درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

85/12/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 58 الی 62

 

﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ﴾(58)﴿يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾(59)﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي وَهُوَ الْعَزِيرُ الْحَكِيمُ﴾(60)﴿وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾(61)﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَي لاَ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُم مُفْرَطُونَ﴾(62)

 

اين عادت زشتي كه در بين مشركان حجاز بود قسمت مهمش در قبيله خزاعه و بني‌كنانه نقل مي‌شد كه دخترها را زنده به گور مي‌كردند در كُشتن دخترها آن قسم رايجش همين اين زنده به گور كردن بود كه از آن به دفن ياد مي‌شود ﴿وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ﴾[1] هم ناظر به اين است وگرنه راههاي ديگري هم براي قتل اين نوزاد بود گاهي از جاي بلند پرت مي‌كردند، گاهي ذبح مي‌كردند، گاهي غرق مي‌كردند به يكي از راههايي كه مقدورشان بود اين كار را مي‌كردند و اين ننگ را هم قرآن كريم از هر جهت منع كرد.

فرمود ﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ﴾ مثل يعني جريان، صفت و مانند آن براي خودشان جريان نيك و خير را قرار مي‌دادند، براي ذات اقدس الهي جريان زشت را آنچه را خودشان نمي‌پسنديدند مثل دختر اين را براي خدا قائل بودند در حالي كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اصلاً ﴿لَمْ يَتَّخِذ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً﴾[2] اصلاً او وقتي همسر ندارد، فرزند ندارد اصلاً فرزند ندارد چه رسد به دختر و پسر براي خود شريك را نمي‌پسنديدند مي‌گفتند رياست از آنِ ماست به تنهايي ولي براي خداي سبحان شريك قائل بودند.

در تقسيم مسائل مالي در صدقات آنچه را كه مانده بود و مورد رغبت اينها نبود آنها را در راه خداي سبحان انفاق مي‌كردند و مالهاي خوب و صالح را براي خودشان نگه مي‌داشتند كه اين تفكّر جاهلي در خيليها هست در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 267 به اين صورت گذشت كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَلاَ تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُم بِآخِذِيهِ إِلَّا أَن تُغْمِضُوا فِيهِ﴾ فرمود در صدقات هم حلال باشد، هم طيّب از نظر جنسي و نوعي، هم ميوهٴ سالم، هم ميوهٴ حلال، هم غذاي سالم، هم غذاي حلال، هم پوشاك سالم، هم پوشاك حلال هر چه را در راه خداي سبحان مي‌دهيد طيّب باشد مبادا چيزي كه مانده و فرسوده و پوسيده است بدهيد كه اگر به خود شما بدهند آن را با كراهت قبول مي‌كنيد و قبول نمي‌كنيد مگر با اغماض و صرفنظر كردن و چشم‌پوشي و كراهت ﴿وَلَسْتُم بِآخِذِيهِ إِلَّا أَن تُغْمِضُوا فِيهِ﴾ چيزي كه اگر به شما بدهند با كراهت قبول مي‌كنيد آن را به فقرا ندهيد.

اينها در مسائل مالي و صدقاتي كه مي‌دادند از همين قبيل بود چيزهايي را مي‌دادند كه اگر به خود آنها مي‌دادند با اغماض و كراهت قبول مي‌كردند، خب انفاقشان از اين قبيل بود، وصفشان درباره مسائل فرزندي از آن قبيل بود كه بنات را به خدا و بنين را براي خود كه ﴿أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَي ٭ تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَي﴾[3] شرك را براي خود نمي‌پسنديدند رياست را به تنهايي براي خودشان مي‌دانستند، اما براي خدا شركاي فراواني قائل بودند.

در اين بخش فرمود ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ﴾ و آ‌نچه را كه براي خود نمي‌پسندند به ذات اقدس الهي اسناد مي‌دهند در اين قسمت فرمود ﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ﴾ سَوء همان مصدر است سُوء اسم مصدر جريان زشتي و قُبح و تلخي و خبث و اينها براي آنهاست ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ يعني وصف اعلي براي خداست.

يك بحث است كه كسي حق ندارد براي خداي سبحان مَثَل ذكر كند، مِثل كه اصلاً براي خدا ممتنع است چون ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[4] اين مطلب اول كه شريك و شبيه و مثيل و نظير و امثال ذلك براي خدا مستحيل است.

مطلب دوم اين است كه مَثَل يعني جريان، يعني وصف آن را نهي كرده است فرمود: ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾[5] شما نمي‌توانيد براي ذات اقدس الهي مَثَل ذكر كنيد، وصف ذكر كنيد، خدا را موصوف بدانيد براي اينكه نمي‌دانيد چه چيزي براي او كمال است و چه كمالي را داراست خداي سبحان در مسئله اسما اين طور است، در مسئله صفات اين طور است، در مسئله افعال اين طور است.

فعل در درجه اول به دو قِسم تقسيم مي‌شود، بعد به دو قسم ديگر، بعد به دو قسم ديگر اسم همين طور است و صفت هم همين طور است. درباره اسم كه مشخص بشود صفت و فعل هم مشخص مي‌شود اينكه مي‌فرمايد ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ يا ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾[6] از همين قبيل است اسم به تقسيم اولي منقسم مي‌شود به دو قسم يا حَسَن است يا قبيح ذات اقدس الهي از اسماي قبيح منزّه و مبرّاست اين يك، بعد از اينكه اسم قبيح جزء صفات سلبيه خداي سبحان شد و خدا از آنها منزّه شد، اسم حَسَن به دو قسم تقسيم مي‌شود اسم، اسمي كه قبيح نيست يا حَسن است يا احسن خدا از حسن هم منزّه و مبراست اين دو، مي‌رسد به احسن، احسن هم يا احسن نسبي است يا احسن نَفسي، احسن نسبي آن است كه اگر ما كمال اين فرشته را نسبت به آن فرشته بسنجيم اين احسن است، صفت اين فرشته يا اسم اين فرشته را به وصف و اسم آن فرشته بسنجيم احسن است، اما اين‌چنين نيست كه اين اسم بالقول المطلق احسن باشد باز ذات اقدس الهي از اين احسن نسبي هم منزّه است، اين سه مرحله. مي‌رسد به آن مرحله نهايي كه احسن مطلق باشد اسمي كه بالقول المطلق احسن باشد هيچ نقصي در او نباشد اين براي ذات اقدس الهي است ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾[7] كه اين حُسنا مؤنث آن احسن است، حسناي بالمعني المطلق براي ذات اقدس الهي است.

پس خدا از قبيح منزّه است يك، از حَسَن منزّه است دو، از احسن نسبي منزّه است سه، به احسن مطلق متّصف است چهار، خب اين احسن مطلق را چه كسي مي‌داند؟ در مَثَل هم بشرح ايضاً [همچنين] مثل، وصف، جريان اين يا حَسَن است يا قبيح خدا از قبيح منزّه است يك، آن غير قبيح كه حَسَن است يا حَسَن است يا احسن، از حَسن منزّه است اين دو، آن احسن يا احسن مطلق است يا احسن نسبي، از احسن نسبي منزّه است به احسن مطلق موصوف است اين چهار، لذا مي‌فرمايد: ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ «لله الأسماء الأعلي» قهراً «لله الافعال الاعلي» قبيح ندارد، حَسَن ندارد، احسن نسبي ندارد، احسن بالقول المطلق دارد لذا اين است كه كسي حق ندارد خداي سبحان را وصف كند مگر آن مقداري كه در كتاب و سنّت آمده يا عقل برهاني و قطعي او را هدايت مي‌كند.

مسئله وصف خداي سبحان غير از مسئله تسميه است، در تسيمه شبههٴ توقيفي بودن اسما هست حالا يا تأدّب و احتياط است يا فوق تأدّب ولي بالأخره اين بحث دربارهٴ اسماي حسنا هست در تسميه هست نامگذاري هست، اما در وصف چنين چيزي نيست كه كسي قائل باشد به توقيفيت صفات الهي، خب اين همه كتابهاي حكمت و كلام و كتابهاي ديگر دربارهٴ ذات اقدس الهي بحث مي‌شود كه خدا اين كار را مي‌كند آن كار را نمي‌كند، اين صفت را دارد آن صفت را ندارد يك كسي اثبات مي‌كند، ديگري نفي مي‌كنند و مانند آ‌ن.

دربارهٴ صفات سخن از توقيفيت صفات نيست، ولي دربارهٴ اسما كه انسان بخواهد در دعا، در نماز، در قنوت ذات اقدس الهي را به آن اسما بخواند و دعا كند اين شبههٴ توقيفيت است، خب پس ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾[8] .

در بحث ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[9] آنجا گذشت كه بين تسبيح و تقديس فرق است، تسبيح آن است كه بگوييم ذات اقدس الهي از هر نقص و عيبي منزّه و مبراست، ولي تقديس آن است كه بگوييم ذات اقدس الهي از هر كمال محدودي منزّه است تسبيح اين است كه خدا ظلم نمي‌كند، منزّه از جهل است، منزّه از ظلم است، منزّه از حسد است، منزّه از صفات رذيله است، تقديس آن است كه خدا منزّه از علم محدود است، از قدرت محدود است، از عدل محدود است، از رأفت محدود است، از احسان محدود است چون احسانِ محدود كمال است، اما كمال الهي نيست علم محدود كمال است، اما براي انبيا و اوليا و فرشته‌ها براي ذات اقدس الهي كمال نيست ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾ آنجا فرق بين تسبيح و تقديس بيان شد.

اينجا مي‌فرمايد شما براي خدا وصف ذكر نكنيد ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾[10] در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بخشي‌اش آمده، در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آمده كه شما براي خداي سبحان مَثل ذكر نكنيد، بلكه تمام اين امثال عاليه خودِ خداي سبحان بايد كه مَثل ذكر بكند اين ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه بعد از نحل مي‌خوانيم در پيش هست و در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم باز ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾ هست آيه 74 همين سورهٴ «نحل» ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾، پس مَثل ذكر كنيد، وصف ذكر كنيد اين‌چنين نباشد، خب.

پرسش...

پاسخ: خب بله اين چون اطلاقات ادله‌اي كه دارد شما خدا را به هر زباني كه خواستيد دعا كنيد به همان اطلاقات تمسك مي‌كنند اما در حد وصف است نه در حد اسم زير پوشش آن اطلاقات است كه خدا را به هر زباني بخوانيد، اما چطور بخوانيد آن كليات را كه كتاب و سنّت مشخص كرده است آن بزرگان به استناد آن كليات مطالبي را انشا مي‌كنند كه زير پوشش همان كليات باشد، اما يك چيزي كه زيرمجموعه آن كليات نمي‌گنجد آنها را كه انشا نكردند، خب.

﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾.

پرسش...

پاسخ: نه، وصف چون به عنوان خواندن و دعا و نامگذاري نيست انسان بالأخره در تمام اين بحثها صفاتي كه براي ذات اقدس الهي ذكر مي‌كند برهان اقامه مي‌كند، خب خود عقلي كه دارد خدا را ثابت مي‌كند خدا را با اوصاف مي‌شناسد و از اين اوصاف پي به موصوف مي‌برد و ثابت مي‌كند آن وقت اگر اين‌گونه از تعبيرات هم قدغن بشود بحث دربارهٴ ذات اقدس الهي و اثبات توحيد و اثبات ساير صفاتش ممنوع خواهد بود.

پرسش...

پاسخ: بله، مثلاً وقتي مي‌گويند آيا خدا واجب‌الوجود است يا ممكن‌الوجود برهان اقامه مي‌كنند كه خدا واجب‌الوجود است ممكن‌الوجود نيست اين يك اصطلاح فلسفي و كلامي است، خب اينكه جزء اسماي خدا نيست بگوييم يا واجب‌الوجود در دعا و نماز و امثال ذلك اين يك وصف است بالأخره ما بگوييم ضروري‌الوجود است مي‌شود وصف، واجب‌الوجود است مي‌شود وصف، حتمي‌الوجود است مي‌شود وصف، قطعي‌الوجود است مي‌شود وصف هيچ كدام از اينها در كتاب و سنّت نيست بالأخره ما وقتي كه مي‌خواهيم درباره ذات اقدس الهي فكر بكنيم و بحث بكنيم ناچاريم از اين الفاظ كمك بگيريم اين الفاظ هم به عنوان وصف از او ياد مي‌شود نه به عنوان اسم هيچ كدام از اينها هم در كتاب و سنّت نيست ما الآ‌ن وقتي بخواهيم درباره «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[11] بحث بكنيم بالأخره جعل اصطلاح است ديگر مي‌گويند استصحاب است استصحاب حكمي است، استصحاب موضوعي است، استصحاب تعليقي است.

هيچ كدام از اينها ‌در كتاب و سنّت نيست اصلاً شما اين صد جلد بحارالانوار را كه بگرديد كلمه استصحاب در آن نيست، استصحاب در بحث لباس مصلّي هست كه اگر مصلّي در هنگام نماز يك پارچه‌اي كه «لا تتمّ فيه الصلاة» يا «تتمّ في الصلاة» استصحاب بكند، يعني مصاحب خود قرار بدهد در جيب خودش باشد و مانند آن آيا نماز او اشكال دارد يا ندارد، اينجا استصحاب يعني «أخذ الشيء مصاحباً له» بله به اين معنا در روايات هست و اما استصحاب مصطلح اصولي كه در كتاب و سنّت نيست هر علمي براي خودش يك اصطلاحي دارد شما در تمام صد جلد بحارالانوار را بگرديد واجب‌الوجود و ضروري‌الوجود و ضرورت ازلي و اينها در آن نيست ولي بالأخره وقتي بخواهيد بحث بكنيد يك چيزي بايد بگوييد يا نگوييد.

اينها مي‌شود وصف، وصف را كسي نگفته محذور دارد اگر شبهه‌اي هست در اسماي خداست چون اسما را بله، گفتند در ادعيه، اوراد، اذكار يك حسابي دارد، يك كتابي دارد شما بخواهيد در نماز، در دعا، در مناجات با ذات اقدس الهي گفتگو كنيد به همان كلماتي كه در روايات آمده، در ادعيه آمده مثلاً گفتگو كنيد.

پرسش...

پاسخ: بله، حالا بنا بر اينكه اين ناظر به آن استثنا ناظر به آن واصفيون باشد آنجا در حقيقت خود ذات اقدس الهي دارد خودش را وصف مي‌كند براي اينكه مخلصون كساني‌اند كه به قُرب نوافل رسيده‌اند، كساني كه به قُرب نوافل رسيده‌اند گوينده خداست زبان، زبان الهي است بنابراين صحيحه‌اي كه مرحوم كليني نقل كرده، ديگران نقل كردند، برادران اهل سنّت نقل كردند كه عبد مؤمن به جايي مي‌رسد در سايه قُرب نوافل كه «حتي احبه فاذا أحببته كنت... و لسانه الذي ينطق به»[12] آن وقت اين بندهٴ مخلَص كه حق وصف الهي را دارد گرچه اين شخص مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا امام صادق(سلام الله عليه) دارد مي‌گويد ولي به لسان الهي «كنت لسانه الذي ينطق به»، پس در حقيقت خداي سبحان «وصف نفسه».

پرسش...

پاسخ: نه، غرض اين است كه خود خداي سبحان خودش را وصف كرده، اما حالا اين توقيفيت به اين.

پرسش...

پاسخ: بله، آن وصفي را كه در روايات ما هم نهي شده است كه شما وصف نكنيد مگر آنچه را كه خداي سبحان خود را به او وصف كرده است بازگشت آن صفات به همان اسما است الآ‌ن مثلاً آنچه كه در جوشن كبير آمده اينها همه صفات الهي است كه به صورت اسماي حسنا ذكر مي‌شود، اما اين در تعبيراتي كه در كتابهاي حكمت و كلام است بشر ناچار است از اين كلمات استفاده كند آيا خدا هست يا نه؟ يك لفظي بالأخره بايد بگويد ديگر اينكه نمي‌خواهد الآن ذكر و وِرد داشته باشد اين يا تازي است يا فارسي است يا آذري است يا غير آذري بالأخره يك لفظي دارد اين الفاظ كه در قرآن و روايات نيست آيا بالأخره آن كسي كه آذري زبان است يا آن كسي كه فارسي زبان است يا آن كسي كه عرب زبان است اينها با يك لفظ از خدا ياد مي‌كنند يا با الفاظ گوناگون؟ وقتي مي‌خواهد دعا كند، مناجات كند مي‌گويد «الله» چه فارسي، چه عربي، اما وقتي مي‌خواهد بحث بكند در كتابهاي علمي بالأخره از ذات اقدس الهي با يك كلمه‌اي نام مي‌برد برهان مي‌خواهد اقامه كند اصغر و اكبر و اوسط مي‌گويد او واجب‌الوجود است، او ضروري‌الوجود است، او حتمي‌الوجود است اين تعبيرات اينها را جلويش را نگرفته‌اند ولي اگر كسي بخواهد به عنوان ذكر و دعا در نماز و مناجات اينها را بگويد، بله مي‌گويند اين يا بر خلاف احتياط است يا بر خلاف تأدّب است بعضي هم بالاتر از اينها نظر دادند، خب.

پرسش...

پاسخ: نه، خودش مَثل ذكر كرده اين ديگر استثنا نيست اين تخصّصاً خارج است فرمود: ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ خودش هم مَثل ذكر كرده، فرمود شما مَثل ذكر نكنيد، خودش فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ﴾[13] مِثل استثناپذير نيست چون مستحيل است ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[14] اين يك مَثل تخصيص‌پذير است دو، فرمود: ﴿لاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾ اصل كلي، خودش مَثل ذكر كرده فرمود ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ﴾ چهار خودش مَحل ذكر كرده فرمود شما مَثل ذكر نكنيد خدا مَثل ذكر مي‌كند، خدا داراي مثل اعلي است و مانند آن.

﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ﴾ تمام اين قبايح در افعال، قبايح در صفات، قبايح در اسما براي اين كفّار و مشركين است ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ او عزيز است، نفوذناپذير است يك، حكيم است بالقول المطلق دو، جميع افعال و اوصاف و اسمايي كه به عزّت برمي‌گردد براي اوست، جميع افعال و صفات و اسمايي كه به حكمت برمي‌گردد براي اوست چون او بالقول المطلق عزيز و حكيم است.

فرمود اينها مشكلشان اين است كه به آخرت ايمان ندارند درست است كه ايمانِ به مبدأ سهم تعيين ‌كننده دارد ولي عامِل پرورش و تربيت ايمان به آخرت است وگرنه صِرف ايمان به مبدأ كه خدايي هست اين اثر علمي دارد چه اثر عملي دارد اين همه مشركان بودند كه مي‌گفتند عالَم خالقي دارد، خب بله خالقي دارد اما مسئول در برابر خالق هستيم يا نيستيم؟ مي‌گويد نه، بعد از مرگ خالق با ما كاري دارد يا نه؟ نه، صِرف اعتقاد به وجود خدا كه عامل تربيت نيست مهم‌ترين عامل تربيتي آدم اين است كه خدا با آدم كار دارد ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾[15] ما در برابر او مسئوليم ﴿لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ﴾[16] اين اعتقاد به معاد است كه سازنده است هم اثر علمي دارد، هم اثر عملي اما اعتقاد به مبدأ قسمت مهمش اثر علمي دارد او اگر ـ معاذ الله ـ با ما كاري ندارد، ما هم با او كاري نداريم ربوبيت هم به عهده ديگري است او فقط خلق كرده از ما مسئوليت نمي‌خواهد ما در برابر او مسئول نيستيم، خب اين چه عامل تربيتي است در سورهٴ مباركهٴ «ص» فرمود مشكل اساسي اينها اين است كه قيامت را فراموش كردند آيه 26 سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است كه ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَي فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ آن وقت اصل كلي اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ چرا؟ ﴿بما بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ اينها چون قيامت را فراموش كردند با اينكه به ياد خدا بودند، بله مي‌گفتند ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[17] اما بالأخره در برابر او مسئول نيستند؟ مهم‌ترين عامل اين است كه انسان در برابر همه اسما و صفات و افعالش مسئول است فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾[18] . اينجا فرمود: ﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ﴾ مشكل اصلي آنها اين است كه اينها به ياد قيامت نيستند يعني خود را مسئول نمي‌دانند، چون مسئول نمي‌دانند باكشان نيست.

مطلب ديگر اين است كه اينكه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي وَهُوَ الْعَزِيرُ الْحَكِيمُ﴾ گاهي درباره اينكه خداي سبحان كه مَثل اعلي دارد اين مَثل را با چه لساني بيان مي‌كند در روايات ما مخصوصاً در نهج‌البلاغه اينها هست كه ببينيد رهبران الهي چه چيزي به شما آموختند اينها همان طوري كه در مسائل فقهي كلياتي را گفتند، در مسائل اصولي جوامعي را گفتند، اجتهاد را در مسائل فقهي و اصولي بازگو كردند، در مسائل حكمت و كلام هم بشرح ايضاً [همچنين] اين ادعيه، اين اوراد، اين اذكار، اين آياتي كه درباره عقايد و كليات اعتقادي وارد شد آنها هم مجتهدپرور است.

اگر يك اصل كلي درباره قانون عليت و معلوليت آمده است اين هم مجتهدپرور است اين بيان نوراني حضرت امير كه چند بار خوانده شد در همان نهج‌البلاغه در بيانات امام هشتم(سلام الله عليه) هم هست كه مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در توحيدشان نقل كرده‌اند كه «كلّ قائم في سواه معلول»[19] فرمود هر چيزي كه هستي او عين ذات او نيست، اين معلول است، خب اين كجا، قاعدهٴ «لا تعاد» كجا يا «لا تنقض» كجا آن محتوايش كجا محتواي اين كجا، آن سند آن كجا اين سند اين كجا، آن بُرد فلسفي و كلامي‌اش كجا، اين بُرد اصولي و فقهي‌اش كجا آن كجا و اين كجا، آن اگر بيايد عرضه بشود معلوم مي‌شود چه چيزي از آن در مي‌آيد.

فرمود: «كل معروف بنفسه مصنوع و كل قائم في سواه معلول»[20] هر چيزي را با خودش اگر توانستي بشناسي او خدا نيست، خدا آن است كه او را با خود او نتواني بشناسي، اگر چيزي با ماده و صورت شناخته مي‌شود، با جنس و فصل شناخته مي‌شود، با رفتن به درونِ او شناخته مي‌شود او خدا نيست، «كل معروف بنفسه فهو مصنوع» اين ديگر صانع نيست «كل قائم في سواه فهو معلول» هر چيزي كه به غير تكيه مي‌كند هستي او عين ذات او نيست او علت دارد، خب.

اينها هم مجتهدپرور است آنها هم همين طور است هر اصلي كه درباره اصول كلي اعتقادي باشد يا حِكمي و كلامي باشد يا معاد باشد يا وحي و نبوت باشد آنها هم مجتهدپرور است قاعده «لا تعاد» هم مجتهدپرور است، اما اينكه گاهي سؤال مي‌شود عصر ظهور حضرت(سلام الله عليه) بساط اجتهاد برچيده مي‌شود خير، در عصر ظهور حضرت(سلام الله عليه) اجتهاد بساطش برچيده نمي‌شود منتها آسان‌تر مي‌شود و عميق‌تر در عصر حضور معصوم مثل پيغمبر و ائمه(عليهم السلام) از يك سو، در عصر ظهور حضرت حجت(سلام الله عليه) از سوي ديگر اجتهاد آسان‌تر است نه اجتهاد رخت برمي‌بندد، اختلاف رخت برمي‌بندد ولي اجتهاد رخت برنمي‌بندد بالأخره فروع فراوان است، ضوابط و جوامع الكلم مشخص هر روز يك.

همان در جريان حج هست كه زراره سؤال مي‌كند از وجود مبارك امام يا يكي از اصحاب ديگر كه من الآن چهل سال است كه خدمت شما هستم احكام حج را از شما سؤال مي‌كنم تمام نمي‌شود فرمود خانه‌اي كه قبل از خلقت حضرت آدم بود تو مي‌خواهي با چهل سال مسئله حج را حل كني، خب اين طور است، خب اين جزئيات بالأخره بايد از اصول كلي استنباط بشود جزئيات فراوان، فروع فراوان و نامتناهي و قواعد كلي محدود، اجتهاد در زمان ظهور حضرت مثل حضور ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين هست منتها اختلاف رخت برمي‌بندد يا بسيار كم مي‌شود و اجتهاد عميق‌تر و پوياتر مي‌شود اين هست.

پرسش...

پاسخ: اين كاشف است ديگر، چون منبع هستي‌شناسي‌اش فقط اراده و علم ازلي خداي سبحان است اين هم مثل آيات قرآن كريم كاشف است اين آيه كشف مي‌كند كه خدا چه فرمود، اين لفظي كه الآن ما در خدمت آن الفاظيم چه قرآن باشد، چه روايات باشد اين كشف مي‌كند كه ذات اقدس الهي چه چيزي اراده كرد، منبع هستي‌شناسي دين اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[21] اما از كجا بفهميم خدا چه فرمود، آن را گاهي با آيه مي‌فهميم، گاهي با روايت مي‌فهميم، گاهي با عقل مي‌فهميم.

از اينجا هم فرق بين اينكه عقل مصباح و كاشف است، نه منبع با حرف اشاعره خيلي فرق مي‌كند، اشاعره مي‌گويند عقل كشفي ندارد در حُسن و قُبح بايد ببينيم ظاهر نقلي چيست هر چه را «امره الشارع» مي‌شود حَسن، هر چه را «نهي الشارع عنه» مي‌شود قبيح كه حُسن و قُبح را از شرع بايد گفت مي‌گوييم اين مطلب درست است كه حُسن و قُبح را بايد از شرع گرفت منتها تشخيص اينكه شارع چه چيزي فرمود اين گاهي با چراغ عقل است، گاهي با چراغ نقل، گاهي انسان با روايت مي‌فهمد كه چه چيزي نزد خدا حَسن است، چه چيزي نزد خدا قبيح، گاهي قبل از روايت با عقل، با عقل برهاني مي‌فهمد چه چيزي نزد خدا حَسن است، چه چيزي نزد خدا قبيح چون مسئله وحي و نبوت و رسالت و اينها كه قبل از حجيت اين منقولات مطرح است اينها را عقل توليتش را به عهده دارد قبل از اينكه پيامبري نصب بشود، ائمه‌اي معين بشوند، مطالبي را بفرمايند عقل مي‌فهمد كه فرستادن انبيا حَسن است، تركش قبيح است، خداي سبحان حَسن را انجام مي‌دهد، خداي سبحان كار قبيح نمي‌كند اين مي‌شود حُسن و قبح عقلي، نه اينكه عقل حَسن جعل مي‌كند، عقل قبيح جعل مي‌كند، عقل جاعل نيست، كاشف است جعل چه چيزي خوب است، چه چيزي بد است به آفرينش برمي‌گردد اين به ذات اقدس الهي اسناد دارد يا مع‌الواسطه يا بلاواسطه.

بنابراين اين انكار حُسن و قُبح عقلي نيست كه به حرف اشعري برگردد انكار منبعيّت هستي‌شناسي است براي غير خدا منبع معرفت‌شناسيِ دين بله، اين يا عقل است يا نقل اما آفرينش، ايجاد، قانونگذاري، تغنيم، تحكيم «وما شئت فسمّ» كلاً «بيده سبحانه و تعالي» است، خب.

مطلب ديگر اينكه فرق عقل و عشق سؤال شده چيست، اين عقل، عقلِ متعارف كارهايش انديشه و فهم و اينهاست، عشق اصلاً در وادي عقل نظري نيست، عشق در وادي عقل عملي است وقتي محبت كامل شد مي‌شود عشق، محبت و اراده و تصميم و نيّت و اينها در وادي عقل عملي است در حوزه عقل عملي است آنجا كه كار است آنجا جاي اراده و نيّت و اخلاص و اينهاست، اگر محبت زياد شد ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾[22] شد اين مشمول آ‌ن روايتي مي‌شود كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در جلد دوم اصول كافي نقل كرد كه فرمود «أفضل الناس من عشق العبادة فعانقها... و باشرها»[23] افضل مردم طبق اين روايتي كه مرحوم كليني نقل كرده است كسي است كه به عبادت عشق بورزد با نماز معانقه كند «فعانقها» عنق به عنق باشد، گردن به گردن باشد مباشر نماز باشد اين مي‌شود افضل مردم.

بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه قبل از بيست سال از صفين كه برمي‌گشتند به كربلا رسيدند فرمودند «مصارع عشاق»[24] عشق آن مرحلهٴ كاملهٴ محبت است در بحثهاي قبلي هم گذشت كه غلط يك مرحله است، مجاز يك چيز است، حقيقت چيز ديگر است مبادا كسي غلط را عشق مجازي حساب بكند غلط، غلط است، مجاز، مجاز است و حقيقت، حقيقت. عشقِ به نماز، عشق به پيغمبر، عشق به قرآن، عشق به عترت اينها عشق مجازي است، مجاز است، مَجوز است، معبر است تا به «الله» برساند، «الله» معشوق حقيقي است «أفضل الناس من عشق العبادة»[25] تازه براي كساني است كه در راه‌اند وگرنه آنها كه به مقصد رسيده‌اند عاشق معبودند نه عابد را مي‌بينند كه خودشان‌اند، نه عبادت را مي‌بينند فقط معبود را مي‌نگرند.

پرسش...

پاسخ: «فهو لقاء الله» هست در حقيقت يعني وقتي كسي عاشق محض بود كسي خودش را كه نمي‌بيند اينكه مي‌گويد «تركت الخلق طراً في هواكا» خودش را نمي‌بيند، شهادتش را نمي‌بيند، قتلگاهش را نمي‌بيند فقط «الله» را مي‌بيند، فقط به «الله» مي‌نگرد. فنا يعني عدم شهود نه يعني نابودي، نابودي كه خب كمال نيست اگر كسي غير ذات اقدس الهي را نبيند همان بندگان مخلَصي‌اند كه طبق آن رساله‌اي كه منسوب به مرحوم بحرالعلوم است اين فرمايش را مرحوم بحرالعلوم در آن رساله منسوبشان دارند سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) هم در الميزان به يك مناسبتي همين فرمايش را نقل مي‌كنند كه ظاهراً اين فرمايش متّخذ از فرمايش مرحوم بحرالعلوم است كه از راه مرحوم آقاي قاضي رسيده كه براي مخلصون در كتاب و سنّت هيچ فضيلتي به اندازه اين فضيلت نقل نشده است كه ﴿سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ ﴿إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ﴾[26] كه خدا را احدي نمي‌تواند وصف بكند مگر بندگان مخلَص، اما آن اوصاف ديگري كه براي مخلَصون ذكر شده است كه ﴿إِلَّا عِبَادك مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[27] آن جزء عالي‌ترين وصف نيست يا همهشان را اغوا مي‌كنند ﴿إِلَّا عِبَادك مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ اين جزء برجسته‌ترين وصف نيست، برجسته‌ترين وصف مخلَص طبق تحليل مرحوم بحرالعلوم در آن رساله منسوبشان همين است كه هيچ كسي حق سخن گفتن دربارهٴ خدا را ندارد مگر بندگان مخلَص براي اينكه اينها كساني‌اند كه ديگر «كنت سمعُه... و لسانَه الذي»[28] است ديگر، در حقيقت خدا دارد خودش را وصف مي‌كند در مقام فعل، نه در آن دو مقام ممنوعه در تمام اين بحثها بايد نظر شريف آقايان باشد كه آن دو منطقه، منطقه ممنوعه است احدي به آن دو منطقه راه ندارد.

پرسش...

پاسخ: اين مي‌شود مجاز ديگر، بله مجاز است خداي سبحان به اهل‌بيت علاقه‌مند است حبيبي حبيبي حبيبي دربارهٴ آنها هست اينها حبيب الله‌اند علاقه به محبوب خدا يعني به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) علاقه خداست اما بالمجاز چون اينها مَجوزند، معبرند انسان را به آنجا مي‌رسانند.

پرسش...

پاسخ: نه ديگر عشق حقيقي بله يك مرحله دارد ديگر، مجاز يعني مجوز يعني معبر متعدد است راهها متعدد است حالا همه انبيا راه‌اند، همه صُحف آسماني راه‌اند، همه عبادتها راه‌اند اين راهها كه ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[29] اين «سبل» بله متعدد است اما مقصد و مقصود يكي است آنجا ديگر بله بيش از يكي نخواهد بود، خب.

مطلب ديگر اينكه اينكه فرمود اگر خداي سبحان اين تبهكاران را عِقاب بكند جُنبنده‌اي روي زمين نمي‌ماند براي اينكه جنبنده‌ها را خدا براي انسان خلق كرده است، خب اگر انسان تبهكار شد، اين سفره را خدا جمع مي‌كند ديگر خدا آسمان را خلق كرده، زمين را خلق كرده، موجودات زمين را خلق كرده اين سفره را آماده كرده بعد مهمان دعوت كرده همه اينها را آفريد و همه اينها را مسخّر كرد بعد فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[30] بعد فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[31] مسخّر اوست فرمود ما براي شما اينها را آماده كرديم، خب اگر كسي خداي ناكرده اينها جزء ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[32] شدند اين سفره را جمع مي‌كند ديگر.

برخيها گفتند هيچ جنبده‌اي روي زمين نمي‌گذارد منظور از اين جنبنده كافر است براساس ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[33] منتها اين تعبير يك مقداري بعيد است و جنبنده‌ها براي همين و ظلم را ذات اقدس الهي نسبت به احدي روا نمي‌دارد براي اينكه قبيح است و صدور قبيح از خدا محال است چه اينكه خودش در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيه 49 فرمود ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾ ذات اقدس الهي به احدي ستم نمي‌كند، پس اينكه فرمود اگر ما اينها را به عذابشان عقوبت مي‌كرديم ﴿مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ﴾[34] يا به آن وجه اول برمي‌گردد يا وجه دوم، چه اينكه در جريان ﴿لاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم﴾[35] آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» است و آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در پيش داريم روشن خواهد شد كه چرا يك جا ﴿نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ﴾[36] فرمود يك جا ﴿نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ﴾[37] فرمود در يك جا آبا را مقدم داشت، در يك جا اولاد را مقدم داشت اين يك، يك جا املاق فرمود، يك جا ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾ فرمود اينها به خواست خدا در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» و در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» به خواست خدا در پيش داريم.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] تکویر/سوره81، آیه8 ـ 9.
[2] جن/سوره72، آیه3.
[3] نجم/سوره53، آیه21 ـ 22.
[4] شوری/سوره42، آیه11.
[5] نحل/سوره16، آیه74.
[6] اعراف/سوره7، آیه180.
[7] اعراف/سوره7، آیه180.
[8] اعراف/سوره7، آیه180.
[9] بقره/سوره2، آیه30.
[10] نحل/سوره16، آیه74.
[11] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص245.
[12] ـ كافي، ج2، ص352.
[13] نور/سوره24، آیه35.
[14] شوری/سوره42، آیه11.
[15] بقره/سوره2، آیه284.
[16] نحل/سوره16، آیه56.
[17] لقمان/سوره31، آیه25.
[18] ص/سوره38، آیه26.
[19] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186؛ توحيد صدوق، ص35.
[20] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.
[21] انعام/سوره6، آیه163.
[22] بقره/سوره2، آیه165.
[23] ـ كافي، ج2، ص83.
[24] ـ بحارالانوار، ج41، ص295.
[25] ـ كافي، ج2، ص83.
[26] صافات/سوره37، آیه159 ـ 160.
[27] ص/سوره38، آیه83.
[28] ـ كافي، ج2، ص352.
[29] عنکبوت/سوره29، آیه69.
[30] بقره/سوره2، آیه30.
[31] لقمان/سوره31، آیه20.
[32] اعراف/سوره7، آیه179.
[33] فرقان/سوره25، آیه44.
[34] فاطر/سوره35، آیه45.
[35] انعام/سوره6، آیه151.
[36] انعام/سوره6، آیه151.
[37] اسراء/سوره17، آیه31.