درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

85/12/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 58 الی 61

 

﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ﴾(58)﴿يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾(59) ﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي وَهُوَ الْعَزِيرُ الْحَكِيمُ﴾(60)﴿وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾(61)

 

چون اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «نحل» در مكه نازل شد گرچه بخش ديگري از آن در مدينه نازل شد و مشكل رسمي مردم حجاز در آن روز همان جاهليت در عقيده، خُلق و عمل بود و يكي از بدترين و مشئوم‌ترين آثار جاهلي آنها ستمِ به زنها و دخترها بود لذا ذات اقدس الهي اين عمل را تقبيح كرد و قانوني براي حرمت زن و احترام متقابل زن و مردم، دختر و پسر قرار داد تا جاهليت برطرف بشود و عقل به جاي جاهليت حاكم باشد.

فرمود: ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي﴾ اگر به يكي از اينها بشارت مي‌دادند كه خدا به شما دختر داد اين صورتش سياه مي‌شد و غضبناك و خشمگين بود در جريان بشارت همان طوري كه نمونه‌هايش قبلاً گذشت در معناي معروف و اصطلاح رايجش آن خبرهاي مسرّت‌بخش است، خبرهايي كه عادي باشد بشارت نيست چه رسد به خبرهاي تلخ و اگر دربارهٴ خبرهاي تلخ تعبير به بشارت مي‌شود گفتند يك نحو تهكّم تهكّم با «هاء» هوّز تهكّم و تمسخري است نظير ﴿بَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ در ﴿بَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ يك وجه اين است كه تهكّم و استهزاست، وجه ديگر اين است كه اين بشارت معناي اصطلاحي ندارد معناي لغوي را دارد معناي لغوي بشارت خبري است كه در بَشَره اثر بگذارد خواه خبر شيرين، خواه خبر تلخ، خبري كه عادي باشد در بَشَره اثر نگذارد نه اثر پيچيدگي و چروك و اندوه، نه اثر نشاط اين خبر عادي است اما خبري كه در چهره اثر بگذارد بَشَره را متغيّر بكند چنين خبري را مي‌گويند تبشير يا چنين خبري را مي‌گويند مسرّت‌آور، مسرّت‌آور يعني در اين اسارير در اين خطوط صورت اثري پيدا مي‌شود، خبر تلخ هم مسرّت‌آور است زيرا در اسارير و خطوط صورت اثري پيدا مي‌كند در اين بيانات نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي عرفه هست كه «أسارير صفحة جبيني» اسارير همين خطوط ريز صورت.

هر خبري كه در اسارير اثر بگذارد مي‌گويند مسرّت‌آور است چه تلخ باشد و مصيبت‌بار، چه شيرين باشد و نشاط‌آور هم بشارت عام است لغتاً، هم مسرّت، لكن اصطلاحاً خبر نشاط‌آور را مي‌گويند مسرّت و خبر دردآور را نمي‌گويند تبشير و مسرّت، خب.

پس اين ﴿بَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ يا همراه با تهكّم و استهزاست، يا معناي لغوي است در اين‌گونه از موارد بشارت چون معني اصطلاحي معمولاً مراد است و خبر نشاط‌آور را مي‌گويند تبشير از اين آيات معلوم مي‌شود كه اگر ذات اقدس الهي به كسي دختر داد اين نشاط‌آور است و در اينجا جاي تبشير هست ولي آنها از اين تبشير سوء استفاده مي‌كردند لذا تعبير به تبشير شده است ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ ٭ يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ﴾ كه خودش را با دشواري نگه دارد يا آن مورد تبشير را ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾.

در سورهٴ مباركهٴ «انعام» از سه نحوه قتلي كه در جاهليت رواج داشت سخن به ميان آمده در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم از قتل بچه‌ها براي گراني و قحطي و گرسنگي سخن به ميان آمده و هم از قتل دخترها براي همين ننگ موهون و هم از قتل فرزندها براي قرباني در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 140 آن فرزندكُشي براي قرباني به اين صورت مطرح شد ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ اين سفاهت است، جاهلانه است اين همان قتلي است كه براي قرباني صورت مي‌گرفت البته مي‌توانست شامل قتل دخترها هم بشود، ولي محور اصلي‌اش آن است.

قِسم ديگر قتلي بود كه براي گرسنگي و قحطي و گراني انجام مي‌دادند آن هم در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت آيه 151 كه فرمود: ﴿وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ﴾ املاق يعني گرسنگي و گراني و قحطي و اينها. قتل اولاد براي املاق در دو جهت هست يكي اينكه در زمان گرسنگي و گراني و قحطي اينها اول براي خودشان مي‌ترسيدند كه ما خودمان را چگونه سير كنيم، بعد نسبت به بچه‌ها ترس داشتند، گاهي نسبت به بچه‌ها ترسشان مقدم بود و نسبت به خودشان ترسشان مؤخر ما چگونه بچه‌ها را سير كنيم، چگونه خودمان را سير كنيم.

اين تفاوت منظر باعث شد كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 151 قتل اولاد اول ذكر بشود فرمود: ﴿وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ﴾ بعد فرمود: ﴿نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ﴾ خود آنها اول ذكر مي‌شوند بعد فرزندان، ما شما و بچه‌هايتان را تأمين مي‌كنيم در سورهٴ «انعام» اول آنها ذكر شدند بعد بچه‌ها، در سورهٴ «اسراء» اول بچه‌ها ذكر شدند بعد آنها كه فرمود اولادتان را نكُشيد آيهٴ 31 سورهٴ «اسراء» اين است ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ﴾ ما آنها و شما را روزي مي‌دهيم در سورهٴ «انعام» فرمود كه ما شما و آنها را روزي مي‌دهيم، در سورهٴ «اسراء» فرمود ما آنها و شما را روزي مي‌دهيم در سورهٴ «انعام» آباء را قبل از اولاد ذكر كرد، در سورهٴ «اسراء» اولاد را قبل از آباء ذكر كرد در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ﴾[1] ما شما و بچه‌هايتان را روزي مي‌دهيم در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ﴾[2] آنجا كه ترس اول براي خودشان بود بعد دربارهٴ بچه‌ها، خدا اول آنها را ذكر كرد بعد بچه‌ها، آنجا كه ترس اول متوجه بچه‌ها بود بعد متوجه خودشان خداوند اول نام بچه‌ها را بُرد بعد براي خودشان. اين قِسم دوم قتل است كه در اثر گراني و قحطي است.

قِسم سوم همين است كه دخترها را مي‌كُشتند بعضي از قبايل كه جريان ﴿وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ﴾[3] ناظر به اين بخش سوم است اينها همه‌شان در اثر آن جاهليت است.

مطلب مهم آن است كه اين جاهليت گاهي به صورت مُدرن ظهور مي‌كند اينكه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود: ﴿وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾[4] اين به عنوان تمثيل است، نه تعيين يعني خودنمايي زن نامحرم براي نامحرمان اين يكي از نمودهاي جاهليت است اين‌چنين نيست كه جاهليت اُولي فقط دربارهٴ بي‌حجاب و بدحجابي باشد يا جاهليت ثانيه و مُدرن دربارهٴ بي‌حجابي و بدحجابي باشد هر كاري كه در جاهليت كُهن و كهنه بود و عقل و نقل آن را قبيح دانست اگر در جاهليت مُدرن و جاهليت روز هم ظهور پيدا كرد در حقيقت جاهليت است همان كاري كه درباره زنها مي‌كردند الآن بدتر از آن را انجام مي‌دهند كاري كه دربارهٴ بچه‌ها و جنين مي‌كردند امروز بدتر از آن انجام مي‌دهند.

شما مستحضريد دربارهٴ جنين سقط جنين انجام مي‌دهند يك، برده‌داري مُدرن به اين صورت پَست و زشت هست دو، نسل‌كُشي هست، سلاحهاي كشتار جمعي هست، كُشتار عمومي زن و مرد بي‌گناه هست اينها به مراتب بدتر از جاهليت است در جاهليت اين‌چنين نبود كه حالا يك بُمبي باشد و زن و مرد بي‌گناه را آن طور به هلاكت برسانند و اهلاك حرث و نسل بشود و يك زميني را، يك منطقه‌اي را براي ساليان متمادي از حيّز انتفاع بيندازند و اينها، اينها همه جاهليت مُدرن است.

يك بيان لطيفي سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) در يكي از جلدهاي تفسيري دارد نه در ذيل اين بخش كه همان آثار جاهليت الآن در خيليها هست اگر پسرِ كسي بزهكار بشود اظهار تأسف مي‌كند چون آدم متشرع و مشروعي است حتي ممكن است پسر را از خانه بيرون بكند اگر پسر او كارهاي نامشروع كرده است، اما احساس ننگ نمي‌كند، ولي اگر دختر او ـ معاذ الله ـ به بزهكاري آلوده شد گذشته از همه اين كارهاي تلخ احساس ننگ هم مي‌كند مدتي پيدايش نيست، خب فرقي بين بزهكاري دختر و پسر كه نيست، چرا در جامعهٴ ما پسر اگر عمل خلاف كرد انسان احساس ننگ نمي‌كند فقط دختر احساس ننگ مي‌كند؟ شرعاً كه يكي است، عقلاً كه يكي است، معصيت كه يكي است، جهنم هم كه يكي است اين تفاوت براي همان رسومات جاهلي است كه ما اگر پسر خلاف شرع كرد خيلي احساس ننگ نمي‌كنيم، ولي نسبت به دختر مي‌كنيم اين همان رسومات جاهليت كُهن و كهنه است، خب.

مطلبي كه مربوط به اين سؤالهاي آيات قبلي است در آيات گذشته آيهٴ 53 فرمود: ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ چون در اينجا به معناي اتصال و حلول است مناسب با حرف «باء» است نه با «لام» لذا نفرمود: «ما لكم من نعمة» اين «ما لكم» در آيات ديگر هست كه شما و جميع شئون شما براي خداي سبحان است آن براي آن، اما در اين بخش چون معناي حلول و اتصال هست ﴿مَا بِكُم﴾ يعني «ما حلّ بكم ما اتصل بكم من نعمة فمن الله».

اما سرّ تكرار ﴿إِذَا﴾ كه فرمود: ﴿إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ﴾[5] اين ﴿إِذَا﴾ي اولي معناي شرط را به همراه دارد تقريباً با ﴿إِذَا﴾ي دومي فرق مي‌كند يعني اگر خداي سبحان كشف ضرّ كرد در اين حال شما دو گروه مي‌شويد بعضيها در همين حال مؤمن‌اند و شاكرند، بعضيها در همين حال كفران نعمت دارند چون اين ﴿إِذَا﴾ غير از آن ﴿إِذَا﴾ است لذا تكرار نيست، البته گاهي از باب «و حذف ما يعلم» جايز است كه انسان بدون «اذا» هم نازل بكند، لذا در بعضي موارد مشابه اين‌گونه از آيات هست كه ديگر كلمه «اذا» ندارد ولي آنجا در حقيقت «اذا» محذوف است.

اما سرّ اينكه ملائكه را مؤنث مي‌دانند سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دو وجه نقل مي‌كند يكي از فخررازي، يكي از ديگران كه چرا ملائكه را مؤنث مي‌دانند، دختران خدا مي‌دانند بعد مي‌فرمايد اينها استحسان ادبي است دليلي بر اين مطالب نيست عده‌اي گفتند كه فخررازي كه يكي از آنهاست ملائكه مؤنث‌اند براي اينكه ملائكه مثل زن‌اند، چون زن در قباله‌ها و اسناد سابق در نكاح‌نامه‌ها، مَهرنامه‌ها از زن به عنوان عورهٴ مستوره ياد مي‌شد مي‌گفت زن عورت است و مستور هم هست حالا بعضي گفتند صداي او عورت است يا نه؟ موي او عورت است يا نه؟ بدن او عورت است يا نه؟ اين عوره، عوره رسم بود در كتابهاي فقهي هم بود و بايد مستور هم بماند لذا در اين قباله‌ها و در اسناد و در وقف‌نامه‌ها و در مَهرنامه‌ها نام زن را كه مي‌خواستند ببرند مي‌گفتند عورهٴ مستوره اين‌چنين گفته است فخررازي هم براساس همان فرهنگ مي‌گفت زن چون مستور است و ملائكه مستورند از اين جهت اينها را در حكم زن دانستند و شمس هم از اين جهت مؤنث است كه مستور است چون آنچه را كه ما مي‌بينيم نور اوست نه خود او، شمس چون مستور است مثل زن هست از اين جهت شمس مؤنث است كه خب يك استحسان ادبي است نه دليل عقلي براي اين كار است، نه دليل نقلي براي اين كار است مطلب هم مطلبي است نه عقلي، نه نقلي مادون اينهاست.

وجه دومي هم كه ايشان نقل مي‌كنند يعني سيدناالاستاد مشابه همين وجه اول است كه چون فرشته‌ها مستورند از اين جهت آنها را مؤنث دانسته‌اند گرچه جن هم مستور است ولي همسان فرشته‌ها نيست از اين جهت از جن به عنوان دختر يا زن ياد نكردند اين دو وجه كه دومي نزديك به اولي است به تعبير سيدناالاستاد جزء استحسانات است دليلي بر آن نيست، اين يك مطلب.

اما مطلب عميقي كه در ظرف دو، سه خط ذكر مي‌كنند اين دو، سه خط محصول مطالعات چندين سالهٴ ايشان است، ايشان در اين ايام اين كتاب اوپانيشادها را هفت ماهي دو بار دو شب جمعه از قم تشريف مي‌بردند تهران آنهايي كه زبان سانسكريت مي‌دانستند از اين اساتيد دانشگاه اين كتاب اوپانيشادها را مي‌خواندند و ايشان گوش مي‌دادند اين اوپانيشادها كه تقريباً چهل، پنجاه تا رساله است عقايد برهمنيها هست، عقايد بوداييها هست، تلفيق اين عقايد هست، تقريب اين عقايد هست بسياري از اين عقايد كه در بوداييها بود، در برهمنيها و برهماييها بود، در يهوديها بود، در مسيحيها بود، در اسلام هست اينها تقريباً تطبيق مي‌كردند يك فلسفه تطبيقي و عرفان تطبيقي و گرايشهاي متافيزيك تطبيقي بود اين كتاب اوپانيشادها از آن كتابهاي پربركت علمي است كه مجموعاً چهل، پنجاه رساله است آنها كه زبان سانسكريت مي‌دانستند اين را مي‌خواندند و عده‌اي از اساتيد دانشگاه بودند و در پايان جمع‌بندي را از ايشان طلب مي‌كردند نظر اسلام هم از ايشان مي‌خواستند و اينها.

در اين ايام كه مي‌بينيد از اين حرفها مثلاً در تفسير سورهٴ مباركهٴ «هود» آنجا عقايد وثني چيست؟ عقايد برهما چيست؟ عقايد بوداييها چيست؟ اين همان فصلهايي بود كه ايشان مرتّب از قم به تهران تشريف مي‌بردند و در آن زمينه مسائل اين بهترين راه براي پيوند حوزه و دانشگاه بود آنها هم اساتيد چيزفهمي بودند و مطالب را هم ارائه مي‌كردند ايشان هم مشتاق اين‌گونه از مسائل هم بودند.

آن بخشهايي كه در الميزان از برهمنيها خوب سخن گفتند، از بوداييها خوب سخن گفتند، از سرايت افكار برهمنيها و بوداييها به حجاز سخن گفتند و اثرپذيري مردم حجاز از كيفيت وثنيت مردم چين سخن گفتند محصول همان جلسات تهرانشان بود اينجا هم دو، سه سطر اشاره مي‌كنند مي‌گويند امور را به خير و شرّ تقسيم كردند يك، خيرات را به فرشته دادند دو، شرور را به جن نسبت دادند سه، از جن وقتي خواستيم جمع ببنديم بايد به جِنّت ياد كنيم نه اجنّه، اجنّه جمع جنين است نه جمع جن، كه در قرآن آمده است همه شما «أجنّه» بوديد يعني جنين بوديد ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾[6] تعبير اجنّه صحيح نيست تعبير جنّه ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾[7] شرور را به جنّت و به جن اسناد مي‌دادند، بعد مي‌گفتند در كل اين نظام يك عده مؤثرند از آنها به فاعل ياد مي‌شود، يك عده متأثّرند از آنها به منفعل ياد مي‌شود نتيجهٴ تأثير فاعل و تأثّر منفعل را فرزند مي‌گفتند بعد فرزند را هم به مناسبتهايي به مؤنث و مذكر تقسيم مي‌كردند نه فرزندهاي عادي كه ديگر مناسبت نمي‌خواهد فرزندها را و نتايج را به ذكور و اناث تقسيم مي‌كردند و براي آلهه هم از جنس زن آلهه قائل بودند هم مادر، هم از دختر آلهه‌اي داشتند كه مادر بود، آلهه‌اي داشتند كه دختر بود، آلهه‌اي داشتند كه پدر بود، آلهه‌اي داشتند كه پسر بود.

اينها يك وثنيت منسجمي بود كه در برهمنها و بوداييهاي مشرق‌ زمين رواج داشت از آنجا به حجاز راه پيدا كرد منتها دست و پا شكسته اينها اهل تحقيق و تحليل و علم و سواد به آن صورت نبودند آنچه را كه صادراتي بود يا وادراتي بود مي‌پذيرفتند و اسلام آمده است هم اين وارداتي و صادراتي را تحليل كرد و ابطال كرد، هم آن اصل را تحليل كرد و ابطال كرد، هم خيرات و شرور را تصفيه كرد به يكجا برگرداند و هم عدميت شرور را از يك سو و بالعرض بودن شرور را از سوي ديگر و خير كثير داشتن شرور را از سوي سوم تبيين كرد و همه اينها را به ذات اقدس الهي نسبت داد منتها در علل وسطيه آنها را مسئول پيدايش شرور قرار داد فرمود: ﴿قُلْ كُلّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَا لِهؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً ٭ مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ﴾ حسنه هم ﴿مِنْ اللّهِ﴾ هست هم ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ سيئه ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ هست ولي ﴿مِنْ اللّهِ﴾ نيست كه اين در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرق بين ﴿مِنْ اللّهِ﴾ و ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ مشخص شد كه چطور حسنات هم ﴿مِنْ اللّهِ﴾‌اند هم ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾، ولي سيئات فقط ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾‌اند ﴿مِنْ اللّهِ﴾ نيستند اين مطلب را قرآن از همه توقع دارد كه اينها تفقّه در دين كنند.

فرمود آن كه نمي‌داند فرق بين ﴿مِنْ اللّهِ﴾ و ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ چيست، فرق بين حَسنه و سيّئه نيست مشمول اين است ﴿فَمَا لِهؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ اينها اصلاً حرف حاليشان نمي‌شود شما ببينيد اينها را اگر شما در بين بارها عرض شده شما هزار طلبه را هم جمع بكنيد بگويد اين آيه چه مي‌خواهد بگويد مي‌بينيد كه خبري از آن نيست قرآن توقعش اين است كه اين حرفها را آدم بداند مي‌فرمايد اينها اصلاً حرفها حالي‌شان نمي‌شود چون اينها در اين زمينه كار نكردند ﴿فَمَا لِهؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ اينها چرا فرق بين ﴿مِنْ اللّهِ﴾ و ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ را نمي‌گذارند اينها چرا نمي‌دانند كه حسنه همه ﴿مِنْ اللّهِ﴾ است، هم ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ سيّئه فقط ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است ﴿مِنْ اللّهِ﴾ نيست اين توقع قرآن كريم است كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بحث شد.

غرض اين است كه اين سه، چهار سطر تفسير شريف الميزان محصول و نتيجه آن بحثهاي سنگين است منتها آ‌ن بحثها را يك مقدار در سورهٴ مباركهٴ «هود» مبسوطاً بيان كردند در كيفيت جهاني بودن طوفان و امثال اينها آنجا ذكر كردند، خب.

فرمودند آنها مسائل اعتباري است كه چيزي در آن نيست، جاهليت هم به اين صورت از مشرق زمين آمده است به مغرب زمين، اما اينكه فرمود اينها يك كارهايي كه به سود خودشان است انجام مي‌دهند ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ﴾[8] آن به خواست خدا گرچه آيه‌اش را امروز خوانديم ولي بحث بعد مي‌آيد به اين سؤالات قبلي جواب بدهيم بعضي از سؤالات است كه قبلاً جواب داده شد يا بعضي از سؤالاتي است كه خارج از حوزه بحث است يا بعضي از سؤالاتي است كه مربوط به همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» است ولي در آينده به خواست خدا خواهد آمد.

اما اين سؤال كه نقل مي‌تواند همه كارها را انجام بدهد، عقل چه تأثير دارد، آيا نقل مي‌تواند كه همه احكام و حِكَم را بيان كند، عقل چه تأثير دارد؟

بله، نقل از آن جهت كه به وحي مرتبط است جميع آنچه را كه بشر احتياج دارد بله كاملاً هم مي‌داند، هم مي‌تواند اما دشوار است يك، و ثانياً آن روز به عرضتان رسيد انبيا نيامدند كه عوام را عوام نگه بدارند، انبيا آمدند كه مجتهد تربيت كنند، مربي تربيت كنند توده مردم از اين مجتهدان استفاده كنند، از اين متخصصها استفاده كنند فرمودند ما نيامديم كه براي تك‌تك مردم مسئله بگوييم ما آمديم قواعد كلي بگوييم، شما را بپرورانيم شما جامعه را هدايت كنيد، البته جامعه اگر فردي از انبيا و رهبران الهي مسئله سؤال كردند، آيه سؤال كردند، حكم سؤال كردند، فقه سؤال كردند آنها خب جوابش را مي‌دهند، اما رسالت اصلي آنها پرورش مجتهدان و متخصّصان است فرمود ما آمديم «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[9] اين عليكم است نه لكم يعني بر شما واجب است مجتهد بشويد اين‌چنين نيست كه ما آمديم اينجا بنشينيم هر كه آمد يك مسئله جزئي از ما سؤال كرد، ما آمديم قاعده «لا تعاد» بگوييم از اين قاعده «لا تعاد» چند مجتهد تربيت مي‌شوند «لا تنقض» بگوييم «رفع... و ما لا يعلمون»[10] بگوييم يك وقت است كسي از ما سؤال مي‌كند كه من وضو داشتم نمي‌دانم كه ناقضي آمده يا نه، مي‌توانم با آن نماز بخوانم يا نه؟ مي‌فرمايد بخوان. اين مسئله‌گويي است.

يك وقت است مي‌فرمايد: «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[11] اين مجتهد تربيت كردن است فرمود ما براي پرورش مجتهد آمديم ما كه نيامديم مسئله بگوييم براي مردم «علينا القاء الاصول» اين هم هست روايت از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هست، هم از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) هست هر دو روايت را هم مرحوم صاحب وسايل الشيعه در باب قضاء الشهادات نقل كرده «و عليكم التفريع» بر شما واجب است كه مجتهد بشويد حالا يك كسي استعداد ندارد حرف ديگر است، اما يك كسي خدا به او استعداد داد اين نعمت را بايد شاكر باشد بايد به دنبالش برود و حيف اين همه علوم هست آدم به يك مقدار كمي بسنده كند، خب.

پس «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» اگر آنها تمام احكام را مي‌گفتند ديگر كسي رشد علمي پيدا نمي‌كرد در حالي كه رسالت اصلي انبيا آن است كه «يثيروا لهم دفائن العقول» اين همان خطبه اول نهج‌البلاغه است مي‌فرمايد انبيا نيامدند شما را مصرف كننده بار بياورند كه، انبيا آمدند شما را به توليد علم، توليد نرم‌افزار، توليد فكر، تولد انديشه و آن دفينه‌ها و گنجينه‌هاي درونِ درون شما را اثاره كنند، شكوفا كنند، بشكافند به شما نشان بدهند «يثيروا لهم دفائن العقول» انبيا كارشان اين است، خب اگر اينها تمام جزئيات را بگويند ديگر كسي متخصّص تربيت نمي‌شود، مجتهد تربيت نمي‌شود.

پس نقل گرچه قادر است كه همه احكام و حِكَم را بگويد اما اين بسيار دشوار است كه تك‌تك مردم بايد بيايند سؤال بكنند يك و ثانياً اين عوام‌پروري است با هدفِ رسالت سازگار نيست اين دو، اما عقل هرگز نمي‌تواند بسياري از چيزها را بفهمد خودِ عقل مي‌گويد من حدّم مشخص است درباره تعبّديات من چه راه دارم؟ درباره اخبار غيب من چه راه دارم؟ درباره آيندهٴ غيب چه راه دارم؟ گذشته غيب چه راه دارم؟ خطوط كلي و اصول جامع و اينها را بله، عقل مي‌فهمد اما ميليونها مطلب است كه خود عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد لذا بيشترين و مهم‌ترين دليل ضرورت نبوت و وحي و وجود مبارك انبيا را همين عقل ثابت مي‌كند عقل چراغ است چراغش هم محدود است، بنابراين عقل قادر نيست كه خيلي از چيزها را بفهمد ولو حد مصباح هم باشد نمي‌تواند بفهمد مصباح الشريعه، نقل قادر هست، ولي هم دشوار است، هم مصلحت نيست اين تفاوت عقل و نقل است.

پرسش...

پاسخ: عقل هيچ حُكمي ندارد، عقل فقط مي‌فهمد.

پرسش...

پاسخ: اين حكم وقتي ما علم‌مان را به صورت قضيه درآورديم از آن به حكم تعبير مي‌كنيم حكم يعني ايجاد، عقل چه چيزي را ايجاب مي‌كند؟ خدا هست همه‌اش از بود و نبود خبر مي‌دهد خدا هست، واحد است، «لا شريك له» است، معاد هست، يقيني هست، جسماني هست، روحاني هست، همه‌اش هست و هست و هست و هست است، اما ايجاد بكند چيزي را مقدورش نيست حكم‌ هم كه مي‌گوييم مي‌كند يعني در حقيقت اين اصلي كه مي‌كند تازه هم كه مي‌گويند حُكم است آن در حكمت عملي است كه فلان كار را بايد، فلان كار را نبايد در آن محدوده است در جهان‌بينيها و حكمت نظري كه اصلاً حكم نيست هر چه هست فهم است اين‌چنين هست، اين‌چنين هست، اين‌چنين هست اين‌چنين هست.

عند التحليل حكمت عملي هم به همين برمي‌گردد عقل نظري كارش درك بود و نبود است، عقل عملي كارش درك نيست، كارش عزم است نه جزم البته اصطلاحاً يعني اصطلاح رايج اين است كه عقل نظري، حكمت نظري را مي‌فهمد؛ عقل عملي، حكمت عملي را مي‌فهمد اين اصطلاح رايج است اما اصطلاح غير رايج كه اُولي است كه معمولاً در گفته‌ها و نوشته‌ها همين اصطلاح غير رايج به كار برده مي‌شود اين است كه عقل نظري هر چه كه انديشه هست به عهده اوست چه مربوط به جهان‌بيني و بود و نبود باشد، چه مربوط به حكمت عملي و بايد و نبايد باشد اين عقل نظري است.

عقل عملي هيچ كاري با درك ندارد كاري با انديشه ندارد اين كاري فقط با انگيزه دارد اين همان است كه «ما عبد به الرحمان واكتسب به الجنان»[12] محدوده عزم و اراده و اخلاص و محبت و شوق و اشتياق و اينها كار عقل عملي است اين اصطلاح «ما عبد به الرحمان واكتسب به الجنان» حوزه عمل را نشان مي‌دهد نه حوزه علم را اين اصطلاح هم به اين ادله نقلي نزديك‌تر است، هم شفاف‌تر به ذهن مي‌رسد عقل عملي كارش عزم است و اراده هست و اخلاص هست و نيّت است و عشق اين كار اوست، عقل نظري كارش درك است و تصور است و تصديق است و امثال ذلك.

اين عقل نظري و عقل عملي كاملاً از هم جدايند آن‌چنان از هم جدايند كه ما عالِم فاسق داريم سرّش آن است كه عقل نظري كارش گره زدن بين موضوع و محمول هست چه چيزي بود، چه چيزي نبود، چه چيزي بايد، چه چيزي نبايد با اين سرانگشت ظريفش بين موضوع و محمول گِره مي‌زند اين همان است كه در كتابهاي منطق مي‌گويند «و تسمي القضية عقداً» قضيه را عقد مي‌گويند، گِره مي‌گويند با سرانگشت عقل نظري موضوع و محمول گره مي‌خورند آن گره همان است كه در فارسي از آن به است ياد مي‌شود و مي‌گوييم زيد ايستاده است در عربي به «هو» ياد مي‌شود «زيد هو قائم» آن گِره به نام «هو» و «است» است. اين تمام شد اين كار علم است اين كار حوزه و دانشگاه است.

حالا يك سرانگشت لطيف ديگري لازم است كار علمي ديگر نيست، كار عملي است اين عصارهٴ قضيه را به جانِ خود گِره بزند كه بشود عقيده كه اين را مي‌گويند ايمان، اين را مي‌گويند باور، اين را مي‌گويند «ما اكتسب به الجنان»[13] به جان خود گره بزند، گاهي دست بعضيها فلج است فقط خوب مي‌فهمد موقع عمل دستش را مي‌لرزد اين بين موضوع و محمول گره زد اما به جان خود گره نزد اين عقد دارد، عقيده ندارد «عالم متهتك» ـ معاذ الله ـ اگر كسي بيراهه رفته است در برابر انبيا قرار مي‌گيرد شما مي‌بينيد اين ملل و نحل هر كسي نوشته دو جلد نوشته همان ابن هزم نوشته دو جلد است، هم شهرستاني نوشته دو جلد است، قبليها دو جلد است، بعديها دو جلد است ملل را انبيا آوردند، نحل را همين علما، نحل را چه كسي آورده، منحول، منحول، منحول تا برسيد به وهابيت، تا برسيد به بهاييت اينها را همينها آوردند ديگر.

نِحله در قبال مله است اصطلاحاً، منحول در قبال آن قول رسول است نحل را اينها آوردند، ملل را آنها آوردند آمار متنبيها كمتر از آمار انبيا نيست آمار مدّعيان امامت دروغين ثقفي كمتر از آمار ائمه غديري نيست اينها آن علم را به جانِ خود گره نزدند اين را دست گرفتند به عنوان فروش اين يا فقه‌ فروش است، يا فلسفه فروش است يا تفسير فروش است ـ معاذ الله ـ اين است اين عرضه مستقيم كالاست اين طور است.

اما اگر به جان خود گره بزند مي‌شود عالِم عادل اين عقل عملي كه «العقل ما عبد به الرحمان واكتسب به الجنان» كار حساس را به عهده دارد اين بايد آن انديشه‌ها را به جان گره بزند تا بشود انگيزه وگرنه مي‌شود وهم و خيال و شهوت و غضب اين كار عقل عملي است، آن كار عقل نظري در هر دو بخش هم قرآن كريم سخن گفته فرمود ﴿أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ ... أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[14] خب اين همه سخنرانيهاي خوب مي‌دانيد، حرف خوب مي‌زنيد، خوب هم حرف مي‌زنيد، اين همه كتاب نوشتيد، خب چرا خودتان عمل نمي‌كنيد مگر به جانتان گره نزديد اين حرفها را اين ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ اين است شما كه اين همه خوب حرف مي‌زنيد، اين همه خوب نصيحت مي‌كنيد مگر به جانتان نبستيد اين حرفها را؟ مگر ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾[15] ﴿أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ ... أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ مگر گره نزديد به جانتان، خب گره بزنيد مگر نمي‌خواهيد بهره ببريد اين كار را بكنيد.

عقل عملي كارش اين است اين نه در حوزه است، نه در دانشگاه اين در مسجد است و حسينه است و نماز شب است و جان كندن است و زيارت عاشورا است و صلوات است و اينها در اينجاها پيدا مي‌شود وگرنه در درس و بحث مي‌بينيد در درس و بحث از اينها خبري نيست اگر كسي اهل حرم و زيارت عاشورا و نماز شب و گريه و ناله بود، بله اين كارها را هم مي‌تواند بكند، اما فقط اهل درس و بحث بود، خب خطرها هم هست در كمين ديگر در درس و بحث فقط علم است، سواد است اما چه كار بكنيم كه به جانمان گره بخورد آ‌نكه ديگر در درس و بحث و حوزه و دانشگاه نيست كه، اين در كنار سجاده است، اين در اشك است فقط همين اينكه مي‌گويند «قلب المؤمن عرش الرحمن»[16] از يك سو، بعد هم مي‌گويند ﴿وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَي الْمَاءِ﴾[17] از سوي ديگر اين عرش بايد روي آن اشك باشد وگرنه «عرش الرحمان» نيست، اگر عرش است بايد روي آب باشد ديگر، خب اگر كسي اهل گريه و ناله نيست اين كجايش عرش پيدا كرده. اينكه مي‌بينيد در كلمات بزرگان مطالب عميقي كه پيدا شد مي‌نوشتند حكمت العرشي، حكمت العرشي نه يعني مطلب بلند است، مطلب بلند را كه ديگري گفته كه ما نبايد بگوييم مطلب عرشي اگر بر قلب ما القا شده است يك، و قلب ما «عرش الرحمان» بود دو، ﴿وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَي الْمَاءِ﴾ اهل شب‌زنده‌داري و ناله بوديم سه، اين مطلب مي‌شود حكمت عرشي چهار وگرنه آنجا كه نمي‌گفتند حكمت عرشي كه، خب اين حرفها در درس و بحث نيست، اين حرفها فقط در كنار نماز است كه معراج مؤمن است اينها در آن كارهاي عقل عملي است ثواب همه اينها نثار روح مطهّر امام مجتبي(سلام الله عليه) كه بعضي از نقلها امروز سالروز شهادت آن حضرت است و روح مطهر امام كاظم(سلام الله عليهما) كه بعضي از نقلها روز ميلاد پربركت اين ذات مقدس است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] انعام/سوره6، آیه151.
[2] اسراء/سوره17، آیه31.
[3] تکویر/سوره81، آیه8 ـ 9.
[4] احزاب/سوره33، آیه33.
[5] نحل/سوره16، آیه54.
[6] نجم/سوره53، آیه32.
[7] ناس/سوره114، آیه6.
[8] نحل/سوره16، آیه62.
[9] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص62.
[10] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص369.
[11] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص245.
[12] ـ كافي، ج1، ص11.
[13] ـ كافي، ج1، ص10.
[14] بقره/سوره2، آیه44.
[15] صف/سوره61، آیه2.
[16] ـ بحارالانوار، ج55، ص39.
[17] هود/سوره11، آیه7.