85/12/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 63 الی 66
﴿تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَي أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾(63)﴿وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُديً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾(64)﴿وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ﴾(65)﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَائِغاً لِلشَّارِبِينَ﴾(66)
سوگند الهي هم براي اهميت مسئله است و هم براي تبيين زيرا قَسَم خدا به بيّنه است نه در قبال بيّنه قبلاً هم اين جريان به مناسبت بعضي از قَسَمهايي كه در قرآن كريم آمده ارائه شد كه قَسم قرآني نظير قسم محاكم قضايي نيست در محكمهٴ قضا قَسم در مقابل بيّنه است كه «البيّنة علي المدعي و اليمين علي من انكر»[1] آن كه اهل ادعاست بايد شاهد و دليل اقامه كند، آن كه منكر است سوگند ياد ميكند كه سوگند در محكمه قضايي در مقابل دليل است ولي سوگند ذات اقدس الهي به دليل است نه در مقابل دليل.
اگر كسي ادعا كرد كه الآن روز است بعد گفت قَسم به اين آفتاب الآن روز است اين به دليل قسم خورد؛ نه در مقابل دليل. قسمهاي الهي معمولاً به بيّنه است قسم به خدا رسالت حقّ است اين قسم به دليل است، چرا؟ براي اينكه ذات اقدس الهي خالق كل است يك، همين خالق ربّ و مدبّر و پرورنده و تدبيركننده كل است دو، انسان مشمول همين قانون اساسي است اين سه، پرورش انسان جز از راه قانون و تعليم و تربيت حاصل نيست چهار، پس او بايد قانون و معلم و مربي بفرستد پنج، اگر ايشان فرمود قسم به خدا رسالت حق است يعني قسم به اين دليل ﴿تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَي أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ كذا و كذا﴾ اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه چه در گذشته، چه در حال شيطان كاري جز وسوسه ندارد و وسوسه هم از بهترين بركتهاي نظام هستي است چون هر كس به هر جايي رسيد به وسيله وسوسه رسيد وسوسه بود، چالش بود، درگيري بود، مبارزه شروع شد، جهاد اكبر شروع شد، مقاومت شروع شد اين شخص پيروز شد شده جزء اولياءالله، خب اگر وسوسه نباشد كسي وليالله نميشود كسي به جايي نميرسد كه وسوسه هم كار خوبي است در حدّ دعوتنامه است از آن طرف الهامهاي الهي هست، فطرت هست، عقل هست، گفتار انبيا هست، اوليا هست، پشت سرِ هم فرشتهها سروشي دارند، چند دعوتنامه آن طرف هست يك دعوتنامه هم از طرف شيطان است به نام وسوسه.
اينچنين نيست كه دعوتنامه انبيا و اوليا و عقل و فطرت و فرشتهها «و فوق ذلك كله» دعوتنامه ذات اقدس الهي كم باشد او چندين براي اغواي شيطان است اين ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[2] هست، اين هدايت درون هست ﴿مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً﴾[3] هست و هدايتهاي ابتدايي هست، هدايتهاي پاداشي هست چندين دعوتنامه از طرف انبيا و اوليا و عقل و فطرت و «فوق ذلك كله» از طرف ذات اقدس الهي ميآيد، يك دعوتنامه هم از طرف شيطان است.
اگر كسي اين دعوتنامه را طرد كرد و راه انبيا و اوليا را گرفت «طُوبَي لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ» اگر نگرفت خودش به دنبال شيطان رفت هرگز شيطان رهبري كسي را به عهده ندارد او عرضه اين كار را ندارد او حق ندارد اصلاً كه امام كسي بشود، وليّ كسي بشود، والي كسي بشود اگر يك عدهاي رفتند به سَمت او تولّي كردند و او را وليّ خود قرار دادند او ميشود وليّ آنها وگرنه او همچنين سِمتي را ندارد كه.
بارها به عرضتان رسيد كه شيطان در نظام هستي مثل كَلب معلَّم است، خب سگ تربيت شده چيز بسيار خوبي است براي هر كسي پارس نميكند كه يك پارس ميكند تا باخبر بشوند كه اين سارق است، مهمان است، چه كسي است و انسان طرد ميكند او را ، خب حالا اگر كسي خودش آمد به دنبال اين سگ و دُم سگ را گرفت، خب چهار تا گاز هم ميگيرد اين را ديگر هيچ ممكن نيست شيطان كسي را جذب بكند اصلاً قدرت ندارد به او اجازه نميدهند چنين كاري بكند.
در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» مبسوطاً گذشت كه در قيامت صحنهٴ مهاجه و مناظرهٴ شيطان و پيروان شيطان است كه اينها بخواهند شيطان را لعن كنند، بد بگويند، ملامت كنند صريحاً گفت ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ﴾[4] شما ﴿لُومُوا أَنفُسَكُم﴾ خودتان را ملامت كنيد من يك دعوتنامه نوشتم، خب ميخواستيد نياييد اين همه دعوتنامه را انبيا فرستادند ميخواستيد آنجا برويد از من كاري برنيامد من بدي نكردم نسبت به شما خودتان را ملامت كنيد.
ذات اقدس الهي هم به عنوان داور اين مناظره حق را به شيطان داد فرمود بله، او كاري با شما ندارد كه ﴿إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَي الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ﴾[5] او وليّ كسي است كه پيشاپيش تولّي او را قبول بكند وگرنه او چنين سِمتي ندارد كه، اگر كسي با داشتن اين همه انبيا و اوليا و فرشتهها از بيرون، عقل و فطرت از درون و «فوق ذلك كله» حرف ما را پشت سر گذاشت و به دنبال شيطان رفت ما اول اجازه ميدهيم اينها با هم دوست بشوند، اينها را نزديك هم ميكنيم بعد كم كم كم راه توبه را هم باز ميكنيم، باز هم دعوت ميكنيم، باز هم هدايت ميكنيم اگر ﴿نَبَذَ ... كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[6] اگر راه توبه و راه انابه را بستند ﴿بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[7] شد و ﴿عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[8] شد از آن به به بعد ما دستور ميدهيم از باب كيفر كه شيطان بشود وليّ او.
پس اول در حدّ دعوت كردن است ميشود وسوسه كه چيز بسيار خوبي است از اين طرف اگر كسي رفت به دنبال شيطنت شيطان ما راه توبه و انابه و امثال ذلك را باز، باز ميكنيم، باز دعوت ميكنيم، باز به دنبال او ميفرستيم، چندين بار به دنبال او ميفرستيم و به فرشتگان دستور ميدهيم كه ننويسيد بلكه برگردد اگر همه مهلتها را او به باد داد ما در مقطع دوم شيطان را با او قرين قرار ميدهيم باز هم راه توبه باز است اگر ديديم نه كاملاً ﴿نَبَذَ ... كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ از اين به بعد ما شيطان را وليّ او قرار بدهيم نه اينكه خود شيطان اين قدرت را در نظام هستي داشته باشد كه عدهاي را تحت ولايت خود بياورد بشود وليّ آنها، البته اين سه مقطع هر كدام زيرمجموعه خاص خودشان را هم دارد اينچنين نيست كه تمام مقاطع منحصر در اين سِمت نباشد مقاطع اصلي اين است.
پرسش...
پاسخ: وسوسهاش مذمّت نشد كه.
پرسش...
پاسخ: بله اعلام خطر كرد فرمود نرويد نگفت وسوسه بد است كه گفت اين دعوتي كه فرستاد، اين دعوتنامه، اين سفير از خانهٴ صياد ميآيد بيرون نرويد آنجا، نه دعوتنامه فرستادن بد است اين دشمن است كه شما را دعوت كرده اين دشمن است، اين ملعون است، اين عذاب اليم دارد، خودش به جهنم ميرود، شما را ميخواهد به جهنم ببرد اين يك موجود بدي است اين براي شما دعوتنامه نوشته نرويد نه اينكه دعوتنامه نوشتن بد است دعوتنامه نوشتن، وسوسه كردن چيز خوبي است، خب.
همين انسان بالاتر از فرشته ميشود همينهايي كه ﴿تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[9] همينها كه شياطين را به بند ميكشند «هذه نفسه عروضها بالتقوي» از درون و بيرون اينها بند ميكشند اينها همانهايي هستند كه از ملائكه بالاتر ميشوند، خب.
در آن وسوسه كه كارِ خوبي است، خودِ شيطان هم كه رجيم است، لعين است ﴿إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾[10] اين طور، اما اينچنين نيست كه حالا بيرون از كار خودش بتواند در نظام هستي بدون اجازه خدا كار بكند اين يك معصيتي كرده بدون اجازه خدا در حيطهٴ خودش عصيان دارد، خب هر كسي همين طور است ديگر خدا كه مجبور نكرده به اطاعت كه.
پرسش...
پاسخ: نه، اول كه اين طور نبود اين دشمن شد اين در اثر كِبر و منيّت و خودخواهي گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ بعد شده «عَدُوٌّ مُبِينٌ» بعد گفت ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾[11] وگرنه اول كه خدا دشمن خلق نكرد كه، خب.
در مقطع بعدي آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آمده فرمود ما شيطان را قرين شما قرار داديم يا قرين اين تبهكارها قرار داديم آيه 36 سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين است كه ﴿وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾ ما اين همه آيات الهي را به آن شخص نشان داديم اين عمداً تعاشي ميكند أعشا يعني شبكور اين هم شبكور است هم روزكور اين خودش عشوه دارد، عشيه دارد خودش را به كوري ميزند وگرنه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[12] كه همه جا را گرفته كه، اگر كسي تعامي كند، خود را به عما و كوري بزند و نام و ياد ما را عمداً نبيند ما شيطان را قرين او قرار ميدهيم ﴿نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾[13] اما البته قرين بدي است.
اگر اين مرحلهٴ مقارنه به توبه ختم شد كه بسيار خوب اين به حُسن عاقبت ميرسد، اما اگر خداي ناكرده اين تمادي در غي بود، گسترش بيراهه رفتن بود از آن به بعد ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[14] كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت فرمود ما از آن به بعد شياطين را اولياي اينگونه افراد قرار داديم آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ اين هم تعليق حُكم بر وصف مشعر به عليت است ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ است، فعل مضارع است، دلالت بر استمرار دارد هر چه ما گفتيم ايمان نياوردند اصلاً ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ نه «لم يؤمنوا» نه قبلاً ايمان نياوردند اصلاً ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ است نه «لَمْ يُؤْمِنُوا» است، خب چنين گروهي تحت ولايت شيطاناند آن وقت نتيجهاش همين آيه محل بحث است كه در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ﴾ نه اينكه حالا شيطان خودش يك عدهاي را تحت ولايت خود بگيرد و در نظام آفرينش يك موجود ديگري هم بتواند سهمي داشته باشد ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ يك، در آيات ديگر فرمود: ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾ اين تحريكها دوش كسي را ميگيرند ميجنبانند، دست كسي را ميگيرند ميگردانند اين «أَز» با «الف» و «ز» اين تحريك، اين جنبش بيجا از آن تحريككننده است به نام شيطان ما فشار آورديم كه حالا تحريك كنيد آنها را براي اينكه يك فشار بياورند بلكه آدم بشود تا آخرين لحظه هم ميگوييم برگرد، حالا اگر كسي برنگشت كسي رفت دُم سگ را گرفت بالأخره چهار تا گاز هم ميگيرد، اين طور نيست كه اين كَلب معلم بيخود بدون اجازه كسي را گاز بگيرد اين طور نيست، خب.
فرمود: ﴿فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُديً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ براي افرادي كه پذيرا هستند، اهل جدال نيستند، اهل هدايتاند اين هدايت و رحمت است، براي كساني كه اختلاف را دامن ميزنند اين براي حلّ اختلاف خوب است، براي تبيين اين مطالب خوب است.
در قرآن كريم همان طور كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد يك تعليم عمومي دارد كه فرمود: ﴿بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ﴾[15] يك تدريس خصوصي براي افراد مخصوص دارد فرمود: ﴿وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[16] اين دو راه را انبيا دارند به شاگردانشان هم همين دو راه را آموختند فرمودند شما هم معلم توده مردم باشيد در سخنرانيهاي عمومي، هم مدرّس خواص باشيد در حوزه و دانشگاه ﴿بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ﴾ براي توده مردم ﴿وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ براي خواص حوزوي و دانشگاهي، اين براي اين، اين براي نحوه تدريس، اما محتواي درس آن سه قسمت است كه ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[17] حالا چه مثنا، چه فرادا يك وقت است آدم در جمع خصوصي دارد درس ميگويد با ابنابيالعوجاها و اينها روبهروست ميشود جدال احسن بعد از حكمت و موعظه ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ گاهي جلسه خصوصي با خواص است مثل هشام حَكم و هشام سالم و حمران اعين و اينها بالحكمه است، گاهي براي اوساط از صحابه است دارد درس ميگويد بالموعظه الحسنه است.
غرض اين است كه آن حكمت و موعظه حَسنه و جدال احسن براي محتواست، اين تعليم عمومي و تدريس خصوصي براي روش تدريس است، خب.
﴿لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ حالا نحوهٴ تبيين فرمود تو بايد معارف را بيان كني، حالا چطور بيان كن؟ يكي از مصاديق معارف الهي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد بيان ميكند اين است ميفرمايد: ﴿وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ﴾ اين را به مردم بگو در جريان عمومي با رقيق كردن بگو، در جلسات خصوصي، در تدريس با بيان محتوايي حكمت اينها را بيان بكن. فرمود ذات اقدس الهي باران را از بالا ميفرستد اين متفرّع است اين امر تجربي است ديگر باراني هست و رويش گياه هست و امثال ذلك، اين علوم تجربي به آن مباني و مبادي و اصول تجريدي تكيه ميكند كه اصل عليت و معلوليت حق است، ربط عليت و معلوليت ربط ضروري است، انفكاك علت از معلول، انفكاك معلول از علت محال است يعني معيّت ضروري است، معيّت در زمان، تقدّم ذاتي علت، استحاله دور، استحاله تسلسل، استحاله جمع ضدين، استحاله جمع نقيضين، استحاله جمع مثلين اينها مبادي تجريدي است كه در حكمت و كلام بايد معلوم بشود آن وقت علوم تجربي به استناد اين مباني تجريدي ميتواند سامان بپذيرد وگرنه استحاله دور و تسلسل كه امر تجربي نيست ما تجربه ميكنيم ميبينيم آب در فلان درجه حرارت جوش ميآيد اما دور محال است، جمع ضدّين محال است، جمع نقيضين محال است، جمع مثلين محال است، تسلسل محال است، اينها كه جزء علوم تجربي نيست اينها جزء مبادي تجريدي عقل محض است،خب.
فرمود براساس عليت اين يك مبدئي دارد نظم هست آن مبدأ بايد حكيم باشد خداي سبحان با اين، چندين كار را به شما نشان داد يكي اينكه خوابيده را بيدار كرده، يكي اينكه مُرده را زنده كرده، يكي اينكه اين زنده را جذب آن بيدار كرده، يكي اينكه سرزمين خشك را شكوفا كرده كه مواد غذايي شما تأمين شده، مواد بهداشتيتان تأمين شده، مناظر طبيعيتان تأمين شده اين زمين خاك است و مُرده است، درختي كه در كنار اوست خوابيده است با باران در فصل بهار آن خوابيده را بيدار ميكند يك، بعد آن شروع ميكند به تغذيه دو، از آب ميگيرد، از هوا ميگيرد، از خاك ميگيرد. خاكِ مُرده وقتي جذب اين درخت شد زنده ميشود، نه اينكه درخت را خدا زنده بكند درخت زنده است، خوابيده است، خوابيده را بيدار ميكند اينكه فرمود ما با باران مُرده را زنده ميكنيد فرمود ما زمين مُرده را زنده ميكنيم، نه درخت مُرده را درخت كه نمرده كه درخت خوابيده است اين خوابيده را بيدار ميكند آن مُرده را زنده ميكند اين خوابيده بالأخره كه زنده شد غذا ميخواهد ديگر غذايش به اين است كه اين خاكها را جذب كند اين خاكي كه مُرده بود حالا ميشود گلابي، حالا ميشود سيب، حالا ميشود برگ، حالا ميشود خوشه و شاخه همين خاك مُرده رشد ميكند ميرود بالا اين از جاي ديگر نيامد كه اين مُرده زنده شد راه افتاد رفت بالاي درخت و شده برگ فرمود: ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ﴾ به اين آب زمين را نه درخت را درخت زنده است و خواب اين خوابيده را بيدار كرده اين خوابيده غذا ميخواهد آن مُردهها با تغذيه اين درخت زنده شدند، خب.
﴿فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ﴾ حالا اگر همين بيايد در بحثهاي درختشناسي و كشاورزي و امثال ذلك جاي آن دارد كه به اندازه ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[18] كه در حوزهها بحث شد و از آن برائت نقلي درآمد و شده علم اسلامي آن وقت كشاورزي اگر در دانشگاه تدريس بشود به عنوان كشاورزي اسلامي، كشاورزي اسلامي نيست آن وقت اصول ميشود اسلامي، خب چطور اصول اسلامي شد براي اينكه يك آيهاي بود عقل كه حجت خداست از اين آيه خيلي چيز فهميد شده علم اسلامي، شده اصول اسلامي، خب همين آيات چندين برابر آنچه كه درباره اصول آمده درباره كشاورزي هست، درباره دامداري هست، درباره هواشناسي هست، درباره محيط زيست هست همين عقل از همين آيات اين مطالب را استنباط ميكند ميشود هواشناسي اسلامي، زيستشناسي اسلامي، كشاورزي اسلامي، درياشناسي اسلامي، صحراشناسي اسلامي اينچنين نيست كه حالا اگر حوزه شد بشود اسلامي، دانشگاه شد بشود غير اسلامي كه مشكل اين است كه اينها عقل را مصادره كردند ميگويند بشر فهميد مگر ميشود يك چيزي حجت خدا نباشد در عالم.
اگر علم نيست كه فرضيه است كه خب به آن بها داده نميشود، اگر علم يا علمي يعني قطع يا طمأنينه، اگر علم يا علمي شد حجت الله است ديگر ميشود يك كسي مسئول كشور باشد و بداند كه درختها را چطور بايد سمپاشي كرد و راهنمايي نكند و در قيامت به عذاب اليم گرفتار نشود، خب اگر ميوههاي كشاورزان يك مملكتي آسيب ببينند اين شخص بداند كه سرّ آسيبديدن چيست، چه موقع بايد سمپاشي بكنند و چطور بايد سمپاشي بكنند و راهنمايي نكند اين در قيامت جهنم ميرود يا نميرود؟ عذاب ميشود يا نميشود؟ اين ميتواند بگويد خدايا شما كه در قرآن نگفتي چطوري سمپاشي بكنيم ما هم نگفتيم به مردم يا به او بگويند اين فهمي كه من به تو دادم مثل صحيحه زراره است ديگر مگر ميشود چيزي قطع باشد يك، يا طمأنينه باشد دو، به اصطلاح حوزويان علم يا علمي باشد سه، و حجتالله نباشد، خب اين ميشود حجت خدا، اين ميشود كشاورزي اسلامي، اين ميشود سمشناسي اسلامي.
اگر اين معارف به دانشگاهها برود دانشگاه ميشود اسلامي وگرنه فضاي اسلامي درست كردن و نمازخانه درست كردن و دختر و پسر را از هم جدا كردن مسلمان تربيت كردن است، نه دانشگاه را اسلامي كردن وقتي دانشگاه اسلامي ميشود كه مثل حوزه علومش بشود اسلامي و ما اصلاً علم غير اسلامي نداريم مگر علم ميشود سكولار باشد؟ اينها «هو الاول» را گذاشتند كنار «هو الآخر» را گذاشتند كنار عقل را مصادره كردند گفتند براي ماست، خب وقتي عقل براي ما بود، سرمايه براي ما بود، حجتالله نيست وقتي حجتالله نبود ما چه قطع داشته باشيم، چه طمأنينه داشته باشيم خودمان آزاديم آن وقت اين حق است يا عقل حجتالله است اگر عقل حجتالله است مثل صحيحه زراره ميشود آن وقت «هو الاول» آن مشخص ميشود «هو الآخر» آن مشخص ميشود نظير همين اصول ديگر، اگر علم اصول، علم اسلامي است چه اينكه هست همه علوم قابل اسلامي شدن است چه اينكه هست.
فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ همين زمين قبلاً مُرده بود يا قبلاً همين زمين جزء برگها بود اين برگها كه در خزان ميريزد در پاييز ميريزد اين برگها براي اين درخت است، درخت سر حال است، بيدار است، بعد ميخوابد، برگهايش ميريزد، بعد خاك ميشوند، ميميرند دوباره اين مُردهها را زنده ميكند. فرمود از نظر مبدأشناسي اين است، از نظر معادشناسي هم همين است مگر اين برگ ديروز، خاك امروز و برگ فردا نبود، مگر يك تكّه برگ سه حال را پشت سر نگذاشت قبلاً يعني در سال قبل اين برگ سبز بود، پاييز شد اين پژمرده شد، ريخته شد، پوسيد، خاك شد، مُرد، الآن دوباره ما زندهاش كرديم معاد هم همين طور است روحتان كه اصلاً نميميرد او درباره احيا و اماته ندارد جسمتان را ميگويد همين است ديگر.
پس اين هم ميتواند دليل مبدأ باشد، هم دليل معاد ﴿فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ﴾ آن كسي كه ميشنود اينكه فرمودند: ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ يعني در برابر حرف خدا ديگر حرفي نزنيد، چون همه آنچه را كه شما بخواهيد او گفته براي شما چراغي هم به شما داده به نام عقل كه اين مصباح شريعت است اين چراغ، چراغ خوبي است خيلي چيز را شما ميتوانيد ببينيد هر چه را كه لازم است ببينيد ما به شما نشان داديم يك مقدار از درونتان يك مقدار از بيرون منتها شما بايد شنوا باشيد آن هم تابستان و زمستان خاصّ خودشان را دارند آن گياهان فصلي آنهايي كه در زمستان رشد ميكنند آنها هم يك فصل خزاني دارند، يك فصلهاي خوابي دارند، يك فصل مرگي دارند، يك فصل بيداري دارند فصول فرق ميكند، مناطق فرق ميكند اين را كه سخن از تابستان و بهار در اين آيه نيست بالأخره آن درختي كه زمستان رشد ميكند و آن گياهي كه در فصل زمستان.
پرسش: حالت گلخانهاي دارد
پاسخ: بله، خب آن هم همين طور است آن هم يك وقتي پژمرده ميشوند اين طور نيست كه هميشه در هر فصلي در هر شرايطي آنها زنده باشند آنها هم در بعضي از فصول ميخوابند، در فصل ديگر ميميرند، در فصل ديگر بيدار ميشوند.
پرسش:...
پاسخ: يعني همين خاك ميشود برگ ديگر اين درختي كه يك متر قدّش بود الآن دو متر شد، شاخههاي فرعي پيدا كرد، برگها پيدا كرد، ميوه پيدا كرد اينها همان خاكهاي مجاور خود را گرفت و به اين صورت درآورد ديگر يك قدري كود بود، يك قدري خاك بود، يك قدري آب بود، يك قدري هوا بود اينها را گرفت اين جمادها را گرفت و به اين صورت درآورد ديگر از جاي ديگر نياورد كه، خب.
اين درباره كشاورزي، درباره دامداري فرمود: ﴿وَإِنَّ لَكُمْ﴾ اينها ﴿لِتَبَيُّنِهِ﴾[19] است كسي درباره توحيد اختلاف دارد اين آيات توحيد، در نظم عالَم اختلاف دارد اين دليل نظم فرمود تويِ پيامبر اينها را برايشان تشريح بكن ما اصلاً تو را فرستاديم، قرآن به تو داديم براي اينكه اين معارف را براي مردم بگويي ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ شما همين دامهايي كه داريد اينها وسايل عبرت فراوان است هم عبرت انديشهاي، هم عبرت انگيزهاي.
عبرت را از آن جهت عبرت گفتند كه آدم از جايي عبور ميكند به جاي ديگر كسي كه جاهل است از جهل به علم عبور ميكند ميگويند عبرت گرفته است اين براي انديشه، كسي كه ميداند ولي كجراهه ميرود از جهالت، نه جهل از جهالت به عقل عبور ميكند ميگويند عبرت گرفته است فرمود شما هم در مسائل علمي ميتوانيد عبرت بگيريد، عبور كنيد، اهل استدلال بشويد، هم در مسائل اخلاقي عبرت بگيريد ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ يك وقت است ميفرمايد ما اين منافع را اين را در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه شروع كرديم طليعهاش همين مسائل بود منتها به نحو جامع در آيه 5 و 6 همين سورهٴ «نحل» اين را فرمود كه ﴿وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ ٭ وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ ٭ وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ٭ وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اما دارد بركات الهي را ميشمارد نه استدلال بكند فرمود اين بركات را خدا به شما داد اما آيه محل بحث اين است كه شما در همين انعامي كه فوايدش را شنيديد ما دو ﴿لَكُمْ﴾ داريم يكي گفتيم ﴿لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ﴾ ﴿لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ﴾ «لكم فيها كذا و كذا» يك ﴿لَكُمْ﴾ علمي داريم ما گفتيم بارِ شما را ميبرد، غذاي شما را ميدهد، گوشت شما را تأمين ميكند، جمال شما را تأمين ميكند اين ﴿لَكُمْ﴾ ﴿لَكُمْ﴾هاي آن اول، اما اينجا ميخواهيم برهان اقامه كنيم يك ﴿لَكُمْ﴾ علمي داريم شما بخواهيد حكيم بشويد ﴿لَكُمْ﴾ متكلم بشويد ﴿لَكُمْ﴾ متّعظ بشويد ﴿لَكُمْ﴾ ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ آن عبرت چيست؟ ما قبلاً گفتيم شير به شما ميدهيم از همين گوشت به شما ميدهيم الآن ميخواهيم بگوييم ميدانيد چطور به شما شير ميدهيم اين غذايي كه اين دام خورده بعد از اينكه از معدهاش رفته روده آن تههايش آن تفالهها ميماند كه بعد بايد دفع بشود اين را ميگويند فرث وسطهايش شير ميشود كه اين را ما به پستان هدايت ميكنيم از آنجا شفافانه درميآيد بالايش خون ميشود كه ما به رگها هدايت ميكنيم كه حيات را تأمين كند ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ كه ﴿نُسْقِيكُم﴾ آنچه كه در بطن اوست ﴿مِن بَيْنِ فَرْثٍ﴾ كه پايين است ﴿وَدَمٍ﴾ كه بالاست ﴿لَّبَناً خَالِصاً﴾ ما آن قدر ظريفانه و قادرانه اين لجن را در كنار لَبَن لطيف نگه داشتيم و اين لَبن لطيف را در كنار آن لجن نگه داشتيم كه اين لَبن لطيف نه بوي بد آن فَرْث را ميگيرد، نه رنگ خون را ميگيرد معطّر و گوارا بين دو چيز غيرِ خوراكي و بد درميآيد ما اين كارها را كرديم.
﴿إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ و در طي اين 1400 سال هر دانشمندي كه آمده گفته «امنا و صدقنا» الآن اين چشمههايي كه هزار سال يا بيشتر و كمتر ميجوشد از داخل گل و لاي درميآيد ديگر آنجا كه لولهكشي نيست كه فرمود اين آب باراني كه ميآيد اين باران كه شفاف نيست چون هوا تيره است با اين غبار آلوده است باران اصولاً شفاف و سفيد نيست ميآيد در اين زمين با گل و لاي مخلوط ميشود ميرود در دلِ خاك وقتي در دلِ خاك رفت البته قدم به قدم ما ميبريم وقتي در دلِ خاك رفت ما راهها را نشان ميدهيم ترافيكش مشخص است كجا ورود ممنوع است، كجا ورود ممنوع نيست، كجا دو طرفه است، كجا يك طرفه است، كجا سه راه است، كجا چهار راه است، ﴿فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾[20] ما سالكيم او مسلوك است، ما راهنماييم او راهروست كجا برود، كجا نرود، به چه عمق برود، به چه عمق نرود اين سفره آب چقدر از زمين فاصله داشته باشد بعد تهديد كرد فرمود اگر ما دستور بدهيم يك قدري پايين برود ﴿أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾[21] ما اگر دستور بدهيم دو كيلومتر، سه كيلومتر اين آبها بروند پايين آن وقت تمام اين منطقهها ميشود خشكسالي و بايد كوچ كنند بروند جاي ديگر.
فرمود ما بالأخره به اينها گفتيم خيلي پايين نرويد همينجا باشيد يا با چشمه دربياييد، يا با قنات دربياييد، يا با چاه دربياييد، دمِ دست باشيد بالأخره ما اين كارها را كرديم، خب حالا از پيدايش كه تيره بود، روي زمين آمد كه لجن است، با خاك هم كه مخلوط شد لجن است چه كارهايي شده كه چشمهٴ زلال و آب معدني از آن درميآيد؟ از گل و لاي درميآيد ديگر، ديگر لولهكشي كه نيست كه.
يك وقت است كه ميفرمايد ما از زمين براي شما آب درآورديم كه مشكل عطش شما را برطرف كند آن بيان فايده است، يك وقت است دارد درس توحيد ميدهد فرمود: ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ اين آيه 4 و 5 و 6 سورهٴ «نحل» كه اول خوانديم با اين آيه كه محل بحث است خيلي فرق دارد آنجا دارد بركات اينها را ذكر ميكند البته سرانجام انسان موحد ميشود، اما اين برهان توحيد است شما الآن چشمههايي كه دو هزار سال قبل، سه هزار سال قبل طبق تاريخ مدوّن دارد ميجوشد آن ريگهايي هم كه در آن چشمههاست ميبينيد شفاف است چيزي نبسته آن چشمههايي كه املاح دارد آنها حسابش مشخص است، اين چشمههايي كه صاف است اين دامنههاي دماوند الآن چشمههايي است كه دو هزار سال، سه هزار سال همه اين ريگها شفاف است بالأخره از گل و لاي درآمده ديگر.
اگر در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» فرمود: ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ٭ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ﴾[22] يك قسمت بحر شور است، يك قسمت بحر شيرين است اينها ممزوج نميشوند ما روزانه داريم ميبينيم حالا بحرشناس نيستيم كه ببينيم كجاست، خب روزانه همين است ديگر هيچ دامشناسي آمده ترديد بكند كه اين شير از كجا دارد ميآيد؟ جداربندي شده، فاصلهبندي شده، مرزبندي شده، آن تشكيلاتي كه شير پيدا ميشود جداي از تشكيلات فرث است، تشكيلاتي كه دم پيدا ميشود جداي از تشكيلات فرث و لَبن است يا نه اينها همهشان در رودهاند پايينش تفاله است كه آنجا كه هست به آن ميگويند فرث، وقتي بيرون آمد ميشود لوث وسطش لَبن است بالايش هم دم است اين را راهنمايي بكند كه لَبن از كجا خارج بشود بايد به پستان برسد و خارج بشود، دَم هم كه در همه عروق جريان پيدا كند.
فرمود: ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم﴾ البته سقي هم چون متعدّي است ﴿يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ﴾[23] بعضيها «نسقيكم» هم قرائت كردند ﴿نُسْقِيكُم مِمَّا فِي بُطُونِهِ﴾ آنكه مسقي شماست كه خدا سَقي ميكند چيست؟ آن لَبن خالص است اين لَبن خالص در درون اين انعام است در درون هست جايش هم بين فرث و دَم است «من بين فرث و دم نسقيكم لبن» كه هم از نظر بو خالص است، بويِ بد فرث را نگرفته، هم از نظر رنگ خالص است رنگ سرخ خون را نگرفته ﴿لَّبَناً خَالِصاً﴾ كه سائق است و گواراست براي نوشندهها اين ميشود عنايت الهي.
و آن بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي عرفه «عميت عين لا تراك» قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين انشاء نيست، اين نفرين نيست نه كور باد كسي كه تو را نميبيند كور است كسي كه تو را نميبيند «عميت عين لا تراك عليها رقيبا و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيبا»، خب.
جريان ﴿بُطُونِهِ﴾ كه ضمير مذكر است در بخشي از قرآن كريم همين آيه آمده است و ضمير مؤنث است نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» به اين صورت آمده است سورهٴ «مؤمنون» اين است ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِمَّا فِي بُطُونِهِ﴾ كه ضمير مؤنث است، در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم از اين انعام با تأنيث ياد شده است كه فرمود انعامي كه ﴿حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا﴾ آيه 138 سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا﴾ برخيها خواستند بگويند سرّ اينكه در سورهٴ «انعام» ضمير مؤنث شد، ﴿ظُهُورُهَا﴾ گفته شد و در سورهٴ «نحل» كه محل بحث است ضمير مذكر است براي اينكه در سورهٴ «انعام» ضمير ﴿ظُهُورُهَا﴾ به همه انعام برميگردد لذا مؤنث است در سورهٴ «نحل» كه محل بحث است و مذكر است ضمير به بعض انعام برميگردد نه به همه انعام زيرا بعض انعاماند كه شير ميدهند، نه همه انعام، انعام مذكر كه شير نميدهد اين توجيه تمام نيست براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» همين تعبير آمده است با تأنيث ضمير، خب آنجا هم كه همه انعام شير نميدهد آنجا هم بعضي انعام شير ميدهد ولي آنجا مؤنث است.
زمخشري كه اصلاً كتابش مانده در جهت صبغهٴ ادبي گذشته از اينكه خودش يك اديب نامآوري بود اين از تضارب آراء خيلي كمك گرفت اين به زعم خودشان، خب مدتي در كنار كعبه مشرّف بود كه به او ميگفتند «جارالله» و دو سال و اندي مثلاً آنجا در كنار كعبه بود مهمان بيت حرمِ الهي بود به زعم خودشان اين را نوشتند، بعد از اينكه اين تفسير كشّاف را نوشته گذاشته در مسجدالحرام كه علما بيايند ببينند نقد كنند اين نظريهپردازي و نقد از همان تقريباً هزار سال قبل گرچه ايشان به آن حد نرسيد بود اين را گذاشته در مسجدالحرام مفسّران و عالِمان و اديبان آن عصر، خب مسجدالحرام محل زيارت بسياري از اين علما بود آمدند و اين كتاب را ديدند و اشكال هم كردند و نقد هم كردند و اين اصلاح شد و شده يك كتاب جامع كه اين طرز كتابنويسي و استفاده از آراي ديگران هست.
ايشان يك حرف پختهاي دارد ميگويد اصولاً جناب سيبوي در مفردات خودش اين انعام را مفرد ميداند منتها به وزن جمع نظير «ثوب اكياش» مفرد ميداند به لحاظ محتوا گاهي ضمير مؤنث است، به لحاظ لفظ كه چون مفرد است ضمير مذكّر است اكياش «ثوب اكياش» مفرد است نظير مكرِ كبّار، ﴿مَكْراً كُبَّاراً﴾[24] كه در قرآن آمده كبّار خب مفرد است گرچه نشان ميدهد كه به صيغهٴ جمع است، ولي مفرد است كبّار مفرد است به زعم ايشان انعام مفرد است اگر ضمير مؤنث شد نظير آنچه كه در سورهٴ «مؤمنون» است به لحاظ معناست براي اينكه اين جنس دام مراد است و اگر مذكر است براي اين است كه خودِ اين انعام مفرد است، لكن قبول اينكه اين انعام مفرد است كار آساني نيست اما تنبّهي است كه جناب زمخشري در كشّاف دارد، حالا اينها مربوط به تذكير و تأنيث است كه خيلي مهم نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»