86/01/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 68 الی 69
﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ﴾(68)﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾(69)
در تعبيرات قبلي كه مربوط به كشاورزي و دامداري بود سخن از ﴿وَاللَّهُ أَنْزَلَ﴾[1] و مانند آن بود كه خداوند باران را ميفرستد و زمين مرده را زنده ميكند، گياهان خوابيده را بيدار ميكند اينها تغذيه ميكنند، رشد ميكنند، ثمر ميدهند شما بهره ميبريد.
درباره زنبور عسل از وحي ياد كرده است به اينكه در ذيل اين بخش فرمود اين آيه است براي متفكّران معلوم ميشود كه اگر كسي اهل فكر باشد به وحي هم ميرسد كه بعضي از امور به ايحاي الهي است نه تنها به انزال مطر، تنزيل مطر و مانند آن اين مطلب را با وحي ميشود فهميد كه اين كار براساس تعليم بشري نيست براي اينكه خود بشر اگر بخواهد يك خانه مسدّس و شش ضلعي بسازد بالأخره خطكش ميخواهد، متراژ ميخواهد، پرگار ميخواهد و مانند آن اين طور نيست كه بدون ابزار هندسي بتواند يك خانه مسدّس بسازد بدون نقص اين براساس علم نيست اگر راه علمي باشد بايد خود آن عالِم هم كه از اين ابزار استفاده ميكند همان را به متعلِّم منتقل كند اين يك كار عملي است اينگونه از امور به وحي الهي و الهام الهي برميگردد فرمود اگر كسي اهل فكر باشد به اين مطلب ميرسد كه بعضي از امور به رهبريهاي فعل ميانجامد، نه رهبريهاي علمي اين از سنخ علم نيست در اوايل بحث هم اشاره شد كه وحي گاهي وحي علم است كه ذات اقدس الهي مطلبي را به انبيا و اوليا منتقل ميكند مطلب علمي چه اينكه در طرف مقابل، شيطان آن شبهات را به اولياي خودش منتقل ميكند از راه وحي ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[2] كه اين وحي علمي معروف است، اما وحي فعلي و عملي كاري به آن بخش انديشه ندارد كاري كه جزم، يقين، قطع اينگونه از امور عهدهدار آن هستند ندارد كاري كه به بخش عزم و اراده و تصميم و امثال اينها وابسته است كار دارد اينكه فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾[3] يعني گرايش به كارهاي خير را ما درباره ائمه اعمال كرديم يعني اينها طبعاً مايل به كار خيرند همان طوري كه شيطان دو گونه كار دارد گاهي شبهات علمي القا ميكند براي كساني كه متصدّي شبيخون فرهنگي يا تهاجم فرهنگياند كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ﴾.
يك وقت است كه شيطان وحي علمي ندارد شبههاي را در ذهن كسي ايجاد نميكند وحي عملي دارد وسوسه ايجاد ميكند كه فلان كار را بكن عطش كاذب در او ايجاد ميكند، گرايش كاذب در او ايجاد ميكند، ميل كاذب در او ايجاد ميكند كه به اين طرف حركت كند اين ميشود ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾[4] .
در طرف بطلان اين دو امر روشن است در طرف حق هم همين دو طرف هست كه خداي سبحان گاهي مطالب علمي را به انسانهاي كامل عطا ميكند مثل انبيا(عليهم السلام) كه وحي حُكم و علم و معارف را به اينها منتقل ميكند اينها به جامعه منتقل ميكنند گاهي هم وحي عملي است يعني گرايش و كِشش و كوشش و ميل و امثال ذلك ايجاد ميكند كه اين ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ از اين قبيل است.
در جريان مادر موسي همان طوري كه ملاحظه فرموديد وحي فعل بود ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي﴾[5] كه شير بده و به دريا بينداز ما برميگردانيم اينها همه فعل است، درباره زنبور عسل هم وحي فعل است ﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ﴾ كه اين كارها را بكن، اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه ممكن است آدم چيزي را عالِم باشد ولي انجام ندهد لكن اگر چيزي را انجام ميدهد مسبوق به علم است اين وحي فعل، علم را هم به همراه دارد چون كار، كار عالمانه است اين وحي فعل مستقيماً در حوزه انگيزه اثر ميگذارد، نه انديشه در حوزه اراده و تصميم و عزم اثر ميگذارد فرمود ما به او دستور داديم اين كارها را بكن اين كارها اگر از علم نشئت بگيرد، خب ميشود كار مهندسي و حتماً يك خطكشي ميخواهد، يك پرگار ميخواهد، يك متراژ ميخواهد، يك پارامتر ميخواهد تا آدم يك خانه مسدّس بسازد براي اينكه آنهايي هم كه مهندساند با ابزار كار ميكنند نه بيابزار اما اگر كسي بدون ابزار همهشان در شرق عالَم، غرب عالم، گذشته، حال، آينده اتاقهاي شش ضلعي ميسازد بدون ابزار اين معلوم ميشود سنخ فعل به او وحي شده است كه ﴿أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ﴾.
اگر كسي اهل تفكّر باشد به اين معارف راه پيدا ميكند همان طوري كه «رفع ... و ما لا يعلمون»[6] را وقتي به بزرگان اصول دادي اين بحث ميكند كه آيا مؤاخذه برداشته شد يا حُكم وضعي كه صحّت و بطلان است برداشته شد كدام يك اصل است، كدام يك فرع است، آيا احكام وضعي را هم برميدارد، صحّت و بطلان را هم برميدارد يا فقط وجوب و حرمت را برميدارد و مانند آن.
همه اينها را عقل با تفكّر از اين جمله نوراني استفاده ميكند بعد ميشود علم اسلامي اصول ميشود علم اسلامي يا «لا تنقض اليقين ابداً بالشك»[7] شكّ در مقتضي شكّ در رافع هر دو را ميگيرد يا يكي را ميگيرد ديگري را نميگيرد اينها كه در حديث نيست اينها را عقل از حديث ميفهمد اين علم ميشود علم اسلامي درباره زنبورعسلشناسي هم آدم بحث ميكند چه اينكه دو قول در بين اهل تفسير رايج است.
امام رازي و همفكرانشان معتقدند كه ترشّحاتي شبانه به صورت ژاله، شبنم و مانند آن در فضا به وسيله ذات اقدس الهي نازل ميشود اين بركات ميآيد به صورت شبنم و ژاله و ترشّحات روي اين برگها و شاخهها و اينها مينشيند آنهايي كه درشتترند و محسوساند ميشوند ترنجبين، آنها كه ذرّات ريز قندياند همان موادّ عسلاند زنبور عسل اينها را شناسايي ميكند از راه بو يا غير بو اينها را ميشناسد آنها را ميمَكد ميشود عسل، ترنجبين بحث خاصّ خودش را دارد.
ديگران ميگويند نه اين ﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾ ناظر به همين اين شكوفهها و گُلهاي درختهاست كه بخشي موادّ قندي دارند بخشي غير موادّ قندي و زنبور اينها را ميمكد و در دستگاه درون خودش عسل ميسازد.
فخررازي ميگويد اولي اوسخ است يعني ذات اقدس الهي موادّ قندي را كه اگر اين ذرات كنار هم جمع بشوند ميشوند عسل آن را نازل ميكند و زنبور عسل آنها را منتقل ميكند به كندو نه اينكه عسل بسازد ديگري ميگويد نه او عسل ميسازد، خب يك كار عادي نيست يك حرف عادي هم نيست تجربه علمي ميخواهد، پژوهش علمي ميخواهد آن وقت هر دويش ميشود اسلامي اگر كسي گفت «لا تنقض اليقين بالشك» شكّ در مقتضي را شامل ميشود، شك در مقتضي را هم شامل ميشود ديگري گفت نه شكّ در رافع را شامل ميشود هر دو شده علم اسلامي اين هم ميشود علم اسلامي چون عقل حجت خداست و دارد كلام معصوم را استعمال ميكند آن وقت ميشود زنبور عسل اسلامي.
در جريان ﴿سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً﴾ اين راهِ نرمي را كه ذات اقدس الهي قرار داد بر مبناي كساني كه ميگويند اين موادّ قندي را به صورت ژاله و مانند آن ذات اقدس الهي نازل ميكند روي برگها و زنبورها آنها را ميمكند و از خرطومشان يا از دهانشان به كندو منتقل ميكنند و اين خرطوم و اين حفره را هم باطن است بَطن ميگويند ﴿يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا﴾ لازم نيست كه از دستگاه گوارشي درون باشد بلكه اين حفرههايي كه در خرطوم و كام هست اين هم چون باطن است بر اينها بَطن اطلاق ميشود، خب اينها را منتقل ميكنند در حقيقت عسل را ذات اقدس الهي نازل كرده است و اينها عسلشناساند و جمعآوري ميكنند در كندو ميريزند.
ديگري ميگويد خير اينها اين موادّ قندي را ميمكند در دستگاه درونيشان قدرت عسلسازي هست آن هم سبيلالله هست، اين هم سبيلالله شناسايي آن موادّ قندي يا ترشّحات ژالهاي و مانند آن، رفتن اين راه سبيلالله هست، برگشتن سبيلالله هست، سوخت و سوز دروني هم سبيلالله هست ﴿فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً﴾ اين راهها، راههاي نرمي است چه اينكه براي انسان هم راهها را براي تغذيه نرم قرار داده است اگر درباره انسان و غذاي انساني در سورهٴ مباركهٴ «مُلك» فرمود زمين را ما براي شما ذلول قرار داديم از همين قبيل است آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ «ملك» اين است كه ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً﴾ زمين را براي شما نرم قرار داديم، خب زمين سبيلالله هست، شما هم سبيلالله را طي كنيد اينكه گفته شد «الكاسب حبيب الله» همين است براي اينكه دارد سبيلالله را طي ميكند. فرمود: ﴿جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها وَكُلُوا مِن رِزْقِهِ﴾ اين ميشود ﴿فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ﴾ براي اينكه آن ﴿سُبُل﴾ ذلول است شما هم داريد سبيل ذلول را طي ميكنيد داريد راه خدا را طي ميكنيد ميشود «في سبيل الله».
آن بيان نوراني كه مرحوم فيض(رضوان الله عليه) نقل كرده است كه يك جواني صبح داشت حركت ميكرد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با همراهانشان داشتند ميرفتند اين جوان هم از كنار آنها گذشت يكي از اصحاب عرض كرد «يا ليته كان في سبيل الله» اين اندام براي نيروي رزمي خوب است اي كاش او جزء سربازان اسلام بود و جزء مجاهدان در راه حق بود. وجود مبارك حضرت فرمود به اينكه سبيلالله بالأخره تنها جهاد نيست «ان كان خرج يسعي علي ولده صغار فهو في سبيل الله و ان كان خرج يسعي علي أبوين شيخين كبيرين فهو في سبيل الله و ان كان خرج يسعي علي نفسه يعفها فهو في سبيل الله» فرمود راه خدا كه يكي دو تا نيست اين اگر از منزل حركت كرده كه بچههاي خودش را تأمين بكند اين سبيلالله است، اگر از منزل حركت كرده به دنبال كسب حلال ميرود كه پدر و مادر خودش را تأمين بكند اين سبيلالله هست، اگر از منزل حركت كرده كه كَلّ جامعه نشود خودش را حفظ بكند «فهو في سبيل الله» است اما اگر نه براي تكاثر خارج شده است، نه براي كوثر اگر براي زراندوزي خارج شده است نه براي كوثر و خدمت به جامعه براي اينكه ثروتي بر ثروتهاي او افزوده بشود بله «فهو في سبيل الشيطان»[8] ، خب.
پس معلوم ميشود اگر كسي در راه صحيح حركت بكند اين سبيل الله هست و اين زنبور خواه از درون، خواه از بيرون دارد سبيل خدا را طي ميكند سبيل خدا بحث درباره سبيل خدا، پژوهش دربارهٴ سبيل خدا همه اينها ميشود جزء علوم اسلامي.
آنگاه فرمود كه ﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ درباره شفا هم يك حديثي است كه خيلي از مفسّران آن را نقل كردند كه كسي آمده محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد برادرم دلدرد داشت و عسل مصرف كرد و خوب نشد فرمود كه «صدق الله و كذّب بطن اخيك»[9] شكم برادرت، دستگاه گوارش بدن برادرت دروغ گفته است و خدا راست گفته است يعني به اندازه بايد باشد، حساب شده باشد، چه بيماري هست، چقدر بايد باشد، با چه چيزي بايد مخلوط بشود شما كه نميتوانيد به اطلاق اين تمسّك بكنيد بگوييد براي كلّ مرض در هر شرايطي نافع است اينها يك مخصّص لُبّي دارد يك مقيّد لُبّي بايد آن طور باشد.
مرحوم فيض در تفسير صافي به عنوان يعسوب اين را نقل كرده است كه بزرگ زنبورها و مَلكه زنبورها و امير زنبورها را ميگويند يعسوب بعد اين حديث را نقل كرد كه «لكلّ فئة منه يعسوبا» آن وقت وجود مبارك حضرت امير هم «يعسوب المؤمنين» است آن وقت آن بيان نوراني حضرت هست كه «أنا يعسوب المؤمنين»[10] يعني امير مؤمنانم كه منظور از اين يعسوب امير بودن است.
پرسش:...
پاسخ: قرائت مختلف، قرائت مختلف يعني چه؟
پرسش:...
پاسخ: نه خب براي خودش راه خدا مشخص است، سبيل خدا مشخص است به وسيله قرآن و اهلبيت مشخص شد فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾[11] .
پرسش:...
پاسخ: اما سبيل بايد به صراط ختم بشود اين جمع بايد به آن مفرد كه صراط است ختم بشود.
يك روزي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نشسته بودند يك خط مستقيمي وسط كشيدند خطوط انحرافي از دو طرف كشيدند فرمودند اين نقشه چيست، عرض كردند «الله و رسوله اعلم» فرمود آن راهي كه من آوردم همين صراط مستقيم است، آن خطوط كج و چپ و راست، انحرافي آنها ديگر راه ما نيست.
سُبل وقتي «سبيل الله» هست كه ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[12] كه به آن صراط مستقيم ختم بشود اگر شما ميبينيد الآن اين اتوبان بزرگراه بين قم و تهران اين صراط مستقيم است راههاي فرعي فراواني هم دارد كه از اين منشعباند اما بيابانها راههايي دارد كه نه از اين صراط شروع شده، نه به اين صراط ختم ميشود خب چون كجراهه است ديگر بالأخره بايد به اين صراط وصل بشود و از اين صراط مستقيم منشعب بشود كه دو طرف همين صراط مستقيم باشد آن وقت اين ميشود ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ وگرنه آنجا فرمود كه ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾ آن راهها كه به صراط مستقيم وصل نيست، آن اصول اعتقادي، خطوط كلّي فقه و اخلاق و حقوق، اينها صراط مستقيم است جزئياتش هم چند ركعت نماز بخوانيم، چطور نماز بخوانيم، چه موقع روزه مستحبي بگيريم، چه موقع زيارت برويم، چه موقع فلان كار استحبابي را بكنيم اينها سُبل فرعياند كه به اين صراط مستقيم وصلاند سبيل مستقيم، صراط مستقيم همان يكي خواهد بود.
بنابراين قرائتهاي مختلف هم بايد به اين صراط مستقيم اصلي وصل باشد اگر به تعبير مرحوم خواجه و امثال خواجه از اين قبيل به «عنديه» ياد ميكنند شما در كتابهاي كلامي يك بخشي را ميبينيد طايفهاي به نام عنديه «قالت العنديه» اين «عنديه» «عنديه» به تعبير مرحوم خواجه آنها كه عندي اينكه در گويشهاي محلّي هم هست، در اصطلاحات محلّي هم هست كه «من عنده» «من عنده» اين اصطلاح كلامي دارد عنديه كساني كه ميگويند «عندي كذا» «عندي كذا»، اما الهييون، انسانهاي متألّه ميگويند «من عند الله كذا» «من عند رسول الله كذا» «من عند وليالله كذا» «من عند اهلالبيت كذا» عندي ديگر نميگويند «عنديه» گروهياند كه ميگويند به نظر من اين است.
وقتي به معاويه گفتند اين ظرف طلاست و از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه اگر كسي در ظرف طلا آب بنوشد «يجرجر في بطنه نار جهنم»[13] گفت «اني سمعت ولكن عندي لا بأس بذلك» بله من هم اين حديث را شنيدم ولي به نظر من عيب ندارد اين همان است.
يك وقت قرائت اين طور است كه بگويد به نظر من عيب ندارد اين همان راه شيطنت است يك وقت است نه، خطوط كلي مشخص، چارچوب مشخص، قانون اساسي مشخص، در اين فاز و فضا اختلاف نظر هست خب بله آن اختلاف امتي ميشود رحمه، خب.
پرسش:...
پاسخ: تمام علوم، نه شبهات و جهلها.
پرسش:...
پاسخ: اين را خود فلسفه مشخص ميكند اگر آن جهانبيني الهي همان طوري كه رياست دارد نسبت به علوم ديگر براي تعيين اثبات موضوع در هستيشناسي موضوعات اينها را مشخص ميكند يك، بسياري از مبادي تصديقيه آنها را تأمين ميكند دو، اسلام و كُفر آنها را هم مشخص ميكند سه، كه چه علمي اسلامي است، چه علمي كفر است يك وقت است كه انشاءالله انسان براساس جهانبيني به اينجا ميرسد كه هر موجودي كه هستيِ او عين ذات او نيست طبق بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كل قائم في سواه معلول»[14] هر چيزي كه هستي او عين ذات او نيست اين معلول است و علتش هم ذات اقدس الهي است.
اين جهانبيني الهي ثابت ميكند كه كل ماسوا معلولاند و خداي سبحان علةالعلل است آن وقت وحي و نبوت را هم به ربوبيت او مستند ميكند چون او بايد جامعه را بپروراند، انسان را بپروراند پرورش انسان تنها در ناحيه تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس است در سايه اين علم الهي آن وقت وحي و نبوت و رسالت و معاد همه اينها ثابت ميشود آن وقت كل عالَم ميشود كتاب الله آن وقت همه علوم ميشود اسلامي ما اصلاً علمِ غير اسلامي نداريم اگر منظر، منظر الهي بود اما اگر خداي ناكرده الحادي بود كسي كجراهه رفته گفته ﴿مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يهلكنَا إلاً الدّهر﴾[15] نه تنها ما علوم اسلامي نداريم محال است علوم اسلامي داشته باشيم براي اينكه او اصل اسلام را محال ميداند ميگويد اسطوره است ﴿إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾[16] .
پس ما علم سكولار نداريم علم يا الحادي است يا الهي تا آن جهانبيني چه چيزي باشد چون جهانبيني حق الهي است، جميع علوم الهي است براي اينكه كلّ عالَم كتاب خداست، كلمات خداست و انسان دارد كلمات الهي را تفسير ميكند مگر ميشود يك معدنشناس چيز ديگري را تفسير بكند اگر دانشگاهها مقدستر از حوزه نباشند در حدّ حوزهاند چون حوزه ميگويد خدا چنين گفت، دانشگاه ميگويد خدا چنين كرد اگر دانشگاهها اسلامي شد، متون درسي اسلامي شد، نه فضاي دانشگاه اسلامي شد فضاي دانشگاه مثل فضاي بازار، مثل فضاي جامعه البته بايد اسلامي باشد اينكه هنر نيست فضاي دانشگاه را اسلامي كردن غير از آن است كه دانشگاه اسلامي بشود فضاي بازار ميخواهد اسلامي بشود بازار مسلمانها بازار، بازار اسلامي، بازار اسلامي يعني زنها روسري داشته باشند يا زن و مرد از هم جدا باشند اين است معنايش يا كالايش بايد اسلامي باشد اگر كسي مِيفروشي دارد، خمرفروشي دارد، خنزيرفروشي دارد، موادّ قاچاق دارد، موادّ مخدّر دارد منتها با روسري آن وقت اين ميشود بازار اسلامي، ربا ميگيرد اين ميشود بازار اسلامي، بازار اسلامي معنايش اين نيست كه زنهايشان روسري داشته باشند، بازار اسلامي معنايش اين نيست كه زن و مرد با هم نجوشند، دانشگاه اسلامي معنايش اين نيست كه حجاب داشته باشند دختر و پسر در يك كلاس نباشند، بازار اسلامي آن است كه كالايش اسلامي باشد، خريد و فروشش اسلامي باشد دانشگاه اسلامي يعني علومش اسلامي باشد، متنِ درسياش اسلامي باشد.
اين متن درسي را اينها كه بعد از اصرار امام و رهبري(حفظه الله) خواستند اسلامي بكنند يك بسم الله اول نوشتند يك آرم جمهوري اسلامي به دنبالش نوشتند يك «اللهم عجّل لوليك الفرج» دنبالش نوشتند بعد يك دعا به امام كردند خيال كردند اين كتابها شده اسلامي علم بايد اسلامي باشد ما علمِ غير اسلامي نداريم اگر باور كرديم ادّعا نيست اگر ادّعا بود كه عمل نميشد ما واقعاً معتقديم كلمات قرآن و عترت نور است و دريا است اينكه ميگوييم درياست نسبت به آينده نيست تا بشود ادّعا الآن روزانه بيش از ده هزار فكر روشن و شفّاف حوزهها را همين دو خطّ «لا تنقض» و «رفع» دارند اداره ميكنند حرفهاي عميقِ علمي است ما گاهي به اين حرفهاي عميق اصولي ميرسيم ميگوييم اينها را از كجا اينها فهميدند فرق اصل و اماره اول كسي كه گذاشت چه كسي گذاشت، چگونه اين آقا به اينجا رسيد كه اصل براي رفع حيرت عند العمل است كاشف از واقع نيست لذا تفكيك لازم و ملزوم محذوري ندارد.
همه اين حرفها را شما الآن روزانه ده هزار طلبه فاضل كه اصول ميخوانند اعم از سطح و خارج سرمايه همه اينها همين دو خط است يكي «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[17] يكي هم «رفع ... و ما لا يعلمون»[18] ، خب پس ميشود با دو خط ده هزار نفر را اداره كرد و اينها هم محقّقان اسلامياند مردان بزرگي هم از اينها درميآيد هم بالفعل لياقت دارند، هم آينده درخشاني دارند خب پس ميشود با دو خط يك حوزه را گرداند از اين دو خطها فراوان در قرآن و روايات هست اگر عرضه بشود اگر يك فحولي مثل شيخ انصاريها به ميدان بيايند، اگر يك بَطلهايي مثل آخوند خراسانيها به ميدان بيايند، اگر علامه طباطباييها دستشان باز باشد، امامها دستشان باز باشد، مطالب عقلي دستشان باز باشد عرضه بكنند بر افكار همين اشكالها باعث پيدايش بسياري از علوم است.
همين علامه طباطبايي وقتي كه از تبريز به قم آمدند با اينكه ده رسالهٴ عميقِ علمي در تبريز نوشتهاند، چند جلد تفسير در تبريز نوشتهاند وقتي وارد حوزهٴ علميه قم شدند با شاگردها روبهرو شدند، با اشكالها روبهرو شدند، با فحول از شاگردان روبهرو شدند گفتند من ده سال در تبريز كه بودم دوران غرامت و خسارت عمر من بود چون او در تبريز اگر بود كه الميزان نمينوشت و جهاني نميشد گفت «ز آب خُرد ماهي خُرد خيزد٭٭٭ نهنگ آن بِه كه با دريا ستيزد» اگر كسي استعداد راغي دارد اين حيف است در بلاد باشد ولو تبريز جاي بزرگان از فقه و اصول بود، اما حوزه علميه چيز ديگر است اگر اين حوزه برود به سَمت علوم عقلي آنگاه معلوم ميشود «ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد» آن كاري كه شيخ انصاريها در «لا تنقض» كردند ديگران هم در معارف عقلي همان كار را خواهند كرد اينچنين نيست كه اين كلمات ظرفيت نداشته باشد يا افراد ظرفيت نداشته باشند يا علوم منحصر در فقه و اصول باشد.
غرض آن است كه همه اينها سبيلالله هست اگر كسي بررسي بكند كه عسل از كجا درميآيد حالا يك دانشكدهاي در تهران باشد همين بخشهاي كشاورزي اينها درست ارزيابي كنند كه حق با فخررازي و امثال فخررازي است كه ميگويند «اوثق القولين» اين است كه او آن ژالهها را، شبنمهايي كه مواد قندي دارد آنها را ميمَكد و جمع ميكند ميشود عسل يا نه، مواد قندّي گياهان را ميمكد يا غير قندي را به تعبير شيخ طوسي ميمكد و در كارگاه درون خودش عسل ميسازد و اين بطن هم به معناي درون و دستگاه گوارش است نه بطن به معني مطلق باطن كه حتي خرطوم را هم شامل بشود اين قول است يا آن قول است يا اقوال ديگر است آن وقت اين ميشود زنبور عسلشناسي اسلامي، اين ميشود كشاورزي اسلامي.
اينكه بارها به عرضتان رسيد كشور را جلد دوم مفاتيحالجنان اداره ميكند از همين قبيل است ما در كارهاي فرديمان، زيارتمان، گذشتههايمان، طلب مغفرت براي مُردههايمان با اين جلد اول مفاتيحالجنان آشناييم خدا غريق رحمتش كند ما يك آشيخ عباسي ميخواهيم(رضوان الله عليه) كه جلد دوم مفاتيحالجنان برايمان بنويسد شما وقتي كه اين روايات اهلبيت را ميبينيد از اينهايي كه در جلد اول است اگر صحيحتر نباشد كمتر نيست، پُر بركتتر نباشد كمتر نيست عسلسازي چقدر ثواب دارد، درختكاري چقدر ثواب دارد، آبياري چقدر ثواب دارد، خاموش كردن آتش چقدر ثواب دارد، گَرد و خاك را از جامعه زدودن چقدر ثواب دارد اينها را همين اهلبيت گفتند ديگر. وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) سواره داشت عبور ميكرد ديد يك شيشه شكستهاي، تيغ شكستهاي، خارشكستهاي سرِ راه هست حضرت از اسب پياده شدند اين را گرفتند و جاي ديگر انداختند بعد فرمود: «من اماط عن طريق المسلمين ما يؤذيهم»[19] اگر كسي شيشه شكسته، تيغ شكسته، خار شكسته، سنگ شكستهاي را از سرِ راه مردم بردارد بهشت به انتظار اوست اينها را هم اينها گفتند ديگر.
يك جلد دومي براي مفاتيحالجنان ميخواهد كه كشور را او اداره كند وگرنه چقدر شما بگوييد ما تعزيرات داريم مگر كشور را با تعزيرات ميشود اداره كرد مگر با دستگاه قضايي و پليس ميشود اداره كرد ده درصد، حداكثر بيست درصد اصلاحات مملكت به وسيله دستگاه قضايي و پليس و حكومت نظامي است آن هشتاد درصدش به وسيله مسجد و حسينيه است تا دين نباشد، عقيده نباشد، اخلاص نباشد، حضور الهي نباشد ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[20] نباشد كه نميشود كشور را اداره كرد هر وقت جامعه در ماه مبارك رمضان در محرم و صفر به اين سَمت رفت شما ميبينيد يك مقداري آدم نفس تازه ميكشد هر وقت در فرصتهاي ديگر است ميبينيد نفس بند ميآيد، غرض اين است كه همه اينها سبيلالله است.
اما آن سؤالي كه درباره ربا شده در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه هيچ كس مجاز نيست بگويد «حسبنا العقل» چه اينكه هيچ كس مجاز نيست بگويد «حسبنا النقل» عقل و نقل، نقل و عقل تحت اشراف وحي دو منبع معرفتشناسي ديناند، نه هستيشناسي هستيهاي دين فقط به دست اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است آن وقت همان عقلي كه گفت من در بسياري از امور راجلم، جاهلم، خبر ندارم، نميفهمم، محتاج به وحيام وقتي خود را به پيشگاه نبوت و رسالت عرضه ميدارد ميبيند به اينكه نبوت و رسالت فتوا داده است كه رباخواري سفاهت است و جنون اين يك اقتصاد كاذبي است اگر فرمود: ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[21] همين است فرمود رباخوار، بانكهاي ربوي ديوانهاند ميگوييد نه، سه راه دارد يا درونبين باش ميبينيد درون اينها ديوانه است يا حرف ما را قبول كن يا دو روز صبر بكن ببين در قيامت اينها كه سر از قبر برميدارند ديوانهوار سر از قبر برميدارند يا عاقلانه اين سه راه دارد ديگر يا حرف ما را قبول بكن يا دو روز صبر بكن يا همين الآن نظير اهل معرفت نظير حارثةبن زيد درونبين باش ببين اينها ديوانهاند يا نه، خب ديوانگي را كسي به حساب عقل نميآورد كه شما ميبينيد اين «استمثل ذا ورم» اين از امثال معروف عرب است ما يك وَرم داريم كه در فارسي از آن به آماس ياد ميشود، يك سَمَن داريم كه در فارسي از آن به چاقي ياد ميشود، يك نمو داريم كه در فارسي از آن به فربهي ياد ميشود آنكه بسيار خوب است نمو و فربهي است مثل يك جوان بالندهاي در سنّ هفده، هجده سالگي اين نمو بكند يعني به اقطار طبيعي قد ميكشد طول و عرضش و عمقش مناسب طبيعي است و صحيح و سالم است اين را ميگويند نمو اين را ميگويند فربهي.
يك وقت است نه، در سنّ ميانسالي بين 45 است ديگر نمو نيست در اثر بدخوري و پُرخوري پِيه گرفته شكمش را اين ثمين شده، چاق شده، اضافه وزن دارد اين شبه بيماري است اين چاق شده نه نمو كرده يك وقت است نه زنبور دست كسي را زده ورم كرده اين آماس است اين ديگر از هر دوي آنها از چاقي بدتر است اين ربا گرچه بالا ميآيد، ثروت بالا ميآيد، برج بالا ميآيد، تشكيلات بالا ميآيد اين آماس است اين ورم است اين تكاثر است اينكه كوثر نيست اينكه ثروت نيست «برو اي خواجه خود را نيك بشناس» به تعبير شيخ محمود شبستري «كه نبود فربهي مانند آماس» آنكه عقل ميگويد آن بخش نمو است اينكه بانك ربوي دارد، رباخواران دارند اين آماس است دفعتاً شما ميبينيد يك كسي ورم كرده بالا آمده ذات اقدس الهي ميفرمايد سه راه دارد اگر چشم درون را باز كني ميفهمي اين ديوانه است، حرف ما را قبول بكني باور ميكني اين ديوانه است دو روز صبر كن بعد از مرگ باهم كه از قبر برميخيزيد آن وقت معلوم ميشود چه كسي ديوانهوار برميخيزد ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا ﴾[22] بنابراين عقلي كه حجّت خداست در خدمت نقل تحت اشراف وحي است وگرنه آن عقلي كه ـ معاذ الله ـ اينها را نپذيرد كه نكراه و شيطنت است آن ﴿مَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[23] خواهد بود، خب.
اما درباره اين سؤال كه اگر روزي را ذات اقدس الهي عطا ميكند منتها ظالمان و طاغيان ميگيرد ما هراسناكيم كه آنها بگيرند پس غم، رواست اين غم نارواست، چرا؟ چون يك بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه «الناس من خوف الذلّ متعجلوا الذل»[24] مردم براي اينكه مبادا ديگران اينها را ذليل بكنند هماكنون به استقبال ذلّت ميروند، خب اين ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[25] همين است ديگر فرمود شما به دنبال عزّت برويد خدا يار و ياور شماست شما خب ميترسيد به استقبال ذلّت ميرويد «الناس من خوف الذلّ متعجلوا الذل» براي اينكه مبادا ذليل بشوند به استقبال ذلّت ميروند، خب بله اگر كسي حقّ مسلّم خود را كه ذات اقدس الهي براي او قرار داده نگيرد اين همين طور گرفتار ميماند ديگر اينچنين نيست كه انسان در دنيا بدون كسب و كار به جايي برسد اين را در دنيا قرار نداد البته در بهشت همين طور است در بهشت تمام غذاهاي انسان و لباسهاي انسان و مساكن انسان فراهم است.
«و الحمد لله رب العالمين»