درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

86/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 68 الی 70

 

﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ﴾(68)﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾(69)﴿وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَليمٌ قَديرٌ﴾(70)

 

در بين بيوت بيت زنبور عسل را ذات اقدس الهي به وحي استناد مي‌دهد در قبالش يك بيت العنكبوتي هست كه ﴿أَوْهَنَ الْبُيُوتِ﴾[1] خواهد بود آن گرچه از غريزه خاص كمك مي‌گيرد اما بركات اين بيت نحل را ندارد قرطبي در جامع‌الاحكام خودش مي‌گويد كه زنبور عسل را نحل گفتند زيرا ذات اقدس الهي عسل را به او نحله كرد نحله يعني عطيه و هبه از اين جهت او را نحل گفتند اين هم يك تناسبي است البته اما اينكه گفته شد ﴿فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ﴾ عمده آن است كه وصفي كه براي راه ذكر مي‌شود گاهي به مناسبت استقامت و اعوجاج خود آن راه است مي‌گويند اين طريق مستقيم است يا معوج و كج است گاهي به آن مهندس راه‌ساز اسناد مي‌دهند مي‌گويند اين راه فلان مهندس است گاهي به لحاظ مبدأ يا منتها يا هر دو اسناد مي‌دهند مي‌گويند اين بزرگراه فلان شهر است يا اين بزرگراه بين‌المللي است كه دو قاره را به هم مرتبط مي‌كند كه به لحاظ مبدأ و منتهاست اين سبل ربك كه به ذات اقدس الهي اسناد داده شد واجد غالب اين اوصاف كمالي است هم نشان استقامت اين راه است كه اين راه مستقيم است و هم نشان سازنده اين راه است طراح اين راه، محدث اين راه، موجد اين راه خداست و هم نشانه آغاز و انجام اين راه است چون راه الهي از خدا به سوي خدا اگر راه، راه خداست مبدأ و منتهايش هم مشخص است از چه كسي دستور مي‌گيرد و براي چه منظوري كار مي‌كند اين ناظر به مبدأ و منتهاست پس مبدأ و منتهاي اين سبيل رب است سازنده اين سبيل رب است چون اين سبيل، سبيل رب است مستقيم هم خواهد بود اعوجاجي در آن نيست اين مي‌شود ﴿سُبُلَ رَبِّكِ﴾ صراط الله اصولاً همين‌طور است در سورهٴ مباركهٴ «هود» خوانديم كه ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[2] مبدأ قابلي را در سورهٴ «نحل» بيان كرده مبدأ فاعلي را در سورهٴ «هود» بيان كرده هيچ متحركي بي‌محرك نيست حالا آن محرك يا قائد است يا سائق يا قائد است و زمامدار است و از جلو راهنمايي مي‌كند يا سائق است و از پشت سر هدايت مي‌كند ذات اقدس الهي محرك است بالقيادة لا بالسوق يعني زمامدار هر موجودي خداي سبحان است چون در سورهٴ «هود» فرمود ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ يعني تحريك خدا تحريك قيادي است او قائد است نه تحريك سياقي اين چوپانها گوسفند را از پشت سر هِي مي‌كنند اين تحريك، تحريك سياقي است كه اينها سائق‌اند نه قائد اما اگر بخواهند از جلو رهبري كنند مي‌شود قائد ذات اقدس الهي زمام هر دابه‌اي را پيشاني و پيشانوي هر دابه‌اي را به دست گرفته و به صراط مستقيم هم حركت مي‌دهد ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ بعد سؤال مي‌شود كه خب اينها را گرفته كه نگه بدار يا ببرد جواب اين است كه ببرد به كدام سمت ببرد؟ ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ آن آيه نوراني شاهد اين است كه رهبر نحلها هم ذات اقدس الهي است اين معناي تفسير آيه به آيه است در حالي كه هيچ كلمه‌اي هيچ واژه‌اي هيچ جمله‌اي كه شبيه هم باشد بين سورهٴ «نحل» و سورهٴ «ص» نيست كه مثلاً ما از اين كلمه آن كلمه را آنجا بگيريم و راهنمايي كنيم و يادداشت كنيم و بشود تفسير آيه به آيه رهبر هم متحركي ذات اقدس الهي و علي صراط مستقيم راهنمايي مي‌كند ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ اينجا هم فرمود ﴿فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً﴾ ﴿يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ﴾ قبلاً هم اين بحث گذشت ائمه(عليهم السلام) به ما هم مسلك آموختند هم راه تعبير آموختند اگر كسي آن معارف بلند را همين‌طور عريان بدون مقدمه ذكر بكند اين وسيله اُضحكه و خنده‌اي مي‌شود كه زمخشري نقل كرد اولاً ظاهرا فخر رازي هم آن را بازگو كرد ثانياً اگر در فخر رازي الآن چون قبلاً بحثش گذشت او نگفته باشد قرطبي در جامع الاحكام خودش بازگو كرد ثانياً يا ثالثاً در بين متأخرين تفسيرهاي متأخر برادران اهل سنت هم آمده مثل تفسير ابن آشوب ثالثاً يا رابعاً و آن اين است كه اين قصه، قصه اُضحكه شد به يكديگر مي‌گويند كه خدا غذاي تو را از بطون بني‌هاشم قرار بدهد براي اينكه آن معناي بطن را تشريح نكرد معناي عسل را تشريح نكرد فرق بين مصداق و مفهوم را مشخص نكرد كه آيا مفهوم عسل كه از بطن در آمده است يعني همان است كه از بطن بني‌هاشم در مي‌آيد يا اين مفهوم مصاديق فراواني دارد يك غذاي ظاهري دارد يك غذاي باطني دارد نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «عبس» آمده اگر گفته شد آب معناي آب آن معناي جامع است هم آب حيات است هم آب كوثر است هم آب عادي علم آب است، حكمت آب است و اگر گفتند شير، لبن، لبن معناي خاص خودش را دارد آن مفهوم جامع را دارد منتها مصاديق فراواني دارد اگر كسي در عالم رؤيا خواب ببيند كه شير نوشيده حكمت نصيبش مي‌شود آب نوشيده علم نصيبش مي‌شود و مانند آن اين الفاظ در مفاهيم عامه استعمال مي‌شود يك، اين مفاهيم مصاديق فراوان دارد دو، اين مصاديق گاهي عرضي‌اند و گاهي طولي سه، اگر بر علم عسل اطلاق شد و اگر بر علم شفا اطلاق شد همان‌طور كه درباره خود قرآن كريم آمده است ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾[3] از اين قبيل است با حفظ اين مقدمات آن روايتي كه مرحوم فيض در صافي نقل كرده ديگر محدثان اماميه هم نقل كردند كه منظور اين علم و معرفت است كه از درون و باطن اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ظاهر مي‌شود و به وسيله بنان و بيان اينها به جامعه منتقل مي‌شود و ديگران از علوم اينها استفاده مي‌كند اين ديگر اُضحكه‌اي نمي‌شود كه زمخشري در كشاف نقل بكند و در طي اين نهصد سال تقريبي برسد تا به اين تفسير ابن آشوب الآن شما ببيند «من لطيف النوادر» مي‌گويند و مي‌خندند در كتابهاي رسمي شان مي‌نويسند و مي‌خندند اين جامع الاحكام قرطبي هم يك كتاب عادي كه نيست اين مي‌گويد «و من لطيف النوادر» تفسير ابن آشوب مال متأخر «من لطيف النوادر» به يكديگر هم وقتي بخواهند مسخره كنند مي‌گويند ان‌شاء‌الله غذايتان از بطون بني‌هاشم باشد خب هم آنها بايد مواظب باشند كه چه مي‌گويند هم ما وقتي مي‌خواهيم يك مطلبي را عرضه كنيم با مبادي علمي‌اش عرضه كنيم كه به اين صورت در نيايد شما الآن دست به هر تفسيري مي‌زنيد مي‌بينيد حرف اين حرفهاست «من لطيف النوارد» و «من لطيف النوادر» خب فرمود ﴿فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾

مطلب ديگر اينكه درباره زنبور عسل همين قرطبي در جامع خودش نقل مي‌كند كه ارسطو يك شيشه‌اي فراهم كرده و زنبور عسل را در درون شيشه گذاشته كه خواسته از يك قفسه شفاف ببيند [زنبور] عسل دارد چكار مي‌كند آن هم تلاش و كوشش كرده عسل كه كسي از اسرار او پي نبرد اين شيشه را با موم پوشانده كه كسي از راز و رمز كار او سر در نياورد اما خب حالا اصل قصه درست باشد يا درست نباشد الآن راههاي فني فراواني هست كه آدم مي‌تواند كشف بكند زنبور عسل دارند چكار مي‌كنند آن ديگر خيلي مهم نيست

مطلب لطيفي كه همين قرطبي در تفسير جامع خودش از وجود مبارك حضرت امير نقل مي‌كند ديگران هم البته اين را نقل كردند كه وجود مبارك حضرت امير يك روزي يكي از اصحاب در حضورش نشسته بود «تنفس تنفس الصعداء» يك آهي كشي حضرت فرمود براي چه آه مي‌كشي اگر براي آخرت است كه كار بسيار خوبي است حسرت بخورد كه عمري گذشت و ترميم نكرد و در صدد جبران باشد اما اگر براي دنيا آه كشيدي و نفس صعداء كشيدي من دنيا را تشريح كنم كه جاي نفس كشيدن و آه كشيدن نيست سه مطلب را ذكر كرد كه دو مطلبش در تفسير جامع قرطبي هست فرمود بهترين خوراكيها و نوشيدنيهاي دنيا عسل است و بهترين پوشاك دنيا حرير ما در بين پوشاك از پرنيان و حرير پارچه‌اي گران‌تر و ارزشمندتر نداريم در بين خوراكيها هم از عسل غذاي بهتر نيست فرمود هم آن حرير كه بهترين پوشاكي است و هم اين عسل كه بهترين خوراكي است محصول دوتا كرم است تو براي كار كرم داري افسوس مي‌خوري براي چه آن هم يك كرم درست كرده با لعابش اين هم يك كرم درست كرده، يك زنبوري درست كرده حالا اينجا دارد رجيعوا بعيد است رجيع باشد علي اي حال بالأخره كارگاه دوتا كرم است براي اين حالا چرا داري افسوس مي‌خوري؟ خب اين يك ديد ديگري است اين يك جهان‌بيني ديگري است اين از بالاي ملكوت به دنياي پست نگاه كردن است آن‌وقت اينها به آساني از اين لذايذ مي‌گذرند از حلالش مي‌گذرند چه رسد به حرامش اين را غير قرطبي هم نقل كرد ولي خب ايشان هم نقل كردند

مطلب بعدي آن است كه درباره اين شفا بعضيها كه گرفتار حسبنا النقل‌اند خيال مي‌كنند علم و عقل در قبال نقل است و با اين نقل هماهنگ نيست احياناً تعارض علم و دين و اينها را مطرح مي‌كنند اما وقتي واقعاً ثابت بشود كه عقل مثل نقل حجت شرعي است اگر بخواهند به عموم يا اطلاق لفظي تمسك بكنند به كار كارشناسي هم مراجعه مي‌كنند كه ادله عقلي در اينجا مخصص است يا مقيد مي‌شود مخصص لبي يا مقيد لبي هيچ تعارضي هم در كار نيست آنها كه گرفتار حسبنا النقل بودند قرطبي نقل مي‌كند كه به اطلاق ﴿فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ تمسك كردند گفتند قرآن كه دارد عسل شفاست براي هر دردي شفاست هر وقت پايشان هم زخم مي‌شد يك قدري عسل مي‌ماليدند براي هر دملي يك وقتي چشم درد داشتند يك قدري عسل مي‌ماليدند يك وقتي گوش درد داشتند يك قدري عسل مي‌ماليدند هم خوراكي و هم ماليدني مي‌گفتند ﴿فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ بعد هم اشكال كردند كه خود عسل طبق بعضي از شواهد اين ملّين است يك كسي كه گرفتار اسهال است چطور شما مي‌خواهيد به او عسل بدهيد؟ ﴿فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ پس شما ببين كه براي چه چيزي خوب است براي چه چيزي خوب نيست آن وقت اين طور اطلاق گيري باعث مي‌شود كه اگر علم ثابت كرد كه عسل براي بعضي چيزها خوب است براي شرايط خاص خوب است آن وقت بگويند تعارض علم و دين است خير تعارض علم و دين نيست شما آمديد اين را در نقل خلاصه كرديد عقل و علم كه حجت خدا بود اين را بيرون رانديد وگرنه اين مي‌شود مخصص لبي، مقيد لبي هيچ تعارضي هم ندارد اين يكي از نظر ادبي هم شما كجايش مي‌خواهيد به اطلاق تمسك كنيد؟ مگر كلمه نكره شفا در جوار و در سياق نفي قرار گرفته كه شما مي‌خواهيد اطلاق يا عموم بگيريد؟ اگر گفته ﴿فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ بيش از في الجمله استفاده بشود شما بالجمله‌اش را كجا مي‌گيريد؟ بالجمله گيري يعني اطلاق و عموم شما از جمع محلي به الف و لام مي‌خواهيد بگيريد از الف و لام مي‌خواهيد بگيريد از كجايش مي‌خواهيد اطلاق بگيريد اين يك نكره‌اي است در سياق اثبات در سياق نفي كه نيست ﴿فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ اين غير از قضيه مهمله و في الجمله چيزي را نمي‌فهماند كه اين قواعد اصول براي همين است اين قواعدهاي فقهي براي همين است از آيه كه برنمي‌آيد حتي براي دمل پايتان هم عسل خوب است اگر گوش درد داريد يك قدري عسل بماليد اينكه از آيه برنمي‌آيد محال نيست ولي آيه اين را اگر هم ثابت شد ثابت شد منافات با آيه ندارد ولي آيه اصرار ندارد به اينكه فيه شفاء من كل داء اين طور نيست خب ﴿فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ بله اگر نكره در سياق نفي بود ممكن بود از آن اطلاق عموم بگيريد

پرسش ...

پاسخ: درست است ممكن است ولي بايد اثبات بشود شما ببينيد شما براي مستحبات مثلاً اگر بگوييد فلان روز مستحب است ناخن بگيرند كسي بخواهد فتوا بدهد مي‌گويند روايت بايد صحيحه باشد يا موثقه مگر از باب تسامح در ادله و سنن اين كار را بكنند ما براي ناخن‌گيري اين قدر حرمت قائليم آن وقت بخواهيم مطالب عميقي كه احياناً ممكن است چالش ايجاد بكند به هر روايتي تمسك بكنيد؟ اين قواعد رجال قواعد درايه اينها براي همه اين امور است اينها تازه براي مسائل فرعي است چه رسد به مسائل اصلي و اعتقادي و علمي اما اصلش كه همه اينها به بركت ولايت است اگر كسي يك قدري جلو برود مبادي‌اش را درست بكند آن وقت به آساني قبول مي‌كند اما همين اولين بار آدم بگويد به بركت دو بار، سه بار صلوات فرستادن اين شده شيرين اين اثبات مي‌خواهد بعد وقتي مبادي حاصل شد آدم به مهم‌تر از اين بالاتر از اين عميق‌تر از اين را هم به بركت ولايت ثابت مي‌كند اگر انسان به جايي مي‌رسد كه با ضرس قاطع مي‌گويد «بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الارض و السماء»[4] اينها كه سهل است منتها اين را بايد از راهش شما الآن فرض كنيد طلبه‌اي كه هنوز معالم نخوانده شما بياييد مطالب عميق كفاية الاصول را برايش بگويد اين جا نمي‌افتد

البته آنكه توحيد است آنهايي هم كه مي‌كنند به اذن الله مي‌كنند ديگر وجود مبارك نوح را فرمود به اينكه ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا﴾[5] بالأخره تو مي‌تواني اين طوفان را رام بكني اما ﴿بِسْمِ اللّهِ﴾ به نام خدا به بركت خدا غير از ذات اقدس الهي آنها هم اين حرف، حرف آنهاست يعني خود اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) همه اينها هم، هم مي‌گويند باذن الله، باذن الله، باذن الله «الهي كفي بي عزّا ان اكون لك عبدا و كفي بي فخراً ان تكون لي ربا»[6] اين سه جمله از بيانات نوراني خود حضرت امير(سلام الله عليه) است «انت كما احب فاجعلني كما تحب»[7] اصل توحيد را اينها به ما ياد دادند ديگر منتها ما بخواهيم مقام اينها را تبيين كنيم يك مبادي مي‌خواهد بدون واسطه، بدون طي آن مبادي آدم يك چيزي نقل بكند همين حرفي درمي‌آيد كه زمخشري اينجا گفته در طي اين هشتصد، نهصد سال شده اُضحكه خب آدم چرا يك حرفي را بدون مبادي مي‌گويد كه مثلاً زمينه ضحك ديگري فراهم بشود

مطلب بعدي درباره اينكه جزم در خود رياضيات هم كم است قبلاً هم اشاره شد آن كسي كه رصدي است رصدبان است يا سي سال يا حداقل دوازده سال اين كواكب را رصد مي‌كند طول و عرض كواكب را يك، طول و عرض بلاد را دو، اوج و حضيض اينها را سه، تحت الشعاع بودن و غير تحت الشعاع بودن اينها را چهار و دهها مسئله را رصد مي‌كند او صاحب جزم است اما كسي كه درس نجوم خوانده تابع اين زيجهاست زيج يعني جدولهايي كه بزرگان نوشتند آن آقا سي سال زحمت كشيده يا لا اقل دوازده سال زحمت كشيده شبانه روز رصدباني كرده، نگهباني كرده، نگهداري كرده، اين يادداشتها را در رصدخانه مراغه يا غير مراغه محصول كار خودش را در اين جدولها نوشته، شده زيج حالا شما زيج بهادري را يا زيج الغ بيگ را بخوانيد مطالعه كنيد فتوا بدهيد كه فلان وقت اول ماه است شما مقلديد او البته محقق است شما ممكن است جزم پيدا بكنيد و به واقع هم برسيد اما از شما مي‌پرسند كه چرا فاصله شمس و قمر اين است مي‌گوييد براي اينكه در زيج ايلخاني نوشته است طول و عرض كوكب اين است در فلان زيج نوشته است طول و عرض بلاد آن است شما سرمايه‌تان جدول زيج است اما آن كه خودش زيج‌نويس است آن البته مي‌شود محقق خب

مطلب ديگر اينكه در اين بخش فرمود اگر كسي تفكر كند بسياري از اين مسائل روشن مي‌شود يكي از مطالب عميق اين آيه جريان وحي است كه اگر ما بخواهيم بگوييم وحي ما هو و كم هو و هل هو و مانند آن يك بحث مبسوطي دارد فكر كرديم ذيل آن آيه ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾[8] اولا آنجاست كه حقيقت وحي، اقسام وحي، درجات وحي، مراتب وحي، وحي تشريعي، وحي تكويني آنجا مثلاً مذكور بشود در اينجا آن مقداري كه لازم بود اشاره شد اگر هم ضرورتي ايجاب بكند ان‌شاء‌الله در مقام تدوين بازگو مي‌شود بعد فرمود ﴿وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ﴾ شما مثل علف هرز نيستيد خالقي داريد يك، معادي هم داريد حساب شده كتاب شده عين شما را برمي‌گرداند دو، او شما را توفي مي‌كند شما فوت نمي‌كنيد وفات مي‌كنيد تمام حقيقت شما عند الموت در قبضه يد اوست چيزي از حيطه علم و قدرت ذات اقدس الهي بيرون نمي‌رود در پايان آيه هم فرمود ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ﴾ اين را هم قبلاً ملاحظه فرموديد اسامي كه در پايان هر آيه ذكر مي‌شود اينها ضامن مضمون آن آيه‌اند يعني دليل آن آيه‌اند يعني شما اگر بخواهي حد وسط قياس اين آيه را شناسايي كنيد به علم و قدرت خدا برمي‌گردد چون او عليم است مي‌داند چون او قدير است مي‌تواند اين علم و قدرت حد وسط برهان محتواي اين آيه‌اند فرمود او همه شما را آفريد هيچ موجودي نيست مگر اينكه مخلوق اوست چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[9] «كل ما صدق عليه انه شيء فهو مخلوق الله سبحانه وتعالي» ﴿ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ﴾ شما را آفريد بعد هم توفي مي‌كند او مي‌شود متوفي شما مي‌شويد متوفيٰ كار شما هم مي‌شود وفات ماده وفات كه قبلاً ملاحظه فرموديد اين «تاء» جزء كلمه نيست زايد هست بر خلاف فوت كه تا جزء كلمه است فوت كه تا جزء كلمه است معناي زوال و عدم و نيستي را دارد اما وفات اين «تاء» زايد است جزء كلمه نيست اصل كلمه «واو» است و «فا» هست و «ياء» معناي استيفا اخذ تام عدم فوت الشيء را مي‌رساند وقتي گفتيم اين وفا كرده يا وافي هست يا مستوفا بيان كرده يا حقش را استيفا كردند اين مقاله را مستوفا نوشت سخنراني او مستوفا بود دينش را استيفا كرده حقش را استيفا كرده اين كلمه با همه مشتقات در همه مشتقاتش كه به كار مي‌رود معنايش اخذ تام است يعني چيزي را فروگذار نكرده اگر چيزي بماند مي‌گويند مستوفا اگر سخنراني تام نباشد اگر مقاله‌اي تام نباشد اگر اداي دين تام نباشد نمي‌گويند مستوفا استيفا و مانند آن توفي هم همين‌طور است فرمود تمام حقيقت شما به دست خدا مي‌افتد شما مي‌گوييد ما در زمين گم مي‌شويم چيست؟ ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الأرْضِ إِلهٌ﴾[10] مالك زمين اوست، مالك زمان اوست روحي كه «من عنده» آمده است ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[11] او را به آن سو مي‌برد بدنتان كه ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[12] نزد اوست چيزي گم نمي‌شود و كم نمي‌شود به دنبال چه مي‌گرديد ﴿وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ﴾ خب در اين اثنا برخيها در دوران كودكي، بعضي در دوران نوجواني، بعضي در دوران جواني، بعضي در دوران ميانسالي، بعضي در دوران كهولت، بعضي در دوران شيخوخيت، بعضي هم فرتوت، فرمود اينها مراتبي دارد برخيها به سن فرتوتي مي‌رسند كه شبيه دوران كودكي است كه ديگر چيزي يادشان نيست فرمود ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ مرحوم طبرسي در مجمع‌البيان هم 75 سال نقل كرده هم نود سال را نقل كرده تا حالا ميانگين عمر در بلاد چقدر باشد در عصر و زمان چقدر باشد در بعضي از اماكن در بعضي از اعصار ميانگين يا مثلاً حد اعلي همان 75 سال است در بعضي از جاها ميانگين يا حد اعلي مثلاً 95 سال است فرمود ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا﴾ همه خاطرات از يادمان مي‌رود اين است كه عمري انسان براي آن تلاش و كوشش كرده داعيه‌اي داشته من كذا، من كذا، من كذا همه از يادش رخت بربست هيچ چيزي نمانده در ذيل اين بخش مرحوم امين‌الاسلام و ديگران است استثنا كردند فرمود الا قلبي كه «وعي القرآن» اگر قلبي وعاي قرآن باشد اين‌طور نيست كه در دوران كهولت به اين وضع مبتلا بشود كه ديگر همه چيز از يادش برود همه چيز را بايد به او ديكته كنند اين‌طور نيست درباره «ان الله تعالي لا يعذب قلبا وعي القرآن»[13] آنجا آمده برخيها به اين وضع مبتلا مي‌شوند بعضيها نه در دوران فرتوتي و نود سالگي و بيش از نود سالگي همچنان باهوشند، تيزهوشند و هوشيارند و اينها حالا تا خداي سبحان چه كسي را به اين وضع گرفتار بكند چه كسي را گرفتار نكند آن مشخص نيست ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا﴾ خب اينجا اگر كسي به اطلاق تمسك بكند جا دارد چون نكره در سياق نفي است بازگشت چنين افرادي به همان دوران كودكي است بر اساس ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾[14] آن هم بيش از في الجمله استفاده نمي‌شود قابل تقييد و تخصيص هست در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه 76 كه در پيش داريم به اين صورت آمده است فرمود ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾[15] روزي كه به دنيا آمدي هيچ چيزي نمي‌دانستي اين نكره هم در سياق نفي است ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾ ـ معاذ‌الله ـ گاهي ممكن است انسان به جايي برسد كه در دوران سالمندي هم مثل همان دوران خردسالي بشود محجور نه وصاياي او نافذ است؛ نه ارشادات او نافذ است؛ نه انشائات او نافذ است؛ نه عقود او نافذ است؛ نه ايقائات او نافذ است مي‌شود محجور خب ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ با اين تفاوت كه در آن دوران نوزاني اين مجاري ادراك تازه است و نو ولي در دوران فرتوتي اين مجاري ادراك هم فرتوت شد ديگر كاري از اينها ساخته نيست ديگر چيزي درك نمي‌كنند فرمود ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا﴾ چيزي ديگر يادش نيست خب آيا راه دارد كه انسان اينها را قبول كند يا نه؟ بله ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ﴾ يك، آيا راه دارد كه انسان به ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ برسد و به اين خطر مبتلا نشود؟ بله اگر انسان به عليم مرتبط بود و كار را براي رضاي عليم كرد علمش همچنان محفوظ مي‌ماند اگر به قدير مرتبط بود و كار را براي رضاي قدير كرد قدرتش همچنان محفوظ مي‌ماند خب ما ديديم معمريني را در سن نود بودند در سن صد بودند از مراجع تقليد از بزرگان كه اينها كاملاً هوش سياسي داشتند، هوش فلسفي داشتند، هوش فقهي داشتند، هوش اصولي داشتند، هوش اجتماعي داشتند و كارهاي خودشان را هم انجام مي‌دادند اينها هم هست اگر به عليم قدير انسان مرتبط شد و مظهر عليم قدير شد ديگر ﴿يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا﴾ گرفتار او نخواهد شد اما اگر نه، به عليم قدير مرتبط نبود علم تحصيل كرد مثل كسبه ديگر بعضيها پارچه فروشند بعضي آهن فروشند بعضي مس فروشند بعضي هم فقه و فلسفه و تفسير فروشند خب اين بازارِ گرم مي‌خواهد اين خطر او را تهديد مي‌كند او ديگر در اينجا نيامده كه مظهر عليم قدير بشود و حرفهاي عليم قدير را منتشر بكند اين خطر او را هم تهديد مي‌كند خب مگر آن فروشنده آن كسبه گرفتار اين نمي‌شود آنها هم بندگان خدايند ديگر اين هم بنده خداست منتها به دنبال علم فروشي رفته اين مستأكل علم را گرچه روايات، طوري معنا كردند كه ما را نجات دادند الحمد لله و اما اين خطر همچنان هست آنجا مستأكل علم كسي كه فتوا به غير علم بدهد بدون علم بدهد در صدد اضلال باشد و مانند آن خب البته اين بابي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) باب كرده كه باب مستأكل به علم خب ان‌شاء‌الله شامل حال ما نمي‌شود اما اگر كسي خواست از راه علم فروشي ارتزاق بكند اين خطر او را تهديد مي‌كند بالأخره تنها راه نجات همان حشر با عليم قدير است اگر كسي مظهر عليم قدير بود از اين خطر مي‌رهد كه

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] عنکبوت/سوره29، آیه41.
[2] هود/سوره11، آیه56.
[3] اسراء/سوره17، آیه82.
[4] ـ مفاتيح الجنان، دعاي عديله.
[5] هود/سوره11، آیه41.
[6] ـ بحار الانوار، ج74، ص402.
[7] ـ بحار الانوار، ج74 ص402.
[8] شوری/سوره42، آیه51.
[9] زمر/سوره39، آیه62.
[10] زخرف/سوره43، آیه84.
[11] حجر/سوره15، آیه29.
[12] طه/سوره20، آیه55.
[13] ـ مستدرك الوسائل، ج4، ص245.
[14] یس/سوره36، آیه68.
[15] نحل/سوره16، آیه78.