86/02/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 80 الی 83
﴿وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّن بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَجَعَلَ لَكُم مِن جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثاً وَمَتَاعاً إِلَي حِينٍ﴾(80)﴿وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَجَعَلَ لَكُم مِنَ الْجِبَالَ أَكْنَاناً وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ﴾(81)﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾(82)﴿يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ﴾(83)
چون هر پيغمبري(عليه الصلاة و عليه السلام) براي منطقهٴ خاص مبعوث ميشود و اين اختصاص يا حدوثي و بقائي است يا در حدوث آنچنان است ولي در بقا عام است بايد با فرهنگ همان مردم حرف بزند كه ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾[1] فرهنگ عمومي آن مردم بخشي به آداب و سنن آنها برميگردد، بخشي هم همراه با مواهب طبيعي آنهاست، بخشي هم با مسائل صناعي آنهاست يعني مردم هر مرز و بومي يك سلسله عادات و آداب و سنن دارند در يك منطقه و اقليم خاص سردسير يا گرمسير، ييلاقي يا قشلاقي زندگي ميكنند با صنايع مخصوصي هم به سر ميبرند.
پس هر پيامبري به فرهنگ و زبان آن مردم سخن ميگويد و فرهنگ عموم مردم هم در اين سه بخش و ملحقات اين سه بخش گوناگون است اين دو مطلب.
مطلب سوم آن است كه اينها جزء متغيّراتاند چون انسان يك بخش ثابتي دارد كه به هويّت انساني برميگردد، به فطرت او برميگردد، به روح مجرّد او برميگردد، به اخلاق عام او برميگردد، به عقايد عام او برميگردد كه اينها يكسان است چه انسان در شرق عالم به سر ببرد، چه غرب، چه در قطب، چه در استوا، چه در گذشته، چه در حال، چه در آينده اينها ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[2] و رسالت اصلي انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم هدايت اين خطوط كلي است منتها در اجرا و تطبيق و پياده كردن آن خطوط كلي به زبان و فرهنگ عمومي همان مردم حرف ميزنند كه بخشي به آداب و سنن آنها برميگردد، بخشي هم به مواهب طبيعي آنها برميگردد، بخشي هم به مسائل صناعي آنها برميگردد.
اينها متغيّراتاند كه فرعاند و آن خطوط كلي اعتقادي و فطري جزء اصول دين است كه ثابت است، پس پيامبران(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يك سلسله مسائل اصلي دارند كه ثابت است براي انسانيّت انسان است، يك سلسله مسائل فرعي متغيّر دارند كه براي اين متغيّرات اينهاست، اين سه مطلب.
آن روزي كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) در مصر داعيه نبوت داشت آنجا منطقهاي بود كه نيل داشت، دريا داشت، درياي روان داشت، آب متحرّك داشت سخن از دريا و ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ﴾[3] و امثال ذلك مطرح بود ﴿فَاضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[4] مطرح بود و مانند آن.
اگر پيامبري در منطقهاي مبعوث ميشد كه دريا نبود و نهر روان نبود و جاي كشتي نبود اين مسائل نبود، مسائل ديگر مطرح بود اينها متغيّراتاند و به هيچ وجه نقشي در خطوط كلي دين ندارند منتها مردم آن منطقه بخواهند آن اصول كلي را پياده كنند با اين سنن، با اين مواهب، با اين مسائل صناعي پياده ميكند، اين هم يك مطلب. اين نشان آن است كه گذشتِ زمان هيچ نقشي ندارد براي اينكه گذشت زمان كه در فطرت اثر نميگذارد ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هويّت انساني را كه دگرگون نميكند آنچه كه محور اصلي رهبري انبياست «في مشارق الارض و مغاربها في قادمها و قادرها» يكسان است آنچه كه تغييرپذير است كه محور اصلي رهبري انبيا نيست براساس اين شكل ثاني بنابراين چيزي عوض نميشود اگر گاهي گفته ميشود كه چون پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در منطقه عربنشين آمد اين حرفها را زد اين حرفها در غير منطقه عربنشين تاريخ مصرفش گذشته است ـ معاذ الله ـ ديگر اثر ندارد اين حرف براي اينكه آشنا نيستند كه انبيا براي چه كاري آمدند.
در هر بخشي كه پيغمبري با مردم آن بخش سخن گفت يا مسبوق بود به اصل كلي، يا ملحوق است به اصل كلي اين وسطها نعمت جزئي آنها را ذكر ميكند، اگر در منطقه عربنشين سخن از شتر و امثال شتر است، بعد در ذيل دارد ﴿وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ﴾[5] هر نعمتي كه در هر جاي عالم و زمان و زمين باشد خدا ميدهد در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» قبلاً خوانديم فرمود بعد از اينكه جريان دامها و اينها را ذكر كرده فرمود: ﴿وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[6] يك سلسله صنايع هنوز در راه هست، يك سلسله حيوانات ديگر هنوز كشف نشده، يك سلسله موجودات دريايي است كه زنده است و شما هنوز به آن دسترسي پيدا نكردهايد يا مسبوق به اصل كلي است يا ملحوق به اصل كلي آن وقت چه چيزي از آن عوض شده، اگر جامعهاي بخواهد تربيت بشود آن خطوط كلي را بايد جايي پياده كند، اين هم يك مطلب.
در جريان پوست و كُرك و پشم و مو اين از همان زماني كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبعوث شدند، طلوع كردند الي اليوم مصرف خوب دارد همان روز جلود انعام بهرهٴ صحيح داشت، امروز هم بهترين كفش آن است كه از پوست طبيعي باشد، بهترين كيف آن است، بهترين وسايل آن است كه از پوست طبيعي باشد نه پوست مصنوعي آن روز اين طور بود بهترين لباس آن است كه از كُرك طبيعي باشد نه مصنوعي، بهترين لباس پشمي آن است كه پشم طبيعي باشد نه مصنوعي آنچه را كه قرآن كريم ذكر كرده اليوم هم زنده است آن وقت هم كه مسائل صنعتي نبود همين سنّتي بود، فراگير بود الآن هم اينها كارآمد هست بر فرض روزي فرابرسد كه ما وَبر و صوف و شعر نداشته باشيم، خب نداشته باشيم اين جزء اصول عقايد نيست، اين جزء خطوط كلي اخلاق نيست، اين جزء خطوط كلي فقه نيست، اين جزء خطوط كلي حقوق نيست، اين جزء خطوط كلي علوم نيست دين در همين پنج محور كار ميكند عقايد، اخلاق، احكام فقهي، حقوقي، علوم حالا اينها به عنوان تمثيل است و نه تعيين يعني اينكه ذات اقدس الهي فرمود مُنعم اوست، او نعمت ميدهد، نعمتش را بر شما تمام ميكند در فلان منطقه اصواف و اوبار و اشعار است در فلان منطقه چيز ديگر است، بنابراين اينها هيچ آثاري و آسيبي به همراه ندارد.
مطلب ديگري كه جناب فخررازي ذكر كرد ايشان يك تحليلي دارند ميگويند بالأخره انسان يا مقيم است يا مسافر، اگر مسافر است يا وسيله دارد يا ندارد، اگر مقيم است كه ﴿جَعَلَ لَكُم مِّن بُيُوتِكُمْ سَكَناً﴾[7] اگر مسافر است كه ﴿مِن جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُيُوتاً﴾ كه ﴿تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ﴾ اگر عابر سبيل است، كاروان ضعيف است در سايه درختها و در سايه خيمهها و اينها به سر ميبرد اين هم ظلال است.
مطلب مهم كه ديگر در تفسير فخررازي ظاهراً نيست آن است كه ظل در قرآن كريم مثل نور گرامي داشته شد، سايه مثل نور اگر مهمتر از نور نباشد كمتر از نور نيست قرآن كريم به سايه خيلي بها داد شب كه ميشود ما در سايه زمينيم اگر خدا سايه نيافريده بود آن وقت شب و روز بود روز مگر ميشد زندگي كرد در قرآن كريم فرمود اگر اين شمس مستقيم ميتابيد دائماً شب بود شما شب نداشتيد چطوري زندگي ميكرديد ﴿مَنْ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ﴾[8] چه اينكه اگر دائماً شب بود ﴿مَنْ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ﴾[9] ، خب اگر دائماً شب بود ما چه ميكرديم، دائماً روز بود چه كار ميكرديم اگر حركت نبود، سير ارض دور شمس نبود، دور خودش نبود كه ليل و نهار بيافريند آن وقت مگر ميشد زندگي كرد فرمود اگر اين ليل را سرمد قرار ميداد ﴿مَنْ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ﴾ و اگر اين ضيا را سرمد قرار ميداد ﴿مَنْ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ﴾ اگر شب نبود مگر ميشد زندگي كرد شب يعني در سايه بودن يعني اين كُرهٴ ارض وقتي به دور خود ميگردد آن سَمتش كه روبهروي شمس است ميشود روز، اين قسمتش كه پشت اوست ميشود شب وقتي برميگردد اين قسمت ميشود روز، آن قسمت ميشود شب لذا ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود شب آيت من است ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[10] شب آيت الله تاريك است، روز آيت الله روشن و هر دو روشناند و اگر شب نبود زندگي نبود.
در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود هر دو آيت مناند اينچنين نيست كه شب خودبهخود پديد بيايد يا بينظم پديد بيايد آيه دوازده سورهٴ «اسراء» اين است ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾ منتها ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً﴾ و آن هم بركاتي كه در شب نازل شده است در روز نيامده، اگر ليلهٴ قدر است، اگر اسراي پيغمبر است كه در شب است، اگر معراج پيغمبر است كه در شب است هزارها بركت در شب است كه در روز چيزي از آنها خبري نيست.
بنابراين ظِل تنها سايهٴ يك درخت نيست كه يك رهگذر كنار آن درخت ميآرمد ظلّ ارض هم هست كه مردم شبانه راحتاند فرمود: ﴿جَعَلَ لَكُم مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً﴾ او سايه براي شما خلق كرد كه در سايه زندگي كنيد چون او جعل كرد و ظل مجعول اوست ميشود آيت او لذا فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ بنابراين اينكه گاهي گفته ميشود حالا او حرفهايي مثلاً در محور عربها زد ـ معاذ الله ـ الآن فرهنگ آن رد شد، چه چيزي رد شد؟ در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» ﴿وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ آيه هشت همين سوره اين بود كه ﴿وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ حالا اينها مثال است اينها نشد چيز ديگر در محل بحث هم كه سخن از اينگونه از نعمتها به ميان آمده آيه 81 همين محل بحث فرمود: ﴿كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ﴾ حالا اين نِعم نشد، نعم ديگر، حالا اگر در حجاز بود بخشي از ميوهها در حجاز بود در جاي ديگر نبود و بالعكس اين معنايش اين نيست كه ـ معاذ الله ـ آن فرهنگ تمام شده اينها متغيّراتاند، متغيّرات يعني متغيّرات آن روز هم نقش تعيين كننده نداشت آن روز حالا مگر بحث براساس رمّان و غير رمّان بود حالا گلابي نيست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نور» وقتي نزولات آسماني را دارد ميشمارد با اينكه بركت برف به مراتب بيش از بركت تگرگ است از برف هيچ سخني به ميان نيامده، چون عرب برفشناس نيست آنجا برف نميآيد، گاهي بارانهاي تند هست كه تگرگ را به همراه دارد، خب تگرگ را ميگويد برف را نميگويد نه براي اينكه حالا ـ معاذ الله ـ اين تاريخ مصرفش گذشت ديگر عموميت ندارد.
در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيه 43 اين است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَاباً﴾ اول ابر را پراكنده ميكند ﴿ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ﴾ اين پراكندهها را جمع ميكند بعد در اثر وزش باد و سرد شدن اين جمعها كه مركّب شدند، فشردهتر ميشوند ﴿ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ اين برق ميزند كمكم زمينهٴ نزولات آسماني را فراهم ميكند ﴿وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ﴾ بعد براي شما تگرگ ميفرستد، خب بركت برف كه به مراتب بيش از تگرگ است اين ميماند، چشمه ميشود، بهار را تأمين ميكند، تابستان را تأمين ميكند، خب براي مردمي كه برف نديدند چه چيزي بفرمايد اين معنايش اين نيست كه حالا برف اثر ندارد يا مغفولعنه بود براي اينكه ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾[11] اين مردم بايد بفهمند، بعد ميگوييم چيزهاي ديگر هم هست كه خداي سبحان تمام ميكند شما نشد ديگري، اين عصر نشد عصر ديگر.
﴿وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ﴾ ابرهاي به هم فشردهٴ انباشتهٴ انبوه شدهٴ تلّي درآمده كه گويا كوه آسماني است از اين كوهِ آسماني تگرگ ميبارد در حالي كه برف به مراتب فايدهاش بيشتر است ﴿فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ﴾[12] ، بنابراين هرگز قرآن كريم يك كلمهاش عوض نشده آن مثال بود مثال براي هميشه مثال است اگر يك وقتي سالار شهيدان حسينبنعلي(صلوات الله و سلامه عليه) فرمود: «و علي الإسلام السلام إذ قد بليت الامة براع مثل يزيد»[13] اين اصل هميشه محفوظ است براي اينكه تمثيل كرده نفرمود اگر زمامدار يزيد بود ديگر فاتحه اسلام خوانده ميشود، خب اگر كسي يزيد نبود ولي مثل يزيد بود فرمود من با شخص يزيد كه بحث نميكنم من با اين جريان دارم حرف ميزنم اين ميشود تمثيل.
هر عصري كه خائن روي كار آمد بايد قيام كرد اين براي هميشه زنده است در اين قسمتها هم هميشه آيات زنده است، اگر وقتي در ده هزار سال قبل منطقهاي مثال زد گفت زيد اين طور بود، عمرو اين طور است، و حالا نه ما زيد داريم نه عمرو اين هيچ تكان نخورد براي اينكه تمثيل است، تمثيل از آن جهت كه تمثيل است باطل نميشود كه، اگر تعيين بود، بله خطّ بطلان كشيده بود و تاريخ مصرفش ميگذشت، اما مثال براي هميشه زنده است در قرآن كريم براساس اين نِعم خاص، براساس حيوانات مخصوص، براساس مواهب طبيعي خاص، براساس مسائل صنعتي خاص براساس اين سه، چهار قسمتي كه بازگو شد به هيچ وجه تكيه نكرده مگر در حدّ تمثيل، تمثيل هميشه زنده است نبايد گفت به اينكه حالا «ضرب زيد عمراً» اينها كه از بين رفتند، نه خير اين به عنوان تمثيل هميشه زنده است فعل قاعدهاش آن است، فاعل قاعدهاش آن است، مفعول قاعدهاش اين است اين مثال است، مثال در مثال بودن كه باطل نشد كه، زيد از بين رفته، تمثيل هم از بين رفته؟ حالا انعام و دوابّ و اصواف و اوبار و اشعار از بين رفته، ولي مثال هم از بين رفته؟
بنابراين آن متغيّرات را كه دين به عنوان مثال ذكر ميكند براي ابد زنده است ولو ما هيچ شتري الآن علي وجه الارض نداشته باشيم، هيچ صوفي، هيچ وَبري، هيچ شَعري، هيچ جسم حيواني ديگر نداشته باشيم، خب نداشته باشيم ولي مَثل داريم اين مَثل امروز تطبيق ميشود بر سفينه، سفينه دريايي، سفينه فضايي و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: نه، برف اصلاً نيست وقتي منطقهاي برف نميآيد شايد سي سال، چهل سال كسي برف نبيند آن وقت بفرمايد «ثَلج» ميفرستد ميگويد «ثَلج» چيست، اما تگرگ را كاملاً ميبينند، سالي يكي، دو بار ميبينند ديگر.
پرسش:...
پاسخ: قرآن وقتي بخواهد كلّي بگويد، كلياتش سرِ جايش محفوظ است آن كليات را تطبيق ميكند بر مصاديقي، اگر تورات بود مصاديقي كه مربوط به جريان مصر است و رود نيل است و اينها ذكر ميكند و اگر انجيل بود مصاديقي كه مربوط به آن فلات خاصي كه وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) زندگي ميكند تطبيق ميكند و اگر وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است بر مصاديقي كه آنها ميفهمند تطبيق ميكند تطبيق است و تمثيل است و تمثيل از آن جهت كه تمثيل است هميشه زنده است بايد طرزي حرف زد كه اينها بفهمند كلّي محض را كه اينها نميفهمند بايد تطبيق كرد، پياده كرد، اجرا كرد اجرائياتش متغيّر است و اين اجرائيات به عنوان مَثل ذكر ميكند ميفرمايد خداوند به شما نعمت ميدهد مثل گوسفند، نه خداوند به شما گوسفند ميدهد خداوند ﴿يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ﴾ مثل چه چيزي؟ مثل گوسفند، امروز گوسفند نيست يك چيز ديگري است تطبيق بر آن ميشود تمثيل براي ابد زنده است براي اينكه معيار كه گوسفند و گاو نبود اينها به عنوان تعيين ذكر نشدند، به عنوان تمثيل ذكر شدند هيچ تاريخ مصرفش هم نگذشته، خب.
فرمود انسان يا مقيم است يا مسافر، مسافر هم يا اين است يا آن، همه احكامش هم بيان شده و چون قرآن يك كتابي است توحيدش با علمش با اخلاقش با موعظهاش همراه است ﴿وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ﴾ را هم ذكر فرمود، خب شما ببينيد در كتابهاي حكمت و كلام ميبينيد از نظم عالم ما پي به ناظم ميبريم درست است، اما ﴿إِلَي حِينٍ﴾ آن براي چيست اين بارها به عرضتان رسيد كه قرآن يك كتاب علمي مثل فلسفه، كلام، فقه، اصول نيست آنها علماند اين نور است نور يعني علم به علاوهٴ عمل صالح در متن برهان حكيمانه ميبينيد يادآوري مسئله مرگ و برزخ و قيامت در آن هست، خب اين نظم دليل بر ناظم است فرمود ﴿إِلَي حِينٍ﴾ تا زمان مرگ يعني به ياد او باشيد.
به وجود مبارك آدم و حوا(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ﴾[14] شما هميشه نيستيد يك مرگي هست، مسافريد، بايد حواستان جمع باشد اين ﴿إِلَي حِينٍ﴾ يا متاع قليل اين نصيحت را در كنار علم جا دادن اين نه در كتابهاي حكمت و كلام است، نه كتابهاي فقه و اصول ميبينيد در كتابهاي فقه و اصول آنجا كه حُكم فقهي و حجت از آن استفاده ميشود آن جمله را ذكر ميكنند اما قبلش يا بعدش ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[15] ﴿لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ اينها را ديگر در كتاب فقه و اصول نميآورند همان ﴿أوْفُوا بِالْعُقُود﴾[16] را ميآورند براي اينكه اينها كارِ فقهي دارند نه كار نوري، اما قرآن ميخواهد فقه را با عمل صالح، حكمت را با عمل صالح، عمل را با عمل صالح جمع بكند ميفرمايد اينها هست اما تا زمان مرگ ﴿إِلَي حِينٍ﴾ هست، اين هم نكتهاي است كه قرآن كريم هرگز اجازه نميدهد ما از آنها غفلت كنيم.
اما جريان ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِنَ الْجِبَالَ أَكْنَاناً﴾ همين جريان اصحاب كهف كه وقتي بيرون آمدند پناهگاهي نداشتند به آنها گفتند ﴿فَأْووا إِلَي الْكَهْفِ﴾[17] ﴿فَأْووا﴾ يعني مأوا بگيريد هميشه اين طور است الآن هم اين عشاير كه نقل و انتقال دارند اينها ﴿فَأْووا إِلَي الْكَهْفِ﴾ هست حالا اينها مثل اصحاب كهف نيستند ولي پناهگاه دارند اين زاغههايشان را پُر از گوسفندهايشان ميكنند تا از سرما و گرگها و اينها نجات پيدا كنند.
بعد هم فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ﴾ در اين كتابهاي ادبي مثل جامي مثل مغني اينها اين مثال را ذكر ميكنند كه يكي را كه گفته «حذف ما يعلم منه جائز» است «سرابيل تقيكم الحرّ و البرد» بَرد را حذف كرده است براي اينكه معلوم است اين درست است كه گاهي آنچه كه معلوم است حذف ميكنند، اما نكته اساسي اين است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» در آيه پنج يعني اوايل اين سوره آنچه كه انسان را از سرما حفظ ميكند قبلاً فرموده الآن بايد آنچه را كه انسان را از گرما حفظ ميكند بفرمايد در آيه پنج همين سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ﴾ ﴿دِفْءٌ﴾ يعني آن لباسي كه شما را از سرما حفظ ميكند لباس زمستاني ﴿فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾ آنجا چون فرمود اين لباس زمستاني به بركت الهي فراهم شده است اينجا هم ميفرمايد لباس تابستاني به بركت الهي تأمين شده است آنجا فرمود لباسي كه شما را از سرما حفظ ميكند، اينجا فرمود لباسي كه شما را از گرما حفظ ميكند ﴿سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ﴾ البته «و سرابيل تقيكم البرد» هم هست منتها قبلاً گفته شده.
﴿وَسَرَابيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ﴾ بالأخره شما گرفتار رهزنها هستيد، جنگهايي خواهيد داشت يك كلاهخودي ميخواهيد، يك زرهاي ميخواهيد، يك لباس آهني ميخواهيد كه بأس شما را حفظ بكند اين همان است كه ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾[18] آن بأس هم در همين حديد است گاهي به صورت دفاعي است، گاهي به صورت تهاجمي و حمله مثل شمشير و اينها ﴿لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ﴾ شايد شما مسلمان بشويد، خب حالا چه، اين «لعل» اين «ترجّي» به بار مينشيند يا نه، ميفرمايد متأسفانه نه، ﴿لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ﴾ اما حالا خطاب كرد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه تا تسليت باشد براي او تعيير و سرزنش ضمني هم باشد نسبت به قوم، به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَإنْ تَوَلَّوا﴾ حالا ما همه اين نِعم را داديم تا اينها اقرار كنند منقاد بشوند، حالا اگر رو برگرداندند، اعراض كردند شما نگران نباش اوضاع كه تمام نشده كه اينها هر كدام يك هفتاد، هشتاد سالي هستند بعد ميآيند به دست ما ديگر ﴿عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ﴾[19] اين ﴿عَلَيْنَا الْحِسَابُ﴾ در سورهٴ «نور» هست در خيلي از جاها هست منتها اينجا نيامده فرمود تو بايد بلاغ مبين داشته باشي اينها كه از بين نميروند كه ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ هيچ نگران نباش، چرا؟ براي اينكه ﴿فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ تو تا نهايت تلاش و كوشش را بايد بكني كه اتمام حجت بكني، بيان بكني، تشريح بكني، توضيح بدهي كه هيچ كسي سؤال نداشته باشد بلاغ مبين كه در بحث ديروز بلاغ مبين گذشت، اما حالا اگر اينها نپذيرفتند چه؟ آن در سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه قبلاً خوانديم در آن سوره فرمود: ﴿عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ﴾ آيه چهل سورهٴ «رعد» اين بود ﴿وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ﴾ ما البته تنبيه كرديم، توبيخ كرديم، سرزنش كرديم، انذار كرديم، تهديد كرديم، وعيد داديم اين وعيد و تهديد را گاهي در زمان حيات نوراني تويِ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عمل ميكنيم كه با چشمانت ميبيني، يك وقت است نه بعد از رحلت تو ما اين وعيد را پياده ميكنيم ولي ما دست بردار نيستيم ﴿وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ﴾ اين وَعد همان وعيد است در اينجا ﴿أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ﴾ در زمان حيات شما ما به اين وعيد عمل بكنيم تهديدها را عمل بكنيم يا نه شما رحلت بكنيد بعد از رحلت شما ما اين تهديدها را عمل بكنيم اين اصل كلي براي ما هميشه هست ﴿فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ﴾.
بعد هم در آيه بعد فرمود: ﴿وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾[20] خيلي هم طول نميكشد براي مسافري كه سير ابد دارد چند ميليارد سال بايد بماند بلكه اصلاً قابل تهديد نيست مهلت دادن چهل سال، پنجاه سال خيلي مهم نيست اين اصلاً به حساب نميآيد ﴿وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾، خب.
بنابراين آنچه كه در بخشهاي ديگر از قرآن كريم آمده است آنها را خداي سبحان به صورت مشروح و باز در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» به صورتهاي ديگر بيان كرده غفور بودن و بلاغِ مبين داشتن، تهديد كردن به اينكه ما اينها را رها نميكنيم هست در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه 92 اين است ﴿وَأَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ كه اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ يك مسئله اصولي را به همراه دارد نه مسئله فقهي را تا گفته بشود اين ﴿أَطِيعُوا﴾ امر ارشادي است ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ يعني حُكمالله حجت است حالا هر چيزي حُكم كرد اگر گفت فلان چيز حلال است حلال حُكم تكليفي كرد تكليفي، وضعي كرد وضعي ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ يعني راهنمايي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر شما حجت است او اگر گفت مكروه، مكروه است اگر گفت حرام، حرام است اگر گفت واجب و مستحب و مباح است همين [حكم] را دارد، اگر صحّت و بطلان را اعلام كرد همين است اين امر ارشادي نيست، اگر اصول انشاءالله به جايگاه اصلياش برگردد آن جلال و شكوهش را پيدا كند و معيار حجت تفقّه در دين بشود و از اسارت فقه دربيايد، از انحصار فقه دربيايد آن وقت معلوم ميشود اصول چه جلالي دارد اينكه ميبينيد الآن يك علم نيمه مُرده است براي اينكه ما خيال ميكنيم اصول فقط براي حجت در فقه است، خير ما در تمام موارد معيار حجت ميخواهيم، معيار حجت فقط اصول است اين است اصول است كه با آن شكوهش ميتواند بگويد چه چيزي را شما ميتوانيد به دين اسناد بدهيد معيار اسناد دادن يك مطلب به دين چه چيزي است، اين را فقط اصول بيان ميكند خودِ حكمت، كلام اينها عهدهدار آن مسائلاند خدا هست، واحد هست، شريك ندارد و دهها حُكم ديگر اينها را حكمت و كلام ميكند، اما اگر ما بخواهيم چيزي را به اسلام نسبت بدهيم «في ما يرجع الي العقائد و الأخلاق و الأحكام و الحقوق و العلوم» معيارش را اين بايد معيّن كند اين ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾[21] كه سورهٴ «توبه» مشخص كرده است غير از فقه رايج است فقه گوشهاي از تفقّه در دين است حالا اگر وقتي جريان دارويني است مطرح شده است اين دارد ـ معاذ الله ـ به جنگ دين ميآيد ما بايد بدانيم كه معيار اسناد يك مطلب به دين چه چيزي است؟ نظر دين درباره آفرينش انسان چيست؟ تا ببينيم حرف داروين مخالف است يا مخالف نيست اينكه مسئله فقهي نيست، اينكه مسئله فلسفي نيست فلسفه جهانبيني كلّي دارد كلام هم بشرح ايضاً [همچنين] اين فقهي نيست، اخلاقي نيست، حقوقي نيست، علمي است ما با چه معياري بگوييم اسلام نظرش دربارهٴ پيدايش و پرورش انسان اين است حرف داروين آن است، اينها با هم ميخورند يا نه، در اسناد علوم ما اصول ميخواهيم، در حقوق اصول ميخواهيم، در فقه اصول ميخواهيم، اگر اين اصول كه ظرفيت همه اينها را دارد به ظرفيتش پاسخ مثبت بدهد آن وقت عظمت حوزه مشخص ميشود، نوآوري حوزه مشخص ميشود، فناوري حوزه مشخص ميشود نه اصولي كه فقط گرفتار فقه باشد اين عظمت فقط براي مصرف فقه صرف بشود.
به هر تقدير فرمود اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ در اصول بايد ثابت بشود كه اين امر ارشادي نيست اين حُكم اصولي به همراه دارد يعني حُكم خدا حجت است، حكم رسول خدا حجت است گاهي اين دليل نقلي، مؤيّد دليل عقلي است حُكم وليّامر حجت است ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[22] اينها اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ را گفتند امر ارشادي است و پيامي هم ندارد يك امر كه دو عِقاب ندارد، يك شيء كه دو امر ندارد، هر امري كه وليّامر كرده يا پيغمبر كرده آن را بايد اطاعت كرد اين ارشاد به آن است، خير اين براي بيان حجيّت آن هست همان طوري كه ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[23] يك مسئلهٴ اصولي است براي حجيّت برائت نقلي، نه مسئله فقهي اين ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ يك مسئله اصولي است يعني حُكم رسول حجت است، حُكم وليّامر حجت است نه تبليغ پيغمبر، تبليغ پيغمبر كه حكم خداست، اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در احكام فقهي مطالبي را بيان كرده كه خب رسول است بما أنّه رسول نه از آن جهت كه امير مؤمنان است، فرمانده مؤمنان است، امام مؤمنان است و مانند آن.
به هر تقدير در آيه 92 سورهٴ «مائده» آمده است كه ﴿وَأَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا﴾ اين تهديد است ﴿فَإِن تَوَلِّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَي رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ گاهي اين تهديد را قبل ذكر ميكند مثل اين، گاهي تهديد را بعد ذكر ميكند مثل سورهٴ مباركهٴ «رعد» فرمود: ﴿فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ﴾[24] گاهي ﴿الْبَلاَغُ﴾ را بعد ذكر ميكند آن تهديد را قبل ذكر ميكند ميفرمايد كه ﴿وَاحْذَرُوا﴾[25] بپرهيزيد بعد به پيغمبر ميفرمايد تو بايد فقط بلاغ مبين داري.
بنابراين اين هم تسلّي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، هم تهديد و هشدار نسبت به مشركان و كفار، بعد فرمود اينها هيچ مشكلي ندارند همان كه بارها به عرضتان رسيد كه اينها شبههٴ علمي ندارند لكن شهوت عملي دارند همين است اينكه فرمود: ﴿يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا﴾ همين است يعني مشكل علمي داشته باشند نه، براي اينكه ما همه اينها را قدم به قدم با براهين براي اينها بيّنالرشد كرديم اينها مشكل علمي ندارند، شبههٴ علمي ندارند به اصطلاح اين آقايان شهوت عملي دارند نميخواهند آن سنّت باطل نياكان را از دست بدهند يك، اين زعمايشان كه از همين راه ارتزاق ميكنند نميخواهند وسيله كسبشان از بين برود دو، آن پياده نظامشان كه دنبالهرواند و آن گروه خاصي كه تقريباً زمامداري اين آيين كفر را به عهده دارند فرمود گرچه اينها به حسب ظاهر كماند ولي اكثريت اين افكار به عهده آنهاست ﴿وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ﴾ نه «اكثرهم كافرون» ﴿وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ﴾ اينكه خبر با «الف» و «لام» آمده همهشان كافرند اما كافر كامل همينها هستند كه زمامدارند اينها ائمه كفرند ﴿يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾.
بنابراين هيچ شبههٴ علمي براي آنها نيست براي همه اينها مسلّم شد براي اينكه ما مسئله را اين قدر پياده كرديم كه اينها بفهمند مسائل كلي را كه دقيق بود ذكر كرديم، مسائل را هم پياده كرديم كه اينها بفهمند يك مسئله پيچيدهاي در كار نيست اين قدر ساده كرديم كه در حدّ فهم اينها باشد، پس اينها ﴿يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ﴾ و همه اينها كافرند «كلهم كافرون» ولي ﴿وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ﴾ اينها كسانياند كه كافر كاملاند اين خبر را با «الف» و «لام» ذكر كرده سرّش همين است آنها به اين حد نيستند چهار، پنج وجه جناب فخررازي ذكر كرده كه چطور با اينكه همه كافرند اينجا اكثرشان كافرند كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) غالب آن وجوه را نقل كرد و رد كرد كه خيلي مهم نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»