درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

85/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 61 الی 64

 

﴿وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾(61)﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَي لاَ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُم مُفْرَطُونَ﴾(62)﴿تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَي أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾(63)﴿وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُديً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾(64)

 

بعد از اينكه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾[1] دو اسم از اسماي حسناي ذات اقدس الهي را در ذيل آيه ذكر فرمود، فرمود: ﴿وَهُوَ الْعَزِيرُ الْحَكِيمُ﴾[2] عزيز يعني آن مبدأ نفوذناپذير كه لازمهٴ او قدرت مطلق است اگر عزيز مطلق بود و حكيم كسي است كه برابر با حكمت كار مي‌كند چون عزيز است مي‌تواند به ظالمين كيفر بدهد، چون حكيم است تأخير مي‌كند، رحم دارد، مهرباني دارد، اگر عذاب بكند جنبنده‌اي از كفار روي زمين نمي‌ماند اين دو اسم از اسماي حسنا هم سند مضمون گذشته است، هم دليل مضمون آينده.

چرا مثلِ اعلا براي خداست چون عزّت و حكمت مطلقه براي است، چرا ﴿لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ﴾ چون عزيزِ حكيم است وقتي عزيز شد مي‌تواند هر ظالمي را كيفر بدهد، چون حكيم است مدارا مي‌كند لذا اين ﴿هُوَ الْعَزِيرُ الْحَكِيمُ﴾ يك حلقه مرتبط واسطه‌اي است بين گذشته و آينده ﴿وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً﴾ اجل مسمّا در برابر اجل مقضي يا اجل معلّق است، اجل مسمّا تغيير و تبديل‌پذير نيست، ولي اجل مقضي و اجل معلّق تغييرپذير است.

در اوايل سورهٴ مباركهٴ «انعام» همان آيه اول كه اجل را به دو قسم ذكر فرمود آنجا مبسوطاً اين بحث گذشت آيه دوم سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است كه ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَي أجلاً وَ أَجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ﴾ كه فرق بين اجل مقضي و اجل مسمّا يا به تعبيري ديگر بين اجل معلّق و اجل مسمّا آنجا بازگو شد.

اجمالش اين است كه براي هر كسي دو اجل هست يك اجل معلّق هست كه تغييرپذير است و يك اجل مسمّاست كه تغييرپذير نيست، چرا اجل مسمّا تغييرپذير نيست براي اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ﴾ آنچه كه عندالله است اجل مسمّاست صغراي قياس در همين سورهٴ «انعام» مشخص شد، كبرا هم در سورهٴ «نحل» كه ﴿ مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ ﴾[3] اگر چيزي عنداللهي شد، نزد خدا بود اين ثابت است تغييرپذير نيست ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ﴾ اين صغرا ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ اين كبرا «فاجل المسمّيً باق» اين نتيجه. اجل مسمّا تغييرپذير نيست، ولي اجل معلّق تغييرپذير است.

بيان ذلك اين است كه ذات اقدس الهي براي انسان كه يك موجود مختار است راه مشخص كرده است فرمود اگر بخواهد عمر طولاني داشته باشد هم بهداشت ظاهر را رعايت كند، هم بهداشت باطن را. بهداشت را رعايت كند، غذاي مناسب بخورد، پرخوري نكند، بدخوري نكند و مانند آن تا گرسنه نشد غذا نخورد، مقداري كه گرسنه است از سفره برخيزد بيشترين بيماريها همين بيماريهاي گوارشي است كه در اثر بدخوري و پرخوري است داشتن هواي سالم، آب سالم، غذاي سالم اينها دستورات اسلامي است كه در پزشكي بايد رعايت بشود.

راههاي ديگر راههاي معنوي است صدقه است، دعاست، صله رَحِم است، رعايت حقوق والدين است كه اينها عمر را طولاني مي‌كنند فرمود اگر كسي اين راههاي ظاهر و باطن را طي كرد ممكن است به عمر طولاني برسد به صد سال، نود سال، هشتاد سال برسد اين جزء تقدير است كه اگر اين راه را رفت به هشتاد سالگي مي‌رسد يا به صد سالگي مي‌رسد اين يك و اگر كجراهه رفت، بدخوري كرد، پُرخوري كرد، صلهٴ رحم نكرد، قطع روابط كرد، صدقه نداد و مانند آن اين به چهل سالگي مي‌رسد و از بين مي‌رود، اين هم اجل معلّق است، آن هم اجل معلّق اين راه را برود تا چهل سال زنده است، آن راه را برود تا هشتاد سال زنده است، اين مطلب دوم.

مطلب سوم اين است كه آيا در جهان در خارج، در لوح محفوظ ابهام و ترديد است ـ معاذ الله ـ يا مشخص است؟ مي‌فرمايد نه مشخص است خداي سبحان مي‌داند در ازل كه فلان شخص با حُسن اختيار خود راهِ خوب را طي مي‌كند هم بهداشت را رعايت مي‌كند، هم آن مطالب معنوي را رعايت مي‌كند و هشتاد سال زنده است و در اجل مسمّا هم نوشته است اين هشتاد سال از ذات اقدس الهي فرشته‌ها اگر بپرسند فلان شخص تا چه موقع زنده است به طور قطع مي‌فرمايد اين هشتاد سال چون آنجا ديگر ترديد و شك و ابهام نيست.

نسبت به فرد ديگر كه به سوء اختيار خود كجراهه مي‌رود و تا چهل سال بيشتر دوام ندارد اگر از ذات اقدس الهي سؤال بكنند فرشته مرگ مثل عزرائيل(سلام الله عليه) سؤال بكند كه فلان شخص عمرش چقدر است به ضرس قاطع جواب مي‌شنود كه چهل سال.

پس يك اصل اين است كه اجل دو قِسم است اجل مسمّا و اجل مقضي كه از اجل مقضي به اجل معلّق ياد مي‌شود اين مطلب اول.

مطلب دوم آن است كه اجل مسمّا عندالله است و هر چه كه عندالله است ثابت است و تغييرناپذير.

مطلب سوم آن است كه اجل معلّق به اختيار خودِ انسان است تعيين راه به عهده خود انسان است انسان مي‌تواند با رعايت آداب ظاهر و باطن عمر طولاني داشته باشد، مي‌تواند در اثر بي‌احتياطي راه كمتر داشته باشد.

مطلب چهارم بالأخره چه، ذات اقدس الهي مي‌داند كه اين شخص با حُسن اختيار خود محتاطانه راه را طي مي‌كند و به آن عمر طولاني مي‌رسد اجل مسمّاي اين هشتاد سال است لذا هيچ ترديدي در نظام علمي خدا نيست و فلان شخص هم به سوء اختيار خود كجراهه مي‌رود و عمر كوتاهي دارد.

فتحصّل [پس بنابراين] كه اجل معلّق تغييرپذير است به حُسن اختيار يا سوء اختيار خود شخص، چون شخص اين راه را مي‌رود خدا مي‌داند كه او چه موقع خواهد مُرد و همان وقت هم عزرائيل(سلام الله عليه) دستور مي‌گيرد براي قبض روح در قتل اين طور است، در انتحار همين طور است، در سيل و زلزله همين طور است، در جنگها همين طور است همه اينها معلّق است و چه مي‌شود و جمع‌بندي‌اش هم چه خواهد بود اين را ذات اقدس الهي مي‌داند.

آن اجل مسمّا كه فرارسيد ممكن نيست يك لحظه تأخير، يك لحظه تأخير محال است مثل يك لحظه تقديم اينكه فرمود: ﴿لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً﴾ ﴿سَاعَةً﴾ يعني يك لحظه مثل «تفكّر ساعة»[4] نه ساعة يعني شصت دقيقه، هم تأخير محال است مي‌خواهد بفرمايد تأّخير محال است لذا اين استحاله تأخير را به آن استحاله تقديم وصل كرده است، خب تقديم يقيناً محال است اين بيّن‌الغي است ديگر اگر كسي اجلش روز شنبه است اين محال است روز جمعه بميرد هنوز اجل نرسيده قبل از اجل بميرد يعني چه؟ اجل هنوز نيامده ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ﴾ اين اجل روز شنبه آمده، خب كسي كه اجلش روز شنبه آمده اين ممكن است جمعه بميرد؟ اين محال است جمعه بميرد ممكن است كه اجل شنبه بيايد يك مقداري طبق علل و عوامل تأخير بشود.

مي‌فرمايد اين تأخير هم مثل آن تقديم محال است تقديمش كه محال است كه اين تأخير مثل آن است يك ممكني را كه شدني نيست با آن محال يكجا ذكر كرده مشابهش را ما در بحثهاي سابق داشتيم مي‌فرمايد كسي كه تبهكاري كرده بايد كه توبه‌اش نزديك باشد اين قدر صبر بكند، صبر بكند، صبر بكند در حال احتضار بخواهد توبه كند توبهٴ حال احتضار مثل توبه كسي است كه كافراً مُرده باشد، خب اگر كسي كافراً مُرده باشد ديگر توبه‌اش محال است نه اينكه توبه‌اش مقبول نيست، چون بعد از مرگ كه ديگر جا براي توبه نيست كه «اليوم عمل ولا حساب»[5] .

فرمود توبهٴ كساني كه تأخير مي‌اندازند تا زمان احتضار مقبول نيست مثل توبهٴ كسي كه كافراً مي‌ميرد، خب كسي كه كافراً مي‌ميرد توبه‌اي ندارد ﴿وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ﴾ كه اين در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت كه اگر بخواهند استحاله يك مطلبي را بيان كنند آن را در كنار يك محال ذكر مي‌كنند آيه هجده سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود فرمود: ﴿وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ﴾ كسي كه سيّئات و معاصي را مرتكب مي‌شود و توبه هم واجب فوري است توبه نمي‌كند تا زمان احتضار آن وقت مي‌گويد ﴿تُبْتُ﴾ اين ديگر توبه‌اش قبول نيست ﴿وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ﴾ اين را فرمود ما قبول نمي‌كنيم مثل چه چيزي؟ مثل ﴿وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ﴾ مثل آنهايي كه كافرند مي‌ميرند توبه آنها مقبول نيست، خب آنها توبه‌اي ندارند كه آن محال است، اين ممكن است ولي مقبول نيست يك ممكن نشدني را با ممتنع يكجا ذكر مي‌كنند تا ثابت بكنند كه اين قابل وقوع نيست.

فرمود آن كسي كه حال احتضار توبه مي‌كند توبه او مقبول نيست مثل كسي كه كافراً مي‌ميرد، خب كافراً مي‌ميرد توبه‌اي ندارد كه اينجا مي‌فرمايد اجل كسي اگر نيامد، نيامد تا روز شنبه اجلش آمد اين تقديمش ممكن نيست تأخيرش هم ممكن نيست، خب تقديمش كه محال است چون اجلش نيامده بود مي‌فرمايد اين تأخير هم مثل آن تقديم است كسي خيال نكند به اينكه حالا كه اجل آمد بگويند يك قدري مهلت بدهند، وقتي اجل مسمّا آمد چون اين اجل مسمّا عندالله است ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[6] او نفاد و تغيّر و زوال و تقديم و تأخير ندارد.

همان طوري كه تقديمش محال است، تأخيرش هم محال است اين است كه در كنار هم ذكر شده است، خب اين براي اجل مسمّا هم اختيار محفوظ شد، هم تأثير دعا و صدقه و صله رحم و احترام به پدر و مادر مشخص شد، هم چيزهايي كه عمر را كوتاه مي‌كند مشخص شد و هم اينكه بالأخره انسان كدام راه را مي‌رود هم مشخص است عندالله لذا در اوايل سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود دو اجل هست ﴿هُوَ الَّذِي... قَضَي أجلاً وَأَجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ﴾[7] ، خب.

پرسش...

پاسخ: نه، گاهي شرايط زماني فرق مي‌كند، استعدادها فرق مي‌كند، در محيط سالم فرق مي‌كند، در تربيت خانوادگي فرق مي‌كند اين‌چنين است، ولي غالباً كساني كه در هواي سالم، با غذاي سالم، با ورزش سالم زندگي مي‌كنند و با صدقه و صلهٴ رَحِم و روابط دوستانه فاميلي و ارحام زندگي مي‌كنند اينها عمر طولاني و بيشتري دارند.

پرسش...

پاسخ: بله، اينها ضدين‌اند جمعشان.

پرسش...

پاسخ: يك شيء نيست كه، دو شيء است.

پرسش...

پاسخ: بله اجل مفهوم جامع است اگر اين شخص اين كار را بكند عمرش كوتاه مي‌شود اين يك، اگر اين شخص شرايط را تغيير بدهد عمر طولاني دارد، چه مي‌شود را خدا مي‌داند جمع‌بندي‌اش در لوح محفوظ هست، خب.

اينكه فرمود: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ ناظر به همين است ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَي لاَ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُم مُفْرَطُونَ﴾ كه گذشت، بعد فرمود آنچه را كه اينها دارند در اثر اين است كه اينها تحت ولايت شيطان‌اند اينها خيال مي‌كنند خودشان اين حرفها را مي‌زنند بالأخره اين وسوسه‌هايي كه پيدا مي‌شود خودجوش كه نيست از يك جايي درآمده ديگر علوم و معارفي كه نصيب انسان مي‌شود اينها به وسيله الهامات فرشته‌هاست كه ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾[8] اين درباره استقامت و مسائل عملي، همچنين فرشتگان رحمت نازل مي‌شوند و حقايق و معارف را به اولياي خودشان القا مي‌كنند.

درباره شياطين هم ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[9] اگر وسوسه شد و اگر القائات شد و اگر شبهات شد و اگر مغالطات شد و اگر شبيخون فرهنگي يا تهاجم فرهنگي شد همه اينها در اثر القائات شيطان است بعضيها تحت ولايت شيطان‌اند كه دست به اين كارها مي‌زنند، بعضيها تحت ولايت الهي‌اند كه از اينها دفاع مي‌كنند فرمود قبلاً هم همين طور بود اينها كارهايشان را شيطان براي اينها زيبا نشان داد ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا﴾ كه «لام»، «لام» قسم است ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَي أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾ اينها خودپسندند كارشان را مي‌پسندند و برابر هوايِ خودشان كار مي‌كنند ﴿فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ﴾ در قيامت شيطان وليّ اينهاست اليوم هم شيطان وليّ كفّار است اينها تحت ولايت شيطان دارند كار مي‌كنند كه ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾[10] ﴿وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾.

اما آيه بعد كه مربوط به حلّ اختلاف است آن به خواست خدا خواهد آمد، اشكالها يا سؤالهايي كه مرقوم فرمودند بعضيها جواب داده شد، بعضيها هم به تدريج به خواست خدا پاسخ داده مي‌شود اما.

پرسش: تبارك و تعالي با لطف و رحمت و احسان به مخلوق خودش اين..تعدادي از حيوانات بيگناه و انسانهاي مظلوم مثل افرادي كه در ابوغريب كشته بشوند.

پاسخ: آنها را در بحث ديروز اشاره شد كه مرحوم شيخ طوسي مي‌فرمايد اگر در يك زلزله‌اي يا طوفاني يا صاعقه‌اي يا يك عذاب آسماني يا زميني يك بيگناهي آسيب ببيند فوراً ذات اقدس الهي عوض مي‌دهد و جبران مي‌كند ولي غالباً بي‌گناه آسيب نمي‌بينند همان روايتي كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل كرده است در باب امر به معروف و نهي از منكر كه دو فرشته مأمور تعذيب يك قريه‌اي شدند يكي از دو فرشته وقتي نزديك آن قريه شد ديد كه يك پيرمردي سحرگاه برخاست مشغول عبادت است به فرشته ديگر گفت من اين شهر را زير و رو نمي‌كنم، عذاب نمي‌كنم براي اينكه يك پيرمردي است با محاسن سفيد مشغول عبادت است آن ديگري گفته بود كه من به فرمان خدا عمل مي‌كنم شما دوباره سؤال بكنيد.

مرحوم كليني آن روايت را نقل مي‌كند كه آن فرشته‌اي كه مردّد بود از ذات اقدس الهي سؤال كرد كه روستا يا شهري كه يك پيرمرد محاسن سفيد عبادت كننده‌اي هست عذاب بكنيم يا نه، فرمود بله عذاب بكنيد براي اينكه هيچ وقت براي خدا غضب نكرده، اين تنها مشغول كار خودش است اين امر به معروف نكرده، نهي از منكر نكرده اين به وظيفه خود عمل نكرده اين را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در باب امر به معروف نقل مي‌كند ما كه اسرار عالَم را نمي‌دانيم ولي اين وجهي كه مرحوم شيخ طوسي نقل كردند به نام أحد الأمرين اين بد نيست كه اگر يك وقتي اتفاق افتاد بي‌گناهي آسيب ديد فوراً ذات اقدس الهي جبران مي‌كند اما اين‌چنين نيست كه بي‌گناهان در اين بلواهاي عمومي آسيب ببينند مي‌فرمايد ﴿فنجينا الذين كذا واهلكنا الذين كذا﴾ خداي سبحان در ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[11] عده زيادي را نجات داده، در طوفان نوح عده زيادي را نجات داده، در بلواهاي ديگر عده زيادي را نجات داده اين‌چنين نيست كه بي‌گناهي آسيب ببيند.

پرسش:...

پاسخ: آنجا هم همين طور بحثش گذشت براي اينكه آنجا يا اينها كه ظالم را ديدند ولي اعتراض نكردند استحقاق ﴿لاَتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً﴾[12] ديگران را هم مي‌گيرد اين ديگران ظالم نيستند ولي نهي از منكر نكردند جلوي ظلم را نگرفتند يا از اين جهت است يا اگر فتنه‌اي آمد اينها واقعاً معوض‌اند به تعبير مرحوم شيخ طوسي يعني خداي سبحان فوراً عِوض اينها را به اينها خواهد داد.

اما درباره اينكه در خطبهٴ نوراني حضرت امير آمده است «كل معروف بنفسه مصنوع»[13] كه گاهي گفته مي‌شود اگر ذات اقدس الهي بذاته شناخته نمي‌شود پس در دعا كه حضرت به خداي سبحان عرض كرد «بك عرفتك»[14] اين چيست؟ اين پاسخش همان طوري كه در بحثهاي قبلي به طور اجمال اشاره شد اين است كه در اصل نهج‌البلاغه كه فرمود: «كل معروف بنفسه مصنوع» خطبهٴ 186 است كه در همان صدر خطبه فرمود «ما وحده من كيّفه و لا حقيقته أصاب من مثله و لا اياه علي من شبهه و لا صمده من اشار اليه و توهمه كل معروف بنفسه مصنوع» اگر يك وقتي يك چيزي را آدم تحليل مي‌كند مثلاً تركيب صناعي را اين راديو را باز مي‌كند اين اتومبيل را باز مي‌كند همه قطعاتش را بررسي مي‌كند اين را مي‌شناسد اينها تركيبات صناعي است، در تركبيات طبيعي ماده و صورتش را تحليل مي‌كند اين را مي‌شناسد يا در تركيبات ذهني جنس و فصلش را تحليل مي‌كند اين را مي‌شناسد يا در تركيبات وجود و ماهوي ماهيت را از وجود، وجود را از ماهيت جدا مي‌كند و مي‌شناسد اما اگر چيزي بسيط محض بود يك و نامتناهي بود دو، اين تفكيك‌پذير نيست، تحليل‌پذير نيست، تجزيه‌پذير نيست، دست‌يافتني نيست آنجا نمي‌شود رفت.

و اما اينكه در دعا آمده است «بك عرفتك» مشابه همين در دعاي نوراني ابوحمزه ثمالي وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) دارد در همين طليعه دعاي ابوحمزه ثمالي آن است كه «بك عرفتك و انت دللتني عليك و دعوتني اليك و لولا أنت لم أدر ما أنت» به وسيله تو من تو را شناختم يعني تو من را هدايت كردي، تو چراغ را روشن كردي، تو آيات درون و بيرون را به من نشان دادي نه «بك عرفتك» يعني به ذات تو من تحليل كردم و ذات تو راه پيدا كردم تو را با ذات تو شناختم مثل اينكه انسان را با جنس و فصلش مي‌شناسند اين همه تقريباً چند جمله پشت سر هم شاهد اين مطلب است كه عرض كرد خدايا «بك عرفتك و انت دللتني عليك و دعوتني اليك و لولا أنت لم أدر ما أنت» اگر تو من را راهنمايي نمي‌كردي من از كجا تو را مي‌فهميدم.

مطلب دوم همان دو منطقه ممنوعه است كه هميشه بايد به عنوان محكم‌ترين محكمات معرفتي ما در ذهن ما باشد هم مقام ذات منطقه ممنوعه است، هم كُنه صفات واجب كه چون عين ذات است آن هم منطقه، منطقه ممنوعه است. درباره كُنه صفات گذشته از اينكه در آن خطبه ديگر دارد «لم يطلع العقول علي تحديد صفته»[15] گذشته از آن خطبه دارد در اول خطبهٴ 195 هم آمده است كه «الحمد لله الذي أظهر من آثار سلطانه و جلال كبريائه ما حيّر مقل العقول من عجائب قدرته و ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان كُنه صفته» همتها، انديشه‌ها، افكار صاحبان خرد را از اينكه به كُنه صفت خداي سبحان پي ببرند منع كرده، رد كرده چون صفات ذات او عين ذات اوست اين دو منطقه، منطقه ممنوعه است مي‌ماند مقام ظهور خدا، فعل خدا كه آن راه دارد.

در مقام ظهور خدا، فعل خدا انسان به آن افعال عاليه و اسماي عاليه مي‌رسد كه اسماي او كلّ اين صحنه‌هاي هستي را پُر كرده اينكه در دعاي نوراني كميل هست «بأسمائك التي ملأت أركان كلّ شيء» در حقيقت اينها چندمين مرحله اسم‌اند ما يك اسم داريم، يك اسم‌الاسم داريم، يك اسم و اسم‌الاسم داريم اين الفاظي كه ما مي‌گوييم مثل قدير، رحيم، حي اينها اسماي آن معاني‌اند يك، آن معاني اسماي حقايق‌اند دو، آم حقايق خارجي و تكويني اسماء الله است اين سه، اينكه گفته مي‌شود اگر كسي اسم اعظم بداند مي‌تواند مُرده را زنده كند، طيّ‌الارض نه يعني الفاظ را از لفظ كاري ساخته نسيت نه يعني معاني و مفاهيم را از مفهوم ذهني كاري ساخته نيست اين الفاظ اسماء الاسماء هستند يك، آن معاني اسما مسمّيات‌اند دو، آن مسمّاها يعني حقايق خارجي اسماء الله سبحانه و تعالي هستند كه در بحث توقيفي بودن اشاره شد سه، اگر كسي به آن حقايق خارجي برسد بله، مثل عيساي مسيح(سلام الله عليه) ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي‌كرد، بله مي‌توانند مُرده را زنده كنند، خبر بدهند از ﴿مَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ﴾ يا ﴿الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ﴾[16] و مانند آن بشوند آنها اسم اعظم‌اند وگرنه از لفظ كاري ساخته نيست، از مفهوم هم كاري ساخته نيست اينها مي‌شود اسماي اعظم، خب.

درباره اينكه چه كسي نائل مي‌شود و نائل نمي‌شود عشق به اهل‌بيت مثلاً چه سهمي دارد؟ عشق به اهل‌بيت همان طور كه در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد مجاز است واقعاً صراط است اينكه در روايات ما آمده است كه ائمه فرمودند صراط دو قسم است يك صراط دين است، يك صراط امام است صراط‌اند ديگر يعني راه‌اند ديگر، معبرند، مَجوزند تا برسند به آن مرحله بالاتر حبّ اينها ايمان است چون بالأخره امر اعتقادي است نظير مسائل ديگر و حبّ اينها مستلزم رسيدن به حبّ آن اسماي برتر است لقاي الهي است يعني در همان حدّ ظهور تامّ خدا.

پرسش:استحقاق و قابليت خود آدم

پاسخ: خب، البته هر كسي به اندازه استحقاق خودش بالا مي‌رود.

مطلب ديگر اينكه جريان علاقه به اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) همان طور كه در بحثهاي ديروز فرموديد سُلّم است نه چوب‌بست كه انسان يك وقتي قصر را ساخته چوب‌بست را رها كند سُلّم است مادامي به كمال مي‌رسد كه روي اين نردبان باشد اگر لحظه‌اي خداي ناكرده منكر اين نردبان شد از همان‌جا سقوط مي‌كند.

پرسش: دعاي «اللهم عرّفني نفسك»[17] .

پاسخ: بله، همان طور است اين نفس كه حالا مشخص شد جزء محكمات شد كه ذات اقدس الهي يك بيان نوراني مبسوطي در توحيد مرحوم صدوق هست كه اگر كسي خدا را بنفسه بشناسد يعني صورت الهي در ذهنش بيايد اين مي‌شود ﴿كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[18] نظير انسان كه در خارج هست ماهيتش به ذهن او بيايد اين ماهيت مثل آن خارج است و خارج را نشان مي‌دهد اين مي‌شود ﴿كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ نه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾، پس منظور از نفس كه ما مي‌شناسيم همان حداكثر ظهور الهي است.

اما ما يك معرفت اجمالي داريم اين معرفت اجمالي را بايد تفصيلي كرد و شكوفا كرد اول ثابت بشود مبدئي هست آغاز و انجامي براي عالَم هست ما هم هرگز نمي‌ميريم كه نابود بشويم اين ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾[19] اين درباره همه هست «لا تقولوا لمن يموت انه ميت» چون در جاهليت مي‌گفتند انسان كه مُرد فوت كرد و از بين رفت نه تنها شهيد زنده‌اند، همه زنده‌اند منتها شهيد حيّ مرزوق عندالله است حيات پربركت دارد ديگران او را ندارند وگرنه كسي كه نمي‌ميرد اين مرگي كه در جاهليت خيال مي‌كردند انسان «اذا مات فات» فرمود فوتي در كار نيست و وفات است نه فوت و شما با اين موتتان توفّي مي‌كنيد و تمام حقيقت شما را فرشته مي‌گيرد، خب.

انسان وقتي اينها را فهميد كه يك راهي هست، يك آينده‌اي هست مي‌گويد يك راهنمايي بايد باشد دوباره بررسي مي‌كند به سراغ راهنما مي‌رود راهنما را مي‌شناسد از راهنمايي راهنمايان كمك مي‌گيرد دوباره برمي‌گردد به طرف معرفت الله خدا را بهتر مي‌شناسد اين قوس صعود و نزول را انسان در معرفتش طي مي‌كند.

اول بايد خدا را بشناسد چون اگر خدا را ـ معاذ الله ـ نشناخت آن وقت وحي و نبوت و امامت و خلافت و اينها معنا ندارد، اگر خدا را شناخت كم‌كم خليفةالله را مي‌شناسد يعني رسول، كم‌كم خليفةالرسول را مي‌شناسد، اگر خدا را نشناخت خليفةالله را نمي‌شناسد، خليفةالرسول را نمي‌شناسد.

اينكه زراره از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه در عصر غيبت ما چه بكنيم؟ فرمود دعاي عصر غيبت اين است اين از بهترين ادعيه نوراني ماست كه «اللهم عرفني نفسك»[20] چرا؟ براي اينكه من اگر معرفتم از توحيد شروع نشود خدا را نشناسم خليفةالله را نمي‌شناسم كه، و اگر خليفةالله را نشناسم براي من بين غدير و سقيفه فرقي نمي‌كند كه اين برهان لمّي است در مسئله امامت «اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم أعرف نبيك» براي اينكه نبيّ تو خليفهٴ توست من وقتي مستخلف‌عنه را نشناسم، خب پيغمبر را به عنوان خليفةالله نمي‌شناسم، بله به عنوان اينكه يكي از نوابغ است، يكي از دانشمندان است، بله ممكن است بشناسم اما به عنوان خليفةالله نمي‌شناسم من كه منوب‌عنه را نشناختم، مستخلف‌عنه را نشناختم خليفه را بشناسم. «اللهم عرفني رسولك» چرا؟ براي اينكه «فانك ان لم تعرفني رسولك لم أعرف حجتك»[21] آن وقت من بين غدير و سقيفه فرق نمي‌گذارم آيا امام ـ معاذ الله ـ وكيل الرعاياست وكيل مردم است يا وليّ مردم است و خليفه رسول‌الله اگر كسي نداند رهبر مردم خليفه رسول‌الله هست، خيال بكند رهبر مردم منتخب مردم است براي او بين غدير و سقيفه فرقي نيست.

حضرت فرمود شما در عصر غيبت بگوييد خدايا توفيق بده كه من پيغمبر را بشناسم براي اينكه او كه رهبر ماست، والي ماست، وليّ ماست كه منتخب ما نيست آنكه منتخب ماست، پذيرفته شده ماست، ما تولّي كرديم نه توكيد او خليفةالرسول است «فانّك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني» من براي اينكه بين غدير و سقيفه فرق بگذارم هيچ چاره‌اي ندارم مگر اينكه پيغمبر را بشناسم آنها چون ديدند دستشان به خلافت نمي‌رسد اينها را نمي‌توانند بالا ببرند كسي كه سابقه شرك داشت، سابقه بت‌پرستي داشت او كه معصوم نيست او كه چند جا مي‌گويد «لو لا علي لهلك عمر»[22] او كه معصوم نيست اين كه نمي‌تواند خليفه معصوم باشد لذا مي‌بينيد تا مي‌توانند در آن عصمت و علم غيب و اعجاز و آنها خدشه مي‌كنند آنها را پايين مي‌آورند كه دستشان به دامن آنها برسد كه بشوند خليفه او، اما ذات مقدسش گفت: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»[23] ، «ألست اُولي بكم من أنفسكم»[24] اين وحي را براي مردم خوانده فرمود تا جامعه پيغمبرشناس نباشد، امام‌شناس نيست براي اينكه خيال مي‌كند مردم‌سالاري است اينكه نمي‌داند مردم‌سالاري ديني است كه اينكه نمي‌داند امام را مردم انتخاب نمي‌كنند كه، امام را ذات اقدس الهي به پيامبرش مي‌گويد به مردم اعلام بكن اين مي‌شود غدير «اللهم عرّفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم أعرف حجّتك»، بله من يك كسي را مي‌شناسم كه والي ماست آن ديگر حجّت‌الله نيست اين از آن غرر ادعيه ماست، البته دعا همه‌شان نور است ثواب دارد اما اين از آن قبيل است.

بنابراين معرفت ذات اقدس الهي دو منطقه ممنوعه دارد حتي برهان صديقين، در برهان صديقين در مفهوم ما گيريم اين خدايي كه ما با برهان صديقين ما آن را مي‌شناسيم يك دانه «خ» دارد و يك دانه «دال» دارد و يك دانه «الف» يك مفهوم ذهني است اينكه وجود خارجي ندارد هر چه ما بگوييم آقا ما آن خداي خارجي را كار داريم، خداي ذهني را كار نداريم، بسيار خب خارج يعني چه؟ يك دانه «خ» است و يك دانه «الف» هست و يك دانه «راء» و يك دانه «جيم» مكرّر مي‌گويد خارج دست دراز مي‌كنيد شما با آن صورت ذهني داريد دست دراز مي‌كنيد اين خارج، خارج به حمل اولي است، ذهن به حمل شايع است به تعبير سيدناالاستاد علامه(رضوان الله عليه) مثل كودكي كه سيب را در آينه مي‌بيند مكرّر به دنبالش مي‌رود كه سيب گيرش بيايد، خب سيب گيرش نمي‌آيد اين جاي ديگر است اين سيب در آينه دروغ نمي‌گويد جاي ديگر را نشان مي‌دهد شما برگرد جاي ديگر خدا را مي‌بيني، برگرد در درونِ درونت ظهور الهي را مي‌بيني آنجا فطرت هست شما مكرر سر و گردن بيرون مي‌كني مكرر من با خارج كار دارم آقا، آقا خارجي كه شما مي‌گوييد ده بار هم بگويي خارج اين خارج به حَمل اولي است ولي ذهن به حمل شايع است مكرر دست دراز مي‌كني كجا را مي‌خواهي نشان بدهي بگويي آقا من با واقع كار دارم واقع آقا يك دانه «واو» است و يك دانه «الف» است و يك دانه «قاف» است و يك دانه «عين» كه الآن در ذهنتان است و در لفظتان است اين واقع به حمل اولي واقع است، به حمل شايع صورت ذهنيه است مثل شريك‌الباري «و ما بحمل الاولين شريك حق *** عد بحمل شايع مما خلق» «شريك الباري» هم همين طور است «شريك الباري» به حمل اولي «شريك الباري» است ولي به حمل شايع صورت ذهنيه است.

بيرون كه نمي‌شود آدم جستجو بكند كه اين بيرون براي اتمام حجت براي تبيين ديگران به درد مي‌خورد وگرنه از درون بايد انسان شروع بكند ولي غرض اين است غرر ادعيه ماست كه اگر كسي خداي ناكرده توحيدش كامل نباشد، نبوت‌شناسي و نبي‌شناسي‌اش كامل نباشد اين براي او غدير و سقيفه فرقي نمي‌كند، خب.

اما درباره غيرت اين مسئله كه انسان را بايد با خود انسان تفسير كرد در بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) هست كه انسان را يك وقتي با بيرون آدم مي‌خواهد تنبيه و تربيت بكند، بله اين نتيجه‌اش همين است كه شما مي‌بينيد، اما ديگر حرف بين‌المللي نيست هم اثرش از نظر كيفيت كم است، هم از نظر بُرد كمّي كم است، اما اين حرفهايي كه اهل‌بيت(عليهم السلام) دارند هم از نظر كمّيت زياد است بُرد جهاني دارد، هم از نظر كيفيت دائماً با آدم هست آن بيانات نوراني حضرت امير را نگاه كنيد انسان را به خود انسان تفسير مي‌كند آنها در رواياتي دارند كه دروغ حرام است اگر كسي دروغ بگويد در ماه مبارك رمضان نسبت به خدا و پيامبر روزه‌اش باطل مي‌شود اينها همه‌اش حق است اما اينها تفسير انسان و احكام انسان است به امور بيروني و عوامل بيروني ولي اگر كالبدشكافي بكنند انسان را ارزيابي بكنند كه در درون انسان گوهرهايي هست و انسان آنها را داراست و اين گناهها با آن گوهرها سازگار نيست اثرش بيشتر است ولو انسان مسلمان هم نباشد بالأخره خداي سبحان انسان را يك سراميك دستي، مجسمه دستي خلق كرده يا چيزي به او داده، فوت كرده و شده انسان يا خيلي از حقايق را به او داده، حقايق حكمت نظري را [به او] داده، حقايق حكمت عملي را به او داده.

شما مثلاً ملاحظه بفرماييد در همين خطبه نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه وقتي كه برخي از گناهان را مي‌شمارد برخلاف آن موارد ديگر كه مي‌فرمايد اين كار را انجام بدهي عذاب دارد، اين كار را انجام بدهي باعث محروميت از بهشت است در اين كلمات حكيمانه‌شان شماره 47 به اين صورت است «قال(عليه السلام) قدر الرجل علي قدر همّته» خداي سبحان هر كسي را با يك همّتي خلق كرده، بي‌همت خلق نكرده اگر كسي تمام تلاش و كوشش اين است كه يك مختصر درس بخواند برگردد اين معلوم مي‌شود كم‌همت است يا همّتش را به حساب نياورده، اما اگر كسي گفته خب اين همه علما آمدند جزء فتاحل علمي شدند، فقيه شدند، حكيم شدند و اصولي شدند من چه چيزي كم دارم، اين معلوم مي‌شود آينده خوبي دارد فرمود: «قدر الرجل علي قدر همّته» يك، «و صدقه علي قدر مروءته» به اندازه مردانگي‌اش راست مي‌گويد، خب اين چه كار دارد با آن ادله‌اي كه دارد اگر راست گفتي بهشت مي‌روي، اگر دروغ گفتي جهنم مي‌روي آنها حق است ولي تربيت با علل و عوامل بيروني است گرچه آنها هم از يك جهت به درون راه پيدا مي‌كنند.

اما فرمود مردانگي‌تان را حفظ بكنيد حالا بر فرض مسلمان نيستيد مردانگي چيست؟ مي‌گويد برو در درونت جستجو كن خدا مردانگي را در آنجا، زن را مردانه آفريده، مرد را مردانه آفريده اينكه مخصوص مردها نيست مردانگي مثل ايستادگي، ما يك ايستادن فيزيكي داريم، يك ايستادگي متافيزيكي داريم مي‌گويند فلان ملت، ملت مقاوم است، مجاهد نستوه است به ستوه درنمي‌آيد اهل ايستادگي است اين ايستادگي يعني قيام، آن ايستادگي اختصاصي به ايستاده و نشسته ندارد خيليها نشستند و ولي ايستادگي دارند ايستادگي يك مطلب است، مردانگي يك مطلب است كه در زن و مرد اين مردانگي هست فرمود راستگويي به اندازه مردانگي هر كسي است «و شجاعته علي قدر انفته» هر اندازه كه به دماغش برمي‌خورد شجاع است، فلان كس تأنف كرده يعني به بيني‌ام برخورده، به انفم برخورده بعضي از ملتها هستند كه ضعيف‌اند هرگز به بيني‌شان به دماغشان بر نمي‌خورد مي‌گويد همان اندازه كه به دماغ آدم برمي‌خورد به همان اندازه شجاع است معلوم مي‌شد يك برخوردي هست ديگر.

«و عفّته علي قدر غيرته» انسان بايد غيرزدايي كند، غيرت يعني غيرزدايي نه غير را به حريم خودش راه بدهد، نه به حريم غير تجاوز كند اين را مي‌گويند غيور در بحثهاي ديگر فرمود «ما زنيٰ غيور قط» هيچ آدم باغيرتي زنا نكرده است اين كلمهٴ 305 است، خب اين تعبير غير از آن است كه مرد زاني را شلاق بزني آن درست است آن حكم فقهي است و حقوقي است زاني به جهنم مي‌رود اين درست است اما اين حكم بين‌المللي است مي‌گويد غيرت را خدا داد، غيرت يك چيز خوبي است هيچ آدم غيوري به حريم كسي تحدّي نمي‌كند معلوم مي‌شود بي‌غيرت است يعني غيرشناس نيست حالا غيرت محمود و ممدوح چيست اين را شارح بايد مشخص بكند، غيرت يعني غيرزدايي مرز بايد مشخص بشود، حريم بايد مشخص بشود حريم مرد چقدر است، حريم زن چقدر است غيرت مرد در چه چيزي است، غيرت زن در چه چيزي است اينها فروعاتي است كه بايد شريعت بيان كند و كرده است، ولي غيور كسي است كه غيرزدايي مي‌كند، نه به حريم ديگران راه پيدا مي‌كند، نه اجازه مي‌دهد كه كسي به حريم او راه پيدا كند اينجا هم فرمود: «علي قدر غيرته» اين‌چنين است.

بعد هم در تعبيرات ديگر مشابه اين آمده است اينكه دنبال كسي راه بيفتند حضرت داشت راه مي‌رفت چند نفر يا بعضيها به دنبال حضرت راه افتادند فرمود اين كاري كه تو مي‌كني اين فتنه است براي آن مسئل و ذلّت است براي تو، اين «مشي الماشي خلف الراكب» يا «خلف الوالي» اين «فتنة للمتبوع و مذلّة للتابعين» اين جزء كلمات قصار حكيمانه است كلمهٴ 322 وقتي حضرت ديد كسي دنبال او راه افتاد حضرت سواره بود، فرمود برگرد «ارجع فان مشي مثلك مع مثلي فتنة للوالي و مذلّة للمؤمن»، خب چرا دنبال كسي راه مي‌افتي اين نمي‌گويد به اينكه اين كار باعث جهنم رفتن اوست كه حالا فرمود ـ معاذ الله ـ كسي منكر جهنم بود بالأخره عزّت يك چيز خوبي است ديگر اينها حرفهاي بين‌المللي اسلام است اينها تفسير انسان به انسان است اينها «يثيروا لهم دفائن العقول»[25] انسان يعني انسان را كالبدشكافي مي‌كند، مي‌گويد اين را داري، اين را داري، اين را داري، اين را خدا به تو داد، داري يا نداري؟ مي‌گويد بله دارم، مي‌گويد آن كاري كه مي‌كني با اينها سازگار نيست اين يك راه تربيت است فرمود: «مشي ما مذلّت فتنه است براي او و مذلّت است براي تابع.

در بخش ديگر از كلمات كلمهٴ 449 فرمود شما كريم‌ايد انسانِ كريم كه به دنبال هر شهوتي حركت نمي‌كند نمي‌گويد اگر شهوت‌ران شدي به جهنم مي‌روي يا بهشت نمي‌روي فرمود: «من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته» بعضيها بودند سابقاً كه حمام عمومي بود اصلاً مي‌گفتند اين بزرگوار وقتي وارد حمام هم شد دوزانو مي‌نشيند در جريان عبدالله‌بن جعفر شوهر زينب(سلام الله عليها) هم نقل شده، براي ديگران هم نقل شده كه ايشان در يك مسافرتي يك كسي چيزي از ايشان خواست ايشان يك رقم درشتي كمك كرده، به ايشان گفتند اينجا كه كسي شما را نمي‌شناسد شما اگر كمتر مي‌دادي قبول مي‌كرد، فرمود من كه خودم را مي‌شناسم اين يك طور تربيت است.

آن كسي كه در حمام هم دوزانو مي‌نشيند مي‌گويد من كه براي خودم احترام قائلم ديگر اين يك گونه آدمي است آن عبدالله‌بن جعفر مي‌گويد خب اينها من را نمي‌شناسند من كه خودم، خودم را مي‌شناسم چرا اين حرف را بزنم، اينكه شما مي‌بينيد بعضيها همين كه از اين كشور رفتند جاي ديگر طرز راه رفتنشان، گفتنشان، خنديدنشان با ايراني بودنشان سازگار نيست همين است ديگر فرمود: «من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته»[26] اين يك راهي است به عنوان تفسير انسان به انسان كه اين ذوات مقدس به ما آموختند.

بعضي از سؤالات ان‌شاءالله براي نوبت بعد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] نحل/سوره16، آیه60.
[2] نحل/سوره16، آیه60.
[3] نحل/سوره16، آیه96.
[4] ـ كاف، ج2، ص54.
[5] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 42.
[6] نحل/سوره16، آیه96.
[7] انعام/سوره6، آیه2.
[8] فصلت/سوره41، آیه30.
[9] انعام/سوره6، آیه121.
[10] بقره/سوره2، آیه257.
[11] حاقه/سوره69، آیه7.
[12] انفال/سوره8، آیه25.
[13] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.
[14] ـ مفاتيح‌الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.
[15] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 49.
[16] آل عمران/سوره3، آیه49.
[17] ـ كافي، ج1، ض342.
[18] شوری/سوره42، آیه11.
[19] بقره/سوره2، آیه154.
[20] ـ كافي، ج1، ص342.
[21] ـ كافي، ج1، ص337.
[22] ـ كافي، ج7، ص424.
[23] ـ كافي، ج1، ص420.
[24] ـ بحارالانوار، ج27، ص243.
[25] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.
[26] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 449.