درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

86/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 83 الی 85

 

﴿يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ﴾(83)﴿وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لاَ يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ﴾(84)﴿وَإِذَا رَأَي الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَلاَ هُمْ يُنْظَرُونَ﴾(85)

 

قرآن كريم خطوط كلي وحي و نبوت را بيان مي‌كند از يك سو و خطوط كلي فطرت انساني را تبيين مي‌كند از سوي ديگر در هماهنگي و جمع‌بندي مي‌فرمايد نه آ‌ن خطوط كلي فطرت عوض مي‌شود كه ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[1] نه اين خطوط كلي وحي و نبوت در عقايد، در اخلاق، در احكام، در حقوق، در علوم عوض مي‌شود براي اينكه هر پيامبري كه آمده است ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[2] بود اين از سوي دوم.

آنچه كه تغييرپذير است آداب و سنن فرعي بشر هست از نظر جامعه انساني آنچه كه تغييرپذير است از نظر دين همان منهاج‌الشريعه است نه خطوط كلي دين زيرا ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[3] و چون انبيا(عليهم السلام) براي هر عصر و مصري با آداب و سنن خاصي سخن مي‌گفتند همان طوري كه برابر پيشرفته‌ترين رشته‌هاي علمي مردم آن عصر معجزه مناسب مي‌آوردند برابر با عادات و آداب و رسوم و فرهنگ و سنن و مواهب طبيعي و مسائل صناعي آن جامعه هم سخن مي‌گفتند اينها جزء متغيّرات است جزء تمثيل است و نه تعيين، حالا اگر در منطقه‌اي سردسير نبود گرمسير بود و اصلاً برفي نمي‌آمد قرآن درباره او از باران سخن گفت ولي از برف سخن نگفت و اگر پيامبري در منطقه‌اي مبعوث شد كه آنجا منطقه سردسير بود و برف فراوان بود آنجا ممكن بود از ثلج و برف سخن به ميان بياورد اينها چون به عنوان تمثيل است و نه تعيين، اين هم مطلب دوم.

مطلب سوم كه مشترك بين انبياست هم درباره آن خطوط كلي اين حرف را دارند، هم درباره خطوط جزئي يعني هم درباره اصول ثابت اين بيان را دارند، هم درباره امور متغيّر.

درباره اصول ثابت كه در جهان‌بيني توحيدي است، وحي است، نبوت است، معاد است، عصمت انبياست درباره آنها هم اين اصل را دارند، درباره موادّ طبيعي و مواد غذايي و مواهب طبيعي و صناعي آن منطقه هم اين اصل را دارند و آن اين است كه حالا در اين بخش كه مربوط به مواهب طبيعي است در عين حال كه از مواهب طبيعي نام مي‌برد مثلاً از آب، از هوا، از ميوه، از دريا، از صحرا، از كوه، از آسمان، از زمين نام مي‌برد از اينها كه يك عناوين طبيعي‌اند و صبغهٴ ديني ندارند و صبغهٴ مذهبي ندارند يك امر رايج و مطلق‌اند از همهٴ اينها با نامهايي كه صبغهٴ مذهبي و ديني دارد ياد مي‌كند يك وقت است كه سخن از زمين است، خب اين را هر كسي مي‌تواند به عنوان زمين‌شناس درباره زمين بحث كند زمين، دريا، آسمان، ستاره، راه شيري و مانند آن، اما قرآن كريم ضمن اينكه از اينها ياد مي‌كند اينها را به عنوان نعمت، به عنوان رحمت، به عنوان كَرَم، به عنوان جود، به عنوان احسان، به عنوان موهبت، به عنوان عطيت همه اينها كه صبغهٴ مذهبي دارد، رنگ مذهب دارد، رنگ دين دارد اينها را با اين عنوان ياد مي‌كند، چرا؟

براي اينكه اگر ما گفتيم زمين اين مسئله به ذهن نمي‌آيد كه خب چه كسي آفريد زمين ديگر زمين ديگر چه كسي آفريد ندارد اينها كه مي‌گويند علم لائيك است براي اينكه درباره زمين بحث مي‌كنند زمين است و كرويّت زمين است و انحاي گوناگون حركت زمين است و شمس و قمر است و مانند آن، اما همين كه گفتيم احسان خب اين احسان يك صبغهٴ ديني، يك واژهٴ ديني است محسن چه كسي است؟ اگر گفتيم نعمت، مُنعم چه كسي است؟ اگر گفتيم رحمت، رحمان و رحيم چه كسي است؟ اگر گفتيم كرامت، آن اكرام كننده چه كسي است؟

قرآن كريم ضمن اينكه از اين مواهب به عنوان مسائل طبيعي ياد مي‌كند، اينها را زير پوشش ماوراي طبيعي هم مي‌برد مي‌گويد اينها نعمت‌اند، اينها كرامت‌اند، اينها احسان‌اند، اينها رزق‌اند آن وقت وقتي گفتيم رزق، به ذهن مي‌آيد خب رازق چه كسي است، اگر گفتيم احسان كه خب محسن چه كسي است واژه‌اي كه هم مبدأ فاعلي را به همراه دارد يك، هم مبدأ غايي را به همراه دارد دو، اين مثلث را بر پيكر اين نظام مي‌پوشاند مي‌شود نعمت، مُنعم دارد، هدف دارد مي‌شود احسان، محسن دارد، هدف دارد مي‌شود رحمت، رحيم دارد، هدف دارد فرمود اينها زمين را مي‌شناسند اما به عنوان نعمت نمي‌شناسند يا اگر هم بشناسند مبدأ فاعلي را قبول ندارند، مبدأ غايي را قبول ندارند اين سه اصل را ذات اقدس الهي به عنوان سه ضلع اين مثلث مبارك بر بدن طبيعت پوشاند دامپروري را گفت، كشاورزي را گفت، باغداري را گفت، زنبورداري را گفت، همه اينها را گفت بعد فرمود اينها نعمت است اگر نعمت است منعم دارد، منعمش هم حكيم است آن منعم حكيم اگر اين نِعم را داد هدف دارد آ‌ن هدف هم معاد است كه بالأخره انسان به آن مقصد مي‌رسد ديگر.

فرمود اينها اولاً اين جامهٴ نعمت را از تن مواهب طبيعي كندند گفتند زنبور، گفتند اسب، گفتند گاو، گفتند شتر، گفتند شير، همين اين را لخت كردند، خب يك معلوم لخت، يك علم لخت مي‌آورد ما توقّع داريم كه آن وقت علوم ما بشود اسلامي در حالي كه ما از گاو و گوسفند بحث مي‌كنيم، از شمس و قمر بحث مي‌كنيم، از صحرا و دريا بحث مي‌كنيم بحث از صحرا و دريا كه آدم را به خدا نمي‌رساند، بحث از نعمت و رحمت و كرامت و احسان و جود و اينهاست كه انسان را به خدا مي‌رساند اين معناي جامعيت قرآن است، اين معناي زبان قرآن است، اين معناي زبان همه كتابهاي آسماني است كه با زبان فطرت هماهنگ است كه ضمن اينكه ما را به دانشگاه دعوت مي‌كند دانشگاه ما را هم اسلامي مي‌كند، ضمن اينكه ما را به علوم دعوت مي‌كند ما را به اسلامي شدن علوم هم دعوت مي‌كند مي‌فرمايد اينها كه مي‌بينيد اين نعمت است ﴿يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ ٭ وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً﴾ اين سه اضلاع مثلث را اينجا ذكر مي‌كند فرمود آنچه كه ما تا حال گفتيم اينها نعمت است اصولاً در اوايل بحث هم ملاحظه فرموديد كه سورهٴ مباركهٴ «نحل» را گفتند سورهٴ نعمت يا نِعم براي اينكه از جريان شمس و قمر بگير تا جريان دامداري و كشاورزي و زنبورداري و همه اينها را ذكر كرده خب ديگر اينها بهترين نعمتهاي جامعه است ديگر اينها را به عنوان نعمت ذكر كرده است اين زنبور عسل را موريس ميتلينگ هم نوشته ولي به عنوان نعمت نيست آن كتاب كسي را الهي نمي‌كند اين به عنوان زنبور است و عسل است و كندو است و همين، خب.

اين عنوان نعمت را اين جامهٴ نعمت را رومواهب طبيعي پوشانده بعد فرمود حالا كه نعمت است مُنعم دارد، حالا كه مُنعم حكيم اينها را به شما داد هدف دارد اينها نعمت بودن اينها را انكار مي‌كنند يك، منعم حكيم را نمي‌پذيرند دو، قيامت هم كه مي‌آيند اعضا و جوارح اينها عليه اينها شهادت مي‌دهد سه، اينها نظام غايي را كه معاد است منكرند ـ معاذ الله ـ نظام فاعلي را كه مبدأ است منكرند و نظام داخلي را هم منكرند اين فرق طرح قرآن است با علوم ديگر، وقتي دانشگاهها اسلامي مي‌شود كه علوم اسلامي بشود، وقتي علوم اسلامي مي‌شود كه آن جامه فراطبيعي بر پيكر طبيعت پوشانده بشود و نام مبارك خلقت بگيرد نه طبيعت اگر خلقت است خب خالق دارد، اگر خالق حكيم آفريد هدف دارد، اگر ما بحث را در معلومات خوب پياده كرديم ديگر علم سكولار مستحيل است براي اينكه ما طبيعت نداريم ما خلقت داريم، اگر خلقت است، خب خالق دارد؟ هدف هم فرمود دارد.

اين هم در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه اگر اين دروس اسلامي شد، دانشگاه اسلامي شد معنايِ فيزيك اسلامي و غير اسلامي نظير فرش دستباف و فرش ماشيني نيست كه با هم فرق بكند همين را انسان مي‌فهمد خدا داد وقتي مي‌فهمد خدا داد به جا صرف مي‌كند مي‌فهمد خدا داد در برابر او مسئول است اين خلقت است نه طبيعت ديگر نمي‌گوييم علوم طبيعي مي‌گوييم خلقت‌شناسي، آيت‌شناسي اينها اين طورند، خب.

فرمود اينها نعمت‌اند اينها برخيها غافل بودند ما به وسيله انبيا از بيرون، و عقل از درون اينها را روشن كرديم كه اينها نِعم الهي‌اند اينها كه فهميدند برخيها براساس همان سنّت باطلي كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[4] و مانند آن، آن شرك را رها نكردند، بعضيها هم بر اثر اينكه خب كليددار بتكده بودند، منافعشان در خطر بود رها نكردند، لذا ذات اقدس الهي اول اين جامهٴ نعمت را رو اسرار عالم پوشيد فرمود اينها نعمت‌اند، بعد فرمود منعمش خداي سبحان است، خب وقتي منعم او بود، ولي‌نعمتتان را سپاسگذاري كنيد، بعد هم هدف را كه معاد است كه روز حساب است و كتاب است بررسي مي‌كند، پس ﴿يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ﴾ اين راجع به نظام داخلي و مُنعم را منكرند ﴿ثُمَّ يُنكِرُونَهَا﴾ ﴿يُنكِرُونَهَا﴾ يعني چه؟ يعني نعمت را منكرند يعني «نعمت بما أنها نعمت الله» منكرند منعم را منكرند وگرنه نعمت كه انكارپذير نيست آن صبغهٴ طبيعي را كه انكار نمي‌كنند اينها كه درخت را انكار نمي‌كنند كه، اينها كه آفتاب و ماه را انكار نمي‌كنند كه مي‌گويند آفتاب، ماه، درخت، زمين موجودات طبيعي‌اند خلقت بودن اينها را انكار مي‌كنند، نعمت بودن اينها، جود بودن اينها را انكار مي‌كنند چون اگر نعمت بودن اينها را قبول كنند بايد منعم را بپذيرند ديگر ﴿يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا﴾ براي اينكه اين بار معنوي دارد اينها كه زمين را منكر نيستند كه زمين «بما ان الأرض بما أنها نعمة» اين را انكار مي‌كنند «بما أنها خلقة» اين را انكار مي‌كنند وگرنه بايد آن مبدأ فاعلي را بپذيرند.

آن راجع به مبدأ فاعلي، راجع به مبدأ غايي هم فرمود: ﴿يَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً﴾ اينها قيامت را كه انكار مي‌كنند ما حالا همه اينها را در آن صحنه مي‌آوريم با شهودشان ما به اندازهٴ كافي به اينها مهلت داديم اينها هيچ به راه نيامدند آن روز ديگر به اينها اجازه حرف هم ما نمي‌دهيم نه ما از آنها درخواست مي‌كنيم كه توبه كنيد، نه آنها اگر كه از ما درخواست بكنند ما به آنها پاسخ مي‌دهيم اين يك، اجازه حرف زدن هم به آنها نمي‌دهيم كه عذرخواهي بكنند اين دو، چون اگر كسي اجازه عذرخواهي داشته باشد، عذرخواهي بكند اميد اينكه عفو يا تخفيف پيدا بشود هست يك، و اگر عفو و تخفيف پيدا نشد از نظر رواني همان كسي كه گفت تخليه كرد يك، كمي سبك شد دو، فرمود دهن اينها بسته است ما اجازهٴ عذرخواهي به آنها نمي‌دهيم ما امروز به اينها اجازه داديم دهنشان باز بود كه ـ معاذ الله ـ به اهل‌بيت در فضاي دانشگاه اهانت كنند، خب بعد ديگر به اينها اجازه نمي‌دهيم البته آن دانشجويان عزيز، مسئولان عزيز متوجّه اتحاد ملّي و انسجام اسلامي‌اند كار عاقلانه كردند و عاقلانه مي‌كنند كه تنِش ايجاد نمي‌كنند ولي بالأخره اگر كسي به خودش اجازه بدهد به علي(سلام الله عليه) كه بعد از پيغمبر و غير از پيغمبر اسلام نه درگذشته، نه در آينده «الي يوم القيامه» مثل او نخواهد آمد آن وقت در دانشگاه كشور اسلامي به اين ذات مقدس دهن‌كجي بشود، خب به چنين آدمي در قيامت خدا اصلاً اجازه حرف نمي‌دهد.

فرمود از ما عذرخواهي بكنند ما به آنها اجازه نمي‌دهيم ما بگوييم توبه كنيد چنين كاري نمي‌كنيد به اينها اجازه حرف زدن بدهيم اجازه حرف زدن نمي‌دهيم كه اينها خودشان را سبك بكنند اين سه، چهار مطلب را ملاحظه بفرماييد. فرمود: ﴿يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا﴾ نه اينكه نعمت را منكر باشند زمين را كه منكر نيستند كه زمين را «بما أنها نعمة» منكرند مي‌گويند ارض است، آسمان را «بما أنها سماء» منكر نيستند «بما أنها نعمة» منكرند چون اگر نعمت بودن را بپذيرند بايد منعم را قبول كنند ديگر.

پرسش:...

پاسخ: اين در دنياست ديگر، اين برهان جدل است كه قبلاً هم گذشت اينها مشكل توحيد در واجب ندارند قرآن كريم مي‌فرمايد شما كه واجب را قبول داريد نسبت به مشركين حجاز كه واجب هست و «لا شريك له» يك، خالق كل هم اوست «لا شريك له» اين هم كه قبول داريد مدير كل و ربّ‌الأرباب و ﴿رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ هم اوست «لا شريك له» اين را هم قبول داريد مشكلتان در ربوبيت جزئيه است كه ﴿أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾[5] دامنگيرتان شده مي‌گويند ربّ انسان فلان بت است، ربّ شجر فلان بت است، ربّ ارض فلان بت است و ربّ بحر فلان بت است اين بتها هستند كه مشكل ما را حل مي‌كنند آن وقت مي‌فرمايد همان كه خالق است بايد بپروراند نه آن كه هيچ كاره است در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت كه ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾[6] آياتي كه به مناسبت همين آيه نقل كرديم گذشت فرمود بالأخره خالق و غير خالق كه يكسان نيستند خالق رب است از غير خالق آخر چه كاري ساخته است اين هم به عنوان جدال احسن است شما هم كه قبول داريد خدا خالق است آنها كه ملحد نبودند، مشرك بودند يعني در بخشهاي وسيعي از معارف معتقد بودند منتها مشكلشان در ربوبيت بود يك، به دنبالش الوهيت بود دو، و انكار معاد بود سه.

فرمود: ﴿يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا﴾ اين نعمت را منكرند نه ارض را يعني همه اين دامداريها را قبول دارند براساس آن كتاب هم مي‌نويسند درآمدشان هم براساس همين تأمين است اما اين ديگر كتاب علمي است نه كتاب ديني فرق قرآن با كتابهاي ديگر اين است كه قرآن مي‌گويد ارض نعمت است آنها مي‌گويند ارض، ارض است همين، خب خيلي فرق است قرآن مي‌گويند ارض آيت است آنها مي‌گويند ارض، ارض است، اگر اين لباس متافيزيك را و فراطبيعي را بر پيكر طبيعت بپوشانند اين علوم مي‌شود اسلامي.

فرمود: ﴿يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا﴾ نعمت «بما أنها نعمت» را منكرند ﴿وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ﴾ اين سه، چهار وجهي كه جناب فخررازي ذكر كرده بعضيهايش قابل قبول است بعضيهايش هم خيلي صبغهٴ علمي ندارد كه غالب اينها را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان نقل كرد و رد كرد كافرِ كامل آنهايي هستند كه عالماً عامداً منكر اين معارف‌اند.

پس نعمت بودن را انكار مي‌كنند يك، منعم را هم انكار مي‌كنند دو، معاد را هم كه انكار مي‌كنند سه مي‌گويند ﴿أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[7] آن وقت درباره معاد مي‌فرمايد: ﴿وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً﴾ فرمود ما همه اينها را در قيامت زنده مي‌كنيم با شاهد، شاهد داخلي، شاهد خارجي همان طوري كه در دنيا ما اينها را با حجت داخلي و حجت خارجي اداره مي‌كرديم، در قيامت هم با شاهد داخلي و شاهد خارجي محاكمه مي‌كنيم ما به اينها عقل داديم، فطرت داديم، هوش داديم، خردورزي داديم از داخل، انبيا و ائمه(عليهم السلام) فرستاديم از خارج اين براي دنيا، در آخرت هم، هم شاهد داخلي دارند اعضاي اينها، جوارح اينها، همه اينها داخلي است بيروني هم كه انبيا هستند، ائمه هستند و مسائل ديگر هستند ﴿وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً﴾ اين شهيد اختصاصي به انبيا ندارد هم انبيا شاهدند و هم ائمه(عليهم السلام) شاهدند و هم احياناً اولياي ديگر ممكن است شاهد باشند چون در قرآن كريم در كنار نبيّين، شهدا ذكر شده است فرمود: ﴿وَجِي‌ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ﴾ اگر شهدا در كنار نبييّن ياد شده‌اند پس معلوم مي‌شود آنجا كه دارد ﴿وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِي‌ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ﴾ آيه 69 سورهٴ «زمر» اين است ﴿وَجِي‌ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ﴾ حالا اين شهدا ظاهرشان تفصيل قاطع شركت است غير از انبيا(عليهم السلام) ديگران هم مي‌توانند شاهد باشند مثل ائمه(عليهم السلام) شهيد در قرآن كريم همان شاهد اعمال است ظاهراً برخيها مثل مرحوم سيد حيدر آملي احتمال دادند كه شهدا در قرآن همان شهداي فقهي باشد يعني مقتولين در معركه را قرآن شهيد مي‌گويد در حالي كه قرآن كريم از كساني كه در جبههٴ جهاد شربت شهادت مي‌نوشند به عنوان «و قتل في سبيل الله» مقتول في سبيل الله ياد كرده است ولي ايشان احتمال مي‌دهند كه شهدا در قرآن قابل انطباق بر مقتولين در معركه هم باشد.

علي اي حال شهدا اعم از نبي و غير نبي‌اند.

اما در بخشهاي ديگر فرمود ما در سورهٴ مباركهٴ «يس» است ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾[8] اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند شهادت اعضا و جوارح هم قبلاً بحث شد كه اين دو قِسم است يك قسم اينكه اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند و انسان به اعضا و جوارح مي‌گويند ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[9] اين يك نوع شهادت است، اين يك نوع شهادت عملي است كه اعضا و جوارح مي‌دهند در ذيل آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾[10] آنجا هم مرحوم شيخ طوسي نقل كرده است، هم جناب زمخشري، هم شيعه، هم سنّي كه عده‌اي به صورت حيوانات درمي‌آيند، خب اگر عده‌اي به صورت حيوان درآمدند اعضا و جوارح كَلب چه مي‌گويد؟ مي‌گويند من درنده‌خويم ديگر، شهادت گرگ، شهادت كَلب اين‌چنين نيست كه حالا اين زبان دربياورد بگويد من درنده‌ام كه اين اعضا و جوارح و اصل اين هيكل شهادت مي‌دهد كه او درنده است ديگر، اگر قرآن كريم فرمود اعضا و جوارح شما شهادت مي‌دهند هر دو وجهش مي‌تواند درست باشد اما آن وجهي كه اعضا و جوارح حرف مي‌زنند خب آن را كه بالصراحه فرمود: ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِم لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[11] ، اما اگر در آن موقف اعضا و جوارح حرف نزنند اما كسي به اين صورت ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ به صورت مار درآمده يا به صورت عقرب درآمده اعضا و جوارح اين شهادت نمي‌دهند كه اين سمّي است و گزنده است، خب اين شهادت عملي است ديگر.

درباره مشركين فرمود اينها حقّ مرمت كعبه را ندارند ﴿شَاهِدِينَ عَلَي أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ﴾[12] اينها كه شهادت به كفر مي‌دهند چگونه مي‌توانند متولّي كعبه باشند اينها كه نمي‌آيند شهادت بدهند بگويند ما كافريم كه اينها همين كه در برابر بتها خضوع مي‌كنند اين شهادت به كفر است ديگر عمل اينها شهادت مي‌دهد كه اينها كافرند.

بنابراين هم شهادت عملي درباره اينها راه دارد، هم شهادت لساني جمع هر دو ممكن است اختصاصي به احدهما ندارد، خب.

فرمود اينها شاهد دروني، شاهد بيروني فراوان است حالا گذشته از انبيا و ائمه(عليهم السلام) مسجد شهادت مي‌دهد، اماكن ديگر شهادت مي‌دهند آنها كه در روايات ما هست. فرمود: ﴿وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً﴾ خب محكمه هست شهادت مي‌دهد. ما از اينها اقرار نمي‌گيريم براي اينكه اينها كه ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[13] اما بعد از اينكه اقرارشان تمام شد، شهود و شهادت مطلب جداگانه تنظيم مي‌شود به آنها اجازه حرف زدن يا عذرخواهي نمي‌دهيم نه ما از آنها مي‌خواهيم عذرخواهي كنند يك، نه آنها از ما مي‌خواهند كه ما صرف‌نظر كنيم دو، نه به آنها اجازه حرف زدن مي‌دهيم سه، اين سه مطلب در سه بخش قرآن كريم هست.

فرمود: ﴿ثُمَّ لاَ يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ به آنها اجازه حرف نمي‌دهيم كه قدري بگويند و تخليه كنند و سبك بشوند چون ﴿الْيَوم نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَاهِهِمْ﴾[14] حالا يك بحث در اين است كه اگر فوهشان و دهنشان را خدا مي‌بندد چگونه در بخشهاي ديگر مي‌فرمايد: ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[15] آنجا كه دارد ﴿وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾[16] ، خب درست است اما آنجا كه دارد ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ با ختم و مُهر كردن فوه يعني دهن، زبان چطور حرف مي‌زند آيا موقفها فرق مي‌كند يا زبان را از كام درمي‌آورند، كام را مي‌بندند زبان بيرون فضاي كام حرف مي‌زند اين تصويرش چطور است كه هم ﴿نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَاهِهِمْ﴾ هم ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾، خب به آن آيه اگر رسيديم بايد جمع بشود.

﴿ثُمَّ لاَ يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ ما به آنها اجازه عذرخواهي نمي‌دهيم ﴿وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ﴾ آنها مُستعتب نيستند، عِتاب يعني سرزنش «عَتَب» يعني سرزنش كرد، عِتاب كرد اين يك، «استعتب» يعني درخواست كرد كه حالا آن راضي بشود كه سرزنش كردي سبك شدي راضي بشوي، «مستعتِب» كسي است كه پيشنهاد صلح و رضايت مي‌دهد، «مُستعتَب» كسي است كه به او پيشنهاد داده شده تو صرف‌نظر كني، فرمود نه ما «مستعتِب» هستيم، نه آنها «مستعتَب‌» هستند «لهم العتبيٰ» نيست، «لهم الرجعيٰ» نيست نه آنها مُعتَب‌ هستند نه ما مستعتِب در اين بخش فرمود: ﴿وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ﴾ كه ما بشويم «مستعتِب» آنها بشوند «مستعتَب» ما از آنها بخواهيم كه صرف‌نظر كنند، توبه كنند، رضايت بدهند و مانند آن راضي بشوند يا رضايت ما را جلب بكنند، ولي در بخشهاي ديگر فرمود ما به آنها اجازه نمي‌دهيم ما از آنها عذرخواهي نمي‌كنيم كه ما بشويم «مستعتِب» آنها بشوند «مستعتَب» آن كار را ما نخواهيم كرد هرگز.

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر آن روز براساس نظام تكوين است ديگر نظام تشريع كه در دنياست، در دنيا انسان هر كاري كه مي‌خواهد بكند آزاد است ولي در قيامت اعضا و جوارح در اختيار اعمال‌اند نه در اختيار اشخاص يك آدم خوابيده‌اي مي‌خواهد حرف بزند حرف او در اختيار خود اوست يا در اختيار ملكاتي است كه كسب كرده، يك آدم نائم دلش مي‌خواهد در خواب وقتي حرف مي‌زند حرف صحيح بزند، اما يك وقت مي‌بيند حرفي مي‌زند كه رسوا مي‌شود، چرا؟ براي اينكه انسان نائم زبان او در اختيار ملكاتي است كه كسب كرده نه در اختيار خودش، انسان وقتي حساب برزخي‌اش شروع شده تمام اعمال و جوارح حاكم بر زمان‌اند آن كسي كه بدرفتاري كرده اين زبان در اختيار آن ملكات است در قبر از او سؤال مي‌كنند «ما كتابك» «من نبيّك»، خب اين اگر در دنيا مسلمان شناسنامه‌اي بود و در خيلي از موارد به حسب ظاهر مي‌گفت من مسلمانم آنجا اين زبان كه در اختيار او نيست كه بگويد من مسلمانم كه، زبان در اختيار ملكات اوست لذا بند مي‌آيد در معاد، در ساهرةالقيامة همين طور است تا حسابها بررسي بشود.

بنابراين اين طور نيست كه هر كسي هر چه خواست بتواند بگويد در دنيا هر چه كرده است اين مي‌شود مَلكه، بعد در نوم كه «النوم أخ الموت»[17] اين جريان مرگ شبيه جريان خوابيدن است، اسرار پيچيده‌اي در اين خواب هست كه حلّش بسيار مشكل است نه خواب ديدن رؤيا كه آن يك مشكل ديگري دارد خود خواب يك حقيقت دشواري است انسان مي‌خوابد چطور مي‌شود؟ چقدر روح بدن را رها مي‌كند و كجا مي‌رود و چه موقع برمي‌گردد و چطوي برمي‌گردد.

پرسش:...

پاسخ: بله، حالا يا موقف فرق مي‌كند يا اشخاص فرق مي‌كنند حالا به اين هم مي‌رسيم.

در سورهٴ مباركهٴ «فصّلت» آيه 24 اين است ﴿فَإِن يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوي لَهُمْ وَإِن يَسْتَعْتِبُوا فَمَا هُم مِنَ الْمُعْتَبِينَ﴾ اولاً ما به آنها اجازه استعتاب، پيشنهاد عفو، پيشنهاد تخفيف نمي‌دهيم اگر هم بر فرض مستعتِب بشوند، معتَب نخواهند شد ما پيشنهاد آنها را قبول نمي‌كنيم از آنها راضي نيستيم ﴿لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ﴾[18] البته يك عده هستند مشمول شفاعت‌اند، عذابشان تخفيف پيدا مي‌شود آنها خب مسلمانهاي فاسق‌اند وگرنه اينها كه ﴿يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا﴾ چه جا براي استعتاب، پس نه از اين طرف استعتاب است نه از آن طرف از اين طرف كسي مستعتِب نيست پس آنها مستعتَب نيستند، از آن طرف كسي مستعتِب نيست پس آنها معتَب نيستند فرمود حقّ استعتاب ندارند ولي اگر استعتاب بكنند ﴿فَمَا هُم مِنَ الْمُعْتَبِينَ﴾ بعد عذرخواهي هم نمي‌توانند بكنند، حالا برخي از آنها يا بعضي از مواقف‌اند كه به آنها اجازه داده مي‌شود نظير حال احتضار كه حال احتضار با قيامت فرق مي‌كند خود قيامت، جريان ساهرهٴ قيامت، صفحهٴ قيامت با جهنم فرق مي‌كند اينها آياتشان درباره يك موقف نيست.

درباره «ان الاحتضار» فرمود يك عده مي‌گويند ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً﴾[19] بعد پاسخ داده مي‌شود ﴿كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ از جاهايي كه لقب مفهوم دارد همين آيه است چون در مقام تهديد است يعني «هو قائلها لا فاعلها» اين حرفي است كه هميشه مي‌زند اگر در مقام تهديد نبود مفهوم نداشت، اما چون در مقام تهديد است معناي كلمه اين است كه «كلا انها كلمة هو قائلها لا فاعلها» اين حرفي است كه مي‌گويد ولي اهل عمل نيست، خب پس اين براي زمان احتضار است.

در بعضي از بخشها فرمود ما اگر به اينها دستور بدهيم كه فلان كار را انجام بدهيد مقدورشان نيست آن قيامت، عالم تكليف كه نيست عالم تكليف تمام شده اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان يك قانون اساسي و اصل در كلمات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه هم آمده كه «اليوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل»[20] اين جزء قانون اساسي اسلام است كه دنيا جاي تكليف است «يوم الحساب» و جزاي نهايي قيامت است آن روز ديگر روزِ تكليف و دستور تشريعي نيست وگرنه بايد پيامبري براي آن روز بيايد، امامي براي آن روز بيايد آن روز ديگر جا براي تكليف نيست.

در سورهٴ مباركهٴ «قلم» آيه 42 و 43 به اين صورت آمده است ﴿يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَيُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ ٭ خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَقَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ﴾ اينها را ما در دنيا به سجده دعوت مي‌كرديم، خب گوش نمي‌دادند اما الآن كه جا براي كار نيست، الآ‌ن جا براي سجده نيست، جا براي اطاعت نيست، بنابراين در اين بخش از آيات كه محل بحث است فرمود: ﴿وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لاَ يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] روم/سوره30، آیه30.
[2] بقره/سوره2، آیه97.
[3] آل عمران/سوره3، آیه19.
[4] زخرف/سوره43، آیه22.
[5] یوسف/سوره12، آیه39.
[6] نحل/سوره16، آیه17.
[7] اسراء/سوره17، آیه98.
[8] یس/سوره36، آیه65.
[9] فصلت/سوره41، آیه21.
[10] سوره نباء، آيه 18.
[11] فصلت/سوره41، آیه21.
[12] توبه/سوره9، آیه17.
[13] ملک/سوره67، آیه11.
[14] یس/سوره36، آیه65.
[15] نور/سوره24، آیه24.
[16] یس/سوره36، آیه65.
[17] ـ مستدرك الوسائل، ج5، ص123.
[18] فاطر/سوره35، آیه36.
[19] مؤمنون/سوره23، آیه99 ـ 100.
[20] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 42.