مثل سالك محض يا به سرعت ميرود مثل سالكي كه حالتهاي خاصي نصيب او ميشود و تند ميرود يا تند ميبرند مثل سالك مجذوب آن كه گفت «كه عشق آسان نبود اول ولي افتاد مشكلها» براي اين مجذوب سالك است گاهي انسان در تشييع جنازهٴ شهيدي، در تشييع جنازهٴ دوستي حالي به او دست ميدهد تصميم ميگيرد كه عوض بشود اين تصميم گرفتن آسان است براي اينكه صحنه را كه ديد دفعتاً تصميم گرفت عوض بشود اما بخواهد برابر اين تصميم عمل كند «افتاد مشكلها» كار سختي است اين مجذوب سالك است كه براي او بسيار سخت است كه بتواند راه را ادامه بدهد.
مجذوبان محض طُوبَي لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ، سالكان صِرف همين افراد مؤمن و متديّناند كه آرام آرام اين راه را ميروند اما اين مجذوبي كه بعد بخواهد سالك بشود اين گرفتار «كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها» خواهد بود اول آدم تصميم جدّي ميگيرد كه خوب بشود يا وارد حوزه بشود يا وارد صحنهاي بشود بعد بخواهد ادامه بدهد ميبيند سخت است، اگر كسي حالا وارد اين راه شد در اين هستهٴ مركزي قرار گرفت اين به «خير الامور» رسيده است چون «خير الامور اوسطها»[19] اينجا جاي «خير الامور اوسطها» است چون يك طرفش افراط است يك طرفش تفريط «اليمين و الشمال مضلّة و الطريق الوسطيٰ هي الجاده»[20] در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه سَمت چپ جاده خاكي است، سَمت راست جاده خاكي است، وسط جاده روان است و «و الطريق الوسطيٰ هي الجاده».
اينجا جاي «خير الامور اوسطها»[21] است اما وقتي وارد اين راه شد و اين راه را شناخت و مستمسك اين راه شد و نلرزيد و نلغزيد از آن به بعد «خير الأمور أكثرها و أوفرها و أشدّها و أعلاها» از آن به بعد ديگر مرزي ندارد حالا چه كسي سرِ راه هست، چه كسي سرِ راه نيست، چه كسي در راه هست، چه كسي در راه نيست دشوار است چطور ميشود آدم آذوقه خودش را، ما يحتاج بچههاي او كه واجبالنفقه او هستند اين را ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً﴾[22] باشد و اسراف نباشد ﴿وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ﴾[23] نباشد اين چطور جمع ميشود خود آدم روزهدار باشد، بچههاي او روزهدار باشند، واجبالنفقه او هم هستند اما سهميه خود و افطار خود را به آدمي كه بالأخره معلوم نيست مسلمان باشد يا غير مسلمان حالا آن يتيم و مسكين مسلماناند آن اسير كه بارها به عرضتان رسيد معلوم نيست كه مسلمان بود كه چون ما در مدينه كه مسلمان اسير نداشتيم اينها در جنگها اسير حكومت اسلامي ميشدند و مشركيني بودند كه به اسارت ميآمدند حالا ممكن است بعد اسلام آورده باشد ولي ظاهر حال اسير اين است كه كافر بود خب حالا اين چطور ميشود كه آدم افطاريه خودش را، افطاريه واجبالنفقه را همه را به يك كافر بدهد اين اگر كسي در راه بود ديگر سخن از «خير الامور اوسطها» نيست اينجا «خير الأمور أكثرها و أوفرها و أشدّها و أعلاها» اينكه در دعاي كميل ميخوانيم «أقربهم منزلة منك و أخصّهم زلفة لديك» اين است يعني حالا كه آمديم در راه هر چه توانستيم تندتر برويم اين ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾[24] براي اينجاست، ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ﴾[25] براي اينجاست ﴿سَارِعُوا﴾ و ﴿سَابِقُوا﴾ و ﴿واسْتَبِقُوا﴾ براي اينجاست.
اگر كسي مرزشناس بود، اگر كسي متوجّه شد كه در راه هست هر چه تندتر بيشتر آنجا ديگر جاي افراط نيست ما عادل داريم، اعدل من العادل داريم، اعدل من الاعدل داريم، اعدل من الاعدل داريم تا برسد به جايي كه وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) در تمام مدت عمر گاهي تمام مالش را ميبخشيد اينكه چطور ميشود اسراف نباشد ﴿لاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ﴾[26] نباشد اين را از خود صراط مستقيم بايد ديد اين دو اصل است كه هر كدام جايگاه خاص خودشان را دارند براي ماها كه مبتديانيم به ما گفتند «خير الأمور اوسطها»[27] براي كساني كه متوسّط و منتهياند گفتند «خير الأمور اعلاها و اوفرها و اشده» اينچنين نيست كه همهاش عدل باشد نه خير بالاتر از عدل، اعدل از عدل و مانند آن هست شاهدش هم اين است كه در همين آيهاي كه خوانده شد ﴿إِعْدِلُوا﴾ فرمود: ﴿وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلَّا تَعْدِلُوا اعدِلُوا﴾[28] فرمود اين عدل تازه اوايل راه است، چرا؟ براي اينكه ﴿إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي﴾[29] مگر نميخواهيد متّقي بشويد پس معلوم ميشود بالاتر از عدل هم چيز ديگر هست، حالا كه متّقي شديد اتقاي از او هم هست، اتقاي از او هم هست، اتقاي از او هم هست همين كه در دعاي كميل ميگويد «و أقربهم منزلة منك و أخصّهم زلفة لديك».
بنابراين گاهي انسان در كارهاي ائمه احوال ائمه(عليهم السلام) اوصافي ميبيند كه واقعاً نميفهمد همان طوري كه در روايات ما بعضي از چيزهاست كه ما نميفهميم بايد علمش را اگر سند ضعيف باشد، اعتبار نداشته باشد خب راه خاص خودش را دارد اما اگر سند قوي بود و معتبر بود بهترين ادب اين است كه انسان بگويد ما نميفهميم خيلي از چيزها را نميفهميم يكياش هم همين است علمش را به اهلش واگذار ميكنيم اعمال آنها هم همين طور است اگر يك وقتي روايت معتبر نبود مطلب ديگر است، اما اگر روايت معتبر بود كه وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) در طول زندگي پر بركتش دو بار يا سه بار كمتر يا بيشتر با نيازمندان و مستمندان مقاسمه كرده اگر دو جفت كفش داشت يك جفت به او يك جفت خودش، اگر دو جفت قبا داشت يكي را به او يكي را به خودش، اگر دو تا قميص و پيراهن داشت يكي را به او، يكي را به خودش و در بعضي موارد كلّ اموالش را ميداد نبايد بگوييم اين اسراف است، افراط و تفريط است، افراط و تفريط براي كسي كه در راه نباشد، اگر كسي در راه باشد هر چه بيشتر بهتر كجاست اين، جايش كجاست اين تشخيصش به عهده خود آنهاست.
پرسش:...
پاسخ: نه اين خيرِ نسبي است خير داريم و بهتر از خير داريم و بهتر از خير داريم مثل علم داريم و اعلم از او داريم و اعلم از او داريم تا برسد به جايي كه «فلأنا بطرق السماء أعلم منّي بطرق الأرض»[30] اينكه جهل نيست اين شخص عالِم است منتها او از اين اعلم است، او از اين اعلم است اگر هم گفتيم جاهل است جهل نسبي است نه نفسي، بله عالم نسبت به آن مراحل برتري كه اعلم داراست اين ندارد، اگر به اين معنا جهل نسبي باشد «لا مضارع قط بالاطلاق» اما اين عالم است او اعلم از اين است، آن سوّمي اعلم از اين است تا برسد به «فلأنا بطرق السماء أعلم» در عدل هم همين طور است در تقوا هم همين طور است در ساير كمالات هم همين طور است.
عمده آن است كه آدم بفهمد در صراط مستقيم است يا دارد ميلغزد اگر در صراط مستقيم است ديگر جا براي افراط و تفريط نيست، ديگر جا براي اينكه چگونه وجود مبارك امام مجتبي از كلّ مالش ميگذرد آيا اين اسراف است يا نيست اصلاً اين سؤال مطرح نيست براي اينكه اسراف يعني بيرون آمدن از حد اينكه در حد است كه اينجا جاي ﴿سَارِعُوا﴾[31] است يك، جاي ﴿سَابِقُوا﴾[32] است دو، جاي ﴿اسْتَبِقُوا﴾[33] است سه، سرعت كنيد سرعت بگيريد به چه كسي ميگويد چقدر سرعت بگيريد؟ حدّي ندارد سرعت بگيريد و سبقت بگيريد سعي كنيد نگوييد من اعلمم اگر او متواضع است شما از او متواضعتر باشيد خب اين فضيلت است اگر او عادل است شما اعدل از او باشيد اين فضيلت است ديگر كسي هرگز نميگويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْ﴾[34] .
شما ميبينيد مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف زبده ميگويد تقليد افضل لازم است بعدها «عند المتأخرين» آن فضايل معنوي و ملكوتي وقتي ضعيف شد سخن از تقليد اعلم است وگرنه آنها پيشينيان ميگويند تقليد افضل، افضل يعني افضل اين حرف شيخ بهايي است در زبده ديگران هم همين راه را داشتند مكرر علم و علم و علم به اين صورت درآمده است.
فرمود از كسي تقليد كن اينكه در كتابهاي نوشته در آن بيابي ديگر اگر آنكه در كتابها نوشته در آن يافتي خب به او اقتدا بكن، اگر كسي اين طور شد سخن از ﴿اسْتَبِقُوا﴾ است، سخن از ﴿سَارِعُوا﴾ است، سخن از ﴿سَابِقُوا﴾ است هيچ افراط و تفريطي در آن نيست.
بنابراين بعضي از سؤالهايي كه گاهي ممكن است بشود چطوري وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) تمام اموالش را يك جا بخشيد اين براي آن است كه در صراط مستقيم است در صراط مستقيم ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾[35] ﴿سَارِعُوا﴾[36] و ﴿سَابِقُوا﴾[37] و مانند آن مطرح است.
به هر تقدير از اينكه فرمود: ﴿إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي﴾[38] معلوم ميشود كه عدل اوايل راه هست لذا بر همه واجب است هيچ مسلماني نيست كه عدل بر او واجب نباشد اگر عدل امر پيچيده و دشواري بود كه ديني كه ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾[39] دارد كه عدل را واجب ميكرد هيچ مسلماني نيست مگر اينكه «يجب عليه العدل» يعني انجام واجبات، ترك محرّمات بعضي از امور مشروط به عدل است مثل همين مسئله قضا، مثل مسئله شهادت، مسئله امامت و امام جمعه و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: چرا، يعني در مرز عدل باش حالا كه در مرز عدل بودي حدّي ندارد كسي كه در صراط مستقيم است صراط مستقيم كه اعوجاجي ندارد نه تخلّف ندارد، نه اختلاف صراطي را ميگويند مستقيم كه نه تخلّف داشته باشد فراز و فرود به تعبير شيخ عطّار ندارد، اختلاف هم ندارد، تخلّف هم ندارد، خب اگر اين است همين راه هست خداي سبحان به او ميفرمايد: ﴿فَاسْتَقِم﴾[40] به او ميفرمايد: ﴿سَارِعُوا﴾ به او ميفرمايد: ﴿فَاسْتبَقُوا﴾ به او ميفرمايد ﴿سَارِعُوا﴾ امر به سرعت، امر به استباق، امر به مسابقه جلو بگير جلو بيفت خب اينكه در دعاي كميل به ما گفتند هميشه بخوانيد در شبهاي جمعه همين است ديگر خدايا من از ديگران جلو بيفتم اينكه چيز بدي نيست اينكه مال و مقام و دستبوسي و اينها نيست كه كنارش جهنم باشد كه من ميخواهم متواضعتر باشم، من ميخواهم مؤدّبتر باشم، من ميخواهم باتقواتر باشم، من ميخواهم باحياتر باشم، من ميخواهم حافظ اسرار مردم بيش از خود مردم باشم اينها كمالاتي است كه مزاحم كسي نيست همه هم ميتوانند اين را فرمود اينجا جاي مزاحمت نيست، چرا؟ براي اينكه اين ميدان مسابقه به اندازه آسمان و زمين است حالا اگر ميدان مسابقه بود يا اتومبيل يا موتور يا رونده به اندازه آسمان و زمين اين، جا براي تصادف نيست كه من اگر جلوتر رفتم تصادف ميكنم فرمود مزاحم كسي نيست ﴿سَابِقُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ﴾[41] كه ﴿عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾[42] خب اگر ميدان مسابقه به اندازهٴ نظام كيهاني است اينجا جا براي تصادف نيست جلوي كسي را نميگيري راه باز است هر كسي ميخواهد بدود، بدود اگر ميدان مسابقه ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالْأَرْضِ﴾ است خب چرا آدم ندود، چرا جلو نرود اينكه ديگر مسائل دنيايي و تكاثر كه نيست اين كوثر است كوثر كه شد هر چه بيشتر بهتر.
آن هم كه به ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود، فرمود: در راه باش حالا كه در راه آمدي هر چه تندتر بيشتر اين براساس حكمت متعاليه تحليل ميكند كه ما يك جا داريم در آن فصل به ما ميگويند «خير الامور اوسطها»[43] اين براي اوساط، وقتي وارد هستهٴ مركزي عدل شديم از آن به بعد به ما ميگويند «خير الامور أكثرها و أشدّها و اوفرها و اعلاها» اين بنابراين اين با «لا تبسط كل البحث» هماهنگ درميآيد يك، با دعاي كميل هماهنگ درميآيد دو، با سيرهٴ وجود مبارك امام مجتبي كريم اهلبيت(سلام الله عليهم أجمعين) هماهنگ درميآيد سه و اصلش هم اين آيه است كه فرمود: ﴿إِعْدِلُوا﴾ براي اينكه ﴿هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي﴾[44] خب زودتر به تقوا برسيد، بهتر به تقوا ميرسيد، اگر به تقوا رسيديد اتقاي از آن مرحله هم هست، بالاتر از آن مرحله هم هست اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾[45] نتوانستيد ﴿اتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾[46] اين ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾[47] براي آن اوحدي، نتوانستيد ﴿اتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ نتوانستيد پايينترش ديگر كه عدل است ديگر، خب.
اما عدل مالي را كه ملاحظه فرموديد در مسائل محكمه فرمود خداي سبحان امر كرده ﴿إنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدل﴾[48] در مسئله شهادت فرمود: ﴿قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ﴾[49] ﴿قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلّهِ﴾[50] اينها مسائل مالي و اقتصادي، در آيه 282 سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم فرمود در تنظيم اسناد اقتصادي و مالي هم ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ اما در مسائل سياسي و نظامي در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» فرمود كه آيه نُه ﴿وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَي الْأُخْرَي فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّي تَفِيءَ إِلَي أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ﴾ حالا ميخواهيد اصلاح نظامي كنيد در جهاد است اصلاح سياسي كنيد ﴿فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ﴾ ديگر نگوييد حالا آنها اول ستم كردند و ظالماند بالأخره الآن ﴿فَإِن فَاءَتْ﴾ حالا ديگر اسلحه را گذاشت درست است كار بدي كرده، خونريزي كرده اما الآن ديگر سلاح را گذاشته زمين ديگر، اگر سلاح را گذاشته زمين آتشبس داده، آتشبس را قبول كرده حالا شما را به عنوان داور پذيرفتند ﴿فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ﴾ موارد ديگر هم از همين قبيل است كه خود اهلبيت(عليهم السلام) عامل بالعدل بودند و ما را هم به عدل دعوت كردند.
اما از اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾ كه احسان بالاتر از عدل است همين معنا را در بخش پاياني همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه 126 تطبيق فرمود يك اصل كلّي را اول ميفرمايد بعد تطبيق ميكند در آيه 126 همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه آيهاش بعد به خواست خدا خواهد آمد فرمود: ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ﴾ اگر كسي نسبت به شما ستم كرد شما خواستيد در عَقب ستم او معاقبه كنيد عِقاب بكنيد برابر عدل باشد نه بيشتر ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ﴾ اگر خواستيد عقاب كنيد ﴿فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ﴾ اين همان ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[51] مثلش بايد باشد نه بيشتر اين ميشود عدل اگر كسي حق شما را ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾[52] همين طور است ديگر اگر ﴿الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾ شد، ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ شد، ﴿وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ﴾ اين ﴿بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ﴾.
اما اگر خواستيد احسان كنيد راهش اين است ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾[53] اگر در آيه محل بحث فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾ يعني عدل معنايش اين نيست كه الا و لابد شما بايد قصاص بكنيد نه، اگر خواستيد قصاص بكنيد عادلانه باشد بيشتر نباشد اما بالاتر از عدل احسان است اگر خواستيد عفو بكنيد راه باز است اين ميشود احسان همان اصل كلّي را كه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾ در بخش پاياني همين سوره فرمود: ﴿إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ﴾ اين يك، ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ﴾ نخواستيد عِقاب بكنيد ﴿لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾ اين ميشود احسان، پس آن اصل كلي را كه فرمود نمونههايش را هم اينجا ذكر كرد.
جريان ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ آيات فراواني در قرآن كريم هست كه ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ با اينكه مفرد است براي ارحام آدم است لذا بر آنهايي كه خواستند بگويند مقصود از ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است نقدي وارد شده كه اين همه آيات متعددي كه ما در قرآن كريم داريم كه گاهي ﴿ذَوي الْقُرْبَي﴾[54] آورده درباره بستگان خود آدم جمع آورده، گاهي هم مفرد اينچنين نيست كه در قرآن كريم هر جا مفرد آورده باشد مخصوص اهلبيت باشد و هر جا جمع آورده باشد مربوط به مسائل خانوادگي و ارحام خود آدم باشد اين طور نيست شما چه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» چه در موارد ديگر ميبينيد ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ بر بستگان نزديك انسان هم اطلاق شده است آيه 83 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَتَعْبُدُونَ إِلَّا اللّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينِ﴾ كه اين ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ مربوط به جريان بستگان خود آدم است موارد فراواني هم كه بعضي از آنها را هم ميخوانيم آنجا هم باز مشخص فرمود اين ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ كلمه ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ با اينكه مفرد است بر بستگان خود انسان تطبيق شده است نه ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ به معناي بستگان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين طور نيست.
پرسش:...
پاسخ: آنها تطبيقاند و تفسير انفسي كه بهترين و كاملترين مصداق آنها هستند براي اينكه «أنا و عليٌ أبواه هذه الاُمّة»[55] بهترين و كاملترين مصداق ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ آنها هستند، بنابراين اين چند موردي كه هست كه ديگر حالا نيازي به خواندن اينها نيست ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ بر خانواده تطبيق شده است كه اختصاصي به اهلبيت ندارد البته آنها مصداق كاملاند.
«و الحمد لله رب العالمين»