درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

86/02/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 89

 

﴿وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَي هؤُلاَءِ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ وَهُديً وَرَحْمَةً وَبُشْرَي لِلْمُسْلِمِينَ﴾(89)

 

بسياري از مطالبي كه احياناً به صورت اشكال يا سؤال مطرح شد قبلاً طرح شد و شايد مكرّر هم طرح شد ممكن است بعضي از آن مطالب در بحثهاي ديگر هم بيايد لذا از تكرار آنها معذوريم.

در جريان اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مُهيمن در انبياي گذشته است اين را كاملاً مي‌شود از قرآن كريم استفاده كرد براي اينكه هر پيغمبري همسطح با كتاب آسماني خودش هست اولاً، قرآن كريم مهيمن بر ساير كتابهاست ثانياً چون درباره قرآن كريم آمده است ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[1] چون پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همسطح قرآن كريم است و قرآن مهيمن بر كتابهاي انبياي گذشته است و انبياي گذشته هم همسطح كتابهاي خودشان‌اند، پس پيغمبر اسلام مهيمن بر انبياي گذشته هم خواهد بود چه اينكه قرآن مهيمن بر ساير كتابهاست، اين مطلب سوم.

در قرآن كريم آمده است كه نامهٴ ابرار را مقرّبان مشاهده مي‌كنند ﴿إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[2] بعيد نيست كه خود مقرّبان هم درجاتي داشته باشند كه بعضي از آنها كه مهيمن بر بعضي ديگرند شاهد كتابهاي اعمال آنها هم باشند.

مطلب ديگر اينكه اين كلمهٴ ﴿هؤُلاءِ﴾ گرچه محتمل است كه به امم برگردد يك، به انبيا كه شهدا هستند برگردند دو، به هر دو گروه برگردند سه، ولي اطلاق يا عموم اين اسم اشاره مي‌تواند مرجّح باشد كه به همه عنايت دارد همه امتها و شهداي امم مشهود خاتم انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است اطلاق يا عموم اين اشاره مُحكّم است مگر اينكه قرينه‌اي بر تخصيص يا تقييد ارائه بشود.

اما اينكه گفته شد هر كفري ظلم است ولي «الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم» پاسخش اين است كه تفصيل قاطع شركت است گرچه هر كفري ظلم است يا ظلم به نفس است يا ظلم به حقّ الله و حُكم الله است يا ظلم به حقّ الناس ولي تفصيل در آن تعبير معروف قاطع شركت است يعني ظلم به جامعه، ظلم به ديگري اين پايدار نيست، اما ظلم به نفس ممكن است شخصي ساليان متمادي با اينكه گنهكار است بماند يا مشرك است بماند، پس آن كفر كه در مقابل ظلم است و خودش ظلم است غير از آن ظلم جامعي است كه بر همه اطلاق مي‌شود آن ظلمي كه با آن مُلك نمي‌ماند آن ظلم حقّ الناس و جامعه و بيت‌المال و امثال ذلك است، خب.

اينها مربوط به آن سؤالهايي بود كه احياناً فكر مي‌كرديم لازم است.

اما آن مطلب مهمي كه در بخش پاياني بحث ديروز اشاره شد گرچه مكرّر ذكر شد و شايد نيازي به توضيح نداشته باشد اما در جمع مسئولان به طور فهرستي و منسجم ذكر شد، در اين بحث تفسيري به مناسبتهايي كه با آيات داشتيم مبسوطاً و پراكنده ذكر شد نظم اجمالي‌اش اين بود آن اين است كه علم يا كلّي است يا جزئي، علم جزئي درباره موضوع جزئي بحث مي‌كند مثل زمين‌شناسي، آسمان‌شناسي، درياشناسي، ستاره‌شناسي اينها علم جزئي است كه از اينها اصطلاحاً به علم ياد مي‌كنند يا كلّي است كه مربوط به جهان‌بيني است آيا جهان خالقي دارد يا نه، آيا جهان هدف و معادي دارد يا نه، آيا جهان آغازي دارد حادث است يا نه، آيا جهان انجامي دارد و از بين مي‌رود يا نه، اينها مسائلي است كه فقط جهان‌بيني مي‌تواند پاسخگوي آنها باشد هيچ علمي از علوم جزئي مثل زمين‌شناسي، آسمان‌شناسي، درياشناسي، معدن‌شناسي، انسان‌شناسي، جانورشناسي و مانند آن پاسخگوي اين سؤالات نيستند براي اينكه اينها درباره كلّ جهان‌اند نه درباره يك موجود خاص.

از آن جهان‌بيني كلّي به نام فلسفه ياد مي‌شود، از اين علوم خاص اصطلاحاً به نام علم ياد مي‌شود مي‌گويند علم داريم و فلسفه آن علم مطلق شامل همه مي‌شود ولي اين تقسيم‌بندي مصطلح جديد، فلسفه در مقابل علم است، علم در مقابل فلسفه است آن علم كلّي جهان‌بيني به نام فلسفه است و اين دانشي كه درباره موضوعات خاص و محمولات مخصوص بحث مي‌كند به آن مي‌گويند اصطلاحاً علم، اين يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه اين علوم جزئي از درياشناسي تا ستاره‌شناسي و از ستاره‌شناسي تا درياشناسي اين علوم جزئي اصل موضوعشان را يك، آن مبادي مهم و حساس را دو، از فلسفه دريافت مي‌كنند آن وقت مبادي خاص را خودشان با حس و تجربه به دست مي‌آورند محمولات را براي موضوعات خودشان تثبيت مي‌كنند جمعاً مي‌شود يك علم، همان طوري كه اصل هستي موضوعات و مبادي‌شان مثلاً دور باطل است، تسلسل باطل است، جمع نقيضين باطل است، جمع مثلين باطل است، ارتفاع نقيضين مستحيل است اينها مسائل فلسفي است كه در فلسفه مطرح است و از آنجا به منطق مي‌آيد حتي منطق هم در اين امور نيازمند به فلسفه است چرا اجتماع مثلين محال است، چرا اجتماع ضدّين محال است اين به فلسفه برمي‌گردد و هيچ علمي بدون اين مبادي سامان نمي‌پذيرد اين مبادي تصديقيه را فلسفه اثبات مي‌كند، منطق تريبون فلسفه است و آن را بيان مي‌كند بعد به علوم جزئي مي‌دهد، علوم جزئي براساس اين مبادي مسائل خودشان را حل مي‌كنند.

پس اصل موضوعات يك، برخي از مبادي مهمّ تصديقي دو، اينها را علم كلّي يعني جهان‌بيني و علوم جزئي مي‌دهد و اين علوم سامان مي‌پذيرد اين روال رسمي علوم است.

اما اسلام و كفر كه مطرح نبود اسلام و كفر علوم را هم فلسفه تأمين مي‌كند كدام علم اسلامي است، كدام علم غير اسلامي است اين را فلسفه تعيين مي‌كند اين علوم ديگر در بدء پيدايش و سالروز ميلادشان يا اسلامي‌اند يا كفر و غير اسلامي ما علمي نداريم كه سكولار باشد و بي‌تفاوت باشد هر علمي بالأخره يا اسلامي است يا كفر است اين بدون ترديد، اما فلسفه كه جهان‌بيني است در بدء پيدايش‌اش آزاد است نه اسلامي است نه غير اسلامي، اسلامي بودن و غير اسلامي بودن خود را خودش رقم مي‌زند اين شناسنامه خود را خودش تنظيم و تدوين مي‌كند.

بيان‌ ذلك اين است كه در علوم جزئي صحبت در زمين است، صحبت در آسمانهاست بالأخره زمين يا مبدأ دارد يا ندارد، اگر اين علم جزئي به فلسفه مضاف تكيه كرد و آن فلسفه مضاف به فلسفه مطلق تكيه كرد بايد ببينيم آن فلسفه مطلق حرفش چه چيزي است، اگر فلسفه مطلق و جهان‌بيني ـ معاذ الله ـ كجراهه رفت، الحادي شد اول خودش را آلوده مي‌كند مي‌شود كفر، بعد همه علومي كه زيرمجموعه اوست مي‌شود كفر براساس فلسفه‌هاي الحادي و جهان‌بيني الحادي محال است ما يك علم اسلامي داشته باشيم براي اينكه اصلاً اسلام محال است اسطوره و افيون و فسون و فسانه است، اگر آن علم يعني فلسفه و جهان‌بيني الحادي شد ـ معاذ الله ـ اول خودش را آلوده مي‌كند، بعد همه زيرمجموعه را آلوده مي‌كند و اسلام را اسطوره و افيون و فسانه مي‌داند و مورد استهزاء.

فلسفه مطلق، فلسفه‌هاي مضاف را سامان مي‌دهد يعني فلسفهٴ علم، فلسفه‌هاي مضاف خود آن علم را سامان مي‌بخشند هر علمي مديون فلسفه علم است از يك سو، آن فلسفه علم كه فلسفه مضاف است زيرمجموعه فلسفه مطلق است از سوي ديگر آن فلسفه مطلق اگر ـ معاذ الله ـ جهان‌بيني الحادي بود اول خودش را آلوده مي‌كند، بعد همه علوم و فلسفه علوم را آلوده خواهد كرد. فلسفه مطلق اول نه اسلامي است، نه كفر براي اينكه هنوز ثابت نكرد در عالم كسي هست يا نيست نفي و اثباتي ندارد وقتي وارد جهان‌بيني شد، وارد اين مسئله شد بعد ـ معاذالله ـ به اين درّه سقوط كرد كه كسي در عالَم نيست آن وقت اول علمي كه كافر مي‌شود و كفر است خود اوست، بعد فلسفه‌هاي مضاف، بعد همه علوم، اما اگر به لطف الهي به راه افتاد اين فلسفه مطلق، جهان‌بيني الهي شد نه الحادي اول خودش را تطهير مي‌كند خود اين فلسفه مي‌شود اسلامي براي خودش شناسنامه درست مي‌كند چون وقتي وارد بحث شد معلوم نبود در عالم كسي هست يا نيست او فهميد در عالم كسي هست و به او سرسپرد شده اسلامي، وقتي فلسفه الهي شد و اسلامي شد فلسفه‌هاي مضاف را الهي مي‌كند، بعد علوم را الهي مي‌كند، بعد ديگر محال است ما فلسفهٴ غير اسلامي داشته باشيم، محال است ما فلسفه‌هاي مضاف غير اسلامي داشته باشيم، بعد محال است ما علوم غير اسلامي داشته باشيم اين هم يك مطلب.

چون روال كنوني بحثهاي ما در فضايي هم كه ما زندگي مي‌كنيم اسلام براي ما معقول و مقبول شده است و فلسفه‌هاي ما هم الهي و توحيدي است اين فلسفه مي‌شود اسلامي، فلسفه‌هاي مضاف مي‌شود اسلامي، همه علوم مي‌شود اسلامي اين براي كلّ جهان اسلامي حرفي براي گفتن دارد نه تنها از در و ديوار مسجد اعظم بيرون مي‌رود، از قم بيرون مي‌رود، از ايران بيرون مي‌رود «في مشارق الأرض و مغاربها» هر جا مسلمان هست اين حرف براي پذيرفتن او آماده است، اين هم يك مطلب.

اما اين كار چند فايده دارد، يكي طرحي براي اسلامي كردن علوم است وقتي علوم اسلامي شد، تكيه‌گاه ما هم جهان‌بيني شد كلّ اين عالم مي‌شود خلقت يعني غير از اينكه ما درباره زمين بحث مي‌كنيم، درباره آسمان بحث مي‌كنيم، درباره آب و فضا و درخت و دام و گياه و جانور و امثال ذلك بحث مي‌كنيم درباره خلقت هم بحث مي‌كنيم هم موضوع و مبادي مشخص است، هم صبغهٴ اعتقادي مشخص است اينها نام خلقت دارند به تعبير قرآن كريم رحمت‌اند، نعمت‌اند، بُشرايند، بركت‌اند ما درباره بركت خدا، نعمت خدا، خلقت خدا سخن مي‌گوييم خدا آفريد، هدفمند خلق كرد، اين ساختار داخلي‌شان هم اين است كه ﴿خَلَقَ فَسَوَّي ٭ وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَي﴾[3] و مانند آن.

عقل را هم او داد، خروج از قوه به فعل هم به وسيله اوست، رهبران الهي را فرستاده كه اين عقل بالقوه را بالفعل كنند كه «يثيروا لهم دفائن العقول»[4] همان مثلث معلوم يعني نظام داخلي، نظام فاعلي، نظام غايي كه به معلوم برمي‌گردد صبغهٴ ديني دارد، همين مثلث داخلي كه به علم و عالم برمي‌گردد صبغهٴ ديني دارد علم موهبت الهي است كه ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[5] آن استعدادهاي دروني را ذات اقدس الهي نهادينه كرده است كه ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[6] يا ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[7] رهبران الهي را فرستاده است كه اين نهادينه شده‌ها را شكوفا كنند «و يثيروا لهم دفائن العقول» هم اضلاع سه‌گانهٴ علم و عالِم را خدا به عهده دارد، هم اضلاع سه‌گانه معلوم الهي است قهراً ما علم غير الهي نخواهيم داشت اين هم يك مطلب.

اگر علوم با همين وضع تدوين شد همان طوري كه در تفسير ما روزانه مي‌گوييم خدا چنين فرمود، خدا چنين فرمود، خدا چنين فرمود، يك استاد فيزيك در دانشگاه هم مي‌گويد خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، دارد كار خدا را تبيين مي‌كند ما در صورت علم يا علمي به خدا اسناد مي‌دهيم آنها هم در صورت علم يا علمي به خدا اسناد مي‌دهند ما اگر در ماه مبارك رمضان خواستيم آيه‌اي را بد معنا كنيم، بر خلاف آنچه ثابت شده است به خدا اسناد بدهيم اين روزه باطل مي‌شود، يك استاد فيزيك هم در ماه مبارك رمضان اگر بخواهد آن طوري كه براي او ثابت شده است كه خدا آن طور ستاره‌ها را آفريد، زمين را آفريد، دريا و صحرا را اداره مي‌كند بر خلاف آنچه كه براي او ثابت شده است در ماه مبارك رمضان سخن بگويد روزهٴ او باطل است و بايد كفاره بدهد چون دارد به دروغ به خدا چيزي را اسناد مي‌دهد اين خاصيت اسلامي شدن اوست.

پس راه اسلامي شدن علوم اين است چون مبادي‌اش فراهم است بركت ديگري كه اين طرح به همراه دارد اين است كه مسئله تعارض علم و دين رخت برمي‌بندد وقتي ما عقل و دانش را عطيهٴ الهي بدانيم مثل نقل حجةالله بدانيم ديگر نمي‌گوييم عقل براي بشر است و نقل براي خداست و اين علم بشر با نقل معارض است آن وقت آن غائلهٴ بي‌فرجام تعارض علم دين را به پا كنيم علم و دين با هم معارض نيست علم، عقل است حجت خداست آن متون مقدس نقل است حجت خداست هر دو حجت خدايند از كار خدا كشف مي‌كنند همان طوري كه دو دليل نقلي گاهي با هم معارض‌اند، گاهي دو دليل عقلي با هم معارض‌اند، گاهي هم يك دليل عقلي و نقلي با هم معارض‌اند راه‌حلش هم اين اصول كه با جلال و شكوه است منتها قدرش شناخته نشده و نمي‌شود او عهد‌دار است اصول جلالت و عظمتش در اين است كه اين حجت تفقّه در دين است نه حجت فقهِ در دين يك ظرفيت عميقي دارد ما اگر خواستيم ببينيم چه چيزي ديني است، چه چيزي ديني نيست بحثهاي دروني آن را، فلسفه و كلام و منطق به عهده مي‌گيرند اما اگر خواستيم نسبت به خدا بدهيم كه بگوييم اين مطلب گفتهٴ خدا هست يا نه، فعل خدا هست يا نه آن اولين و آخرين حرف را در اين زمينه اصول مي‌زند اصول براي تشخيص حجت تفقّه در دين است نه فقه، ما اگر خواستيم چيزي را به خدا نسبت بدهيم بايد حجت داشته باشيم ديگر معيار اين حجت را اصول معين مي‌كند چه موقع مي‌توانيم اسناد بدهيم، چه موقع نمي‌توانيم اسناد بدهيم، چطور مي‌توانيم اسناد بدهيم، اسناد جزمي بدهيم، اسناد ظنّي بدهيم، اسناد طمأنينه‌اي بدهيم، ظن در اصول دين حجت است يا نه، طمأنينه در اصول دين حجت است يا نه، در مسائل علمي حجت است يا نه اينها را اصول به عهده دارد اگر دين عبارت از عقايد، اخلاق، احكام فقهي، حقوق جمعي و سياسي و علوم شد آن‌گاه اصول مي‌شود معيار حجت تفقّه در دين نه حجت فقه اين قدر اين فنّ شريف ظرفيت دارد كه پاسخگوي همه نيازها باشد يك سلسله مسائل كم فايده خودش وارد كرده، يك سلسله معارف عميق جايش تنگ شده رخت بربست هرگز اصول براي حجت در فقه نيست، اصول براي حجت تفقّه در دين است كه يكي از بخشهاي دين فقه است بخش ديگرش عقايد است، بخشي علوم است، بخشي اخلاق است، بخشي فقه و سياست است، بخشي حقوق بين‌الملل است همه اينها را اگر راه صحيح داشته باشد مي‌شود به دين نسبت داد راه صحيح و راه باطل را اصول بايد مشخص كند، خب.

اگر اين كار شد هم علوم اسلامي مي‌شود قهراً اسلامي شدن دانشگاه خواست خودش را پيدا مي‌كند، هم تعارض علم و دين رخت برمي‌بندد و هم اصول به آن جلال و شكوهش مي‌رسد كه اصول حجت تفقّه در دين است، اين سه مطلب مربوط به جريان اسلامي شدن علوم.

پرسش:...

پاسخ: نه، عقل كه حجت شد در مستقلات عقلي به تنهايي از حُكم خدا كشف مي‌كند، در غير مستقلات عقليه به كمك نقل از حُكم خدا كشف مي‌كند ما يك بحثي داريم كه «الدين ما هو» دين عبارت از عقايد است و اخلاق است و احكام است و حقوق است و علوم اين يك، فصل ديگر اين است كه منبع هستي‌شناسي دين چيست؟ اين فقط اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است يعني ذات اقدس الهي آن عقايد را، آن احكام را، آن قواعد اخلاقي را، آن حقوق فردي و جمعي و سياسي و بين‌الملل را، آن علوم را تثبيت مي‌كند اين است، بعد مي‌رسيم به منبع معرفت‌شناسيِ دين كه ما حالا از كجا بفهميم خدا چه كرد، از كجا بفهميم خدا چه فرمود، اين يا عقل است يا نقل، نقل يا قرآن است يا سنّت هر كدام از اينها هم زيرمجموعه دارند قرآن منبع معرفت‌شناسي دين است نه هستي‌شناسي دين، سنّت منبع معرفت‌شناسي دين است نه هستي‌شناسي دين قرآن كه دين نمي‌آورد قرآن مي‌گويد ذات اقدس الهي اين‌چنين تقرير فرموده است آن مي‌شود دين اين مي‌شود كاشف.

همين معنا سهو عقل است در مستقلات عقليه يك، نيم سهو عقل است در غير مستقلات عقليه دو، در كتابهاي فقهي و اصولي ما اين هست مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) در مكاسب در بخشي مي‌فرمايد اين مطلب جزء مستقلات عقلي است، فلان دليل جزء غير مستقلات عقلي است، مستقلّ عقلي يعني عقل به تنهايي كشف مي‌كند كه ذات اقدس الهي چه چيزي فرمود، غير مستقلات عقلي مثل مقدمات واجب مي‌گويد عقل بعد از اينكه ذات اقدس الهي مطلبي را واجب كرده است كشف مي‌كند كه مقدمات او هم واجب است.

پس يك مسئله اين است كه دين چيست يك فصل، يك فصل يعني يك رسالهٴ تقريباً دويست صفحه‌اي، يك مطلب اين است كه منبع هستي‌شناسي دين چيست مي‌شود فصل دوم، فصل دوم يعني رسالهٴ دويست صفحه‌اي، فصل سوم اين است كه منبع معرفت‌شناسي دين چيست اين مي‌شود يك فصل، يك فصل يعني رسالهٴ درسي دويست صفحه‌اي و هكذا، و هكذا، و هكذا.

بنابراين ما يك دين داريم، يك منبع هستي‌شناسي دين داريم كه فقط اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است يك منبع معرفت‌شناسي دين داريم از اين منبع معرفت‌شناسي دين دستگاه اصول راه‌اندازي مي‌شود اين اصول اگر جلالتش را بازيابد، ظرفيتش را بازيابد آن وقت در منبع معرفت‌شناسيِ دين كارآمدي بهتري دارد او حجت تفقّه در دين است نه حجت خصوص فقه، اگر اين راهها را طي كرديم هم علوم ما مي‌شود اسلامي قهراً دانشگاهها مي‌شود اسلامي، هم تعارض علم و دين رخت برمي‌بندد، هم آن احكام فقهي كه گفته شد كاملاً بار هست الآن اگر كسي بخواهد سفر كند و نمي‌داند كه بعد از يك هفته در فلان گردنه چه مي‌گذرد چون مسافتش هشت فرسخ است اين روزه‌اش را افطار مي‌كند، نمازش را هم قصر مي‌خواند ولي هواشناسي كه براساس جزم يا براساس طمأنينه مي‌داند اين نسيمي كه امروز كنار مديترانه حركت كرده بعد از يك هفته در فلان گردنه مي‌شود طوفان آنجا رانش دارد، ريزش دارد، بهمن دارد اين شخص هم‌اكنون كه حركت مي‌كند نمازش چهار ركعتي است و روزه‌اش را هم بايد بگيرد.

در تمام، در تمام يعني در تمام امور اين علم مؤثر است در تمام امور حجت است اگر مسئله قطع و قطّاع از اصول رخت برمي‌بست به جاي او عقل مي‌نشست و قطع به فقه مي‌رفت همان طوري كه ما شك و شكّاك داريم، قطع و قطّاع داريم مگر قطع رواني جزء حجج شرعي است كه در اصول بيايد قطع قطّاع يك مشكل رواني و بيماري است آنكه حجت نيست اين را بايد در كنار شك شكّاك ذكر كرد هم اصول پالايش مي‌شود، هم آن ظرفيت اصول خودش را نشان مي‌دهد، هم ديگر سخن از تعارض علم و دين و امثال ذلك نيست.

حالا برسيم به مطلب بعدي كه گاهي ممكن است گفته بشود قرآن كريم فقط جنبه آيت بودن و مخلوق بودن اشيا را ذكر مي‌كند وقتي نام اشيا را مي‌برد بلافاصله مي‌گويد خدا زمين را خلق كرد، خدا آسمان را خلق كرد، خدا هوا را خلق كرد، خدا انسان را خلق كرد آن علل وسطيه، علل معدّه، علل ممدّه اينها را ذكر نمي‌كند و علم به اينها وابسته است اين سخن حق است، اما قرآن كريم در بسياري از موارد قدم به قدم اين علل وسطا و مُعدّه و ممدّه را ذكر كرد كه در بحث ديروز به طور اجمال فهرست داده شد حالا ديروز نرسيديم آن آيات را بخوانيم امروز اجمالاً آن آيات را كه مربوط به خلقت آسمان است مي‌خوانيم، اگر فرصت كرديم بخشي از آياتي كه مربوط به پيدايش باد و باران است را مي‌خوانيم تا معلوم بشود كه اين ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[8] چطور شده علم اسلامي با اينكه بسياري از مسائل را نگفت آن وقت اين درياشناسي و صحراشناسي و نجوم‌شناسي و آسمان‌شناسي و اينها با اينكه قدم به قدم مباحثش را گفته نشده علم اسلامي.

در قرآن كريم اوّلين بار در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيه سي به اين صورت فرمود بعد از اينكه فرمود كلّ آنچه شيء است خدا آفريد فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ يعني شما اگر جلوتر برويد به اين رأي مي‌رسيد مي‌بينيد اول اينها يك چيز بودند بعد از يكديگر جدا شدند، پس كلّ اين راه شيري و سماوات سبع و ارضين و «ما فيهنّ و ما بينهنّ» قبلاً رَتق و بسته بودند، بعد باز شدند كه بعد فرمود: ﴿إِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾[9] ، اين بخش اول.

حالا كه باز شدند چند تا شدند فرمود: سماوات سبع كه سماوات سبع را لازم نيست بخوانيم چون مستحضريد در بسياري از آيات آمده اين بخش دوم، قدم دوم.

حالا چقدر طول كشيد كه اين يك حقّه و يك حبّهٴ بسته بشود شش تا، فرمود شش روز طول كشيده اين روز هم همان طور كه در بحث قبلي اشاره شد به معني تطوّرات باشد اين ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ اين كم نيست فراوان است يكي‌اش آيه 54 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است كه ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾، پس اين بسته را به هفت قسمت كند شش روز طول كشيده هفت آسمان و يك زمين بكند كه جمعاً بشود هشت تا، شش روز طول كشيده، اين قدم سوم.

قدم چهارم در اين شش روز حالا شش تطوّر، شش دوره هر چه هست حالا هر كدام ممكن است كه ميليون سال يا ميليارد سال نوري طول بكشد آن را كه بايد علم تحقيق بكند چند روزش سهم زمين بود، چند روزش سهم آسمانها بود، چند روزش سهم «بين الارض و السماء» بود آن را در سورهٴ مباركهٴ «فصّلت» مشخص فرمود كه دو روز سهم آسمان بود، دو روز سهم زمين بود قهراً دو روز هم سهم «ما بين الارض و السماء» آيه نُه به بعد سورهٴ مباركهٴ «فصلت» اين است ﴿قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَاداً ذلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ اين يك، ﴿وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ .... وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ كه ناظر به فصول چهارگانه است زمين را در دو روز تصديع كرد و فصول چهارگانه زمين را آماده كرد كه زمينهٴ ظهور اين فصول چهارگانه را فراهم كرد بعد فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾ آسمانها هنوز يك مُشت گاز بودند اين را در ظرف دو روز به هفت آسمان تقسيم كرد راه شيري به اينها داد، ستاره‌هاي ثابت و سيّار داد، شفافشان كرد ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ٭ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ﴾ دو دوره، دو طرح تاريخي طول كشيد تا اين يك مُشت گاز را به صورت هفت آسمان دربياورد و بعد اينها را نوراني كند ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾.

در بخشهاي ديگر فرمود ما اين را مزيّن كرديم اين هفت آسمان را طبقه، طبقه قرار داديم نه در عرض هم بلكه طولي است آن را در آيه سوم سورهٴ «مُلك» بيان فرمود: ﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً﴾ اين طور نيست كه در عرض هم باشد بلكه در طول هم هست، بعد در بخش ديگر فرمود تمام اين ستاره‌هاي ثابت و سيّاري كه شما مي‌بينيد اينها همه‌شان در آسمان اول است ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[10] دنيا يعني ادون و اقرب آن نزديك‌ترين آسمان به شما اين ستاره‌ها در آن هست بعد هم در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» فرمود: ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾[11] بعضي از بخشهاي از آسمانهاست كه نه به چشم مسلّح شما درمي‌آيد، نه به چشم غير مسلّح، خب.

اينكه در سورهٴ «ملك» فرمود: ﴿خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً﴾[12] ناظر به اين است در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آيه شش فرمود: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾ تمام اين ستاره‌ها تازه در آسمان اول است حالا اينها بحثهاي ستاره‌شناسي و سپهرشناسي و كيهان‌شناسي است به فيزيك برمي‌گردد نه به متافيزيك آنكه به متافيزيك برمي‌گردد اين است كه ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[13] ما يك وحيي داريم، فرستندهٴ وحي داريم، گيرندهٴ وحي داريم، مدبّرات امر داريم، فرشته‌هايي در آسمانها هستند كه آن فرشته‌هاي آسماني امور را تدبير مي‌كنند آن بخشها، بخشهاي ويژه است كفار در آنجا راه ندارند ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[14] اين سماي متافيزيكي است اين در علم نيست البته اين سمايي كه الآن اينها پاركينگ درست كردند و ترمينال درست كردند و روزانه رفت و آمد مي‌كنند اين غير از آن سمايي است كه فرمود: ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ آن را كسي توقّع ندارد كه دانشگاهها بحث كنند آن را بايد حوزه‌ها بحث كنند كه سمايي كه فرشته‌ها هستند جاي وحي است، جاي استجابت دعاست ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ﴾[15] آن جريان معراج چيست، جريان دعاي مؤمن چيست، كجا مؤمن مي‌تواند به آسمانها راه پيدا كند آن ديگر بحثهاي دانشگاهي نيست اما آنكه متوقّع است در همين محدوده است كه اينها در آسمان اول‌اند و مانند آن.

بعد هم فرمود اين‌چنين نيست كه در آسمانها خبري نباشد بلكه جنبنده‌هايي در آسمانها هستند ﴿وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ﴾[16] يعني در آسمان و زمين جنبنده‌هايي هستند تشويق مي‌كنند كه شما به سراغ آنها برويد و از موجودات آسمان، از موجودات زمين طَرفي ببنديد و بهره بگيريد، اين يك بخش، خب.

پس قدم به قدم جريان آسمانها را به اين صورت ذكر كرده اين نمي‌شود علم اسلامي آن وقت آن «لا تنقض» كه هيچ چيزي نگفته فقط يك جمله را گفته شما الآن چندين جلد كتاب اصول درباره همين «لا تنقض» داريد استصحاب مجهول التاريخ، استصحاب معلوم التاريخ، تعارض استصحاب با ساير اصول، استصحاب اصل.. يا نه بسياري از اين معارف كه به بركت علماي ما استخراج شده است از همين يك خط استخراج شده ديگر هيچ كدامش كه در كتاب و سنّت نيست كه منتها عقل حجت الهي است كه از اينها درآورده الآن شما بخواهيد آن مجموعه آنچه كه درباره همين يك خط «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[17] نوشتند مي‌بينيد چهل، پنجاه كتاب عميق علمي است با حذف مكرّرات خب حالا اينكه قدم به قدم آمده مسائل را ذكر كرده.

درباره جريان پيدايش و پرورش بارانها در جريان پيدايش و پرورش باران در سورهٴ مباركهٴ «نور» به اين صورت بيان كرده آيه 43 به بعد سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَاباً﴾ اول به وسيله باد ابر توليد مي‌كند يك، بعد اين ابرها را پراكنده مي‌كند دو، اول پراكنده بعد ﴿ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ﴾ به وسيله باد اين ابرها را نزديك هم مي‌كند بعد اينها را انباشته مي‌كند كه مركّب بشوند، متراكم بشوند، انبوه بشوند ﴿ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً﴾، بعد اينها را غربالي مي‌كند نه شلنگي ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ نه «منه» خب بعد از اينكه فرمود: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[18] يك سلسله بادهايي هستند مأمورند كه ابرها را تلقيح كنند ابر عقيم، ابر زائو اينها از هم جدا بشوند حالا هنگام زايمان اين ابر فرارسيد اين شلنگي ببارند كه زيانبار است يا غربالي ببارد، فرمود خير غربالي مي‌بارد ما يك سلسله اموري فرستاديم اين را غربالي كنند، سوراخ سوراخ كنند كه قطره قطره بيايد نه شلنگي ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ﴾ اين قطره را ﴿يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ نه «منه» به چه چيزي مي‌گويند مُختل، به چيزي كه اين وسطهايش خالي است مي‌گويند فلان كار مختل شد يعني چه؟ يعني انسجامش را از دست داد خلالي پيدا كرده و اين خلال باز و شكافته شده است فرمود ما اين را غربالش مي‌كنيم بعد مي‌بارانيم اين طور نيست كه شلنگي بباريم.

بعد اين را به صورت كوه كه درآورديم در اين قسمت فرمود: ﴿ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً﴾[19] در سورهٴ مباركهٴ «كهف» و بعد فرمود اين را ما جبال قرار مي‌دهيم از كوههاي آسمان آن قدر اين ابرها كنار هم‌اند، مؤلف‌اند، مركب‌اند، متراكم‌اند كه كوه آسمان نشان داده مي‌شود فرمود ما از اين كوهها باران را غربالي مي‌بارانيم براي شما ﴿مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ﴾ ما از كوههاي آسما‌ن، همين كوههاي آسماني، خب.

چطوري غربال مي‌شود، چطوري مركب مي‌شود، بعد چطوري پراكنده مي‌شود، چطوري ازدواج مي‌كنند، چه چيزي باعث ازدواج ابرهاست، چه چيزي باعث پيدايش و پرورش نر و ماده است، چه چيزي باعث پيدايش و پرورش آن زائو است بعضيها عقيم‌اند بعضي زائو هستند فرمود اين كارها را ما مي‌كنيم ديگر ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[20] خب اينها كه قدم به قدم اينها را گفته آن وقت اين نمي‌شود اسلامي آن وقت آن يك جمله‌اي كه فرمود: «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[21] آن مي‌شود اسلامي.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] مائده/سوره5، آیه48.
[2] مطففین/سوره83، آیه18 ـ 21.
[3] اعلی/سوره87، آیه2 ـ 3.
[4] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.
[5] علق/سوره96، آیه5.
[6] شمس/سوره91، آیه8.
[7] روم/سوره30، آیه30.
[8] اسراء/سوره17، آیه15.
[9] ذاریات/سوره51، آیه47.
[10] صافات/سوره37، آیه6.
[11] حاقه/سوره69، آیه38 ـ 39.
[12] ملک/سوره67، آیه3.
[13] فصلت/سوره41، آیه12.
[14] اعراف/سوره7، آیه40.
[15] ذاریات/سوره51، آیه22.
[16] شوری/سوره42، آیه29.
[17] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص245.
[18] حجر/سوره15، آیه22.
[19] نور/سوره24، آیه43.
[20] حجر/سوره15، آیه22.
[21] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص245.