86/01/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 68 الی 70
﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ﴾(68)﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾(69)﴿وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَليمٌ قَديرٌ﴾(70)
بعضي از اسرار زنبور عسل را مفسران ما ذكر كردند كه تفصيل آنها لازم نيست كه اگر يك وقتي يعسوب آنها به اصطلاح امير آنها ملكه آنها كندو را رها كرد عده زيادي از اين زنبورها به همراه او ميروند تا باهم برگردند يا جاي خاصي را انتخاب بكنند هرگز رهبرشان را رها نميكنند.
مطلب دوم اين است كه ثمر غير از فاكهه است گاهي بر گلها و شكوفهها و آنها هم ثمر اطلاق ميشود اگر بگويند ثمر يعني فاكهه ميوه مصطلح آنگاه اين سؤال طرح ميشود كه اينها از شكوفهها و گلها استفاده ميكنند نه از ميوهها گرچه از ميوهها هم بهره ميبرند لكن اگر منظور از ثمر خصوص ميوه و فاكهه نباشد اعم از ميوه و فاكهه و آنچه كه از درختها و روييدنيها ميرويد بنابراين ديگر جاي سؤال نيست آن شكوفهها را هم ميگويند ثمر آن گلها را هم ميگويند ثمر و مانند آن. بعد از اينكه جريان زنبور عسل و همچنين جريان دامها و شيرهاي دام آنها را ذكر فرمود دوباره به حيات و ممات و خلقت و توفي انسان پرداخت فرمود اصل حيات و ممات را خداي سبحان آفريد كه ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾[1] حيات دادن به شما و گرفتن حيات از شما اينها هم به دست خداست كه ﴿خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ﴾ آن آياتي كه دارد ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾[2] ناظر به «كان»ي تامه است اين آياتي كه دارد ﴿خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ﴾ ناظر به «كان»ي ناقصه است آنجا درباره اصل مرگ و زندگي سخن به ميان ميآيد اينجا درباره احيا و اماته سخن به ميان ميآيد وقتي ﴿خَلَقَكُمْ﴾ شد آن وقت نظام، نظام خلقت است آن وقت همين علوم را گاهي اجمالا گاهي تفصيلاً گاهي متناً گاهي شرحاً قرآن كريم بيان ميكند و ميشود زيستشناسي اسلامي و آنچه كه عقل تجريدي يا عقل تجربي يا ملفق از تجريد و تجربه به دست آورده است آنها هم جزء امارات علوم اسلامي است فرمود ﴿وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ﴾ در جريان آفرينش فخر رازي يك بحث مبسوطي دارد كه نظر اطبا در كيفيت پيدايش و پرورش انسان را تشريح ميكند بعد ميگويد نظر ذات اقدس الهي در قرآن كريم اين است آنچه را كه شما بررسي ميكنيد در حقيقت دارد كار خدا را شناسايي ميكنيد منتها نميدانيد ﴿وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ﴾ بعد توفي ميكند گاهي سؤال ميشود به اينكه خب اگر توفي به دست خداي سبحان است خدا متوفي است و شخص متوفاست اينهايي كه به وسيله ديگران كشته ميشوند آيا آنها كه قاتلاند متوفياند يا نه؟ حق اين است كه كسي توفي نميكند غير از خداي سبحان ديگران وسيله كار را فراهم ميكنند آن كه قاتل است توفي ندارد «توفي» يعني اخذ تام او نه بدن را ميگيرد و نه روح را بنابراين او هرگز توفي ندارد توفي كاري است كه متوفي ميكند متوفي يعني تمام حقيقت متوفا را اخذ تام ميكند استيفا ميكند مستوفي حق را ميگيرد نميگذارد چيزي گم بشود در جاهليت فكر ميكردند مرگ پوسيدن است و به زمين فرو رفتن است و گم شدن ميگفتند ﴿أ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُرابًا وَ عِظامًا أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[3] ما كه در زمين فرو رفتيم خاك ميشويم و گم ميشويم پاسخي كه ذات اقدس الهي داد فرمود نهخير شما در زمين بدنتان در زمين ميرود جانتان كه در زمين نميرود اين يك و در زمين گم نميشويد ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[4] آن فرشته مرگ عزرائيل(سلام الله عليه) و مأموران زير دست او اينها تمام حقيقت بدن شما را ميگيرند چه اينكه تمام حقيقت جان شما را هم ميگيرند پس چيزي گم نميشود همه اينها نزد مدبرات ام محفوظ است اگر چيزي گم نميشود ديگر جا براي استبعاد چيست؟ ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ بعد ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾[5] و مانند آن قاتل متوفي نيست چيزي را نميگيرد فقط با ابزار كار خود، بين روح و بدن جدايي مياندازد در جريان كربلا بعد از اينكه اهل بيت(عليهم السلام) وارد دارالاماره كوفه شدند ابن زياد ملعون سؤال كرد كه اين بزرگوار كيست البته تعبير به بزرگوار نكرد گفتند اين عليبنالحسين است بعد همان براساس تفكر جبري كه اموي از آن حمايت ميكردند گفت عليبنالحسين را كه خدا در كربلا كشت وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) پاسخ داد فرمود البته هر كس ميميرد جانش را خدا ميگيرد ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[6] ولي سربازان شما ظالمانه برادرم را شهيد كردند آنها زمينه اين تفرقه روح و جسم را فراهم كردند اما توفي به دست ذات اقدس الهي است اول اين آيه را قرائت كردند ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾ بعد فرمودند كه آن كار مادي را جسماني را سربازان شما ظالمانه در كربلا انجام دادند غرض آن است كه توفي كه يك امر ملكوتي است از آن مدبرات امر است «باذن الله» ولي قاتل بين روح و بدن جدايي مياندازد ابزار كار را انجام ميدهد چه اينكه طبيب هم كه بيمار را درمان ميكند يا زمينه پيدايش روح را در كودك فراهم ميكند يا شبيهسازي ميكند همه اينها مقدمات كار را فراهم كردن است آن كه روح ميدهد و آن كه روح ميگيرد كه حيات و ممات در حقيقت به دست اوست اين ذات اقدس الهي هست كه با مدبرات امر اين كار را انجام ميدهد وگرنه هيچ موجودي نه حيات ميدهد نه توفي دارد و نه شفا ميدهد شفا دادن هم در حقيقت به دست خداي سبحان است چه اينكه در شكست بنديها هم آن كه اين استخوان شكسته را ميجوشاند و جوش ميدهد و اين دو تكه را يك تكه ميكند خداي سبحان است شما ببينيد در اين ادعيه آمده است كه «يا جابر العظم الكسير»اي كسي كه استخوان كسير و شكسته را جبيره ميكني جبران ميكني يكي از اسماي حسناي خداي سبحان اين است كه او جبار است اهل جبروت است او هر نقصي را جبران ميكند نقصهاي عقلي، نقصهاي علمي، نقص كمالات ديگر را و نقص اين استخوان را هم او جبران ميكند او جبيره ميكند يعني نقص و شكستگي و عيب را جبران ميكند «يا جابر العظم الكسير» اين استخواني كه شكست قبلاً واحد بود الآن دوتا شد قبلاً متصل بود الآن جدا شد تنها كاري كه جراح ميكند آن شكستهبند ميكند اين است كه اين را ميبندد تكان نخورد همين درمان كه نميكنند خود آنها هم ميگويند اين درمانپذير نيست كاري نيست كه ما معالجه بكنيم يك سلسله داروهاي تقويتي ميدهند و مانند آن اما اين استخوان واحدِ دو تكه شده را يك لحيم كاري و جوش كاري دروني است او را ميگويند جبيره فرمود اين به عهده خداست اين را ميبندند كه تكان نخورد وگرنه اينكه درمان نيست «يا جابر العظم الكسير» حيات هم همين طور است شفا هم همين طور است ابزار مادي را نبايد با آن كار حياتي و افاضه ذات اقدس الهي خلط كرد
پرسش ...
پاسخ: آن هم نقص هر مادوني را جبران ميكند ديگر آن را ميگويند جبروت كه نقصهاي علمي را نقصهاي عقلي را نقصهاي ايماني را او ترميم ميكند هر كمبودي كه ما داشته باشيم او جبران ميكند اينطور نيست كه كارها واقعاً دست ما يا ديگري باشد خب فرمود خلقت شما به دست اوست پس هم «كان»ي تامه هم «كان»ي ناقصه هم اصل ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾[7] هم ﴿خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ﴾ هر چهارتا يعني موت و اماته، حيات و احيا، حيات و ممات «كان»ي تامه اينهاست احيا و اماته «كان»ي ناقصه هر چهار را قرآن كريم به ذات اقدس الهي اسناد ميدهد ﴿خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ﴾ بعد ميفرمايد اين حين توفي يك عمر ميانگيني است بالأخره يا هفتاد سال است يا هشتاد سال است به اختلاف عصر و مصر فرق ميكند براي همينها كه عمر ميانگين دارند كه زمان توفي اينهاست يك عده افراد استثنايي هستند كه عمر طولانيتر دارند ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ پس عمر ميانگين همان ﴿يَتَوَفَّاكُم﴾ است آنهايي كه افراد استثنايياند از اين ميانگين بالاتر ميروند به آن فرتوتي ميرسند كه فرمود ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ اين ﴿لِكَيْ﴾ «لام»، لام عاقبت است نظير ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُفِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا﴾[8] يعني پايان كار برخيها كه عمر طولاني داشتند ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ است مستحضريد كه عمر، آن مدت فاصلهاي است كه انسان بين ميلاد و مرگ اوست اين را ميگويند عمر اين فاصله به نام عمر است كه در اين فاصله انسان سعي ميكند به معمور كردن خودش به معمور كردن زمينش از اين جهت كه وسيله عمران و آبادي و معمور كردن است به آن ميگويند عمر اين يا مايه شرف است نظير عمر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه ذات اقدس الهي به اين عمر سوگند ياد ميكند ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾[9] مثل اينكه به شمس و قمر قسم ميخورد اين عَمر همان عُمر است منتها در قسم چون تكرار ميشود زياد گفته ميشود ضمه هم سنگين است تبديل به فتحه شد عُمر شده عَمر ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ يا گاهي ميشود «لَعمر الله» منتها آن از ابديت خبر ميدهد عمر آن مدتي است كه انسان زنده است اين اگر واقعاً باعث عمراني خود آدم و جامعه شد اين جاي سوگند را دارد كه خدا به آن سوگند ياد كند اين عمر ميشود عزيز عزت عمر به آن آباد كردن اوست عمر بودن عمر به آن عامريت اوست كه معموري داشته باشد محيط آبادي داشته باشد اگر حيات باشد يعني انسان نفس بكشد ولي نه بتواند خود را آباد كند نه بتواند جامعه را آباد كند اين يك عمر رذل است ميدانيد واژه رذل يا ارذل و مانند آن يك واژههايي است كه ارزشي است در برابر عقل است در برابر عزت است ما يك ضعيف داريم يك رذل يك لاغر داريم يك رذل لاغر وصف ارزشي نيست ضعيف وصف ارزشي نيست فلان درخت ضعيف است فلان درخت قوي است فلان درخت لاغر است فلان درخت چاق فلان حيوان لاغر است فلان حيوان چاق اينها نظير عالم و عادل بودن يا جاهل و فاسق بودن يك كلمات ارزشي نيست اما اگر گفتيم فلان انسان عزيز است فلان انسان ذليل، فلان انسان عزيز است فلان انسان رذل، پست، فرومايه اين يك امر ارزشي است ذات اقدس الهي در بخشهاي ديگر آن سير بدني را كه ذكر ميكند مثل آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «روم» آمده اين ناظر به آن جنبه ارزشي نيست در سورهٴ مباركهٴ «روم» آيهٴ 54 به اين صورت آمده است ﴿اللّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَ شَيْبَةً﴾ خب اينها ارزشي نيست بالأخره انسان نوجوان است، جوان است، ميانسال است، پير است گاهي لاغر است گاهي چاق است گاهي قوي است گاهي ضعيف اما وقتي ميفرمايد ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ اين يك واژه ارزشي است آن وقت بايد معلوم بشود كه رذل بودن به چيست پس يك وقت است كه ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾[10] نه في الامر اين امر طبيعي است خب هر سالمندي بالأخره لاغر ميشود ديگر اينكه نقص نيست اما اگر في الامر شد چه؟ آن ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[11] ناظر به او شد چه؟ اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يس» است يك امر طبيعي است خرقي است ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ نه في الامر كه ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّي﴾ در آن جهت كه نيست اين يك اصل كلي است موجبه كليه هم هست استثناپذير هم نيست هر كس سن بيشتري دارد ضعيف ميشود اينكه نقص نيست اما بعضيها هستند كه وقتي به دوران فرتوتي رسيدند گرفتار فراموشي و ضعف حافظه و ضعف مدركه و اينها ميشوند اين نقص است اين در بعضي از روايات ما دارد «لا يعذب الله قلبا وعي القرآن»[12] قلبي كه وعاي قرآن باشد در دوران كهنسالي از اين ننگ محفوظ است كه بالأخره بچهها بايد يادداشت بكنند به خاطر بسپارند كه فلان كار را بكن، فلان كار را نكن اين اگر بخواهد با كسي ملاقات داشته باشد بچهها خجالت ميكشند ملاقاتش ميشود ممنوع براي اينكه نميفهمد چه دارد ميگويد اين رذل شدن براي قلبي كه ظرف قرآن باشد نيست بعضي از روايات را مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در تفسير شريف صافي ذكر كردند كه آن بخشي كه به روح ايمان است به امر معنوي است براي بعضيها نيست خب پس اين آيه ناظر به آن جنبه ارزشي است بر خلاف سورهٴ مباركهٴ «يس» كه فرمود ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾[13] اين يك اصل كلي است بر خلاف آيهٴ 54 سورهٴ مباركهٴ «روم» كه فرمود خداي سبحان اول شما را كه آفريد ضعيف بوديد بعد جوان شديد قوي شديد بعد ميانسال شديد بعد ضعيف ميشويد اينها ننگ نيست يك امر طبيعي است اما بعضيها در دوران پيري خَرِف بشوند اين ننگ است ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ نه اطول العمر عمر طولاني كردن شيخ شدن كحل شدن بعد شيخ شدن بعد فرتوت شدن اينها هيچ كدام نقص نيست بعضيها عمر طولاني ميكنند خب اين چه نقصي است اما اينكه فرمود ﴿وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ اين بار ارزشي دارد فرمود بعضيها به اين وضع ميرسند خب معيار رذل بودن چيست؟ معيار رذل بودن اين است كه «من آنچه خواندهام همه از ياد من برفت» چيزي يادش نيست معلوم ميشود معيار عزت همان علم است براي اينكه علم را كه از دست داد ميشود ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ ﴿أَرْذَلِ﴾ اين اتصاف عمر به ﴿أَرْذَلِ﴾ وصف به حال متعلق موصوف است عمر كه رذل نيست اين معمر اين شيخ معمر رذل است وگرنه عمر چه رذلي دارد عمر آن فاصله بين ميلاد و مرگ است آن مدتي كه انسان زنده است به نام عمر، عمر عزيز است عمر ذليل است عمر فرومايه و پست است اين معنا ندارد كه اين وصف به حال متعلق موصوف است يعني اين شخص معمر رذل است پس اتصاف عمر به رذل از باب وصف به حال متعلق موصوف است يك و موصوف حقيقي اين رذل خود آن معمر و پير مرد است اين دو، سبب رذل بودن او هم جهل اوست خرافه شدن است كه چيزي نميداند اين سه، معلوم ميشود معيار عزت همان هوشمندي است كه آدم بتواند عالماً زنده باشد عاقلاً زنده باشد تا نفس ميكشد اهل علم باشد پنجم اين است كه ما چه كار كنيم كه اين وصف را تا آخر عمر داشته باشيم اين را ميشود اين كار را كرد يعني اگر كسي كاسبكار نبود علمفروش نبود علم هم او را رها نميكند او سعي كرد علم را حفظ كند آبروي علم را حفظ بكند علم هم آبروي او را تا زنده است حفظ ميكند اما اگر كسي خداي ناكرده مكرر انا اعلم مكرر انا كذا مكرر انا كذا مكرر سعي كرد مكرر خودش را نشان بدهد مكرر سعي كرد حرف خودش را بزند تا يك مطلب علمي را از يك كسي شنيده يا جايي ديده فوراً يادداشت ميكند كه كجا بگويد نه يادداشت ميكند كه چه زماني عمل بكند خب اين علم فروش است اين علم فروش حيثيت علم را حفظ نكرده خب علم هم اصراري ندارد تعهدي نسپرده كه حيثيت او را حفظ بكند فتحصل كه اتصاف عمر به ارذل بودن از باب وصف به حال متعلق موصوف است براي اينكه عمر، رذل و غير رذل ندارد عمر طولاني و قِصَر دارد اما رذل و غير رذل ندارد پس وصف به حال متعلق موصوف است آن معمر يا رذل است يا عزيز اين دو معيار رذل بودن هم اين است كه ﴿لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ و كسي به اينجا ميرسد كه علم فروش باشد مستأكل به علم باشد براي اينكه او كه حيثيت علم را حفظ نكرده علم هم او را حفظ نميكند و اگر كسي حيثيت علم را حفظ كرده علم هم حيثيت او را تا زنده است حفظ ميكند اينها پيام نوراني اين آيه است كه فرمود ﴿لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ چيزي يادش نيست آن وقت خب اگر اينها در اختيار آدم بود هرگز انسان به اصل توفي رضا نميداد به اصل ارذل شدن رضا نميداد به اصل ضعف رضا نميداد به زوال علم رضا نميداد پس معلوم ميشود در اختيار انسان نيست ديگر
پرسش ...
پاسخ: نه براي اينكه اين عدم ملكه است اين فرمود آن آيهاي كه ديروز خوانده شد در سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه فرمود ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[14] آنجا جاي اينكه بداند نيست كسي هم از او توقع ندارد همه بستگان از ندانستن او از اينكه او حرف صحيح نميزند كلمات را وارونه ادا ميكند لذت ميبرند و ميخندند كه اين كلمه را اينطور ادا كرده اين چون در سن علم باشد و عالم نباشد ميشود ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ نه اينكه در سن نوسالي باشد و علم نداند خب
پرسش ...
پاسخ: خب آنها بيماري است ولي خب يك وقتي يك سيد بزرگواري در همين قم كه اوايل حالا ديگر آنها را نام نبريم خدا غريق رحمتش كند من كه اول آمدم قم اين تقريباً هم سن شهيد مطهري(رضوان الله عليه) اينها بود و درس دوره قبلي اصول امام(رضوان الله عليه) شركت ميكرد كه بعد در دوره دوم ديگر ايشان را ما نديديم اين سيد بزرگوار وضع خودش را شرح ميداد گفت من يك بيماري مغزي گرفتم در همين اطراف حرم در مسجدي نماز ميخواند بيت علم و روحانيت بود پدرش هم سيد بزرگواري بود ميگفت من را از قم ميبردند تهران از تهران ميآوردند قم براي درمان و اينها من بيماري مغزي گرفته بودم هيچ كدام از بچههايم را نميشناختم در تمام مدت اينها من را ميبردند ميآوردند هيچ كدام را نميشناختم اما زيارت عاشورا يادم نرفت مرتب ميخواندم اين است كه بچههايم را نميشناختم اما تمام جملههاي زيارت عاشورا يادم بود همهاش را ميخواندم اين است اگر كسي بخواهد آبرومند بميرد اين است خب آدم بچه را نشناسد، نشناسد ديگر اينكه ننگ نيست زيارت عاشورا گفت يادم نرفت هيچ كلمهاي از كلماتش يادم نرفت در جريان مرگ هم همين طور است عند الاحتضار هم همين طور است خب مگر تامه موت جريان مرگ كار آساني است مثل سرطان است خب بيماري سرطان يا بيماريهاي ديگر كشنده نيست اگر كشنده بود آدم تحمل نميكرد اما تامه مرگ چيز ديگري است تمام اعصا و عضلات و مغزها و سلولها را در هم ميكوبد لذا آدم ابتداييترين مسائل ديني يادش نيست در قبر كه تلقين ميكنند ميگويند «من ربك»، «من نبيك»، «ما كتابك»، «اين قبلتك»[15] اينها ابتداييات و الفباي دين است ديگر خب كدام مسلمان فاسق است كه نداند مسلمان است و كتاب او قرآن است و پيغمبر او وجود مبارك حضرت است در موقع امتحان آن مسائل مشكل را سؤال ميكنند نه پيش پا افتاده و الفبا را همين الفبا از يادمان ميرود مگر جريان مرگ كار عادي است خيلي سخت است كه انسان يادش بشود بگويد من مسلمانم خيلي سخت است يادش بيايد بگويد كه كتاب من قرآن است مگر هر كسي اين قدرت را دارد گروه كمياند موفقاند كه مرتب اين سوالها را جواب ميدهند در بعضي از روايات ما هست كه عدهاي احقابي از عذاب را تحمل ميكنند در معاد، تازه به يادشان ميآيد وقتي از آنها سؤال ميكنند پيامبرتان كيست اسم مبارك حضرت يادشان نميآيد ميگويند پيامبر ما كسي است كه قرآن بر او نازل شده اين را اولين بار سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) در همين شبستان شرقي مسجد اعظم به عنوان نصيحت يك وقتي گفتند بعد به رواياتش هم ما در بحارالانوار برخورد كرديم كه احقابي از عذاب را تحمل ميكنند بعدها به زحمت يادشان ميآيد ميگويند پيامبر ما كسي است كه قرآن بر او نازل شد تازه نام مبارك حضرت يادشان نيست مگر جريان مرگ كار آساني است تمام ذرات سلولها ميميرند وقتي مردند خب دوباره كه روح ميخواهد برگردد انسان يك حسبه ميگيرد تمام خاطراتش از يادش مي شود بيماري حسبه اين خطر را دارد ديگر غرض اين است كه رذل بودن براي خود شخص است معلوم ميشود عزيز بودن در سايه علم است اگر «يعلم شيئا» ميشود عزيز اگر «لا يعلم شيئا من بعد علم» ميشود رذل اين است كه در روايات ما دارد كه «اذا ارذل الله [سبحانه و تعالي] عبدا حظر عليه العلم»[16] اين را مرحوم كليني نقل كرده ديگران هم در جوامع روايي نقل كردند فرمود اگر كسي نزد خدا رذل بود ذات اقدس الهي علم را براي او محظور قرار ميدهد محظور با طا، ظا يعني او به علم دسترسي ندارد اگر كسي نزد خدا عزيز بود ذات اقدس الهي نعمت علم را به او عطا ميكند خب ما چقدر بايد شاكر باشيم چقدر بايد خاضع باشيم در پيشگاه ذات اقدس الهي خب فرمود ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ خب اين كار را ذات اقدس الهي براساس علم و قدرت ميكند درست است ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[17] است اما اين ﴿عَلِيمٌ﴾ را قبل از ﴿قَدِيرٌ﴾ ذكر فرمود نفرمود «ان الله قدير عليم» فرمود ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ﴾ كه قدرت او در سايه علم او اعمال ميشود نه اينكه هر كاري را بداند ميكند ميكند او خيلي چيز ميتواند اما هر چه را كه صلاح است انجام ميدهد ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ﴾
مطلب ديگر اينكه اين نام مبارك الله با اسم ظاهر اينجا دوبار ذكر شده در حالي كه اگر بعد ميفرمود انه عليم قدير به ضمير ذكر ميكرد يا و هو خلقكم چون همه اينها بحث درباره ذات اقدس الهي است به ضمير بسنده ميفرمود كافي بود اما به اسم ظاهر ذكر كرده اين نشانه عظمت اوست
مطلب ديگر اينكه اين كسي كه به ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ رسيده يعني قابليت علم را از دست داده يعني چه؟ يعني نه تنها نميتواند چيز جديد ياد بگيرد بلكه آنكه هم كه دارد از كفش ميرود خب اين معنايش اين است كه قابل نيست اگر كسي دستش فلج شد با دست فلج نه تنها نميتواند يك كالاي تازهاي را بگيرد آنكه هم در دستش هست ميافتد فرمود اينهايي كه فرتوت شدند نه تنها حرف جديد نميفهمند آنكه هم داشتند از دست ميدهند يعني قابل علم نيستند ديگر قبول را از دست ميدهند اين هم واجد فاقد ميشود هم فاقد واجد نميشود اين معلوم ميشود كه «لا يقبل العلم» خب انسان به جايي ميرسد كه اينكه در وصف انسان گفتند قابل علم و صنعت و كتابت است اين قابليت را از دست ميدهد چرا؟ براي اينكه اگر قابل بود هم ميتوانست علم جديد كسب بكند هم قبلي را حفظ ميكرد حالا از كسب علمِ جديد باز ماند ولي خب قبلي را بايد حفظ بكند قبلي را با دست لرزان نميشود حفظ كرد يا مغز لرزان نميشود حفظ كرد قبلي هم از دستش ميرود اين نشانه رذل بودن اوست خب اما اين سؤال كه كيفيت اين ارتباط روح و بدن چيست؟ اين انشاءالله در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آنجا كه دارد علقه و مضغه و جنين و عظام و ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ و بعد جنين شدن و اينها كه مطرح ميشود بعد ميفرمايد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[18] آنجا روشن ميشود به خواست خدا كه چگونه روح با بدن ارتباط دارد و ارتباط روح و بدن آنجا كاملاً مشخص ميشود.
در جريان اينكه حرف طبيب حجت است يا نه اگر حرف طبيب مفيد علم بود يا علمي بود يعني مفيد طمأنينه بود اين حجت شرعي است انسان ميتواند با او افطار بكند روزه نگيرد و اگر عالماً عامداً بر خلاف حرف طبيب عمل كرده است معصيت كرده است اگر حرف طبيب مخالف با واقع بود اين تجري كرده معصيت نكرده ولي تجري كرده تجري هم مشكل كلامي دارد گرچه مشكل فقهي و اصولي ندارد اگر حرف طبيب و تشخيص طبيب مطابق با واقع بود كه خب او معصيت كرده در جريان عقل هم، عقل برهاني همان است كه در قرآن كريم وقتي براهين اقامه ميكند ميفرمايد ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[19] كسي كه از امور بديهي امور نظري را استنتاج بكند عقل عملي همان است كه مرحوم كليني نقل كرده است «ما عبد به الرحمن»[20] و آنهايي كه به دنبال بازار آشفته ميگردند از آنها به عنوان نكرا و اينها ياد كرده است كه قبلاً هم بازگو شد.
«و الحمد لله رب العالمين»