85/11/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 51 الی 54
﴿وَقَالَ اللَّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾(51)﴿وَلَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ﴾(52)﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ﴾(53)﴿ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ﴾(54)
در حجاز شرك، وثنيت و مانند آن بود اما اعتقاد به دو مبدأ يا در خود حجاز بود يا آن قبايل مجاور سرزمين ايران مبتلا به تفكّر مجوسيت شدند يا اصلاً در حجاز نه بالاصاله، نه بالعرض تفكّر مجوسيت نبود ولي در جهان معاصر آن روز بود كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسول جهاني است لذا همان طوري كه با الحاد مبارزه فرهنگي دارد با شرك و بتپرستي مبارزه فرهنگي دارد با تفكّر مجوسيت هم دارد اينكه فرمود: ﴿وَقَالَ اللَّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ اين به احد مباني است برخي بر اين باورند كه اصلاً تفكر مجوسيت كم و بيش در حجاز بود بعضي ميگويند كه قبيله بنيبكر و بنيتميم كه مجاور ايران بودند آنها مبتلا شدند به مجوسيت وگرنه در خود حجاز تفكر دو خدايي نبود اينها غالباً بتپرست بودند يزدان و اهرمن در اينها مطرح نبود، برخيها ميگويند نه اصلاً در حجاز نه بالاصاله بود، نه بالتبع در ايران و امثال ايران اين تفكّر بود.
به هر تقدير وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر در طليعه امر فرمان جهاني نداشت، الآن كه در مدينه نزول انزال كردند و بخشي از آيات اين سورهٴ «نحل» در مدينه نازل شده است ديگر پيام آن حضرت به جهان رسيده نه اينكه آن حضرت اول پيامبر غير جهاني بود بعد پيامبر جهاني شد از همان اول پيامبر جهاني بود منتها در ابلاغ، در ترويج، در اجراي مسئوليت بر اساس ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الْكُفَّارِ﴾ «بلّغ الذين يلونكم» «علم الذين يلونكم» «دابس الذين يلونكم» فرمود اول به شهرتان، به روستاهايتان، به شهرستانتان، به استانتان، به كشورتان، به قارهتان بعد به قارههاي ديگر تبليغ را سرايت بدهيد، خب.
﴿وَقَالَ اللَّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ بر اين مبنا كه تمام اينها گفتههاي خود ذات اقدس الهي باشد جريان ﴿فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾ ديگر از سنخ عدول از غيبت به خطاب نيست براي اينكه همه اينها مقول خداست خود خداي سبحان دارد با مردم سخن ميگويد خود خداوند فرمود: ﴿وَقَالَ اللَّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾ ولي اگر ﴿لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ تمام شده باشد و ﴿إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ مطلب بعدي باشد و از طرف ذات اقدس الهي آنگاه در مسئله ﴿فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾ جاي اين است كه چگونه اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ ﴿إِنَّمَا هُوَ﴾ فرمود و ضمير غايب آورد و بعد فرمود: ﴿إِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾ سخن از عدول از غيبت به خطابه است اما اگر اينها ناظر همان ﴿قَالَ اللَّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ «قال الله فاياي فارهبون» اينگونه تفسير بشود ديگر سخن از عدول از غيبت به خطاب نيست، خب ﴿وَقَالَ اللَّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾.
مطلب بعدي آن است كه امام فخررازي چندين دليل اقامه كرده است بر توحيد و براي نفي اثنينيت كه اگر دو خدا باشند يكي اراده كند حيات زيد را ديگري اراده كند ممات زيد را آيا هر دو واقع ميشود، هيچ كدام واقع نميشود، أحدهما واقع ميشود به هر تقدير محذور دارند اگر دو خدا باشند يكي اراده كند باران بيايد، يكي اراده كند نيايد، اراده هر دو واقع ميشود يا هيچ كدام واقع نميشود يا مانند آن.
از اين مثالها زياد زدند اين تفكر ضعيف در كتابهاي كلامي اين بزرگواران هم هست لذا با يك شبهه همه اينها برطرف ميشود كه خب اگر اينها واقعاً دو خدا هستند مصلحت عالَم كه يكي است، واقع كه يكي است، حقيقت كه يكي است اينها هم نه جاهلاند، نه غرض دارند، نه هوسراناند نه هوامدارند اگر واقعيت يكي است، هر دو به واقعيت عالِماند، غرضورزي هم در كار نيست هر دو برابر «ما هو الواقع» عالم را اداره كنند خود اين شبهه هم بسيار موهون است اما براي ابطال آن ادله كافي است.
تحقيق نهايي بحث در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيه 22 به اين صورت است كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ اگر دو خدا در عالَم باشد، عالَم فاسد ميشود طبق بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي پربركت عرفه آنجا همين برهان هست با يك تالي فاسد ديگر كه «لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا و تفطرتا» كه اين «تفطرتا»اي كه در دعاي عرفه هست روشن ميكند كه منظور تالي فاسد چيست، حالا انشاءالله وقتي به آيه 22 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» رسيديم آن برهان توحيد بر نفي صنميت و اينها انشاءالله ذكر ميشود ولي اين ادلهاي كه جناب فخررازي اينجا ذكر كردند هيچ كدام تمام نيست، خب.
فرمود: ﴿وَقَالَ اللَّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾ چون توحيد را ذات اقدس الهي كه يك بحث اعتقادي است با عمل صالح همراه ميكند ميفرمايد كه موحد بودن از نظر عقيده با تلوّن در احوال اينكه هماهنگ نيست ميبينيد انسان گاهي در رفاه هست، گاهي در رنج، وقتي در رنج باشد سخن از «بك يا الله» است، وقتي در رفاه باشد يادش ميرود اين توحيد موسمي براي مشركان حجاز هم بود براي كمتر انساني اين توحيد مقطعي حاصل نميشود اينها كه بتپرست بودند اينها وقتي سوار كشتي ميشدند سفر دريايي ميكردند و كشتي را آن روزها باد راهنمايي ميكرد هواشناسي ميكردند كه باد مخالف است، از طرف مخالف ميآيد، از طرف معالف ميآيد از كدام طرف حركت ميكند براساس هواشناسي آن روز سرعت باد را هم شناسايي ميكردند، مسير باد را هم شناسايي ميكردند، كشتي راهنمايي ميكردند، خب.
حالا اگر طوفاني شده بود و كشتي در آستانه غرق شدن بود فرمود اگر اينها در سفر دريايي باشند در كشتي سوار باشند و در حال غرق شدن باشند اينها ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[1] اينها واقعاً بگويند «الله» نه «دعوا الله بلا اخلاص» با اخلاص ميگويند «الله» اما ﴿نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ﴾[2] وقتي ما اينجا را نجات ميدهيم به خشكي باز همان شرك خودشان را دارند. انساني كه به بيماري مبتلا شد، در حال مرض شد، به سراغ ﴿أَمَّن يُجِيبُ﴾[3] ميرود بعد وقتي در حال رفاه هست اصلاً يادش نيست اين با آن مشرك خيلي فرق ندارد كه اين يك موحد مقطعي است.
ذات اقدس الهي ميفرمايد كه عالَم كلّش در اصل هستي تابع خداست نه اينكه در يك گوشه محتاج خدا باشد در گوشه ديگر، در يك وقتي محتاج باشد در وقت ديگر، در يك فرصتي محتاج باشد در فرصت ديگر نباشد اين طور نيست پس كل عالم در جميع شرايط و شئونش محتاج عالَم است اين يك، دو كل عالم در تمام امور در تحت تدبير و راهنمايي خداست دو، يعني خدا هم آفريدگار اينهاست هم پروردگار اينها، هم خالق اينهاست هم ربّ اينها اين به دو موجبه كليه برميگردد كه جهان «بجميع شئونه و اوصافه و شرائطه و كماله مخلوقة لله سبحانه و تعالي» اين براي خالقيت الله جهان «بجميع شئونه و شرائطه و احواله و نعوته تابعة لتدبيره سبحانه و تعالي» اين به ربوبيت و پروردگاري او برميگردد هيچ چيزي در عالم پيدا نميشود كه در اصل وجود يا در دوام وجود محتاج به خدا نباشد اين براي خالقيت خدا.
هيچ چيزي پيدا نميشود در جهان كه در پرورش و رشد و نموّ و بالندگي به ربوبيت خدا محتاج نباشد «فهو سبحانه و تعالي خالق كل بالقول المطلق و هو سبحانه و تعالي ربّ الكل بالقول المطلق» اين دو مطلق را اين دو موجبه كليه را از اين آيه استفاده ميكنند كه او خالق سماوات و الارض است ﴿لَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ سجده و خضوع را هم كه قبلاً گفتند نتيجهاي كه از ﴿لَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ميگيرند، نتيجهاي كه از ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[4] ميگيرند اين است كه ﴿وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾ «واصب» يعني همه، دائم، لازم يعني همه دين براي خداست.
در نظام تكوين همهشان متديناند انسان كه موظف است گذشته از همراه با نظام تكوين متديّن باشد در نظام تشريع اين بايد همه دينش براي خدا باشد گاهي اينچنين گاهي آنچنان نه، در سرّا و ضرّا موحد باشد و مطيع خداي سبحان باشد در غنا و فقر، در سلامت و مرض، در نشاط و غم، در شكست و پيروزي در همه حالات متديّن باشد، پس كل جهان به نحو موجبه كليه مخلوق خداست اين اصل اول، كل جهان از نظر پرورش و بالندگي و رشد تحت تدبير خداي سبحان است كه او چون همان طوري كه خالق است ربّ و پروردگار است آفريدگار است، پروردگار هم هست اين هم موجبه كليه دوم، حالا كه كل جهان از طرف ذات اقدس الهي خالقيتش مطلق، ربوبيتش مطلق خضوع كل جهان هم دائماً براي اوست، ديانت ما هم دائماً بايد براي او باشد ﴿وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾ همان طوري كه در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾[5] در بخشهاي ديگر هم مثل اين بخش فرمود: ﴿وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾ يعني خالصاً، يكپارچه، بدون سمعه و ريا براي اوست، همهاش هم براي اوست نه اينكه گاهي خدا، گاهي هواي آن وقتي هم كه خدا هست مخلوط باشد از خدا و سمعه كاري را انجام ميدهد كه ديگران بشنوند اين ميشود سمعه، كاري را انجام ميدهد كه ديگران ببينند اين ميشود ريا، خب.
ريا نباشد، سمعه نباشد ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾ يك، ﴿وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾ اين دو اين ميشود كلي آن ميشود خالص اين براي آن است كه اين جريان تزكيهاي، تربيتي، اخلاقي در كنار آن مسئله كلامي و حِكْمي روشن بشود او خالق كل است، او ربّ كل است ما هم در جميع شئون بايد خاضع باشيم با اخلاص اين دو مسئله را كنار هم ذكر ميكند فرمود: ﴿وَلَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾ بعد ﴿أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ﴾، حالا قبل از اينكه برسيم به اين تقواي در اين امر اينكه فرمود: ﴿وَلَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾ گاهي انسان خود جناب فخررازي در ذيل اين بخش يعني ذيل همين آيه 52 و 53 و 54 سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه محل بحث است آنجا تاريخ تحرير اين تفسير را مينويسد ميگويد الآن كه من دارم اين را مينويسم محرّم سال 702 هجري قمري است كه الآن ميشود تقريباً 725 سال قبل فخررازي ميگويد كه در سال 702 هجري قمري در محرم 702 كه من دارم اين آيه را مينويسم صبح امروز يك زلزله شديدي آمده و خودم ميشنيدم كه همه اينها صداي يا الله يا الله يا الله و اينها بلند است بعد از اينكه زلزله فروكش كرد و هوا آرام شد و فضا آرام شد و زمين آرام شد اينها به حالت عاديشان برگشتند بعد ميگويد گويا اين آيه شرح حال همين مردم است كه اگر خطري بيايد ميگويند يا الله، وقتي خطر برطرف شد ديگر فراموش ميكنند ﴿نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِن قَبْلُ﴾[6] اين تاريخي است كه ايشان هم براي تحرير كتابش در ذيل اين آيه نوشتند، هم وضع مردم آن روز را شرح دادند كه وضع مردم امروز هم همان طور است بالأخره، خب پس ما بايد با كل نظام هماهنگ باشيم.
مطلب ديگر اين است كه ما در آن دو موجبه كليه اگر مشكل علمي داريم بايد حل كنيم، اگر مشكل علمي نداريم اين دو موجبه كليه خودمان را هم بايد اصلاح كنيم دو موجبه كليه مربوط به خداي سبحان اين است كه او خالق كل است مطلقا، او ربّ كل است مطلقا يعني «كل ما صدق عليه أنه شيءٌ فهو سبحانه و تعالي» خالق اوست اين ميشود آفريدگار «كل ما صدق عليه أنه شيء» از لحاظ امور پرورشي «فهو سبحانه و تعالي ربه» يعني او پروردگار است يك كمالي در عالَم پيدا نميشود كه او نپرورانده باشد و خود انسان بالاستقلال آن را تهيه كرده باشد براساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ كه در ذيل همين آيه است ميگويد آنچه را هم كه شما داريد ما به شما داديم آنچه شما قدرت شما، توفيق شما، رفع موانع شما، تهيه امكانات و شرايط شما، اين ابر و باد و مَه و خورشيد و فلك را از سابق گفتند بعد اين بزرگوار به نظم درآورده هزارها عنصر سمايي و ارضي بايد تلاش و كوشش بكنند تا تو ناني به كف آري ديگر نميشود گفت كه من خودم اين زحمت را كشيدم، خب.
پس در آن دو موجبه كليه هيچ ترديد علمي نيست ما هم بايد در اين دو بخش خودمان هم ترديد نداشته باشيم ما اين «بحول الله تعالي و قوّته أقوم و أقعد» كه در نماز يادمان دادند اينكه مربوط به نماز نيست در نماز آيين زندگي به ما ياد ميدهند يعني ميگويند وقتي ميخواهيد بلند بشويد اين را بگوييد براي جميع احوالتان نه براي نمازتان يعني بدانيد كه تمام تحوّلات شما به قوّهٴ الهي است «بحول الله تعالي و قوّته أقوم و أقعد» اين مرحوم صاحب جواهر و ساير فقها هم گفتند اين را هم بگوييد «و أركع و أسجد» خب چه در نماز، چه در غير نماز من به حول خدا اين كار را ميكنم، به قوّه خدا اين كار را ميكنم پس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ اين نماز اصل زندگي توحيدي را به ما ياد ميدهد نه اينكه اين مربوط فقط خصوص نماز باشد، خب «بحول الله تعالي و قوّته أقوم و أقعد».
در بعضي از روايات هست كه از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند كه آيا در نماز ميشود انسان از كسي برائت بجويد، تبرّي بجويد، بيزاري بجويد با اينكه دارد نماز ميخواند؟ فرمود بله، عرض كردند خب ما داريم نماز ميخوانيم خدا را عبادت ميكنيم چگونه از ديگران برائت بجوييم فرمود همين «بحول الله تعالي و قوّته أقوم و أقعد» كه ميگوييد اين بيزاري جُستن از جبريهاست كه ميگويند «لا حول و لا قوّة الا لله» هم بيزاري جُستن از مفوّضه است كه ميگويند «لا حول و لا قوّة لله» مفوّضه ميگويد بشر مستقل است خدا ميتواند جلويش را بگيرد ولي الآن مستقل است «لا حول و لا قوّة لله» جبري ميگويد «لا حول و لا قوّة الا لله» شما كه امر بينالأمريني هستيد ما به شما آموختيم كه بگوييد «بحول الله تعالي و قوّته أقوم و أقعد» اين ميشود امر بينالأمرين اين ميشود تبرّي از جبر اين ميشود تبرّي از تفويض حالا لازم نيست آدم در نماز سبّ و لعن كند كه اين معناي تبرّي در نماز از افكار ديگران است، خب.
پس اين «بحول الله تعالي و قوّته أقوم و أقعد» اين يك مكتبي است كه ما را براي همه شئون هدايت ميكند كه اختصاصي به نماز ندارد در جميع حالات اين طور است حول و قوّه را ذات اقدس الهي داد، راه را هم مشخص كرد، عقل را هم به ما داد، ما را مختار آفريد، راهنمايي هم كرده پس بنابراين ما مشكلي از نظر اعتقادي نخواهيم داشت در آن دو اصل كلي از نظر عمل صالح هم نبايد مشكلي داشته باشيم در جميع شئون بايد به ياد او باشيم اينكه گفتند هر كاري ميكنيد «بسم الله» بگوييد يا لااقل نام خدا را در ذهنتان داشته باشيد براي همين است براي اينكه آدم هر حرفي را ميخواهد بزند، هر چيزي را ميخواهد بنويسد، هر غذايي را ميخواهد بخورد، هر قدمي را ميخواهد بردارد، هر جايي ميخواهد برود، هر كسي را ميخواهد قبول كند، هر كسي را ميخواهد نكول كند بگويد به نام تو، اين به نام تو، به نام خدا اين درباره كار حرام و مكروه كه نميتواند بگويد خدايا به نام تو كه، يقيناً اين كار يا مستحب است يا واجب يا لااقل مباح كه جلويش را نگرفتند اگر اينچنين باشد اين با ﴿وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾ هماهنگ ميشود كل جهان حدوثاً و بقائاً در اختيار او، ما هم حدوثاً و بقائاً در اختيار او، جميع احوال و تحوّلات و تقلّبات ما «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» انجام ميگيرد بنابراين در سرّا و ضرّا موحديم.
مطلب ديگر اينكه اين استدلالهايي كه جناب فخررازي اينجا ذكر ميكند اين استدلالهاي متقني است البته كه چرا موجودات به خدا محتاجاند؟ برخيها به اين فكرند كه موجودات از راه حدوث همينهايي كه ميگويند «العالم متغيّر و كلّ متغيّر حادثاً» «العالم حادث و كلّ حادث له مُحدث و العالم له محدث» اينهايي كه حدوثمدارند مشكلشان اين است كه خب حالا موجودي كه حادث شد در حال بقا چرا محتاج به خداست؟
برخيها در اثر همين جمود گرفتار شدند كه در حال بقا ـ معاذ الله ـ نيازي به خداي سبحان نيست بعد مثال ميزدند و ميگفتند كه همان طوري كه يك بِنا در حال حدوث محتاج به بنّاست وقتي كه ساخته شد ديگر محتاجي به بنّا نيست، بنّا از بين هم برود اين بِنا سر جايش محفوظ است عالم هم ـ معاذ الله ـ ممكن است اينچنين باشد، اما حُكما برهان اقامه كردند كه سبب احتياج معلول به علّت حدوث نيست، امكان است همان حرفهاي مرحوم بوعلي و امثال بوعلي آمده در دست جناب فخررازي و امثال فخررازي اينگونه از متكلّمان هوشمند قرار گرفت گفت علت احتياج ما سواي خدا به خدا امكان اوست چون هر موجودي غير ذات اقدس الهي ممكن است يعني محتاج است اين چه در حدوث، چه در بقا محتاج به خداي سبحان است در حدوث هم محتاج به خداست، در بقا هم محتاج به خداست و علت احتياج معلول به علت هم امكان اوست نه حدوث.
اما جريان بِنايي كه ميبينيد علت حركت دست بنا علت حركت مصالح ساختمان است روي هم، يكي از آن مصالح ساختمان همان ملاط نرم است اين ملات نرم را روي اين آجرها و سنگها قرار ميدهند، بنّا فقط كارش چيدن است همين كه دست برداشت ديگر چيدن تمام ميشود اين يك، نگهداري اين ستون و ديوار و بِنا كه براي بنّا نيست آن براي آن مصالح ساختماني است و چسبندگي آن ملاط است كه اينها را نگه ميدارد تا آن ملاط چسبندگياش را حفظ ميكند اين آجرها كنار هم هستند اگر آن ملاط به وسيلهاي از بين رفت يا با آب يا غير آب آن ملاط چسبندگياش را از دست داد اينها ميريزد، پس علت مُحدثهاش بنّاست، علت مُبقيهاش هم همان مصالح ساختماني و بناست اينها با هم فرق ميكند.
در بعضي از مواردند كه علت محدثه با علت مُبقيه يكي است مثل اينكه شما وقتي يك ليتر آب را در يك تُنگ كُروي شكل ريختيد شكل اين آب ميشود كُره، حدوث اين شكل به اين است كه در اين ظرف باشد، بقاي اين شكل به اين است كه در اين ظرف باشد اين طور نيست كه بگوييد تشكّل اين آب به شكل كُره براي اين ظرف است بقيه كُرويتش خود به خود است، خير همين كه از ظرف بيرون آمد ديگر كره نيست، پس گاهي علت مُحدثه و مُبقيه يكي است مثل همان تُنگ كُروي، گاهي علت مُحدثه و مُبقيه دو تاست مثل بِنا و بنّا آنچه كه مهم است آن است كه سبب احتياج معلول به علت امكان اوست.
تعبير قرآن كريم اين است كه همه اينها فقيرند ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[7] اين فقر هم ذاتي است اين طور نيست كه در حدوث فقير باشد در بقا فقير نباشد كه اگر چيزي ذاتاً فقير بود، ذاتاً محتاج است چه در حدوث و چه در بقا، خب اگر يك چيزي چه در حدوث، چه در بقا ذاتاً محتاج بود و ذاتاً فقر او را ذات اقدس الهي برطرف ميكند، پس چه در حدوث، چه در بقا بايد در پيشگاه او خاضع باشد، در سرّا و ضرّا بايد پيشگاه او خاضع باشد نه اينكه نعمت را از خودش بداند رفع نقمت را از او و در حال نقمت «بك يا الله» بگويد بعد وقتي به حال رفاه رسيد فراموش كند.
اين آيات اين تحليلها را به همراه دارند ملاحظه بفرماييد فرمود: ﴿وَلَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اين يك اصل ﴿وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾ چه تكوين، چه تشريع واصب يعني دائم، لازم، مستمرّ همه بعد فرمود: ﴿أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ﴾ آن وقت از غير خدا پرهيز ميكنيد اگر تمام هويت شما و اشيا عالم به خدا تكيه ميكند آن وقت به غير خدا تكيه كردن يعني چه، بعد فرمود: ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ هر نعمتي كه به شما داده شد خدا داد البته گاهي استاد كمك ميكند، گاهي رفيق كمك ميكند، گاهي پدر و مادر كمك ميكنند، گاهي علل و عوامل خارجي اما همه اينها مجاري فيض خداي سبحاناند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[8] اينچنين نيست كه اگر كسي چيزي كمكي به انسان كرد خودش مستقلاً كرده باشد اين را خدا فرستاده.
يك بيان نوراني در نهجالبلاغه از حضرت امير(سلام الله عليه) هست در همين نهجالبلاغه فرمود: «المسكين رسول الله»[9] فرمود اين مستمندي كه واقعاً ندارد به شما مراجعه كرده است اين رسول الله است او را خدا فرستاده برخيها كه بخشهاي موضوعي نهجالبلاغه را ارزيابي ميكردند خيال ميكردند اين «رسول الله» يعني پيامبر، نه خير اين «رسول الله» يعني رسولِ خدا، فرستاده خدا، خدا اين را فرستاده اگر خداي ناكرده كسي مستحقّ واقعي باشد به آدم مراجعه بكند و آدم بتواند مشكلش را حل كند و برآورده نكند خدا ميداند كه چه بلا ميبيند در بعضي روايات ما هست كه «لو لا الفقراء لهلك الأغنياء»[10] خوبياش اين است كه بسياري از اين نالهها درست نيست اگر يك نالهاي درست باشد به كسي مراجعه بشود و او بتواند اين ناله را برطرف بكند و نكند خدا ميداند كه چه بلا به سرش ميآيد، چون اين را حتماً، يعني حتماً به نهجالبلاغه مراجعه كنيد وجود مبارك حضرت امير فرمود اين كسي كه مشكل دارد به شما مراجعه كرده است ميدانيد اين را چه كسي فرستاده، چه كسي آدرس داده، «المسكين رسول الله»[11] است خيلي حرف بلندي است خداي سبحان به دلش انداخت كه اين راه را بگيرد برو در خانه فلان كس به فلان كس بگو مشكل من را حل كند، اگر كسي آبرومند بود كه خب ميدانيد اينها كم هم هستند البته «المسكين رسول الله» خب حالا اگر مسكين رسول خداست آن غنياي كه به سراغ آدم ميآيد و مشكل آدم را حل ميكند او رسول خدا نيست، او را خدا نفرستاده هر نعمتي كه به ما رسيد بعد از اينكه آن مُنعم ظاهري آن ابزار كار فاصله گرفت حالا يا نماز شكر يا لااقل دو سجده شكر به جا بياوريم كه خداي سبحان مشكل ما را از آن راه حل كرد ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾.
اين يك موجبه كلي است كه لسانش آبي از تخصيص است به هيچ وجه تخصيصپذير نيست تا كسي بگويد كه نه، الا فلان نعمت كه خودم پيدا كردم، الا به همان نعمت كه ديگري به من داده اينچنين نيست ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ همان طوري كه «المسكين رسول الله» آن غنياي كه مشكل شما را حل ميكند او هم رسول الله است براي اينكه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ ديدِ توحيدي اين است اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[12] است هيچ كسي از سربازياش تخلّف نميكند، هيچ كسي بدون اذن او كار نميكند آن وقت انسان ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ را به خوبي احساس ميكند فرمود: ﴿وَ مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ﴾ همين حرفي است كه فخررازي ميزند فرمود كه اين آسايشي كه براي هر كسي باشد براي خداست حالا اگر زلزلهاي آمد در حال آسايش كه نميگفتيد يا الله در حال زلزله ميگوييد «بك يا الله أمن يجيب» همين كه زلزله برطرف شد باز به حال عادي برميگرديد «جئار» يعني ناله اين برّه آهو كه مادرش را گُم كرده چطوري ناله ميزند اين برّهاي كه مادرش را گُم كرده جئار دارد، ناله ميزند اين را ميگويند ناله فرمود شما ناله ميزنيد.
﴿ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ﴾ جئارتان اين است كه اين هم تقديم اليه مفيد حصر است، اما ﴿ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ﴾ همين كه مشكل شما را حل كرد، البته بعضي از شماها مثل همان حال قبلي موحديد، باقي هستيد اين به نحو موجبه كليه نيست كه همه اين طور باشند اما ﴿إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ﴾ باز يك عده هستند كه ميگويند خدا پدر فلان كس را بيامرزد كه ما را نجات داد، خب بله از فلان كس تشكّر بكن، اما اين حديث نوراني پيام خيلي لطيفي دارد «من لم يشكر المنعم من المخلوقين» يعني «لم يشكر المخلوق بما أنه مخلوق» «لم يشكر الله»[13] نه زيد، خدا را شاكريم كه به وسيله اين شخص مشكل ما را حل كرد از شما متشكريم كه مجراي فيض شديد اين اثر دارد اين ما هم با عاطفه بايد زندگي كنيم هم هماهنگ، خب برخيها فتوا به وجوب دادند، برخيها فتوا به استحباب دادند ديگر حداقلش استحباب است اين آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه فرمود اينها وقتي زكاتشان را ميدهند، وجوه شرعيشان را ميدهند ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ﴾[14] حالا بر يك فقيهي هم كه نزد او وجوه ميآورند حالا يا واجب است يا مستحب اينچنين نيست كه بگويد او وظيفه شرعياش را انجام داده، بله وظيفه شرعياش را انجام داد اما شما هم يك كار عاطفي بايد انجام بدهيد، يك دستور قرآني بايد انجام بدهيد.
اگر دعاي شما اثر نميكرد خدا لازم نميكرد بگذاريد مشكل او به دست شما حل بشود، با لبان شما حل بشود، با زبان شما حل بشود بسيار خوب او وجوه شرعياش را داد اما شما هم دعا بكنيد، پيغمبر فرمود تو دعا بكن، خب اگر دعاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا دعاي فقيهي كه جانشين اوست اثر نكند خدا واجب ميكند اين دعا را يا خدا مستحب ميكند اين دعا را بعضي از دعاهاست كه بايد به زبان ديگري انجام بشود فرمود: ﴿وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ﴾[15] چه در حضور، چه در غياب تو دعا بكن باعث سكينت اينها ميشود اينها آرام ميشوند مشكلات اينها برطرف ميشود اين هم عاطفي زندگي كردن است، هم در پناه توحيد به سر بردن است اين منّتكشي نيست او هم وظيفهاش را انجام داده، ما هم وظيفهمان را انجام ميدهيم هر دو را يك نفر دارد اداره ميكند.
بنابراين فرمود يك عده هستند كه در سرّا و ضرّا موحدند، يك عده هستند كه نه، فقط در ضرّا موحدند ولي وقتي آن رنج و دشواريشان برطرف شد ﴿ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ﴾.
چند مطلب سؤال شده است كه اينها غالباً پاسخش قبلاً داده شد يكي اينكه اين ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[16] اين قبلاً بحث شد كه خوف نفسي است نه خوف عقلي، يكي اينكه درباره موهبت بودن عصمت و اُسوه بودن معصومان است كه اينها هم قبلاً مطرح شد، جريان يزدان و اهرمن را برخيها گفتند كه تفكّر زرتشتي و مجوسيگري و گَبْري بودن كه قائل به اينكه مبدأ خيري است و مبدأ شر كه مثلاً در بين مجوسيها منسوب است اول يزدان بود بعد يك خاطره تلخي در ذهنش خطور كرد و از آنجا اهرمن پديد آمد كه ابوالعلا مُعرّي اين را در نظوميات خودش به اين شعر درآورده كه گفته
«فكّر يزدان علي غرّة فسيق من تفكيره اهرمن»
حالا اصل مطلب معلوم نيست درست باشد گرچه ابوالعلا اين را به نظم درآورده.
«و الحمد لله رب العالمين»