درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

85/12/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 64 الی 67

 

﴿وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُديً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾(64)﴿وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ﴾(65)﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَائِغاً لِلشَّارِبِينَ﴾(66)﴿وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾(67)

 

قرآن كريم جز براي اين امور ياد شده نيامده است اين امور از باب ذكر عام بعد از خاص، نه ذكر خاص بعد از عام از باب ذكر عام بعد از خاص آن خاص را چون مهم بود اول ذكر كردند.

فرمود قرآن فقط براي حلّ اختلاف يك، فقط براي هدايت دو، فقط براي رحمت سه نه اينكه قرآن فقط براي حل اختلاف آمده است چون آن اوصاف ديگر را هم بعد ذكر فرمود: ﴿وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ اين يك، «إلاّ هديً» دو، «إلاّ رحمةً» سه، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾[1] در ساير موارد هم همين طور كه يا هدايت است يا رحمت است منتها مهم‌ترين و سودمندترين هدايت و رحمت براي جامعه حل اختلاف و ايجاد وحدت است.

پرسش...

پاسخ: اينها مصاديق رحمت‌اند ديگر، مصاديق هدايت‌اند ديگر اين‌چنين نيست كه حلّ اختلاف و ايجاد وحدت يك چيز جداي از هدايت و رحمت باشد، خب.

﴿إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ اين يك، ﴿وَهُديً وَرَحْمَةً﴾ اگر اين «واو» نبود معلوم مي‌شد كه آن تبيين اختلاف و حلّ اختلاف براي هدايت و رحمت است، اما چون «واو» هست معلوم مي‌شود كه قرآن براي اهداف فراواني آمده كه مهم‌ترين‌شان حلّ اختلاف و ايجاد وحدت است و آيات ديگر هم همين را تأييد مي‌كند.

حالا يكي از مطالبي كه براي مردم بايد تبيين بشود كه فرمود ما اين كتاب را فرستاديم ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[2] در اوايل همين سوره هم بيان شد اين است كه ﴿وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾ براي مردم روشن كنيد اين مطلب را اگر در اين زمينه اختلاف دارند اختلاف بين مُلحد و موحد است شما روشن كن، تبيين كن اگر اختلافي نيست به عنوان هدايت و رحمت تبيين بكن كه خداوند از آسمان باران فرستاد و خداوند به وسيله اين باران زمين مُرده را زنده كرد نه اينكه اين باران زمين را زنده بكند.

باران مبدأ قابلي است وسيله است به اصطلاح فاعل «ما به» است نه فاعل «ما منه» حيات‌بخش آن موجودي است كه خود حيات داشته باشد او كه «هو الحي الذي لا يموت»[3] او «بيده الحيات» است «بيده الممات» است او محيي است، او مميت است ﴿هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾[4] و خداوند به وسيله باران زمين را زنده مي‌كند نه گياهان را، حالا زمين چه خاك زمين، چه اجزاي ديگر زمين، چه املاح ديگر همه اينها جزء زمين‌اند هر كدام از اينها كه جذب گياهان بشود اين احياي ارض است در حقيقت لازم نيست خاك باشد و چون اين اماره است نه اصل لوازمش حجت است لازمه‌اش آن است كه اينها چون به وسيله جذب گياهان زنده مي‌شوند خودِ گياه خوابيده است كه اينها را جذب مي‌كند و اگر گياه مُرده بود بايد اول گياه را زنده بكند بعد به وسيله گياهِ زنده زمين را زنده بكند در حالي كه اين‌چنين نيست معلوم مي‌شود كه گياه نمرده.

گياه را ذات اقدس الهي زنده مي‌داند يعني زنده كرده است برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت فرمود خداوند هسته‌ها و حبّه‌ها را كه مُرده‌اند و جمادند از درخت كه زنده است بيرون مي‌آورد سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 95 اين است ﴿إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ﴾ هسته و حبّه كه مُرده‌اند اينها را مي‌شكافد گياه را، جوانه را، خوشه و شاخه را كه زنده‌اند از اين مُرده بيرون مي‌آورد ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ﴾ خودِ هسته و حبّه كه مُرده‌اند از درخت زنده به بار مي‌آورد ﴿ذلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ﴾.

بنابراين گرچه تصريح نكرده است كه درخت خواب است ولي حيات و ممات را به زمين نسبت داده است و اين اماره است و لوازم عقلي‌اش هم حجت است و لازمه عقلي‌اش آن است كه اين درخت خوابيده اين خاك را جذب بكند و خاك را زنده بكند.

اين درختها در زمستان بعضيها خوابند خواب سنگيني دارند، بعضيها مختصر خوابند ولي در حقيقت بيدارند مثل سرو بيدار است درختهاي مركّبات در زمستان بيدارند اينهايي كه بيدارند وقتي زمستان سرد يخبندان مي‌شود اينها آسيب مي‌بينند و مي‌خشكند اما آن درختهايي كه خوابند چون مقاومتي ندارند در اين سرما هر درجه‌اي از برودت باشد اينها را تحمل مي‌كنند تقريباً اين طور نيست كه اينها بخشكند اما درختهاي مركّبات چون بيدارند آنكه بيدار آسيب مي‌بيند در او كه خواب است چه آسيبي دارد ببيند، خب.

غرض آن است كه زمين را به وسيله باران زنده مي‌كند اين زمين اعم از خاك و املاح ديگري كه در زمين باشد ﴿فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ بعد فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ﴾ منظور از اين ﴿يَسْمَعُونَ﴾ همان ﴿يَسْتَمِعُونَ﴾ است كه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» از آن به عنوان استماع ياد كرده است در سورهٴ «زمر» آيه 18 فرمود: ﴿الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[5] آنهايي كه حرف را مي‌شنوند يعني مكتبها را مي‌شوند، آرا را مي‌شنوند يعني بررسي مي‌كنند، تأمّل مي‌كنند، تدبّر مي‌كنند بعد بهترينش را برمي‌گزينند اينها هم ﴿يَسْمَعُونَ﴾ يعني ﴿يَسْتَمِعُونَ﴾ يعني ﴿يَتَدَبَّرُونَ﴾ يعني ﴿يَعْقِلُونَ﴾ و مانند آن، كه تقريباً شبيه همان ﴿يَتَفَكَّرُونَ﴾ است كه مقارن با ﴿يَعْقِلُون﴾ است كه در آيه بعد آمده در آيه بعد از آن به عنوان ﴿يَعْقِلُونَ﴾ ياد كرده است.

فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ آن عبرت هم عبرت علمي است، هم عبرت عملي كه ياد شد فرمود: ﴿نُسْقِيكُم مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً﴾ اگر مي‌فرمود: «يسقيكم مما في بطونه لبناً خالصاً من بين فرث و دم» معنا روشن بود، اما ﴿مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ﴾ را قبلاً ذكر كرد تا وسيله عبرت بشود انسان وقتي فرث و دَم را شنيد انتظار ندارد كه از بين فرث و دَم لَبن خالصي بجوشد كه نه طعم آن فرث را بگيرد، نه رنگ دَم را بگيرد، نه آلوده بشود، نه بدبو تقديم فرث و دَم بر لَبن براي همان جريان عبرت بودن اوست وگرنه اصل مسئله اگر مي‌فرمود: «نسقيكم مما في بطونه لبناً خالصاً من بين فرث و دم» همين مطلب فهميده مي‌شد ﴿مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَائِغاً لِلشَّارِبِينَ﴾.

اين مسائلي كه قبلاً سؤال شد گاهي به آنها پاسخ داده شد، گاهي هم به تدريج ان‌شاءالله پاسخ داده مي‌شود.

يكي از آنها جريان خلقت فرشته و شيطان است آنها قبل از انسان خلق شده بودند و شيطان آن روزي كه قبل از انسان خلق شده بود به عنوان مستكبر و به عنوان موسوس و اينها نبود اما در درونش اين خصيصه تلخ بود كه خداي سبحان او را با آزمون بيرون آورد.

يك بحث در اين است كه كار شيطان كار خوبي است؟ خير، كار شيطان كارِ خوبي نيست، وسوسه است، اغواست اينها معصيت است و خودش و پيروانش به جهنم مي‌روند.

اما يك بحث در اين است كه در نظام احسن وجود شيطان لازم است يا نه؟ خداي سبحان كه مي‌داند شيطان چه كاره است كار خوب كرده است يا نه در جهان وجود شيطان به عنوان نقص و عيب مطرح است يا به عنوان كمال؟ از آن منظر وجود شيطان در كلّ جهان نقص نيست براي اينكه تمام كمالاتي كه عايد انسانها مي‌شود به وسيله وسوسه است كه بعد مقاومت است، جهاد اصغر است، جهاد اوسط است، جهاد اكبر است و مانند آن اما خود اين كار البته كار محرّمي است و باعث ورود در دوزخ است.

بنابراين بحث جهان‌بيني يك مطلب است، بحث تكليف فقهي و حقوقي مطلب ديگر است، اما گاهي درباره اجل مسمّا و اجل معلّق نسبت به ظهور مبارك حضرت ولي‌عصر هم گاهي اين سؤال مي‌شود آن هم بله، ممكن است نظير اجل مسمّا و اجل معلّق باشد.

خلاصه اجل مسمّا و اجل معلّق كه جريان ظهور مبارك حضرت(سلام الله عليه) هم مي‌تواند شبيه آن باشد اين است خداي سبحان يك اجل معلّقي را تنظيم كرده است يعني براي فلان شخص، اصل مرگ جزء قضاي الهي است كه تخلّف‌پذير نيست ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[6] اين مطلب اول.

اين قضا غير از قَدر است اين قضاي الهي است كه «لا يرد و لايبدل»[7] ممكن نيست كسي در عالم طبيعت زنده بماند و نميرد، بالأخره يا طولاني يا كوتاه آن مدت پايانش مرگ است كه قيامت بايد قيام بكند اين قضاي الهي است.

اما قَدر الهي اين است كه فلان شخص تا چه اندازه زندگي كند براي او يك سرنوشت معلّقي ذكر كرد كه اگر او بهداشت را رعايت كرد از نظر مسائل ظاهري، صدقه و صلهٴ رحم و دعا و خيرات و مبرّات را رعايت كرد از نظر مسائل اخلاقي عمر طولاني داشته باشد اين يك اينها در محدوده و حوزه قدرند. دو، اگر بهداشت را رعايت نكند، صدقه و صله رحم و دعا و خيرات و مبرّات را رعايت نكند عمر كوتاهي دارد اين دو، خودِ شخص مختار است در تعيين سرنوشت و راه، خدا او را مختار آفريد سه، خودِ شخص از آينده‌اش باخبر نيست كه چه كار مي‌كند چون از تصميمات خودش باخبر نيست اين چهار، ذات اقدس الهي مي‌داند كه اين شخص با حُسن اختيار خودش، با اراده طيّب و طاهر خودش راه صحيح را مي‌رود، بهداشت را رعايت مي‌كند، صدقه و صلهٴ رحم را رعايت مي‌كند عمر طولاني دارد پنج، چون مي‌داند اين شخص با حُسن اختيار خودش راه خوب را طي مي‌كند اجل مسمّايي كه نزد ذات اقدس الهي است عمر هشتاد ساله است اين شش، خب اين شخص تا هشتاد سال يقيناً زنده است نه خود او مي‌داند، نه ديگران مي‌داند نزد ذات اقدس الهي مبهم نيست، چون مي‌داند كه اين شخص با حُسن اختيار خودش مستقيم مي‌رود.

درباره ديگري كه به سوء اختيار خودش كجراهه مي‌رود خداي سبحان مي‌داند كه اين عمداً روزي طيّب و طاهر خود را پس مي‌زند نه بهداشت را رعايت مي‌كند، نه صدقه و صلهٴ رحم را رعايت مي‌كند، نه ادعيه و مناجات را رعايت مي‌كند يك عمر هشتاد ساله‌اي كه ممكن بود برسد او را پس مي‌زند و چهل ساله مي‌ميرد در آن لوح محفوظ مي‌نويسد كه اين شخص چهل سال است فرشتگاني كه مأمور قبض ارواح‌اند او را چهل ساله قبض روح مي‌كنند.

ترديد در جهان نيست، اجمال و ابهام نزد ذات اقدس الهي نيست، نزد اشخاص مشخص نيست راه هم مشخص نيست هر دو راه را خدا معيّن كرده است اين درباره اجل كه اجل معلّق به لحاظ ما معلّق است سرانجام چه خواهد شد معيّن است كه خداي سبحان مي‌داند فرشته‌ها را دستور مي‌دهد و فلان مي‌كند.

جريان ظهور حضرت(سلام الله عليه) هم ممكن است از اين قبيل باشد البته در حدّ امكان كه اگر زمينه فراهم شد، اگر مردم منتظر واقعي بودند، اگر اصلاحات شد، اگر دلها را اصلاح كردند، وحدتشان بود، زمينه براي عدل الهي بود حضرت در فلان وقت ظهور كند زودتر ظهور كند و اگر زمينه را مردم به سوء اختيار خودشان فراهم نكردند حضرت ديرتر ظهور بكند اين دو، آيا مردم به حُسن اختيار خودشان راه صحيح انتظار را طي مي‌كنند و حضرت زودتر ظهور مي‌كند يا به سوء اختيار خودشان راه انتظار را ديرتر طي مي‌كنند حضرت ديرتر ظهور مي‌كند اين را ذات اقدس الهي مي‌داند جمع‌بندي شده‌اش را آنجا ثبت مي‌كند در لوح محفوظ و مسئولان الهي را خبر مي‌كند لذا نزد خود ائمه(عليهم السلام) ممكن است روشن باشد، نزد ملائكه روشن باشد به تعليم الهي براي ما روشن نيست ما هر كاري را انجام بدهيم به سوء اختيار خود يا به حُسن اختيار خود براي ذات اقدس الهي معلوم است برابر همان زمينه ما و استعدادهاي ما ذات اقدس الهي روزيها را مقدّر مي‌كند چه روزيهاي ظاهري، چه روزيهاي معنوي.

اما جريان اينكه انسان «خليفة المصوّر» است يا «خليفة الخالق» است يا «خليفة البديع» است خداي سبحان اسماي حسناي فراواني براي خودش ذكر كرده او بديع است، او خالق است، او مصوّر است، او مقدّر است و مانند آن.

او چيزي كه هيچ سابقه ندارد به بار مي‌آورد بعد اين ذرّات را كه به بار آورد كه تكّه تكّه‌اند اينها را به صورت يك ماده مستعد درمي‌آورد بعد صورتي به اينها افاضه مي‌كند آن كار اولي‌اش مي‌شود بديع كه نوآور است اين مواد اوليه را جمع كرده به صورت يك ماده مستعد درآورده مي‌شود خلقت، صورتي كه به او افاضه كرده است ﴿يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ﴾[8] يا ساير صوري كه به اشياء مي‌دهد مي‌شود مصوّر او بديع است و خالق و مصوّر است و امثال ذلك او «باريء النسمات»[9] و اينها هم هست كه اين مقاطع وسط را مي‌گويند.

چون خليفهٴ خود را در زمين انسانِ كامل قرار داد ممكن است به وسيله انسانِ كامل با دستِ انسان كامل خودِ خداي سبحان مواد اوليه را خلق كند آن مواد را به صورت يك ماده كامل مستعدّ دربياورد، بعد به وسيله همان خليفه صورتي افاضه كند نظير آنچه كه درباره وجود مبارك حضرت عيسيٰ شده است كه به حضرت عيسيٰ فرمود: ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾[10] و مانند آن همان طوري كه خداي سبحان درباره انسان ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[11] است بعد ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[12] است اينجا هم به وجود مبارك حضرت عيسيٰ(سلام الله عليه) فرمود: ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾.

اما آنچه را كه بشرهاي عادي انجام مي‌دهند اينها معمولاً مونتاژگرند يعني مواد اولي هست بسياري از اينها با صور هست اينها را جمع و جور مي‌كنند اما كسي كه بخواهد خليفه خدا باشد و نوع‌آور باشد اين هم امكان دارد چون در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» در چند آيه قبل خوانديم كه خداي سبحان فرمود: ﴿وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[13] آيه هشت همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين بود كه فرمود: ﴿وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً﴾[14] و چيزهايي هم كه شما نمي‌دانيد خدا مي‌آفريند بعدها اين با فعل مضارع است كه با استمرار همراه است فرمود بعدها خداي سبحان چيزهايي را كه نمي‌دانيد خلق مي‌كند، خب خيلي از اين ابتكارات است كه به وسيله بشر ظهور كرده ولي در حقيقت به عنايت الهي بود چون ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[15] كه در همين سوره خوانديم ممكن نيست چيزي در جهان به عنوان فيض خلق بشود مگر به عنايت الهي چون در همين سوره خوانديم كه ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾.

بنابراين انسانها كه خليفه خدا هستند بعضي «خليفة البديع»اند بعضي «خليفة الخالق»اند بعضي «خليفة المصوّر» و اما آنچه كه صنعتگراني ظاهري و اينها دارند اينها نوعاً مونتاژند يعني چيزي كه در جهان خلق هست اين مواد را جمع مي‌كنند به اين صورت در مي‌آيد.

پرسش...

پاسخ: البته خب اينها يك رابطه‌اي دارند اين دومي كامل‌تر از اولي است به وسيله تكاملي كه پيدا مي‌كنند.

اما اينكه گاهي سؤال مي‌شود حجيّت عقل در رديف نقل به همان عُرفي كردن دين است و عُرفي كردن نظام اسلامي است و با او چه فرق دارد يا گاهي سؤال مي‌شود كه علم اسلامي با فقه و اصول خيلي فرق دارد آن چيز ديگر است اين جهت‌يابي‌اش حجيت است و اينها اين چندين بار گفته شد سرّش اين است كه ما الآن تفسير را جزء علوم اسلامي مي‌دانيم فقه‌الحديث را هم جزء علوم اسلامي مي‌دانيم اينها در اينكه علم اسلامي‌اند حرفي در آن نيست. در تفسير، ما كارهاي فراواني داريم كه سه كار در بين اين كارها به عنوان نمونه رسمي است در فقه‌الحديث هم همين طور است تفسير كه جزء علوم اسلامي است يا فقه‌الحديث كه جزء علوم اسلامي است اينها بخشي از كارهايشان مربوط به اوصاف الهي است در قرآن يا در روايات خدا را به عنوان واحد، احد، حيّ، قيّوم، صمد، ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[16] معرفي مي‌كند يك سلسله بحثهاي قرآني و روايي مربوط به اوصاف الهي است.

يك سلسله بحثهاي قرآني و روايي مربوط به افعال الهي است خدا آسمان را خلق كرده، زمين را خلق كرده ﴿فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[17] را خلق كرده ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾[18] بود ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ هست ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[19] هست ﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا﴾ است ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾[20] هست اينها مربوط به افعال ذات اقدس الهي است كه هم در تفسير هست، هم در فقه‌الحديث.

يك سلسله بحثهايي هم در قرآن هست و در روايات مربوط به احكام الهي است كه فقه و اصول در اينجا، اخلاق در اينجا، حقوق در اينجا ظهور دارد كه چه بايد، چه نبايد قهراً بحثهاي قرآني و روايي چه تفسير، چه فقه‌الحديث در اين محورهاي سه‌گانه دور مي‌زند اوصاف خدا، افعال خدا، دستورهاي خدا.

دستورهاي خدا مي‌شود اخلاق و فقه و اصول و حقوق، افعال خدا هم كه درباره ناظم خلقت است، اوصاف خدا هم كه مربوط به اسماي حسناي اوست.

همين اضلاع سه‌گانه در بحثهاي عقلي هم هست عقل در جهان‌بيني‌اش خدا را مي‌شناسد براي خداي سبحان اوصاف ذكر مي‌كند وقتي كه خدا را شناخت براي خدا اوصاف ذكر كرد كه خدا واحد است، حيّ است، احد است، عليم است، قدير است، حكيم است كلّ اين نظام را ساختار الهي مي‌داند اين بحث صفات الهي كه تمام شد، بحث افعال الهي است، افعال الهي كه تمام شد بحث دستورات الهي است شما ببينيد در كتابهاي فلسفه و كلام بحث الهيات اول است، بعد كه اسماي حسناي الهي است، بعد بحث وحي و نبوت و كلام الهي هست بحث نياز جامعه به سنّت الهي و شريعت هست كه خطوط كلي را اينها بحث مي‌كنند اخلاق هم بحث مي‌كنند بعضيها كتابهايي كه مي‌نويسند مثلاً هفت بخش دارند، بعضي پنج بخش دارد اين شرح منظومه مرحوم حكيم سبزواري كه مي‌بينيد اين يك منطقيات دارد، يك الهيات دارد، يك طبيعيات دارد، يك اخلاقيات كتابهاي مرحوم بوعلي و اينها يك منطقيات داشت، يك طبيعيات دارد، يك الهيات دارد، يك اخلاقيات دارد، يك رياضيات.

عقل در تمام اين سه بخش حضور دارد هم در بخش بود و نبود، هم در بخش بايد و نبايد عقل را اگر ما مصباح شريعت ندانيم ـ معاذ الله ـ مصادره بكنيم به فهم بشر بياوريم اين را جزء ملكيت بشر حساب بكنيم مي‌گوييم اينها فهم بشر است آن وقت دين را در همان ادله نقلي خلاصه بكنيم آنچه كه دليل نقلي است او را دين بدانيم، آنچه كه دليل نقلي است اين را عُرفي بدانيم و فهم بشري بدانيم اگر اين باشد معنايش همين است كه علم مي‌شود سكولار چنان علمي البته علمِ الهي ديگر نخواهد بود آن علمي سكولار هست بي‌تفاوت هست كه جهان‌بيني توحيدي نداشته باشد يعني الهيات نداشته باشد، اوصافي براي خدا ثابت نكند، افعالي براي خدا ثابت نكند، احكامي هم براي خدا ثابت نكند چنين علمي مي‌شود سكولار اين ديگر عقل نيست «تلك النكراء»[21] است اين عقلي كه الهي نيست و الحادي است اين «تلك النكراء» است آن هم علم نيست جهل است.

در سورهٴ مباركهٴ «غافر» فرمود انبيا وقتي معارفشان را آوردند به اين بشر ارائه كردند ﴿فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾[22] اين ديني كه از علم كاملاً حمايت مي‌كند اينجا اين علم را كاملاً تحقير مي‌كند مي‌گويد شما در برابر وحي به چه خوشحال شديد؟ ﴿فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ اينكه علم نيست.

يك علمِ خائني است يك، و مصادره شده است دو، علم خائن چه علمي است؟ علمي است كه اين پرنده زنده اين بالش را مي‌كَند يك، آن بالش را مي‌كَند دو، اين پرنده‌اي كه قدرت پرواز دارد اين را به صورت لاشه درمي‌آورد سه، و اين قدرت را هم براي خودش مي‌داند چهار، اين مي‌شود فيزيك سكولار، شيمي سكولار، رياضي سكولار، درياشناسي سكولار، صحراشناسي سكولار، چرا؟ براي اينكه شما ببينيد همه اين علومي را كه قرآن كريم مشخص كرده است يك بال ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[23] به اين داد كه چه كسي كرد يك بال «هو الآخر»[24] به اينها داد كه براي چه زمين را اين‌چنين خلق كرد اين چراغي كه اين را مي‌فهمد به نام عقل را فرمود ما به شما داديم اين چراغي است امانت به شما داديم اين شيشه‌اش را بشكني حرام است، شعله‌اش را پايين بياوري حرام است، غبارآلود بكني حرام است، هر كاري كه به عقلتان آسيب مي‌رساند حرام است نه تنها ميگساري حرام است، مواد مخدّر حرام است، حشيش حرام است هر چه كه به اين عقل آسيب مي‌رساند حرام است.

عقل كه براي بشر نيست، خب اگر عقل سرمايه بشر بود، خب چه مسئوليتي دارد به چه دليل انسان اگر شراب بخورد و اين عقل را تخمير بكند حرام است معلوم مي‌شود براي ما نيست اين امانت است، امانتِ خداست اين چراغ را به ما داد كه ما راه را طي كنيم مي‌بينيد در بسياري از آيات قرآن كريم فرمود اينها به خودشان ظلم كردند، اين به خودشان ظلم كردند يعني چه؟

در مسئله علم اتحاد عالم و معلوم نه تنها شدني است بلكه بايد، عالِم و معلوم در آن علمهاي شهودي يكسان‌اند، در صوَر دروني يكسان‌اند اما ظالم و مظلوم محال است يكي باشند بعضي از عناوين‌اند، بعضي از مفاهيم‌اند كه تعدّد را بالضروره مي‌پذيرند مثل علّت و معلول، محرّك و متحرّك، خالق و مخلوق اينها دو لفظ‌اند كه حتماً دو مصداق دارند ممكن نيست خالق و مخلوق يكي باشند، علت و معلول يكي باشند، محرّك و متحرّك يكي باشند، فاعل و قابلِ به معناي منفعل يكي باشند اينها محال است اينها عناوين‌اند كه حتماً بايد متعدّد باشند آن عاقل و معقول در مسئله علم نفس به نفس حتماً بايد يكي باشند، خب در بسياري از آيات ما داريم به اينكه اينها به خودشان ظلم كردند ﴿مَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[25] مگر مي‌شود ظالم و مظلوم يكي باشد معلوم مي‌شود كه ما دو تا خود داريم يك خودِ عادي كه حيواني ماست، يك خودِ خود است آن درون ماست كه فطرت است آن را به عنوان امانت به ما دادند براي ما نيست.

اگر ما بيراهه رفتيم، معصيت كرديم به آن ظلم كرديم اگر آن خودمان بوديم، براي خودمان بود، حقيقت خودمان بود اتحاد ظالم و مظلوم كه معنا ندارد ما به چه كسي داريم ظلم مي‌كنيم اين تعبيرات مجاز است يا حقيقت است فرمود: ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ معلوم مي‌شود آن درونِ درون كه فطرت است و عقل است براي ما نيست آن چراغ است به ما دادند براي امانت است و هدايت است و ما حق نداريم به او آسيب برسانيم كاري كه به عقل آسيب مي‌رساند مجاز نيست، خب اين ديگر عُرفي نخواهد شد، اين مصادره نخواهد شد، اين ديگر مردم‌سالاري نخواهد شد اينكه عقل را براي خود مي‌داند مي‌گويد ما خودمان، خودمان را اداره مي‌كنيم، اما اينكه عقل را مصباح‌الشريعه مي‌داند مي‌گويد عقل را به تو دادند اين عقل مثل تفسير قرآن است.

اگر قرآن سه بخش دارد، اوصاف الهي را ذكر مي‌كند، افعال الهي را ذكر مي‌كند، احكام الهي را ذكر مي‌كند عقل هم، هم در بود و نبود نظر دارد، هم در بايد و نبايد نظر دارد منتها عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد مي‌فهمد كه هزارها مسئله است كه او مي‌ماند و مي‌فهمد تنها راه‌حلش وحي است، مي‌فهمد كه اين چراغ را بايد به آن چراغ وصل بكند تا مشكل او حل بشود ديدِ او يك ديدِ محدودي است جلوي پاي خودش را روشن مي‌كند اما ازل را روشن بكند، ابد را روشن بكند، قبر يعني چه، برزخ يعني چه، تطاير كتب يعني چه، بهشت يعني چه، جهنم يعني چه، صراط يعني چه، ميزان يعني چه، ابديت بهشت يعني چه، هزارها مسئله است كه مي‌گويد «لست ادري» و مهم‌ترين دليل ضرورت وحي و نبوت را همين عقل اقامه مي‌كند مي‌گويد من مسافرم يك جايي بايد بروم نمي‌دانم كجا بايد بروم يك راهنما مي‌خواهد همان كه من را آفريده بايد راهنما بفرستد و قرآن هم اين پيام عقل را بارها به عرضتان رسيد در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و ساير موارد امضا كرده است فرمود ما انبيا فرستاديم تا در قيامت زير سؤال اين عقل نرويم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[26] ما انبيا فرستاديم كه زير بار سؤال نرويم ما اگر انبيا نمي‌فرستاديم، وحي نبود، رسالت نبود ـ معاذ الله ـ همين عقل در قيامت ما را زير سؤال مي‌برد به ما مي‌گفت تو كه مي‌دانستي ما بعد از مگر اينجا مي‌آييم چرا راهنما نفرستادي.

پس عقل مي‌شود حجت خدا چه در بود و نبود، چه در بايد و نبايد منتها چون مي‌فهمد كه بسياري از مسائل را بايد به كمك وحي بفهمد هر چه را كه خودش فهميد با اين وحي ارزيابي مي‌كند، هماهنگ مي‌كند نمي‌گويد «حسبنا العقل» اگر كسي بگويد «حسبنا العقل» مثل همان كسي است كه ـ معاذ الله ـ گفت «حسبنا كتاب الله»[27] اگر كسي بگويد «حسبنا العترة» مثل همان كسي است كه بگويد «حسبنا كتاب الله» اگر كسي ـ معاذ الله ـ بگويد قرآن تحريف شده است از صحنه احتجاج بيرون است روايات براي ما بَس است فرقي ندارد با آن يكي چون «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[28] «حسبنا العقل و الكتاب و السنة» و همين عقل ما را به ﴿لعلهم يعقلون﴾ دعوت كرده است، همين عقل ما را به ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾[29] فراخوانده است، همين روايات الي ما شاء الله ما را به فراهم كردند جنود عقل و نجات از جنود جهل فراهم كرده‌اند.

آن وقت ما با اين وضع ما هم در بود و نبود علمِ اسلامي داريم، هم در بايد و نبايد اين‌چنين نيست كه علم اسلامي فقط در فقه و اصول باشد حجت باشد ما در موقع كار، بله به اين بايد و نبايد احتياج داريم، در موقع اعتقاد به آن بود و نبود نيازمنديم همين روايات، همين آيات كه اسماي الهي را براي ما ذكر بكند خدا واحد است اينها كه سخن از بود و نبود و حجّت عملي نيست كه اينها اعتقادي است اينها را ما با تفسير مي‌فهميم، با روايت مي‌فهميم، با عقل هم مي‌فهميم.

بنابراين تفسير سه بخش دارد، فقه‌الحديث سه بخش دارد، عقل هم سه بخش دارد هر كدام از اين بخشها را با بخش ديگر بايد هماهنگ كرد، اگر در روايات ما يا در آيات ما يك مطلبي را در بحث بود و نبود مشخص كردند برابر آن بود و نبود ما يك فتوايي را از بايد و نبايد به عنوان بايد و نبايد نتيجه گرفتيم حُكم فقهي‌اش را هم به دنبال او ملتزميم، اگر مثلاً در قرآن آمده است كه خداوند ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[30] حالا ﴿أَيَّامٍ﴾ به هر معنايي كه هست، ولي نه «خمسة ايام» هست، نه «سبعة ايام» و اين بالأخره ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ است حالا به هر معنا اين را قرآن دارد.

اگر كسي در ماه مبارك رمضان در ماه روزه بگويد ـ معاذ الله ـ خداوند آسمان و زمين را در پنج روز خلق كرده يا در هفت روز خلق كرده اين كذب بر خدا و رسول است روزه‌اش باطل است آن بود و نبود نتيجهٴ بايد و نبايد دارد حالا كسي براساس براهين علمي، تجريدي يا تجربي، نه فرضيه نه خيال و قياس و گمان و وهم كه انسانِ زودباور باشد اگر واقعاً به برهان رسيده است كه معدن طلا يا معدن نقره يا معدن گاز يا معدن نفت برابر با پيشرفتهاي علمي اين‌چنين است براي او واقعاً ثابت شد او بايد معتقد باشد كه ذات اقدس الهي گاز را از اين راه فراهم مي‌كند، نفت را از اين راه فراهم مي‌كند چون بر او ثابت شده است كه نظام هستي را خدا اين‌چنين اداره مي‌كند چنين شخصي اگر در ماه مبارك رمضان بگويد خداي سبحان گاز را يا نفت را بر خلاف آنچه كه ثابت شده است براي او ثابت كرد اين هم روزه‌اش باطل است.

آن بود و نبود علمي، اين بايد و نبايد علمي هم به همراه دارد اين‌چنين نيست كه آن بود و نبود بي‌اثر باشد از اين نمونه‌ها ما فراوان در بحثهاي محل ابتلاي عملي داريم يك كسي بي‌خبر است نمي‌داند كه فلان گردنه بَند مي‌آيد يا نه؟ فلان كُتَل برف مي‌آيد يا نه؟ به امان الهي مي‌رود بعد آنجا برف مي‌بيند و آسيب مي‌بيند، خب رفته ماه مبارك رمضان بوده روزه‌اش هم خورده، نمازش هم در راه مسافر بوده شكسته خوانده نمي‌دانسته كه بهمن مي‌آيد، اما يك هواشناسي نه براساس فرضيه، نه براساس خيال و قياس براساس حجّت تجريدي يا تجربي بر او ثابت شده است كه اين نسيمي كه از مديترانه حركت كرده بعد از يك هفته به فلان گردنه مي‌آيد آنجا بوران و برف و طوفان را به همراه دارد اين از الآن حركت بكند سفرش معصيت است نمازش هم بايد تمام بخواند، روزه‌اش هم بايد بگيرد آن بود و نبود علمي اين بايد و نبايد علمي را هم به همراه دارد اين‌چنين نيست كه اينها ناهماهنگ باشند او چون ندانسته رفته بهمن‌گير شده روزه‌اش را كه بايد بخورد، خورده نمازش را هم كه بايد شكسته بخواند، خوانده و اگر نمازِ نخوانده بود ورثهٴ او بخواهند قضا به جا بياورند نماز را بايد شكسته بجا بياورند اما اينكه براساس هواشناسي فهميده آنجا بهمن است اين سفر، سفر معصيت است و خطر دارد اين شخص وقتي مُرده نماز او را بايد تمام بخوانند.

بود و نبود در هر مقطعي بايد و نبايد مناسب خود را به همراه دارد آن وقت ما اصلاً علم غير اسلامي نداريم اينها چون پَر كردند و اين لاشه را تحويل گرفتند ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[31] را گرفتند از يك سو، «هو الآخر» را گرفتند از سوي ديگر عقل را هم عُرفي كردند، مصادره كردند، فهم بشري كردند، مردم‌سالاري كردند، ديني‌اش را انداختند اين شده علم سكولار وگرنه مگر علم مي‌شود سكولار باشد، مگر مي‌شود ما فيزيك سكولار داشته باشيم، شيمي سكولار داشته باشيم علم غير از اسلامي نخواهد بود چه در بخش بود و نبود، چه در بخش بايد و نبايد اخلاقي، چه در بخش بايد و نبايد فقهي و اصولي، چه در بخش بايد و نبايد حقوقي.

اين ﴿وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ﴾ همين آيه با چراغ عقل مي‌تواند دامداري را، مي‌تواند كشاورزي را، مي‌تواند درختكاري را شكوفا كند با صدها استنباطهاي عقلي به همان دليل كه اين يك خط يا كمتر از خط ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[32] اينكه مي‌گويند آيات الهي نور است، كلمات ائمه(عليهم السلام) درياست، اقيانوس است اين ادعا نسبت به آينده نيست اين ادعايي است بيّن الرشد دليلش همراه خودش است الآن مگر روزانه بيش از ده، دوازده هزار نفر كه دارند اصول مي‌خوانند با همين دو، سه خط تغذيه نمي‌شوند همين «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[33] است و همين «رفع ... و ما لا يعلمون»[34] دريا يعني همين ديگر حالا يك غواصي مثل شيخ انصاري و آخوند خراساني(رضوان الله عليهما) مي‌خواهد از اينها دربياورد اينها فهميدند كه اين عقل حجت‌الله است مي‌گويند امام گفته، امام گفته، امام گفته، امام گفته نه من فهميدم چيزي را به نام خود نسبت نمي‌دهند اگر گفته مي‌شود فرمايش اينها درياست اين ادعا نسبت به آينده نيست كه شايد دليل بخواهد اين ادعا نسبت به گذشته است كه مقرون به دليل است اين همه من هر وقت فكر مي‌كنم كه آن اولين كسي كه اين مطلب را فهميد چه كسي بود چقدر نسبت به ايشان خضوع داريم اينكه مي‌فهمد اصل، لوازمش حجّت نيست، اماره لوازمش حجت است اصلاً اين حرفِ خيلي عميقي است براي اينكه اصل كاري به واقع ندارد امارات براي راهنمايي واقع دستور بدهند حالا اگر دست ما از امارات كوتاه شد، متحيّر شديم اين اصول چهارگانه عمليه براي رفع حيرت عند العمل است اين كاري به واقع ندارد دستورِ عملي است اگر كسي دستش از واقع كوتاه شد، متحيّر شد عند العمل حالا يا برائت است يا استصحاب يا تخيير است يا اشتغال.

اين اصول عمليه را اصول عمليه گفتند براي رفع حيرت عند العمل اينكه واقع را نشان نمي‌دهد چون واقع را نشان نمي‌دهد لوازمش هم حجت نيست بر خلاف اماره كه دارد از واقع حكايت مي‌كند آن لوازمش مي‌شود حجت، اين لوازمش، اين حرف خيلي عميق است منتها الآن سالهاست كه در حوزه‌هاي علميه رواج پيدا كرده از آن عظمت و جلالش كم شده وگرنه اول كسي كه فهميد خيلي هنر كرد، خب اين را عقل فهميد ديگر.

اگر ما عقل را عُرف نكنيم و هر انساني و راه مشخصي هم دارد منطق اينكه مرحوم بوعلي گفت هم شيخ اشراق كه خواندن بخش برهانِ منطق فريضه است براي اينكه آدم بفهمد كجا يقين پيدا مي‌كند يك يقين روانشناختيِ خودباوريِ عُرفي را به حساب يقين منطقي نياوريم اين قطع قطّاع كه در اصول مي‌گويند اعتباري دارد يا ندارد اين قطع روانشناختي است، وگرنه قطع منطقي آن است كه قابل دفاع باشد ما براي اينكه مبتلا نشويم به قطع قطّاع، خوش‌باور نشويم، عوامي فكر نكنيم و پنجاه، شصت سال عوام بار نياييم هيچ چاره‌اي جز خواندن آن بخش برهان منطق نيست اين برهان ميليمتري فكر مي‌كند در بسياري از امور شك مي‌كند تا آدم را به مرز يقين برساند، كجا يقين پيدا مي‌شود كمترين چيزي هم كه خلق شده يقين است آن وقت اين معيار دستِ آدم است البته وقتي انسان روشمند بحث كرد چهار جا اشتباه كرد خدا مي‌بخشد، اما بايد روشمند بحث بكند.

وقتي با برهان يقيني آدم يك چيزي را فهميد هم در بود و نبود صاحب نظر مي‌شود، هم در بايد و نبايد صاحب نظر مي‌شود، بنابراين علوم عقلي مثل تفسير، مثل فقه و اصول در هر سه مقطع راهگشاست.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] بقره/سوره2، آیه185.
[2] نحل/سوره16، آیه44.
[3] ـ بحارالانوار، ج94، ص136.
[4] یونس/سوره10، آیه56.
[5] ـ سره زمر، آيه 18.
[6] عنکبوت/سوره29، آیه57.
[7] ـ مفاتيح‌الجنان، اعمال مشترك ماه رمضان.
[8] آل عمران/سوره3، آیه6.
[9] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 47.
[10] مائده/سوره5، آیه110.
[11] ص/سوره38، آیه71.
[12] ص/سوره38، آیه72.
[13] نحل/سوره16، آیه8.
[14] نحل/سوره16، آیه8.
[15] نحل/سوره16، آیه53.
[16] اخلاص/سوره112، آیه3.
[17] اعراف/سوره7، آیه54.
[18] فصلت/سوره41، آیه11.
[19] حج/سوره22، آیه61.
[20] انبیاء/سوره21، آیه33.
[21] ـ كافي، ج1، ص11.
[22] غافر/سوره40، آیه83.
[23] حدید/سوره57، آیه3.
[24] ـ كافي، ج1، ص115.
[25] نحل/سوره16، آیه33.
[26] نساء/سوره4، آیه165.
[27] ـ بحارالانوار، ج22، ص473.
[28] ـ بحارالانوار، ج2، ص226.
[29] نحل/سوره16، آیه44.
[30] اعراف/سوره7، آیه54.
[31] حدید/سوره57، آیه3.
[32] اسراء/سوره17، آیه15.
[33] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص245.
[34] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص369.