درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

86/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 77 الی 79

 

﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾(77)﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾(78)﴿أَلَمْ يَرَوْا إِلَي الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾(79)

 

امروز طبق نقل مشهور سالروز ارتحال كريمهٴ اهل‌بيت فاطمهٴ معصومه(سلام الله عليها) است بحثهاي روزها همه‌اش نثار اهل‌بيت(عليهم السلام) است امروز ثواب اين بحثها نثار ارواح مطهّر اهل‌بيت عموماً و كريمهٴ اهل‌بيت(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) خصوصاً براي آن قصد ان‌شاءالله اين بحث را ادامه مي‌دهيم كه ثواب را اين بي‌بي(سلام الله عليها) ببرد.

فرمود: ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ يك بحث در اين است كه آيا ممكن است بشر علمِ به قيامت پيدا كند يا نه، از آيات سورهٴ «اعراف» و اينها برمي‌آمد به اينكه اين كار مشكل است براي اينكه قيامت وقتي قيام مي‌كند احدي باقي نمي‌ماند، لكن از برخي از آيات برمي‌آيد كه انسانِ كاملِ معصوم مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها ممكن است عالم به جريان قيامت باشند.

در سورهٴ مباركهٴ «جن» آيه 25 به بعد به اين صورت است ﴿حَتَّي إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِراً وَأَقَلُّ عَدَداً﴾ فرمود جريان قيامت كه رسيد آن روز معلوم مي‌شود چه كسي پيروز است، چه كسي شكست‌ خورده است، چه كسي منصور است، چه كسي مخذول است و مانند آن.

بعد از اينكه جريان قيامت را ذكر كرد فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾ فرمود بگو من نمي‌دانم اين قيامتي كه ميعاد همگان است نزديك است يا دور، ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِي﴾ ﴿إِنْ﴾، «إن» نافيه است ﴿أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾ بعد فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ﴾ اين غيب اين «الف» و «لام»اش يا استغراق است يا جنس است يا عَهد اگر جنس باشد يا استغراق باشد معاد را شامل مي‌شود، اگر عَهد هم باشد كه قدر متيقّن همين معاد است براي اينكه آنچه كه محور بحث بود جريان معاد و قيامت بود.

پس اگر الف و لام آن، الف و لام عهد ذهني و ذكري باشد كه خصوص معاد است، اگر الف و لام جنس يا استغراق باشد كه معاد را هم شامل مي‌شود فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي﴾ ذات اقدس الهي ذاتاً عالمِ غيب است، كسي را اظهار نمي‌كند يعني او را مُشرِف قرار نمي‌دهد، مطّلع قرار نمي‌دهد، آگاه نمي‌كند بر غيب ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ﴾ مگر آن فرستاده‌اي كه مرتضاي خدا باشد، مورد رضاي خدا باشد، راضي بشود كه جريان قيامت را به او برساند.

طبق اين آيه علمِ قيامت ممكن است نصيب انسانِ كاملِ معصوم بشود چون اگر چيزي بهره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شد بهرهٴ اهل‌بيت كه به منزلهٴ نفس آن حضرت‌اند هم خواهد شد ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ﴾ بعد ﴿فَإِنَّهُ يَسْلُكُ﴾ به بحث ديگر است، بنابراين آگاهيِ به اصل قيامت براي انسانِ كامل في‌الجمله ممكن است.

راه ديگر اينكه جريان معاد بالأخره يا صادر اول و ظاهر اول است يا بعد از صادر اول و ظاهر اول است ارواح مطهّر اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه اوّلين صادر يا اوّلين ظاهر از ذات اقدس الهي‌اند يقيناً اشراف دارند بر جريان معاد، حالا در قوس صعود گاهي مي‌فرمايند ما به تدريج بايد علوممان را فرا بگيريم يا هر شب جمعه كه مي‌شود علم ما زايد مي‌شود اينها البته به لحاظ قوس صعود است كه فرمود شما نماز شب بخوانيد تا به مقام محمود برسيد و مانند آ‌ن، اما در قوس نزول كه اينها صادر اول يا ظاهر اول‌اند آنچه در جهان امكان هست زير پوشش صادر اول يا ظاهر اول است ديگر مي‌گويند فرض ندارد در جهان امكان چيزي رُخ بدهد و آن ارواح مطهّر ندانند، پس بنابراين استحاله ندارد.

مطلب ديگر مربوط به زمان است كه گاهي در بعضي از تعبيرات قرآني يا روايي هست كه در فلان وقت يا فلان لحظه قيامت ظهور مي‌كند اينها مربوط به اشراط‌الساعة است، اشراط‌الساعة غير از خود ساعت است وقتي قيامت مي‌خواهد قيام بكند حالا ظهور حضرت هست يا رجعت هست يا خيلي از شرايط ديگر هست ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[1] هست ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[2] هست و مانند آن.

اما وقتي كه فرمود: ﴿تَأْتِيَهُم بَغْتَةً﴾[3] كل صحنه عوض مي‌شود يعني بساط شمس برچيده مي‌شود، بساط زمين ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[4] مي‌شود ديگر زميني نيست كه به دور شمس بگردد، شمسي نيست كه زمين به دور او بگردد آن وقت شب و روز نيست، زمان نيست، آن نيست، آن وقت چيزي كه نيست چگونه انسان مي‌تواند آن را اندازه‌گيري كند بگوييم سريع است يا بطيء است و مانند آن، پس اگر ظاهر برخي از آيات يا روايات اين است كه در فلان وقت است اينها مربوط به اشراط‌الساعة است يعني پيش‌درآمد معاد، طليعهٴ معاد وگرنه خود قيامت فرمود: ﴿تَأْتِيَهُم بَغْتَةً﴾، خب.

در آيات قبل مثالهايي كه زده شد اين تفسير صافي مرحوم فيض(رضوان الله عليه) و تفسيرهاي روايي ديگر هم حتماً ملاحظه مي‌فرماييد آنجا ﴿مَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ بر وجود مبارك حضرت امير و اهل‌بيت تطبيق شده است ﴿أَبْكَمُ﴾[5] بر مخالف و معاند آن حضرت تطبيق شده است اينها درست است اينها تفسير انفسي است، تطبيق است نه تفسير مفهومي كه منظور از ﴿مَن يَأْمُرُ﴾ وجود مبارك حضرت امير باشد كه اين لفظ در آن مفهوم استعمال شده باشد اگر ﴿أَبْكَمُ﴾ گفته شد قابل انطباق هست چون مثال است ديگر بر هر كسي كه بي‌خير است و «الساكت عن الحق شيطان أخرص» اين در جوامع روايي ما نيست اگر اين روايت را پيدا كرديد يك روايت بسيار پُر معنا و بركتي است از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه «الساكت عن الحق شيطان أخرص» كسي كه بي‌جا حرف مي‌زند حرف او درست نيست، كسي كه به جا بايد حرف بزند ولي نمي‌گويد امر به معروف نمي‌كند، نهي از منكر نمي‌كند، آنجا كه بايد هدايت بكند ساكت است، خاموش است «الساكت عن الحق شيطان أخرص» اين منسوب به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، خب.

آن هم مي‌شود ﴿أَبْكَمُ﴾ بنابراين ﴿أَبْكَمُ﴾ در هر عصر و مصري مصاديقي دارد ﴿مَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ در هر عصر و مصري مصاديقي دارد اگر ﴿مَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ در تفسير صافي و امثال صافي بر وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) تطبيق شده است از سنخ تفسير انفسي و جَري است، نه تفسير مفهومي يا اگر ﴿أَبْكَمُ﴾ تطبيق شده است بر مخالفان آن حضرت از همين قبيل است، خب.

اما ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ گرچه اين نكره در سياق نفي است ولي منظور شيئي كه انسان بايد با چشم و گوش و عقل بفهمد فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾ همين علوم حوزوي و دانشگاهي و علوم حصولي است، اما چيزي كه انسان براي فهميدن او نياز به چشم و گوش و عقل ندارد مثل اينكه خود عقل براي خود عقل حاصل است، فطرت براي خود فطرت حاصل است اينها علم حضوري است ما براي فهميدن عقل لازم نيست از عقل كمك بگيريم كه عقل را به وسيله عقل بفهميم كه اين خب همان توقّف شيء بر نفس مي‌شود بلكه خود عقل، خود فطرت براي ما حاضر و مشهود است اينكه فرمود: ﴿لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ يعني آن علوم حصولي كه از خارج مي‌آيد.

به شهادت همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه‌اي كه قبلاً خوانديم آيه هفتاد همين سوره كه قبلاً خوانديم فرمود: ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ اينها كه كهنسال‌اند، فرتوت‌اند، سالمند‌ند آنچه را كه در حوزه و دانشگاه فراگرفتند از يادشان مي‌رود ولي هويّتشان كه يادشان است، هويّت هر كسي مشهود اوست اين‌چنين نيست كه خودش را فراموش بكند.

پس آنچه را كه در آغاز فرمود كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ اين ناظر به علوم حصولي است كه انسان در مدرسه‌ها ياد مي‌گيرد اين علوم سابقه نداشت و آنچه كه در پايان عمر كهنسالها هست كه فرمود: ﴿لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ اين هم راجع به علوم حصولي است كه در مدرسه‌ها ياد مي‌گيرند، اما آن علم شهودي و حضوري كه مربوط به حضور و هويّت هر كسي نزد خود اوست آن براي هميشه هست و قابل زوال نيست و ذات اقدس الهي آن را مشهود نفس قرار داده است آيه فطرت شاهد اين است و آيه سورهٴ مباركهٴ «شمس» هم مؤيّد همين.

در سورهٴ مباركهٴ «شمس» وقتي سوگندهاي الهي به اين قسمت رسيد مي‌فرمايد: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ آيه هفت و هشت سورهٴ مباركهٴ «شمس» فرمود سوگند به نفس و كسي كه نفس را مستوي‌الخلقه آفريد ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ استواي خلقت در بدن معلوم است كه مثلاً انگشت چقدر باشد، صورت چقدر باشد، پا چقدر باشد اينها همان معناي استواي خلقت در بدن و جسم است، اما استواي خلقت در جان به چيست با اينكه جان مجرّد است و اندازه و قدّ و قواره و طول و عرض و عمق و اينها ندارد فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ استواي نفس و تسويه نفس كه نفس مستوي‌الخلقه باشد به الهام است با «فا»ي تفسيريه فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ تسويه نفس كه ذات اقدس الهي روح را مستوي‌الخلقه آفريد يعني با الهام آفريد اگر گفتند انگشتان دست كسي پنج‌تاست مستوي‌الخلقه است يعني پنج‌تا، انگشتان پاي كسي مستوي‌الخلقه است يعني پنج‌تا، خب معلوم است استواي خلقت انگشت پا چيست، انگشت دست چيست، صورت چيست، سَر چيست، گوش چيست اينها معناي استواي خلقت بدن است.

اما روح مستوي‌الخلقه است يعني چه؟ اگر بدن ندارد، اگر قواره ندارد، اگر طول و عرض و عمق ندارد، اگر رنگ و بو ندارد اين روح مستوي‌الخلقه است يا غير مستوي‌الخلقه يعني چه؟

استواي خلقت هر چيزي به حَسب همان چيز است مستوي‌الخلقه بودن هر چيزي به حسب همان چيز است اگر شيئي جسماني نبود و مجرّد بود مستوي‌الخلقه بودن او به معرفت و آگاهي است فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ سؤال «ما تسوية النفس»؟ جواب ﴿فَأَلْهَمَهَا﴾ كه اين «فاء» مي‌شود «فا»ي تفسيريه ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ هيچ كس را ذات اقدس الهي ناقص‌الخلقه خلق نكرد حالا مسئله كساني كه مجنون‌اند به دنيا مي‌آيند ما از درونِ درون آنها باخبر نيستيم ولي از ظاهر آيه، اطلاق آيه برمي‌آيد كه نفس از اين نكره‌هايي است كه مفيد عموم است مثل ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾[6] اين نكره است در سياق اثبات است ولي به قرينه سياق مفيد عموم است ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ﴾[7] يا ﴿مَا أَحْضَرَتْ﴾ يعني «علمت كل نفس» اينجا هم ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[8] تسويه نفس به همان الهام فجور و تقواست هيچ كسي ناقص‌الخلقه به دنيا نمي‌آيد همه مستوي‌الخلقه به دنيا مي‌آيند ممكن است از نظر بدن بعضي مستوي‌الخلقه باشند، بعضي ناقص ولي از نظر نفس مستوي‌الخلقه‌اند، مستوي‌الخلقه بودنشان به چيز به ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[9] در درونِ هر كسي اين هست با علمِ شهودي هست يك وقت است انسان با سوء اختيار خودش اين چراغ را كم مي‌كند نمي‌تواند خاموش بكند يك مقداري اغراض و غرايز مي‌ريزد روي اين چراغ اين چراغ را كم‌سو مي‌كند بله اين ممكن است اين همان است كه فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[10] دسيسه كردن يعني خاكها را كنار بردن، يك چيزي را در زير خاك پنهان كردن، بعد رويش خاك ريختن اين مدسوس كردن اين كار را مي‌گويند دسيسه فرمود يك عده ممكن است كه اين چراغ را در بين اغراض و غرايز دفن بكنند يك مُشت اغراض، يك مُشت غرايز روي اين چراغ بگذارند كه نور اين كم بشود ولي اين خاموش شدني نيست ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[11] اين ممكن نيست كسي فطرت خودش را از دست بدهد در حالي اين طور است كه درك مي‌كند كه چه چيزي بد است چه چيزي خوب است منتها حالا براساس وهم و خيال از يك سو، شهوت و غضب از سوي ديگر باطل را بر حق ترجيح مي‌دهد.

بنابراين حضور نفس و الهامات نفس، آگاهي به فجور نفس، آگاهي به تقواي نفس اينها جزء سرمايه‌هاي اوّلي و علم شهودي است كه اينها علم ميزبان است نه علم مهمان در آن بحثهاي اوّليه هم به عرضتان رسيد كه اين آيه ناظر به آن است كه ما يك سلسله علوم مهماني فراهم بكنيم كه با صاحب‌خانه هماهنگ باشد اين صاحب‌خانه را خفه نكند بالأخره، اين صاحب‌خانه را تاريك نكند علمي فراهم بكنيم كه با ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[12] هماهنگ باشد.

پرسش:...

پاسخ: اين براي آن است كه در روايات ما آمده كه «خلق الله الأرواح قبل الأجساد بألفي عام»[13] بعضي از بزرگان حكمت هم همين حرف افلاطون را دارند تبعاً به اين نصوص چون روايات ما هم مختلف است بعضي از روايات دارد كه يعني از ظواهر ادلّه اين است كه ﴿أنْشَأنَاهُ خَلْقاً آخَر﴾[14] بعضي دارد كه «خلق الله الأرواح قبل الأجساد بألفي عام» خب آن ارواح اگر قبل از اجساد خلق شده بودند چون روح‌اند، مجرّدند، موجود مجرّد آگاه هست با همان آگاهي به اين دنيا مي‌آيد، بعد وقتي تعلّق گرفت و بدن آن مطالب يادش مي‌رود و تمام اين علومي كه انسان در حوزه‌ها و دانشگاهها فرا مي‌گيرد اينها تذكره است، يادآوري است يك احداث جديد نيست اين براساس مكتب افلاطونيها.

اينها شيخ اشراق و امثال شيخ اشراق هم همين روال افلاطونيها را مي‌پذيرند كه ارواح يعني شارح حكمت‌الاشراق قطب شيرازي قبل از ابدان بودند طبعاً به اين نصوص كه «خلق الله الأرواح قبل الأجساد» حالا يا «بألفي عام» يا مانند آن، خب.

پرسش:...

پاسخ: بله، بله هست اين طور نيست كه رأساً چون اگر اين رأساً بشود حيوان، بشود خنزير، خب همان لذّتي كه كبك و آهو از زندگي‌شان، از توليد مثلشا‌ن، از تغذيه‌شان، از فرزندپروري‌شان مي‌برند كلب و خنزير هم مي‌برند حالا اگر كسي ـ معاذ الله ـ خنزير شد ديگر براي او عذاب نيست مگر خنزير در خنزير بودن رنج مي‌برد يا عذاب مي‌برد اين چه رنجي است اين از دقيق‌ترين مسائل و مشكلي است كه خود صاحبان كساني كه در اين رشته سي، چهل سال كار كردند به اينجاها كه مي‌رسند واقعاً مشكل جدّي دارند كه ابديّت عذاب را چطور مي‌شود توجيه كرد آنهايي كه حيوان مي‌شوند واقعاً حيوان مي‌شوند چطوري مثلاً عذاب آنها را ما توجيه بكنيم اينها كه از حيوانيّت رنج نمي‌برند اينكه كاريكاتور حيوان نيست اينكه صورت، صورت حيوان نيست اين واقعاً حيوان شده ديگر اگر واقعاً حيوان شده است اين چه رنجي است كه خنزير دارد مي‌برد؟ اين معلوم مي‌شود كه آن چراغ دروني فطرت همچنان هست منتها دفن شده است و بيچاره زير اين آوار فرياد مي‌زند و كسي به داد او نمي‌رسد انسانيّت انسان ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[15] حتي براساس حركت جوهري آن اصل مي‌ماند.

بخش وسيعي از حيات اين شخص را حيوانيت تشكيل مي‌دهد آن وقت يك نزاع دروني بين اين خنزير و آن انسان خفه شده است اگر آن فطرت خفه شد و از بين نرفت عذاب هست، اما خب اگر از بين رفته باشد اين به تمام معنا شده باشد خنزير خب اينكه ديگر عذابي نمي‌بيند كه اينها آقا نظير مسئله مكاسب و كفايه نيست با هشت، ده سال آدم درس بخواند حل بشود، اگر چهل، پنجاه سال آدم در حكمت و فلسفه و كلام و تجرّد روح و حركت جوهري تازه زمينه سؤال برايش فراهم مي‌شود كه اينها يعني چه، چطور مي‌شود ما ابديّت را توجيه كنيم اين بسوز و بسوز و بسوز و بسوز تا چه موقع بسوزد.

مي‌بينيد يك تلّي از سؤال در برابر اذهان ماست سرّش اين است كه اين مسائل همچنان دست نخورده است، اينها آكبند است يعني اين آيات معاد، آيات برزخ، آيات دوزخ، ابديّت عذاب، جريان فطرت، تبديل شدن ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[16] اينها همين طور درست نخورده است اگر يك روز باز بشود آن وقت معلوم مي‌شود اينها از آن نظري‌ترين مسائل پيچيده است كه روح، براي اينكه نه تجربه در كار است، نه مربوط به گذشته است، نه مربوط به حال، نه حس در او راه دارد، نه تجربه در او راه دارد، نه بناي عقلا و فهم عُرف در اينجاها كارساز است يك سلسله مسائل عميق آكبند شده است فقط آدم با يك سلسله سؤالات روبه‌روست، خب.

فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾ كه ﴿لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ و براي اينكه شما عالِم بشويد هم به علوم تجربي، هم به علوم تجريدي، هم به علوم تلفيقي تجربه و تجريد به اين سه رشته برسيد ما رشته‌هاي حس و تجربه به شما داديم به نام سمع و بصر، رشتهٴ علم تجريد را به شما داديم به نام عقل اينها را اگر ملفّق كنيد علوم تلفيقيِ تجريدي و تجربي هم بهره شما مي‌شود شبيه رياضي و مانند آن.

فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ﴾ كه اينها جزء علوم تجربي است زمينه تجربي است ﴿وَالْأَفْئِدَةَ﴾ جزء علوم تجريدي است ﴿لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ هم شاكر باشيد كه مجاري ادراك براي شما فراهم شد، هم شكر عملي داشته باشيد كه اينها را به جا مصرف بكنيد يعني با چشم و گوشتان از علوم حسّي مدد بگيريد، با عقلتان از علوم تجريدي كمك بگيريد اينها را در كنار هم بگذاريد از علوم تلفيقي مدد بگيريد و مانند آن.

بعد فرمود: ﴿أَلَمْ يَرَوْا إِلَي الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ در جريان حيوانات كه اينها نعمتهاي الهي‌اند آفرينش اينها آيه الهي است و مانند آن در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيات فراواني گذشت بخش اول اين آيات يعني آيه چهار به بعد مسئله دامها و اقسام دام بود بعد كم‌كم از اين دامها به جريان زنبور عسل رسيد، بعد الآن به جريان پرنده‌ها منتقل شده است فرمود شما جريان پرنده‌ها را ببينيد بالأخره اينها اجرام سنگين‌اند خاصيت جاذبه زمين هم اين است كه اين جرم سنگين بيفتد، حالا الآن قرآن كريم روي جاذبه بحث نمي‌كند مي‌فرمايد بالأخره جسم سنگين به طرف زمين مي‌افتد آراي سه‌گانه‌اي بود از ديرزمان سه رأي بود يكي از آرا در بين اين آراي سه‌گانه ساليان متمادي رواج داشت الآن رأي ديگر رواج دارد.

از ديرزمان مي‌گفتند اين سنگي كه از بالا به پايين مي‌آيد، باران كه از بالا به پايين مي‌آيد اينها در هوا نمي‌مانند يا براي ثِقل طبيعي خود اينهاست اين يك قول، يعني اين چون سنگين است بيش از هوا وزن دارد اين ثقل طبيعي او را به مركز طبيعي خودش مي‌رساند. گروهي ديگر مي‌گفتند كه جاذبه زمين است كه اين بارانها، اين سنگها، اين اجرام ديگر را جذب مي‌كند. گروهي ديگر مي‌گفتند كه اين سنگها، اين بارانها، اين تگرگها، اين برفها اينها چون سنگين‌تر از هوا هستند و هوا اينها را تحمّل نمي‌كند و اينها را بيگانه مي‌داند از حوزه خود دفع مي‌كند.

يا مِيل طبيعي بود «كما ذهب اليه بعض» يا جذب زمين بود «كما ذهب اليه بعض» يا دفع هوا بود «كما ذهب اليه آخر».

اين آراي سه‌گانه در كتابهاي پيشينيان بود در بين اين آراي سه‌گانه قول به ثِقل طبيعي رواج بيشتري پيدا كرد و ساليان متمادي رايج بود در اعصار اخير و قرون اخير اين قول جاذبه رواج بيشتري پيدا كرد كه جاذبه زمين است ... به هر تقدير از تعابير سه‌گانه جرم سنگين در فضا نمي‌ماند فرمود چه كسي اين پرنده‌هاي سنگين را در فضا نگه مي‌دارد همان طوري كه ماهيها در آب شنا مي‌كنند و لذت مي‌برند و زندگي‌شان در آب است اين پرنده‌هاي سنگين‌وزن هم مثل سبك‌وزن اينها در فضا زندگي مي‌كنند، پرواز مي‌كنند، لذت مي‌برند اينها را چه كسي نگه مي‌دارد؟

البته قرآن كريم نظام علّي و معلولي را امضا مي‌كند بسياري از كارها را به علل و اسباب قريبش اثبات مي‌دهد مي‌فرمايد اين باران است كه زمين را سرسبز مي‌كند، درختها را كه خوابيده‌اند بيدار مي‌كند و موادّ غذايي را كه مُرده‌اند زنده مي‌كند آن خاك را، آن آب را و مانند آن را زنده مي‌كند و مانند آن.

اما در حقيقت همه اينها را در آيات ديگر به ذات اقدس الهي اسناد مي‌دهد براساس توحيد افعالي يعني اين‌چنين نيست كه اين علل و عوامل مستقل باشند اينها مسخّرات الهي‌اند ذات اقدس الهي سبب آفريد، مسبّب آفريد، رابطهٴ سبب و مسبّب را آفريد بعضي را بالإصاله، بعضي را بالتبع او كارگردان اين نظام است لذا كلاً به خودش اسناد مي‌دهد.

در مسائل انساني هم همين طور است در جريان عزّت، در جريان قدرت، در جريان حفظ، در جريان حاكم بودن، در همه موارد شما مي‌بينيد بخشي از آيات اين است كه خدا «خير الحافظين» است «خير الحاكمين»[17] است ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[18] است ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[19] است يعني خالقِ فراواني داريم خدا احسن است، رازق فراواني داريم خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است و مانند آن بعد همه اينها را جمع‌بندي مي‌كند در آيات توحيد مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[20] بقيه مجاري كار او هستند به دستور او كار انجام مي‌دهند در جريان عزت هست كه ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[21] اما در بخش ديگري از قرآن مي‌فرمايد كه ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[22] در قوّت هم همين طور است ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ﴾[23] است ﴿أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[24] است ﴿عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي﴾[25] هست اما در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مي‌فرمايد: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[26] حفظ هم فرمود كه ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾[27] حُكم هم فرمود: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾[28] فصل هم فرمود تنها كسي كه فصل‌الخطاب به دست اوست خداست.

آيات فصل، آيات خلقت، آيات حُكم، آيات حفظ، آيات رزق اينها دو طايفه‌اند بعضي از اينها خلقت و حُكم و حفظ و رزق را به غير خدا هم اسناد مي‌دهند، بعضي از اينها كلاً منحصر مي‌كنند به ذات اقدس الهي يعني ديگران اگر انجام مي‌دهند درست است كه اينها اسباب‌اند، وسايل‌اند كار انجام مي‌دهند اما اينها مسخّرات حق‌اند درست است كه فضا بخشي از آمادگي را دارد بال و پَر بخشي دارد، ﴿صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ﴾ سهمي دارد در طيران آنها، پرواز كردن آنها ولي كلّ اين مجموعه به عنايت حق‌تعالي است، به تدبير حق‌تعالي است لذا فرمود: ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحمٰن﴾[29] .

اين توحيد افعالي در همه كارهاست، اگر در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[30] با «الف» و «لام» ذكر كرده يعني خالقهاي فراواني داريم منتها خدا احسن است در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[31] چيزي نيست كه مصداق شيء باشد و مخلوق الله نباشد اين يك خاصيّت پرورشِ علمي است كه نظام علّي و معلولي را امضا مي‌كند از يك سو، همه اين علل و معلولات را براساس توحيد افعالي به آن مسبّب كل اسناد مي‌دهد از سوي ديگر.

در جريان طِير هم همين طور است مي‌فرمود اينها موجوداتي هستند ذي شعورند، امتاني هستند مثل شما يك، نمازي هم دارند مثل شما دو، از نمازشان هم باخبرند سه، مأموريتهاي ويژه‌اي هم دارند چهار، گاهي مأموريتهاي رحمت دارند، گاهي مأموريتهاي غضب پنج، هر دو را هم مي‌شمارد مي‌فرمايد مأموريت رحمت ما همان است كه اين هُدهُد رفته جريان آن آب را خبر آورده، جريان نامه‌رساني وجود مبارك سليمان را به عهده گرفته و مانند آن، جريان غضب هم ﴿أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ ٭ تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّيلٍ ٭ فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾[32] .

پس كلّ اينها مأموران الهي‌اند در سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود: ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾[33] همه اينها از نمازشان باخبرند، از روزه‌شان باخبرند نه «كل قد علم الله صلاته و تسبيحه» نه خير كل واحد از اين طيور ﴿عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾، پس مسبّحات حق‌اند، نمازگزاران الهي‌اند، عبادت كنندهها هستند، از عباداتشان هم باخبرند، ﴿صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ﴾[34] هستند گاهي مأمور مِهرند، گاهي مأمور قهرند، گاهي نماز جماعت را به امامت پيغمبر عصرشان مي‌خوانند ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ﴾[35] در سورهٴ مباركهٴ «نمل» و ساير سور فرمود در نماز جماعت داود شركت مي‌كردند ما به سلسله جبال گفتيم ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[36] تأويب بكن، ناله بكن، ضجّه بزن همراه داود پيامبر، طير هم همين طور بود.

بنابراين اين‌چنين نيست كه آنها يك چيز جدايي باشند به علل و اسباب عادي وابسته باشند در سورهٴ مباركهٴ «نور» به اين صورت بيان فرمود آيه 41 سورهٴ «نور» اين است كه ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾، خب اگر اين ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ﴾ يعني «كل قد علم الله صلاته و تسبيحه» ديگر تكرار نمي‌فرمود كه ﴿وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾ كه ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ﴾ معنايش اين است كلّ واحد از طيور مي‌داند دارد چه كار مي‌كند لذا در بخشهاي ديگر فرمود ما به اينها گفتيم همراه داود و سليمان شما مسخّر باشيد آيه شانزده به بعد سورهٴ مباركهٴ «نمل» اين است ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾ آن‌گاه جريان نمل را ذكر مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آنجا آيه ديگري است كه از مسخّر بودن طير ياد مي‌كند آيه ده سورهٴ «سبأ» ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ ما همه اينها را مسخّر داود كرديم و به داود فضل داديم، به داود طير داديم، آهن را در دست او نرم كرديم اينها را.

در سورهٴ مباركهٴ «مُلك» آيه نوزده فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا إِلَي الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾ مأموريت ويژه‌اي كه براي پرنده‌ها هست در بخش مِهر همان جريان ﴿تَفَقَّدَ الطَّيْرَ﴾[37] است كه هُدهُد رفت و آن صحنه را بازآورد، در جريان قهر سورهٴ مباركهٴ «فيل» است آيه سه كه فرمود: ﴿وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ ٭ تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّيلٍ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] تکویر/سوره81، آیه1.
[2] تکویر/سوره81، آیه2.
[3] زخرف/سوره43، آیه66.
[4] زمر/سوره39، آیه67.
[5] نحل/سوره16، آیه76.
[6] تکویر/سوره81، آیه14.
[7] انفطار/سوره82، آیه5.
[8] شمس/سوره91، آیه7.
[9] شمس/سوره91، آیه8.
[10] شمس/سوره91، آیه10.
[11] روم/سوره30، آیه30.
[12] شمس/سوره91، آیه8.
[13] ـ بحارالانوار، ج47، ص357.
[14] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[15] روم/سوره30، آیه30.
[16] اعراف/سوره7، آیه179.
[17] ـ مفاتيح‌الجنان، دعاي جوشن كبير.
[18] مائده/سوره5، آیه14.
[19] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[20] ذاریات/سوره51، آیه58.
[21] منافقون/سوره63، آیه8.
[22] یونس/سوره10، آیه65.
[23] بقره/سوره2، آیه63.
[24] انفال/سوره8، آیه60.
[25] نجم/سوره53، آیه5.
[26] بقره/سوره2، آیه165.
[27] یوسف/سوره12، آیه64.
[28] انعام/سوره6، آیه57.
[29] ملک/سوره67، آیه19.
[30] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[31] زمر/سوره39، آیه62.
[32] فیل/سوره105، آیه3 ـ 5.
[33] نور/سوره24، آیه41.
[34] ملک/سوره67، آیه19.
[35] ص/سوره38، آیه18.
[36] سبأ/سوره34، آیه10.
[37] نمل/سوره27، آیه20.