86/01/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 68 الی 69
﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ﴾(68)﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾(69)
تعبير ﴿أَوْحَي﴾ كه فعل ماضي است هم درباره آسمان و دستورهاي آسماني آمده است كه فرمود: ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[1] هم درباره انسان به صورت ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[2] ياد شده است هيچ كدام از اين فعلهاي ماضي از گذشته خبر نميدهند بلكه بيانگر سنّت الهياند كه سنّت ذات اقدس الهي در آفرينش انسان اين است كه هر انساني را با الها فجور و تقوا ميآفريند و هميشه امر آسمانها را درباره آسمانها وحي ميفرستد منتها درباره انسان فرمود كه به خود انسان ما الهام ميكنيم ﴿فَأَلْهَمَهَا﴾ يعني نفس انسان را ﴿فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾.
درباره زنبور عسل هم فرمود: ﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي﴾ يعني به خود زنبور وحي فرستاديم اما درباره آسمان فرمود: ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ اما گيرنده وحي سما خود سما است يا مدبّرات آسمان يعني فرشتهها آن در آن آيه مطرح نشد ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ غير از «الي كل سماء» است نفرمود «اوحي الي السماء» فرمود: ﴿أَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ يعني درباره هر آسماني يا در هر آسماني امر آسمان را وحي كرد، اما به چه كسي وحي كرد از اين تعبير برنميآيد مدبّرات آسمانها كه فرشتگان الهياند آنها شايد گيرندگان وحي باشند كه در آيه خودش بايد مطرح بشود.
پس در اينجا اين فعل مضارعهايي كه مطرح است بيانگر سنّت الهي است چه درباره الهام انسان، چه درباره وحي آسمان، چه درباره وحي به نحل، بعضي از فعلهاي ماضي.
پرسش...
پاسخ: وحي با شعور همراه است منتها شعور اگر خيلي شفاف و روشن و متمدّنانه باشد از او آنچه كه درباره زنبور عسل ياد شده است تعبير ميشود و اگر نباشد كه به مادون آن ياد ميشود هيچ موجودي در عالَم نيست كه مخصوصاً پرندهها ادراك نداشته باشند و در پيشگاه ذات اقدس الهي خضوع نداشته باشند كه آن برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «نور» بعد ميخوانيم كه ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾[3] كه انشاءالله آن آيه را ميخوانيم.
اينگونه از افعال ماضي منسلخ از زماناند يا دلالت بر استمرار دارند يك وقت است كه اصلاً زمان، او را همراهي نميكند مثل ﴿كَانَ اللهُ عَلِيماً قَدِيراً﴾[4] «كان الله كذا و كذا» كه آنجا ذات اقدس الهي اصلاً متزمّن نيست، زمانمند نيست تا علم او كه عين ذات اوست، قدرت او كه عين ذات اوست زماني باشد آنجا فعل ماضي را گفتند منسلخ از زمان است از اصل كينونت خبر ميدهد.
در اينگونه از موارد كه زمانياند، متزمّناند از زمان مستمرّ خبر ميدهد نه خصوص ماضي در بعضي از موارد هست كه برابر اصل خودش كه «قضية في واقعه» اين فعل ماضي است و از گذشته خبر ميدهد مثل ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾[5] و مانند آن، پس سهگونه فعل مضارع و مانند آن يا ماضي و مضارع در قرآن كريم درباره وحي آمده است.
مطلب بعدي آن است كه در وحي آن تعليم شفافِ روشن كه ديگري هم باخبر بشود نيست يك اختفايي در وحي تعبيه شده است آن شعور يا اِشعاري كه مخفيانه باشد همه نفهمند آن را بگويند وحي اينكه درباره وجود مبارك زكريا(سلام الله عليه) آمده است كه ﴿فَأَوْحَي إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾[6] ناظر به همين قسمت است.
مطلب بعدي آن است كه وحي چون به معناي شعور است و ايحا به معناي اِشعار است اين گاهي قولي است، گاهي فعلي تعليم هم همين طور است تعليم گاهي فعلي است و گاهي قولي، گاهي با فعل، انسان مطلبي را به ديگري ميفهماند مثل علوم تجربي كه كسي دارد نگاه ميكند ببيند كه اين داروساز اين دارو را چطور ميسازد او هيچ حرفي نميزند ولي خب ياد ميگيرد يا كسي ميرود زير دست فرشباف نگاه ميكند و ياد ميگيرد ميرود زير دست يك نويسنده نگاه ميكند و ياد ميگيرد در حقيقتِ تعليم قول اخذ نشده است افاضه علم است اين گاهي به فعل است، گاهي به قول در حقيقتِ وحي هم اينچنين است قول اخذ نشد گاهي با فعل انسان وحي ميكند، گاهي با قول وحي ميكند.
اين مطلب كه وحي گاهي به قول است، گاهي به فعل غير از بحث ديروز است كه گاهي وحيِ به حُكم است، گاهي وحيِ به فعل، وحيِ به فعل يعني القا گرايش در دل كسي كه كسي اين كار را انجام بدهد وحي حُكم آن است كه ذات اقدس الهي در قلب مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين مطلب را وحي ميكند كه حُكم اين است آنكه درباره ائمه فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾[7] اين گرايش است گاهي انسان علاقه پيدا ميكند به يك مطلبي اگر اين علاقه خير باشد و به طرف خير باشد اين بايد بداند به عنايت الهي است مِيل پيدا كند با اينكه آن كار، كار سختي است ميل پيدا ميكند نظير ايام دفاع مقدّس بعضيها ميل پيدا ميكردند بروند جبهه اين فعل، اين ميل، اين گرايش از سنخ فعل است از سنخ علم نيست، گاهي كسي مشغول مطالعه است در كتابخانهاش نشسته دارد مطالعه ميكند دفعتاً يك مطلبي به ذهن او ميآيد او اگر يك مرد متألّه باشد ميگويد كه مأموران الهي اين علم را به من افاضه كردند اما اگر خداي ناكرده خودبين باشد ميگويد ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[8] .
گاهي افاضه علم است، گاهي افاضه فعل ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾[9] نه اينكه به اينها حُكم كرديم يا به اينها علم داديم كه فلان كار خوب است نه خير مِيل داديم، گرايش داديم كه اين كار را انجام بدهند، اين بحث ديروز بود اما آنچه كه امروز مطرح است آن است كه گاهي انسان با فعل مطلبي را ميفهماند يا گرايشي را ايجاد ميكند، گاهي با قول مطلبي را ميفهماند يا گرايشي ايجاد ميكند اينكه با فعل مطلبي را بفهماند نظير آنچه كه درباره زكريا(سلام الله عليه) آمده است كه ﴿فَأَوْحَي إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾[10] درباره زكريا(سلام الله عليه) كه مأمور شده بود از طرف خداي سبحان و اين آيت را دريافت كرد كه سه روز زبانش بند آمده است اين حرف را زد سورهٴ مباركهٴ «مريم» آيه يازده اين است ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَي إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾ وقتي زكريا(سلام الله عليه) از ذات اقدس الهي فرزند صالح مسئلت كرد و خداي سبحان به او بشارت داد او عرض كرد ﴿رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً﴾ يك علامتي كه معلوم بشود من در آن ايام ميخواهم پدر بشوم فرمود علامت تو معجزه و كرامت تو اين است كه زبانت بند ميآيد ﴿قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً﴾[11] كه قبلاً به يك مناسبتي اشاره شد.
گاهي حرف زدن در غير موقع آيت خداست مثل تكلّم وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) در گهواره كه ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾[12] اين تكلّم خارق عادت كرامت است و آيت حق است يك وقتي بند آمدن زبان آيت خداست يك انسان سالمي كه هيچ يعني هيچ، هيچ نقصي ندارد همه اطبا ميگويند دستگاه گويندگي او گويش او سالمِ سالم است زبان سالم، كام سالم، حنجره سالم ولي نميتواند حرف بزند فرمود زبانت بند ميآيد بخواهي ذكر بگويي، دعا بخواني، نماز بخواني، آيات الهي را مطرح كني اين زبانت گوياست بخواهي حرف بزني حرف زبانت بند ميآيد اين هم ميشود معجزه كه اين راه علمي ندارد كه علم تشخيص بدهد كه به اين مناسبت زبان حضرت بند آمد چون همه عناصر محوريِ گويش سالم است فرمود: ﴿آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ﴾ اما ﴿سَوِيّاً﴾[13] سالماً مستوياً نه اينكه زبانت مشكل طبّي پيدا كند، نه يك انسان سالم، گويشِ سالم، زبانِ سالم، حنجرهٴ سالم، كام سالم ولي نميتواني حرف بزني.
اين بند آمدن زبان ميشود آيه حق، آن گويش زبان هم در گهواره ميشود آيه حق چون هر دو خلاف عادت است هر دو بر خلاف مسير عادي است در چنين حالي وجود مبارك زكريا(سلام الله عليه) با دست يا با سَر يا با ابرو يا با چشم بالأخره با فعل اشاره كرد كه شما صبح و شام به ياد خدا باشيد ﴿فَأَوْحَي إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾[14] ، خب اين با حرف كه نيست، بنابراين در ايحا گاهي با فعل است، گاهي با قول چه اينكه موحيٰ به هم گاهي علم است، گاهي فعل درباره زنبور عسل فرمود: ﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً﴾ اين كارها را بكن، خب اين كارها مستحضريد حيوان وقتي كاري را انجام ميدهد معمولاً مسبوق به علم است اصل اين گرايش را ذات اقدس الهي در نهاد اين زنبور گذاشت، علمش هم اينها را همراهي ميكند اينها ميفهمند دارند چه كار ميكنند فرمود اين كار را بايد انجام بدهيد و آنچه كه از درون شما استخراج ميشود اين براي مردم است اين شِفا براي مردم است اينكه فرمود: ﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ﴾ اين غير از آن سُكناگزيني محدودي است كه زاغ و زغن روي اين درختها و كوهها دارند، خب بالأخره روي اين كوهها، در اين غارها، روي اين درختها خيلي از حيواناتاند كه بعضي از ايام به سر ميبرند اين غير از اتّخاذ بيت است اتّخاذ بيت از مَلكه خبر ميدهد يعني مسكن خوب بايد در اين منطقه انتخاب بكنيد.
پرسش...
پاسخ: خب بله ديگر چون آخر يك موجود است حيوانات معمولاً ميگويند حيوان متحرّك به اراده است لكن چون اراده از لطافتي برخوردار است محقّقين حكمت متعاليه ميگويند حيوان متحرّك بالمِيل است نه بالاراده، اراده در انسان است اما ديگران ميگفتند حيوان متحرّك بالاراده است «حساس متحرّك بالاراده» و بعد نفس ناطقه كه اضافه بشود و افاضه بشود ميشود انسان اما چون اراده يك لطافتي دارد كه در حيوانات نيست آنها را به متحرّك بالمِيل تفسير كردند و كسي كه ميگويد من هر چه بخواهم ميكنم، هر چه ميلم باشم انجام ميدهم يك حدّ و مرز شرعي براي خود قائل نيست اين در حقيقت همان است كه متحرّك بالميل است نه متحرّك بالاراده، خب.
﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ ٭ ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾ ميوههايي كه اين زنبورها ميمَكند تنها بخش موادّ قندي اين گُلها نيست چون در عسل صِرف مواد قندي نيست بسياري از مواد ديگر هست كه در كنار مواد قندي وقتي ممزوج بشود ﴿شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ خواهد بود لذا بسياري از عصارهها، بسياري از مواد سودمند دارويي در اين گياهها تعبيه شده است كه ذات اقدس الهي از راه وحي به زنبورها اين دستور را داده است كه هم آن مواد قندي را و هم آن مواد سودبخش را كه اگر ممزوج بشوند ﴿شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ درميآيد آنها را بمكند ﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً﴾ يك راههاي نرم و خوبي ما براي شما آماده كرديم حالا يا از راه بو تشخيص ميدهيد يا از راههاي ديگر تشخيص ميدهيد همين كه صبح از كندو بيرون آمدند ميدانند كه به كدام سَمت بروند فوراً حركت ميكنند راه تشخيص گُلها و گياهها آماده است ميروند آنها را تشخيص ميدهند فوراً ميآيند به بقيه زنبورهايي كه در كندو منتظرند خبر ميكنند طولي نميكشد كه اردوي اين نحل از اين كندو بيرون ميآيند به آن طرفهاي مشخص حركت ميكنند و دارند كار ميكنند صبح تا غروب هم دارند كار ميكنند براي اينكه ﴿شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ بيايند، اما گاو و گوسفند اين طور نيست اين هر وقتي كه سير شد ميگيرد ميخوابد، اما زنبور بيش از آن مقداري كه نيازمند به غذاست كار ميكند مگر او چقدر غذا ميخواهد گاو و گوسفند اين طور نيستند كه در صدد خدمت به مردم باشند مردم آنها را استخدام ميكنند اما اين زنبور اصلاً خود را كارمند مردم ميداند لذا بيش از آن مقداري كه مورد احتياج اوست تغذيه ميكند اينچنين نيست كه اگر سير شد بگيرد بخوابد مثل گاو و گوسفند اين همين كه سير شد غذاي خودش را گرفت به همان مقدار بسنده نميكند مرتب كار ميكند، البته وقتي كارش تمام شد برابر آن قانوني كه در كندو هست بايد استراحت بكنند استراحتشان را ميكنند خانهسازياش و تلاش و كوشش آن و جمع مواد اوليهاش و ساخت و سوز و سازش در درون بعد اصدار از درون به بيرون، جاسازي در كندو اينها وظايف روزانه آنهاست اينها را كه انجام دادند ميخوابند تميز كردن كندو هم به عهده اينهاست، خب.
اين چند سانت يك سانت و خردهاي كه صدر و ساقه اين زنبور است، خب چندين برابر خودش كار ميكند شب و روز فرمود اين براي ﴿شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ است، خب.
از اين جهت جريان زنبور با گاو و گوسفند و اينها خيلي فرق ميكند.
پرسش...
پاسخ: نه البته براي اينكه خودش هم بخواهند ذخيره ميكنند اما بيش از آن مقدار شما ميبينيد همه آن مقداري كه اينها ذخيره ميكنند وقتي بررسي كنيد بيش از نياز سالانه اينهاست و شما ميبينيد تُنها عسل اينها توليد ميكنند در حالي كه نياز سالانه اينها بسيار محدود است اينها گرچه جزء موجوداتي هستند كه ﴿وَكَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ﴾[15] جُنبدهها دو قسماند بعضي اهل ذخيره نيستند مثل بلبلها و هزاردستانها و گنجشكها و اينها كه اهل ذخيره و پسانداز و اينها نيستند ﴿لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾ بعضي مثل مور و موش و اينها اهل ذخيره و پساندازند فرمود آن جُنبندههايي كه صندوق ذخيره ندارند، پسانداز ندارند رازق آنها خداست، آن جنبندههايي كه اهل پساندازند باز رازق آنها خداست، آنهايي كه اهل پسانداز نيستند مگر اين بلبلها و هزاردستانها اينها از گرسنگي مُردند مگر اينها را خدا تأمين نميكند.
﴿وَكَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا﴾ اين آيهاي كه نازل شد عدهاي از مكه حركت كردند مدينه مهاجرت كردند گفتند ما كه ميخواهيم برويم مدينه اموال غير منقول را كه از ما نميخرند اموال منقول را هم كه اجازه نميدهند ما به همراهمان ببريم، خب چطور برويم مدينه اين آيه كه نازل شد راه افتادند همين مهاجرين در صدر اسلام وقتي ميخواستند از مكه به مدينه بيايند ميگفتند ما بايد خانه مكه را بفروشيم مدينه خانه بخريم اينجا كسي از ما خانه نميخرد كه بايد اموال منقولمان را از مكه به مدينه ببريم آن هم كه اجازه نميدهند ما چطور برويم؟ وقتي اين آيه نازل شد ايمان، اينها را به هجرت وادار كرد گفتند همان خدايي كه در مكه به ما منزل و لوازم منزل داد در مدينه هم ميدهد ديگر پا شدند آمدند مدينه.
آنكه مشكل صدر اسلام را حل كرد باورِ حرف خدا بود ﴿وَكَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا﴾ خب مگر اينهايي كه براي تالابها از سيبري به اين منطقه ميآيند مگر روزي خودشان را خودشان حمل ميكنند اينها فقط پَر ميزنند ميآيند فرمودند جنبندهها، پرندهها، دابهها اينها در سفرهاي ييلاقي و قشلاقيشان كه زاد و توشه به همراه ندارند ما تأمين ميكنيم همين آيه، هجرت را شكل داد مشكل ما اين است كه ما باور نكرديم فرمود هيچ بلبلي بيروزي نمرد، هيچ گنجشكي بيروزي نمرد، هيچ هزاردستاني بيروزي نمرد اين طوري نيست كه فقط روزي براي موش و مور و اينها باشد.
به هر تقدير فرمود اين ﴿شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ است شما به اندازه كافي ذخيره ميكنيد در حد خودتان اما شما چندين تُن داريد ذخيره ميكنيد اينها كه براي مردم است ديگر همان كار را هم دارد ميكند بعضيها بر ايناند كه زنبور عسل اين از لطايف و دقتهاي علمي است كه البته صاحبان اين رشته و كارشناسان اين رشته بايد انجام بدهند كه آيا اينها موادّ قندي را ميمَكند با ساير مواد ممزوج ميكنند در كندو ميگذارند آن تبديل به عسل ميشود يا نه همان طوري كه گاو و گوسفند در نهاد و نهانشان شيرسازي دارند اين هم در درون خود عسلسازي دارد.
ظاهر آيه مطلب دوم است اين است كه عسل در درون او، در حفرهاي از حفرات او، در دستگاهي از دستگاههاي نهاني او و نهادي او عسل ساخته ميشود و از آنجا عسل به كندو ميآيد نه اينكه موادّ خام را به كندو بدهند آنجا عسل ساخته بشود فرمود: ﴿يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ نه اينكه بعد از اينكه بيرون آمده ميشود عسل همان جا عسل است.
اطلاق شُرب بر عسل هم نظير اطلاق شُرب توتون و مانند آن است هر كدام از اينها بر ديگري اطلاق ميشود مثل اينكه طَعم بر آب هم اطلاق شده كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت درجريان تالوت و جالوت و حضرت داود(سلام الله عليه) آن قسمتي كه گذشت اين بود كه خداي سبحان شما را ميآزمايد، ابتلا دارد، امتحان دارد به نهر ﴿فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي﴾[16] كه طَعم درباره آب هم به كار رفت كه آب ميشود طعام اين اطلاقهاي متقابل هست درباره عسل هم تعبير به شُرب شده مثل اينكه درباره توتون دارند شُرب توتون و مانند آن، خب.
فرمود اين راه، راه نرمي است نه راهزن وجود دارد، راهبُر وجود دارد، راهنما وجود دارد راه هم نرم است عدهٴ زيادي هم هستند رفت و آمد ميكنند و كسي هم گدا در اينها نيست اگر كسي هم مشكل داشت فوراً آن را تأمين ميكنند فقر طبيعي از عالَم برداشته نميشود براي اينكه نميشود در عالم طبيعت آدم طرزي زندگي كند كه مريض نشود، پير نشود، آسيب نبيند اينها كه قابل برطرف نيست فقر طبيعي «امر لابد منه» است اما فقر اقتصادي نبايد باشد قابل علاج است يعني اگر كسي در اثر كهولت سن يا صِغَر سن يا آسيب و آفت و مشكلات بيماري فقر طبيعي پيدا كرد كه اين قابل علاج نيست و قابل رفع نيست گرچه قابل كم كردن است ولي فقر اقتصادي نبايد باشد.
در آنها هم فقير نيست بالأخره كاملاً تأمين ميكنند مشكلاتشان را حل ميكنند حالا مسئول كندو چه كسي است، از كجا اين قانون را گرفته، همه زنبورها كه از اين وحي برخوردارند منتها همان طوري كه در انسانها افراد يكسان نيستند در اين زنبورها هم افراد يكسان نيستند بعضي هوشمندترند شما ببينيد در بين همه اين حيوانات آن هُدهُدي كه در خدمت سليمان(سلام الله عليه) بود او يك هُدهُد ممتازي بود كه گفت: ﴿أحطت تُحِطْ بِهِ لم﴾[17] اينچنين نيست كه حالا همه هدهدها اين طور حكيمانه حرف بزنند وقتي گفت ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[18] برهان فلسفي اقامه كرد كه چرا اينها غير خدا را عبادت ميكنند ﴿أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماوَاتِ﴾[19] اين يك برهان حكيمانه است، حالا اين به بركت خود سليمان(سلام الله عليه) است يا راههاي ديگري كه هدهد به اين بارگاه رسيده است وگرنه نميشود شما ببينيد مهمترين حرفهايي كه در حكمت و كلام هست اين تربيت شده سليمان(سلام الله عليه) دارد ميگويد خب چرا اينها شمس و قمر را ميپرستند شمسآفرين را بپرستند، قمرآفرين را بپرستند، خب اين در هر حيواني نيست در خيلي از انسانها نيست.
بنابراين اينچنين نيست كه همه اينها يكسان باشند در زنبور عسل هم احياناً آن رهبر اينها، امام اينها، مَلكه كندو، روح كندو به تعبير ديگران اين هر چه هست حاكم بر كندوست و اين كندو با نظم الهي دارد اداره ميشود اينها هم طاهرند، هم طيباند اگر آن زنبوردار دستش آلوده باشد به او هم نيش ميزنند ميگويند اگر اين زنبوردار اول دستش را به كندوي ديگري برساند با همان عسل مخلوط وارد اين كندو بشود اينها حاضر نيستند كه از جاي ديگر اموال بيايد اينجا.
اين طهارتها و قداستها در زنبور عسل هست حتي صاحب خودش هم احياناً نيش ميزنند و نيش زدن اينها هم در حدّ ضرورت است ميگويند اگر نيش زدند ميميرند هرگز راضي نيستند كسي را نيش بزنند مگر در حدّ ضرورت اينها ميگويند اين محيط بايد طيّب باشد و طاهر باشد و حلال و پاك حتي اگر صاحبش خداي ناكرده بخواهد دخل و تصرّف بكند اينها مشكل ايجاد ميكنند اين با وحي حل ميشود.
عده زيادي در غرب تلاش و كوشش كردند كه زيستشناسيشان را در اين رشته اختصاص بدهند كه بفهمند اين چه چيزي است، خب اين ميشود جزء علوم الهي اما مستحضريد وقتي گفته شد عقل جزء حجج شرعي است علم، علم الهي است معنايش اين نيست كه اگر كسي ـ معاذ الله ـ بگويد «حسبنا العقل» همان طوري كه تفكر اخباري درست نيست كه بگويد «حسبنا النقل» افراطگري در عقل هم درست نيست كسي بگويد «حسبنا العقل» نه خير «حسبنا العقل و النقل» عقل به علاوه نقل، نقل به علاوه عقل كه هر دو تحت اشراف وحي به اهلبيت عصمت و طهارتاند اينها براي ما حجت شرعياند اگر عقل به يك مرحلهاي رسيد اين گوشهاي از اسلام است نه تمام اسلام چه اينكه اگر روايت يك مطلبي را گفت اين گوشهاي از اسلام است نه تمام اسلام حالا اگر روايت گفته است به اينكه هجامت نافع است انسان بگويد تمام اسلام اين است كه هجامت نافع است بعد كسي بگويد نه هجامت ضرر دارد آن وقت اين تعارض علم و دين پيش ميآيد، اما اگر گفتيم نه خير عقل حجت شرعي است فيالجمله نه بالجمله نقل حجت شرعي است فيالجمله نه بالجمله همين كه روايت يك فتوايي را داد اين را يادداشت ميكنيم، عقل يك فتوايي را داد يادداشت ميكنيم اينها را با هم ميسنجيم گاهي ميبينيم آن دليل عقلي مخصّص لُبّي يا مقيّد لُبّي اين روايت است نميگوييم علم با دين معارض است اينكه در كتابهاي اصول همه مستحضريد گفتند به اينكه مخصّص لُبّي، مقيّد لُبّي همين است اگر عقل معتبر قائم شده است ميگويد هجامت براي كهنسالها يا براي بعضي از بيماران زيانبار است اين دليل عقلي، مقيّد يا مخصّص لُبّي اطلاق يا عموم آن روايت است، نه معارض او اين عقل را شارح حجت قرار داد، آن نقل را شارح حجت قرار داد «حسبنا العقل و النقل تحت اشراف الوحي» وحي كه ما دسترسي نداريم آنكه ما در خدمت اوييم همين الفاظ است اين الفاظ را ميبوسيم و بالاي سر ميگذاريم، همين اما معناي اين آيه چيست آن را اهلبيت ميداند.
در بحثهاي سال گذشته هم داشتيم، بحثهاي قبلي داشتيم كه همين يك آيه درباره نماز جمعه است با چند تا روايت الي ماشاءالله اختلافها و تضارب آراي عميق از همين آيه ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾[20] به ضميمه چند روايت بعضيها از فقهاي بزرگ ما فتوا دادند نماز جمعه در عصر غيبت حرام است، بعضيها گفتند واجبِ تعييني است، بعضيها گفتند واجبِ تخييري است با احتياط وجوبي به جمع، بعضي گفتند واجب تخييري است با احتياط مستحب به جمع، بعضي گفتند واجب تخييري مطلق است احتياط هم لازم نيست همين يك آيه كدامهايش وحي است؟ وحي نزد آن چهارده نفر است اين لفظش وحي است كه ما در خدمت لفظيم معناي او كه وحي است در قلب آنهاست ما با اين الفاظ و مفاهيم و اصطلاحات فقهي و اصولي به اين الفاظ كار داريم.
بنابراين «حسبنا العقل و النقل تحت اشراف الوحي» حالا اگر دارويي زيانبار بود داروسازي ـ معاذ الله ـ افراطيگري كرد كاري به نقل نداشت او كجراهه رفت او وظيفهاش اين است كه علم خود را هر چه هست ارزيابي كند بعد بياورد در خدمت روايات و ادلّهٴ نقلي اگر ثابت شد كه شِفا در حرام نيست هرگز الكل مستكننده را در شربت نميريزد بالأخره آن تيرگي شعور را ميآورد ولو پنج درصد اين پنج درصد شرابي كه قبلاً در اين شربتهاي سينه و اينها بود اينچنين نيست كه حالا اين اثر نكند اين بالأخره وقتي آدم دو تا شيشه، سه تا شيشه را در اثر درماني سينه و نَفَس خورد آن تيرگي شعور را خواه و ناخواه ميآورد ممكن نيست خَمر يك جايي برود و آن انديشه و آن قلب و آن عقل شفاف بماند «لا شفاء في حرام»[21] .
اين را آن طبيب متديّن يا داروساز متديّن كه وظيفهٴ او اين است كه نگويد «حسبنا العقل» بلكه بگويد «حسبنا العقل و النقل تحت اشراف الوحي» اينكه ببيند نقل چه ميگويد آن وقت بايد پرهيز كند از مخلوط كردن حرام به حلال و اگر يك آدم متديّني باشد عوارض جانبياش را هم مطرح ميكند داروي زيانبار را نميدهد يا اگر ميخواهد براي كسي بگويد بگويد عوارض جانبياش اين است شما بايد يك داروي ديگر مصرف كنيد كه گرفتار فلان عوارض جانبي نباشيد اينكه ميگويند در فتواهاي ما هم هست «الطبيب ضامن و لو كان حاذقا» براساس همين جهت است.
غرض آن است كه عسل يك مادهاي نيست كه در كندو درست بشود اين در نهان و نهاد زنبور درست ميشود از همان درون زنبور ظاهراً عسل خارج ميشود كه ﴿يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ﴾ نه اينكه بعد از اينكه در كندو آمده از آن به بعد بشود عسل.
اختلاف رنگها هم براي آن است كه خب سليقهها و ذوقها مختلف است ﴿قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَاراً﴾[22] هر كسي يك رنگ خاصي را همان طوري كه در ميوهها اين طور است، در لباسها اين طور است و در مساكن اين طور است در غذاها هم همين طور است لذا رنگهاي گوناگون براي سليقههاي گوناگون فرمود از اين جهت هست.
مطلب ديگر اينكه در ادب اسلامي اين كلمهٴ وحي نظير توقيفيت اسما كه برهاني قوي از نظر فقهي اقامه نشده است كه اسما توقيفي است اما بيش از تأدّب و احتياط نيست اينجا هم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد كه ادب ديني اقتضا ميكند كه ما واژه وحي را درباره هر تعليمي به كار نبريم يك قداستي دارد البته آنچه كه مربوط به وسوسههاي شيطاني است آن چون با قرينه همراه است خود قرآن كريم به كار برده آن جداست در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 112 به اين صورت آمده است ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً﴾ خود ذات اقدس الهي آن پيامهاي مرموزانهٴ ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ را هم به صورت وحي تعبير كرده است و ادب اقتضا ميكند كه ما نسبت به تعليمات عادي آن تعبير را نكنيم اما در اينكه هر موجودي باخبر است كه دارد چگونه ذات اقدس الهي را اطاعت ميكند در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيه 41 به اين صورت آمده است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾ اين ظاهراً ضمير ﴿عَلِمَ﴾ به آن ﴿كُلٌّ﴾ برميگردد يعني كلّ واحد از اين موجودات و اين پرندهها ميدانند دارند چه كار ميكنند نه اينكه خدا ميداند اينها دارند عبادت ميكنند اينچنين «كلّ قد علم الله صلاته و تسبيحه» نيست چون در صدر آيه آمده است كه ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب اين را خداي سبحان اول اعلام كرده، بعد فرمود ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾ يعني هر كدام از اينها ميدانند دارند چه كار ميكنند كه براي چه كسي عبادت ميكنند به چه كسي دارند عبادت ميكنند و چه چيزي را عبادت ميكنند، بنابراين زنبور عسل كه از اين وحي طَرف بيشتري بسته است آگاهانهتر دارد اين كار را ميكند.
مطلب ديگر اينكه نشان كرامت و اعجاز و عرض كنم كه علم غيب وجود مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اينگونه آيات به خوبي برميآيد اين سوره اين بخشاش در مكه نازل شده است در مكه سخن از گُل و گياه و زنبور عسل و كندوداري و اينها نبود براي همه مردم مكه اين حرفها بيسابقه بود چه رسد به اينكه كسي كه اصلاً درس نخوانده است اُمّي محض.
بنابراين خودِ اين نازل كردن اين حرفها در فضايي كه از گُل و گياه و زنبورداري خبري نيست اين خودش معجزه است كه در شبِ تار روز اگر آفتاب دربيايد كه كرامتي نيست اما شب اگر آفتاب طلوع بكند بر خلاف عادت است ديگر در فضايِ ظلمانيِ حجاز اين معارف رشد بكند و شكوفا بشود كرامت است اين خصوصيتي بود كه در مكه بود و در غير مكه اين سخنها نيست.
اما درباره اينكه اين سؤال كه انسان گرفتار وسوسه است جن را چه كسي وسوسه ميكند دو مطلب را بايد در نظر داشته باشيم.
فرشتهها وسوسه ندارند چون منشأ خيال و وهم از بخش انديشه و علم، شهوت و غضب در بخش انگيزه و عمل در اينها نيست اينها منزّهاند مشكل داخلي ندارند اما انسان و جن كه اين مجاريِ ادراكي و تحريكي را دارند ممكن است كه خودشان در اثر خواسته وهم و خيال در بخش علم، خواسته شهوت و غضب در بخش عمل آلوده بشوند اگر هم شيطان نبود ممكن بود انسان آلوده بشود منتها خيلي كمتر ولي دربارهٴ شيطان ما چنين دليلي نداريم كه جن هم الا ولابد بايد از منبع بيروني وسوسه بگيرد برهاني در مسئله نيست كه حتماً بايد از عامل بيروني انسان غوايت و ضلالت دامنگيرش بشود خودِ شيطان چون جن است و غير از انسان است و درباره جن تعبير ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[23] نيامده آن درباره انسان آمده درباره جن ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[24] نيامده اين درباره انسان آمده درباره جن ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[25] نيامده درباره انسان آمده، درباره جن ﴿لََقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[26] نيامده درباره انسان آمده «لقد كرمنا جن بنيجان» اينها نيامده.
بنابراين هيچ استبعادي ندارد كه خود شيطان كه جن است ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾[27] در اثر وسوسههاي علمي وهم و خيال از يك سو، وسوسههاي عملي شهوت و غضب از سوي ديگر كجراهه برود او عامل بيروني لازم ندارد درباره خصوص ابليس فرمود: ﴿وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾[28] اين ﴿كَانَ﴾ نشانه استمرار اوست كه در درون او خوي استكبار بود به وسيله امتحان الهي ظهور كرده است.
بنابراين انسان هيچ برهاني نيست كه اگر ابليس نبود محال بود معصيت بكند چون ابزار معصيت در او هست منتها كمتر معصيت ميكرد، درباره ابليس هيچ دليلي نداريم كه الا ولابد بايد از عامل خارجي اينها وسوسه بگيرند تا اينكه كجراهه بروند، نه ميتوانند بروند.
در تعارض عقل و نقل هم حساب روشن شد كه گاهي عقل مخصّص لُبّي است يا مقيّد، گاهي به عكس است، گاهي نقل مقدّم است هر كدام اقوا بودند مقدّم است.
«و الحمد لله رب العالمين»