85/11/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 51 الی 53
﴿وَقَالَ اللَّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾(51)﴿وَلَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ﴾(52)﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ﴾(53)
سورهٴ مباركهٴ «نحل» همان طور كه ملاحظه فرموديد بخشي در مكه نازل شد، بخشي هم در مدينه عناصر محوري آياتي كه در مكه نازل ميشد همان معارف اعتقايد بود يعني توحيد و نبوت و معاد و آنچه كه به اصول كلي دين و خطوط كلي فقه و حقوق برميگردد.
بعد از بيان ادله براي اثبات توحيد و نقل شبهات منكران وحي و نبوت و پاسخ به اين شبهات اين مطلب را بيان فرمود كه هر چه در عالم هست در پيشگاه خدا ساجد است، چرا؟ چون هر موجودي برابر با نظم حركت ميكند يك، و نظم ناظم دارد اين دو، و كل جهان نظم مقطعي هر موجودي با نظم مجموع نظام هماهنگ است اين سه، اين اختصاصي به جماد يا نبات يا حيوان يا انسان ندارد در فرشتهها هم راه دارد چهار، پس آنچه كه به نام «ما سوي الله» است در پيشگاه خدا ساجد است اين نتيجه.
اگر اينچنين شد ديگر دليلي ندارد شما براي غير خدا حرمت قائل بشويد، غير خدا را بپرستيد، براي غير خدا سجده كنيد چون معبود اكثر وثنيها فرشتهها بود و براي فرشتهها هم تمثالي ترسيم ميكردند بعد كمكم مجسّمهسازي و مجسّمهپرستي رايج شد فرمود حالا كه فرشتهها مانند موجودات ديگر ساجدند و خائفاند و استكبار ندارند و دائماً در عبادت پروردگارند فرشتهها را نپرستيد غير از خدا موجود ديگري شايسته الوهيت نيست ﴿لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ اينكه فرمود: ﴿لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ خود ﴿إِلهَيْنِ﴾ مفيد تثنيه است ذكر ﴿اثْنَيْنِ﴾ ديگر لازم نبود وجوهي را مفسّران مخصوصاً فخررازي ذكر كرده است كه ممكن است به بعضي از آن وجوه پرداخته بشود.
برخيها گفتند به اينكه اين ﴿إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ از سنخ مقدمه و مؤخّر قرار داده است يعني «لا تتخذوا اثنين» را «الهين» دو موجود را خدا قرار ندهيد براي اينكه خدا واحد است و «لا شريك له» بخشي را گفتند اين براي تأكيد است بخشي هم وجوه ديگر برايش ذكر كردند ﴿لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ يعني دو خدايي نباشيد يك خدايي باشيد آن يك خدايي بودن را با جمله بعد فرمود: ﴿إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ كه نفي را اول ذكر فرمود، بعد اثبات را بعد ذكر فرمود و نتيجهگيري كرد فرمود وقتي بيش از يك خدا نيست تنها خداي واحد معبود كل است پس آن خداي واحد را بپرستيد آنگاه عدول از غيبت به خطاب به اين صورت ارائه شد ﴿فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾ اگر رهبتي هست، اگر گرايشي هست، اگر ترسي هست فقط از خدا باشد يعني از من باشد اين تقديم ﴿إِيَّايَ﴾ بر ﴿فَارْهَبُونِ﴾ كه مفيد حصر است اين عدول از غيبت به تكلّم كه نشان آن است خداي سبحان با همه دارد سخن ميگويد براي اين است كه روشن بشود اختصاصي به مسئله دو خدايي و سه خدايي و امثال ذلك نيست هم تثنيه يهود باطل است كه ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[1] هم تثليث ترساها باطل است ﴿وَمَا لِلظَّالِمِينَ مَنْ أَنْصَارٍ ٭ لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[2] و مانند آن، بلكه توحيد حق است اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه اين نفيهايي كه به كثرت برميگردد و آن اثباتي كه به وحدت برميگردد همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد اين ترجمه و تفسير همان ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾[3] است «لا اله» چه يكي، چه دو تا، چه سه تا، چه كمتر، چه بيشتر «الا الله»، پس ﴿لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ يك، «لا تتخذوا ارباب المتفرقين» دو، «لا تتخذوا ثالث ثلاثه» سه، هر چه كه غير از واحد است آن را اخذ نكنيد ﴿لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾، چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾.
عمده آن است كه ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ معنايش اين نيست كه در صحنهٴ نفس انسان نه آلههٴ ديگر هست، نه الله و ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ معنايش اين نيست كه اين دو قضيه است اين را اگر به يك اديب بدهيد بگوييد اين را تركيب بكن او به فكر همان ادبيات و نحو و صرف و اعراب و جملههاست ميگويد اين مستثنا و مستثنا منه است اين دو جمله است اينكه ميبينيد در اصول هم بعضي از اين حرفها آمده وجوه فراواني را در كفايه ميبينيد كه خبر چيست و اينها، براي اين از همان جاي ديگر آمده كه ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ را خيال ميكنند دو قضيه است يك قضيه سلبي، يك قضيه اثباتي و يكي موجبه است يكي سالبه است و صحنه نفس هم از آن سالبه بيخبر است، هم از اين موجبه آن وقت با ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾اي كه اسلام آورد كثرت نفي ميشود، وحدت ثابت ميشود اما وقتي به يك حكيم الهي بدهيد بگوييد ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ را معنا كن ميگويند اين يك قضيه است دو قضيه نيست يك، اين ﴿إلَّا﴾ هم به معناي غير است اين دو، اين را عقل تعيين ميكند نه متكلّم بگويد و معناي ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ اين است كه غير از اللّهي كه دلپذير است و فطرتپذير است و فطرتها با قبولي آن خلق شدهاند غير از اين يكي نه، هر چه ميخواهد باشد آنها نفي جنس است چه دو تا، چه سه تا، چه چهار تا نه اين است كه صحنه نفس خالي باشد از كثرت آنها و وحدت الهي از ابطال آنها، از اثبات اينها خالي باشد با گفتن ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ انسان دو مطلب را به مخاطب القا كند يكي نفي آلههٴ ديگر، يكي اثبات الولهيت الله، خير اين طور نيست اين ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ وقتي يك قضيه شد «إلا» به معناي غير شد معنايش اين است كه غير از اللهاي كه دلپذير است و دلمايه است و همه ما او را ميشناسيم ديگران نه.
انبيا نيامدند براي اينكه ثابت كنند خدا هست، انبيا آمدند بگويند كه اينكه داري به همين بسنده كن ديگري را نفي كن راه نده اين ﴿لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ با تعبير بعدي ﴿إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ شرح خود را پيدا ميكند نتيجه ﴿إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ اين است كه ﴿فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾، خب شما اگر هراسي داريد، رهبتي داريد، راهب هستيد از اين يكي راهب باشيد چون سماواتيان كه بر او سجده ميكنند، ارضيها كه بر او سجده ميكنند، جماد و نبات و حيوان و انسان و ملائكه كه بر او سجده ميكنند، شاخص و سايه شاخص كه بر او سجده ميكنند شما دنبال چه چيزي ميگرديد ﴿فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾.
در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[4] آيه هجده سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين بود كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾، خب خدا شهادت داد به وحدانيتش اينجا به زحمت افتادند كه اين از باب اتحاد شاهد و مدّعي است وقتي خود خدا مدعي است كه ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾ خود خدا مدعي است ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُو﴾[5] خود خدا كه مدعي است ﴿أَنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ آن وقت خود خدا كه مدّعي است شهادت به وحدانيت بدهد اتحاد شاهد و مدّعي چگونه پذيرفته شده است در حالي كه اينچنين نيست تا ما به زحمت بيفتيم بگوييم به اينكه، نه فعل خدا شهادت ميدهد، نظم عالم شهادت ميدهد همان طوري كه ناظم دارد ناظم واحد هم بايد باشد چون اگر چند نفر اين را ساخته باشند، خب چند طور ميسازند از اينكه يك طور ساخته شد، معلوم ميشود يك طور ناظم.
اصل نظم دليل بر وجود ناظم است يك، هماهنگي كل نظمهاي سماوات و ارض نشان آن است كه هماهنگ كننده يك نفر است اين دو، چون اگر هر كدام را يك موجودي خلق كرده باشد كه خب بالأخره هر كدام نظم خاص خودش را دارد كه از وحدت نظم پي به وحدت ناظم ميبريم همان طوري كه از اصل نظم پي به وجود ناظم ميبريم نظم دليل بر وجود ناظم است براي اثبات مبدأ، وحدت عمومي نظم دليل است بر وحدت ناظم، راجع به توحيد.
آيه نه آن را ميخواهد بگويد نه اين را، آيه ميخواهد بگويد كه اصلاً الوهيت تعدّد بر نميدارد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾[6] الوهيت مگر تعدّد دارد شما يك موجود محدودي را اگر فرض كنيد او ديگر اله نيست چون اگر محدود باشد بيرون از حوزه حدّ خود را نميتواند اداره كند يك، و هر محدودي هم يك حادّي دارد چه كسي را محدود كرده اين دو، مگر هر موجودي خودش به نقص خودش به محدوديت خودش فتوا ميدهد.
الوهيت با محدود بودن سازگار نيست و الوهيت شاهد بر وحدت است ديگر تعدّدپذير نيست ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ يعني «شهدت الالوهيت انه لا اله الا هو» اين يك معناي ديگر آنچه اين معنا را تثبيت ميكند همان بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» است آيه پاياني يعني آيه 117 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است كه ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ آيه را بايد اين طور خواند ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ﴾ آيه اين طور نيست كه ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ اگر كسي مدّعي شرك باشد دليل ندارد آيه اين طور نيست آيه اين است كه ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ اگر كسي غير از خدا اله ديگري را باور كند در روز قيامت بايد حسابش را پس بدهد.
اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾[7] لازمه ذاتي شرك است آيه معنايش اين ميشود كه مثل اينكه كسي بگويد كه اگر كسي ادعا كند دو دو پنج تا كه دليل ندارد اين در روز حساب بايد حسابرسي خوبي بدهد، خب اگر دو دو پنج تاست بايد جواب بدهي ديگر نه اينكه اگر كسي بگويد دو دو پنج تا دليل ندارد كه خود اين ميشود ادعا اين ادعا نيست اين خبر نيست اين لازمهٴ ذاتي آن دعواست اگر كسي بگويد دو دو پنج تا كه دليل ندارد يعني دو دو پنج تا دليلبردار نيست.
شرك دليلبردار نيست تعدّد آلهه دليلبردار نيست محال است كسي دليل داشته باشد بر اينكه خدا بيش از يكي است چون اينچنين است در قيامت بايد حساب پس بدهد ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ كه ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ ﴿فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾[8] براساس اين معناي آيه 117 سورهٴ «مؤمنون» آن وقت ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾[9] معنايش اين خواهد بود كه الوهيت به وحدانيت شهادت ميدهد اين همان است كه در كتابهاي حكمت از آن به برهان صديقين ياد ميشود كه از خود خدا و اوصاف الهي ياد ميشود چه اينكه از خود خدا به اصل هستي او پي برده ميشود، خب.
اگر اينچنين شد پس ﴿لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ به منزلهٴ ﴿لاَ إِلهَ﴾ است و جمله ﴿إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ به منزله ﴿إِلَّا اللَّهُ﴾ است كه غير از اللهي كه مقبول همه است امور ديگر منتفي است ﴿لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾ اين بحث كوتاهي درباره اين آيه.
التفات از غيبت به تكلّم هم براي آن است كه چون قرآن كريم همان طوري كه ملاحظه فرموديد يك كتاب حكمت و كلام و اينها نيست مثل اين كتابهاي فقه و اصول هم نيست اگر يك مطلب علمي حالا يا فقهي يا حقوقي يا كلامي يا اعتقادي را فرمود فوراً نتيجهگيرياش هم به دنبال دارد كه ميشود كتاب نور و كتاب تعليم و تزكيه آميخته است لذا ﴿فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾ را ذكر فرمود عدول و التفات از غيبت به تكلّم هم روا دانست همه را مخاطب قرار داده چه موحدان چه غير موحدان.
معناي اينكه شما راهب باشيد درباره فرشتهها كه گفته شد ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾ برخيها خواستند بگويند كه فرشتهها هم مثل انسانها مكلّفاند براي اينكه هر جا خوف هست رجا هم هست، اگر خوف باشد و رجا معلوم ميشود كه بهشت و جهنم هم هست نظير انسان و جن اين استدلال ناتمام است براي اينكه خوف نفسي در مقابل رجاست اما خوف عقلي در مقابل رجا نيست ملاحظه بفرماييد در همان تثليث معروف كه هم از وجود مبارك حضرت امير نقل شده است، هم از وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) نقل شده است، هم از ائمه ديگر(عليهم السلام) كه عبادت كنندهها چند گروهاند برخيها «خوفا من النار» بعضيها «شوقا الي الجنة» بعضيها هم «حب لله» «شكر لله» كه «تلك عبادة الاحرار»[10] ، خب آنها كه احرارند ديگر خوفشان، خوف عقلي است خوف دارند يقيناً ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾[11] هست ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾ هست ﴿إِنَّا نَخَافُ مِن رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً﴾[12] هست همه اين خوفها را خداي سبحان به اهلبيت، به ملائكه، به انسانهاي كامل(عليهم السلام) نسبت داده است.
اين خوفها ميشود خوف عقلي، خوف عقلي ديگر مقابل ندارد آن خوف نفسي است كه خوف از عذاب است مقابلش شوق و رجاي به رفاه هست اما كسي كه از مرحله نفس گذشته است نه به اَلَم نفس توجه دارد نه به نشاط نفس توجه دارد به مقام عقلي كه رسيده است خوف او، خوف عقلي است آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» درباره علماي راستين آمده است از همين قبيل است در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» درباره علماي راستين آيه 28 سورهٴ «فاطر» اين است كه ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[13] اين خشيت ديگر خشيت از جهنم كه نيست تا در مقابلش رجاي به بهشت باشد اين خشيت الهي است كه خشيت معقول است عقلي است نه نفسي.
بنابراين آنهايي كه خواستند استدلال بكنند به اينكه ملائكه هم مثل جن و انس مكلّفاند و بهشت و جهنم دارند و از كلمه ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾[14] خواستند مدد بگيرند اين استدلال ناتمام است براي اينكه آن خوف نفسي است كه در مقابل رجاست كه در انس و جن هست اما خوف عقلي مقابل ندارد گرچه ممكن است انسان هم به خوف عقلي برسد اما هر جا خوف عقلي هست دليل بر تكليف نيست و آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» هم از ملائكه سخني به ميان نياورده فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[15] از ملائكه كه تكليفي براي او باشد مثل سايرين سخني نيامده.
اما درباره آن جريان فُطرس سعي شما بليغ زحمتي شده است اين روايت را مرحوم شيخ صدوق(رضوان الله عليه) در امالياش در مجلس 27 صفحه 137 ذكر كرده است كه احمدبنمحمدبن يحياي عطار ميگويد كه محمدبن احمدبن يحياي عمران اشعري ميگويد كه «حدّثنا موسيبن عمر عن عبداللهبن صباح المزني عن ابراهيمبن شعيب الميثمي» ميگويد «قال سمعت صادق(عليه السلام)» آن وقت اين جريان ميلاد حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) را نقل ميكند كه وقتي وجود مبارك امام حسين(سلام الله عليه) به دنيا آمده است جبرئيل با هزار فرشته هبوط كردند براي تحنيت به پيشگاه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و در هنگام هبوط به جزيرهاي در دريا رسيدند كه در آن جزيره فرشتهاي بود كه آن فرشته را ميگفتند فطرس آن هم از حمله بود و خداي سبحان به او مأموريتي داد و او كُندي روا داشت و بال او در اثر آن كُندي شكست و خداوند او را در آن جزيره هابط كرد و قرار داد و اين فرشته مقصوصالجناح، مكسورالجناح، بالشكسته هفتصد سال در آن جزيره خدا را عبادت كرد تا اينكه وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) به دنيا آمد آن وقت اين فرشته به جبرئيل عرض كرد كجا ميرويد؟ گفت خداي سبحان بر پيامبر اسلام(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) نعمتي داد ما مبعوث شديم براي تحنيت او، اين فرشته به جبرئيل(سلام الله عليه) گفت من را هم به همراه ببر بلكه پيامبر دعا كند و مشكل من حل بشود، وقتي جبرئيل بر پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) وارد شده است تا تحنيت الهي را ابلاغ كند و از حال فطرس حضرت را باخبر كرد وجود مبارك پيامبر طبق نقل فرمود به اين فطرس بگو كه به اين مولود، خودش را بمالد و به مكان خودش برگردد و فطرس خودش را به ابيعبدالله(سلام الله عليه) ماليد، مسح كرد و مرتفع شد آن وقت بعد هم جريان شهادت حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) را به او خبر دادند، اين روايت است، خب.
اين اسنادش بايد بررسي بشود كه اينها موثقاند يا نه؟ يك، بعد بر قرآن كريم عرضه بشود چون روايت را بايد بر قرآن كريم عرضه كرد اگر مخالف قرآن بود مقبول نيست، علمش را بايد به اهلاش ارجاع داد ظاهر قرآن اين است كه ملائكه ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[16] آيا اين لسان تخصيصپذير است يا آبي از تخصيص است اگر تخصيصپذير است ممكن است با يك روايت معتبري تخصيص بزنند اگر ديديم اين لسان آبي از تخصيص است اين روايت را آن وقت هم توجيه ميكند كه مثلاً منظور از اين مَلَك همان طوري كه بر ابليس مَلك اطلاق شده است و در حقيقت مَلك نبود اين هم از اين قبيل است يا اين طور است يا علمش را انسان به اهلش ارجاع ميدهد و مبعّداتي هم در خود اين روايت هست اگر يك فرشتهاي در اثر يك مثلاً خلافي هفتصد سال مشغول عبادت و توبه باشد چگونه توبه او مقبول نيست و اگر براي اهلبيت(سلام الله عليهم اجمعين) بخواهيم مقام درست كنيم نيازي به اينها نيست آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هست براي انسان كامل است ديگر براي حضرت آدم تنها كه نيست تمام ملائكه در پيشگاه مقام آدميّت كه مصداق كاملش اين چهارده نفرند خاضع و ساجدند ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾[17] نه تنها درباره شخص حضرت آدم صفي يعني درباره مقام آدميت سجده كردند و در پيشگاه انسانيت سجده ميكنند و بالاترين و كاملترين مصداق انسانيت هم همين ذوات مقدساند ما با داشتن اين همه روايات و ادله كه همتاي قرآن كريماند چه چيزي بالاتر از اين يك كتابي كه اصلاً «تبيان كل شيء» است از يك سو، هيچ خطايي در او نيست، هيچ سهوي در او نيست، هيچ اشتباهي در او نيست، «حبل الله متين» است و مُهيمن بر جميع كتابهاي انبياي گذشته است از آدم تا حضرت عيسيٰ چنين كتابي يك طرف، اهلبيت يك طرف، خدا كه نفرمود اينها آدمهاي خوبياند كه علماي ابرارند ـ معاذ الله ـ كه فرمود اينها عِدل قرآن كريماند، خب چه مقامي براي اهلبيت بالاتر از اين ميشود فرض كرد يك كتابي در عالم است كه معادل ندارد اين كتاب، اين كتاب مظهر خدايي است كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء﴾[18] چون جميع كتابهاي بشري كه خب اصلاً قابل قياس نيست هم در روايت نوراني خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه «لا يقاس بنا أحد»[19] هم در نهجالبلاغه هست كه وجود مبارك حضرت امير فرمود كسي را با اهلبيت(عليهم السلام) نميشود مقايسه كرد «لا يقاس بآل محمد(ص) من هذه الامة أحد»[20] ، خب.
هيچ كتابي در عالَم به عظمت قرآن نيست نه صُحف ابراهيم، نه تورات آن تورات غيرمُحرّف البته محرّفش كه هيچ آن توراتي كه بر موساي كليم نازل شد، انجيلي كه بر عيساي مسيح نازل شد، زبوري كه به داود داده شد و صُحفي كه به ابراهيم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) داده شد هيچ كتابي همتاي قرآن كريم نيست براي اينكه ذات اقدس الهي درباره قرآن كريم فرمود اين هَيمنه دارد ﴿مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[21] هيمنه، سلطنت، سيطره بر تمام كتابهاي انبيا دارد.
پس قرآن يعني اين، كه سلطان صُحف الهي است بعد اهلبيت همتاي ايناند آن وقت مقامي بالاتر از اين فرض ميشود كرد؟! حالا براي اثبات عظمت اينها نيازي نيست كه ما مثلاً بگوييم فلان آيه اين طور است البته راه استدلال فقهي و اصولياش همين است كه اگر اين سند درست بود برگرديم به قرآن كريم آيا اين آياتي كه دارد ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[22] كه درباره ملائكه جهنم است ملائكه جهنم كه نازلتر از ملائكه بهشتاند و نازلتر از حمله عرشاند اينها ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ﴾، خب فضلاً از ملائكهاي كه متولّيان بهشتاند، فضلاً از ملائكهاي كه حاملان عرشاند، فضلاً از ملائكهاي كه حاملان وحياند كه وحي را بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل ميكنند، خب آنها يقيناً معصوماند، خب.
آيا اين آيات آبي از تخصيص هستند يا اگر آبي از تخصيص بود آن وقت علمش را انسان به اهلش واگذار ميكند يا نه اين روايت را مثلاً توجيه ميكند كه منظور از اين مَلك نظير اينكه بر خود ابليس اطلاق شده است منظور فرشته مصطلح نيست يا وجوه ديگر.
پرسش...
پاسخ: نه يك تعليم ديني است ديگر چون وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اذن ذات اقدس الهي معصوم است به تعليم الهي معصوم است لحظه به لحظه بايد از آنجا نور بگيرند ديگر ﴿لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً﴾[23] اصل حيات او لحظه به لحظه به عنايت الهي است چه رسد به اوصاف او، خب كسي كه اصل حيات او و هويت او لحظه به لحظه به عنايت الهي وابسته است در صفاتش هم لحظه به لحظه به عنايت الهي وابسته است ديگر فرمود: ﴿لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً﴾[24] اگر تثبيت الهي، توفيق الهي، عصمت الهي نبود، خب تو هم بشري بودي ممكن بود خداي ناكرده بلغزي اما همه تثبيتات و تأييدات الهي حافظ تو شد اينها هم همين طور است.
اما از اينكه قرآن «تبيان كل شيء» است كه جزء سؤالها بود قبلاً هم يك مقداري توضيح داده شد بعداً هم در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» خواهد آمد كه ما قرآن را ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ نازل كرديم در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» ما آيه داريم آيه 89 همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ ممكن است آنجا توضيح داده بشود كه منظور از تبيان چيست.
اما درباره اينكه در بين اهلبيت(عليهم السلام) وجود مبارك پيغمبر نانويسا بود و حضرت امير نويسا بود آن كاتب بود و اين كاتب نبود احتمال افضليت است يا نه؟ خير احتمال افضليت نيست چون همه آن سيزده معصوم به بركت وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بود به فيوضات ذات عاليه رسيدند و اين كمال كتابت را داشت منتها نمينوشت اينچنين نبود كه آنها اين كمالات را از غير پيغمبر گرفته باشند تا توهّم شده باشد كه اينها افضلاند.
درباره سجود تكويني كه بدن كافر و سايه كافر سجده ميكند پس چرا كافر به جهنم ميرود، كافر به جهنم ميرود بدنش كه عذاب نميشود كه، الآن وقتي كسي را كه ميزنند بدن را كه عذاب نميكنند كه شخص را عذاب ميكنند بدن كه احساسي ندارد تمام دردها را آن روح ميچشد خود جهنم، شعلههاي جهنم، دود جهنم، آن طبقات جهنم همه اينها ساجد و خاضعاند آن كه در جهنم است در نظام تكوين آتش و اهل آتش آن ابدانشان آنها همهشان تكويناً دارند سجده ميكنند اين كافر است كه تشريعاً كفر ورزيده و عبادت نكرده او را ميخواهند عذاب بكنند عذاب كردنش به اين است كه دست و پاي او را بسوزانند ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[25] دست كه عذاب نميبيند كه اين شخص عذاب ميبيند دست از آن جهت كه دست است و جسم است دركي ندارد اين درك را خود آتش هم دارد سجده ميكند صدر و ساقه جهنم دارند سجده ميكنند.
اما اينكه علم خطابردار است اين را در منطق ملاحظه فرموديد علم دو اصطلاح دارد يكي اينكه «العلم هو صورة حاصلة من الشيء لدي العقل» بعد ميگويند اين علم يا تصوّر است يا تصديق بعد در مسئله تصديق فرق تصديق و قضيه را ذكر ميكنند بعد ميگويند قضيه يا صادق است يا كاذب اين علم به معناي «العلم هو صورة حاصلة من الشيء لدي الذهن» است اما آن علمي كه در مقابل جهل است آن فقط همان صورت مطابق با واقع است آن مَقسم نيست آنكه مَقسم است اصل صورت علميه است كه به تصور و تصديق تقسيم ميشود بعد به احكام خاص خودش محكوم خواهد بود، خب.
و اگر گفتيم علم كه جهل نميشود اين ضرورت بشرط المحمول است علم در مقابل جهل يعني صورت مطابق با واقع البته او جهل نيست ولي آن ضرورت بشرط المحمول است بعد فرمود: ﴿وَلَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾ كه به نوبت بعد انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمين»