درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

85/12/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 60 الی 62

 

﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي وَهُوَ الْعَزِيرُ الْحَكِيمُ﴾(60)﴿وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾(61)﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَي لاَ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُم مُفْرَطُونَ﴾(62)

 

مشركان از آن جهت كه مبتلا به عقيدهٴ سوءاند از جهت مبدأ اين آثار را به همراه ندارند ولي از آن جهت كه مبتلا هستند به يك سوء بدتري و آن انكار معاد، انكار مسئله برزخ، انكار بهشت و جهنم، انكار مسئوليت و ميزان و تطاير كتب و سنجش اعمال‌اند اين حرفهاي تلخ را همراه دارند، اگر كسي معتقد به معاد نباشد هر چه دلش خواست مي‌گويد چون مسئوليتي كه احساس نمي‌كند لذا نفرمود مشركان مسئله سوء دارند فرمود منكران معاد مسئله سوء دارند چون در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد مهمترين عامل تربيتي اول معاد است، بعد مسائل ديگر وگرنه صِرف اعتقاد به اينكه خدايي هست در عالَم اين فقط ثمره علمي دارد اگر كسي او را رب نداند، مدبّر خود نداند و خود را در برابر او مسئول نداند، خب رهاست ديگر، لذا از مسئلهٴ انكار توحيد به انكار معاد منتقل شدند فرمود: ﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ وگرنه بحث در مشركان بود و منكران توحيد بود فرمود: ﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ﴾ جريان زشتي براي اينهاست، نقص و عيب براي اينهاست، ولي براي ذات اقدس الهي مَثل اعلاست نه مَثل قبيح است، نه مَثل حَسن بلكه مَثل احسن هر چه كه احسن است و مقابل او غير احسن است آن براي خداي سبحان است اسماي حسنا از همين قبيل است، امثال اوليا از اين قبيل است در اين دعاهاي دههٴ آخر ماه مبارك رمضان صفات اوليا از اين قبيل است، اسماي اوليا از اين قبيل است يعني آن اعلاي او براي اوست، خب.

و اگر در ركوع گفته مي‌شود «سبحان ربي العظيم» در حقيقت اين عظيم او مقابل او حقير است مثلاً غير خدا چيزي عظيم نيست تا ما بگوييم پس خدا اعظم است همين معنا را انسان در سجده بهتر درك مي‌كند مي‌گويد «سبحان ربي الاعلي» ولي در حقيقت خدا «علي» است چون ماسواي او اين صفت را اصلاً ندارند نه ديگران هم علي‌اند و اگر گفته مي‌شود اعلي براي آن است كه بعضي از اوصاف الهي را با بعضي ديگر مي‌سنجند همه اسماي الهي عظيم‌اند ولي بعضي اسم اعظم‌اند غرض آن است كه اگر در ركوع و سجود ذكر فرق است گاهي مي‌گوييم «سبحان ربي العظيم» گاهي مي‌گوييم «سبحان ربي الاعلي» نه معنايش اين است كه ذات اقدس الهي از نظر عظمت عظيم است ولي از نظر عُلو اعلاست او از نظر عظمت عظيم است مقابل او حقير است اصلاً غير خدا كه چيزي عظيم نيست.

و اگر گاهي اعظم يا اعلا گفته مي‌شود يك سنجش دروني است اسماي الهي را، صفات الهي را، امثال الهي را بعضها كه به بعض مي‌سنجند بعضي اسم عظيم‌اند، بعضي اسم اعظم وگرنه همه اينها نسبت به ما عدا عظيم محض‌اند، علي محض‌اند ما عدا حقير صِرف‌اند و ذليل محض، خب.

بنابراين ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ و عزيزِ حكيمِ مطلق اوست ديگر اعزّ و احكم گفته نمي‌شود براي اينكه ماسواي او ذليل است همه ماسوا وجوهشان نسبت به ذات اقدس الهي داخر است و همه ماسوا تحت حكمت و حكومت ذات اقدس الهي‌اند.

دربارهٴ اسماي حسنا كه سخن از توقيفيت مطرح شد اين مسئله توقيفيت اسما در كلام كه مطرح مي‌شود همين الفاظ و اذكار است از آنجا كم و بيش به فقه آمده و هنوز اين بحث به فقه سرايت نكرد اين بحث هنوز در كلام و در بين متكلّمين داير است اگر به فقه بيايد اين هم درباره الفاظ و اذكار است، ولي بالاتر از كلام و حكمت در علوم ديگر جز سخن از توقيفيت اسماست چون آنها با الفاظ كار ندارند، با مفاهيم كار ندارند سراسر جهان را اسماي الهي مي‌دانند معناي توقيفي بودن اسما در نزد اهل معرفت ديگر از سنخ كلام و حكمت و فقه نيست هر موجودي بايد در سرِ جاي خودش باشد ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[1] هر موجودي اسمي از اسماي الهي است اسمِ تكويني چون اسم يعني «سِمِه» يعني «علامت» يعني «آيت»، سماوات و اهل سماوات، ارضين و اهل ارضين اينها اسماي الهي‌اند اينها سِمِه‌اند، علامت‌اند نشانه الهي‌اند و هيچ كدام از اينها هم از جاي خود تجاوز نكرده است از جاي ديگر به اينجا نيامده.

اين بزرگان اهل حكمت حرفهاي آن اهل معرفت را كه تبيين مي‌كنند مي‌گويند نظم عالَم، نظم معماري نيست بلكه نظم مهندسي است، نظم معماري اين است كه انسان وقتي وارد يك بناي كارشناسي شده شد ببيند سقفش موزون است، ديوارهايش موزون است، پايه‌هايش موزون است، ستونهايش موزون است مي‌گويد اين منظّم يك ناظمي دارد اما اين نظمش در حد يك تركيب صناعي است يعني اگر يك آجري را از ديوار شرق بردارند در جاي ديوار غرب بگذارند و بالعكس اين بِنا همچنان بِناست اين طور نيست كه آسيب ببيند اما نظم عالَم را اين آقايان مي‌گويند نظم رياضي است، نه نظم معماري، نظم رياضي بر اساس ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ يا ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾[2] اين است كه اگر كسي مثلاً عدد هشت را كه بين هفت و نُه است بردارد اين در دستش مي‌ماند هيچ جايي براي عدد هشت در حلقات رياضي نيست مگر بين هفت و نُه اين مثل آجر نيست كه از يك بناي منظّم كارشناسي شده آدم بردارد در جاي ديگر بگذارد عالَم بر اساس ﴿كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[3] ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ هر چيزي كه اينها انجام دادند ﴿فِي الْكِتَابِ مَسْطُوراً﴾[4] اين قدر منظم است.

آن وقت هر كدام از اينها اسمي از اسماي الهي‌اند و اين اسما هم توقيفي‌اند آنجا ديگر سخن از لفظ نيست، سخن از جواز و عدم جواز نيست سخن از امكان و امتناع است و فتوا هم در آنجا امتناع است يعني هيچ چيزي را نمي‌شود جايش را عوض كرد.

در جريان ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ كه در پيش داريم آن هم همين طور است هر كسي يك عمر معيّني دارد، يك جاي معيّني دارد هر موجودي اگر باران است ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ اگر برف است، اگر بوران است، اگر حرارت و برودت است و اگر زمين و آسمان است و اگر جماد و نبات و حيوان است ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ اين‌چنين نيست كه مخصوص انسان باشد حالا منتها چون با انسان از نظر تربيتي اين آيات كار دارد نام انسان را مي‌برد هر چيزي زماني دارد، زميني دارد، عمري دارد نه قبل از او يافت مي‌شود نه بعد از او.

اين معناي توقيفيت اسماست در آن علم اهل معرفت كه آن خارج از بحث كنوني ماست اما در بحث الفاظ و كلمات بله، بايد ادب را رعايت كرد، احتياط كرد از نظر اسم چيزي كه در غير كتاب و سنّت آمده كسي به كار نبرد اما از نظر وصف، خب بالأخره انسان درباره خداشناسي دارد بحث مي‌كند اين همه زبانهاي مختلف در عالَم هست، خب يكي فارسي است، يكي عربي، يكي آذري است، يكي غير آذري اين همه بحثها كه روزانه درباره خدا و اسماي الهي و توحيد مي‌شود كه آدم نمي‌تواند فقط همين چهار لفظي كه در كتاب و سنّت آمده اينها را ياد بگيرد و به كار ببرد كه.

اين نمي‌خواهد بگويد واجب‌الوجود را در نماز به كار ببرد كه يا در مناجاتها به كار ببرد بگويد يا واجب الوجود كه اين مي‌گويد بحث مي‌كند آيا آن كسي كه در عالَم هست واجب الوجود است يا نه؟ آيا واجب الوجود شريك دارد يا نه؟ بنابراين از نظر وصفي محذوري ندارد، از نظر اسمي احتياط تأدب همين است كه به همان الفاظي كه وارد شده است به كار ببرد.

پرسش...

پاسخ: يعني آنها كه مظاهر كَرم و عزت تو هستند تو از همه اينها اعزّي وگرنه ديگران چيزي ندارند عاريه‌اند، وقتي اينها عاريه شدند از خودشان چيزي نداشتند ﴿كُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ﴾[5] وقتي خودِ انسان چيزي از خود ندارد همه اينها عاريه است ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[6] كه قبلاً خوانديم همين است ما در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد گرچه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[7] اما بر اساس توحيد همه اينها را يكجا فرمود: ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾[8] اصلاً دأب قرآن كريم اين است شما در صدر و ساقه آيات قرآن كريم كه فحص بكنيد غير از اين را نمي‌يابيد هر جا يك كمالي را براي غير خدا ثابت كرد فوراً همان كمال را براي خدا به نحو حصر ثابت مي‌كند از آن طرف به يحيٰي(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾[9] از اين طرف به بني‌اسرائيل مي‌فرمايد ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[10] از اين طرف به رزمنده‌ها مي‌فرمايد كه ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[11] از آن طرف در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مي‌فرمايد: ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[12] كسي قوّتي ندارد، كسي عزّتي ندارد نه اينكه خدا عزيز است، پيامبر عزيز است، عزّت خدا بيش از عزّت پيامبر است تمام عزّتي كه ديگران دارند از اوست ديگر.

بنابراين ﴿فَلِلّهِ جَمِيعاً﴾[13] هست ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ هست درباره خلقت هم همين طور است فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[14] ، خب معلوم مي‌شود خالقيني هست منتها خدا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است يا به وجود مبارك مسيح فرمود ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي﴾[15] تا آخر بعد فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[16] مسيح و قدرت مسيح و آن گِل و گِل‌سازي و پرنده و پَر كشيدن همه مخلوق ماست اين معني توحيد است هيچ يعني هيچ، هيچ كمالي را شما در قرآن سراغ نداريد كه ذات اقدس الهي به غير خود اسناد بدهد مگر اينكه در جاي ديگر فرمود آن كمال همه‌اش براي خداست پس ديگران بشوند به عاريه ديگر، خب.

پس اگر يك وقتي سخن از عظيم و اعظم است نسبت‌سنجي دروني است اسماي الهي بله، بعضها عظيم‌اند، بعضها اعظم‌اند مثلاً ذات اقدس الهي بخواهد يك بيماري را شفا عطا كند اين شافي از اسماي حسناي خداي سبحان است اما اين شافي زير پوشش رازق است خدا كه روزي مي‌دهد گاهي مال مي‌دهد، گاهي سلامت مي‌دهد، گاهي عافيت مي‌دهد، رازق اعم است از شافي و شافي زيرمجموعه رازق است، رازق از شافي اعظم است همين رازق زيرمجموعه خالق است بالأخره خدا رزق مي‌دهد يعني چه؟ يعني يك چيزي را مي‌آفريند ربط بين رِزق و مرتزق را مي‌آفريند مرتزق را مي‌آفريند اين مي‌شود رزق همه اينها زير پوشش خالق است كه خالق از رازق بالاتر است خالق زير پوشش قادر است خداي سبحان خالق است يعني چه؟ يعني قدرت دارد بر ايجاد، گاهي بر احيا، گاهي بر اماته، گاهي بر قبض، گاهي بر بسط و مانند آن.

قدرت ديگر عين ذات است و نامتناهي است آن وقت قدرت مي‌شود نسبت به اينها اعظم، اينها نسبت به يكديگر عظيم و اعظم دروني‌اند وگرنه بيرون از اسماي حسناي الهي چيزي نيست كه آن عظيم باشد و ذات اقدس الهي نسبت به او اعظم باشد اين قابل سنجش نيست.

پس فتحصّل كه بيرون خدا هر چه هست هر چه دارد از اوست پس مالك چيزي نيست هم ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[17] هم ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[18] آن وقت ديگر براي اشيا چيزي نمي‌ماند كه آن وقت خود اين اسما بعضها عظيم‌اند، بعضها اعظم از اين‌اند بعضها اعظم من الكل‌اند اين اسم اعظم و اينها در درون‌سنجي وگرنه خارج از ذات اقدس الهي يك چيزي باشد كه عظيم باشد و خداي سبحان از آن اعظم باشد اين طور نيست، خب.

حفظ هم همين طور است فرمود: ﴿فَا للَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾[19] ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾ گفتن او ﴿خَيْرٌ حَافِظاً﴾ گفتن او بعد فرمود: ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَفِيظٌ﴾[20] خب اين‌چنين نيست كه ديگران حافظ‌اند منتها خدا احفظ است كه، ديگران مجاري كار اويند، ابزار دست اويند.

فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي وَهُوَ الْعَزِيرُ الْحَكِيمُ ٭ وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ﴾ اگر ذات اقدس الهي برابر ظلم اينها به اينها كيفر بدهد جنبنده‌اي نمي‌ماند براساس تناسب حُكمِ موضوع ممكن است منظور از اين جنبنده خود انسان باشد يعني انسان ظالم يعني اگر خداي سبحان بخواهد هر ظالمي را كيفر بدهد ديگر ظالمي نمي‌ماند چون اكثري مردم همين آلودگي را دارند ﴿إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ﴾[21] «اكثرهم كذا اكثرهم كذا» اكثر مردم اين مشكل را دارند اگر اكثر مردم به عذاب الهي گرفتار شدند آن اقل هم از بين مي‌روند براي اينكه اقل با اينها رابطه دارند، با اينها مزاوجه دارند، با اينها مناكحه دارند اينها هم از بين مي‌روند، پس انساني نمي‌ماند.

اما احتمال اينكه منظور از اين دابّه اعم از انسان و غير انسان باشد وجهش همان است كه در بحث روز قبل گذشت براي اينكه حيوانات براي انسان خلق شده‌اند چه اينكه در طليعه همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» آمده است كه فرمود ما اين دامها را براي شما خلق كرديم ﴿وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ‌ءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ ٭ وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ﴾[22] فرمود ما اينها را براي شما خلق كرديم يا زنبور عسل را براي شما خلق كرديم، حيوانات را هم براي شما خلق كرديم، اگر انسان نباشد، خب قهراً دابّه‌اي در كار نيست اگر منظور از اين دابّه مطلق باشد.

يك بياني را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان دارند كه اگر اين كيفر الهي عام باشد صالح و طالح هر دو را بگيرد آ‌ن وقت مؤمنين براي چه معذب‌اند با اينكه ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[23] مي‌فرمايد اگر يك عذاب عمومي آمد مؤمنان آسيب ديدند ذات اقدس الهي به احسن وجه آن مؤمنان را ترميم مي‌كند، عِوَض مي‌دهد كه ظلمي به آنها نشده باشد، خب حالا چرا واقع بشود تا تعويضي ولي در حد يك احتمال است البته ايشان ذكر كردند ﴿وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّي﴾ براي هر كسي مدّتي است ديگر.

در جريان فرد هم فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[24] در جريان جامعه هم فرمود: ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً﴾[25] درباره كل مردم هم فرمود: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ﴾[26] اين سه طايفه آيات مربوط به سه بخش مرگ است ديگر هر كسي مي‌ميرد يك حسابي دارد، هر جامعه‌اي منقرض مي‌شود يك حسابي دارد، كل عالم بساطش برچيده مي‌شود يك حساب رياضي دارد همه اينها اين‌چنين است.

اما اينكه گفته شد ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ اين شبهه مطرح است قبلاً هم چون اين آيه گذشت اين شبهه آنجا هم طرح مي‌شود، خب تأخير معنا دارد اما تقديم يعني چه؟ وقتي كه مرگ فرارسيده است جاي اين دارد كه بفرمايد ديگر تأخير نمي‌شود اما تقديم نمي‌شود يعني چه؟ ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً﴾ اين معنايش روشن است اما ﴿وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ يعني چه؟ يعني امروز كه مرگ زيد فرارسيد اين زيد نمي‌تواند فرار كند از مرگ ﴿وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم﴾[27] كجا فرار مي‌كنيد ﴿قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ﴾[28] اما «يستقدمون» يعني چه؟ امروز كه مرگ زيد فرارسيده است زيد هرگز ديروز نمرده است نمي‌ميرد اين ﴿لاَ يَسْتَأْخِرُونَ﴾ كه معنايش روشن است ﴿لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ معنايش اين است كه براي هر كسي يك اجل معيّني است يك، نه جلوتر از آن اتفاق مي‌افتد، نه دنبال‌تر از آن اين پيام اين آيه است وگرنه معنايش اين نيست كه اگر مرگشان امروز رسيده است اينها ديروز نمي‌ميرند اين طور نيست، خب.

اين فرق نمي‌كند چه مرگ افراد باشد كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[29] چه اجل امت و جامعه باشد كه ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ﴾[30] چه اجل همگاني باشد كه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ﴾[31] آن روز كل جهان بر اساس نفخ صور اول از بين مي‌روند و مي‌ميرند.

همين مشركان ﴿يَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ﴾ چيزي را كه خودشان دوست ندارند اين را به خداي سبحان اسناد مي‌دهند يا براي خدا قرار مي‌دهند دختر را خودشان دوست ندارند براي خدا قرار مي‌دهند يك، مالهاي فرسوده و پوسيده و جامه‌هاي مندرس را خودشان قبول ندارند براي خدا مي‌دهند دو، شريك را براي خودشان قرار ندارند در هر كاري مي‌خواهند مستقل باشند همين را به خداي سبحان اسناد مي‌دهند سه، پيام‌رسان ايشان يك، پيام خود ايشان دو، هيچ كدام را مايل نيستند سبك بشمارند اما درباره خداي سبحان هم پيام او را تخفيف مي‌كنند و ـ معاذ الله ـ سبك مي‌شمارند، هم پيام‌رسان او را، اين نكته را عنايت كنيد كه اگر خداي ناكرده ما به اين احكام الهي يا پيام‌رسان الهي اهانت كرديم اين طور نيست كه خداي سبحان بگذرد.

قرآن كريم به ما دستور مي‌دهد اگر مي‌خواهيد زنده بشويد بايد اين احكام را رعايت كنيد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[32] اين اصل اول، اصل دوم اين است كه خب حالا اين احكام خودشان مردند و ما را زنده مي‌كنند يا اين احكام، احكام يعني همين كه در رساله‌ها هست ما كه وحي نمي‌گيريم كه همين احكام، همين حلال و حرام و همين واجب و مستحب و همين صحيح و باطل فرمود: ﴿إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ استجابت كنيد خب اين احكام، حيات‌بخش جامعه است اصل دوم اين است كه خودِ اين احكام مرده‌اند و ما و جامعه را زنده مي‌كنند يا اينها حي‌اند؟ مي‌شود كه حُكم خدا مُرده باشد ولي جامعه را زنده كند يا اينها حي‌اند؟

ما الفاظ را البته مي‌گوييم، مفاهيم را مي‌گوييم، اما حقيقت وجوب صلات يك امر مُرده است و آدم را زنده مي‌كند، وجوب زكات اين طور است، وجوب صوم اين طور است، وجوب حج اين طور است، حُرمت غيبت اين طور است، حرمت معصيتهاي ديگر اين طور است، اينها يك سلسله مفاهيم مرده‌اند و جامعه را زنده مي‌كنند يا قانون الهي حيّ است.

اين معقول هست كه يك سلسله مفاهيم مُرده جامعه را زنده بكند يا نه اين احكام حي‌اند؟ اين اصل دوم، اگر احكام حي‌اند هتك حرمت اين احيا اثر خاص خودش را دارد دربارهٴ پيام‌رسان هم همين طور است، خب وجود مبارك پيامبر كه ديگر حيات و مماتشان يكي است ديگر، عرض اعمال همين طور است تمام اعمال را به اين ذوات مقدس عرضه مي‌دارند يا برسد به وجود مبارك ولي‌عصر(ارواحنا فداه)، خب.

فرمود شما اين پنج كار را مي‌كنيد ديگر بيشتر از اين هم مي‌كنيد هيچ كدام از اينها را دوست نداريد ولي براي خدا همه اينها را قرار مي‌دهيد ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ﴾ بعد وقتي صحبت از فخرفروشي شد شما كه آينده را قبول نداريد مي‌گوييد بر فرض آينده هم حق باشد ما نزد خدا عزيزيم مثل دنيا ما را حفظ مي‌كند ﴿وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ﴾ اين دروغ‌بافيها را هم داريد مي‌گوييد چه؟ مي‌گويد ﴿أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَي﴾ يعني عاقبت حُسنا براي ماست، عاقبتي نيست ـ معاذ الله ـ اگر باشد حُسنايش براي ماست ﴿وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ﴾ خب چه مي‌گويد؟ ﴿أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَي﴾ اين معنا را در سورهٴ مباركهٴ «كهف» بيان كرد در سورهٴ «كهف» فرمود اينها مي‌گويند ـ معاذ الله ـ قيامتي نيست اگر هم باشد ما در قيامت مثل دنيا برنده‌ايم آيه 36 سورهٴ «كهف» اين است ﴿وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً﴾ ـ معاذ الله ـ قيامتي نيست اگر هم باشد همان خدايي كه در دنيا ما را مرفّه نگه داشت در آخرت هم مرفّه نگه مي‌دارد.

ذات اقدس الهي فرمود اينها خيال مي‌كنند ما به اينها مال داديم، بنين داديم ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ﴾[33] ما اينها را مي‌آزماييم اينها استدراج است ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً﴾[34] در بخشهاي ديگر هم فرمود اينها مي‌گويند اگر قيامتي باشد ما هم مثل دنيا آ‌نجا مرفهيم سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آيه پنجاه اين است همين مضموني كه در سورهٴ «كهف» بود ﴿وَمَا أَظُنُ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُجِعْتُ إِلَي رَبِّي إِنَّ لِي عِندَهُ لَلْحُسْنَي﴾ بعد خدا مي‌فرمايد: ﴿فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِمَا عَمِلُوا وَلَنُذِيقَنَّهُم مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ﴾، خب اينها دروغ‌بافي دارند، خيالبافي هم دارند از اينها قرآن كريم به مختال ياد مي‌كند كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد منتها «مختال» باب «افتعال» است «تخيّل» باب «تفعّل» آن باب تفعّلش در قرآن به كار نرفته اما باب افتعالش در قرآن زياد استعمال شده.

آدم مختال كه ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾[35] خيالباف، خيال‌زده كه به عقل نرسيده فقط در محدوده خيال هر چه خيالش تصميم گرفته او خود را برابر آن خيال هماهنگ مي‌كند و زندگي مي‌كند چنين آدمي، آدم مختالي است اينجا هم فرمود اينها ﴿تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ﴾ مي‌گويند ﴿أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَي﴾ در حالي كه اين‌چنين نيست اين دروغ است و نتيجه‌اش هم بعد مي‌بينند ﴿لاَ جَرَمَ﴾ اين ﴿لاَ جَرَمَ﴾ به اصطلاح قرآن كريم همين بالضروري است كه در كتابهاي منطقي هست قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين كلمه ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يا ﴿لاَ جَرَمَ﴾ جهت قضيه است اين نه موضوع است، نه محمول، نه مبتداست، نه خبر، جهت قضيه است ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[36] اين درباره وحي و نبوت بعد درباره معاد دارد ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[37] اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ گاهي جهت قضيه قرار مي‌گيرد، گاهي محمول قضيه قرار مي‌گيرد محمول موجّه مي‌شود به همين در ناحيه محمول قرار مي‌گيرد همان طوري كه حرف سلب گاهي جزء محمول است مي‌شود معدوله، گاهي رابطه موضوع و محمول است قضيه مي‌شود سالبه، جهت هم اين‌چنين است گاهي رابط بين موضوع و محمول است مي‌گوييم «زيد قائم بالامكان» يك وقت است اين امكان را جزء محمول قرار مي‌دهيم مي‌گوييم «زيد ممكن القيام».

در تعبيرات قرآن كريم ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، ﴿لاَ جَرَمَ﴾ اينها جهت قضيه است، اينها موضوع و محمول نيست ﴿لاَ جَرَمَ﴾ يعني بالضروره، ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يعني بالضروره ﴿لاَ جَرَمَ﴾ يعني بالضرورة حتماً ﴿أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُم مُفْرَطُونَ﴾ اين ﴿لَهُمُ﴾ خبر مقدم، ﴿النَّارَ﴾ مبتداي مؤخر اين قضيه موجّه است بالضروره اين سخن از وعيد نيست تهديد بكند خبر است وقتي خبر شد ديگر يقيني است گاهي ذات اقدس الهي تهديد مي‌كند، خب وعيد است، انشا است، صدق و كذب ندارد ممكن است عفو بكند، اما گاهي خبر مي‌دهد خبر كه ديگر تخلّف‌پذير نيست، انشا نيست اين ﴿لاَ جَرَمَ﴾ يعني بالضروره «النار لهم لا جرم» يعني قطعاً يعني بالضروره، خب.

اينها چون در دنيا پيشگام و پيشكسوت تبهكاران بودند در آخرت هم پيشگام و پيشكسوت دوزخيان‌اند اينها مفرط‌اند آن كسي كه پيشاپيش مي‌رود به او مي‌گويند مفرط، درباره مؤمنان كه اهل بهشت‌اند فَرَط اينها، پيشكسوت اينها اهل‌بيت‌اند هم از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد، هم در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه فرمود: «أنا فرطكم الي الجنة» «أنا فرطكم علي الحوض»[38] پيشاپيش من مي‌روم كنار حوض كوثر بعد شما مي‌آييد دنبال من اينها فَرَط، فَرَط همين است در جريان كودك كه اگر كسي مؤمن باشد بچه كودكش بميرد اين «فرط الي الجنة» است يعني پيش از پدر و مادر برود بهشت بعد مح.. دمِ در بهشت منتظر است تا پدر و مادر بيايند اين را مي‌گويند فرط يعني پيشكسوت، پيشگام، پيشرو حالا اگر پيشكسوت و پيشگام نباشد پيشرو هست.

فرمود اينها كه رهبران كفر بودند ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[39] اينها ائمه كفرند ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[40] ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ اينها پيشكسوتان، پيشگامان، پيشروان به دوزخ‌اند اينها مفرط‌اند كسي كه در رفتن عجله مي‌كند با تُندي، با افراط مي‌روند به او مي‌گويند مفرَط البته مفرِط هم به تعبير مرحوم شيخ طوسي قرائت شده است ﴿وَأَنَّهُم مُفْرَطُونَ﴾.

حالا بخشي از سؤالاتي كه مربوط به روزهاي قبل بود اين سؤالها چون يك مقدار زياد است بعضي قبلاً جواب داده شد، بعضي ممكن است بعداً بيايد به همه آنها نمي‌رسيم.

در جريان عشق مجازي كه گفته شد عشق به اهل‌بيت، عشق به قرآن، عشق به انبياي الهي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) عشق مجازي است، معناي مجازي چوب‌بست بودن نيست، معناي مجازي سلّم و نردبان بودن است يك وقتي است انسان براي ساختمان چوب‌بست درست مي‌كند وقتي ساختمان درست شد چوب‌بست را رها مي‌كند يك وقتي براي اينكه دستش به سقف برسد و بالا برود بالاتر را ببيند نردبان نصب مي‌كند اين تا آخرين لحظه به نردبان نيازمند است روي نردبان ايستاده است كه اگر بگويد نردبان چيست همان جا سقوط مي‌كند اين در آيه ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾[41] آمده است آنجا معنا شد اگر كسي بخواهد به يقين برسد بايد اهل عبادت باشد اين عبادت نردبان نِيل به يقين است، اين فايده عبادت است، نه حدّ عبادت يعني اگر مي‌خواهي يقين پيدا كني اهل عبادت باش نه عبادت بكن تا به يقين برسي ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي﴾ ﴿حَتَّي﴾ حتاي منفعت است اگر بخواهي به اين نورانيت برسي عبادت كن، خب اين مي‌شود نردبان.

اگر كسي به يقين رسيد ـ معاذ الله ـ گفت عبادت چيست همان جا سقوط مي‌كند مثل اينكه كسي به بالاي اين نردبان راه پيدا كرد دستش به سقف رسيد گفت نردبان چيست، خب همان جا مي‌افتد ديگر اين فايده عبادت است نه حدّ عبادت فايدهٴ عشق مجازي هم نِيل به لقاء الله است به رحمت الهي است اگر همان جا ـ معاذ الله ـ گفت ديگر محبّت اهل‌بيت چيست، خب همان جا مي‌افتد براي اينكه روي اين نردبان ايستاده است.

پس بين نردبان و چوب‌بست فرق است، بين عشق مجازي و حرف غلط فرق است اينها اين تعبير لطيف مرحوم خواجه طوسي در پايان اشارات كه شمايل انبيا عشق، شمايل يعني اوصاف نه يعني سيما و صورت، عشق به شمايل انبيا يعني عشق به خُلُق عظيم عشق مجازي است، عشق به قرآن عشق مجازي است براي اينكه اين مَجوز است، معبر است انسان را به آن معبود حقيقي مي‌رساند.

اما درباره اوصافي كه مردم عادي هم دارند، البته مردم عادي خدا را وصف مي‌كنند اين مردم عادي دو قسم‌اند اگر متعبّد و متشرّع باشند، خب برابر با همين ادعيه مأثور خدا را وصف مي‌كنند نه بيش از آن در حقيقت اينها از خودشان وصفي ندارند اگر نه ـ معاذ الله ـ باكشان نباشد از هر راهي خب گاهي درست مي‌گويند، گاهي غلط مي‌گويند ولي اينكه فرمود خداي سبحان منزّه از وصف واصفان است مگر آنچه را كه مخلَصان مي‌گويند اين امضاي وصف است يعني آنها حق وصف دارند يك، هر چه گفتند درست است دو، خب مردم عادي بسيار وصف مي‌كنند اگر متشرّع باشند كه همان ادعيه و اوراد را مي‌گويند، اگر غير متشرّع باشند كه بعضي غلط است بعضي صحيح اينكه خدا امضا نكرده، اما دربارهٴ مخلَصان كه فرمود: ﴿سُبْحَانَ الله عَمَّا يَصِفُونَ﴾[42] مگر آنچه را كه بندگان مخلَص دارند هم اجازه وصف كردن را به اينها داده است، هم صحّت اتصاف خدا به آنها را اين خيلي فرق مي‌كند.

دربارهٴ زن كه چند روز قبل گفته شد يك آثاري از رسومات جاهلي در جامعه هست كه اگر پسر بزهكار شد خيلي احساس ننگ نمي‌كنند و دختر بزهكار شد احساس ننگ مي‌كنند اين حرف همچنان به قوّت خود باقي است ذات اقدس الهي به زن يك لطافتي داد كه در مرد نيست اين يك، لطافت يك پاسداري و نگهداري و نگهباني مي‌خواهد دو، از درون به او حيا داد كه حياي زن به مراتب بيش از حياي مرد است اين سه، از بيرون وجوب حجاب به او عطا كرد كه اين وجوب حجاب را به مرد نداد اين چهار، اين دو عامل درون و بيرون براي اينكه اين مَلَكه را حفظ بكند اگر او هم مثل مرد پُررو بود لطافت از يك سو، پُررويي از يك سويي ديگر حجابي نمي‌ماند يا اگر حجاب زن و مرد يكسان بود آن عفّتي نمي‌ماند اين تكويناً.

صبح امروز ما در بحث فقه اين را داشتيم كه اگر شما آقايان كه به احاديث مأنوس هستيد به اين سَمت و سو هم حركت كنيد با ديگران فرق مي‌كنيد نه يعني شما كه در اين مسجديد يعني شما كه معمّيد، شما كه در حوزه هستيد حالا هر كسي هست يك وقت است كه ما در اوصاف نفساني مي‌گوييم فلان كار را نكن براي اينكه معصيت است جهنم است اين حق است، يك وقت است مي‌خواهيم زبان ما، زبان بين‌المللي باشد مگر اسلام زبان بين‌المللي نيست بعضي از كارهاست ولو انسان مسلمان هم نباشد ولي بايد اينها را نكند ديگر اين تفسير انسان به انسان در كلمات نوراني حضرت امير است البته ائمه ديگر هم دارند شما انسان را مي‌خواهي با چه تربيت كني؟ با قانون تربيت كني، با زندان تربيت كني، با امر و نهي تربيت كني همه اينها حق است اما اينها همه تربيت از بيرون است گاهي اثر دارد، گاهي اثر ندارد اول انسان را به خود انسان تفسير بكنيد نظير تفسير قرآن به قرآن، وقتي انسان خودش را شناخت كه چه چيزي دارد آن وقت سعي مي‌كند گوهر خودش را حفظ بكند.

در بخشي از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه خب دروغ نگوييد، غيبت نكنيد، نامحرم نگاه نكنيد، تعليل مي‌كند حضرت، علت را ذكر مي‌كند مي‌گويد دروغ نگو چون با مردانگي تو موافق نيست يعني انسان مردانه خلق شد زن هم مردانه خلق شد، زن زنانه خلق نشد فرمود دروغ گفتن با مردانگي سازگار نيست اين غير از آن است كه اگر دروغ بگويي شلاق مي‌خوري، فرمود نگاه به نامحرم نكن براي اينكه اين با غيرت انساني سازگار نيست يك انسان غيور كه به نامحرم نگاه نمي‌كند وگرنه ديگري هم به محرم او نگاه مي‌كند چه زن، چه مرد اين غيرت يك گوهر دروني است در درونِ ما نهادينه شده است اين علي(صلوات الله و سلامه عليه) چون انسان واقعي است اين درون را جستجو كرده در درونِ درون رفته ديده اينجا غيرت هست، مردانگي هست، حريّت هست، استقلال هستلذا استدلال مي‌كند مي‌گويد فلان گناه را نكن براي اينكه با غيرت انسان سازگار نيست، با مردانگي انسان سازگار نيست اين حرف، حرفِ روز است اين مي‌تواند سند تدون حقوق بشر باشد.

اين بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) در قتلگاه هم همين است فرمود بسيار خوب مسلمان نيستيد «ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارً في دنياكم»[43] اين حريّت را خدا به هر انساني داد شما چرا اين طور رفتار مي‌كنيد هيچ فرقي بين نهج‌البلاغه با بيان نوراني حضرت سيدالشهداء در گودال نيست اين تفسير انسان است به انسان اين حرفي است براي هميشه زنده است.

پرسش...

پاسخ: غيرت براي هر كسي مفطور است، فطري است اگر كس اين را دفن نكند مفطور است براي او.

فرمود ما شفاف آفريديم شما روي آن خاك نريزيد اين دسيسه كردن، مدسوس كردن، تدسيس كردن، تدسيه كردن اين را دفن مي‌كند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[44] وگرنه ما يك چيز خوبي به شما داديم. انبيا آمدند «يثيروا لهم دفائن العقول»[45] آمدند اين دفينه‌ها، فطريات را باز كردند كه خدايي هست اين بخشهاي نظري در ذيل خطبهٴ اول نهج‌البلاغه در بين شارحان هست كه «يثيروا لهم دفائن العقول» يعني خدا فطري است، معرفت خدا فطري است، حُسن عدل فطري است، قُبح ظلم فطري است اينها هست اما اين گنجينه‌ها را هنوز كسي اثاره نكرده در درون انسان مردانگي هست، غيرت هست، شهامت هست، وفا هست اينها هست فرمود اين كار را نكن با مردانگي شما مخالف است اين چه كار دارد به تربيت انسان از راه جهنم و اينها اين تعبير كجا، آن تعبير كجا فرمود اين طور است.

درباره زن هم همين طور است خدا زن را مردانه آفريده، مرء مرأه از مروئت است مروئت هم از مردانگي است ديگر مردانگي اين در زن هم هست، در مرد هم هست فرمود اگر شما دروغ گفتيد با مردانگي كه خدا به شما داد سازگار نيست اين كار را ذات اقدس الهي به عنوان لطافت به بانوان داد براي حفظ اين لطافت به آنها حيا داد آن حيايي كه در زن هست كه در مرد نيست اين يك فضيلت است از بيرون هم پاسداري، پاسباني، پليسي براي او نگه داشت به عنوان وجوب حجاب از درون به او حيا داد اگر خداي ناكرده كسي با داشتن اين دو حجاب پرده‌دري كرد نه پرده‌داري آن وقت آيه دو سورهٴ مباركهٴ «نور» درباره هر دو هست مگر تفاوتي هست از نظر حدود ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[46] از نظر جهنم هم يكي است از نظر غيرت در داخل منزل اين حفاظ آنهاست اما از نظر حُكم شرعي فرمود فلان و فلان ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾ جهنم هم براي هر دو يكي است، حد هم براي هر دو يكي است اگر احسان و مُحسن و مُحسنه بود رجم براي هر دو يكي است اما اينكه انسان به غيرتش برمي‌خورد ولي درباره پسر به غيرتش برنمي‌خورد اين طعم جاهلي مي‌دهد اين بحث است، خب.

درباره تعدّد قوا كه عقل نظري و عقل عملي كاملاً از هم جدايند اين با مبناي «ان نسي وحدة كل القويٰ» كاملاً هماهنگ است اين شئون نفس همه‌شان درجات يك واقعيت‌اند انسان چند تا واقعيت ندارد، چند تا روح ندارد اما چند تا شأن دارد اين شئون گاهي چهار قسم‌اند يا دو شأن از اين شئون را كه ما بسنجيم چهار حالت دارند يا هر دويشان سالم‌اند يا هر دويشان مريض‌اند يا اين سالم است و آن مريض يا بالعكس ما يك باصره داريم و يك يد، كار را با دست انجام مي‌دهيم ديدن را با چشم داريم، هم باصره جزء شئون نفس است، هم نيروي محركه دست جزء شئون نفس است كه «نفس في وحدتها كل القويٰ» ما درباره اين دو نيرو كه يكي ادراك را سرپرستي مي‌كند، يكي تحريك را چهار قسميم بعضيها هستند كه هم باصره آنها قوي است، هم دست آنها سالم است و نيرومندند، بعضيها هستند كه هر دو ضعيف است هم باصره آنها ضعيف‌اند يا كم‌بين‌اند يا نابينا هستند هم دست آنها فلج است يا بيمار است.

بعضيها هستند كه باصره‌شان قوي است خيلي خوب مي‌بينند ولي دستشان بيمار است بعضي نيروي عضلاتي دستشان قوي است اما باصره‌شان ضعيف است.

عقل نظري به منزلهٴ باصره درون است، عقل عملي به منزلهٴ دست درون است كارهاي تحريكي يعني عزم، اراده، نيت، اخلاص، تصميم به عهده عقل عملي است، درك و بررسي و تحقيق و تدريس و تأليف به عهده عقل نظري است گاهي هر دو سالم است مثل عالِم عادل، عالِم رباني كه هم خوب مي‌فهمد، هم فهميده‌ها را خوب اطاعت مي‌كند، گاهي نيروي علمي قوي است در عمل ضعيف است مثل عالِم فاسق، گاهي به عكس است خوب عمل مي‌كند ولي دركش ضعيف است مثل مقدّس، متعبّد، متشرّعي كه دركش ضعيف است گاهي هم متأسفانه هر دو ضعيف است اگر عقل نظري و عملي از هم تفكيك شد معنايش اين نيست كه ما داراي چند تا روحيم يا چند قوه گسسته از هم‌ هستيم همه اينها جزء شئون پيوسته نفس است «في وحدتها كل القويٰ» اما بعضي از شئون قوي است، بعضي از اين شئون ضعيف.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] قمر/سوره54، آیه49.
[2] الرعد/سوره13، آیه8.
[3] الرعد/سوره13، آیه8.
[4] اسراء/سوره17، آیه58.
[5] نمل/سوره27، آیه87.
[6] نحل/سوره16، آیه53.
[7] منافقون/سوره63، آیه8.
[8] فاطر/سوره35، آیه10.
[9] مریم/سوره19، آیه12.
[10] اعراف/سوره7، آیه171.
[11] انفال/سوره8، آیه60.
[12] بقره/سوره2، آیه165.
[13] فاطر/سوره35، آیه10.
[14] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[15] مائده/سوره5، آیه110.
[16] زمر/سوره39، آیه62.
[17] ملک/سوره67، آیه1.
[18] یس/سوره36، آیه83.
[19] یوسف/سوره12، آیه64.
[20] هود/سوره11، آیه57.
[21] انعام/سوره6، آیه116.
[22] نحل/سوره16، آیه5 ـ 6.
[23] کهف/سوره18، آیه49.
[24] آل عمران/سوره3، آیه185.
[25] اعراف/سوره7، آیه34.
[26] حج/سوره22، آیه1.
[27] انعام/سوره6، آیه60.
[28] جمعه/سوره62، آیه8.
[29] آل عمران/سوره3، آیه185.
[30] یونس/سوره10، آیه49.
[31] سوره حچ، آيه 1.
[32] انفال/سوره8، آیه24.
[33] مؤمنون/سوره23، آیه56.
[34] آل عمران/سوره3، آیه178.
[35] لقمان/سوره31، آیه18.
[36] بقره/سوره2، آیه1 ـ 2.
[37] آل عمران/سوره3، آیه9.
[38] ـ بحارالانوار، ج2، ص31.
[39] قصص/سوره28، آیه41.
[40] توبه/سوره9، آیه12.
[41] حجر/سوره15، آیه99.
[42] صافات/سوره37، آیه159.
[43] ـ لهوف، ص120.
[44] شمس/سوره91، آیه10.
[45] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.
[46] نور/سوره24، آیه2.