86/02/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 73 الی 77
﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئاً وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ﴾(73)﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ (74) ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَجَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾(75)﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَي مَوْلاَهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾(76)﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾(77)
بعد از اقامه برهان بر توحيد هم توحيد خالقي، هم توحيد ربوبي، هم توحيد عبادي به مشركان فرمود شما براي خدا مَثل ذكر نكنيد خدا را دور از عبادت ندانيد و نگوييد اُمرايي دارد و مقرّباني دارد كه ما را به او نزديك ميكنند شفعائي دارد كه شفعي ما هستند ما به او دسترسي نداريم كه گفتيد ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[1] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[2] و مانند آن فرمود اين مَثلها را نزنيد براي اينكه شما درباره خداشناسي عالِم نيستيد و ذات اقدس الهي عالِم است.
به استناد اين اصل كلي ما را به آن تمثيل الهي متوجّه كرده است بعد از اقامه برهان تمثيل را هم به عهده گرفت فرمود شما مَثل نزنيد بگذاريد خدا مَثل بزند اينكه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ يك اصل كلي است كه در جريان تمثيل بايد ذات اقدس الهي مَثَل بزند، بعد از بيان دو مَثل كه يكي واضح است و ديگري اوضح فرمود اين مَثلها را هم اكثريشان نميفهمند، پس «فهاهنا امران».
يكي اينكه در جريان تمثيل هيچ كسي عالِم نيست به صورت يك سالبهٴ كليه فرمود: ﴿وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ كه نميتوانيد جريان ذات اقدس الهي را به اندازه فكر خودتان مَثل بزنيد و امر دوم آن است كه بعد از ذكر دو مَثل كه يكي واضح است ديگري اوضح فرمود اين مَثلهايي كه يكي واضح است ديگري اوضح اين مَثلها را اكثريشان نميفهمند و اقلّي ميفهمند و ميپذيرند اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ در جريان ربوبي همه نيازمند به تعليم الهياند بعد از اينكه اين دو مَثل را ذكر ميكند در اثناي اين دو مَثل بعد از مثل اول و قبل از مثل دوم فرمود: ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ اين فرق دو مطلب.
در جريان مَثل يكي نقص اعتباري است و ديگري نقص تكويني و اعتباري اينكه مَثل دوم اوضح از مَثل اول است براي اينكه در مَثل اول فقط نقص اعتباري است، در مثل دوم هم نقص تكويني است هم نقص اعتباري، در مثل اول فقط عبد را مثال ميزند، عبد نقيصهاي در دستگاه خلقت و ساختار شئون ادراكي و تحريكي او نيست عبدي كه در مثل اول آمده است عبد اعمي يا اصم يا اعرج يا ابكم نيست يك عبد سالمي است منتها مشكل بردگي دارد بردگي هم يك امر اعتباري است قابل خريد و فروش كه شد بعد وقتي كه آزاد شد ديگر از اين نقص ميرهد.
اما دومي كه يك مثال اوضح است براي اينكه اعجز از اولي است در دومي هم نقص تكويني دارد، هم نقص اعتباري، نقص اعتباري دارد براي اينكه برده است، نقص تكويني دارد براي اينكه ابكم است قهراً اصمّ هم هست نه ميشنود، نه ميتواند بگويد كاري از او ساخته نيست اين اگر آزاد بود كاري از او ساخته نبود قهراً از اينكه برده است در مَثل دوم كه اوضح و اعجز از مثل اول است هر دو نقص ملحوظ شده است اين كسي كه ابكم است و قدرت فهم و افهام ندارد اگر آزاد هم بود كاري از او ساخته نبود ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ﴾ قهراً از اينكه برده است.
فرمود در جريان اوثان و اصنام شما هم همين طور است در سورهٴ مباركهٴ «حج» و مانند حج فرمود ﴿ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ﴾[3] فرمود مشركان يك داستاني را ذات اقدس الهي بيان ميكند آن مَثل را شما گوش بدهيد اين بتهايي كه شما ميپرستيد چوبهايي كه تراشيديد براي شما قداست دارد ﴿وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنه﴾ اگر مگسي بيايد روي اينها بنشيند چيزي از اينها بگيرد اينها قدرت ندارند از خودشان دفاع كنند يك مگس را بپرانند ﴿ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾[4] مگر مگس چقدر قدرت دارند اينها ميخواهند به دنبال مگس بروند مشكل خودشان را با مگس حل كنند توان آن را ندارند هم مگس ضعيف است، هم اينها ضعيف اين كسي كه نتواند پشه خودش را دفع كند اين چطوري ميتواند براي شما نافع باشد، خب ولي اين را خيليها نميفهمند معذلك در برابر همين بت خضوع و سجود دارند.
پس يك مطلب اين است كه اصل تمثيل را ذات اقدس الهي بايد تفهيم كند، تعليل كند تا بشر بفهمد.
مطلب دوم آن است كه بعد از اينكه مَثلهاي متعدّد ذكر فرمود يكي واضح ديگري اوضح، يكي عاجز ديگري اعجز مع ذلك فرمود: ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ در اثناي اين دو مَثل فرمود: ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾.
﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً﴾ كه ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ اين «لا يقدر علي شيء» كه برخي از مفسّران گفتند تأكيد است و توضيح است اينچنين نيست عبد مملوك گاهي عبد مكاتب است ﴿يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ گاهي عبد موعّظ است «لا يقدر علي شيء» گاهي عبد محض است عبد محض ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ اما آن عبدي كه پيمان مكاتبه با او بسته شد ﴿فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً﴾[5] يا موعّظ است يا امّ ولد است در آستانه آزاد شدن است و مانند آن اينها «يقدر علي شيء» فيالجمله.
بنابراين اين يك ذكر خاص بعد از عام است يك قيدي است بعد از مطلق عبدي است كه مملوك است و نه موعّظ است، نه مكاتب است، نه در آستانهٴ حريّت است، نه سهمالارثي زمينه حريّت او را فراهم ميكند اين ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ اين شخص با كسي كه ما به او رزق حَسَن داديم نه رزقي داديم كه تكاثري باشد يك رزق كوثري داديم اين منشأ خير و بركت است اين ﴿فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَجَهْراً﴾ نه تنها خودش از خير طرفي بسته است بلكه خير انفاق ميكند چون رزق حَسن را ما به او هديه داديم.
شعيب(سلام الله عليه) از نبوّت خود به عنوان رزق كريم ياد ميكند ﴿وَرَزَقَني مِنهُ رِزْقاً حَسَناً﴾[6] رزق حَسن، رزق باكرامت از نبوت و ولايت و عصمت گرفته كه مصاديق كاملاند تا علم و معرفت و ايمان و عدالت و استقامت و وفاي به عهد و اينها همه رزق است اگر همه اينها رزق است و رزق حَسن است چنين افرادي خيرشان به افراد ديگر و جامعه ميرسد آن يكي ﴿لا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾، خب اين يك مَثل. فرمود اين بتهايي كه شما ميپرستيد در سورهٴ مباركهٴ «حج» بخش پايانياش همين است ديگر كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا﴾ و آن مَثل اين است آيه 73 سورهٴ مباركهٴ «حج» ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينها كه ﴿لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً﴾ اينها يك پشه و مگس خلق نكردند ﴿وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ﴾ همان طوري كه جن و انس جمع بشوند بخواهند قرآن بياورند، مثل خدا حرف بزنند مقدورشان نيست اگر همه بتها جمع بشوند بخواهند مثل خدا كار بكنند مقدورشان نيست نه قول خدا مقدور آنهاست، نه فعل خدا مقدور آنهاست ﴿وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ﴾ اگر همه اين اصنام و اوثان و بتها همه اينها همه اين معبودان شما اگر خدا اذن ندهد حتي فرشتگان بدون اذن خدا هيچ كاري از آنها ساخته نيست ﴿لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ﴾ فعل خدا ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[7] است، قول خدا ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ است چون اينها آيات خدايي هستند كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ است، خب.
﴿وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ ٭ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾[8] اينها كه خدا را نشناختند، خب.
در اين مَثل كه فرمود ﴿ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ﴾ هشداري است براي همه بتپرستها در محل بحث هم فرمود اين عبد ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ است و آن ديگري كه ما به او روزي داديم اين «يقدر علي شيء» شما قادر و غير قادر را يكسان ميدانيد براي اينكه بتها قادر نيستند، ذات اقدس الهي قادر است شما اين را شبيه آن قرار داديد در قيامت هم اعتراف ميكنيد ميگوييد ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[9] عبادت براي ربّالعالمين است شما اين عبادت را به اصنام و اوثان ميدهيد خودتان هم در قيامت اعتراف ميكنيد ميگوييد ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، خب.
فرمود: ﴿هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ براي اينكه همه نعمت از اوست حمد هم مختصّ اوست ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾، خب در همين مَثلها عدهاي ميفهمند و مؤمن ميشوند ولي اكثريشان گرفتار شركاند.
مَثل دوم كه اظهر از مَثل اول است و اعجز از مَثل اول است اين است ﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ﴾ اين نه تنها مشكل قراردادي و بردگي اعتباري دارد، مشكل تكويني هم دارد اين اگر آزاد هم بود كاري از او ساخته نبود.
پرسش:...
پاسخ: بله، خب عبد رجل كه هست اين طور نيست كه حالا اگر عبد شد رجل نباشد اين رجل است اين رجل ﴿أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ﴾ است يك، ﴿لاَ يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ دو، ﴿وَهُوَ كَلٌّ عَلَي مَوْلاَهُ﴾ سه، پس معلوم ميشود عبد است، خب.
چهارم ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ﴾ اين نقصهاي چهارگانه دامنگير اوست اين نقصهاي چهارگانه منشأش همان ابكم بودن اوست كسي كه نه ميفهمد، نه ميتواند بفهمد خب با اشاره چقدر ميتواند بفهماند كسي هم كه نميتواند درس اشاره را نخوانده تا چيزي به او بفهماند آن ﴿لاَ يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ در اثر ابكم بودن اوست ﴿كَلٌّ عَلَي مَوْلاَهُ﴾ بودن در اثر ابكم بودن اوست ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ﴾ در اثر ابكم بودن او و بيعرضه بودن او و ضعف اوست يك وقت است انسان در اثر عنايت الهي هر جا پا ميگذارد منشأ خير و رحمت است مثل وجود مبارك روح خدا مسيح(سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾[10] من هر جا باشم منشأ بركت است انسانهاي كامل اين طور هستند، خب اين مخصوص مسيح(سلام الله عليه) كه نبود وجود مبارك موسي اين طور بود، انبيا اين طور بودند، ائمه ما(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين طور بودند و هستند كه ﴿جَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾ ذيل همين آيه روايتي هست كه ﴿مُبَارَكاً﴾ أي «نفّاعاً» من منشأ نفع و بركتم هر جا باشم در قبالش ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ﴾ آن يك ايجاب كلي دارد اين يك سلب كلي، آن ﴿جَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾ شعائره اوست، اين ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ﴾ تازه او را ذات اقدس الهي عطا كرده است براي اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلَنِي﴾ نه اينكه من خودم ذاتاً ﴿مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾ هستم ذات اقدس الهي اين طور به من عنايت فرمود: ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾ آن وقت چنين خدايي را با بتها شما ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[11] همسان ميدانيد عبادتي كه براي خداست به اين بتها ميدهيد، خب.
اين مولا بودن نشانه عبد بودن اوست اين نقصش گذشته از نقص اعتباري و بردگي، نقص تكويني هم دارد لذا بعد از او ذكر شده است اعجز از اوست، اظهر از اوست ﴿هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ چون ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ پس ناطق است، چون ﴿يَأْمُرُ﴾ پس ناطق است، چون «بالعدل يأمر» پس ناطق به خير است، چون ﴿وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ معلوم ميشود به حرف خودش هم عمل ميكند و عدل او هم بر صراط مستقيم است عادلانه بر صراط مستقيم حركت ميكند معتدلانه حركت ميكند و عادلانه هم مردم را هدايت ميكند، خب همه اين خيرات هست چون هر جا هم كه برود منشأ بركت است چون راه دارد كسي كه راكد است و جامد است و منزوي است و يك جا نشسته است كه «عليٰ صراط» نيست آن كسي كه راهيِ راه است ميگويند بر «صراط مستقيم» اين راهي است، متحرّك است، پوياست، پاياست هر جا برود منشأ بركت است اين را اگر باز كنيد همان ﴿جَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾ درميآيد يك انساني يك جا نشسته كه «عليٰ صراط» نيست صراط، راه است ديگر، خب.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر ميفرمايد اين دو تا كه همسان هم نيستند كه.
پرسش:...
پاسخ: خب كسي كه گنگ است شما اگر بخواهيد با كسي مشورت كنيد يك كاري را، يك مسئوليتي به كسي بدهيد حالا گذشته از نقص اعتباري حالا برده نيست و آزاد است ولي ابكم است، اصم است نه ميفهمد، نه ميتواند بفهمد كار را به او واگذار ميكنيد از او كار ميخواهيد يا از كسي كه ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾، خب يقيناً كسي كه ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ كار را از او ميخواهيد، به او مراجعه ميكنيد، خب.
اينها مساوي نيستند اينگونه از نفي تساوي هم درباره الحاد و توحيد مطرح است مثل مقام ما، هم درباره ايمان و كفر مطرح است كه در آيات ديگر ميفرمايد زنده و مُرده يكسان نيستند، كور و بينا يكسان نيستند، ضلّ و حرور يكسان نيستند و مانند آن ﴿لاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ﴾[12] ﴿هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ﴾[13] آنجايي كه ميخواهد مَثل ذكر كند كه مؤمن و غير مؤمن يكسان نيستند، خب.
پرسش:...
پاسخ: بله خب اينها هيچ كدام كاري از اينها ساخته نيست همه اينها به اذن خداي سبحان است اوست كه بشر را قدرت كرده است فرمود ما كلّ جهان را مسخّر كرديم براي شما و فرمود ما اين اسبها و اين مركبهاي وحشي را براي شما مسخّر كرديم تا شما سوار بشويد وقتي سوار شديد ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ ثُمَّ... تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ ٭ وَإِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾[14] اين ديگر گرچه در كتابهاي فقهي ما جزء مستحبّات ركوب علي الفرس و امثال فرس ذكر شده است ولي اينها تمثيل است و نه تعيين اين دعا را انسان وقتي سوار اتومبيل شد ميتواند بخواند، سوار هواپيما شد ميتواند بخواند، سوار كشتي شد ميتواند بخواند، سوار سفينه فضانورد شد ميتواند بخواند.
فرمود ما اين مركبها را براي شما رام كرديم تا شما سوار بشويد و بگوييد ﴿وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾[15] اينچنين نيست كه اين كلمه اين استحباب الا و لابد مربوط به همين اسبسواري باشد اينكه بارها عرض شد كشور را جلد دوم مفاتيحالجنان اداره ميكند نه جلد اول همين است روايات فراواني داريم هم اصح سنداً است، هم أمتن متناً است درباره باغداري، دامداري، كشاورزي، آبياري، سدسازي كه چقدر فضيلت دارد در موقع كشاورزي يك مُشت گندم را بگيريد رو به قبله بايستيد ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[16] را بخوانيد بعد كِشت كنيد تا به خودكفايي برسيد، خب اينها را هم ائمه فرمودند ديگر اينها اگر سندش صحيحتر از آن رواياتي كه مرحوم آقا شيخ عباس(رضوان الله عليه) نقل نكرده در حدّ آنهاست ديگر آنها هم يك عبادتهاي فردي است كه «علي الرأس و العين» همه ما موظفيم بخوانيم و ميخوانيم و عمل ميكنيم انشاءالله اما كشور را جلد دوم مفاتيحالجنان اداره ميكند اين همه روايت وارد شده كه درختكاري چقدر ثواب دارد، آبياري چقدر ثواب دارد، كشاورزي چقدر ثواب دارد، خب اگر آن ذكر را ائمه فرمودند كشاورزي را هم آنها فرمودند ديگر.
غرض اين است كه اينكه در قرآن آمده شما وقتي سوار اسب ميشويد، سوار مركوب ميشويد اين جمله را بخوانيد اين را اگر شما به يك داعي بدهيد اين براي شما مستحبّات اسبسواري را مينويسد، اگر به دست يك فقيه بدهيد ميگويد از اين استفاده ميشود هر چيزي كه تحت تسخير شما قرار گرفته به اذن الهي وقتي سوار شديد مستحب است اين دعا را بخوانيد آن است كه ميتواند بفهمد اين اسب تمثيل است و نه تعيين ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ ثُمَّ ... تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾[17] بعدهم فرمود به ياد قيامت هم باشيد هميشه انسان سوار اتومبيل نيست، هميشه سوار هواپيما نيست، هميشه سوار سفينه نيست، هميشه سوار سفينه فضانورد نيست يك روزي هم سوار تابوت است ﴿وَإِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾[18] اين راجع به آن مركبي كه روي دوش چهار باربر هست ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ ثُمَّ ... تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾ اين تا راجع به استحباب اسبسواري و اتومبيلسواري ﴿وَإِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ يعني به ياد آن مركب هم باش هميشه اتومبيل نيست يك تابوتي هم هست اين ميشود دين كه هم دنيا را و هم آخرت را به ما ياد ميدهد، خب.
اما درباره اين سؤالهايي كه احياناً گاهي ميشد راجع به كراهت مزدوري در بحثها ملاحظه فرموديد آن رواياتي كه مرحوم صاحب وسائل در باب اجاره نقل كرد يك، در ابواب «ما يكتسب به» در كتاب مكاسب و متاجر نقل كرد دو، باب مزدوري است كه آدم بيل بزند نفعش را آن صاحب باغ ببرد نه اصلِ اجاره «بما هي اجاره» مكروه باشد تا سؤال بشود كه اجاره حج، اجاره عمره، نيابت در نماز، نيابت در روزه اينها كه مكروه نيست در روايات ما هم هست البته اين روايات معتبر است كه اگر كسي نيابتاً مكه ميرود نُه دهم آن ثواب را آن نائب ميبرد، يك دهمش را آن منوبعنه ميبرد اينها كه مزدوري نيست براي اينكه در همان روايت معلّل كرده فرمود تو درآمد را به جيب ديگري ميريزي اينها كه منشأ درآمد نيست كسي كشاورزي بكند، باغداري بكند، دامداري بكند سودش را آن مالك، كارفرما ببرد يك مختصري به اين بدهد آنجا كه فرمود: « من آجر نفسه فقد حظر علي نفسه الرزق»[19] اين راجع به همان مزدورهاي بيلزني و امثال آنهاست ديگر خودِ خصوصيت محتوا در متن همين نصوص آمده است، خب.
اين مَثلها كه گرچه بعضيها آن را تطبيق كردند به مؤمن و كافر ميتواند باشد ولي اختصاصي به آنها ندارد يك، و ظاهراً براي توحيد و الحاد است دو.
مطلب بعدي آن است كه حالا كمكم بحث را ميبينيد اين فراز و نشيب و به تعبير شيخ عطار فراز و فرود را ببينيد گاهي آن مَثل ساده را دارد، گاهي اين مطلب عميق را ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ چون آخرت را با دنيا مرتبط ميكند ميفرمايد همان خدايي كه مبدأ پيدايش و پرورش شماست، مرجع شما هم، هم اوست به او برميگرديد و اعتقاد به معاد مهمتر از اعتقاد به مبدأ است در مسئله اخلاق و مسئوليت صِرف اعتقاد به مبدأ مشكل جامعه را حل نميكند براي مشركين همين اعتقاد را داشتند ديگر اينها معتقد بودند خدا هست يعني واجبالوجود هست يك، «و لا شريك له» اين دو، او خالق كل است سه، در خالقيت كل شريك ندارد چهار، او ربّالارباب است، مدير كل است پنج، در مديريت كل شريك ندارد شش، همه اين حرفها را معتقد بودند بدون كمترين ترديد در ربوبيت جزئي كه حالا ربّالانسان كيست، ربّالبحر كيست، ربّالارض كيست، ربّالمطر كيست گرفتار ﴿أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾[20] بودند وگرنه ربّالارباب را ميپذيرفتند خداست، خب هيچ كدام از آن اصول ششگانه مشكلشان را حل نكرد مهمترين چيزي كه مشكل آدم را حل ميكند اين است كه ربوبيت جزئي را بپذيرد كه او مسئول ماست ما با او كار داريم رزق ما به دست اوست، حيات ما به دست اوست، شفاي ما به دست اوست، همه شئون ما به دست اوست يك، در برابر او مسئوليم دو اينها مشكل جدّي حجاز بود لذا قرآن كريم براساس آنها كه مسائل علميِ محض است يك سلسله بحثها را اقامه ميكند، براساس مسئله ربوبيت جزئي، الوهيت جزئي كه اله شماست، ربِّ شماست، رازقِ شماست، شافيِ شماست، ساقيِ شماست اصرار دارد دو، بعد شما هم در برابر او مسئوليد تمام كارهاي شما زير نظر اوست بايد پاسخ بدهيد يا پاداش يا كيفر اين است كه مسئله معاد را كنار مسئله مبدأ ذكر ميكند آن بحثهايي كه دارد كه ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[21] ﴿مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ﴾[22] هم ربوبيت مطلقه را ميپذيرند، هم خالقيت مطلقه را مشكل آنها در ربوبيت جزئي است كه انسان را چه كسي اداره ميكند، رزق انسان را چه كسي اداره ميكند ميگويند كه ﴿أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾، خب.
فرمود: ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اولاً غيب موجود است، موجود منحصرِ در ماده نيست موجود يا مجرّد است يا ماده، يا محسوس است يا غير محسوس اين يك، همان طوري كه محسوس خلقتاً و علماً تحت پوشش قدرت و علم خداي سبحاناند، غير محسوس در اين دو جريان هم بشرح ايضاً [همچنين] اگر ما يك موجود غايبي داشتيم مثل معاد خلقتش در اختيار اوست، علم به او در اختيار اوست اين آيه ناظر به علمِ محض نيست بر خلاف آيات ديگري كه دارد ﴿يَعلَمُ غَيْبَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[23] آن آياتي كه دارد ﴿وَيَعلَمُ غَيْبَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ بله، ظاهرش اين است كه او بحث علمي را مطرح ميكند اما اينكه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ يعني آنچه غايب است در اختيار اوست او آفريد، او اداره ميكند، او حضور علمي دارد و اين تحت اشراف اوست هم او آفريد، هم او اداره ميكند، هم او ميپروراند، هم او آگاه است نظير ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[24] ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ يك ظاهري دارد سماوات، يك باطني دارد سماوات، يك ظاهري دارد ارض، يك باطني دارد ارض خودِ سماوات و ارض كه محسوس است، غيبِ سماوات و ارض كه محسوس نيست هر دو مِلك و مُلك خداست و معلوم خداست، خب.
اينها را تبديل ميكند، بساط اينها را جمع ميكند تبديل ميكند به يك عالَم ديگري ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[25] ، خب قبل از تبديل همين سماوات و ارض است، بعد از تبديل ﴿غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اينكه همين آسمان و همين زمين نيست كه معاد بشود كه اگر اين باشد كه ميشود دنيا اين را تبديل ميكند به زمين ديگر ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[26] ميشود ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[27] ميشود «تناثر نجوم» ميشود كواكب اوضاعش عوض ميشود، سپهر اوضاعش عوض ميشود كل اين صحنه برميگردد به صحنهاي ديگر كه فرمود: ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[28] ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾[29] سِجل يعني همين اوضاعي كه در صحافي هست چطوري اين اوضاعي كه در صحافي هست يا در اين مطبعها هست اين صفحه را ميپيچد طومار درست ميكند به چه چيزي ميگويند طومار؟ اگر يك پارچه نوشتهاي يا كاغذ نوشتهاي باز باشد كه طومار نيست وقتي لوله شد اين را ميگويند طومار اين كاغذ يك صفحه روشن و بازي است وقتي اين را ما داديم به آن سِجل كه در دستگاه مطبع هست و ورّاقها دارند اين سِجل، اين كاغذ را لوله كرد ميگويند ﴿كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾ اين الآن مطوي است، طومار است وقتي باز شد «يوم النشور» است فرمود ما بساط اين صحنه را جمع ميكنيم همه اينها را جمع ميكنيم دوباره پهن ميكنيم ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ يعني «تبدل السماوات غير السماوات»، خب.
قبل از تبديل اين سماوات و ارض است و معلوم ماست و محسوس ماست، وقتي تبديل ميشود ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾[30] آن ديگر غيب است ديگر ما نميدانيم آن چه چيزي است كه همين است، عين اين است اين را به صورت ديگر درميآورد در رواياتي كه در باب سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بود خوانديم تبديل ميشود «الي ارض لم يُعصيٰ عليها» يك، تبديل ميشود «خبزة نقية»[31] به يك كُره نان تبديل ميشود كه از آن ارتزاق ميكنند دو و رواياتي ديگري هم كه مشخص كرده است كه به چه وضعي تبديل ميشود، خب.
آن ديگر غيب است الآن براي ما غيب است ديگر فرمود: ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ﴾ همين سماوات و ارض است اين سماوات و ارضي كه شما ميبينيد ما بساطش را جمع ميكنيم ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ بعد «يوم النشور» ميشود ديگر منتشر ميشود همه چيز باز ميكنيم ما، نه تنها آسمان و زمين را باز ميكنيم دلهاي آسمانها را هم باز ميكنيم كه نه تنها همه را جمع ميكنيم همه را هم باز ميكنيم الآن يك هسته گردو بالأخره در كف دست جا ميگيرد اين بعد از چند سال ميشود يك درخت گردويي كه صدها برگ دارد، صدها شاخه دارد، صدها خوشه دارد، صدها ميوه دارد همه اين صدها، صدها، صدها در همان يك حبّه گردو بود ديگر منتها لَف بود، ملفوف را ذات اقدس الهي منشور كرد ما هر چه كرديم الآن در دستگاه درون ما هست بعد اين ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾[32] دفعتاً از درون ما اين طائر سر ميزند كه «طائره معه» اين چيزي كه پرنده است با شماست، خب اين پرنده سَر ميزند بعد هم ميگويد ﴿مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾[33] بله اينها همه حرفهاي من است، عملهاي من است در طي اين هفتاد، هشتاد سالي كه گفتم و نوشتم و انجام دادم همه حرفهاي من است و همهاش هم در اين هست اين چه كتابي است، اين كجا بود، چه چيزي بود من از آن خبر نداشتم همه حرفهاي من هم هست من هر كاري كردم همهاش در اينجا هست اين ميشود نشر، ميشود «يوم النشور».
پرسش:...
پاسخ: ديگر ذات اقدس الهي فيضش گاهي در اين دنياست، گاهي در آن دنياست فيض خدا كه تمام نميشود اما گاهي در اين عالَم است، گاهي در آن عالَم است ممكن است عالم ديگري خلق بكند چه اينكه رواياتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل كرده همين طور است ما همان طوري كه الآن ألف ألف عالَم بود يك، ألف ألف آدم بود دو، اگر اين ألف ألف ناظر به ميليون باشد يعني يك ميليون عالَم آمد و رفت ما الآن يك ميليون و يكيم، اگر ناظر به كثرت باشد ناظر باشد به كثرت يعني عوالِم فراواني آمده ما هم هستيم بعد هم ممكن است بيايد دوباره خدا در همين صحنه كساني را بياورد اينكه ما خبر نداريم ولي ما براي ابد هستيم ميرويم برزخ و ساهرهٴ قيامت انشاءالله بهشت و براي ابد ديگر ما تمام شدني نيستيم حالا از اين به بعد چه گروهي را ذات اقدس الهي خلق بكند كه ما نميدانيم فيض خدا قطع نميشود او «دائم الفيض علي البريه» است «دائم الفضل علي البريه»[34] است «مَنّه قديم» است و مانند آن، اما حالا ادامه فيض او چگونه است كه ما اطلاع نداريم ما الآن درباره سرنوشت خودمان بحث ميكنيم.
فرمود اين «يوم النشر» است، خب پس يكي اينكه كلّ زمين را بساطش را جمع ميكند دوباره پهن ميكند، كلّ آسمانها بساطش را جمع ميكند دوباره پهن ميكند همه ما به او رجوع ميكنيم ما را جمع ميكند دوباره پهن ميكند چه پهن كردني، و نه تنها «يوم النشر» است، «يوم الحشر» هم هست، نه تنها «يوم الحشر» مقطعي است، «يوم الحشر من الاولين و الآخرين» است در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» آيه به اين صورت است آيه 48 به بعد ﴿أَوَ آبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ ٭ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾، خب پس كاري از اين مهمتر ديگر فرض ندارد يعني كلّ عالَم ـ من الاولين و الآخرين ـ دارند نوسازي ميشوند ميفرمايد اين را شنيديد چيست اين به اندازه يك چشم به هم زدن است براي ما ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾ يعني كل به هم زدن عالَم، زمين را به هم زدن دوباره ساختن، آسمانها را به هم زدن دوباره ساختن، اولين و آخرين را حشر كردن از يك سو، نشر كردن از سوي ديگر كه هر كدام با قافلهاي از اعمال حضور و ظهور پيدا كنند همه اينها به اندازه يك چشم به هم زدن است ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾.
بعد خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد را ميفرمود اين ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ ناظر به اين است كه ديگر ما از اين به بعد لفظ نداريم به شما بدهيم كه كمتر از چشم به هم زدن چيست نظير جريان معراج پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ﴾[35] اين ﴿أَوْ أَدْنَي﴾ يعني ديگر كلمهاي نيست ما به شما بفهمانيم اين چقدر بالا رفته و چقدر نزديك شده اين ديگر ادبيات آنجا راه ندارد.
پرسش: علت غائي كه ميگويند خودش علتِ علت فاعلي است همين است ديگر؟
پاسخ: ديگر ذات اقدس الهي منشأ همه امور خواهد بود، خب، پس حشر مطلق اوست، نشر مطلق اوست فرمود: ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ چون بساط زمان هم برچيده ميشود بين نفخ اول و دوم ميگويند چهارصد سال فاصله است خب حالا شما از اين طرف در نفخ صور اول زمين و آسمان و كل اين محدوده برچيده ميشود بين نفختين ميگويند چهارصد سال فاصله است اين چهارصد سال را بعضيها به زحمت افتادند كه خب اگر زمين برداشته شد، آسمانها برداشته شد ما متحرّكي نداريم، زميني نداريم كه به دور آفتاب بگردد، شب و روز پيدا بشود، ماه و سال پيدا بشود، سالي نداريم، زماني نداريم به زحمت افتادند خواستند حل كنند كه نه فلكالافلاك ميماند حالا مصلحت نيست كه عرض كنم چه كسي ميگويد اين حرفها را فلكالافلاكي در كار نيست فلكالافلاك ميماند آنكه باعث پيدايش زمان است او ميماند، چهارصد سال او حركتش را ادامه ميدهد بعد نفخه صور ثاني شروع ميشود اين است معناي فاصله بين نفختين فلكالافلاكي در كار نيست، فلكي در كار نيست، چيزي نميماند تا شما بين نفختين اين سال و ماه را به آن سال و ماه عرضه كنيد، غرض آن است اگر انشاءالله اين روايت مطرح بشود، اين مطالب مطرح بشود مرتّب سؤالانگيز است ديگر شما ببينيد مطالب جزئي انباري از سؤالات را به همراه دارد چه رسد به آن مطالب ديگر.
به هر تقدير فرمود كلّ اين جريان به اندازه چشم به هم زدن است ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ يك بيان كلّي را درباره قيامت فرمود اين آيه پنجاه سورهٴ مباركهٴ «قمر» اين است ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ كه آيه 49 است ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾ كدام امر؟ ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[36] وقتي قيامت بخواهد قيام كند امر الساعة بخواهد قيام كند كلّ اين جهان از گذشته و حال و آينده دفعتاً دگرگون ميشود با يك چشم به هم زدن يا كمتر خودِ زمان هم در اين به هم خوردن هست يعني خود زمان تبديل ميشود به چيز ديگر وقتي زمانمند عوض شد ديگر زماني نميماند، خب. اين است كه فرمود ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»