درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

85/12/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 53 الی 59

 

﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ﴾(53)﴿ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ﴾(54)﴿لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾(55)﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ﴾(56)﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ﴾(57)﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ﴾(58)﴿يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾(59)

 

بر اساس توحيد چه در ذات، چه در خالقيت، چه در ربوبيت و چه در الوهيت فرمود كه شما در هيچ يك از اين مراحل شرك را روا نداريد اين يك، كه مثلاً دو واجب، دو خالق، دو ربّ، دو اله و معبود داشته باشيد و همچنين اين‌چنين نباشد كه واجب يكي، خالق ديگري يا خالق يكي، ربّ ديگري يا ربّ يكي، معبود ديگري اين هم نباشد ﴿لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾[1] آنچه كه محل ابتلاي وثنيين حجاز بود اين نبود كه اينها دو خدا را مي‌پرستيدند آنها اصلاً خدايي كه خالق باشد او را نمي‌پرستيدند مي‌گفتند ما به او دسترسي نداريم اين آلههٴ خودشان را مي‌پرستيدند هر كدام يك اله خاص خودشان را داشتند، يك بت مخصوصي داشتند خالق به زعم اينها كسي بود، اله و معبود به زعم اينها كس ديگر در اين زمينه فرمود: ﴿إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ نباشد يك اله به معناي خالق، يك اله به معناي معبود اين روا نيست معبود همان خالق است، خالق همان معبود است وگرنه اينها اصلاً خدا را نمي‌پرستيدند معناي شرك نظير معناي ريا نبود كه مثلاً عبادتشان مخلوطي باشد از پرستش خدا و غير خدا اينها فقط غير خدا را مي‌پرستيدند مي‌گفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[2] .

پس ﴿إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾[3] آنچه كه محل ابتلاي مشركان حجاز بود به اين برمي‌گردد كه اله به معناي رب يا معناي معبود همان است كه خالق باشد و تمام اين نعمتهاي شما را كه به ربوبيت و پرورش برمي‌گردد همان خالق و آفريدگار عطا كرده است ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ نعمتهاي خدا هم ابتدايي است مسبوق به استحقاق و كسب نيست در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه‌سجاديه است كه «منتك ابتداء»[4] يعني تمام منّتها و نعمتها و بركتهاي تو ابتدايي است اين طور نيست كه مسبوق به استحقاق باشد چون خود آن كار هم به عنايت شماست.

اما همين نعمتي را كه داديد هرگز نمي‌گيريد چون خودش فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾[5] ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ﴾[6] مگر اينكه خود آنها تغيير بدهند هرگز خداوند نعمتي را كه به يك ملت داد از آنها نمي‌گيرد مگر آنكه آنها با كجروي مسير خودشان را برگردانند.

پس «منتك ابتداء» طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه‌سجاديه هر نعمتي هم كه هست از خداست و هر چه هم كه خدا داد ابتدايي است مسبوق به سابقه نيست، مسبوق به استحقاق نيست ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ اين يك، «وكل نعمته ابتدايي» اين دو «منتك ابتداء» و خداي سبحان نعمتي را كه داد هرگز نمي‌گيرد چون كَرَم او، اقتضاي ادامه نعمت مي‌كند، نه سلب نعمت اين هم اصل سوم. براساس آن دعايي كه خوانده شد هر گاه سخن از زوال نعمت است براي آن است كه خود اين افراد اين نعمت را به نقمت تبديل مي‌كنند اينهايي كه ﴿مَن يُبَدِّلُ نِعْمَةَ اللّهِ﴾[7] اينها زمينه سلب نعمت را فراهم مي‌كنند خداي سبحان مدتها هم مهلت مي‌دهد حالا اگر اينها را به يك مشكلي گرفتار كرد فرمود وقتي مشكلي گرفتارتان كرد شما ناله‌تان به طرف خداوند است اين جئار بر وزن خوار است كه ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾[8] اين جئار بر ورزن آن ﴿خُوَارٌ﴾ است منتها اين ناله‌ها هر كدام يك نام خاص دارند.

فرمود جئارتان، ناله‌تان، لابه‌تان به طرف خداست باز هم وقتي خداي سبحان براساس عنايت خود ﴿ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ﴾ خب يك عده‌ شاكرند، راضي‌اند، جبران كننده‌اند بسيار خوب اما يك عده ﴿إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ﴾ اين شركشان ﴿لِيَكْفُرُوا﴾ اين «لام» يا «لام» تعليل است، غايت است يعني اين شرك را مي‌ورزند براي اينكه آن هدف مشئوم و برنامه مذموم كفرآميز خود را ادامه بدهند اين مي‌شود «لام»، «لام» غايت يا ﴿لِيَكْفُرُوا﴾ «لام»، «لام» عاقبت است نظير ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾[9] كه عاقبت اين‌گونه از افراد كفر است اين براي كسي است كه فعلاً در كفر نباشد اگر كساني كه مبتلا به شرك ضعيف‌اند به شرك عملي‌اند نه شرك اعتقادي اين ممكن است «لام»، «لام» عاقبت باشد اما كسي كه فعلاً مبتلا به شرك اعتقادي است ديگر «لام» براي «لام» عاقبت باشد يعني چه.

براساس اينكه شرك عملي معصيت عملي، كفر عملي هم داريم اگر كسي حسنات خود را به سيّئات تبديل كرد، نعمتهاي الهي را به نقمت تبديل كرد اين در مقام عمل شرك ورزيد، در مقام عمل كفر ورزيد نظير آنچه كه در بخش پايان آيه «حج» است كه ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ﴾[10] خب كسي كه مستطيع است و مكه نرفت كافر اعتقادي كه نيست اين كفر، كفر عملي است چون اين معصيت ترك حج، معصيت بزرگ است اين كفر عملي كم‌كم زمينه مي‌شود براي آن كفر اعتقادي اين برابر با قرائت تفسير معروف آيه ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّواي أَن كَذَّبُوا﴾[11] با او هماهنگ در مي‌آيد عاقبت برخي از افراد معصيت‌كار ـ معاذ الله ـ تكذيب است يعني كفر است اين «لام» مي‌شود «لام» عاقبت اما اگر درباره خود مشركان باشد كسي كه بالفعل مشرك است ديگر عاقبتش كفر باشد يعني چه اين ﴿لِيَكْفُرُوا﴾ يعني ادامه كفر بدهند يعني كفر را منتشر كنند يعني از كفر حمايت كنند كفر را تبليغ كنند.

احتمال سوم اين بود كه اين ﴿لِيَكْفُرُوا﴾ «لام» غايت و عاقبت و مرتبط به گذشته نباشد «لام» امر غايب باشد يعني ﴿لِيَكْفُرُوا﴾ اينها كفر بورزند بعد ﴿فَتَمَتَّعُوا﴾ يك التفاطي از غيبت به خطاب باشد ﴿فَتَمَتَّعُوا﴾ بهره‌برداري كنيد ﴿فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ اين در بين اين احتمالات سه‌گانه كه ذكر كردند تقريباً ضعيف‌ترين احتمال است، خب.

اينكه فرمود: ﴿فَتَمَتَّعُوا﴾﴿فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ تهديد است گاهي خداي سبحان درباره نعمت مستقيماً وعده مي‌دهد، تبشير مي‌كند كه تصريح است درباره نقمت و وعيد و عذاب تلويح است، كنايه است چون رحمت او بيش از غضب اوست ولي اگر از حدّ نصاب بگذرد آنچه را كه قبلاً به صورت كنايه ذكر مي‌كرد حالا به صورت تصريح ذكر مي‌كند قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت كه خداي سبحان وعده را بالصراحه و وعيد را بالكنايه ذكر كرد آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اين بود ﴿وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾ اين يك وعده صريح ﴿وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾ نفرمود «لئن كفرتم لاعذبنكم»، خب سياق اقتضا مي‌كرد كه همان طوري كه فرمود: ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾[12] درباره كفر هم بفرمايد «وَلَئِن كَفَرْتُمْ لاعذبنكم» اما آن شكر نعمت را براساس سعه رحمت بالصراحه ذكر فرمود اين كيفر با بالنكايه ذكر كرد نفرمود اگر كفران كرديد من شما را عذاب مي‌كنم فرمود عذاب من شديد است.

اما اگر كسي اين تبهكاري را ادامه داد ديگر كم‌كم آن تلويح و كنايه مي‌شود تصريح اينجا فرمود: ﴿فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ ديگر اينجا باز هم البته كنايه را حفظ كرده ولي به صورت خطاب و تصريح فرمود بعد مي‌فهميد كه چه خبر است نفرمود «لاعذبنكم» باز هم بر اثر سعه رحمت پشت پرده سخن گفته است آن طوري كه وعده را بالصراحه ذكر فرمود و مي‌كند وعيد را اين‌چنين بالصراحه ذكر نفرمود در اينجا، خب.

براساس توحيد چه در خالقيت، چه در ربوبيت هر نعمتي كه هست از اوست اين بت بيرون را نفي مي‌كند، بت درون را نفي مي‌كند، شرك جلي را نفي مي‌كند، شرك خفي را نفي مي‌كند فرمود خيليها هستند كه بت بيرون ندارند بت درون دارند، شرك جلي ندارند شرك خفي دارند در بحثهاي سابق گذشت كه «اكثف الاوثان الوثن الطفها الهويٰ» يعني جرماني‌تر، سنگين‌تر و حجيم‌ترين بتها همين سنگها هستند، لطيف‌ترين بتها، ظريف‌ترين بتها هوايند «اكثف الاوثان الوثن»، «اكثف الاصنام الوثن ألطفها الهويٰ» اين ميل و هواي نفس حقيقتاً بت است ﴿أَفرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[13] اينكه كسي مي‌گويد من هر چه دلم مي‌خواهد مي‌كنم حقيقتاً يعني حقيقتاً او بت‌پرست است، خب چطور مي‌شود انسان بگويد هر چه كه هواي من خواست، دلم خواست مي‌كنم بالأخره انسان را خدا آفريد از جايي آورد به جايي مي‌برد مسئوليتي هست، نعمتي هست، اعضا و جوارح دارد يك قطره آب را فرمود: ﴿أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَيْنَيْنِ ٭ وَلِسَاناً وَشَفَتَيْنِ ٭ وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[14] .

الآن بيش از هزار نفر درباره اين دو چشم دارند كار مي‌كنند و به آن نمي‌رسند اين حقيقت چشم چيست، بيماريهاي چشم چيست، انواع درد چشم چيست، راه چشم چيست، راه درمان چشم چيست، راه عمل چشم چيست، آبهاي چشم چيست، همين يك قطره را كه فرمود: ﴿أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَيْنَيْنِ ٭ وَلِسَاناً وَشَفَتَيْنِ﴾، خب چطور انسان اين را به هر جا دلش مي‌خواهد مصرف مي‌كند اينكه مي‌گويد من هر چه دلم بخواهد مي‌كنم حقيقتاً بت‌پرست است نه مجازاً ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[15] يك وقت است بت بيروني دستور مي‌دهد، يك وقتي بت دروني سنگين‌ترين و حجيم‌ترين بتها همين سنگ و چوب‌اند كه ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[16] ﴿قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[17] اين منحوت و تراشيده را مي‌پرستيد اين سنگهاي تراشيده شده اين چوبهاي تراشيده اما «الطفها الهويٰ» لطيف‌ترين بت همين است.

خب انسان گاهي برابر بت درون حرف مي‌زند، گاهي برابر بت بيرون حرف مي‌زند اين ﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ﴾ اختصاصي به آنچه را كه براي بتهاي حجاز قرار مي‌دادند نيست اصل توحيد اين است ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ نه شما دخيل‌ايد نه ديگران، نه سعي و كوشش شما سبب تامه است نه احسان ديگران همه اينها علل معدّه‌اند به اصطلاح فاعل ما به‌اند نه فاعل ما منه، فاعل ما منه همان ذات اقدس الهي است ولاغير اين فرق نگذاشتن هم يك مشكلي براي ما در كارهاي روزانه ما ايجاد مي‌كند، هم مشكلي براي ديگران ايجاد مي‌كند كه اين زيارت نوراني جامعه كبير را متوجه نمي‌شوند در آن زيارت جامعه و امثال آن آمده است كه «بكم فتح الله و بكم يختم» اين «بكم» «بكم» يعني شما فاعل ما به‌ايد وگرنه فاعل ما منه كه اوست كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[18] اگر كسي بگويد خداي سبحان به وسيله باران اين گياهان را رويانيد و اين ميوه‌ها را سبز كرد و به بار آورد اين به جايي برمي‌خورد اينها فاعل ما به‌اند اگر بگويد به بركت اهل‌بيت عالَم را آفريد در بحثهاي عقلي كه فرق نمي‌كند يا كم يا زياد «بكم فتح الله» شما فاعل ما به‌ايد ابزار دست خداييد خداي سبحان به وسيله آفتاب اين فضا را روشن كرد اين شرك است؟ آفتاب را او آفريد نور را او داد، زمين را او آفريد نورگيري را او داد، آفتاب فاعل ما به است. خداي سبحان به وسيله انبيا مردم را هدايت كرد اين شرك است؟ اينها فاعل ما به‌اند نه فاعل ما منه، فاعل ما منه كه منشأ هستي فقط ذات اقدس الهي است، خب «بكم فتح الله» است.

در اين بخشها هم اگر كسي فاعل ما به را با فاعل ما منه اشتباه نكند مشكلي ندارد بگويد خدا را شكر مي‌كنيم كه از اين راه، از راه استاد، از راه توفيق، از راه رفقاي خوب مشكل ما حل شد ما به اينجا رسيديم، اما اگر بگويد خودم زحمت كشيدم به اينجا رسيدم يا «لولا فلان لهلكتك» همان روايتي كه در ذيل آن آيه ﴿مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[19] آمده است اين فاعل ما به را فاعل ما منه گرفته اين مي‌شود ﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾ ما روزي داديم شما چرا مي‌گويي اگر او نبود، خب او و توجه او و مسير او همه به رهبري ما انجام شد.

پس اين ﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾ يك اصل كلي و جزء جوامع‌الكلم است اختصاصي به كار وثنيين حجاز ندارد البته آنچه را هم كه بت‌پرستان حجاز انجام مي‌دادند كه مي‌گفتند ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ اين هم مشمول اطلاق يا عموم اين‌گونه از آيات است ﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً﴾ به خودش اسناد مي‌دهد در حالي كه نمي‌داند براي خودش نيست، به ديگري اسناد مي‌دهد در حالي كه نمي‌داند براي ديگري نيست، به حوادث روزگار نسبت مي‌دهد در حالي كه نمي‌داند اين جاهل است هرگز حواث روزگار سهمي ندارند، هرگز خودش سهمي ندارد، هرگز ديگران سهمي ندارند همه اينها فاعل ما به‌اند يك، وقتي ابزار شدند ابزارآفرين اينها را به كار مي‌برد اين دو، آن وقت ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ هم محفوظ مي‌ماند اين سه و آنچه كه مشركان حجاز داشتند مشمول اطلاق يا عموم اين آيه مي‌ماند چهار ﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾ آن وقت آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً گذشت اين يكي از مصاديق اين آيه مي‌تواند باشد آيهٴ 136 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بود ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً﴾ اين يك، ﴿فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ دو، ﴿وَهذَا لِشُرَكَائِنَا﴾[20] اين سه، خب يك نصيبي براي خدا، يك نصيبي براي شركا سهمي براي او قرباني مي‌كردند، سهمي براي شركا قرباني مي‌كردند مي‌گفتند اين را «تقرباً الي الله» يا اين سهمي است كه براي خداست، اين سهم هم «تقرباً الي الشركاء الي الاصنام و الاوثان» اين طور مي‌شود ﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾ آن وقت جريان دختر و پسر و ملائكه را مؤنت پنداشتن يك و اين مونثها را دختر خدا انگاشتن دو، اينها هم مي‌تواند مشمول ﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً﴾ برخيها خواستند بگويند ضمير ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾ اين ضمير جمع مذكر سالم به اصنام برمي‌گردد يعني اين مشركين براي بتهايي كه ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾ چيز نمي‌فهمند نصيب قرار بدهند اين يك تفكيكي بين ضماير جمع مذكر سالم است اين «هم» كه در ﴿يَجْعَلُونَ﴾ است به «مشركين» بر مي‌گردد اين «هم» كه در ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾ است به اصنام برمي‌گردد اين تفكيك خيلي روا نيست.

در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آمده است كه اينها يك چيزهايي را به بتها نسبت مي‌دهند كه از بتها ساخته نيست و بتها را منشأ بركات مي‌دانند در حالي كه چنين بركتي از بتها ساخته نيست آيهٴ هيجده سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين بود ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ﴾ اين بتها كاري از آنها ساخته نيست نه ضارّند، نه نافع اين دعاي نوراني جوشن كبير كه صدر و ساقه‌اش توحيد است شما آنچه را كه در خارج ترسيم مي‌كنيد از اوصاف و افعال مي‌بينيد همه در آن هست آن وقت ديگر براي غير خدا سهمي نمي‌ماند كه اگر ضارّ و نافع است اوست، اگر مطيع و آخذ است اوست، اگر قابض و باسط است اوست، اگر شافي هست اوست ديگر چيزي نمي‌ماند كه شما به غير خدا نسبت بدهيد كه اين معناي توحيد بودن اين جوشن است كه واقعاً جوشن است زره انسان است كه انسان را از هر شركي نجات مي‌دهد تمام اشيا آن وقت مي‌شوند ابزار او.

خداي سبحان شافي است ﴿إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينَّ﴾[21] دارو خلق كرده است، طبيب خلق كرده است، طِب خلق كرده است، راهنمايي خلق كرده است از آن راه انسان را شفا مي‌دهد آن وقت همه اينها مي‌شود فاعل ما به، فاعل ما به كه شدند يعني ابزار دست اوست هم ابزار را او آفريد هم تأثير ابزار را هم اگر خواست مي‌گيرد اين طور نيست كه حالا ابزار در آن تأثيراتشان بالذات باشد كه اين‌چنين نيست كه حالا هميشه بگويد ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾[22] در خيلي از موارد است كه انسان «و كم من عثار وقيته»[23] خيلي از جاهاست كه جاي تصادف است مي‌بينيد حفظ شده اما چه كسي با يك ترمزي اتومبيل تندي را نگهداشت مي‌گويي شانس آوردي، اتفاقاً خوب درآمد اينها همين است ديگر ﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾ براساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ در بسياري از موارد جريان ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾ هست منتها ما نمي‌بينيم حالا حتماً يك آتش حسّي بايد باشد و تبديل به گلستان بشود و اينها را تا ما احساس بكنيم در خيلي از موارد هست «و كم من عثار وقيته و كم من مكروه دفعته» خب چه كسي جلوي اينها را مي‌گيرد آن‌كه نمي‌داند مي‌گويد شانس آورديم، آن‌كه مي‌داند مي‌گويد عنايت الهي حافظ ما بود.

فرمود هيچ كاري از غير خدا ساخته نيست يك موحد واقعاً دائماً ذاكر است ذكر همان ياد خدا در دل است آثارش هم اين است كه نام خدا را بر لب دارد ﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ﴾ اينها فريه است من خودم سي، چهل سال درس خواندم، خب خيليها آمدند نشد من خودم سي، چهل سال رفتم بازار به اينجا رسيدم من خودم سي، چهل سال زحمت كشيدم مگر روزانه در حوزه و دانشگاه مثل سيل طلبه و دانشجو نمي‌آيد، مگر روزانه از آن طرف خروجي ندارد شما مي‌بينيد شصت سال، هفتاد هشتاد سال بايد بگذرد يك چند نفري در آن بمانند اين‌چنين نيست كه حالا آن چند نفر بگويند ما خودمان زحمت كشيديم صدها علل و عوامل و «كم من عثار وقيته» «كم من مكروه دفعته» «كم من ثناء جميل لست أهلاً له نشرته» كنارش هست تا يك چند نفري به جايي برسند هرگز هيچ كس مجاز نيست بگويد من خودم زحمت كشيدم به اينجا رسيدم.

فرمود اينها همه‌اش افتراست كار خدا را به غير خدا نسبت بدهد فرق نمي‌كند چه به خودمان نسبت بدهيم، چه به امثالمان نسبت بدهيم اين مي‌شود افترا توحيد با اينها سازگار نيست ﴿تَاللَّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ﴾ حالا اين خطوط كلي درباره مسائل جزئيه فرزندداري و دختر و پسر مشكلات حجاز چند تا هستند اينها اولاً فرزند را مي‌كشتند در چند مقطع يا در اثر فقر اقتصادي و گراني و قحطي اين يك، در اينجا دختر و پسر فرقي نداشتند شايد دخترها را در كشتن مقدم مي‌داشتند ولي قتل اولاد للاملاق فرقي بين دختر و پسر نبود آن‌كه هم فقط پسر داشت باز هم مي‌كشت، دوم بخش قتل فرزندان براي قرباني بتها بود كه اينها را همين طوري كه براي گوسفند قرباني مي‌كردند اينها را هم قرباني مي‌كردند، سوم قتل خصوص دخترها بود براي حالا يا ننگ يا علل و عوامل ديگر آن مقاطعي و جريانهاي فرزندكشي كه در قرآن كريم آمده است اين سه بخش است فعلاً آن بخشي كه مطرح است اين است كه دخترها را مي‌كشتند يا براي اينكه مثلاً در جنگها و غارتها خودشان كشته مي‌شوند دخترهايشان به اسارت نروند يا علل و عوامل ديگري كه جاهليت اينها را تحريك مي‌كرد.

فرمود: ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ﴾ ملائكه را شما مؤنث مي‌دانيد يك، و اينها را هم دختران خدا مي‌دانيد دو، اولاً خداي سبحان ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[24] است ملائكه هم دختر نيستند، مؤنث نيستند براي اينكه مذكر هم نيستند اينها عباد مُكرم‌اند و ثالثاً اين قسمتي كه شما كرديد چيزي را كه خودتان نمي‌پسنديد به خدا مي‌دهيد و چيزي را كه خوب است براي خودتان مي‌گيريد ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَي﴾[25] ببينيد اين چه كتاب الهي است، خب.

در مطالب عقلي اگر اينها را بخواهند مطرح بكنند در كتابهاي عقلي محض يا علمي محض مي‌بينيد اين جايي ندارد در مسئله حكمت و كلام مي‌گويند خدا منزّه از آن است كه فرزند داشته باشد حالا چه دختر، چه پسر ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾ اما بيايند با يك عوامي طرزي او را بفهمانند كه اين كار تو درست نيست اين كار هنر قرآن است بگويند شما چيزي را كه خودتان نمي‌پسنديد چرا به خدا اسناد مي‌دهيد، خب حالا اگر مي‌گفتند كه پسرها براي خدا و دخترها براي ما اين درست بود؟ اصل اين كار، كار قبيح است منتها تنزّل كرده، تنزّل كرده، تنزّل كرده به زبان اينها درآمده فرمود: ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَي﴾ آن را در سورهٴ مباركهٴ «نجم» بيان كرده، در سورهٴ مباركهٴ «نجم» آيهٴ نوزده و بيست اين است كه ﴿أَفَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَالْعُزَّي ٭ وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَي ٭ أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَي ٭ تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَي﴾ يك قسمت ظالمانه است، جاعرانه است، حالا اصل تقسيم باطل است نه اينكه تقسيم درست است و منتها اين قسيمها معادل هم نيستند سهم خدا كم‌تر شد، سهم اينها بيشتر شد حالا اگر سهم خدا را بيشتر مي‌كردند اصلاً تقسيم ضيزاست نه قسمت ضيزا اما اين طور براي اينكه اينها را توجيه كنند، تفهيمشان كنند، به آنها بفهمانند، مطلب را تنزّل بدهند ﴿أَنْزَلْنَا﴾ ﴿أَنْزَلْنَا﴾ ﴿أَنْزَلْنَا﴾ ﴿أَنزَلْنَاهُ﴾ به اين صورت در مي‌آيد او معارف بلند را اين قدر تنزّل مي‌دهد تا اين وثني هم بفهمد، خب وگرنه در كتابهاي علمي كه اين حرفها مطرح نيست مثل اينكه اصلاً او منزّه از اين است كه فرزند داشته باشد چه پسر، چه دختر ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَي﴾[26] اما براي اينكه آن مطلب عميق علمي را هم بفرمايد مي‌فرمايد: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَي الْأَنفُسُ﴾[27] كه آن عظمت قرآن خودش را كم‌كم دارد نشان مي‌دهد.

اين به تعبير لطيف جناب شيخ فريدالدين عطار اين فرودش است آن هم فرازش است كه اوج گرفته كه اصلاً آنچه كه شما مي‌گوييد اسم بي‌مسمّاست مگر شما نمي‌گوييد اينها ربّ‌اند، نمي‌گوييد ارباب متفرقون‌اند اين لفظ رب اين «راء» و «با»ي مشدّد كه شما بر اين اصنام و اوثان اطلاق مي‌كنيد اين يك اسمي است كه زيرش خالي است ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ يعني يك دانه «راء» و «با»ي مشدّد در دهنتان مي‌گردد زيرش خالي محض است هيچ چيزي در آن نيست نه اينكه يك چيزي هست شما به آن مي‌گوييد ربّ شما كه چوب را رب نمي‌دانيد مي‌گوييد اين مقرّب است و اين شفيع است ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[28] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[29] وگرنه اين چوبهايي است كه شما گاهي به صورت هيزم اين را مي‌سوزانيد منظور شما از اين «راء» و «با»ي مشدّد همان مقرِّب بودن و شفيع بودن عندالله است ديگر وگرنه اين چوبي كه مي‌سوزانيد در مصرف آشپزخانه‌تان اينكه ربّتان نيست سِمَتي كه براي اينها قائل‌ايد فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ وقتي مي‌گوييد مقرّب فقط در دهنتان يك لفظي مي‌گردانيد اين حرف زيرش خالي است وقتي مي‌گوييد معبود اين يك لفظي است كه ﴿تلوون السنتكم﴾[30] اين در دهنتان مي‌گردانيد اسمي است كه مسمّا ندارد زيرش خالي است.

اين اوج اين آيات قرآن است كه به اصطلاح فريدالدين عطار فراز اوست آن هم فرودش است اين قدر حرف را پايين آورده كه اين بت‌پرست هم بفهمد كه خب اگر خدايي هست و شما خدا را قبول داريد چرا قسمت ناعادلانه كرديد پسر را خودتان گرفتيد دختر را به او داديد شما كه از دختر بدتان مي‌آيد كه اين حقيقتاً اعجاز قرآن كريم است چه صبر و حوصله‌اي در خود كتاب هست كه چقدر تنزّل مي‌دهد تا وثني را هم بفهماند، خب.

فرمود: ﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ﴾ اين منزّه است از اصل ولد چه دختر، چه پسر ﴿وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ﴾ براي شما آ‌نچه كه ميل داريد هست يعني براي خودتان پسر دوست داريد و براي خدا دختر را اين جريان در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» همين هست كه ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلاَئِكَةَ إِنَاثاً وَهُمْ شَاهِدُونَ﴾[31] انوثت فرشته‌ها را كلاً نفي كرده است نه اينكه ذكورت آنها را ثابت كرده است، خب.

فرمود كه ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي﴾ اگر به يكي از اينها بشارت مي‌دادند كه خدا به شما فرزند داد و آن دختر است ﴿ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً﴾ اين «صار وجهه مسودا» صورتش سياه مي‌شد از غصه و ننگ ﴿وَهُوَ كَظِيمٌ﴾ بدحال مي‌شد پُر [از] غم و اندوه مي‌شد و به اين فكر بود كه يا ﴿يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ﴾ متواري بشود از قوم، خودش را پنهان كند ﴿مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ﴾ از جامعه جدا بشود يا نه اين ﴿مَا بُشِّرَ بِهِ﴾ را كه مذكر آوردن ضمير به لحاظ لفظ ﴿ما﴾ است نفرمود «أيمسكُها» فرمود: ﴿أَيُمْسِكُهُ﴾ به لحاظ لفظ ﴿ما﴾ ﴿أَيُمْسِكُهُ﴾ يعني اين ﴿مَا بُشِّرَ﴾ را ﴿عَلَي هُونٍ﴾ با هوان و با وهن و حُزن و توهين و تحقير خودش يك، ﴿عَلَي هُونٍ﴾ با تحقير و وهن و سستي آن كودك دو، يا جامع طرفين سه، ﴿أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ﴾ خودش در وهن باشد اين كودك هم در تحقير باشد ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ يا اين را در خاك پنهان كند حالا بعضيها مي‌گفتند كه در خاك پنهان مي‌كردند، بعضي مي‌گفتند اين كنايه از آن است.

﴿كَظِيمٌ﴾ مبالغه كاظم است اصل «كظم» از آن «كِظامه» است، كِظامه يعني وقتي كه مَشك پر [از] آب شد با يك چيزي دهنه اين مشك پُرآب را مي‌بندند كه سرريز نكند اين مي‌خواهد بيرون بيايد فوران كند ولي دهنه‌اش را بستند كاظِم كسي است كه آن خشمش، آن غمش، آن اندوه‌اش آن نگراني‌اش را بسته نمي‌گذارد بيرون بيايد نه حرفي مي‌زند، نه چيزي مي‌گويد، نه كاري مي‌كند، نه چيزي مي‌نويسد اين با كِظامه دهنه دهن را بست، با كِظامه دهنه قلم را بست، با كظامه دهنه اعضا و جوارح خودش را بست نه كاري مي‌كند كه مردم بفهمند اين عصباني است، نه حرفي مي‌زند كه مردم بفهمند عصباني است، نه چيزي مي‌نگارد كه مردم بفهمند او عصباني است اين با كظامه اين مجاري سه‌گانه را بست كاظم هم كه مي‌گويند همين است ﴿وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ﴾[32] همين است.

در قيامت جريان قيامت را كه ترسيم مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «مؤمن» كه از آن به عنوان سورهٴ «غافر» هم ياد مي‌شود آنجا فرمود وضع اينها در قيامت همين طور است آيهٴ هجده سورهٴ مباركهٴ «غافر» اين است كه ﴿وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ﴾ قيامت اسماي فراواني دارد يكي‌اش هم آزفه است، آزفه يعني قادمه يعني قريبه، يعني نزديك است اگر قيامت صغرا باشد كه خب «من مات فقد قامت قيامته»[33] قيامت كبرا هم باشد چون محقق‌الوقوع است در حُكم قُرب است ﴿وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَي الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ﴾ از غصه اين دل از جا كنده مي‌شود يك، مي‌آيد بالا گلوگير مي‌شود دو، اين گلو را مي‌گيرد دو، اين دهنه هم بسته است سه، نه اين دل بيرون مي‌آيد كه آدم بتواند نفس بكشد، نه تو مي‌رود كه آدم بتواند آزاد باشد ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَي الْحَنَاجِرِ﴾ است آن وقت در اين حال مي‌شود كاظم ديگر اگر دهنهٴ مشك پر [از] آب را محكم با كظامه بستند اين آب آمده «لَدَي الحنجره» به دهنه اين مشك آمده اما دهنه مشك را محكم بستند كه اگر مختصري اين كظامه كنار برود آب از مشك فوران مي‌كند مي‌آيد بيرون.

فرمود در صحنه قيامت اين طور است ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَي الْحَنَاجِرِ﴾[34] است، خب اگر دل آمده به گلو، گلوگير شده راه نفس را بسته ديگر، خب راه نفس بالأخره از چه راه نفس بايد تردّد كند فراز و نشيب داشته باشد چون كه برآيد كذا چون فرو رود كذا بالأخره بايد بيرون بيايد يا نه، خب اينجا را هم بستند با كظامه اين دهنهٴ دهن و حلق را بستند چنين حالتي در صحنه قيامت است كه «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات أعمالنا».

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] نحل/سوره16، آیه51.
[2] زمر/سوره39، آیه3.
[3] نحل/سوره16، آیه51.
[4] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 45.
[5] الرعد/سوره13، آیه11.
[6] انفال/سوره8، آیه53.
[7] بقره/سوره2، آیه211.
[8] طه/سوره20، آیه88.
[9] قصص/سوره28، آیه8.
[10] آل عمران/سوره3، آیه97.
[11] روم/سوره30، آیه10.
[12] ابراهیم/سوره14، آیه7.
[13] جاثیه/سوره45، آیه23.
[14] بلد/سوره90، آیه8 ـ 10.
[15] جاثیه/سوره45، آیه23.
[16] انبیاء/سوره21، آیه67.
[17] صافات/سوره37، آیه95.
[18] زمر/سوره39، آیه62.
[19] یوسف/سوره12، آیه106.
[20] انعام/سوره6، آیه136.
[21] شعراء/سوره26، آیه80.
[22] انبیاء/سوره21، آیه69.
[23] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[24] اخلاص/سوره112، آیه3.
[25] نجم/سوره53، آیه22.
[26] نجم/سوره53، آیه22.
[27] نجم/سوره53، آیه23.
[28] زمر/سوره39، آیه3.
[29] یونس/سوره10، آیه18.
[30] ـ ؟؟؟.
[31] ـ ؟؟؟.
[32] آل عمران/سوره3، آیه134.
[33] ـ بحار الانوار، ج58، ص7.
[34] غافر/سوره40، آیه18.