86/02/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 71 الی 73
﴿وَاللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلَي مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَوَاءٌ أَفَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ﴾(71)﴿وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ أَفَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ﴾(72)﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئاً وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ﴾(73)
تاكنون ثابت شد كه اصل مال نعمت الهي است يك، اعطاي مال اكرام نيست بلكه امتحان خداست دو، كه ندادن مال زايد هم اهانت نيست بلكه امتحان است رفاهزدگي قبيح است آن تحليل وجود مبارك حضرت امير در نهجالبلاغه نشانه تحقير كسي است كه مُسرف و مطرف و رفاهزده و مانند آن است.
اصل اجاره در شرع روا و حلال است اجير شدن مَلكهاي مكروه است نه حرام و اگر حكومت، حكومت اسلامي بود دست ائمه(عليهم السلام) بود و اينها قدرت ميداشتند سعي ميكردند مردم را از راه عقود مضاربه و مساقات و مزارعه و شركت و تعاوني و امثال ذلك اداره كنند نه مزدوري و كارمندي دولت از قبيل مزدوري نيست بلكه خود اينها جزء دولت، كارمندي نه كارگري جزء دولتمرداناند يك و طرف قرارداد اينها شخصيت حقوقي است نه حقيقي دو، و شخصيت حقوقي همان حكومت اسلامي و نظام اسلامي و امثال ذلك است نه شخص اين سه، و هر گونه درآمدي براي اين كارمندان باشد اينها به ديگري نميدهند به نظام اسلامي ميدهند چهار، و اين خودش روح و ريحان است پنج.
آنچه را كه روايات باب مكاسب ابواب «ما يكتسب به» يك و روايات باب اجاره دو، در اين دو قسمت مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) نقل كرد آن راجع به مزدوري است كسي مزدور ديگري باشد كل درآمد را صاحبكار ببرد يك مختصر مزد هم به او بدهد اينها را روايات مكروه شمرده در اين روايات نهي شده روايات ديگري تحليل كرده است آنها نصّ در حليت است، اينها ظهور در منع دارد جمع فقيه و دلالياش حمل بر كراهت است لذا مرحوم صاحب وسائل عنوان باب را «باب كراهة اجارة رجل نفسه» قرار داده هم در ابواب «ما يكتسب به» هم در باب «اجاره».
و اما اينكه گاهي اولياي الهي اجير ميشدند، بله اين معنايش اين است كه جايز است صِرف اينكه يك فعلي را يك ولياي از اولياي الهي انجام داد نميشود به او استدلال كرد براي اينكه فعل است نه قول يك، فعل اطلاق ندارد كه انسان به آن استدلال كند دو، اين ممكن است «قضية في واقعة» باشد سه، در اصول ملاحظه فرموديد اگر فعلي كه از معصوم(عليه السلام) نقل شده است به عنوان «كان يفعل كذا» از سيرهٴ معصوم خبر بدهد، بله ميشود حجّت، اما اگر «في قضية في واقعه» آن كار را امام معصوم(سلام الله عليه) در يك جا انجام داده است اين فيالجمله دليل است و نه بالجمله.
در جريان حضرت امير(سلام الله عليه) كه اجير ميشدند گاهي براي يهودي، بله اين براي آن است كه مراوده تجاري با اهل كتاب جايز است و ميشود انسان آنها را اجير قرار بدهد يا اجير آنها بشود و مانند آن و ائمه(عليهم السلام) هم اجير داشتند، اما حكومت در اختيار آنها نبود تا نظام اقتصادي را براساس عقود مضاربه و مزارعه و مساقات و تعاوني حل كنند گاهي هم خود حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد: «لا رأي لمن لا يطاع»[1] آن وقتي هم كه حكومت در اختيار حضرت امير(سلام الله عليه) بود در اثر شهيد شدن بسياري از ياراني كه مدير و مدبّر بودند كار به دست ديگران افتاد، خب بالأخره مالك اشتر بود كه ميتوانست يك استاندار خوبي براي مصر باشد البته استاندارهاي آن وقت نظير استاندارهاي شرايط كنوني نبودند آن وقت يك كشوري را يك شخص اداره ميكرد چون مصر با آن فلات وسيعي كه داشت با منطقه وسيع اينها يك استانداري بود براي حكومت اسلامي كه الآن يك كشور است يا بصره، اهواز، كرمان همه اين منطقههاي وسيع با فلات وسيعي كه اطراف اينهاست همه اينها يك استانداري بود و ابنعباس از طرف حضرت مأمور شد كه استاندار اين استانداري باشد در حقيقت هر استاني براي خودش يك كشوري بود چون كلّ خاورميانه را اينها اداره ميكردند يعني ايران بود، روم بود، حجاز بود و مانند آن، آن وقت براي اينها برنامههايي بود، مديريتي بود وقتي اينها شربت شهادت نوشيدند يا مُردند كار به دست ديگران افتاد در آن محدوده هم حضرت ميفرمايد: «لا رأي لمن لا يطاع» كه اگر يك وقتي يك فرصت مناسبي شد درباره همين معاون استانداري بصره كه نامههاي حضرت براي اين استانداري در نهجالبلاغه است ممكن است به عرضتان برسد كه چه خون دلي وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) از معاون استانداري بصره مركز استانداري بصره بود اما تا اهواز از يك سو و تا كرمان از سوي ديگر از بصره تا كرمان براي خودش يك كشور كوچكي است با همه اين منطقههاي وسيع و فلات وسيع. حضرت بخشنامههاي تند و تيزي دارد، نامه اعتراضآميزي دارد كه به من گزارش تلخي رسيده تو چه ميكردي اين خيانتها چيست به تو نسبت ميدهند و امثال ذلك، خب.
وقتي يك ولياي از اولياي الهي در رأس باشد و افرادي مثل مالك اشتر كم داشته باشد همين مشكلات را احياناً بايد تحمل كرد، خب.
اما در جريان خديجه(سلام الله عليها) و جريان سليمان(سلام الله عليه) و ثروتهاي اينها و مشابه اين در بحثهاي قبلي مكرّر گذشت چه اينكه جريان كيفيت امر ارشادي طبيب و امر ارشادي يا نهي ارشادي وجود مبارك حضرت آدم در بهشت و اينها شايد دهها بار گذشت.
اما اين كريمه ﴿وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً﴾ اين به اصل خانواده و حرمت خانواده عنايت دارد كه در بحث روز چهارشنبه به عرضتان رسيد ازدواج از سنخ اجتماع مذكر و مؤنث نيست و يك امر ملكوتي است كه فرمود: «من تزوّج فقد أحرز نصف دينه»[2] يعني بخش وسيعي از دين با اين حل ميشود و براي اين كار فرمود آن كه همسر شماست از حقيقت شماست بيگانه نيست نه شما ميتوانيد بر او تهميد كنيد چه اينكه او هم نميتواند بر شما تهميد كند.
جعل هم همان طوري كه در كتابهاي ادبي ملاحظه ميفرماييد گاهي يك مفعول ميگيرد، گاهي دو مفعول «جعل» به معناي «خَلق» يك مفعول ميگيرد، «جعل» به معناي «سَيَّر» دو مفعول آنجايي كه ميفرمايد: «جعل النور والظلمات» يعني «خَلق» كه يك مفعول ميگيرد آنجايي كه «جعلنا الليل كذا و النهار كذا» اين به معناي قرار دادن است، تسيير است سيرورت است كه دو مفعول ميگيرد اينجا فرمود: ﴿جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً﴾ كه آن همسران شما هم از جان شمايند، از حقيقت شمايند اين طور نيست كه بيگانه باشند در تمام قسمتها مسئول خانواده كه مرد است او را مخاطب قرار ميدهد لذا در مديريت فرمود: ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾[3] چون تهيه مسكن به عهده مرد است، تهيه هزينه به عهده مرد است آنكه مسئول است مخاطب است ميفرمايد: ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ اما ﴿لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾ هست از طرفي هم ﴿وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾[4] هست و مانند آن.
فرمود: ﴿وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً﴾ كه اينجا ﴿لَكُم﴾ را مقدم داشت ﴿مِّنْ أَنفُسِكُمْ﴾ را متأخّر و مؤخّر، در جمله فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم﴾ هم تكرار كرد، هم مقدّم داشت تا مسئول خانواده را مدير خانواده بداند و بداند همه اينها به سود اوست منزل يعني خانه آسايشگاه نيست كه اينها بيرون كارهايشان را انجام بدهند شب بروند آنجا مثل مسافرخانه بخوابند، منزل مسكن نيست به معناي آشيانه اگر گفتند مسكن دارد نه يعني جايِ سكونت وگرنه همين سكونت را حيوانات دارند ميشود وَكر و آشيانه اگر ازدواج اجتماع نر و ماده نيست كه نيست خانه هم به معناي مسكن به معناي سكونت نيست بلكه جاي سكينت است نه سكونت وگرنه «من تزوّج فقد أحرز نصف دينه»[5] نبود فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا﴾ نه «لتسكنوا في البيوت» آن ميشود آشيانه، آن ميشود لانه، خب حيوانات هم همين مسكن را دارند ديگر همين وَكر را دارند اما مسكن جاي سكينت است يك و زمامدار سكينت هم زن است نه مرد اين دو، اما تهيه اين مسكن ظاهري به عهده مرد است، تهيه هزينه به عهده مرد است، اما تأمين آرامش به عهدهٴ زن است فرمود: ﴿وَ جَعَلَ﴾ البته نه اين در آيه، در آيه ديگر ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا﴾[6] اين ميشود اساس خانواده چنين خانوادهاي جامعه خوب ميپروراند، عواطف در آن هست، احساسات در آن هست، مهرباني هست، مودّت هست كه بالاتر از محبت است از يك سو، همين مودّتي كه اجر رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است همين مايه استحكام اصول خانوادگي است آنجا فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ آنجا گفتند مودّت بالاتر از محبت است اينجا هم فرمود در سورهٴ مباركهٴ «روم» ﴿وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾[7] ، خب.
عاطفه باشد، مهرباني باشد، علاقه باشد، علاقه عاقلانه باشد اين علاقه را شهوت و وَهم رهبري نكنند بلكه عقل عمل و عقل نظر يعني انگيزهٴ صحيح و انديشهٴ تام هدايت بكنند تا منشأ سكينت باشد.
در اين كريمه هم فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً﴾ اين يك، ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم﴾ خب آخر تقديم ﴿لَكُم﴾ از يك سو، اصرار به اسم ظاهر از سوي ديگر اين ديگر فاصلهاي نشده تا شما اسم ظاهر بياوريد خب ميشود با ضمير اكتفا كرد ديگر اصلاً ضمير را براي همين جاها آوردند كه آدم حرفِ كمتر بزند، زياد حرف نزند، پُرحرفي نكند و مختصر هم باشد اما پشت سر هم «ازواج» «ازواج» با اسم ظاهر اين نشانه آن است كه مسئله همسرداري از سنخ اجتماع مذكر و مؤنث نيست.
فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً﴾ «و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة» خب معلوم ميشود شما ميخواهيد فرزند پيدا كنيد كه عواطفتان را با او تأمين كنيد نه با سگ و گربه اينكه قرآن كريم فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[8] شما در زندگي يك عده ميبينيد كه عواطفشان را با سگ و گربه دارند تأمين ميكنند فرمود براي شما «بَنين» قرار داد و «حَفده» قرار داد حالا اگر اين احفاد به معني نوه باشد ديگر تكرار نيست البته خودِ ﴿بَنِين﴾ هم مطلق است و اگر منظور از اين ﴿حَفدَه﴾ مطلق خدمتگذار باشد بنين را حفده گفتند چون حافدند يعني سريعالاقداماند اگر بفهمند پدر يا پدربزرگ، مادر يا مادربزرگ يك چيزي را بخواهد قبل از اينكه او امر بكند با سرعت و عجله ميروند به سراغ كارش.
امام رازي ميگويد در بعضي از دعاها ما به ذات اقدس الهي عرض ميكنيم «اللهم ... و اليك نسعي و نحفد» ما حافد توييم، همين كه بفهميم چه چيزي ميخواهي به سرعت به دنبال آن حركت ميكنيم كه بشود ﴿يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ﴾[9] اين ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾[10] ﴿ سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ﴾، ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ﴾[11] همين است وگرنه حافد به معني نوه نيست «حَفَده» يعني «اسرع الي الخدمه» حفيد هم به همين معناست، اگر به فرزند يا نوه گفتند حَفيد، احفاد، حافد براي اينكه تا بفهمند پدر يا پدربزرگ، مادر يا مادربزرگ چيزي ميخواهد به سرعت به خدمت ميشتابند فرمود ما ميخواهيم اصول خانوادهتان تأمين باشد كه مشكلات يكديگر را حل بكنيد.
اين است كه در آن كريمه فرمود: ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتوْا حَرْثَكُمْ أَنَّي شِئْتُمْ﴾ اما ﴿وَقَدِّمُوا لْأَنْفُسِكُمْ﴾[12] شما در ازدواج به فكر فرزند صالح باشيد ﴿وَقَدِّمُوا لْأَنْفُسِكُمْ﴾ اين است اگر به فكر فرزند صالح بودند، به فكر احفاد صالح بودند آن وقت آن خانوادهها تأمين است وقتي خانواده تأمين شد جامعه يقيناً تأمين است اينكه ميبينيد برخي در آن روزهاي قبلي هم به عرضتان رسيد ولنگارند كه اين كلمه مركب از وِل و انگاري است اگر كسي انگارش، پندارش وِل بودن و رها بودن باشد اين دو كلمه را مركب ميكنند درباره او به كار ميبرند ميگويند او ولنگار است يعني وِل بودن انگارهٴ اوست فهم او همين است، خب اگر كسي ولنگار بود به اصطلاح اين آقايان اديبان اين براي اينكه از چنين خانوادهاي تربيت ميشود اصرار اسلام بر اين است كه خانواده اصل است.
فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً﴾ شما نبايد بگوييد كه خب حالا اين همسر ما از شوهر ديگر بچه دارد كافي است، خير خودتان بايد بچه داشته باشيد منظور اين نيست كه يك بچه در خانهتان باشد كه شما اينجا دارالايتام درست كنيد كه ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم﴾ نه اينكه ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً﴾ بايد از اين زن باشد يك، زن شما باشد دو، از شما باشد سه ﴿جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ﴾ كه فرزند شما باشد شما اگر بگوييد ما بالأخره بچه بايد باشد در خانهمان حالا ولو اين زن از شوهر ديگر دارد اين هم كافي نيست ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ﴾ از پاكترين چيزها ذات اقدس الهي براي شما خلق كرده است طيّب، طاهر هم طيّب طبّي، هم طيّب فقهي، هم طيّب طبّي است براي اينكه خبائث را تحريم كرده و خبائث را روزي شما قرار نداده است اينكه شامّه شما را عوض كرده اينكه شما وقتي بوي بعضي از اشيا به شامّهتان برسد بدتان ميآيد اين را ذات اقدس الهي قرار داده كه به سراغ آن نرويد اين بوكشيدن براي همين است كه فرمود اين برايتان خوب نيست غالباً اين حيوانات با پوز طبّشان را تأمين ميكنند ديگر اين اسب، اين گربه، اين سگ اينها معمولاً يك چيزي را بخواهند بخورند اول بو ميكشند ديگر انسان هم بو ميكشد ولي متأسفانه شامّهاش بسته است بوي حرام به مشام او نميآيد.
پرسش:...
پاسخ: بچهها زن حساب ميشوند نه بچههاي مرد فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ﴾ اگر اين زن شوهر كرده باشد از شوهر قبلي بچه داشته باشد كه فقط بچههاي زناند ديگر ﴿جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً﴾ كه نيست.
پرسش:...
پاسخ: نه، بايد از شما، براي شما، از زن شما خب اين براي شما نيست اين از زن شما براي خود زن هست ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم﴾ نه «لهنّ منهنّ» ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً﴾ آن وقت اين تأمين ميشود نظام خانوادگي، خب عمودين را حفظ كرده ملاحظه فرموديد اين واجبالنفقهاند عمودين يعني پدر، جد، جدّ اعلا و هكذا، فرزند، نوه، نبيره، نديده و هكذا اينها واجبالنفقهاند عمودين واجبالنفقهاند هر كدامشان ندارند بر ديگري تأمينش واجب است تا اين ستون بماند و اساس خيمه محفوظ باشد اين اصول خانوادگي در اسلام اين قدر محترم است و گاهي هم ديه را بر عاقله كردند حالا ما هنوز متأسفانه آن نظام را كه نظام الهي است نه ادراك كرديم، نه قبول كرديم وگرنه شما آن وقتهايي كه اين لايحه حدود و تعزيرات تنظيم ميشد مسئله قتل خطا و قتل عمد و شبه عمد و خطاي محض بازگو شد الآن تمام اين تصادفاتي كه ميشود با موتور و غير موتور بخش وسيعي از اينها قتل خطاست، بخشي وسيعي از اينها را عاقله بايد به عهده بگيرد و اما اصلاً عاقله مطرح نيست كسي حاضر نيست تصادفي كه برادرزادهٴ او كرده بيايد ديه بپردازد حالا او كه بيمه است حسابش جداست ميگويند پدرش بايد بپردازد اينها دستگاه قضايي هستند اين بنده خداها مجبور شدند كه به هر وسيله است پرونده را به سَمت شبه عمد بگذرانند كه خودِ اين شخص خاطي بايد بدهد در حالي كه بسياري از اين تصادفها خطاي محض است و خطاي محض را عاقله بايد بدهد، نه خود شخص اما چون اين اساس خانواده هنوز در جامعه ما جا نيفتاد و حرمت خانواده و رعايت ارحام و وجوب صلهٴ رَحِم و حرمت قطع رَحِم درست جا نيفتاد اين احكام هم به همين سَمت پروندهها به آن سَمت و سو ميرود كه اينها را سعي ميكنند به شبه عمد منتقل كنند كه خود آن خاطي و جاني بپردازد، خب.
﴿وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ﴾ فرمود هم طيّب فقهي است، هم طيّب طبّي ﴿أَفَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ﴾ اولاً كفران نعمت است چون بخشي از اينها در مكه نازل شد ديگر فرمود كفران نعمت به اين است كه اين نعمت را به غير مُنعم اسناد بدهيم نعمت را خدا داد شما بتها را ميپرستيد آخر اين چه كاري است ميكنيد بتها را براي چه ميپرستيد اين نعمتها فعل خداست به خدا اسناد دارد شما اسناد را «الي غير ما هو له» كرديد اينكه كفران نعمت است در عقيده مگر بتها اين كارها را كردند بتها كه «لا يضرّ و لا ينفع» اين يك، اين يك نحو كفران نعمت دو، بيجا مصرف ميكنيد اهل اسرافايد، اهل اطرافايد، رافاهزدهايد، سه محلّلات را حرام ميكنيد، محرّمات را حلال ميكنيد كه آن بحيره و سائبه و آنها را تحريم ميكنيد به سراغ ميته و دَم مسفوح و خَمر و خنزير و اينها ميرويد، پس ﴿أَفَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ﴾ اين يك كه آيه قبل بود ﴿أَفَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ﴾ اين دو مصاديق ديگري هم البته دارد ولي مصداق شفاف و روشنش همينهاست كه بازگو شد.
مطلب ديگر فرمود اينها اين تقديم ﴿لَكُم﴾ و اينها هم كه مشخص شد براي چيست، فرمود: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئاً وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ﴾ اينها غير خدا را عبادت ميكنند حالا يا بت سنگي و چوبي است كه «أكثف الاوثان الوثن» يا بت هوا و هوس است كه «الطف الاوثان الهوي» سنگينترين بت همين بت سنگي و چوبي است، ظريفترين بت همين بت هوا و هوس است اينكه ميگويد من هر چه بخواهم ميكنم، هر بخواهم بروم ميروم كسي جلوي من را نميگيرد اين همين طور است ديگر يا خودم زحمت كشيدم فراهم كردم همين است.
فرمود: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اين بتهايتان چه آسماني باشند چه زمين، چه بخواهند در آسمان اثر كنند چه در زمين، فرشتگان باشند كاري از آنها ساخته نيست، قدّيسين بشر باشند كاري از آنها ساخته نيست، جن باشد كاري از آنها ساخته نيست، انس باشد نظير فرعون كاري از او ساخته نيست هيچ كاري از آنها ساخته نيست اين بتها كه در مكّه رواج داشت از آن جهت كه سنگ و چوب بودند و «لا يعقل» بودند تعبير به ﴿مَا﴾ فرمود، فرمود: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا﴾ كه براي غير ذويالعقول است و ضمير را هم مفرد آورد ﴿مَا لاَ يَمْلِكُ﴾ براي بتپرستها رزقي را از سماوات و زمين آنجا كه ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾[13] بتها خبر ندارند، آنجا كه رزق شما را در زمين قرار داده است ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها وَكُلُوا مِن رِزْقِهِ﴾[14] اينها خبر ندارند آنكه در آسمانها و در زمين فرمانرواست ذات اقدس الهي است ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[15] فرمود: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئاً﴾ نه از آنجا روزي ميدهند، نه در آنجا موجودات آنجا را هم ذات اقدس الهي تأمين ميكند نه تنها بالفعل از اين اصنام و اوثان كاري ساخته نيست بلكه توان آن را هم ندارند ﴿وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ﴾ اينجا جمع مذكر سالم آورد در ﴿مَا لاَ يَمْلِكُ﴾ مفرد آورد و «لا يعقل» از آن جهت كه اين بتها ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا﴾[16] و مانند آن اينها «لا يعقل»اند تعبير به ﴿مَا﴾ فرمود و مفرد آورد و غير عاقل از آن جهت كه بتپرستها اثر عقل را براي آنها قائلاند آنها را نافع و ضارّ ميدانند حتي آنها معتقدند يعني بتپرستها معتقدند كه اين انبيا ـ معاذ الله ـ بيراهه ميروند براي اينكه اينها به بتهايشان اهانت كردند اين بتها به اينها آسيب رساندند ﴿إِن نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾[17] به بعضي از انبيا ميگفتند كه اين حرفهاي شما عاقلانه نيست سرّش اين است كه شما نسبت به بتهاي ما اهانت كرديد آنها در شما اثر كردند بالأخره عقلتان را از دست داديد ﴿إِن نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾.
چون اين قدرت را آنها در بتها توهّم ميكردند تعبير به جمع مذكر سالم شد فرمود: ﴿وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ﴾ شما اليوم با اينكه علم همه جا را گرفته قدري در اندونزي، قدري در مالزي در آن قسمتها برويد هنوز ميبينيد توهّم تناسخ هست بعضي از تبهكارها را ميگويند وقتي اينها كه مُردند به اين حيوانات تعلّق ميگيرند، بعضيها وقتي يك گربهاي را يا يك سگي را ميبينند احياناً احساس افسوس ميخورند ميگويند ما يك برادري داشتيم، يك فاميلي داشتيم بداخلاق بود، خائن بود شايد اين همان باشد و اينها اليوم با اينكه ديگر علم همه جا را گرفته اين مسئله تناسخ يك آفتي است براي بسياري از اين كشورهاي شرقي.
پرسش:...
پاسخ: راه نيست بر شما آقايان لازم است هم زبان را بدانيد، هم معارف را اين سه رُكن را خوب بدانيد منقول عنه و منقول و اصل فن يعني آدم اصل تفسير را، اصل فقه را، اصل اصول را، اصل حكمت و كلام را به اندازه نصاب بداند خب بالأخره متن عربي را كه منبع است يا فارسي را كه اين كتابها به آن زبان نوشته شده خوب دريابد بعد زبان منتقلاليه را هم بداند كه به آنها منتقل كند اليوم عدهٴ زيادي هستند گرفتار تناسخاند، عده زيادي هستند كه بتپرستند الآن اين شش، هفت ميليارد بخشي مثلاً يك ميليارد و نيم مسلماناند، دو ميليارد و خردهاي مسيحياند ولي بخش ديگر يا ملحدند يا همين بتپرست اليوم نه اينكه شما وقتي هند ميرويد با همه جلال و شكوهي كه هند داشت ميبينيد از موشپرستي شروع كرده تا پرستش چيزهاي ديگر اينكه براي زمان جاهليت نيست وقتي اين معارف نرود، اين رسانهها نتوانند حرفهاي خودشان را به آنجا برسانند همين مشكل پيش ميآيد اصرار آنها اين است كه الآن ما تشنهٴ حرفهاي ايرانيم يعني ما ميخواهيم از رسانههاي ديگر باخبريم كه خبري نيست ما منتظريم كه از ايران يك حرف تازهاي بشنويم اينها را انسان به روز ميكند به زبان آنها ميكند قابل فهم ميكند رقيق ميكند و ارائه ميكند وگرنه اين خطر اليوم هم هست اين حرفها براي 1400 سال نيست براي اليوم است يعني 1386 هجري شمسي هم همين درد در بسياري از منطقههاي هند هست اين ژاپن كه از نظر صنعت صنايع ظريف آن قدر پيشرفت كرده و بسياري از مردم ژاپن انگليسي نميدانند ميگويند ما احتياج نداريم به آنها، آنها به ما محتاجاند بايد بيايند زبان ما را ياد بگيرند هم مغرورند، هم صنعتشان گرفته دنيا را، هم بخشي وسيعي از صادرات اينها را اروپا دارد تحمل ميكند اين با اينكه كشور كوچكي است بالأخره رشد اقتصادياش بسيار زياد است، صنايعش بسيار زياد است اما يا مسيحياند يا بتپرست در مسائل ديني، در معارف بسيار، بسيار اينها زير خط فقرند اليوم، خب اليوم مگر كسي ميشود نظير 1400 سال بت را بپرستد، خب دارند ميپرستند جدّي هم ميپرستند خيلي هم تقديس ميكنند در برابر آن سنگهاي هفده، هجده متري در چين اين طور است، در ژاپن اين طور است، در بخش وسيعي از هند اين طور است.
﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئاً وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ﴾ اما درباره اينكه خداي سبحان افرادي را كه استعداد متساوي دارند به بعضيها ميدهد، به بعضيها نميدهد اين جاي سؤال است.
اين طور نيست ذات اقدس الهي در هر شرايطي افراد را ميآزمايد حالا اگر با مال شد، با مال، نشد با امور ديگر ميآزمايد تا هيچ كس در قيامت احتجاج نكند كه اگر به ما ميدادي ما بهتر ميشديم در جريان كتاب هم همين طور است فرمود ما يهوديها را كتاب داديم، به مسيحيها كتاب داديم به اين مشركين هم كتاب داديم اين مشركين آن قدر همين يهوديها، با اين مشركين ساخته بودند اين مشركين ميگفتند اگر ما هم اهل كتاب بوديم مثلاً رشد علمي پيدا ميكرديم خداي سبحان ميفرمايد ما براي شما كتاب فرستاديم تا شما بهانه نگيريد نگوييد كه «كنّا» مثلاً «كذا» «ما لكنّا احدا» ما به شما كتاب داديم ببينيم چه ميكنيد هيچ كسي نيست كه استعداد داشته باشد و ذات اقدس الهي او را نيازمايد اگر دو نفر استعداد متساوي دارند حتماً در دو امتحان اينها مورد عنايت الهي هستند و شركت ميكنند.
مطالب ديگري كه مربوط به بحثهاي آيه ﴿فَضْلَ اللَّهِ﴾ بود كه ديگر تكرار نكنيم.
«و الحمد لله رب العالمين»