85/12/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 51 الی 57
﴿وَقَالَ اللَّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾(51)﴿وَلَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ﴾(52)﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ﴾(53)﴿ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ﴾(54)﴿لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾(55)﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ﴾(56)﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ﴾(57)
در حجاز آن دين رسميشان همين شرك و وثنيت بود اما ثنويت و دو خدايي كمتر رواج داشت مگر در همان قبايل مرزي كه اشاره شد اگر اهل كتابي در آن منطقه بودند و وجود مبارك عيسي و مادرشان(سلام الله عليهما) ـ معاذ الله ـ اينها را هم شريك الباري ميپنداشتند درباره آنها هم آياتي هست كه اين دو را خدا ندانيد اينها گرفتار تثليث بودند نه تثنيه گرچه در قرآن كريم آيهاي هست كه ناظر به اثنينيت است كه وجود مبارك مسيح و مادرش را خدا ميپنداشتند لكن اينها مبتلا به تثليث بودند نه تثنيه.
در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه 116 اين است ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ اين ﴿إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ مسئله ثنويتي كه قائلان يزدان و اهرمن و مانند آنها دارند نيست اينها به معناي اين است كه غير از خدا دو خداي ديگري را هم ـ معاذ الله ـ قرار دادند كه اينها ثالث ثلاثه قائلاند، اقاليم ثلاثه قائلاند مبتلا به تثليثاند.
پس اين تثنيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه 116 آمده است ﴿اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ يعني غير از خدا اين دو را هم به عنوان اله پنداشتند كه بعد نهي شده است كه وجود مبارك حضرت عيسي عرض ميكند كه هرگز ما چنين حرفي نزديم ﴿سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ﴾ اگر گفته باشم شما ميدانيد اينها تهمتهايي است كه مسيحيها به دين من روا داشتند، پس آن ﴿إِلهَيْنِ﴾ كه در سورهٴ «مائده» است غير از اين ﴿إِلهَيْنِ﴾ است كه در سورهٴ «نحل» محل بحث است.
مطلب دوم آن است كه همان طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد از دو مقدمه تكويني يعني بود، مطلب تشريعي يعني بايد نتيجه نميدهد چه اينكه از دو مقدمه تشريعي يعني بايد، بود هم نتيجه نميدهد اگر قياسي داشتيم كه يك مقدمهاش تكويني يعني بود و ديگري تشريعي يعني بايد بود چنين قياسي چون مقدمتانش يكي تكوين است يكي تشريع است، يكي از بود تشكيل ميشود يكي از بايد تشكيل ميشود و نتيجه تابع اخص مقدمتين است نتيجه بايد است ميگوييم خدا ولينعمت بالذات است اين بود و هر ولينعمت بالذات را بايد پرستيد اين بايد تشريعي، پس خدا را بايد پرستيد خداي سبحان مسجود جميع ما سواست اين بود، هر كسي كه مسجود ماسواست انسان بايد او را بپرستد اين بايد، پس انسان بايد خداپرست باشد اين نتيجه.
كه از يك مقدمه تكويني و يك مقدمه تشريعي يعني از يك مقدمه بود و يك مقدمه بايد نتيجه بايد گرفته بشود چون نتيجه تابع اخص مقدمتين است اينجا هم همين طور است، گاهي هر دو مقدمه در قرآن ذكر ميشود در برهان ذكر ميشود نظير اينكه ﴿لاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي﴾ اين يك اصغر و اكبر و صغرا و كبرا همه كنار هم در سورهٴ «طه» آمده، گاهي اين طور است، گاهي إحدي المقدمتين براي معلوم بودن او محذوف است در غالب موارد براي اينكه إحد المقدمتين معلوم است اينجا حذف شده فرمود كه ﴿لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اين براي بود، ﴿وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾ اين هم براي تبيين بود آن وقت هر مبدئي كه جميع ماسواء درباره او خضوع ميكنند انسان هم بايد درباره او خضوع كند اين بايد، پس انسان بايد درباره خدا خضوع كند اين نتيجه فرمود: ﴿أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ﴾.
﴿وَقَالَ اللَّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾، چرا؟ چون ﴿وَلَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾، پس بر شما هم واجب است شما بالأخره جزء اين موجوداتيد ديگر بايد با اينها هماهنگ باشيد، پس بايد متّقي باشيد ﴿أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ﴾ ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ نه تنها شما جميع ماسواء هر نعمتي كه دارند از خداست، پس خدا ولينعمت بالذات است اين مقدمه اوليٰ كه بود است، تكوين و هر ولينعمت بالذاتي را بايد پرستيد بايد شكرگزاري كرد و مانند آن اين بود است و كبرا يعني تشريع، از آن بود و اين بايد از ضميمه آن جهانبيني و اين ايدئولوژي، آن ايدئولوژي يعني ايمان به دست بيايد، يعني حكمت عملي به دست بيايد ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ ٭ ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ﴾ در حالي كه نبايد شرك بورزيد.
مطلب ديگر اينكه اگر در مواردي ما دعا ميكنيم و دعا مستجاب نيست از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند كه چرا اين دعاهاي ما مستجاب نيست، ميفرمايد: «لأنكم تدعون من لا تعرفونه»[1] وگرنه او كه وعدهاش تخلّفپذير نيست او فرمود: ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[2] به نحو موجبه كليه هم وعده داده است ممكن نيست كسي خدا را بخواند و خدا اجابت نكند اگر فرمود: ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ و ما دعا ميكنيم و او اجابت نميكند معلوم ميشود كه دعاي ما مصداق ﴿ادْعُونِي﴾ نيست وقتي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكنند چطور برخي از ادعيه ما مستجاب نيست فرمود: «لأنكم تدعون من لا تعرفونه»[3] اصلاً نميدانيد چه چيزي ميگوييد شما اين دعاي شما به حمل اولي دعاست ولي به حمل شايع غفلت است.
يك بيان لطيفي مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) در اربعينشان دارند ميفرمايند اينكه نيّت ميكند ميگويد مثلاً من چهار ركعت نماز ظهر به جا ميآورم «قربة الي الله» بعد حواسش پرت است اين نيت است به حَمل اوّلي، ولي غفلت است به حمل شايع اينكه معناي نيّت نيست، نيّت آن انبعاث روح است اگر كسي آمد روي سكّوي پرش و پرواز كرد اين معناي پرش است اين معناي نيّت است «نويٰ و قصد» يعني منبعث شد از مُلك به ملكوت اينكه در چهار ديوار مُلك محصور است آنها ميگويند كسي كه نمازش با حضور قلب همراه نيست چطور به خودش اجازه ميدهد بگويد «السلام عليكم و رحمة الله» اين چرا نماز «أوّله التكبير و آخره التسليم» است ميگويد من خجالت ميكشم اگر نمازي بخوانم كه حضور قلب نداشته باشد بگويم «السلام عليكم» اين «السلام عليكم» براي آن است كه نمازگزار وقتي كه قصد كرده كه نماز ظهر را مثلاً بخواند اين «انبعث و خرج من المُلك الي الملكوت» پس اينجا نيست اين متقرّب الي الله است اينكه گفتند «الصلاة معراج المؤمن»[4] ، خب حالا اينجا نيست ديگر وقتي اركانش، اجزايش همه را پشت سر گذاشته تمام شده ميخواهد به عالَم مُلك برگردد، ميخواهد وارد مسجد بشود، خب كسي كه وارد مسجد شده ميگويد «السلام عليكم» ديگر اين نبود اينجا تازه دارد ميآيد، خب تازه دارد ميآيد بايد بگويد «السلام عليكم» ديگر اما آنكه هميشه نزد مردم هست اين چطور ميگويد الآن مثل اينكه ما اينجا در اين مسجد نشستيم يكي به ديگري برگردد بگويد «سلام عليكم» اين رويش نميشود بگويد «سلام عليكم» كه براي اينكه با هم بودند.
اگر گفتند نماز «تكبيره التحريم تحريمه التكبير و تحليله التسليم» براي اينكه به معراج رفته نبود اينجا اين سلام هم مُبطل نماز است اگر در وسط نماز كسي بگويد «سلام عليكم»، خب اين سلام كه نه ذكر است نه دعا اين كلام آدمي است حالا اگر كسي در اثناي صلات به آدم سلام كرد چون جواب سلام واجب است «خرج بالدليل» وگرنه يك نمازگزار بخواهد به كسي عمداً سلام بكند، خب نمازش باطل است ديگر حالا اگر سهواً سلام كرده كه سجده سهو دارد چون اين سلام نه ذكر است، نه دعا كلام آدمي است كه با يكديگر دارند حرف ميزنند حالا يا با اولياي خدا حرف ميزنند يا با انبيا حرف ميزنند يا با مؤمنين حرف ميزنند بالأخره كلام آدمي است نه قرآن است، نه دعاست، نه ذكر است هيچ چيز نيست و مبطل نماز هم هست، خب اين كسي كه نمازش تمام شده بايد بگويد «السلام عليكم» اين كسي كه در مردم بود، با مردم بود، خب چطوري به خودش اجازه ميدهد بگويد «سلام عليكم» معلوم ميشود صدر و ساقه اين نماز ميشود غفلت ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ﴾[5] .
اين لطيفه مرحوم شيخ بهايي كه دارد نيّت انبعاث روح است يعني آنچه كه ما داريم به حَمل اولي نيّت است به حمل شايع غفلت، دعاهاي ما هم همين طور است ما به همه امور توجه داريم ضمناً دعا هم ميخوانيم براي اينكه ثواب ببريم به قدرتمان، به قدرت عشيرهمان، قبيلهمان، كارمان، امضايمان، جاهمان به همه اينها اعتماد داريم، بعد دعايي هم ميخوانيم اگر اين دعاها پشت اين اتومبيلها نوشته ميشود تصادفش هم زياد است براي اينكه اين دعا به حمل شايع نيست، دعاي به حمل اولي است و غفلت به حمل شايع از طرفي هم وقتي وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) در جريان «إعقل و توكّل»[6] فرمود كه اول عِقال بكن در كنار عِقال توكل بكن اين نشان ميدهد كه دعا با آن وسايل عادي بايد همراه باشد توكل با آن وسايل عادي بايد همراه باشد.
يك وقتي ما ميخواهيم معجزه باشد، بله با دعا معجزه ميشود اما ما نيستيم با اولياي الهي با يك حمدي با يك دعايي با يك «بسم الله»اي بله معجزه ميكنند سرّش اين است كه جميع علل و اسباب را كه ما استقثاء نكرديم ما آنچه را كه آزموديم اين است كه اين داروها براي درمان اين دردها كافي است اما چيز ديگري در عالم هست كه درمان كننده است و شفابخش او را ما كشف كرده باشيم كه نيست علوم تجربي مثل علوم تجريدي نيست كه بتواند فتواي جامع بدهد، علوم تجربي اگر به درجه صد در صد برسد فقط يك سويه است يعني اگر طِب به درجه صد در صد برسد فقط ميتواند در اين سَمت فتوا بدهد كه اين داروها براي شِفاي اين بيماريها كافي است، اما چيز ديگري هم در عالم هست كه شفابخش است يا نيست اين ميگويد «لست ادري» آن در حكمت و كلام است كه دو طرف نقيض را ارزيابي ميكنند ميگويند اين است ولاغير وگرنه علوم تجربي كه اين توان را ندارد كه فتواي عدمي بدهد كه او چه ميداند روح يعني چه؟ تجرّد روح يعني چه؟ ارتباط با ملكوت يعني چه؟ تأثير قداست روح يعني چه؟ اگر كسي وليالله بود ارتباط او با كل نظام مثل ارتباط روح خود انسان است با بدن او اين شرط ولايت كليه است اينها را كه نميداند كه.
ما اگر دستِ ما را با دو چيز ميشود حركت داد يكي با عامل خارجي، يكي با عامل دروني ممكن است يك عامل بيروني بيايد دست ما را حركت بدهد، بله، يك وقت است با اراده خودمان دستمان را حركت ميدهيم، اگر يك موجودي در عالم پيدا شد كه وِزان روح او نسبت به كل عالم و وِزان كل عالم نسبت به روح او وِزان نفس و بدن بود، خب او اگر اراده كرد بدن حركت ميكند ديگر اراده او، دَم او، دَم عيسوي او با شِفا همراه است، با احيا همراه است.
علم تجربي فقط يك فتوا ميتواند بدهد يعني طبق آنچه را كه ما آزموديم اين داروها اين اثر را دارد اما چيز ديگري در عالم هست كه اين اثر را دارد يا ندارد اين نه نفياش در عهده علم طِب است، نه اثباتش، بنابراين دعا اين خاصيت را دارد يك وقت است ما ميخواهيم كار انبيا را بكنيم اين از ماها ساخته نيست، كار خودمان را ما ميخواهيم بكنيم آنچه را كه ما ميدانيم، مقدور ماست برابر علم انجام بدهيم يك، خيلي از امور است ما نميدانيم به ذهن ما نميرسد دو، دعاي مستجاب براي ترميم و تتميم آن كمبودهاست اين سه، وگرنه كسي يك وسايل نقليهاي بسازد كه واجد شرايط رانندگي نيست، بُردن نيست يا رانندهاي كه واجد شرايط نيست پشت اين ماشين بنشيند بعد پشت اين ماشين هم بنويسد «توكّلت علي الله»، خب نه اين دعا، دعاست، نه آن راننده، راننده، نه آن ماشين، ماشين نبايد توقع داشت كه با اين نوشتنها مشكل حل بشود.
آن دعايي كه اثر دارد اين است كه وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آن مردي كه گفت من شترم را دم مسجد بستم «متوكلاً علي الله» و آمدم ديدم شتر را بردند، حضرت فرمود: «إعقل و توكّل»[7] يعني عِقال بكن زانوي شتر را ببند بعد توكل بكن يعني جمع بين علل و اسباب عادي يك، و كمبود را با توكل حل بكنيد نه اينكه كل جريان را با توكل حل بكنيد آن وقت دلتان ميخواهد شما يك فرد عادي باشيد كار انبيا را هم انجام بدهيد اينكه شدني نيست، پس دعا اگر واجد شرايط باشد يقيناً مستجاب است و اگر ما بعضي از ادعيهمان مستجاب نيست سرّش اين است كه «لأنا ندعوا أن لا نعرفه».
واما اينكه در بيانات ائمه(عليهم السلام) كه بارها گفته شد مثلاً حوزههاي علميه را دو، سه روايتاند، دو، سه خطاند كه دارند تغذيه ميكنند همين حديث «لا تنقض» است يا «رفع ما لا يعلمون» است نميشود گفت كه اگر ائمه خودشان بودند ما ديگر اين مشكلات را نداشتيم سؤال ميكرديم كه اين براي شبهه حُكميه است يا شبهه موضوعيه خير، تنها حكم و موضوع نيست دهها مطلب عميق عريق از همين يك خط در ميآيد.
آيا با شك در مقتضي ميشود استصحاب كرد يا نه؟ معيار وحدت قضيه متيقّن و مشكوكه چيست؟ آيا با شك در رافع ميشود استصحاب كرد يا نه؟ آيا استصحاب مجهولي التاريخ جاري است يا نه؟ استصحاب احدهما معلوم ديگري مجهول جاري است يا نه؟ استصحاب تنجيزي جاري است يا نه؟ استصحاب تعليقي جاري است يا نه؟
استصحاب در امور تدريجي و زماني جاري است يا نه؟ شما ميبينيد در مسئله زمان چه در ليل ماه مبارك رمضان، چه در نهار ماه مبارك رمضان كه هر دو طرف مسئله استصحاب را مطرح ميكنند يك اشكال پيچيدهاي آنجا طرح كردند بعضيها اِعمال دقت كردند، اشكال را پيچيدهتر كردند.
سيدناالاستاد امام(رضوان الله تعالي عليه) با آن عقل فلسفيشان آن قدر مطلب را رقيق كردند كه همه اشكالات را برطرف كردند يك وقتي فيلسوفانه حرف ميزنند، يك وقتي عاقلانه فكر ميكنند، يك وقتي فلسفه را با اصول مخلوط ميكنند اين كار را نميكرد هرگز آن اشكالي كه در استصحاب هست ميگفتند در شب يا در روز كسي شك دارد كه شب باقي است يا نه ميتواند استصحاب ليل بكند موضوعاً، استصحاب جواز اكل بكند حُكماً سحرياش را بخورد در روز نميداند به اينكه روز به پايان رسيده شب آمده يا نه، استصحاب بقاء النهار ميكند موضوعاً، استصحاب حُرمت افطار ميكند حكماً و نميتواند افطار بكند آنها آمدند اشكال كردند كه در استصحاب بقاي موضوع لازم است آن جزء قبلي كه ما يقين داشتيم اين روز بود كه زايل شد اين جزء بعدي مشكوكالحكم است نميدانيم اين شب است يا روز يك امر ثابتي كه نيست كه، لذا باقي نيست اينها خيال ميكردند كه چون زمان تدريجي است متحرّك است سيّال است بقا ندارد و چيزي كه بقا نداشت شك در بقا نيست هميشه شك در حدوث است و چون شك در حدوث است استصحاب جاري نيست.
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمود: «بقاء كلّ شيء بحسبه» بقاي زمان كه امر تدريجي است به همين است شما چرا زمان را تقطيع ميكنيد مگر گذشته از حال، حال از گذشته منقطع است تا بگوييد آن يكي رفت و اين يكي تازه آمد اين يك واحد واقعي است اگر وحدتش واقعي است و اگر «وحدت كلّ شيء بحسبه» و اگر «وجود كل شيء بحسبه» چرا متوجه استصحاب حُكمي ميشويد استصحاب موضوعي هم جاري است.
اينها را عقل از همين يك نصفه خط يا يك خط در ميآورد و ائمه براي شكوفايي اين عقول آمدهاند اين «يثيروا لهم دفائن العقول» كه در خطبه اول نهجالبلاغه هست ناظر به همين است كه انبيا نيامدند الفبايي با مردم حرف بزنند يك وقتي مردم را مخاطب قرار ميدهند، خب توده مردم از آنها حُكم سؤال ميكنند آنها هم مسئله جواب ميدهند اين يك راه عمومي، اما آنها گذشته از اينكه مشكل توده مردم را حل ميكنند در جنبه خاص، در حوزههاي مخصوص مجتهد تربيت ميكنند كار اصلي آنها اين است فرمود ما نيامديم براي مردم مسئله بگوييم كه ما آمديم مجتهد تربيت بكنيم شما حواستان بايد جمع باشد.
اين بيان نوراني كه مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) نقل كرده در خيلي از اين كتابهاي اصولي ما هم آمده از وجود مبارك معصوم(سلام الله عليه) نقل كرده كه ما اينگونه از احكام را از چه چيزي بفهميم؟ حضرت فرمود كه «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» همين است در چند روايت وسائل جلد 27 طبع مؤسسه آلالبيت(عليهم السلام) صفحه 61 و 62 آنجا ابنادريس از كتاب هشامبنسالم از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند فرمود: «انما علينا أن نلقي اليكم الاصول و عليكم أن تفرّعوا» ما كه نيامديم براي مردم عوام مسئله بگوييم كه اگر آنها از ما مسئله سؤال كردند، خب جواب ميگوييم اما آمديم شما را تربيت كنيم به هشام ميگويد، ميگويد كار ما تربيت مجتهد است هزارها يعني هزارها حُكم بايد شما استنباط بكنيد اصولي كلي را، قوانين كلي را، قانون اساسي را ما ميگوييم عقلي كه خدا به شما داد ما عقل شما را به وسيله اين شكوفا ميكنيم شما تفريع كنيد از اين در بياوريد راههايش را هم ما به شما نشان ميدهيم.
يك روايتي در كتاب طهارت در مسئله وضو هست كه از حضرت سؤال ميكنند ﴿وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ﴾ را ما «أرجُلَكُم» بخوانيم يا «أرجُلِكُم» بخوانيم اين يك سؤال جزئي است كه يك عوام ميكند يك وقت است كه زراره سؤال ميكند يا آن بزرگوار سؤال ميكند عبدالاعلي سؤال ميكند، خب من كه حالا بايد جبيره بكنم يك گوشه انگشتم آسيب ديده است چگونه وضو بگيرم؟ فرمود: «لمكان الباء»[8] اين ﴿وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ﴾ بعضي از سر را مسح بكنيد يا بعضي از پا را مسح بكنيد اين را از اين بايي كه در اينجا مفيد تبعيض است استفاده كنيد اين مجتهد پروراندن است.
فرمود توقع نداشته باشيد تمام جزئيات را به شما بگوييم كه اين عقل را اصلاً براي چه خدا به شما داده «علينا أن نلقي اليكم الاصول و عليكم أن تفرّعوا» اين روايت اول، روايت دوم كه از كتاب احمدبنمحمدبنابينصر است از وجود مبارك امام رضا(عليه السلام) نقل ميكند اين است كه «قال(عليه السلام) علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[9] يك وقت است يك كسي بخواهد عوام زندگي كند، خب راهش باز است اما ائمه براي اين نيامدند عوام هم از سفره امامت استفاده ميكند اما كار رسمي آنها پرورش مجتهدان است فرمود ما اين كار را بايد بكنيم شما هم بايد جان ِبكَنيد «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» اين است كه اينها جان كندند و مجتهد شدند و بالأخره دين را حفظ كردند اينچنين نيست كه اين يك خط اگر ائمه بودند هر روز شما بايد صف ميكشيديد از ائمه سؤال ميكرديد كه استصحاب مجهولي لتاريخ را چه كار بكنيم؟ معلومي التاريخ را چه كار بكنيم؟ استصحاب تنجيزي را چه كار بكنيم؟ استصحاب تعليقي را چه كار بكنيم؟
اگر استصحاب اصل است يا اماره، اگر اصل است اصل مُحرز است يا نه، استصحاب با ساير اصول چه تفاوت دارد، استصحاب با ساير قواعد چه تفاوت داد، استصحاب با ساير اماره چه تفاوت دارد، آيا در قاعده تجاوز و قاعده فراق استصحاب محكّم است يا آنها، آيا اگر اصل داير بشود بين استصحاب و ساير اصول اين مقدم است يا آن، قدم به قدم سواد ميخواهد اين جان كندن ميخواهد فرمود شما بايد جان را بكنيد «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» اينكه حوزه دارد جان ميكند همين است اگر ميبينيد اين دو خط تغذيه علمي ده هزار نفر را روزانه فراهم ميكنند براي اينكه خداي سبحان به نوشته اينها قسم خورد يعني مثل اينكه خدا فرموده باشد قسم به شرح لمعه، قسم به مكاسب، قسم به رسائل ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ﴾[10] قسم به قلم و قسم به آنچه را كه شيخ انصاريها مينويسند، قسم به قلم و قسم به آنچه كه شهيدين مينويسند اينها قسم خورده خداست لذا مانده شما ميبينيد روزي هزارها نفر ميگويند قال الشيخ(رحمه الله) قال الشهيد(رحمه الله) قال الشيهد الثاني(رحمه الله) قال كذا(رحمه الله) اينكه روزي هزارها نفر درباره اينها طلب مغفرت ميكنند براي اينكه نوشتههاي اينها قسم خوردهٴ خداست خدا كه به هر نوشتهاي قسم نميخورد كه خدا به هر گفتهاي كه قسم نميخورد كه قسم خدا تثبيت موقعيت آنهاست، تجليل آنهاست، تقديس آنهاست، تكريم آنهاست، تثبيت موقعيت آنهاست، حفظ آنهاست لذا اينها ماندهاند لذا اينكه فرمود: «العلماء باقون ما بقي الدهر»[11] همين است براي اينكه مورد سوگند الهي است.
بنابراين رواياتي هم كه مربوط به عقايد است و جهانبيني است و مسائل كلامي است و تجرّد روح است و روانشناسي است و اينهاست امتن از اين روايات باب استصحاب و باب برائت است سندشان قويتر است، دلالتشان تامتر است، محتوايشان سنگينتر و پيچيدهتر است آنها هم اگر يك وقتي به حوزهها بيايند معلوم ميشود كه آنها هم ميتوانند تغذيه هزارها نفر را در روز به عهده بگيرند، خب.
اينكه فرمود ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ سرّش اين است اما حالا اين عبارتي كه از جناب فخررازي نقل كرديم ديروز خواستيم استدراك كنيم فرصت نشد ايشان آن عبارت فخررازي در ذيل آيه دارد كه محرم 602 نه 702 گويا ما در نقل 702 نقل كرديم ايشان دارد كه در محرم 602 من اين آيه را مينويسم زلزلهاي اتفاق افتاده كه الآن تقريباً 826 سال قبل است اين براي فرمايش جناب فخررازي.
اما درباره اينكه اگر هزار هزار عالَم بود ما يك ميليون عالَم داشتيم ائمه(عليهم السلام) مشرف به آنها بودند شبهه تناسخ پيش ميآيد يا نه؟ خب آنچه كه بايد رهبري دلهاي مردم را به عهده بگيرد، فيض آنها را بگيرد آن روح ملكوتي ائمه(عليهم السلام) است اينكه فرمود «أول ما صدر» فيض ماست، «اول ما صدر» روح ماست، «اول ما خَلَق»[12] روح پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آنها با آن مقام قوس نزوليشان جزء مدبّران امر بودند عوالم را اداره كردند نه اينكه حالا با بدن عنصريشان حضور داشتند دوباره مُردند، دوباره در اينجا حيات پيدا كردند كه بشود تناسخ، اگر ائمه ما(عليهم السلام) مأمور هدايت عوالِم قبلي بودند با همان وجود ملكوتيشان بود.
و اما اينكه چطور ميشود كه آنها با اينكه سِبقت عالم ارواح داشتند با مبناي جسمانية حدوث و روحانية البقاء حل بشود اين را صاحبان حكمت متعاليه مخصوصاً مرحوم ملاصدرا در شرح اصول كافي در مفاتيحالغيب بخشي از آن را در اسفار ذكر كردند اين دو طايفه نصوص را جمع كردند آن «الأرواح جنود مجنده»[13] را «الله خلق الأرواح قبل الأبدان»[14] را به آن صبغه عقلي نفوس برگرداندند كه به قوس نزول برميگردد و اين «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» را به قوس صعود آنها ارجاع دادند.
اما جريان اينكه شيطان هم گفت من از خدا ميترسم پس بنابراين نميشود گفت كه اين از ملائكه نبود خيلي فرق ميكند درباره ملائكه خداي سبحان با فعل مضارع كه مفيد استمرار است فرمود: ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾[15] دائماً اينها اهل خوفاند اما درباره شيطان كه اينچنين نبود اين دهن به دهن اعتراض كرد بعد از اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ ٭ وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾[16] آن طرد و آن تندي و آن لعن را شنيد از آن به بعد گفت ﴿إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[17] وگرنه آن اول اگر از خدا ميترسيد كه دهن به دهن به ذات اقدس الهي عرض نميكرد كه شما دستور داديد ولي به نظر من نبايد اين كار را كرد، خب چنين موجود مستكبري كه ميگويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[18] اين چه خوفي از خداي سبحان دارد اگر در سورهٴ مباركهٴ «حشر» به اين صورت آمده است كه آيهٴ شانزده سورهٴ «حشر» ﴿كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ بعد از آن طعن الهي و وعيد الهي ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ﴾[19] ﴿اخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ﴾[20] ﴿وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾[21] كمكم دست و پايش را جمع كرد و گفت من از خدا ميترسم وگرنه او كه خداترس نبود، اگر خداترس بود كه آن بيادبي را نميكرد.
و اما اينكه ما چرا خوبيها را به خداي سبحان اسناد بدهيم و بديها براي خودمان است اين شرح مبسوطش در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت آنجا بين حسنه و سيئه فرق گذاشته شد آيه 78 و 79 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود كه ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ حسنات و سيّئات همه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ اما فرق حسنه و سيئه اين است در عين حال كه همه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾اند حسنه هم ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است، هم ﴿مِنْ اللّهِ﴾ اما سيئه گرچه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است ﴿مِنْ اللّهِ﴾ نيست اين بحث مبسوطش در ذيل آيه 78 و 79 سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه اينها امور عدمياند، نقصاند و نقص قدرت اسناد به كمال محض را ندارد و ذات اقدس الهي انسان را با همه كمالاتش آفريده، با عقل و فطرت از يك سو، با وحي و نبوت از بيرون آفريده همه امكانات را به او داده، بعد گفته اگر اشتباه كردي، سهو كردي، نسيان كردي، ضرورتي بود، الجايي بود، اجباري بود، اضطراري بود همه را بخشيدم عالماً عامداً بيراهه نرو رحمت از اين بالاتر اين حديث رفع كه «رفع عن امتي تسع»[22] همين است ديگر.
فرمود عقل و فطرت كه به تو دادم، وحي و نبوت هم كه براي تو فرستادم اگر سهو كردي، خطا كردي، نسيان كردي، اضطراري بود، الجايي بود، اجباري بود، اكراهي بود بيراهه رفتي همه را بخشيدم عالماً عامداً خود را به عذاب نينداز ديگر رحمت از اين وسيعتر، هدايت از اين برتر و بهتر همه اينها را كه ذات اقدس الهي بازگو كرده، خب.
جريان كشف ضرّ هم مشخص شد اين ﴿لِيَكْفُرُوا﴾ يا «لام»اش «لام» عاقبت است يا «لام» امر كه امر غايب باشد يعني ﴿لِيَكْفُرُوا﴾ حالا كفر بورزيد ببينيم چه در ميآيد ﴿فَتَمَتَّعُوا﴾ از لذايذ مادي بهره ببريد تا ببينيم چه در ميآيد ﴿فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ بعد ميفهميد اينچنين نيست كه شما هر كاري را كرديد پشت سر بگذاريد انسان هيچ كاري را پشت سر نميگذارد هميشه زير پا ميگذارد انسان يك وقت است يك شعلهاي را يك آتشي را روشن ميكند پشت سر پرت ميكنند بله اين كاري به او ندارد اما اگر يك شعلهاي را زير پاي خودش گذاشته اين از زير پاي خود، خود را دارد مشتعل ميكند كاري كه انسان انجام ميدهد، حركتي كه انسان انجام ميدهد همه اين حركتها را زير پاي خود ميگذارد نه پشت سر، يك وقت است يك اتوبوس است، مينيبوس است اين اتوبوس و مينيبوس هر چه هم حركت بكنند فرسودهتر ميشوند چون تمام رنجهاي خود را پشت سر ميگذارد چيزي گير و عايد اتوبوس نميشود مگر اينكه يك مُشت آهنقراضه، اما درخت اگر بيست سال، سي سال حركت ميكند حركتش را كه پشت سر نميگذارد كه زير پاي خودش ميگذارد اگر يك سال حركت كرد، 365 روز حركت كرد محصول اين حركت را زير پاي خودش ميگذارد ريشه پيدا ميكند، تنهاش قويتر ميشود، ساقه پيدا ميكند بعداً ميوه ميدهد، حالا يا ميوه شيرين يا ميوه تلخ بالأخره انسان مثل يك وسيله نقليه نيست كه هر كاري كرد تاريخ بُرد، خير هر كاري كرد همه در دست او هست اين مثل درخت است يا ميشود سيب و گلابي يا ميشود حنظل يا تلخ است يا شيرين بالأخره محصول كار خود را زير پاي خود قرار ميدهد پايهٴ خود قرار ميدهد روي اين پايه پايدار است و ميوه ميدهد يا شيرين يا تلخ اينچنين نيست كه بگوييم كاري بود گذشت چه چيزي گذشت؟ هيچ چيزي نگذشت ﴿مَا لِهذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾[23] دفعتاً آدم ميبيند همه كارهايش حاضر است.
بنابراين اينچنين نيست كه انسان اگر خودش غفلت بكند عمل او، او را رها بكند هرگز عمل عامِل را رها نميكند فرمود: ﴿فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ اما مشكل مردم حجاز اين بود براي بتها و براي آلههشان يك احكامي قائل بودند ذات اقدس الهي فرمود كه نه آنها الهاند، نه اين احكامي كه شما ذكر كرديد احكام عادلانه است در بخشي ميفرمايد: ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَي﴾[24] اين يك قسمت ناعادلانه است كه شما خدا را قائلايد براي خدا دختر قائلايد كه ملائكه را دختران خدا ميدانيد براي خودتان پسر قائلايد ميگوييد كه دختر زشت است منحوس است، شرّ است بايد او را زنده به گور كرد.
اين بخش ناظر به آن بدعتهاي جاهلي و رسومهاي جاهلي است فرمود: ﴿وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾ تمام اين نعمتي كه شمرديم خدا به شما داد ولي شما به جاي اينكه شاكر در برابر ذات اقدس الهي باشيد در پيشگاه بتها خضوع ميكنيد نه شما ميدانيد كه اين نِعَم از كجاست، نه اين بتها عالماند كه شما داريد چه كار ميكنيد اين ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾ يا ضمير جمعش به بتپرستها برميگردد يا به بتها ﴿وَيَجْعَلُونَ﴾ اين مشركان حجاز ﴿لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ﴾ كار جاهلانه انجام ميدهند چيزي را كه نميدانند نصيب و بهره و ... ميدانند اگر ضمير ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾ به بتها برگردد معنايش اين ميشود كه ﴿وَيَجْعَلُونَ﴾ اين مشركان حجاز براي بتهايي كه چيزي نميفهمند نصيباند براي بتها كه سهمي نيست، اثري نيست آنچه را كه ما به شما روزي داديم به بتها ارتباطي ندارد سوگند به خدايي كه شما خدا را قبول داريد ﴿لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ﴾ تمام كارهاي شما افتراست و در برابر ذات اقدس الهي مسئولايد.
«و الحمد لله رب العالمين»