85/12/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 57 الی 59
﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ﴾(57)﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ﴾(58)﴿يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾(59)
در جاهليت برخيها دخترها را زنده به گور ميكردند اين رسم همهٴ قبايل عرب نبود وگرنه نسلشان قطع ميشد عادت زشت برخي از اين قبايل بود، اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه منشأ اين كار در اثر اين بود كه ميگفتند جنگهايي ميشد، دخترها به اسارت ميرفتند يا به غارت ميرفتند به غيرت اينها برميخورد يا بعد از اسارت در همانجا ازدواج ميكردند حاضر نبودند هنگام استرداد اسرا برگردند اين هم به غيرتشان برميخورد و تعهد كردند، عهد سپردند كه دختري از قبيله خود نگذارند، چون كار جاهلي منشأ علمي ندارد ممكن است كه مبادي تاريخي ديگر هم داشته باشد، اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اين است كه چند كار را اينها ميكردند كه اينها ناهماهنگ بود از يك طرف معتقد بودند فرشتههايي وجود دارد و فرشتهها هم مؤنثاند و دختران الهياند و ارباب اينها هستند و اينها را هم ميپرستيدند اين عقيدهٴ آلوده با آن دخترها را زنده به گور كردن هماهنگ نيست اگر زن اينقدر محترم است كه ميشود دختر خدا و رب شما و معبود شما پس استحقاق اين همه بيمهري را ندارد، اگر برخي از قبايل عرب دخترها را زنده به گور ميكردند و برخيها قائل بودند به اينكه ملائكه بنات الله است آنها را عبادت ميكردند اين قابل جمع هست اما ظاهر آيه اين است كه همينهايي كه از دختر داشتن اظهار ننگ ميكردند همينها ملائكه را دختران خدا ميپنداشتند اين پنج، شش كاري كه جاهليت داشتند اينها ناهماهنگ است، اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه اصل اين جريان به معناي افتراست ﴿يَجْعَلُونَ﴾ يعني «يفترون» اينكه ميگويند فلان كار مجعول است يعني اينها ساختگي است نه جعل تكويني است يا قرارداد عقلايي است به معناي ساختگي است تعبير اينكه فلان داستان مجعول است، فلان قصّه مجعول است از همين قبيل است كه ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ﴾ ميگويند اين يك كار افترايي است كه جعل در اينگونه از موارد به معناي افتراست.
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي از داشتن فرزند منزّه است ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[1] است لذا قبل از شروع به جواب و اينها و قبل از اينكه بفرمايد: ﴿وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ﴾ اين تسبيح را مقدّم ذكر كرد فرمود ﴿سُبْحَانَهُ﴾ او منزّه از همه اين جعلها و افتراهاست ديگر فرصت نداد كه بفرمايد: «ويجعلون لله بنات و لهم ما يشترون سبحانه» نگذاشت كه جمله تمام بشود در وسط جمله تسبيح ذات اقدس الهي را ذكر كرد يعني خداي سبحان منزّه از اينگونه فريههاست ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ﴾ نظم طبيعي اقتضا ميكرد كه جمله تمام بشود بفرمايد: «ويجعلون لله بنات ولهم ما يشتهون سبحانه»، خب.
﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ﴾ دربارهٴ زن و دختر اينها چندين كار جاهلي كردند آن پنج، شش كاري كه قبلاً اشاره شد كه ناهماهنگ بود از يك سو، از سوي ديگر اين پنج، شش كار جاهلي ديگري كردند كه اين هم ناهماهنگ است اولاً ذات اقدس الهي فرزند را «هبة الله» ميداند موهبت خداست درست است كه مادر، پدر و عوامل ديگر زمينه را فراهم ميكنند اما بخش مهم پيدايش اين فرزند مربوط به هبهٴ الهي است گاهي پسر هبه ميكند، گاهي دختر هبه ميكند گاهي هم پسر و هم دختر آنهايي كه عقيماند از اين هبه محروماند در سورهٴ مباركهٴ «شوري» آيه 49 به اين صورت آمده است: ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً﴾ به بعضيها دختر ميدهد كه دختران «هبة الله»اند ﴿وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ﴾ كه پسران هم «هبة الله»اند ﴿أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَإِنَاثاً﴾[2] كه داشتن پسر و دختر از دو صنف انسان فرزند داشته باشد اين هم «هبة الله» است ﴿وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ﴾ پس دختر و پسر اينها هبهٴ خدا هستند در عين حال كه اينها هبهٴ الهياند بركت براي دختر هست دربارهٴ پسر هبه هست مثل دختر لكن بركت و رحمت و عاطفت در دختر هست اينكه گفتند كساني كه دختر و پسر دارند وقتي وارد منزل شدند اول دختران را نوازش بكنند اين جزء سنن اسلامي است براي اينكه آنها مهربانترند، عاطفيترند، رقيقالقلبترند.
يكي از كارهايي كه در جاهليت بود دفن فرهنگ بود يعني تنها جاهليت اين نبود كه مال را غارت ميكردند، يكديگر را ميكُشتند و مانند آن اصلاً فرهنگ و ادبيات را اينها دفن ميكردند نه تنها دختر را دفن ميكردند در تعبير قرآن كريم اين است كه وقتي خداي سبحان به اينها دختر داد به اينها بشارت ميدادند اينها بشارت را مصيبت ميدانستند.
تعبير به بشارت نشانه آن است كه اگر كسي خداي سبحان به او دختر داد در عين حال كه پسر داد آن هم بشارت است ولي تعبير قرآن دربارهٴ آنها بشارت نيست، تعبير قرآن كريم دربارهٴ دخترها اين است كه اگر كسي خدا به او دختر داد دارند به او گزارش ميدهند كه خدا به تو دختر داد اين گزارش بشارت است ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي﴾ در دو مورد همين بخش تعبير به بشارت كرد فرمود: ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ ٭ يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ﴾ باز تعبير به بشارت كرد، خب.
اينها آمدند اين فرهنگ بشارت را مصيبت تلقّي كردند يك عنايت الهي است، يك رحمت خداست توليد به وسيله همين است، تكثير نسل به وسيله همين است، پيدايش ارحام براي اشتراك در رحم و زهدان است وگرنه ارحامي در كار نبود فاميلها را كه اصلاب هم نميگويند كه فاميلها را ميگويند ارحام هم صلهٴ صلب كه مطرح نيست، صلهٴ رَحِم مطرح است آنچه كه يك قبيله را به هم جمع ميكند رحامت رحم است يعني زن، اين آن هنر را دارد كه يك قبيله را به هم جمع بكند وگرنه صلب تصلّبآور است تمام اين ارحام به وسيله آن رحم رحمت الهي را دريافت ميكنند اين بشارت است آن وقت اين بشارت را مصيبت تلقي كردند.
﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي﴾ اينكه ميگويند سنگ روي سنگ بند نميشود همين است الآن شما در اين برجسازي اين آهنهاي سنگين، اين سنگهاي سنگين، آن آجرهاي سنگين، آن بلوكهاي سنگين اينها تا يك ملاط نرم نباشد كه بالا نميروند آنچه كه اين برج را نگه ميدارد يا اين سد را نگه ميدارد يا اين اهرام را نگه ميدارد همان ملاط نرم است.
سهم زن اين است كه بالأخره اين برجهاي مستحكم جامعه را عاطفهٴ زن نگه ميدارد فرمود اين بشارت است چرا اين بشارت را مصيبت كرديد نفرمود اگر به اينها خبر ميدادند اين دو جا كه تعبير بشارت كرد فرمود زمينه، زمينهٴ بشارت است اينها نه تنها دخترها را زنده به گور كردند بلكه فرهنگ را زنده به گور كردند اين بشارت الهي را مصيبت كردند ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ﴾ صورتش از غصه سياه ميشد، سياهرو ميشد و كظيم بود يعني خشمش و غضبش را فرو مينشان همان كظامه كه دهنبند مشك است كه در روز چهارشنبه بحث شد آن حالت را دارد كه كظيم مبالغهٴ كاظم است.
در اين حال از زندگي، از خانواده، از آن قبيله فاصله ميگرفت تا مردم يادشان برود كه اين دختر پيدا كرده ﴿يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ﴾ حالا كه متواري شد حالا يا در همان خانه خود زنداني بود خود را زنداني ميكرد يا از قبيله فاصله ميگرفت از محله فاصله ميگرفت در اين فاصله به اين فكر بود كه يا اين دختر را زنده به گور كند يا در كمال غصه و هون و فرومايه و ذلت اين را نگهداري كند ﴿يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِه﴾ اين بشارت بايد براي او حَسَن و نيكو تجلّي ميكرد ولي اين را به صورت سيّئه تلقّي كرده است فكر ميكرد ﴿أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ﴾ كه قبلاً هم اشاره شد مذكّر آمدن ضمير با اينكه مورد مؤنث است به ملاحظه كلمه ﴿ما﴾ است كه دارد ﴿مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِه﴾ اين ضمير مذكر در ﴿بِهِ﴾، ﴿يُمْسِكُه﴾، ﴿يَدُسُّهُ﴾ اين سهتا ضمير كه همه مذكر است به لحاظ كلمهٴ ﴿مَا﴾ است ﴿مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾، خب اين كار آن بود پس اينها بشارت را مصيبت ميدانستند و در اين زمينه هم نگران بودند و پراكنده ميشدند.
مطلب بعدي كه باز مربوط به جاهليت اينهاست اين است كه اين جزء خُلق و خوي بعضي افراد نبود كه مثلاً بعضيها اين رذيلت را داشتند اينچنين نبود اين قانون رسمي آنها بود حق مسلّم پدر بود لذا كسي هم اعتراض نميكرد تعبير قرآن كريم اول مفرد است بعد جمع اين يك، اول به صورت فعل است بعد به صورت قانون اين دو، اول به صورت مفرد بود دارد ﴿إِذا بُشِّرَ أَحَدهُم﴾ بعد فعل را ذكر كرد ﴿يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ ... أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ همهاش فعل است بعد در جمعبندي نهايي به صورت جمع ذكر كرد اولاً، و به صورت قانون بيان كرد ثانياً فرمود: ﴿أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ نه «يفعلون» اين شده قانون رسمي جاهلي اين حقّ مسلّم پدر بود كه اگر دخترش را زنده به گور ميكرد كسي هم اعتراض نميكرد كسي هم تقبيح نميكرد فرمود اين شده قانون.
پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينها را آدم كرد چه معجزهاي بالاتر از اين اينها را به صورت شبزندهدار درآورد خيلي كار كرد.
پرسش ...
پاسخ: همين قانون اينها بر مبناي جهل است ديگر در جاهليت قانون آنها مولود جهل اينهاست.
پرسش: الآن هم در .. خانوادههايي كه .. خانوادههاي موفقتري هستند ...
پاسخ: حالا تا توفيق چه باشد يك وقت است كه ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾[3] است توفيق را اين ميدانند، يك وقت است نه توفيق را در اينكه مادر خانواده عفيف باشد، فرزندان صالح تربيت كند، پاكدامن تربيت كند، باايمان تربيت كند، باحجاب تربيت كند اين است يك وقت است كه آنها ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ در آن هست يا ﴿هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾[4] در آن هست اين معيار ارزششان ميشود «تكاثر» كه ميفرمايد كه آن يكي ميگفت كه «اكثر منك نفرات» من بچههايم بيشتر است، من فرزندانم بيشتر است يك وقت است نه، معيار ارزش كوثر است و نه تكاثر آن وقت ﴿لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَي﴾[5] در آن درميآيد فرمود شما ميخواستي پسر پيدا كني كه بدهي به اين معبد مگر پسر مثل دختر ميشود ﴿وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَي﴾ مگر آدم پسر را با دختر ميسنجد، دختر كجا، پسر كجا مريم كجا آدم عادي كجا اين ميشود كوثر آنها چون اين معارف برايشان روشن نشد فكر ميكردند اين ﴿لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَي﴾ اين تشبيه مغلوب است شما مطوّل و اينها را كه ميخوانيد ميبينيد برخيها گفتند اين تشبيه، تشبيه مغلوب است ﴿َلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَي﴾ يعني «ليست الانثيٰ كالذكر» دختر كه مثل پسر نميشود، خير پسر كه مثل دختر نميشود پسر كجا، دختر كجا.
آنكه گفت «از دامن زن مرد به معراج ميرود» اين است او ميتواند فرزند صالح تربيت كند پسر اگر صالح است از همان مادر به دنيا آمده مگر از مرد ساخته است كه خليفةالله توليد كند اين زن است كه مظهر اين كار است كه ميتواند خليفةالله توليد كند مرد كجا، زن كجا اگر تربيت، تربيت مريمي باشد و مادر مسيح باشد آن وقت براساس كوثري گفته ميشود ﴿َلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَي﴾ هرگز پسر به ارزش دختر نيست، اما اگر تكاثري باشد بله، دختر ارزشش كمتر از پسر است، خب.
پرسش ...
پاسخ: محررات، بله شما ميخواهيد خدمت بكند، خب بله اين هم خدمت ميكند، آزاد باشد؟ اين هم آزاد ميكند مگر هر مردي كار مريم از او ساخته است اين است كه ميتواند زكريا را وادار كند كه از خدا يحييٰ طلب بكند اين ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾[6] هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا﴿وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَي رَبَّهُ رَبِّ لاَ تَذَرْنِي﴾[7] كذا و كذا و كذا از آن به بعد زكرياي پيرمرد گفت خدا بچه چيز خوبي است به ما هم بده، ولي خب هم من پير شدم ﴿وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[8] هم همسرم پير است آن وقتي كه جوان بود، عقيم بود الآن كه پير است ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾[9] نه الآن فقط عاقر است، ولي «حكم آنچه تو انديشي ٭٭٭ لطف آنچه تو فرمايي» به همه اين نعمتها داده شد اگر زكريا بعد از يك مدتي پدر شد و اگر همسر زكريا(سلام الله عليهما) در سنّ پيري ﴿وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾[10] نصيب زكريا شد در سنّ پيري آن وقتي كه جوان بود نازا بود، الآن كه پير است بعد از دوران يأس اينها پدر و مادر صاحب فرزندي مثل يحييٰ ميشوند اين يحييٰ به بار آمدن كه يحياي شهيد است و نه يحياي زاهد اين محصول تربيت آن زن است آن هم رفته مسجد ديگر محرر بود و در خدمت مسجد بود ديگر.
حالا تا چه كسي باشد، چه چيزي باشد، رعايت بكند، ولي فرهنگ، فرهنگ بشارت است اينها نه تنها دختر را در گور ميكردند، ادبيات را در گور كردند اين لطايف قرآني است فرمود ما بشارت ميدهيم اينها مصيبت ميدانند، خب چه كسي گفته اين مصيبت است ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي﴾ شما اين بشارت را مصيبت كرديد، خب.
لذا اينجا فرياد برميآورد ﴿ألاَ﴾ اين ﴿ألاَ﴾ گفتن خداي سبحان يعني ايها الناس همهتان بدانيد اينها چه كارها كردند اينجا اين ملت زير خطّ فقر فكري ـ فرهنگي را پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) آمده حاكم بر خاورميانه كرد همينها را آن روز ديگر خاورميانه غير از اين دو امپراطوري شرق و غرب ايران و روم كه نبود، همين قوم وحشي سوسماربخور را پيغمبر آمده حاكم خاورميانه كرد.
فرمود: ﴿أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ بسيار قانون بدي است براي اينها تنها براي يك نفر نيست، تنها فعل نيست ﴿أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾، خب.
پس بنابراين قانون رسميشان اين بود چند تا ناهماهنگي مربوط به آن ملائكه بود كه گذشت، چند تا ناهماهنگي در همين اين زمينه است كه اينها هم اشاره شد.
آنچه را كه جناب فخررازي نقل كرد، ديگران نقل كردند كه قصهاي است هم تأسّفبار است، هم رقّتآور است، هم اشكريز است آن قصهاي كه گفتنش ديگر لازم نيست كسي اسلام آورده به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه آيا اسلام من قبول است، توبه من مقبول است براي اينكه من مسافرت كرده بودم در راه دور بعد از چهار سال برگشتم وقتي وارد منزل شدم ديدم يك دخترك مثلاً سه سال و خردهاي در منزلمان هست و راه ميرود، من گفتم براي چه كسي است؟ گفت براي همسايهمان است و اينها، بعد من ديدم كه نميرود جايي خانه همسايهشان، بعد معلوم شد كه دختر ماست و با يك وضع بدي برد گفتم اين را فردا برد و كُشت و گفت گوري كندم و اين را به گور سپردم و مكرر اين ناله ميكرد و خيلي عاطفهبرانگيز است آن قصه در اين كتابها هست فخررازي و ديگران نقل كردند وجود مبارك پيغمبر هم اشك ريخت فرمود چه كنم كه رحمت خدا بيش از غضب الهي است وگرنه دستور طور ديگر بود و اينها، خب.
اينها را حقيقتاً ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[11] ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ بودند هيچ گرگي نسبت به بچهاش اين كار را نميكند همان طوري كه انسان اگر به طرف فضيلت رفته از مَلَك بالاتر ميشود واقعاً، مسجود ملائكه ميشود، معلّم ملائكه ميشود از اين طرف اين تشبيه نيست، اين تحقير نيست يك عده حقيقتاً حيواناند از حيوان پستترند ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ سبع ضارعاند اينها بود در آنها ديگر، خب اما همينها از قبر به عنوان صِهر ياد ميكردند ميگفتند قبور اصهار ماست اصهار با «صاد» و هاي هوز يعني داماد ميگفتند قبر صِهر ماست، داماد ماست ما دخترانمان را به اين داماد ميسپاريم اين هم فرهنگ جاهلي بود.
اما بخشي از مطالبي كه مربوط به سالهاي گذشته است كه ما اگر اين كار را بكنيم اگر به عقل بيش از آن مقداري كه هست بها بدهيم لازمهاش عُرفي كردن دين از يك سو و دين را به حاشيه راندن از سوي ديگر است اين فكر ناصواب است براي اينكه عقل حوزهٴ خود را كاملاً ميشناسد عقل را انسان در هستيشناسي بايد به حاشيه براند چون در هستيشناسي دين عقل معزول است بالقول المطلق تنها مبدئي كه حاكم دين است، قانونگذار است اراده و علم ازلي خداي سبحان است عقل هيچ سهمي ندارد عقل يك چراغ خوبي است، چراغ كه قانونگذار نيست، چراغ راه را نشان ميدهد عقل كشف ميكند كه ذات اقدس الهي چه كرده است، چه چيزي آفريده، روابط لازم و ملزوم را چگونه قرار داده آنچه را كه ميفهمد با نقل ميسنجد جمعبندي ميكند ميشود اجتهاد پويا، نه خودش را اذيت ميكند و منزوي ميكند، نه نقل را به حاشيه ميراند، نه بيش از وظيفه خود دخالت ميكند وظيفه او كشف است، البته عقل برهاني حالا يا در علوم تجربي كه به صورت قطع يا طمأنينه برسد، در علوم تجريدي كه آن هم بشرح ايضاً [همچنين] اگر به حدّ قطع يا طمأنينه نرسد اينها در حد احتمال است كه قابل قبول نيست.
الآن اينكه شما ميبينيد ميگويند علم در انديشه اثر ميگذارد مرتب اين حرفها را ترجمه ميكنند از غرب و خطرش هم كم نيست براي اين است كه اينها خيال ميكنند علم فقط در محدوده طبيعت و حسّ و تجربه است يك، زمينشناسي، گياهشناسي، سپهرشناسي، داروشناسي، درياشناسي، هواشناسي علم يعني اينها و اينها هم روزانه در تغيير است اين دو، ميگويند از كجا همان طوري كه اينها روزانه در تغيير است باورهاي ديني ما هم كه خدايي هست و قيامتي هست مثلاً ـ معاذ الله ـ آنها هم در دسترس تغيير نباشد اين به عنوان تأثير علم در انديشه.
در حالي كه اين علومي كه اينها الآن دامن ميزنند اينها وقتي كه آدم وارد در درياي علوم الهي بشود ميبيند «قد جعل القوم اولوا الفطانه عناصراً كحجر المثانه» خدا رحمت كند حكيم سبزواري را ميفرمايد كه كل اين سماوات و ارضين و اين موجودات عنصري كه حس به آنها دسترسي دارد اينها نسبت به ملكوت عالَم، نسبت به آغاز عالم، نسبت به انجام عالم، نسبت به جبروت مثل سنگ مثانهٴ بدن انسان است شما يك انساني را فرض بكنيد داراي روح مجرّد است از يك سو، تفكّراتي هست، آرايي هست، عقايدي هست، اخلاقي هست، اعمالي هست، شئون علمي دارد، شئون عملي دارد، صدها هزار سلول در دستگاه او كار ميكند، دهها رشته علمي، پزشكي عهدهدار بدن انسانشناسي است.
يك سنگ مثانه هم در مجراي بولش پيدا ميشود اين سنگ مثانه نسبت به كلّ انسان اصلاً قابل قياس نيست آنهايي كه اهل علوم الهياند ميگويند كل اين جهان طبيعت سنگ مثانهٴ مخلوقات الهي است اينها سنگ مثانهشناساند آن هم شناسايي بسيار ضعيف هر مظنّهاي را علم ميدانند ميگويند اينها چون در تغيير است و در تكامل است ـ معاذ الله ـ دينشناسي هم در تغيير است و در تكامل.
«قد جعل القوم اولوا الفطانه عناصراً كحجر المثانه» شما اين كتابها را بخوانيد، بخوانيد يعني بخوانيد مسئوليد مرتب اين دروازه ترجمه باز است و اين كتابها ترجمه ميشود و شما اين را بدهيد به دانشجو، كمتر دانشجويي است كه اينها را بخواند و منحرف نشود اينها علم را منحصر ميكنند در همين علوم حسي ـ تجربي يك، اينها هم روزانه در تغيير و تبديل است دو، ميگويند عقيده به خدا هم از كجا از اين قبيل نباشد اين سه، خب آن علوم جزء علوم تجريدي است اين زير خط فقر است آن فوق مرحله غناست اين زير رياضيات است آنها فوق رياضياتاند، اگر كسي بخواهد جزم گيرش بيايد بايد فكرش، فكر رياضي باشد كه شما ميدانيد در زمينشناسي، داروشناسي، گياهشناسي، معدنشناسي هزار رشته اين شناساييها جزم بسيار كم است، جزم ميخواهيد بازارش، بازار رياضي است اين تازه پلّهٴ اول پيدايش جزم است بعد وقتي بالاتر آمديد، بالاتر آمديد ميبينيد يك سلسله مسائلي براي شما مطرح است كه مجتهد در رياضيات هم باشيد نه ميتوانيد دربارهٴ آن مسائل تصديق كنيد، نه ميتوانيد دربارهٴ آن مسائل تكذيب كنيد، نه ميتوانيد دربارهٴ آن مسائل شك كنيد حقّ شك هم نداريد فقط بايد ساكت باشيد براي اينكه آن مسائل با ابزار رياضي قابل نفي و اثبات نيست آيا عالَم خدايي دارد يا ندارد يا مشكوكاند در هيچ مرحلهاي از مراحل سهگانه يك مجتهد رياضيدان حق اظهارنظر ندارد براي اينكه باسكول او، ترازوي او براي سنجيدن اين كاميونهاي عادي است شما حالا سلسله جبال البرز يا زاگرس را ميخواهيد با اين ترازوها بسنجيد آيا عالم آغازي دارد يا نه؟ آيا جهان مبدئي دارد يا نه؟ آيا آفرينندهاي دارد يا نه؟ اينها اصلاً در باسكول رياضي نميگنجد تازه رياضياي كه اينها مَلكهٴ علوم ميدانند.
اينكه مرحوم شهيد(رضوان الله عليه) در آداب المتعلّمين سفارش كرده طلبهها يك قدري رياضي بخوانند براي اينكه فكرشان فكر از اين بناي عقلا و فهم عُرفي يك قدري بالا بيايد بفهمند كجا جزم پيدا ميشود، بعد به سراغ جزم بروند، بعد ببينند با اين ابزار رياضي ميشود نسبت به چه اموري جزم پيدا كرد، بعد كمكم به سراغ حكمت و كلام ميروند.
آن علم است كه رئيسالعلوم است، آن علم است كه به خودش اجازه ميدهد دربارهٴ كل جهان بحث كند، مبدئي دارد؟ آري، واحد است؟ آري، عليم است، حي است، قيّوم است، ازلي است، سرمدي است؟ آري، جهان منتهايي دارد؟ آري، معاد حق است، جسمانياش، روحياش آن علم است اينها ميبينيد پشت سر هم مينويسند، خب يك دانشجوي خاليالذهن اينها را بخواند دين برايش ميماند.
اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در آن نامهاي كه براي پسرشان مرقوم فرمودند در نهجالبلاغه هست فرمود پسر، قلب جوان مثل زمين خالي است «ما القي فيها من شيء قبلته»[12] هر بذري را شما در اين خلأ، در اين زمين موات بيفشاني اين رشد ميكند من قبل از اينكه ديگران بذرافشاني كنند اين معارف را در قلب تو القا ميكنم كه تو ديگر آلوده نشوي، اگر شما آقايان اين معارف را ندانيد يا غافل باشيد كه دروازه ترجمه چه صادر كرده است و چه كتابي ترجمه ميكنند و علم منحصر در علوم تجربي نيست آن وقت دلتان ميخواهد دانشگاه بماند، حالا شما نهاد نمايندگي درست كرديد مگر اين كار علمي را ميتواند انجام بدهد يا شما از اين طرف بايد نيازهاي علمي اين فضاها را ارزيابي كنيد به آنها اين افكار را عطا كنيد.
غرض آن است كه عقل را اگر ما ميدان بدهيم اين اجتهاد ميشود اجتهاد پويا نه اينكه ـ معاذ الله ـ دين به حاشيه رانده بشود، عقل خودش ميداند كجا حرف بزند، كجا ساكت باشد در هستيشناسي دين عقل ساكت محض است اين مسئله ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾[13] را خوب ميفهمد يعني فقط ساكت دين را خدا بايد بگويد چراغ حرفي براي گفتن ندارد كه كجا راه است، كجا راه نيست، كجا راه احداث كنيم، كجا راه احداث نكنيم را كه چراغ نميگويد اگر راهي احداث كردند و چاهي كندند چراغ ميگويد آنجا را راه درست كردند، اينجا را چاه كندند وگرنه چراغ كه چاه و راه درست نميكند كه عقل چراغ است خدا چه چيزي را حلال كرده، چه چيزي را حرام كرده، كجا را راه كرده، كجا را چاه كرده، هستيشناسي دين فقط به عهده اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است عقل برهاني يك چراغ خوبي است اين چراغ همراه با چراغهاي ديگر يعني با نقل دو تايي كمك هم ميشوند تا راهها را به خوبي تشخيص بدهند، چاهها را هم كاملاً از يكديگر جدا كنند.
پرسش ...
پاسخ: آن مفاهيم تجريدياش با برهان حاصل است، مصاديق تجربياش هم با حس و تجربه حاصل است منتها تجربه غير از ديدن چند مورد است اگر در حدّ قياس و خيال و گمان و وهم باشد كه خود عقل ميگويد اين حجت نيست، همان تعبيري كه در اصول رايج است علم يا علمي، يعني يا قصد باشد يا طمأنينه اگر ده درصد است، بيست درصد است، سي درصد است، چهل درصد است، پنجاه درصد است اين نه قطع است، نه طمأنينه همهاش شايد است عقل در اينگونه از موارد ميگويد من فتوا ندارم.
پرسش ...
پاسخ: خب بله ديگر خيلي از موارد است اين طور است در مواردي كه شك دارد اگر طمأنينه دارد ميگويد من مطمئنم نه قاطع در كمتر از طمأنينه ميگويد بله براي من مشكوك است من آن را احتمال ميدهم فتوا نخواهد داد البته، خب.
در تعبير قرآن كريم كه فرمود: ﴿وَلَهُ الدِّينُ﴾ همين معنا را ميخواهد بگويد ﴿وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾[14] در جعل تكوين فقط خداي سبحان، در جعل تشريع فقط خداي سبحان توحيد چه در تكوين، چه در تشريع براي ذات اقدس الهي است فقط عقل ميتواند بفهمد همان طوري كه در مسئله بود و نبود عقل هيچ كاره است، در مسئله بايد و نبايد هم عقل هيچ كاره است چراغ هم به ما درخت را نشان ميدهد، هم به ما آهو و تيهو و طاووس را نشان ميدهد، هم به ما گرگ و گراز را نشان ميدهد كار چراغ همين است اما چراغ كه ديگر نه گرگآفرين است، نه آهوآفرين آهوي خلق شده را به ما نشان ميدهد، گرگ آفريده شده را به ما نشان ميدهد اين دربارهٴ بود و نبود و تكوين، حلال و حرام ما هم همين طور است، واجب و غير واجب هم همين طور است او حق ندارد بگويد چه چيزي واجب است، چه چيزي واجب نيست او وجوب جعل شده را به ما نشان ميدهد، او حرمت جعل شده را به ما نشان ميدهد عقل كه شارع نيست چه اينكه عقل هم جاعل هم نيست نه در بود و نبود عقل مبدأ فاعلي است، نه در بايد و نبايد از چراغ غير از نور دادن كار ديگري ساخته نيست عقل «مصباح الشريعة» است، عقل «مصباح الطبيعة» است طبيعتآفرين خداست، شريعتآفرين هم خداست، خب.
در معناي ﴿إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾[15] كه بنا بود بحثي بشود حالا انشاءالله الرحمن اگر به سورهٴ مباركهٴ «انبياء» رسيديم آنجا شايد اين آيات بيشتر بحث بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»