درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

85/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 66 الی 69

 

﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَائِغاً لِلشَّارِبِينَ﴾(66)﴿وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾(67)﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ﴾(68)﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾(69)

 

آنچه كه به عنوان آيات توحيدي چه توحيد در خلقت، چه توحيد در ربوبيت و چه توحيد در الوهيت و معبود بودن لازم است در اين بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ «نحل» بيان شده.

فرمود براي شما يك عبرتي است كه بتوانيد از جهل به علم منتقل بشويد در بحثهاي علمي از جهالت به عقل منتقل بشويد در بخشهاي اخلاقي و از شرك به توحيد منتقل بشويد از جهت جهان‌بيني كه يك نحوه علمِ آميختهٴ با اعتقاد است.

فرمود: ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ براي اينكه ﴿نُسْقِيكُم مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً﴾ ظاهراً بايد اين ﴿لَّبَناً﴾ مقدم ذكر مي‌شد براي اينكه اين مورد سقي است، لكن فَرْث و دَم را قبلاً ذكر كرد براي اينكه در مسئله عبرت بودن آ‌نها سهم تعيين كننده‌تري دارند وگرنه نظم طبيعي اين بود كه بفرمايد: «نسقيكم مما في بطونه لبنا خالصا» كه اين لَبن از بين فَرث و دَم درمي‌آيد تقديم ما حقه التأخير براي اين نكته‌اي است كه اين نكته اينجا آمده مشابه آنچه كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» بيان شد در پايان سورهٴ «يس» آيه هشتاد اين است كه ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً﴾، خب اين نار مجعول است متعلّق اصلي جعل نار است نظم صناعي اقتضا مي‌كرد كه بفرمايد: «الذي جعل لكم ناراً» كه اين نار «من الشجر الاخضر» است، اما اين ﴿مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ﴾[1] كه حقش تأخّر است مقدّم ذكر شد براي اينكه سهمي در عبرت دارد از درخت تَر و سبز آتش درمي‌آيد، همان جريان مرخ و افار كه كار كبريت را مي‌كرد، كار سنگ چخماخ را مي‌كرد بيابان‌نشينها و بيابانگردها از شاخِ اين دو درخت، شاخه اين دو درخت مي‌گرفتند اين شاخه سبز بود و مي‌شكستند و از درون آنها جرقه درمي‌آمد مثل كبريت ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً﴾ اين بيابانگردها، دامدارها هر وقت مي‌خواستند آتش روشن كنند مي‌رفتند كنار درخت مَرخ و افار آنجا اين شاخه را مي‌شكستند به هم مي‌ماليدند آتش درمي‌آمد ﴿جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً﴾ كه بايد گفته مي‌شد «جعل لكم ناراً من الشجر الاخضر»، خب پس تقديم «ما حقه التأخير» براي نكته‌اي است كه در اينجا عبرت است.

فرمود: ﴿نُسْقِيكُم مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً﴾ اما منظور از اين خلوص، خلوصِ از همان فَرْث و دَم است نه اينكه هيچ آلودگي در اين شير نيست، نه ميكروبهاي ديگري است كه بايد با جوشيدن حل بشود اين چون با قرينه همراه است يعني خالص از فَرث و دَم است، از آلودگي فَرث و رنگ دَم مصون است نه اينكه هيچ ميكروبي در آن نيست كه احتياجي به جوشيدن و اينها نداشته باشد.

﴿سَائِغاً لِلشَّارِبِينَ﴾ برخي از اهل تفسير نقل كردند كه گاهي ممكن است قضايي در گلو گير بكند انسان با آب آن گلوگيري را برطرف مي‌كند، گاهي به ندرت اتفاق مي‌افتد كه خود آب گلوگير مي‌شود آبي كه گلوگير شده بسيار درمانش سخت است اين را تشبيه مي‌كنند مي‌گويند واعظ غير متّعظ مثل آب گلوگير است، اگر ديگران احتياج به اتّعاظ داشتند ما به وسيله واعظ آنها را هدايت مي‌كرديم اگر خود واعظ مشكلي داشته باشد با چه چيزي هدايت بشود؟

واعظِ غير متّعظ را مي‌گويند آب گلوگير استخوان گلوگير و اينها، خب يك امر طبيعي است اما آب گلوگير يك كارِ نادري است ولي درباره شير برخي از مفسّران نقل كردند كه تا حال اتفاق نيفتاده كه شير گلوگير بشود حالا اين نه ادعاست و نه سخن آن بعضي مفسّر سند تام است ﴿سَائِغاً لِلشَّارِبِينَ﴾.

بعد فرمود: ﴿وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً﴾ يعني همان طوري كه در مسائل دام عبرت بود، در مسائل كشاورزي هم عبرت است آنجا ﴿نُسْقِيكُم﴾ است اينجا هم «نشربكم» هست ﴿نُطْعِمُكُمْ﴾ هست هر دو زيرمجموعه طعام جمع مي‌شوند طعام را در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه اين‌چنين نيست كه فقط درباره مأكولات باشد روي مشروبات هم مي‌گويند طعام در همان جريان طالوت كه آزمود فرمود شما الآن نهري را در پيش داريد ﴿فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي﴾[2] كه درباره نوشيدن طَعم و طعام به كار برده شود «طَعِمَ» يعني نوشيد ﴿فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي﴾.

بنابراين بر مشروب طعام اطلاق مي‌شود بر شُرب هم طعم اطلاق مي‌شود بر اشراب اطعام اطلاق مي‌شود ﴿نُسْقِيكُم﴾ به معناي ﴿نُطْعِمُكُمْ﴾ هم هست لذا هم درباره مشروبات هست مثل شير، هم درباره مأكولات است مثل ميوه كه فرمود: ﴿وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ﴾ يعني ﴿نُطْعِمُكُمْ﴾ اين ﴿نُطْعِمُكُمْ﴾ از همان ﴿نُسْقِيكُم﴾ برمي‌آيد ﴿نُسْقِيكُم مِمَّا فِي بُطُونِهِ﴾ درباره مشروبات «نطعكم من ثمرات النخيل و الاعناب» درباره مأكولات ﴿وَمِن ثَمَرَاتِ﴾ يعني ﴿نُطْعِمُكُمْ﴾ ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾[3] در اشجار آن در انعام بود مسائل دام بود اين در مسائل كشاورزي است مي‌شود گفت «و ان لكم في الاشجار لعبرة» براي اينكه «نطعمكم من ثمرات النخيل و الاعناب» ميوه‌هاي خرما و ميوه‌هاي انگور كه شما از آنها بهره‌هاي فراوان مي‌بريد ﴿تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً﴾ از اين محصول خرما و انگور سَكر مي‌گيريد سركه مي‌گيريد و مانند آن و اگر هم «سَكر» به معناي «مُسكر» باشد اين آيه دليل بر حليّت مُسكر نيست يا نمي‌شود اين را بر آن زماني حمل كرد كه مُسكر حلال بود زيرا به تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) اسلام با چند شاخص و مؤلفه شناخته مي‌شد از برترين و بهترين شاخصه‌ها و مؤلفه‌ها و مميّزات اسلام توحيد بود از يك سو، حُرمت بت‌پرستي بود از سوي ديگر، حُرمت شراب بود، حرمت زنا بود، حرمت قمار بود و مانند آن از سوي ديگر.

مسئله حرمت شراب و زنا اصلاً با اسلام شناخته شده است اين طور نيست كه بعدها پيدا شده مسئله وجوب روزه و وجوب حج و اينها البته بعدها در مدينه آمد اما در طليعهٴ ظهور اسلام مسئله حرمت بت‌پرستي، مسئله حرمت ميگساري، مسئله حرمت زنا با خود اسلام بود.

پرسش: مي‌گويند ...

پاسخ: اينها براي اينكه تابع انبياي ابراهيمي بودند از گذشته اين را تحريم مي‌كردند همان طور «يداً بيد» رسيد منتها يك كتاب مدوّني در حجاز نبود كه به صورت يك رساله‌اي باشد، مسئله‌اي باشد، قانون اساسي باشد ولي سينه به سينه از گذشته‌ها رسيده است كه اينها جزء خبائث است و محرّم، البته يك بحث مبسوطي بين سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) با تفسير روح المعاني هست كه آن هم ان‌شاءالله مطرح مي‌شود كه آن بزرگوار مي‌گويد منظور از اين سَكر شراب است و اين آيات قبل از نزول آيات تحريم شراب آمده لذا محذوري ندارد.

سيدناالاستاد يك نقل تامّي دارد كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اينها قبل از اين بخش از «نحل» آمده در «مائده» در «اعراف» منتها «مائده» آن قسمتهاي آخر نازل شده است در «اعراف» در «بقره» در سورهٴ «نساء» سخن از تحريم شراب است آن مرحله عاليه كه ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾[4] آن مرحله آخر و تشديدش هست نه اينكه حرمت آن وقت نازل شده باشد.

﴿تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً﴾ سكر حالا به كدام لغت از لغتهاي حجاز به معناي سركه است و مانند آن ﴿وَرِزْقاً حَسَناً﴾ بعضيها خواستند بگويند منظور از اين سَكر همان شراب است به قرينه تقابل با رزق حَسن اگر منظور از اين سَكر سركه باشد يا ماده ديگري باشد كه از خرما و انگور مي‌گيرند، خب آن هم حَسن است آن ديگر غير حسن نيست از اينكه فرمود: ﴿وَرِزْقاً حَسَناً﴾ معلوم مي‌شود اين يك كار پليدي است.

﴿وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ عمده آن است كه در اين بخشها يك عقل تجربي لازم است و يك عقل تجريدي، عقل تجربي براي آن است كه روي آزمايش كردن، در آزمايشگاه‌ها رفتن و مانند آن، آن نظم علمي‌اش مشخص بشود، عقل تجربي نه مُلحد است، نه موحّد عقل تجربي فقط نظم را مي‌فهمد كاري كه آن عقل تجريدي مي‌كند اين است كه از نظم به ناظم پي مي‌برد مثلاً در علم طب، در علم فيزيك، در علم شيمي اصلاً نه توحيد است، نه الحاد اينها فقط نظم را مي‌فهمند اما وقتي اينها جايگاه خودشان را بررسي كنند كه اينها از نظر ساختار علمي جزء فروع جهان‌بيني‌اند آ‌ن فلسفه مطلق كه جهان‌بيني است آن ساختار را بايد به اين علوم تجربي بدهد آن وقت اين علوم تجربي كه ساختار اصلي را از علوم تجريدي و عقلي گرفته است در آن حوزه تلاش و كوشش خودش را انجام بدهد وگرنه علم طبيعي از آن جهت كه علمي طبيعي است نه موحّد است و نه ملحد علوم تجربي براي اثبات نظم است.

آن وقت ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ و مانند آن و ﴿يتدبرون﴾ و ﴿يتفكرون﴾ كه پشت آن آمده از نظم پي به ناظم مي‌برند كه آيا مي‌شود يك نظمِ عميقِ علمي باشد و ناظم نباشد اين پي بردن از نظم به ناظم يك علم فيزيك نيست، علم شيمي نيست، علم رياضي نيست در آن علوم تجربي كسي نه مي‌تواند اثبات كند، نه مي‌تواند نفي كند براي اينكه اينها اگر از جهان‌بيني الهي مدد و پايه‌اي نگيرند كارشان بررسي و ارزيابي نظم داخلي است قرآن كريم هر دو راه را فراسوي متفكّران باز كرد هم راه تجربي را، هم راه تجريدي را.

در بحثهاي دامداري همين اوايل سورهٴ مباركهٴ «نحل» بود گذشت در همين آياتي كه اين روزها خوانديم گذشت از نظر مسائل كشاورزي در اوايل سورهٴ مباركهٴ «رعد» آن چند آيه است كه ما را به عقل تجربي در مسائل كشاورزي فرامي‌خواند آيه سه و چهار سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين بود ﴿وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِي وَأَنْهَاراً وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾، خب اين مربوط به تفكر تجربي است چه درباره ارزيابي ليل و نهار، چه درباره ارزيابي كشاورزي و ميوه‌ها و زوجين بودن و مانند آن آيه چهار ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ﴾ فرمود اينها رنگهاي مختلف.

يك هكتار زمين را شما ارزيابي كنيد خاك يكي، كود يكي، زمين يكي، هوا يكي، فضا يكي، آب يكي، آفتاب يكي، باغبان يكي، شرايط هوايي يكي، اما مي‌بينيد صدها برگ متنوّع، ميوه‌هاي رنگارنگ، طعمها، گلهاي رنگارنگ، بوها اينها همه از هم جداست كه فرمود: ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾[5] كه همه چيزش يكسان است اما ﴿نُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[6] .

آن بخشش كه كشاورزي است جزء علم تجربي است اين بخشش كه از نظم پي به ناظم ببريم جزء علم تجريدي است هر دو را ذات اقدس الهي بيان كرده در بعضي از قسمتها فرمود كه شما از علم تجريدي كاملاً مدد بگيريد كه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» بحث مبسوطش گذشت آيه 75 و 76 سورهٴ مباركهٴ «حجر» اين است فرمود ما اين دو شهري كه تبهكارانه مردمش زندگي مي‌كردند شما كه از حجاز به طرف شام مي‌رويد سرِ راهتان هست ما اين دو شهر را ويران كرديم، به زير خاك برديم شما اگر ميراث فرهنگي را بشناسيد، آثار باستاني را بشناسيد به اصطلاح متوسّم باشيد، متوسّم يعني كسي كه ميراث فرهنگي مي‌شناسد، آثار باستاني مي‌شناسد وَسْمه‌شناس است، سِمِه‌شناس است، موسوم‌شناس است، علامت‌شناس است اگر شما متوسّم باشد اين [را] كند و كاو بكنيد مي‌بينيد كه اينجا چه قومي زندگي مي‌كردند و چطور به زير زمين رفتند ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾[7] كه اين تشويق به عقل تجربي بود كه گذشت.

بعد مي‌فرمايد: ﴿وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾[8] خيلي دور نيست اين براي راهتان ﴿إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾[9] «إمام» يعني آن بزرگراه شما كه از حجاز به شام مي‌رويد يك راههاي فرعي و خطوط جزئي دارد نه، يك راه رسمي دارد كه كاروان از آن راه مي‌رود اين دو شهري كه ما ويران كرديم برِ جاده است ﴿إِنَّهُمَا﴾ يعني اين دو شهر ﴿لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾ كنار آن بزرگراه است ﴿إِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾[10] ما كنار راههاي كور به شما نشان نداديم راهِ مقيم، راهي كه شفاف است، روشن است، سرِ جاي خودش هست اين براي عقل تجربي.

از اينها كه شما كمك گرفتيد آن عقل تجريدي شما زنده مي‌شود بعد ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ اينجا مفرد آورده فرمود وقتي شما كند و كاو بكنيد آثار فرهنگي و آن نياكان گذشته اينها را بخواهيد بررسي كنيد ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ﴾ چندين نشانه از اقوام گذشته مي‌بينيد اما همه اينها يك نشانه است كه مدبّر در عالم كيست اينجا ديگر مفرد آورد فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[11] آن‌كه اهل ايمان است و عقل تجريدي دارد و از آيه به ذي‌الآيه پي مي‌برد و از نظم به ناظم پي مي‌برد يك بهره‌اي مي‌برد هم عقل تجربي را زنده كرده است، هم عقل تجريدي را زنده كرده است.

مطلب ديگر اينكه تاريخ يك علم تجربي است كه آدم ارزيابي مي‌كند فلان قوم، فلان نژاد، فلان ملت چه موقع آمده است و چه موقع رفته است.

قرآن كريم گذشته از اينكه ما را به سرنوشت اقوام دعوت مي‌كند كه ما از نظر تاريخ آشنا بشويم مي‌فرمايد به آن زادگاهشان، به آن خاستگاهشان، به آن جايي كه اينها سقوط و صعود داشتند آنجا هم سَري بزنيد ببينيد كه چه خبر است صِرف كتاب مشكل شما را حل نمي‌كند ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾[12] كذا و كذا و كذا اينها احياي عقل تجربي است بعد مي‌فرمايد از اينها كمك بگيريد به آن ناظم الهي پي ببريد كه عقل تجريدي است.

در بخشهاي مهم‌تر از مسئله تاريخ و سنّت از نظر جهان‌بيني مي‌فرمايد شما ﴿سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ﴾[13] اين چه زَهْره‌اي دارد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين از هر علمي عميق‌تر است مي‌فرمايد حالا شما زمين‌شناسيد، معدن‌شناسيد، درياشناسيد اين مهم نيست يك قدري جلوتر برويد ببينيد اولش چه بود؟ اينكه اولش چه بود كسي به سراغش نمي‌رود، كسي جرأت اين كار را نمي‌كند مي‌گويد ما چه مي‌دانيم چند ميليارد سال قبل چه بود.

در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيه نوزده و بيست اين است ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ ٭ قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ﴾ نه تنها خلقهاي جزئي يك قدري جلوتري برويد ببينيد اول عالم چه بود چنين علمي است، چنين اعتمادي است.

احياي عقل تجربي در بسياري از آيات قرآن كريم هست منتها بايد مؤيّد به عقل تجريدي بشود يعني از نظم به ناظم و عبور كردن از آيه به ذي‌الآيه و مانند آن ﴿كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ الله يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ خدا رحمت كند سيدناالاستاد را مي‌فرمود اين حرفهايشان در تفسير نيست مي‌فرمود يك عده‌اي از اهل معرفت وقتي به اين آيه رسيدند غوغا مي‌كنند ﴿يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَن يَشَاءُ وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ نه «إِلَيْهِ تَرْجَعُونَ» مي‌فرمود اين يعني چه اين انقلاب الي‌الله يعني چه اين قابل تفسير نيست، قابل بيان كردن نيست مگر اينكه انسان اينها را متشابه بكند بعد به مُحكمات ارجاع بدهد بعد سرهم بندي بكند يعني معادتان به طرف خداست مي‌فرمود آيه اين را مي‌خواهد بگويد يا چيز ديگر مي‌خواهد بگويد و اين حرفها اصلاً در تفسيرشان نيست ﴿وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾، نه ﴿إِلَيهِ تُحْشَرُونَ﴾، نه «إِلَيْهِ تَرْجَعُونَ» وقتي انسان دليل عقلي پيدا كرد بر استحاله يك چيزي آن وقت البته آيه را تفسير مي‌كند، خب اين دو منظر است.

مطلب ديگر اينكه سرّ ارجاع به عقل تجربي و تجريدي براي اين است كه هر مركّبي كه يك ساختار علمي و طبيعي و نظم منطقي دارد اين يك قواعدي دارد، پايه را مي‌گويند قاعده ديگر چون نشسته است آن پايه نشسته است و همه ستونها و ديوارها و سقف ايستاده‌اند روي اين پايه نشسته كه قَعد است اينكه زير زمين نشسته است همه اين ايستاده‌ها روي آن ايستاده‌اند هر مركّب طبيعي و منطقي چنين چيزي دارد. جهان همين طور است، قرآن همين طور است، انسان همين طور است، بخش طبيعي همين طور است، جامعه هم همين طور است در تمام اين امور خسمه مسئله تفسير بعض به بعض مطرح است كل جهان را انسان بايد از منظر الهي تفسير بكند كل جهان را، چه اينكه كل قرآن را از منظر آن آيات محكمه بايد تفسير بكنند كه مي‌شود تفسير قرآن به قرآن.

بخشِ طبيعت محدوده جهان را هم بايد براساس آن قانون اساسي حاكم بر عناصر اولي تفسير بكنند انسان را هم بشرح أيضاً [همچنين] انسان را هم بايد با انسان تفسير بكنند براي اينكه انسان كه مركب از اجزاي يكسان نيست كه يك فطرتي دارد كه اصل و ريشه است و ساير امور براساس آن فطرت ساخته شده‌اند ببينيد در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه اين گذشته از اينكه مي‌فرمايد دروغ گفتن حرام است، جهنم دارد، عذاب الهي دارد اينها در نهج‌البلاغه هست اما وقتي كه بخواهد انسان را با انسان تفسير كند كه اگر يك وقتي خواستند موادّ حقوق بشر، حقوق جهاني بشر بنويسند بايد براساس اين اصول بنويسند مي‌فرمايد: «قدر الرجل علي قدر همته و صدقه علي قدر مروءته»[14] مردانگي جزء محكمات انسان است، انسان چه مسلمان باشد، چه كافر بايد راست بگويد، چرا؟ براي اينكه دروغ با مردانگي او سازگار نيست نه اينكه اگر دروغ گفتي زندان مي‌روي يا جهنم مي‌روي اين تنبيه خارج، مطلب ديگر است.

اين مردانگي در ساختار آفرينش هر كسي است فرمود: «صدقه علي قدر مروءته و شجاعته علي قدر انفته» اينكه مي‌گويد به دماغش برخورد به دماغش برخورد يك جايش حق است آدم به دماغش برمي‌خورد كسي كه متأنّف است، صاحب أنف است، بيني دارد، خب اگر يك بوي بدي به مشامش برسد بيني‌اش را جمع مي‌كند ديگر موضع مي‌گيرد، اگر كسي بخواهد به كشور حمله بكند به بيني‌اش برمي‌خورد بويِ بد ظلم را بشنود اين متأنّف مي‌شود فرمود شجاع هر ملتي به مقدار تأنّف آنهاست، خب اين متأنّف بودن اين اختصاصي به مسلمانها و كفار ندارد كه.

مرحوم بوعلي در همان اواخر اشارات مي‌گويد حمايت از حوزه استحفاظي اينها جزء انسانيتِ انسان نيست اينها جزء مراحل ميانيِ انسان است اينكه در قرآن كريم آمده اگر كسي اين اوصاف را نداشته باشد كمتر از حيوان است براي اينكه در حيوانات هم اينها هست فرمود شما مي‌بينيد يك مرغ خانگي قبل از اينكه مادر بشود همين كه اعضاي خانواده را مي‌بيند فاصله مي‌گيرد، اما وقتي چند تخم‌مرغ زير پرش گذاشتند و جوجه شد و او مادر شد و اين جوجه‌ها در حوزه استحفاظي او قرار گرفتند ديگر حالا نمي‌شود نزديك اين مرغ رفت اين حمايت مي‌كند، پرخاش مي‌كند، حمله مي‌كند اين همان مرغِ فرار كننده ديروز بود ديگر الآن كه مسئول شد حوزه استحفاظي را بايد حفظ بكند حمله مي‌كند، اگر كسي از حوزه استحفاظي خودش دفاع نكند از حيوان هم پَست‌تر است اين تفسير انسان به انسان است.

آن بيان نوراني حضرت هم كه در روايتي ديگر فرمود: «ما زني غيور قطّ»[15] آن هم از همين قبيل است فرمود هيچ آدم غيرتمندي به ناموس ديگري نگاه نمي‌كند، خب بالأخره غيرت يعني چه؟ يعني غير زدايي يعني كسي وارد حريم غير نشود و اجازه هم ندهد غير وارد حريم او بشود اين معني غيرت است اين را خدا به هر كسي داد اين‌چنين نيست كه نداده باشد اين تفسير انسان به انسان است.

آن چهار قِسم روشن است يعني تفسير جهان از منظر توحيد، تفسير قرآن براساس محكمات، تفسير طبيعت براساس اصول ساختگي‌اش، هر مركّبي هم بعضها ببعض، انسان هم مشخص، مي‌ماند تفسير جامعه،جامعه بنا بر اينكه يك وجود اعتباري داشته باشد يا طبق بعضي از منظر يك گوشه‌اي از وجود حقيقي داشته باشد اين جامعه هم مثل قرآن است در قرآن ما يك محكماتي داريم يك متشابهاتي، متشابهات آن قرآن را با محكماتش تفسير مي‌كنند كه مي‌شود تفسير بعض به بعض جامعه هم همين طور است البته يك وقت است كه يك افرادي در يك جا زندگي مي‌كنند كه رهبري در آن نيست، دين در آن نيست، مذهب در آن نيست، قانون در آن نيست، آن بحثش جدا آن ديگر جامعه نيست، امت نيست.

اما حالا در امت اسلامي، جامعه اسلامي كه بعد از جريان غدير يك ولايتي و امامتي مشخص شده است ائمه(عليهم السلام) فرمودند اين جامعه يك محكماتي دارد يك متشابهاتي، متشابهات را با محكمات جامعه بايد حل كرد و ما اهل‌بيت عصمت و طهارت محكمات جامعه‌ايم و فلان و فلان جزء متشابهات جامعه‌اند اينها را با كارِ ما، با سنت ما، با سيرهٴ ما بايد تفسير بكنيد نه اينكه انتظار داشته باشيد محكمات را براساس آن متشابهات تفسير بكنيد.

اين از غرر روايات ماست، از بيان نوراني وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در همان جلد اول كافي كتاب الحجه بابي است كه به عنوان «باب فيه نكت و نتف من التنزيل في الولايه» در آن باب حديث چهارده اين است كه «عبدالرحمن‌بن كثير عن أبي‌عبدالله(عليه السلام) في قوله تعالي ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾»[16] اين يعني چه؟ وجود مبارك حضرت امام صادق مي‌فرمايد اميرالمؤمنين(عليه السلام) و الائمه اينها جزء محكمات جامعه هستند «و اخر متشابهات فلان و فلان» آنها جزء متشابهات‌اند آنها را با ما تفسير كنيد نه تنها تفسير انسان به انسان است، تفسير جامعه به جامعه است تفسير امت به امام است اينها كه پراكنده نيستند كه يك واحدي هستند.

يك وقت است انسان مي‌گويد چيزي كه واحد نيست وجود ندارد اين سخن درست است، اما آن وحدتي كه مساوق با وجود است بايد باشد نه وحدتي كه مقابل كثرت است وجود مساوق وحدت است اين يك مطلب كه جزء مسائل اصلي فلسفه است، بعد همين وجودي كه مساوق با وحدت است تقسيم مي‌شود مي‌گويند «الموجود اما واحد و اما كثير» اين وحدت مقابل كثرت است و هر دو زيرمجموعه الموجود هستند كه الموجود مساوق الواحد است يك سلسله امور كثيرند كه با وحدت هماهنگ‌اند جامعه براساس اين مبنا كه وجود دارد محكماتي دارد كه ائمه‌اند، متشابهاتي دارند كه مخالفان آنها هستند جامعه را هم بايد بعضهم ببعض تفسير كرد چه اينكه طبيعت اين طور است، كل نظام اين طور است، انسان اين طور است، قرآن هم همين طور است، خب.

درباره قرآن البته سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) موفق بود، درباره جهان غالب فلاسفه موفق بودند، اما مسئله تفسير انسان به انسان يك مطلبي نيست كه مثلاً رونق داشته باشد در طبيعت هم كم و بيش موفق بودند در جامعه هم خيلي رونق نداشت مسئله جامعه‌شناسي تفسير جامعه اگر اين روايات عرضه بشود كه حضرت فرمود متشابهات را بايد بالأخره با محكمات معنا كرد ائمه(عليهم السلام) محكمات‌اند سيره آنها، سنّت آنها، اقوال آنها، اعمال آنها، عقايد آنها، اخلاق آنها اين معيار تفسير ديگران است.

ما اگر در بعضي از زيارتها به اينها عرض مي‌كنيم «السلام علي ميزان الأعمال»[17] از همين قبيل است ديگر يعني اعمال ديگري را و ديگران را بايد با عمل اينها بسنجيم اين پنج، شش قسم براساس همان مبناي كلي است كه اگر يك واحد منسجمي ما داشته باشيم بعضيها اصل باشند، بعضيها فرع، بعضيها پايه باشند، بعضي ستون و سقف و ديوار آن فرع را بايد به اصل تفسير كرد، آن سقف و ستون و ديوار را بايد با آن پايه معنا كرد قرآن هم همين كار را مي‌كند.

فتحصل [بنابراين] كه يك بخشي مربوط به علوم تجربي است، بخشي هم مربوط به علوم تجريدي و هرگز رها نكرده آنچه كه باعث مي‌شود آن علوم تجربي اسلامي بشود اين است كه اين علوم تجريدي سايه‌افكن آنهاست وقتي سايه‌افكن شد آن وقت همه اين علوم صبغهٴ اسلامي پيدا مي‌كند.

اما اينكه احياناً گفته مي‌شود حُكم عقل، حكم ارشادي است، حكم ارشادي نه يعني حكم مولوي نيست اين تابع مرشداليه است، گاهي دليل نقلي ارشاد است، گاهي دليل عقلي ارشاد است اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾[18] كه در قرآن كريم آمده است دليل نقلي است اين ارشاد است به حكم عقل، عقل مي‌گويد اطاعت مولا واجب است اين ﴿أَطِيعُوا﴾ وقتي مولا فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً﴾[19] عقل مي‌گويد اطاعت او واجب است اين ﴿أَطِيعُوا﴾ ارشاد به همين است، اگر يك حكمي ارشادي شد معنايش اين نيست كه ثواب و عِقاب ندارد معنايش اين است كه تابع مرشداليه است، اگر مرشداليه امر لزومي بود عِقاب دارد منتها عِقاب براي همان قبلي است اگر امر استحبابي بود عِقاب ندارد و چون علم و علمي هر دو حجت‌اند اگر ما در بحثهاي معماري، كشاورزي، دامداري، پزشكي، داروسازي به علم يا علمي رسيديم مي‌شود حجت شرعي اينكه گفته شد «الطبيب ضامن و لو كان حاذقا» اين يك اصل كلي است و اين امضاي بناي عقلا هم هست حالا اگر اين در روايات ما هم نبود طبيبي كه عالماً عامداً خسارت بزند ضامن نيست قبل از اسلام هم بود، بعد از اسلام هم هست بعد از اسلام هم در حوزهٴ مسلمين هست، هم در حوزه غير مسلمين اين «الطبيب ضامن و لو كان حاذقا» اين امضايِ همان بنايِ عقلاست، بناي عقلا هم بر اين است كه اگر طبيبي عالمانه بيراهه رفته او را مؤاخذه مي‌كنند اين معلوم مي‌شود علم حجت است، چون علم يعني قطع، علمي يعني طمأنينه اين چه از عقل تجربي به دست بيايد، چه از عقل تجريدي حجت‌الله است.

بنابراين هم قرآن كريم ما را به عقل تجربي فراخوانده است مثل تجريدي و هم اين كارِ او را حجت كرده است حالا تتمّه اين بحث كه مربوط به ثمرات نخيل است ان‌شاءالله فردا.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] یس/سوره36، آیه80.
[2] بقره/سوره2، آیه249.
[3] نحل/سوره16، آیه66.
[4] مائده/سوره5، آیه90.
[5] الرعد/سوره13، آیه4.
[6] الرعد/سوره13، آیه4.
[7] حجر/سوره15، آیه75.
[8] حجر/سوره15، آیه76.
[9] حجر/سوره15، آیه79.
[10] حجر/سوره15، آیه76.
[11] حجر/سوره15، آیه77.
[12] نحل/سوره16، آیه36.
[13] عنکبوت/سوره29، آیه20.
[14] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 47.
[15] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 305.
[16] ـ كافي، ج1، ص414 ـ 415.
[17] ـ مفاتيح‌الجنان، زيارت اميرالمؤمنين.
[18] نساء/سوره4، آیه59.
[19] آل عمران/سوره3، آیه97.