درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

86/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 68 الی 69

 

﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ﴾(68)﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾(69)

 

جريان وحي همان طوري كه براي حيوان هست گاهي براي زمين هم مطرح است در سورهٴ مباركهٴ «زلزله» در طليعه قيامت فرمود: ﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ٭ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا﴾[1] البته يك اختلافي هست كه گاهي وحي با «في» گاهي با «الي» گاهي با «لام» استعمال مي‌شود ولي بالأخره زميني كه گزارشهاي خود را ارائه مي‌كند برابر با ايحاي الهي است معلوم مي‌شود زمين امروز مي‌فهمد و آن روز به دستور خداي سبحان گزارشهاي خود را ارائه مي‌كند.

برابر آياتي كه اسلام را، سجده را، تسبيح را، ميد را به زمين و امثال زمين اسناد مي‌دهند، وحي را هم مي‌توان به زمين اسناد داد براي اينكه اينها از شعور خاص خود برخوردارند و در پيشگاه ذات اقدس الهي خاضع‌اند و آنچه كه ساكنان روي زمين انجام مي‌دهند آنها مي‌بينند و مي‌فهمند و در قيامت شهادت مي‌دهند بارها ملاحظه فرموديد كه قيامت ظرف اداي شهادت است و هر ادايي مسبوق به تحمل است اگر شاهد محكمه كه دارد شهادت را ادا مي‌كند در ظرف حدوث حادثه آ‌ن حادثه را نديده باشد و ادراك نكرده باشد چنين شهادتي مسموع نيست اينكه مسجد شهادت مي‌دهد يا شكايت مي‌كند، زمين شهادت مي‌دهد يا شكايت مي‌كند براي آن است كه در حين حادثه آگاه است در ظرف قيامت شهادت را ادا مي‌كند، پس امروز مي‌فهمند فردا ادا مي‌كنند ﴿بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا﴾[2] ، حالا در بحثهاي نهايي ان‌شاءالله كه به درجات وحي مي‌رسيم آنجا شايد اشاره بشود كه هر موجودي به اندازه هستيِ خود از وحي الهي برخوردار است.

مطلب ديگر آن است كه اين وحي كه شامل نحل و امثال نحل مي‌شود چگونه با سخني كه از ابن‌عباس نقل شده است و منحصر كرد وحي را به قرآن كريم قابل جمع است؟

مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان مي‌فرمايند به اينكه آنچه را كه ابن‌عباس حصر كرده است گفت «لا وحي الا القرآن» اين ناظر به ادعاي مختار است او چون بعضي از قوانين و احكام را وضع كرده گفته اين وحي است در برابر آن حرف ابن‌عباس گفته است «لا وحي الا القرآن» يعني وحي تشريعي و قانونگذاري فقط مخصوص قرآن كريم است كه از طرف ذات اقدس الهي است نه اينكه وحيهاي تكويني، الهامي، غريضه‌اي و مانند آن ما نداريم.

مطلب بعدي آن است كه اين نحل اعم از وحشي و اهلي است الآن بحث در حيوانات اهليِ محض نيست چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» وقتي از انعام سخني به ميان آمد اختصاصي به انعام اهلي نداشت وحشي را هم شامل مي‌شد چون گوشت آنها و پوست آنها قابل استفاده است اينكه فرمود جلود آنها براي شما نافع است، شير آ‌نها براي شما نافع است، گوشت آنها براي شما نافع است اين اختصاصي به گوسفند اهلي ندارد گوسفند وحشي را هم شامل مي‌شود، گاو اهلي ندارد گاو وحشي را هم شامل مي‌شود اين شكارهايي كه در دامنه‌هاي كوه به عنوان بز وحشي، گوسفند وحشي يا گاو وحشي زندگي مي‌كنند آنها هم مشمول همين انعام‌اند.

نحل هم همين طور است، زنبور هم دو قِسم است زنبور اهلي و زنبور وحشي، زنبورهاي وحشي معمولاً در دامنه‌هاي كوه به آن كوهها پناه مي‌برند از كوه مسكن مي‌گيرند و از درختهاي كوهستاني، زنبورهاي اهلي از ﴿مِمَّا يَعْرِشُونَ﴾ مدد مي‌گيرند آن داربستهايي كه براي آنها زدند از آنها كمك مي‌گيرند آنجا مسكن انتخاب مي‌كنند آنجا را به عنوان مسكن و عسل توليد مي‌كنند.

مطلب ديگر اينكه فرمود: ﴿أَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ﴾ نه «في الجبال» اين زاغ و زغن بالأخره در كوهها هستند هر كوهي كه شد اينها مسكن مي‌گيرند اما اينها در هر كوه حتي زنبور وحشي هم مسكن انتخاب نمي‌كند و در هر جايي او هم مسكن انتخاب نمي‌كند يك جاي تميزي كه محفوظ باشد، سالم باشد، در دسترس باشد، هدر نرود آنجا را انتخاب مي‌كنند لذا با ﴿مِنَ﴾ تبعيضيه ذكر شده است فرمود: ﴿أَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً﴾.

مطلب ديگر اينكه اين كارهايشان متمدّنانه است و برابر وحي الهي اين است كه برخيها نقل كردند وقتي هوا گرم شد آنها به فكر تبريدند كه فضاي كندو را خنك كنند يك عده مستقيماً مأموريت پيدا مي‌كنند آب حمل بكنند با خرطومشان آب وارد كندو مي‌كنند، يك عده اين آبها را تحويل مي‌گيرند فضاي كندو را ترشح مي‌دهند، يك عده‌اي مأموريت دارند كه پَر بزنند مثل اين پَر كولر و امثال ذلك كه فضاي كندو را خنك كنند اين سه گروه سه كار مخصوص مي‌كنند طولي نمي‌كشد كه فضاي كندو كه گرم شده بود خنك مي‌شود بعضي آب مي‌آورند، بعضي آب را رَش مي‌كنند مي‌پاشند آب‌پاشي مي‌كنند، بعضيها مرتب همزمان پَر مي‌زنند كه پَر اينها مثل اين پَر پنكه و اينها آن فضا را خنك مي‌كند اين كارهاي عميقِ علمي برابر با وحي الهي است كه ذات اقدس الهي اين مسائل را به اين زنبور آموخت.

﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ ٭ ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾ اين ميوه‌ها به تعبير مرحوم شيخ طوسي در تبيان بعضي از اين گُلها هنوز به آن مرحله شيريني‌اش نرسيده است خيلي از اين درختها هستند كه شكوفه‌هايشان در اوايل تلخ است يا ترش است بعدها شيرين مي‌شود اينها با اينكه اين شكوفه‌ها و اين گُلهايي كه بعضيهايشان تلخ است، بعضيهايشان ترش است گاهي هم همراه با موادّ قندي است اين تلخ و ترش را مي‌گيرند و در دستگاهشان طرزي به الهام الهي اينها را مي‌سازند كه به صورت عسل مصفّا درمي‌آيد اين‌چنين نيست كه همه آنچه را كه اين زنبورها مي‌مَكند جزء موادّ قندي باشد.

﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾ بعد اين راهي كه شما مي‌رويد راه خداست، خب اگر اين راه را كه زنبور دارد مي‌رود راه خداست اگر يك محقّق زنبورشناسي در اين زمينه تحقيق بكند «في سبيل الله» نيست اينها واقعاً كتاب خداست، جهانِ هستي كتاب خداست، آسمان و زمين كتاب خداست، كلمات الهي است كه در دو جاي قرآن فرمود: ﴿لَوْ أَنَّ مَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[3] سراسر جهان كلمات خداست، كلّ جهان كتاب خداست و اگر كسي دارد كتاب تدويني را بحث مي‌كند مي‌شود تفسير كتاب تدويني بيان قول خدا و جزء علوم اسلامي است، اگر كسي دارد زنبورشناسي مي‌كند، دام‌شناسي مي‌كند، باران‌شناسي مي‌كند دارد كلمات تكويني خدا را تفسير مي‌كند آ‌ن مي‌شود علم الهي، علم اسلامي اصلاً ما علم غير اسلامي نداريم منتها آن كتاب تكويني خداست نتيجه‌اش اين است كه خدا چنين كرد، اين كتاب تدويني خداست نتيجه‌اش اين است خدا چنين گفت يك مفسّري كه دارد قرآن تفسير مي‌كند مي‌گويد خدا چنين گفت، يك زنبورشناسي كه دارد تحقيق مي‌كند مي‌گويد خدا چنين كرد فرق بين فعل خدا و قول خدا نيست هر دو علمِ اسلامي است و هر دو الهي است و هر دو صبغهٴ ديني دارد منتها حالا متأسفانه آن مبدأ و معاد و بستر كار را بيگانه گرفت و كلّ خلقت را به صورت طبيعت تبديل كرد آن وقت اين علوم شده علومِ طبيعي بعد مي‌گويند علوم طبيعي كه اسلام و غير اسلامي ندارد، خب شما اين را مصلح كرديد، ارباً اربا [تكه تكه] كرديد هو الاول را گرفتيد، هو الآخر را گرفتيد بستر كه بستر خلقت است تغيير داديد به صورت طبيعت درآورديد آن وقت دلتان مي‌خواهد اين بشود علم اسلامي خب شما همه چيزش را از آن گرفتيد ولي همه اين چيزهايي كه براي اوست اگر به او بدهيد آن‌گاه معلوم مي‌شود علم، علم اسلامي است فرمود اين «سبيل الله» است ما به تو راه نشان داديم اگر كسي بخواهد نماز و روزه بخواند اينها «سبيل الله» است، جهاد برود «سبيل الله» است اگر كسي بخواهد عسل توليد كند اين هم «سبيل الله» است فرمود: ﴿فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً﴾ اين راهها نرم است، دشوار نيست همان طوري كه دين ﴿ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ﴾[4] دارد اينجا هم ﴿فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً﴾ اين كار را انجام مي‌دهد.

اما اينكه درباره ذخيره كردن حيوانات به اندازه خودشان يا غير خودشان كه در بحث ديروز اشاره شد زنبور عسل بيش از آن مقداري كه نياز اوست براي توليد اين كار را مي‌كند، نه براي اينكه آز خودش و حرص خودش را ارضاع كند اين همان دو مطلب نوراني است كه از بيانات وجود مبارك حضرت امير بارها استفاده مي‌شد كه وظيفه ما در جامعه دو كار است يكي تلاش در توليد، يكي قناعت در مصرف آدم شب و روز تلاش بكند، كوشش بكند به استثناي وقت عبادت و استراحت براي توليد ثروت اين «سبيل الله» است اين يك عنصر، در مصرف قانع باشد اين حيات طيّب است اين هم راه ديگر است تمام مشكلات اين است كه توليد را به عهده ديگران مي‌گذارند، مصرف‌گرايي را به عهده خودشان مي‌گذارند يا اگر هم توليد به عهده خودشان باشد تظاهر به ثروت و رفاه‌طلبي را دارند اين است كه يك عده را مي‌رنجانند مردم از داشتن كسي رنج نمي‌برند از تظاهر به ثروت و رفاه‌طلبي او رنج مي‌برند اگر كسي تلاش در توليد يك، قناعت در مصرف داشته باشد آن جامعه، جامعهٴ برين خواهد بود و هيچ كسي هم مزاحم چنين افرادي نيست.

در جريان حيوانات اهلي و وحشي در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت چه در اولش، چه در بعضي از آيات ديگر كه اين اختصاصي به حيوانات اهلي نداشت درباره نحل هم همين طور است آن آزمندي و ذخيره كردن براي ورثه آن مذموم است.

اما درباره اين مطلب كه ذات اقدس الهي روزي هر كسي را داد و هيچ كس بي‌روزي نمانده است و بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه روح قُدُس، فرشته قداست جبرئيل(سلام الله عليه) يا مَلك ديگر به من الهام كرده است «ان روح القُدس نفث في روعي أن نفسا لن تموت حتي تستكمل رزقها»[5] اين براي آن است كه ذات اقدس الهي هيچ كسي را بي‌روزي خلق نكرده اما معنايش اين نيست كه روزي هر كسي را در دهن او بگذارد فرمود: ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[6] مگر روي دوش زمين سوار شدن كار آساني است روزي نقد نيست فرمود يك مقدار در درياست، يك مقدار در دلِ خاك است برو در دريا برو در دلِ خاك روي دوش زمين سوار شو، معدنها را شناسايي كن از آن روزي بگيرد ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾ ما روزيهاي شما را معيّن كرديم كسب هم بر شما واجب است اينكه كسب واجب است سرّش همين است.

اما اينكه يك عده‌اي به خاطر گرسنگي مي‌ميرند اينهايي كه به خاطر گرسنگي مي‌ميرند نه براي آن است كه ذات اقدس الهي نداد يا كم داد اين شبهه را يك وقتي معاويه در حضور مردم براي عوام‌فريبي مردم آن منطقه بيان كرده چون تفكّر جبر را هم خدا غريق رحمت كند مرحوم حاج آقا رضاي همداني را ايشان در آن بحث طهارت در بحث جبر و تفويض كه جبريه حُكمشان چيست، مفوضه حُكمشان چيست ايشان اين نكته را دارند كه بعضي از پادشاهان و سلاطين مكتب جبر را ترويج مي‌كردند اموي همين طور بودند چون مكتب جبر كه اشاعره حاميان اين مكتب‌اند سرّ ماندگاري اينها در عصر اموي و مرواني و عباسي الي اليوم اين است كه اينها توجيه‌گر دستگاه ستمِ ستمگران بودند هر حكومت ستمگري مي‌آمد مي‌ديد كه مكتب جبر مكتب خوبي است اينها را تقويت مي‌كرد معتزله كه آزادانديش بودند اينها را قتل عام كردند همان زمان متوكّل عباسي و اينها الآن شما يك سنّي معتزلي كم پيدا مي‌كنيد اما غالب اينها اشاعره‌اند و جبري براي اينكه حكومت با اينهاست و اينها را تقويت مي‌كند.

از بهترين علل و عوامل سرپوش‌گذاري سيّئات حاكمان طاغي همين مكتب جبر است كه انسان هر كاري كه مي‌كند كُننده ـ معاذ الله ـ خداست و انسان مجبور در كار است. اموي مكتب جبر را تشويق كردند، مرواني تشويق كردند، عباسيان تشويق كردند، معتزله را به دار كشيدند اين گوشه‌اي از گوشه يعني گوشه نه اصل مطلب و همه مطلب گوشه‌اي از اين مطلب را مرحوم حاج آقا رضاي همداني در كتاب طهارت در بحث جبريه و مفوضه ذكر فرمود، خب.

روزي معاويه در حضور جمع كه خواست همين مكتب جبر را ترويج كند گفت به اينكه خداي سبحان تمام اين نعمتها را در مخزن خودش دارد، برابر ﴿إِن مِّن شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾[7] همه نزد اوست، برابر ﴿وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[8] هر چه مصلحت دانست نازل مي‌كند براي شماي مردم همين مقدار جيره و آذوقه و ذخيره تهيه كرده است شما چه اعتراضي داريد؟

خب آنها كه مكتب جبر را پذيرفته بودند ساكت شدند احنف‌بن قيس در اين جمعيت قيام كرد و مطلبي گفت كه شرح آن مطلب اين است كه معاويه اين جا سه مسئله است تو خلط مبحث كردي مسئله اولا اين است كه جميع اشيا عندالله است كسي ترديد ندارد، مسئله ثاني اين است كه ذات اقدس الهي به اندازه نياز ما روزي مي‌فرستد آن هم كسي ترديد ندارد، مسئله سوم كه نزاع ما و شماست اين است كه خداي سبحان براي تأمين ارزاق ما از مخزن غيبِ خود سهميه ما را فرستاده و تو سهميه ماها را در خزينه خودت گذاشتي ما دعوايمان همين سومي است.

در جريان سومي سرّ اينكه جهاد واجب شد، قيام واجب شد، مبارزه واجب شد همين است اينكه مي‌بينيد الآن اين برادران افريقايي روي آن طلاها خوابيدند و اين قدر گرفتار فقرند براي همين است اينكه نمي‌گذارند يك عده‌اي درس بخوانند به فرهنگ ناب، به صنعت دسترسي پيدا كنند همين است ايران هم اگر دير جنبيده بود جريان انرژي هسته‌اي و امثال هسته‌اي كه امروز روز جشنش است اگر نگيرند همين است اينها معاويه عصرند حرف احنف همان حرفي بود كه الآن ايران و ايراني همان حرف را مي‌زند به رهبري امام(رضوان الله عليه) فرمود ما روي مسئله اول و دوم كه مسئله كلامي است اختلافي با كسي نداريم عقيده ما هم همين است كه همه چيز در مخزن الهي است يك، ذات اقدس الهي به اندازه نياز هر كسي روزي را هم فرستاده نازل مي‌كند دو، مشكل ما كلامي نيست، مشكل ما سياسي است و آن اين است كه تو سهميه ما را گرفتي در خزينه‌ات گذاشتي ما با تو دعوايمان همين است.

بنابراين هيچ كس بي‌روزي نيست اما روزي هيچ كسي را به دهن او نمي‌گذارند اينكه فرمودند به اينكه قيام كنيد ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[9] همين است كسب واجب است همين است يك بيان نوراني حضرت امير دارد كه اين صاحب وسائل‌الشيعه هم (رضوان الله عليه) همين حديث را در كتاب مكاسب خود نقل كرد در روايات مكاسب كه «من ماءً و تراباً ثمّ افتقر فابعده الله»[10] كشوري كه زمين به اندازه كافي دارد، آب به اندازه كافي دارد اين نتوانست سد بسازد سدّ خاكي، سدّ بتوني آب را مهار كند با كشاورزي خودش را تأمين كند «فابعده الله» حضرت نفرمود كه خداي سبحان مَنّ و السّلوي براي شما مي‌فرستد كه فرمود زمين داري، آب داري، فهم هم كه خدا به تو داد، خب با فهم الهي كه ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ با زمين الهي، با آب الهي خودكفا بشويد در كشاورزي «من وجد ماءً و تراباً ثمّ افتقر فابعده الله»، خب اين نفرين وجود مبارك حضرت امير است به ملت بيكار، به ملت كم‌كار به ملتي كه تسهيلات را به يك گروه خاص مي‌دهند دون گروه ديگر مي‌فرمايد: «فابعده الله» وقتي وجود مبارك حضرت ظهور مي‌كند ديگر اين بازيهاي تسهيلاتي به بعضي بدهند و به بعضي ندهند نيست زمين كافي است، آب كافي است فبارك الله مي‌شود و اگر خداي ناكرده مردم اهل فرهنگ و رشد اقتصادي نباشند دينداري آن جامعه بسيار مشكل است.

مرحوم كليني(رضوان الله عليه) از وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) نقل مي‌كند كه ذات مقدس آن حضرت به خداي سبحان عرض كرد «اللهم بارك لنا في الخبز ... فلو لا الخبز ما صمنا و لا صلّينا و لا ادّينا فرائض ربنا»[11] اين را كه براي خودش نفرمود خودش و اصحاب خاص خود آن حضرت سه سال در شِعب ابي‌طالب در محاصره اقتصادي بودند با گرسنگي به سر بردند به خدا عرض كرد طبق روايت مرحوم كليني كه پروردگارا! بين ملت ما و نان ملت جدايي نينداز اين خُبز كه مي‌گويند نان در برابر لباس و مسكن نيست اينكه مي‌گويند مال مردم را نخوريد ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ چون مهم‌ترين مصرف درباره خوردن است براي حفظ حيات از آن به أكل ياد شده است وگرنه كسي كه خانه غصبي دارد مي‌گويند مال مردم را خورد، اتومبيل غصبي دارد مي‌گويند مال مردم را خورد يعني برخورد كرد اينجا هم وقتي حضرت به خدا عرض مي‌كند خدايا نان مملكت را كم نكن يعني اقتصاد مملكت را، يعني مسكن مملكت را، داروي مملكت را، سلامت مملكت را، احتياجات اوليه مملكت را كم نكن براي اينكه ملت فقير دينداري او مشكل است «لو لا الخبز ما صمنا و لا صلّينا وَ لا ادّينا فرائض ربنا» كم است آن ملتي كه بتواند فقر را تحمل كند مثل اباذر ديندار باشد، خب.

پس از اين طرف قيام واجب است، كسب واجب است، تلاش و كوشش واجب است، پيگيري واجب است ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها وَكُلُوا مِن رِزْقِهِ﴾[12] واجب است از آن طرف هم جلوي عوام‌فريبي را هم بايد گرفت، خب.

اين بركات هم در انعام ذكر شده است كه در طليعه اين سوره بود، هم درباره نحل ذكر مي‌شود، اما كيفيت درمان به تعبير جناب زمخشري در كشاف ايشان مي‌گفت در طبّ قديم اين طور بود كمتر معجوني مي‌ساختند مگر اينكه عسل در آن به كار مي‌رفت كه ﴿فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ اين ضمير ﴿فِيهِ﴾ هم به عسل برمي‌گردد به آن شرابي كه ﴿يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا﴾ برخيها خواستند بگويند اين ضمير ﴿فِيهِ﴾ به قرآن برمي‌گردد كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان مي‌فرمايند «و الأوّل اوثق»[13] تناسب هم همين است كه به آن شراب برگردد چون بحث در قرآن نيست بحث در قرآن در آيه ديگر است كه ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾[14] آن مطلب ديگر است و حق هم هست.

اما آنچه كه در تفسير صافي مرحوم فيض(رضوان الله عليه) است روايات پُربركتي است، خب اگر كسي واقعاً كور باشد از اين روايات پربركت كه دارد معناي دقيق‌تري براي آيه ذكر مي‌كند آن معناي دقيق را به حساب معناي ظاهري مي‌آورد آن وقت وقتي به حساب معناي ظاهري آورد، معناي باطن را وقتي به حساب معناي ظاهري آورد مي‌شود اضحك مي‌شود وسيله خنده در روايات ما هست كه عسل، عسل واقعي از علوم اهل‌بيت است از آنها كه معارف حقه است به دست مي‌آيد شما از آن خاندان استفاده كنيد، عسل آنجاست، علم آنجاست، حُلو آنجاست.

همين زمخشري در همين كشاف مي‌گويد رافضي يك چيزي را جعل كردند كه منظور از اين «نحل» علي‌بن‌ابي‌طالب است و بعد آن قصه خنده‌آور را هم ذكر كرد كه در مجلس مهدي عباسي ذكر شده بعد او گفته كه ما اميدواريم شما روزيتان از بطن اينها باشد كه يك عده‌اي خنديدند بعد جزء وسايل خنده شد نزد اينها، خب او كه نمي‌فهمد كه باطن چيست، ظاهر چيست، تأويل چيست، تفسير چيست، مصداق تطبيقي چيست، معناي آيه چيست همين مشكل پيدا مي‌شود در سورهٴ مباركهٴ «عبس» آنجا هم روايتي كه مرحوم كليني نقل مي‌كند از همين قبيل است در آن سوره يعني سورهٴ «عبس» آيه 24 اين است ﴿فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾ آنجا روايتي را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) كه منظور از اين طعام علم است انسان ببيند كه اين طعامش را از چه كسي مي‌گيرد اين يك وقت مي‌خواهد بحث آزاد داشته باشد اين جاي «انظر الي ما قال»[15] است اما مي‌خواهد تربيت بشود آمده در حوزه مي‌خواهد تربيت بشود رفته يك جايي مي‌خواهد تربيت بشود اين سخن از «انظر الي ما قال» نيست «انظر الي ما قال» يك، «انظر الي من قال» اين دو ببين چه چيزي مي‌گويد و چه كسي مي‌گويد مگر آدم نزد هر كسي درس مي‌خواند.

اين بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) ذيل اين آيه است ﴿فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾[16] «أي علمه الذي يأخذه عمّن يأخده»[17] ببيند حرف چه كسي را دارد گوش مي‌دهد، خب اين كجا و آن كجا معنايش اين نيست كه طعام يعني علم كه، طعام مصاديق فراواني دارد، مصداق و ظاهرش حق است، آيه در همين معناي عام استعمال شده يك مصداق باطني هم دارد و آن علم است، نه معناي طعام همين علم باشد، نه معناي ﴿يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ﴾ معناي لغويِ شراب علم باشد تا آن اشكال و آن نقل و آن .. پيش بيايد اين غذاي روح را شامل مي‌شود، غذاي بدن را شامل مي‌شود، آن يك مصداق ديگري است، اين يك مصداق ديگري است ظاهرش محفوظ است، مصداقش محفوظ است، مفهومش محفوظ است آن مصداق ديگري هم اراده شده است.

بنابراين جا براي آن طعن و ترويج آن اضحكوا ساز در دستگاه عباسي بيان كرده و جناب زمخشري هم متأسفانه آن را نقل كرده جا براي اين حرفها نيست خب البته مصداق واقعي‌اش غذاي معنوي است براي اينها ديگر، خب.

پرسش...

پاسخ: بله، اما نه اينكه آدم يك كتابي را مطالعه مي‌كند قديم و جديد اين ترجمه شده بسياري از كتابها از ديار غرب آمده اما انسان اختيار خودش را به آنها نمي‌سپارد كه نَفَس استاد، دَم استاد، نشست و برخاست استاد، قيام و قعود استاد، حرف زدن استاد در آدم مؤثّر است خب آدم حيف نيست وقتش را صرف بكند نزد كسي كه به حرفهايش معتقد نيست آدم حرفهاي ديگران را هم مي‌خواند اين طور نيست كه الآن ما در قبل از انقلاب به زحمت به هر وسيله قاچاقي بود كتابهاي ماركس را فراهم مي‌كرديم، كتابهاي لنين و استالين را فراهم مي‌كرديم بخوانيم اين يك مطلب است، يك مطلب است آدم وقتي مي‌خواهد خودش را بسپارد به طباطبايي سر مي‌سپارد، به امام سر مي‌سپارد نزد هر كسي نمي‌رود كه كتاب ماركس و انگلس و لنين و استالين را به هر وسيله قاچاقي بود آدم تهيه مي‌كرد ببيند اينها چه چيزي مي‌گويند اين «الحكمة ضالة المؤمن»[18] است اليوم هم همين طور است اما آدم بخواهد خودش را به كسي بسپارد چون خواه و ناخواه حرف اثر مي‌كند فرمود: «انظر الي من قال» «انظر الي ما قال»[19] در مسائل تعليم و تربيت اين آيه را كه فرمود: ﴿فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾ آن بيان نوراني را وجود مبارك امام(سلام الله عليه) ذيل همين آيه دارد « علمه الذي يأخذه عمّن يأخذه»[20] .

در بحثهاي ديگر وجود مبارك حضرت امير فرمود سخن از «انظر الي ما قال» نيست در جريان «كلمة حق يراد بها باطل»[21] نفرمود، خب ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ اينجا هم كلمهٴ حق است اما بايد ببيند او با چه انگيزه مي‌گويد هم «انظر الي ما قال»، هم «انظر الي من قال» اينكه فرمود: «كلمة حق يراد بها باطل» يعني آن نفس اراده كننده هم دخيل است وگرنه او ممكن است كه كلمهٴ حق بگويد مقصودش باطل باشد آن بزرگان اهل معرفت از اين بيان نوراني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لطايف استفاده كردند اين «اياكم و خضراء الدمن» را كه همه ما در كتابهاي فقهي خوانديم.

آن بزرگان اهل معرفت مي‌گويند آنچه را كه در كتابهاي فقهي آمد تمثيل است و نه تعيين «اياكم و خضراء الدمن» را كه از حضرت سؤال كردند فرمود: «المرأة الحسناء في منبت السّوء»[22] اين مصداق منحصر «خضراء الدمن» نيست آن انديشه‌هاي علمي كه از قلب ناپاك برمي‌خيزد از دهن آلوده برمي‌خيزد آن هم «خضراء الدمن» است فرمود ببيند اين كسي كه مي‌گويد سابقه‌اش چيست، لاحقه‌اش چيست، انگيزه‌اش چيست، فقط انديشه‌اش را نگاه نكن اين در نثر اينها آمده، در نظم اينها آمده كه خضراء دمن آن انديشه‌اي است كه از يك آدم ناپاك شنيده مي‌شود انديشهٴ عميقِ علمي است كه اين مرد ناپاك دارد به كار مي‌برد مبادا گرفتار اين انديشه‌ها بشويد «اياكم و خضراء الدمن»[23] آن بهره‌اي كه آن اهل معرفت دارند برگرفته از همين روايت نوراني است كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) ذيل اين آيه ﴿فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾[24] ذكر كرده است.

غرض آن است كه اگر در روايت صافي روايتي كه در تفسير صافي و امثال صافي آمده است كه منظور از نحل وجود مبارك حضرت امير است، اهل‌بيت نحل‌اند، عسل علوم اهل‌بيت است، نه يعني لغتاً نحل به معني علي(سلام الله عليه) نحل معناي خاص خودش را دارد مصاديقي براي عسل ذكر شده است، مصاديقي براي سبيلِ خدا ذكر شده است، مصاديقي براي شفا ذكر شده است هم شفاي ظاهري به وسيله عسل است، هم شفاي باطني به وسيله قرآن آنها هم چون عِدل قرآن‌اند كلمات اينها شفاست، خب اگر جناب زمخشري به اين حرفها آشنا مي‌شد كه آن را نقل نمي‌كرد كه، خب.

فرمود: ﴿فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ اگر واقعاً كسي تفكّر كند به بسياري از معارف بار مي‌يابد.

اما در جريان اينكه علم با دين معارضي ندارد براي اينكه علم در برابر نقل است اگر پيشرفتهايي در علم شده، شبيه‌سازي شده اين با دين مخالف نيست دين هرگز نگفته به اينكه الا و لابد انسان يا حيوان از راه نكاح پيدا مي‌شود آن هم در دستگاه رحم ‌چنين حصري ما نداريم قرآن بيان عادي و سنّت عادي را ذكر مي‌كند.

مرحوم بوعلي در كتاب اشارات در هزار و اندي سال قبل داستان سلامان و آبسال را ذكر كرده، مرحوم خواجه نصير در شرح حرفهاي بوعلي مي‌گويد بيست سال، بعد از اينكه من با اين كتاب آشنا شدم البته چند قرن بين مرحوم خواجه و بوعلي فاصله است بعد از اينكه من اين كتاب را شرح كردم بيست سال بعد از شرح به داستان سلامان و آبسال رسيدم آن قصه اين است كه در جريان گرايش و علاقه‌اي كه داشتم بنا شد كه نطفهٴ يك مردي را بگيرند در خارج از رحم در يك شيشه‌اي اين را پرورش بدهند و فرزندي به بار بيايد و آن فرزند راه عشق را طي كند كه داستانش مبسوطلاً در شرح اشارات مرحوم خواجه آمده است، خب بوعلي براي قبل از هزار سال است حالا اين قصه براي چه زماني است معلوم نيست.

ساختن بشر به اينكه نطفه را از كسي بگيرند در يك شيشه‌اي بشر تربيت كنند اين از ديرزمان بود الآن آنچه كه مطرح است اين است كه اين اگر بشر چنين چيزي بشود آيا اين كار شدني است، هيچ عيبي هم ندارد، هيچ اشكال فلسفي و كلامي و اعتقادي ايجاد نمي‌كند اما بالأخره شناسنامه اين چيست، اين محرميّتش با چه كسي است يك، حرمت نكاحش با چه كسي است دو، ميراثش با چه كسي است سه، نفقه‌اش با چه كسي است چهار، اين مسائل فقهي و حقوقي است كه مشكلات را به همراه دارد وگرنه مشكل علمي و اعتقادي و اينها به بار نمي‌آورد در بيرون خالق خداست، در درون خالق خداست آن كسي كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[25] بايد روح عطا كند در شيشه او روح مي‌بخشد، در رَحِم او روح مي‌بخشد.

فضل هاشمي يا ديگري مي‌گويد در زمان وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) يك كسي در آن محدوده پيدا شده يك مُشت خاك را در اين شيشه ريخته، يك قدري آب روي اين خاك ريخته درِ اين شيشه را محكم بسته بعد از يك مدتي اينها به صورت كِرم درآمدند، گفت ـ معاذ الله ـ خلقتي نيست، خالقي در كار نيست اين يك مُشت خاكي بود من در شيشه ريختم يك قدري آب رويش ريختم درش را بستم بعد از يك مدتي حيوانات زنده شدند ـ معاذ الله ـ خبري نيست به عرض امام صادق(سلام الله عليه) رسيد فرمود اگر تو اين كار را كردي بگو عددشان چندتاست يك، چندتايشان نرند دو، چندتايشان ماده‌اند سه، به حال اولي‌اش برگردان چهار، ما به چنين خالقي معتقديم اين عوام‌فريب ديد جايي كه وجود مبارك امام صادق است جاي عوام‌فريبي او نيست بساطش را جمع كرد و از آن شهر فرار كرد و رفت.

چه بيرون، چه درون خالق اوست در قرآن هيچ يعني هيچ سندي ما نداريم كه الا و لابد تنها راه پيدايش حيوان زنده رحِم است ما چنين آيه‌اي نداريم اگر هم علم پيدا شد يك گوشه ديگر ممكن است دهها راه باشد تازه بشر گوشه‌اش را كشف كرده، خب اينكه مرحوم بوعلي قبل از هزار سال از عهد كهن نقل كرده معلوم مي‌شود اين دامنه‌دار است هر جا باشد محيي خداست، خالق اوست و آسمان باشد اوست، زمين باشد اوست ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[26] .

اما آن مطلبي كه برمي‌گردد به رواياتي كه از عقل مذمّت كردند كه «ان دين الله لا يصاوب بالعقول»[27] كه بخشي از اينها را مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) و ساير بزرگان نقل كردند مستحضريد كه همه اينها درباره قياس است درباره اهل‌سنّت است كه اينها خواستند با قياس چون درِ اهل‌بيت را بستند و روايات در اختيارشان نيست ناچار شدند آن طوري كه ابن‌رشد مي‌گويد به قياس عمل بكنند.

ائمه(عليهم السلام) فرمودند شما با كدام فكر مي‌خواهيد احكام الهي را بفهميد «ان دين الله لا يصاب بالقياس»[28] قياس را قبل از اينكه فقه تحريم بكند بگويد بي‌اثر است، اصول تحريم كرده گفته بي‌اثر است يك، قبل از اينكه اصول تحريم بكند و بگويد بي‌اثر است و حجت نيست منطق گفته بي‌اثر است و حجت نيست منتها عمر فقه و اصول به هزار و اندي است، عمر اين منطقي كه مي‌گويد قياس فقهي كه همان تمثيل منطقي است حجت نيست حداقل چهار هزار سال است چهار هزار سال است كه در حوزه‌هاي علمي مي‌گويند قياس يعني تمثيل منطقي اعتباري به آن نيست چيز تازه‌اي پيدا نشده و ائمه(عليهم السلام) همين مطلب را تأييد كردند مگر با قياس يعني با تمثيل منطقي مي‌شود چيزي فهميد.

اما اينكه بشر بسياري از مطالب جاهل است اين حق است اين را خود بشر مي‌گويد بيشترين و بهترين دليل ضرورت وحي و نبوت را همين حُكما اقامه كردند كه الآن دارند اذان مي‌گويند ان‌شاءالله فرصتي ديگر.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] زلزال/سوره99، آیه4 ـ 5.
[2] زلزال/سوره99، آیه5.
[3] لقمان/سوره31، آیه27.
[4] عبس/سوره80، آیه20.
[5] ـ مجموعه ورام، ج1، ص163.
[6] ملک/سوره67، آیه15.
[7] حجر/سوره15، آیه21.
[8] حجر/سوره15، آیه21.
[9] ملک/سوره67، آیه15.
[10] ـ وسائل الشيعه، ج17، ص41.
[11] ـ كافي، جگ6، ص287.
[12] ملک/سوره67، آیه15.
[13] ـ تبيان، ج6، ص404.
[14] اسراء/سوره17، آیه82.
[15] ـ غررالحكم، ص438.
[16] عبس/سوره80، آیه24.
[17] ـ كافي، ج1، ص50.
[18] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 80.
[19] ـ غررالحكم، ص438.
[20] ـ كافي، ج1، ص50.
[21] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 40.
[22] ـ كافي، ج5، ص332.
[23] ـ كافي، ج5، ص332.
[24] عبس/سوره80، آیه24.
[25] حجر/سوره15، آیه29.
[26] زخرف/سوره43، آیه84.
[27] ـ مستدرك الوسائل، ج17، ص262.
[28] ـ كافي، ج1، ص57.