86/02/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 76 الی 78
﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَي مَوْلاَهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾(76)﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾(77)﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾(78)
براي تفهيم توحيد و بطلان شرك بعد از اقامه برهان همان مطلب معقول را ممثّل فرمود تا توده مردم حجاز هم بفهمند و هر مشرك عادي و متعارف هم درك بكند بعد دو مَثل ذكر فرمود كه مَثل اول قبلاً گذشت و مَثل دوم كه بعضي از مطالبش مانده است اين است كه ﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ﴾ اين رجل يكي عبد است و ديگري مولا به قرينه اينكه فرمود اين ﴿أَبْكَمُ﴾ كَلّ بر مولاست چون كلمهٴ مولا آمده است منظور از اين رجل أبكم عبد است و منظور از مولا همان مولاي مصطلح هست نه به معناي ناصر يا دوست به قرينه ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ﴾ مولاي او هرگاه او را به هر سَمتي توجيه كند او بيخير برميگردد توجيه كردن يعني فرستادن به جهت «وجَّهَهُ» يعني «أرسله الي جهة» اين جهت با وجه يكي است منتها «واو» جهت حذف شده و به جاي «واو» محذوف «تاء» در آخرش آمده مثل وعدُ عِده، وصف صفه، وجه جهه.
پس اين ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ﴾ ناظر به آن است كه اين مولا حقّ توجيه دارد يعني حقّ فرستادن دارد، حقّ امر و نهي دارد مولايي كه حق توجيه و امر و نهي داشته باشد همان مولاي مصطلح است.
مطلب ديگر اينكه، اينكه فرمود: ﴿أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ اين نكره در سياق نفي است اما آنكه فرمود: ﴿عَبْداً مَّمْلُوكاً لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ آن هم نكره در سياق نفي كه است هيچ كاري نميتواند بكند سرّ اينكه آنجا ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ را ذكر فرمود بعد از ﴿عَبْداً مَّمْلُوكاً﴾ اين است كه عبد مملوك نكره در سياق اثبات است مفيد عموم نيست لذا آن را مقيّد كرده است به ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ چون عبد اگر مكاتب بود، عبد اگر مبعض بود، عبد اگر در آستانه امّ ولد شدن بود يا امّ ولد شد اين «يقدر علي شيء» فيالجمله. آن جمله اول، مثال اول چون نكره در سياق اثبات است مفيد عموم نيست از آن جهت آن را تقييد كرده، مقيّد كرده به ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ كه اين ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ مفيد عموم است وگرنه آن نكره در سياق اثبات كه ﴿عَبْداً مَّمْلُوكاً﴾ باشد اين مفيد عموم نيست، اما اينجا چون سخن از عبد مملوك نيست و عبد مملوك را نياورده فقط وصف را آورده اين وصف ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ است منتها در آن مثال اول نسبت به شيئهاي بروني است شيئهاي بيروني كاري نميتواند انجام بدهد، خيري نميتواند انجام بدهد ولي مشكل خودش را ميتواند حل بكند براي اينكه اين اعما نيست، اصم نيست، ابكم نيست مشكل خودش را ميتواند حل بكند، ولي درباره دوم مشكل خودش هم نميتواند حل بكند كسي كه ابكم است نه ميتواند نيازهاي خود را بازگو كند، نه حرف كسي را ميفهمد اين مشكل خودش را حل نميكند.
اين بخش از ابكم با بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ﴾ اينها كساني هستند كه ﴿إِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾[1] اين با آن هماهنگ است وقتي چوبهاي تراشيده به نام بت نتوانند مگس خودشان را بپرانند، كار خودشان را حل بكنند كار ديگران را يقيناً نميتوانند حل كنند اين مطابق با آن درميآيد، پس تفاوتهاي فراواني بينالمَثلين هست.
پرسش: ﴿لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ﴾ يعني كارش را خوب انجام نميدهد با آن ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ چگونه جمع ميشود؟
پاسخ: بله ديگر آنجا هم كه دارد ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ نه يعني نميتواند كار بكند بالأخره سنگي كه جامد است اين سنگ ميافتد وقتي افتاد يك شيشهاي را ميشكند، سري را ميشكند نه اصلاً كاري انجام ندهد مگر ميشود موجودي در عالَم باشد و بيخاصيت خب يك تكّه خاك، يك تكّه كلوخ اثر دارد اما كار مثبت نميتواند بكند اين ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ يعني كار مثبت نميتواند بكند وگرنه يك تكّه سنگ همان بت وقتي افتاد سرِ كسي را ميشكند ديگر يك چوب است ديگر اين منظور اين است كار مثبت نميكند اين با همان ﴿لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ﴾ هماهنگ درميآيد.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر آن ممثّل است حق با ايشان است ما هم همان را ميگوييم، همه هم همان را ميگويند براي اينكه آن ممثّل است در مثال ما دو رجل داريم در ممثّل يكي ذات اقدس الهي است و ديگر بت، در ميثاق دو رجلاند يكي عبد است ديگري مولاست اين عبد، ابكم است ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ است مولا هم هر دستوري بدهد اين نميتواند انجام بدهد ديگري مولاي او نيست ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ است حالا يا مولاي اوست يا ديگري، خير ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ است ﴿وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ اين در مَثل.
ممثّل كه مورد تطبيق است، بله تطبيق شده است ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ بر ذات اقدس الهي تطبيق شده است آن رجل ابكمي كه ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ بر اصنام و اوثان تطبيق ميشود، خب.
پرسش:...
پاسخ: مَثل است ديگر خودش مَثل زدند اينها جزء منطقههاي ممنوعه نيست يعني درباره ذات اقدس الهي نيست يك، درباره صفات ذات اقدس الهي كه عين ذات اوست نيست دو، اين دو منطقه، منطقه ممنوعه است و احدي به آن دسترسي دارد ميماند منطقه خالقيّت و ربوبيّت كه اينها افعال الهي است مشركان هم با موحّدان مشكلشان در آن منطقههاي ممنوعه نبود آنها هم قبول داشتند كه ذات اقدس الهي موجود است، واحد است، «لا شريك له» و صفات او هم مثلاً «لا شريك» براي واجب در آن صفات، اما در ربوبيتهاي جزئي و در تدبيرهاي جزئي براي خدا شريك قائل بودند، خب.
پرسش:...
پاسخ: نه، الآن سخن از عبدي كه امر بكند نيست يكياش عبد است، ديگري مولا آن ﴿رَجُلَيْنِ﴾ آن طور نيست كه يكي عبد باشد ديگري مولا، ﴿رَجُلَيْنِ﴾ يكي عبد است كه مولاي او هر دستوري ميدهد اين نميتواند كار خير انجام بدهد اين يكي، آن رجل ديگر كسي است كه ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ حالا خواه مولاي او باشد يا شخص ديگر اين ﴿رَجُلَيْنِ﴾ يكي عبدي است كه تحت امارت و فرمانروايي مولايي است كه مولا هر سَمت او را توجيه كند يعني به هر جهت بفرستد او كار خير انجام نميدهد، آن رجل ديگر ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ حالا آن رجل ديگر مولاي اين است يا غير او، خب.
فرمود اينكه ابكم است پس مشكل خودش هم نميتواند حل كند ﴿لاَ يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَي مَوْلاَهُ﴾ اين «أين» چون معناي جزم را دربر دارد اين ﴿يُوَجِّهْهُ﴾ مجزوم شده است آن ﴿يَأْتِ﴾ هم مجزوم شده است چون معناي شرط را به همراه دارد ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ﴾ اين رجل با آن رجل ديگري كه ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ چون ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ پس ابكم نيست، چون نطق دارد ابكم نيست، چون امر به عدل كرده است معلوم ميشود قادر بر شيء است اگر قادر نبود كه امر نميكرد و چون به عدل امر ميكند پس ﴿يَأْتِ بِخَيرٍ﴾ است چون ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ است پس قدرت دارد، عالِم است و امرش هم بجاست همه آن رذايل چهارگانه و نقصانهاي چهارگانهاي كه در آن عبد بود در اين شخصي كه عامل بالعدل است منتفي است و كمالات مقابل در او وجود دارد.
بعد مطلب مهم اين است كه در جريان اعمال انسان مسئول اعمال خودش است و اين مسئوليت هم بايد در قيامت ظهور كند دنيا جا براي پاداش يا كيفر نيست چون دنيا دار تكليف است ديگر هر چه كه به انسان بدهند در برابر او مسئوليتي است اگر هم كسي را تنبيه كنند باز در برابر اين تنبيه هم مسئوليتي است او بايد راضي باشد يا مسبوق است به تلخكامي او كه دارند او را كيفر ميكنند يا مسبوق نيست ابتدائاً كسي را با مسائلي روبهرو ميكنند به عنوان آزمون ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ﴾[2] پس اگر كسي آسيب ميبيند يا كيفر اعمال قبلي است يا آزموني براي بعدي است در هر دو حال اين شخص مسئول است بايد راضي باشد نه اعتراضي در برابر كيفر داشته باشد، نه تعدّي در برابر امتحان بعدي هر كاري كه در دنيا اتفاق ميافتد با تكليف همراه هست لذا دنيا دار جزا نيست، چون دنيا دار جزا نيست تناسخ ميشود مستحيل گذشته از استحاله تناسخ في نفسه كه روح بعد از رهايي اين بدن تعلّق بگيرد به بدن ديگر، به ابدان ديگران گذشته از آن دنيا جايِ جزا نيست.
سرّ اينكه دنيا دار جزا نيست و ذات اقدس الهي بعد از آن جريان مسئله قيامت را مطرح ميكند ميفرمايد انسان مسئول است در برابر كسي مسئول است كه از عقايد و اخلاق و اعمال او باخبر باشد، در برابر كسي مسئول است كه بتواند اينها را پاداش بدهد و كيفر بدهد، در برابر كسي مسئول است كه بتواند صحنه پاداش و كيفر را هم بيافريند اين امور و امثال اين امور دلالت دارد كه عالمي است به نام معاد و تنها كسي كه ميتواند آن صحنه را ايجاد كند ذات اقدس الهي است پس او معبود است بايد حرف او را اطاعت كرد، اگر كسي استدلال كند به اينكه معاد هست، قيامت هست براي اينكه خدا عادل است يك، خدا حكيم است دو، همين دو برهان معروف كه حدّ وسط اين دو برهان دو وصف از اسماي خداي سبحان است يكي عدل، يكي حكمت چون افراد در عالَم بعضي طاغياند، بعضي باتقوايند، بعضي ظالماند، بعضي عادلاند و پاداش در دنيا نيست پس در صحنهاي بايد باشد كه پاداش باشد هر كدام از اين دو برهان كه حدّ وسط يكي حكمت خداست و حدّ وسط برهان ديگر عدل خداست اصل پاداش را و اصل كيفر را ثابت ميكند، اما آن پاداش در دنيا هست يا پاداش در آخرت تناسخي هم همين دو حرف را ميزند و قبول دارد كه خدايي هست، پاداشي هست، كيفري هست منتها پاداش و كيفر به اين است كه وقتي انسان مُرد روح اين بدن را رها كرده است به ابدان ديگر تعلّق بگيرد حالا اگر انسان تبهكار بود كه به ابدان حيوانات يا انسانها يا نسخ است يا فسخ است يا مسخ بالأخره بايد كيفرش را ببيند تا پاك بشود و اگر انسان وارستهاي بود كه تعلّق ميگيرد به ابدان ديگر و مرفّه است و متنعّم تا صحنه را ترك كند.
بخش وسيعي از مردم آسياي شرقي همين طورند يعني اندونزي، مالزي خيليهايشان همين تناسخي فكر ميكنند در هند همين طور است و اينها براي اينها مسئله معاد روشن نيست صِرف اينكه ما بگوييم خدايي هست آنها هم قبول دارند، بگوييم خدا عادل است آنها هم قبول دارند، بگوييم خدا حكيم است آنها قبول دارند، بگوييم پس پاداشي هست، صحنهاي هست، كيفري هست اين هم قبول دارند اما كيفر به اين نحو تناسخ است تا استحالهٴ تناسخ ثابت نشود جريان معاد تثبيت نخواهد شد و آن به اين است كلّ اين صحنه بايد برگردد، عوض بشود يك صحنه ديگري پديد بيايد و آن بشود معاد.
قرآن كريم در جريان ارواح ميفرمايد كه اين ارواح ديگر سير صعودي دارند ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[3] نه اينكه وقتي مُردي دوباره به ابدان حيوانات يا انسانهاي ديگر تعلّق ميگيريد ميشود نسخ و رسخ و مسخ و فسخ اينها نيست ما توقّي ميكنيم ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[4] فرشتههاي مرگ(سلام الله عليهم) هستند كه ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[5] زيرمجموعه حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) ملائكهاي هستند كه ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[6] همه ما به دست فرشتگان ما هستيد و به ما عرضه ميكنند اينچنين نيست كه كسي ميميرد روحش به ابدان ديگر تعلّق بگيرد بعد هم ميفرمايد: ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ به نيكان هم ميفرمايد: ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾[7] ، خب.
پس تناسخ به اين سبك محال است كه روح از اين بدن تعلّق بگيرد به ابدان ديگر براهين حِكمي و كلامي خاص خودش را هم دارد كه تناسخ مستحيل است پس يك عالم ديگر بايد باشد اين عالَم، عالَم امتحان است و تكليف است آن هم طليعه قيامت است ديگر آن تناسخ نيست تناسخ اين است كه روح اين بدن را رها بكند به بدن انسانِ ديگر يا حيوان تعلّق بگيرد نه اينكه روحِ اين بدن به همين بدن تعلّق بگيرد دوباره اين بدن زنده بشود خود وجود مبارك حضرت عيسي اين كار را كرد، احياي موتي كردند اينكه تناسخ نيست تناسخ اين است كه روحِ زيد بدن زيد را رها بكند بعد به بدن نوزاد عمرو تعلّق بگيرد عمرو كه ميخواهد به دنيا بيايد روح ميخواهد روح اين زيد به بدن آن عمرو اگر بشود نسخ، اگر بشود مسخ روح اين انسان تعلّق بگيرد به بدن حيوان يا تعلّق بگيرد به بدن گياه يا تعلّق بگيرد به بدن جماد اين ميشود نسخ و رسخ و مسخ و فسخ كه اين اقسام، اقسام چهارگانه مستحيل است عقلاً، خب.
مسئله رجعت هيچ محذوري ندارد مثل وجود مبارك حضرت عيسي عدهاي را زنده كرده يعني همين روح به همين بدن خودش تعلّق ميگيرد، خب.
پس بنابراين لازم است كه صحنهاي باشد استدلال قرآن كريم اين است كه تنها عاملي كه مشكل جامعه را از نظر عدل و ظلم حل ميكند مسئله معاد است ديگر روزي بالأخره بايد پاداش داده بشود وگرنه دنيا هر كسي ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[8] از بتها اين كار ساخته نيست خب چرا اينها را ميپرستيد شما چه عبادت بكنيد، چه اهانت براي اينها يكسان است اينها نه ميفهمند، نه ميتوانند كيفر بدهند، نه ميتوانند پاداش بدهند كسي كه همه اين كارها در دست اوست او را بايد بپرستيد و آن ذات اقدس الهي است كه كلّ اين صحنه بايد عوض بشود اين صحنه، صحنهٴ آزمون است دنيا جاي امتحان است، دار تكليف است، دار پاداش محض كه نيست، كيفر صِرف كه نيست پس اين صحنه بايد عوض بشود يك صحنه ديگري بيايد اين فقط به عهده خداست نه تنها در آن مَثل ما گفتيم ذات اقدس الهي عالِم است الآن ما ميخواهيم بگوييم مهمترين چيز را او ميداند يك، و تنها كسي كه مهمترين چيز را ميداند اوست دو، بر مهمترين چيز توانايي دارد سه، نه تنها بر مهمترين چيز تواناست بلكه تنها كسي كه بر مهمترين چيز توانايي دارد اوست چهار.
اين مطالب چهارگانه را با تقديم خبر بر مبتدا ميشود استفاده كرد فرمود: ﴿لِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آن آياتي كه دارد ﴿يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[9] خيلي از اين نكات را به همراه ندارد او مفيد حصر نيست يك، جريان قدرت را به همراه ندارد دو، اما اين چون مسئله علم را مطرح نكرده و خبر را هم بر مبتدا مقدّم آورده همه اين نكات چهارگانه را به همراه دارد ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اين مِلك اوست يعني او آفريد، او تبديل ميكند چون او آفريد عالِم است، چون او تبديل ميكند قادر است قدرت براي اوست و لاغير، علم هم براي اوست و لاغير و معاد براي همين است ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ بنابراين او را بايد پرستيد، خب.
اين مطلب با آن مطلب ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً﴾ ببينيد چقدر اوج و حضيض دارد مطلبي در قرآن نيست كه توده مردم نفهمند اما آياتي است كه خواص مشكل دارند فضلاً از توده مردم همين آيات پُر پيچ و خم را رقيق ميكند، نازل ميكند در حدّ مَثل در دسترس توده مردم قرار ميدهد خاصيت تمثيل پايين آوردن دامنه مطلب است مطلبي كه بالا باشد كه در دسترس نيست او را در حدّ مَثل بازگو ميكنند، پايين ميآورند، پايين ميآورند، پايين ميآورند، تا همسطح فهم مخاطب بشود تا او بفهمد اين كار را قرآن كريم ميكند هيچ مطلبي نيست در هيچ جاي قرآن كه توده مردم نتوانند بفهمند اما آياتي هست كه واقعاً خواص مشكل جدي دارند، خب.
پرسش: مَثلهاي قرآن با مَثلهاي ... مردم چيست؟
پاسخ: آنها در مَثل رعايت همه جوانب را نميكنند قرآن رعايت ميكند، ادب را آنها رعايت نميكنند قرآن رعايت ميكند، عفت را آنها رعايت نميكنند قرآن رعايت ميكند، قرآن حكيمانه مَثل ميزند ديگران عاميانه، اگر كسي خدا غريق رحمت كند مرحوم خواجه نصير را نقدي به فخررازي دارد فخررازي اشكالي به مرحوم بوعلي دارد مرحوم خواجه ميگويد اين چه طرز چيز نوشتن است و چه طرز حرف زدن است يك مؤلف، يك محقّق، يك مصنّف، يك مدرّس، يك معلّم بايد اين دو عنصر محوري را رعايت كند يكي خوب حرف بزند، يكي حرف خوب بزند طوري حرف بزند كه بفهمند و طوري حرف بزند كه آن محقّق نتواند نقد بكند هم خواص بپذيرد، هم عوام بفهمد در مَثلهاي قرآني اين طور است هم خوب حرف ميزند، هم حرفِ خوب ميزند لذا كتاب ادب است بعضيها كه خواستند بگويند ﴿فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾[10] «عصف» را آن نسيل ريخته شدهٴ روي كاه معنا كنند سيدناالاستاد فرمود اين نيست قرآن هرگز اين طور مَثل نميزند ﴿فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾ يعني كاه خرده، نه كاه فلان كرده قرآن هرگز اين طور حرف نميزند هم خوب حرف ميزند، هم حرفِ خوب ميزند ميشود ادب اين باب ادب معالله اين است، ادب مع انبيا اين است، ادب معالخلق اين است اين طور است قرآن ميخواهد مَثل بزند مَثلش از اين قبيل است.
پرسش:...
پاسخ: بله، حصاد اين تحقير نيست بارها شنيديد كه اين تحقيق است كه مَثل او ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾[11] است مثل او ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ﴾[12] است اين تحقيق، نه تحقير فرمود من كه ميگوييم اين مِثل كلب است يا مِثل حمار است يكي از اين سه راه را دارد يا چشم باز كن ببين، عدهاي هستند اهل دلاند، درونبيناند چشم باز كردند ميبينند كه من راست ميگويم يا حرف وحي را به عنوان صادقِ مصدّق قبول بكن يا دو روز صبر بكن پس فردا ببين هنگام مرگ اين به چه صورتي درميآيد، آخر شما كه هيچ كدام از اين راهها را نميروي بعد ميگوييد مثلاً اعتراض ميكني، خب آنها كه اهل باطناند كه ميبينند، آنهايي هم كه مؤمناند باور دارند شما هم دو، سه روز صبر كن بعد ميبيني كه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾[13] يك عده واقعاً به صورت حيوان درميآيند ما تحقيق كرديم، نه تحقير ما كه نگفتيم اين انسان مِثل حمار است كه ما اگر گفتيم ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[14] حقيقت آنها را ما گفتيم واقعاً همين طور است منتها حيوانِ ناطقاند مگر كسي حرف ميزند از حيوانيت بيرون ميآيد، خب.
فرمود: ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ﴾، خب اين ﴿غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ شود چه موقع قيامت قيام ميكند؟ برخيها فرمودند ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ ناظر به اين است كه اگر در بعضي از آيات آمده است كه ﴿إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾[15] يعني روز قيامت يك روزش هزار سال است يا در آن روز پنجاه هزار سال است اين «عندكم» است، ولي عند الله ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ پس آياتي كه دارد جريان قيامت، روز قيامت ﴿كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾ است نظير آيه 47 سورهٴ مباركهٴ «حج» به لحاظ قياس با شماست آيه 47 سورهٴ «حج» اين است ﴿وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾ آن يوم الهي يوم نزد خدا اگر به لحاظ شما باشد مثل هزار سال است يا در بخش ديگري دارد كه همه اين پاداشها و كيفرها در روزي است كه ﴿مِقْدَارُهُ خمسين أَلْفَ سَنَةٍ﴾[16] پنجاه هزار سال است.
اين بزرگوارها ميفرمايند اين آيه ناظر به اين است كه اگر گفته شد قيامت پنجاه هزار سال است يك، يا اگر گفته شد روزي در قيامت كه يوم خداست به حساب شما هزار سال است دو، يعني آن روز بالقياس الي الناس طولاني است وگرنه «بالقياس الي الله» (سبحانه و تعالي) ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ است اين معنا هم لطيف است، درست هم است و شاهدي هم دارد اما آيه ظاهراً او را نميخواهد بگويد آيه ميخواهد بفرمايد كه ساختار قيامت مثل ساختار دنيا نيست كه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[17] در بخشهايي از قرآن كريم آمده است كه ذات اقدس الهي آسمان و زمين را در شش روز خلق كرده خب مستحضريد اين روز نه در قبال شب است، نه مجموع روز و شب است مثل صلات يوميه و نه به معناي عصر است كه «الدهر يومان يوم لك و يوم عليك»[18] اين تطوّر حركتي است حالا چند ميليون سال باشد آن را خدا ميداند، چند ميليارد سال باشد آن را خدا ميداند تطوّرات ششگانه را پشت سر گذاشت تا به وضع موجود رسيد.
پرسش:...
پاسخ: آن دربارهٴ معاد هست مواقف روز قيامت كه پنجاه هزار سال است تطبيق فرمودند بر مواقف قيامت كه هر موقفي هزار سال است اين براي آن است و خواستند بفرمايند قيامت پنجاه موقف دارد، هر موقفي هم هزار سال طول ميكشد اين بزرگان نظرشان اين است كه اينكه ما گفتيم هر موقفي هزار سال طول ميكشد يك، مجموع، پنجاه هزار سال است دو، اين «بالقياس الي الناس» است وگرنه «بالقياس الي الله» (سبحانه و تعالي) ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ عرض كرديم اين معنا حق است و شاهدي هم دارد كه آن شاهد را بعداً ذكر ميكنيم اما آيه ظاهراً آن را نميخواهد بگويد آيه ميخواهد بفرمايد نظام خلقت يك آغازي دارد، يك انجامي آغازش تدريجي بود انجامش دفعي است، آغازش تدريجي بود ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ در اين ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ دو روزش براي سماست ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ ... ٭ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ﴾[19] بعد ﴿وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ٭ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ﴾ «بين الارض و السماء» هم قهراً ميشود دو روز آن ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[20] مربوط به تأمين فصول چهارگانه است كه از بحث بيرون است اين ساختار را قرآن كريم مشخص كرده است آنجا روز نه در قبال شب است، نه مجموع شب و روز و نه نظير عصر و اينهاست شايد تطوّرات ششگانهاي باشد كه حالا هر كدامشان يك ميليون سال، يك ميليارد سال «والله عالِم و هو العليم».
اين براي آغاز عالم كه سفره هستي پهن شد در انجام عالم كه ميخواهد اين سفره را جمع بكند ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[21] ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾[22] اين صحنه يك لحظه است ﴿السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ آيه اين را ميخواهد بگويد نه اينكه آن قيامت كه هزار روزش هزار سال است يا موقفش هزار سال است «بالقياس اليكم» هزار سال است يا پنجاه هزار سال است ولي «بالقياس الي الله» (سبحانه و تعالي) اين حق است ولي آيه آن را نميخواهد بگويد.
اما آن مطلبي كه عرض شد به اينكه آن سخن حق است في نفسه نه در قياس بحث ما و شاهد هم دارد آن شاهدش اين است در منزل زيدبن ارغم اين آيه مطرح شد ذيل همين آيه ﴿وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ﴾ اينها ﴿فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾[23] در منزل زيدبن ارغم اين آيه بحث شد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود قيامت پنجاه هزار سال طول ميكشد برخيها عرض كردند «ما اطول هذا اليوم» عجب روز طولاني است فرمود: «والذي نفس محمد بيده»[24] قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست همين پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه صلات مكتوبه است يك نماز واجب حالا بر فرض نماز ظهر باشد خيلي طول بكشد ده دقيقه فرمود اين پنجاه هزار سال براي او ده دقيقه بيشتر طول نميكشد «كصلاة مكتوب» است.
پس معلوم ميشود كه امري بالقياس الي بعضي پنجاه هزار سال باشد، بالقياس الي بعضي پنج دقيقه يا ده دقيقه و بينهما مراتب نسبت به ذات اقدس الهي هم ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ چه طور ميشود، تعيينش چيست، تقريبش چيست، خب بالأخره راه خاصّ خودش را دارد اين مطلب حق است كه اين پنجاه هزار سال نسبت به ذات اقدس الهي كه «ليس عند ربك صباح ولا مساء» نه تنها ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾ بلكه ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ است اما آيه ظاهراً آن را نميخواهد بگويد آيه ميخواهد بگويد شما خيال ميكنيد كه اين ﴿غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ طول ميكشد مثلاً چقدر طول ميكشد نزد ما به اندازه يك لحظه است هم فاصلهاش كم است نزد ما، هم ساخت و سازش يك اندازه است ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً ٭ وَنَرَاهُ قَرِيباً﴾[25] شما خيال ميكنيد ميگوييد كو قيامت، نه خير كو ندارد كه همين كه مُرديد مستقيماً وارد صحنه قيامت ميشويم منتها قيامت صغراست كه راه عبور به قيامت كبراست ديگر كسي كه مطمئن نيست تا چه موقع زنده است كه هر لحظه همين كه نَفس تمام شد ما به قيامت ميرسيم اينچنين نيست كه حالا اگر در سردخانه نگه داشتند دو روز بعد ما وارد برزخ بشويم كه همين كه مُرديم ميرويم در برزخ ما ديگر چهار تا عالَم نداريم يك دنيا، يك قبر، يك برزخ، يك قيامت ديگر ما همين سه عالَم داريم دنيا هست و برزخ هست و قيامت ما يك بحث كلامي داريم، يك بحث فقهي، بله بحث فقهي ما «كصلاة ليلة الدفن» است اين شخص تا سردخانه صلاة ليلة الدفن ندارد وقتي كه دفنش كردند بله صلاة ليلة الدفن دارد.
اما يك بحث كلامي است وقتي از امام معصوم(سلام الله عليه) سؤال ميكنند كه چه موقع انسان وارد برزخ ميشود فرمودند «عندالموت» انسان كه ميميرد وارد آن عالَم ميشود ديگر، ديگر در دنيا كه نيست بله بدنش در دنياست، اما اين بدن كه از او كاري ساخته نيست الآن روحش كجاست؟ فرمود همين شهيدي كه الآن بدنش خمپاره خورده قطعه قطعه و ارباً اربا[پاره پاره] هماكنون عندالله هست و «يرزق» نه اينكه بعد از اينكه معراج شهداء جسدش را پيدا كردند بعد هشت، ده سال دفن كردند بشود عند الله، خير ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ﴾[26] هماكنون زنده است، هماكنون عند الله هست، هماكنون مرزوق است.
اين ميشود سه عالَم يعني دنيا و برزخ و قيامت به لحاظ بحثهاي كلامي، به لحاظ بحثهاي فقهي تا اين شخص از سردخانه نيامد، دفن نشد ما موظّف نيستيم صلاة ليلة الدفن بخوانيم اين بحثها وقتي از هم جدا بشود حُكم خاص خودش را پيدا ميكند، خب بالأخره ما بر اين بدن نماز ميخوانيم، اين بدن را دفن ميكنيم ولي آنكه عند الله ميرود روح است با بدن ديگر تا در قيامت با بدن قبلي برگردد، خب.
فرمود: ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ يعني هم سريع نزد ما خيلي نزديك است و هم ساخت و سازش و ساز و كارش ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ است.
بعد مطلب بعدي كه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ سند اين مسئله است.
«و الحمد لله رب العالمين»