86/01/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 68 الی 69
﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ﴾(68)﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾(69)
گرچه هر موجودي به سهم خود سهمي از آگاهي دارد براساس ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[1] لكن در جريان زنبور عسل يك آگاهي خاصّي است لذا مسكنسازي آنها و تغذيه آنها هدفمند است اينها با آگاهي مسكن انتخاب ميكنند، با آگاهي تغذيه ميكنند و مانند آن.
اينها خانه ميسازند براي آن مقصد خاص، غذا ميخورند براي آن مقصد خاص اينكه ذات اقدس الهي فرمود ما به نحل، زنبور عسل دستور داديم كه بيوتي را از جبال اتّخاذ كند شبيه آن است كه به حاجيان و معتمران ميفرمايد: ﴿اتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّي﴾[2] اين اتّخاذ، هدفمند است يعني جايي را براي عبادت برگزيدن.
كوهها در اختيار افراد هست گاهي در اثر رفاه فراواني كه سلاطين داشتند از خود كوهها اتاق و خانه ميساختند كه ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾[3] اينها كه اهل اِتراف و اسراف بودند قصرشان را از كوه ميساختند نه در دامنه كوه ويلا بسازند يعني اتاقها، سقفها، كفها همه از خود كوه بود اين سنگهاي كوه را ميتراشيدند و خانه درست ميكردند كه ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ كه بحثش قبلاً گذشت الآن هم در آثار باستاني و تاريخي هست.
آنهايي كه ضعيف بودند يا حيواناتي كه نظير زنبور عسل و اينها نيستند اينها وَكر و آشيانهشان را در همين لانههاي كوه قرار ميدادند براي هر دو گروه قرآن كريم حُكم صادر كرده است، بيان دارد.
درباره يك عدهاي كه فرمود شما از جبال خانه درست ميكرديد، اتاق ميتراشيديد آن را در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 74 كه قبلاً بحث شد آمده است فرمود: ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُوراً﴾ قصرهايي در دشت ميسازيد ﴿وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً﴾ اين كوهها را ميتراشيد سنگتراش كرديد و اتاق درست كرديد خانه درست كرديد.
پرسش ...
پاسخ: صدا نميآيد.
﴿وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً﴾ يعني شما اين كوهها را ميتراشيديد و بيت درست ميكرديد.
در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿مِنَ الْجِبَالَ أَكْنَاناً﴾[4] كَن جاي استتار، پناهگاه اينها هم براي انسانها هست، هم براي بيابانگردها و بياباننشنيها و مسافران در راهي هست، هم براي حيوانات اما در جبال از جبال جايي را انتخاب بكنيد براي خودتان يك خانه مسدّس بسازيد اين درباره زنبور عسل است كه ﴿اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً﴾ نه «اتخذ الجبال بيوتا» كه مرفّهين دارند، نه «اتخذ الجبال اكناناً» كه بيابانگردها دارند، حيوانها دارند و مانند آن اين نظير ﴿اتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ﴾ از يك اتخاذ هدفمند خبر ميدهد.
﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ﴾ تغذيه آنها هم هدفمند است فرمود ما وحي فرستاديم شما غذا بخوريد، خب آن غذاي عمومي را كه هر حيواني ميخورد اينها زيرمجموعه وحي است ﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ﴾ كه اين كارها را بكنيد، اين كارها را بكنيد، اين كارها را بكنيد معلوم ميشود كه تغذيه آنها هم برابرا ايحاي الهي هدفمند است ﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾ كه آنها چقدر بخورند، چه چيزي بخورند، چطور بخورند همهشان منظم خواهد بود نه نظير انسانهايي كه بفرمايد: ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا﴾[5] اين ديگر از آن قبيل نيست اين برابر با وحي الهي، الهام الهي هدفمندانه تغذيه ميكند.
بعد فرمود راه خدا را طي كنيد در توليد عسل اين عسلها را به صورت فعل مضارع ياد كرد كه نشان استمرار است كه فرمود: ﴿يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ﴾ كه نشانه استمرار است اين اختلاف الوان يا از درون است يا از بيرون، اگر از بيرون باشد گفتند به اينكه اين گلهاي گوناگون، ميوههاي گوناگون، شكوفههاي گوناگون اينها باعث پيدايش و پرورش عسلهاي گوناگون است اين رنگهاي مختلف عسلها در اثر اختلاف آن ميوهها و گلها و شكوفهها و اينهاست. برخيها گفتند مربوط به اختلاف فصول است كه در فصل تابستان رنگ عسل با عسل بهاره و عسل پاييزه اينها فرق ميكند اگر براساس اختلاف بيروني باشد، براساس علل و عوامل بيروني باشد كه حُكمش روشن است اما اگر براساس اختلاف دروني باشد يعني زنبورها در فصل واحد از گلُهاي واحد تغذيه ميكنند ولي عسلهاي رنگارنگ تحويل ميدهند.
اگر اين باشد به علل و عوامل دروني برميگردد نه بيروني آنگاه از سنخ آيه سورهٴ مباركهٴ «رعد» است كه فرمود در زمين اختلاف بيروني است نه اختلاف دروني سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيه چهار اين است ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَي بِمَاءٍ وَاحِدٍ﴾ اما ﴿وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ﴾ اُكُل يعني خوراكي فرمود يك زمين است مثلاً يك هكتار زمين است زمين واحد است، آب واحد است، هوا واحد است، نور واحد است، آن باغبان واحد است، آن كود واحد است فصل هم فصل واحد است همه علل و عوامل دروني واحد است، اما ميوههاي رنگارنگ، گلهاي رنگارنگ، برگهاي گوناگون از همين زمين بيرون ميآيد اين ديگر به علل و عوامل دروني برميگردد اگر عسلها اختلافشان نظير اختلاف اين ميوهها باشد به علل و عوامل دروني برميگردد.
پرسش ...
پاسخ: درونيِ عسل درونيِ زمين آنچه كه در درون زمين كاشتند تخمهاست، تخمهاي گوناگون، بذرهاي گوناگون، حبّهها و هستههاي گوناگون بهرههاي گوناگون ميدهد ديگر مربوط به علل و عوامل بيرون نيست آنچه كه از درون زمين هست زمين هم واحد است چون خاك است فرمود ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾[6] درون و بيرون زمين فرق نميكند آنكه در درون زمين است يعني حبّه است يا هسته است اينها با هم مختلفاند اينكه گندم از گندم، جو از جو همين است.
عسلها هم كه مختلف است گاهي ممكن است در اثر اختلاف زنبورها باشد اين زنبورها برداشتهاي گوناگون دارند، تأثيرات گوناگون دارند مثل اينكه در يك كلاس است، در يك سقف است، در يك سالن هست، در يك حسينه يا مسجد هست گوينده يكي، مطلب يكي اما برداشتها مختلف، فهمها مختلف اين «الناس معادن كمعادن الذهب والفضة»[7] همين طور درميآيد، خب.
پس اگر اين ﴿يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ﴾ از سنخ آيه چهار سورهٴ «رعد» باشد معلوم ميشود اختلاف به دستگاه سوخت و ساز خود زنبورها برميگردد، اگر از اين قبيل نباشد به فصلها باشد يا به گُلها و شكوفهها باشد مربوط به علل و عوامل بيروني است و دليلي هم بر مانعةالجمع نيست ممكن است هم علل و عوامل دروني يعني سوخت و ساز دروني سهيم باشد، هم علل و عوامل بيروني بياثر نباشد، خب.
فرمود: ﴿يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ اينكه فرمود: ﴿فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ اين فيالجمله است، نه بالجمله اينچنين نيست كه حتي براي كساني كه بيماري قند دارند عسل شفا باشد نظير اطلاقاتي ديگر نظير عمومهاي ديگر كه تخصيص دارد، تقييد دارد حالا مخصّص و مقيّد گاهي لفظي است، گاهي لُبّي اين هم همين طور است ممكن است كه براي كسي كه ديابتي است، بيماري قند دارد عسل شفا نباشد اين منافات با آيه ندارد در بحثهاي حقوقي، بحثهاي اخلاقي، بحثهاي فقهي، بحثهاي اصولي هرگز سالبهٴ جزئيه نقيضِ موجبهٴ كليه نيست، هرگز موجبهٴ جزئيه نقيض سالبهٴ كليه نيست اينكه در منطق گفته شد به اينكه موجبهٴ كليه نقيضش سالبهٴ جزئيه است و سالبهٴ كليه نقيضش موجبهٴ جزئيه است آن براي احكام عقلي است يعني در رياضيات اين طور است در فلسفه اين طور است در كلام اين طور است اگر ما يك قانون عقلي داشتيم يكجا نقض شد معلوم ميشود كه آن قانون باطل است چون «عقلية الاحكام لا تخصّص».
چرا تخصيص در علوم عقلي نيست؟ براي اينكه در علوم عقلي محمول از لوازم موضوع است اگر يك جايي نقض شد معلوم ميشود محمول لوازم موضوع نيست ديگر اما در مسائل اعتباري مثل فقه، مثل اصول، مثل اخلاق، مثل حقوق اينها به جعل و قرارداد اشاره است تفكيك لازم و ملزوم خيلي ممكن است شما ميبينيد در اصول عمليه كاملاً تفكيك اصول لازم و ملزوم از هم هست در امارات حساب ديگري دارد آن به قرارداد است تا ببينيم شارع مقدس چه چيزي قرار داده ممكن است يك جايي يك محمولي را براي موضوع قرار بده، يك جايي قرار نداده اينكه گفت شد «ما من عام الا وقد خص» براي همين است ما در رياضيات اصلاً عامي نداريم كه تخصيصپذير باشد در فلسفه اصلاً عامي نداريم كه تخصيصپذير باشد، در كلامي كه بحثهاي عقلي دارند اصلاً عام يا مطلقي نداريم كه تخصيصپذير باشد اگر يك جا يك تخصيص مختصري راه پيدا كرد انسان يقين پيدا ميكند كه آن قانون باطل است كه نميشود گفت دو دو تا هميشه چهار تاست الا در فلان جا اما در مسائل قراردادي حكمت عملي تخصيص و تقييد الي ما شاءالله مخصّص گاهي لفظي است، گاهي لُبّي، اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه در قواعد تجربي تجربه مفيد حصر نيست اما در حوزه خودش حجت است اگر ما يك چيزي را تجربه كرديم كه مثلاً عسل براي كسي كه بيماري ديابتي و قند دارد زيانبار است اين را تجربه كرديم خب اين كارشناسي شد حالا اين يا به علم رسيد يا علمي همان كه در اصول ميگوييم حجت است اگر پيشفرض باشد، فرضيه باشد، ثابت نشده باشد كه لا اعتداد به، مورد اعتماد نيست اما اگر به حدّ علم رسيد يا علمي يعني يا قطع يا طمأنينه همان است كه اگر در اين حد باشد فقيه فتوا ميدهد كه روزه گرفتن جايز نيست اگر در همين حدّ ضرر باشد فقيه فتوا ميدهد كه اين سفر، سفر معصيت است روزهات را بايد بگيري نمازت را بايد چهار ركعتي بخواني.
ماييم و كارشناسيِ كارشناسان، اگر كارشناسيِ كارشناسان مفيد قطع بود يك، مفيد طمأنيه بود دو كه هر دو را در اصول حجت ميدانيم سفر ما ميشود معصيت، نماز ما ميشود چهار ركعتي در چنين سفري كه ضرر دارد بايد حتماً روزه را بگيريم، نماز چهار ركعتي بخوانيم و اگر روزه برايمان ضرر دارد نبايد روزه بگيريم، خب اگر يك وقتي علم ثابت كرد كه عسل براي فلان بيماري زيانبار است ميگوييم اين دليل عقلي مثل آن دليل نقلي تحت اشراف وحي است وحي ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ گفته ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[8] گفته اين عقل را با آن نقل تحت اشراف خود حجت ميداند آن وقت اين عقل ميشود مخصّص لُبّي نه نقيض او اين از سنخ تعارض علم و دين نيست در حجامت همين طور است، در بيماريها همين طور است، اگر در بعضي از روايت دارد «لا ادويٰ» «ادويٰ» يعني تعدّي كردن، سرايت كردن يعني بيماري هرگز سرايت نميكند بيماري واگير نيست اين خلاصهٴ اين روايت.
بعد ثابت شد كه نه خير بعضي از بيماريها ادوا دارند، تعدّي ميكنند، سرايت دارند سارياند نه مُسري، سارياند خب ميگوييم اين مخصّص لُبّي اوست هرگز دهن باز نميكنيم نميگوييم علم معارض دين است اين عقل را خدا داد، عقل را خدا حجت كرد خدا گاهي با زبان عقل با ما سخن ميگويد، گاهي با زبان نقل با ما سخن ميگويد اين مخصّص لُبّي كه در اصول گفتند از همين قبيل است حالا يا گاهي اجماع است گاهي دليل علمي است ديگر نميگوييم اين علم با دين معارض است ميگوييم اين دليل عقلي معارض آن دليل نقلي است كه هر دو در خدمت ديناند آن وقت شفا بودن همين طور است اگر گفته شد شفاست اين اطلاق دارد يا عموم اگر براي بعضي از بيماريها زيانبار بود اين طور است.
مطلب ديگر اين است كه تجربه مفيد حصر نيست اما در حوزه خودش حجت است اگر ما چيزي را تجربه كرديم، تجربه كرديم كه انسانها از پدر و مادر به دنيا ميآيند، بله تجربه نميگويد راهِ ديگر بسته است كه لذا اگر وجود مبارك مسيح به دنيا آمده است علم در مقابل دين نيست چون آيات فراوان دارد كه عادت خدا بر اين است كه از پدر و مادر فرزند توليد ميكند بله، هيچ يعني هيچ ما هيچ آيهاي نداريم كه حصر بكند بگويد فقط و فقط پيدايش انسان از اين راه است كه ما تمام آياتي كه از اول تا آخر شما بررسي كنيد پيامش اين است كه عادت خدا اين است، خدا اين كار را ميكند، از راه پدر، از راه مادر، از راه نطفه فرزند توليد ميكند اينها همه بيان عادت مستمر است نه حصر، نه يعني راه ديگر بسته است لذا در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود كه نه، راه ديگري هم هست ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[9] .
ما دو راه داريم يك راه عادي، يك راه خرق عادت، خرق عادت ميشود كرامت و معجزه راه عادي همين است اينچنين نيست كه تجربه حجّت نباشد تجربه در حوزه خودش حجّت است در صورتي كه پيشفرض نباشد در حدّ فرضيه نباشد به قطع يا قطعي، به علم يا علمي منتهي بشود اين يك، در غير حوزه تجربه او حرفي براي گفتن ندارد چيزي را تجربه نيازمود او حقّ حرف ندارد تجربه تا حال نيازمود كه با يك نگاه كسي از مكه به مدينه بيايد اين را حقّ نفي هم ندارد آنچه را كه تجربه آزمود اين است كه انسان بخواهد از مكه به مدينه بيايد يا راه ِ هوايي يا راهِ زميني و مانند آن يك چند ساعتي طول ميكشد بله، اما راهِ ديگر بسته است به عنوان طيّالارض آن را كه تجربه نفي نميكند امر تجربي نيست تا نفي بكند، پس تجربه مفيد حصر نيست يك، آن جايي هم كه ثابت كرده است در حدّ علم يا علمي حجّت شرعي است دو، ميشود مخصّص يا مقيّد لُبّي اين سه.
در بحثهايي كه فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾[10] چون مربوط به مسئله فكر است ذات اقدس الهي دارد فكرها را اثاره ميكند «يثيروا لهم دفائن العقول»[11] از همين راه است گاهي با يك آيه يك كتاب نوشته ميشود با يك روايت يك كتاب نوشته ميشود اينكه فرمود اگر شما فكر كنيد به اين مراحل بار مييابيد از همين قبيل است انسان وقتي فكر ميكند چون همين فكرها باعث قبول دين شد يعني خودِ دين محصول عقل است انسان اول با يك جهانبيني الهي بررسي بكند كه آيا عالَم مبدئي دارد يا نه، اين علم عقلي به نام فلسفه، اين حريّة الحدوث است و رقّيةالبقاء همه علوم يا كافرند يا مسلمان يا ملحدند يا مسلمان به استثناي فلسفه، فلسفه اسلامي و كفر ندارد اين آزاد متولّد ميشود بعد يا كافر ميشود يا مسلمان، يا ملحد ميشود يا موحد اصل فلسفه اين است كه در عالم خبري هست يا نه، كسي به نام خدا هست يا نه اينكه نميتواند از اول فلسفه اسلامي باشد كه اصلاً معقول نيست اولين قدم اين است كه آيا در عالَم خدا هست يا نيست نه ميتواند بگويد نيست چون هنوز دليل اقامه نكرده، نه ميتواند بگويد هست چون دليل اقامه نكرده اين اول آزاد است اگر ـ معاذ الله ـ كجراهه رفته است و گفته ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[12] و مانند آن.
وقتي اين علم خودش رقّ هواست ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[13] بعد ميشود عبدالهوي، رقّ هوا، مُلحد ﴿فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ﴾[14] آن وقت همه علوم را هم به الحاد يدك ميكشد اگر فلسفهٴ مطلق ـ معاذ الله ـ الحادي شد، فلسفههاي مضاف را الحادي ميكند يعني فلسفه علم را، به دنبالش علوم را الحادي ميكند، فيزيك ميشود الحادي، شيمي ميشود الحادي، طب ميشود الحادي، داروسازي ميشود الحادي، زمينشناسي ميشود الحادي، آسمانشناسي ميشود الحادي همه علوم ميشود الحادي ـ معاذ الله ـ چون او رئيسالعلوم است، او جهانبين است ما علمي نداريم كه جهانبين باشد مثلاً درياشناسي، دريابين است نه جهانبين، ستارهشناسي ستارهبين است نه جهانبين، معدنشناسي معدنبين است نه جهانبين ما علم نداريم كه جهانبين باشد اين كار فلسفه است كه به طور كلي بحث ميكند، اگر ـ معاذ الله ـ كجراهه رفت و الحادي شد همه فلسفههاي مضاف را الحادي ميكند يك، به دنبالش همه علوم را الحادي ميكند دو، چه اينكه متأسفانه در بخشي از غرب اينها را ميبينيد در نظام كمونيستي و ماركسيستي ميبينيد.
اما اگر به لطف الهي راهِ مستقيم را طي كرد براي او ثابت شد كه عالَم مبدئي دارد، معادي دارد، ﴿هُوَ الأوَّلُ﴾[15] است، «هو الآخر»[16] است ميشود فلسفه الهي از اين به بعد همين فلسفه كه حرية الحدوث بود، رقيّةالبقاء است ميشود عبدالله، ميشود بنده خدا همين فلسفه نه تنها موضوعات علوم را فراهم ميكند كه كار علمي است، نه تنها مبادي تصديقي علوم را فراهم ميكند كه كار علمي است بلكه اسلام و كفر علوم را او تعيين ميكند همين فلسفه، فلسفههاي مضاف را الهي ميكند زيرمجموعه همه علوم را الهي ميكند ميگويد ما اصلاً فيزيك غير الهي نداريم، شيمي غير الهي نداريم، ستارهشناسي غير الهي نداريم، زمينشناسي غير الهي نداريم اين كار اوست، اين هنر اوست و قبل از اينكه مسئله وحي و نبوت و رسالت و معجزه را مطرح بكند درباره ذات اقدس الهي كه هستي او را پذيرفت و به او سرسپرد ثابت ميكند كه محال است چيزي عين او باشد، محال است او عين چيزي باشد، محال است چيزي ضدّ او باشد، محال است او ضدّ چيزي باشد، محال است چيزي مثل او باشد، محال است او مثل چيزي باشد «لا ضدّ له» «لا ندّ له» «لا عين له» اينها محال است براي اينكه يكي غني بالذّات است ديگري فقير بالذات، يكي واجب بالذات است ديگري ممكن بالذات، يكي قديم بالذات است ديگري حادث بالذات چگونه حادث بالذات و ممكن بالذات و محتاج بالذات و فقير بالذات مثل او ميشود يا عين او ميشود يا ضدّ او ميشود.
اينها را او ثابت ميكند در بحثهاي توحيد و صفات اثباتي و صفات سلبي بعدها به مسئله وحي و نبوت عام ميرسد، بعد از آنجا به مرحله نبوت خاص ميرسد، بعد به مرحله قرآن ميرسد، بعد به مرحله روايات ميرسد آن وقت به روايات مراجعه ميكند تازه ميفهمد روايات همانهايي كه اين در چند مرحلهٴ قبل ثابت كرده است كه خدا مثل ندارد، خدا عين ندارد، خدا ضدّ ندارد همانها را تأييد كرده آن وقت اين در برابر نقلي كه مؤيّد اين عقل است گرايشِ بيشتري پيدا ميكند آن وقت اين ميشود ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾[17] در بحثهاي قبل هم داشتيم كه اينكه فرمود: ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[18] ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾[19] اين غير از العلماء است وقتي شما گفتيد اين گروه، گروهِ عاقلاند يعني اصلاً گروه خونشان عقل و علم است ما يك علما داريم يك ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ داريم، يك عُقلا داريم يك ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ داريم قرآن بين اينها فرق گذاشته آنجا كه ميخواهد بگويد اصلاً گروه خون بعضيها انديشه است بعضيها را تا وِل كني به آزادانديشي سردرميآورد ميگويد منم و فكر و جهانبيني اين اصلاً گروه خونش عقل است اين را نميگويند عاقلِ اسم فاعل، اگر گفتند عاقل اين صفت مشبهه است به وزن اسم فاعل اين متفكّر هم همين طور است تعبير ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ چند بار به عرضتان رسيد كه اين ناظر به چنين نژاد است اصلاً نژاد اينها نژاد انديشه است يك عده را تا وِل كني به دنبال روايتاند خب شما اصل را ببين اين روايت از كجا صادر شده، منشأ روايت چيست، وحي چيست، معجزه چيست، سحر چيست، فرق معجزه با علوم غريبه چيست اينها را با چه چيزي ميخواهيد ثابت كنيد؟
همين كه گفتي «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار» دل خوش داريم به چه دليل معجزه از سحر جداست فرق جوهري سحر و معجزه چيست اينكه ديگر نقلي نيست چرا انبيا بايد معجزه بياورند، چه پيوند ضروري هست بين معجزه و راستگويي مدّعي امامت و نبوت همه يعني همه اينها را عقل ميگويد آن وقت همان عقل كه اول آزاد متولّد شد بعد ميشود برده اين بردگي عزيز است چون محصول آن آزادي است عقل آزادانديش خود را برده كتاب و سنّت كرده است آن وقت اين است كه عبادت عاقلان چندين برابر ثواب دارد، عبادت عالمان چندين برابر ثواب دارد، خواب عالمان بهتر از عبادت ديگران است چون اين آدمي كه گروه خونش انديشه است اين را نميشود منحرف كرد و هر جا صحبت از انحراف و كجراهي يك فكري در جامعه پيدا شد اينها سنگردارند و نگهبانان دين اما يك عده كه نه، برابر نقلياند ممكن است اصولي حرف بزنند ولي اخباري فكر بكنند آنها را ممكن است آدم بشوراند.
فرمود قومِ متفكّر حسابشان ديگر است در آيه قبل هم ملاحظه فرموديد آيهاي كه قبل از اين خوانديم يعني آيهٴ 67 فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ نه للعلماء نه للعقلاء قومي كه پيشه و حرفهاش تعقّل است اين هر چيزي را تا به برهان عقلي نرساند باور نميكند مستحضريد كه اگر مربوط به اصول دين باشد آن يقين منطقي لازم است يعني مقدّماتش بايد ضروري، ذاتي، دائمي، كلي اين خصوصيات اربعه را داشته باشد كه بسيار كمياب است.
اگر حجت در فقه و اصول باشد نه به آن عظمت نيست حالا يا عمل يا علمي چون طمأنينه، ظنّ خاص اين در اين علوم حجت است البته اين مربوط به آن حكمت عملي است تا ببينيم كه در كدام رشته اين مطلب مطرح است.
پرسش ...
پاسخ: اگر يك آدم خوشباوري باشد امروز قطع پيدا ميكند اما اگر تجربهشناس باشد ميگويد اين فرضيه است هنوز تمام آن صبر و تقسيمي كه در منطق ياد دادند بررسي تمام علل و عوامل است يا اكثري قريب به اتفاق يك وقت است انسان زودباوري چند قدم كه جلو رفت ميگويد اين تجربه است نظير جريان داروين اين تكامل داروين، تحول داروين هنوز خبري نشده بوق و كرنايش عالَم را گرفته كه انسان اصلش فلان است بعد معلوم شد كه خبري نيست خود صاحبنظران آمدند اين را ابطال كردند چنين آدم زودباوري در عقلانديشان هم هست اين ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ نيست اينها را تعبير قرآن دارد مختال است مختال يعني انسان خيالباف، متخيّل بالفعل، عاقل بالقوه كسي كه هنوز نميداند.
خدا غريق رحمت كند امام را يك وقت روزي در درس اصول فرمود كه خيلي از اينها ظُننا هستند خودشان را علما ميدانند مگر علم به اين آساني گير ميآيد حتي ايشان مرحوم بوعلي در برهان شفا دارد كه خيلي از اين منجّمين اهل يقين نيستند علم نجوم خيلي از اين منجّمين فرمود اينها يقين ندارند براي اينكه منجّمي كه ميگويد فلان وقت ماه ديده ميشود فلان وقت ماه ديده نميشود يا ماه كسر دارد يا ماه كسر ندارد سند حرف او چه چيزي است، زيج است، زيج يعني چه، يعني جدولهايي كه يك عده حداقل دوازده سال، حداكثر سي سال لحظه به لحظه رفت و آمد اين ستارهها را تعقيب كردند در مراغه مرحوم خواجه اين كار را كرده، ديگران سي سال اين كار را كردند امروز خيلي دقيقتر و عميقتر لحظه به لحظه يعني لحظه به لحظه دنبال اين آفتاب ميروند، دنبال اين ماه ميروند فاصله اينها را ارزيابي ميكنند يك، از مغرب تا خطّ استوا را ارزيابي ميكنند دو، فاصله خطّ استوا تا آن شهر را به نام عرض بلد ارزيابي ميكنند سه، اين كارها را هم در آسمان انجام ميدهند، هم در زمين در ظرف سي سال يعني سي سال اين را در اين جدولها مينويسند آن وقت اين منجّمين درسخوانده ما به استناد اين جدولها كه طول فلان بلد اين قدر است، عرض فلان بلد اين قدر است، طول فلان كوكب اين قدر است، عرض فلان كوكب اين قدر است فتوا ميدهند كه فلان شب اول ماه هست يا نيست.
مرحوم شيخ ميگويد اين هم مقلّد است حالا تقويم چاپ كرده اين را كه ديگر نميگويند مثل خواجه كه ميبينيد آنجاها هم كه رفتند ميگويند يقين به اين آساني گيرتان نميآيد مگر يقين در روايات ما كمترين چيزي كه خدا كرده اين گوگرد احمر است در الهيات يقين هست، در رياضيات يقين هست كه خود انسان برهان اقامه كند، خب.
هنوز خبري نشده داروينيها گفتند به اينكه انسان اصلش از ميمون است خبري نشد بعضي زيستشناسها گفتند نه خير خبري نيست يك آدم زودباور همين كه چند قدم جلو رفت خيال ميكند به جاي رسيده، خير اگر همه يا اكثريت قاطع علل و عوامل شناخته شد آن ميشود علم يا علمي اينكه كوپر گفته اصلاً در تجربه يقين نيست براي همين است خود اينها كه، اين اصرار كوپر براي همين فلاسفه تجربي همين است دهن اينها را بسته كه اصلاً در تجربه شما يقين نداريد آن تجربهاي كه در منطق هست كه غير از استقراست آن در حرف كوپر يافته نميشود ايشان ميگويد شما آنچه را كه آزموديد همين است ديگر صدها علل است كشف نشده شما تمام سلولها، تمام ذرّات، تمام اجزا، تمام علل را كه كشف نكرديد هنوز فرضيه است اين فرضيه را سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در همين اصول فلسفه و روش رئاليسم خدا غريق رحمتش كند اين اصول فلسفه را وقتي كه نوشتند جلوي پيشرفت كمونيستها را آن وقت گرفتند يعني بعد از جنگ جهاني دوم ايران روي آب بود ايران را ارباً اربا [تكه تكه] كردند شمال را همين اتحاديه جماهير سوسياليستي شوروي سابق گرفته بود قسمتهاي مركز و جنوب را همين غريبهاي داشتند اين بريتانياي پليد و بخشي هم آمريكاييها ايران شده ارباً اربا [تكه تكه] براي استالين آن روزي كه ما تهران درس ميخوانديم يك مجلس بزرگداشت سيّار در خيابانهاي تهران راهاندازي كردند كمونيستي اين قدر رواج پيدا كرد، ارانيها هم رواج پيدا كردند.
اين سيد بزرگوار آن روز «اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا»[20] آن روز حوادث واقعه جزء كمونيستي بود بالأخره الحاد است يا الهي، خدا هست يا نيست، روح هست يا نيست، قيامت هست يا نيست اين سيد قيام كرد شاگرداني تربيت كرد كه خدا غريق رحمت كند شهيد مطهري را اين تقرير درس نوشته، اين تحريراتي كه ايشان نوشته قلم، قلم تحرير است خيلي موفق است محرّر غير از مقرّر است، محرّر غير از شارح است يك وقتي صاحب جواهرالكلام، شرايعالاسلام را شرح ميكند كه اگر دشوارتر از شرايعالاسلام نباشد كمتر از او نيست اين ميشود شرح، يك وقتي تحرير ميكند، تحرير براي هر مقرّري نيست آن گوينده يا نويسندهاي كه خودش آزاد باشد، حُر باشد، و هم و خيال او را نگيرد، قلمش آزاد باشد، بيانش آزاد باشد او عرضه تحرير دارد ممكن است خيليها مقرّر باشند، ممكن است خيليها شارح باشند اما تحرير كم است.
خواجه نصير بسياري از كارهاي ديگران را تحرير كرده ميگويند تحرير خواجه نسبت به مجسطي اوست، تحرير خواجه نسبت به فلان اُكر تحرير خواجه نسبت به فلان رياضي اين محرّر بود امام(رضوان الله عليه) آن رساله وسيلةالنجاة مرحوم آقا سيد ابوالحسن را تحرير كرده شما اگر با وسيلة النجاة مرحوم آقا آسيدابوالحسن آشنا باشيد بعد تحريرالوسيلة امام را ببينيد ميبينيد دست و بال آن فتواها را آزاد كرده نه اينكه وسيلةالنجاة سيدابوالحسن(رضوان الله عليهما) را شرح كرده باشد تحرير كردن كار هر كسي نيست شهيد مطهري فرمايشات سيدناالاستاد را تحرير كرده تقرير درس ايشان هست، شرح درس ايشان هست اما محرّرانه آن روز حوادث واقعه حوادث كمونيستي بود كه خيليها ميلرزيدند اين «اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا»[21] شده طباطبايي و شده مطهري آن روز اين اصول فلسفه نجات داد دين را آن روز نجات داد تشيّع را، قرآن و عترت را البته نيم قرن است كه مردم در كنار سفره اين دو بزرگوار هستند يكي تحرير كرده و يكي هم درس داد.
اين همين سيدناالاستاد در همان اصول فلسفه و روش رئاليسم دارد اين فرضيه مثل پاي لنگ و فلج پرگار است پرگار دو پا دارد يك پاي لنگ، فلج كه آن را آنجا نگه ميدارند يك پاي متحرك كه دايره را رسم بكند از اين پاي لنگ كاري ساخته نيست اين پيشرفت نميكند اين فقط ايستاده تا ديگري بگردد فرمود فرضيه آن پاي لنگ علوم است شما با پاي لنگ كه نميخواهيد تصميم بگيريد اگر اين فرضيه راه افتاد علم شد، بله حرفي براي گفتن دارد حرف كوپر بعدها همين درآمد كه در علوم تجربي ما فرضيه داريم غالباً فرضيه است ما جزم رياضي در علوم تجربي بسيار كم داريم آن وقت هنوز هيچي نشده بگوييم علم معارض دين است خودش به جايي نرسيده تا رسد به اينكه در عرض دين قرار بگيرد.
اما آن بخشي كه واقعاً تجربه شد، اثربخش شد سالهاست كه مردم دارند معالجه ميكنند كه براي فلان بيماري فلان تزريق نافع است يا فلان قرص نافع است اين ديگر حالا جواب داد يعني ما در مشرق عالَم تجربه كرديم، در مغرب عالم تجربه كرديم، در شمال عالم تجربه كرديم، در جنوب عالم تجربه كرديم، در منطقههاي سوزان تجربه كرديم، در منطقههاي سيبري و سردسير تجربه كرديم ديديم اين دارو براي آن دلدرد نافع است اين ديگر براي علم ثابت است حالا اگر جزم رياضي نبود ميشود طمأنينه اما حالا يك دارويي براي يك منطقهاي در يك عصري سودمند بود اينكه تجربه جهاني نيست ممكن است براي مردم آن منطقهاي كه منطقه گرمسير است اثر كند براي منطقه سردسير اثر نكند اينكه به زودي آدم نميتواند فتوا بدهد كه ولي آنجاها كه تجربه شد البته ميشود حجت و مخصّص لُبّي.
«و الحمد لله رب العالمين»