85/03/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره حجر/آیه 94 الی 99
﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ المُشْرِكِينَ﴾(۹4)﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ المُسْتَهْزِئِينَ﴾(۹۵)﴿الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾(۹۶)﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ﴾(۹۷)﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ﴾(۹۸)﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ اليَقِينُ﴾(۹۹)
اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حجر» هم به صدر اين سورهٴ مرتبط است هم عصاره محتواي اين سوره را به همراه دارد. فرمود: اكنون كه موانع داخلي و خارجي برطرف شد امدادهاي الهي به سود تو ظهور كرد مأموريت را علني كن روشن كن آن دعوتهاي خفا و خانگي را به صورت مسجدي و ميداني به معرض افكار در بياور. مشركين بالاٴخره در صدد ايذا هستند از آنها اعراض كن نه ترك كن چون حضرت تا آخرين لحظه عمر مبارك آنها را دعوت ميكرد به مناظره به محاجّه و مانند آن. فرمود: اميدي به آنها نداشته باش يك. به اهانت اينها هم بَها نده دو. چرا؟ براي اينكه﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ اين را به صورت فعل ماضي بيان فرمود. نفرمود ما كفايتت ميكنيم كه وعده باشد به صورت فعل ماضي بيان كرد كه بخشي واقع شده است و بخشي هم واقع ميشود. آن بخشي كه واقع ميشود چون محقق الوقوع است در حكم ماضي است. فرمود: ما كفايت ميكنيم اين يك كفايت ويژه است در قرآن كريم فرمود: خداي سبحان بندهاش را كفايت ميكند﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾. اگر كسي بنده خداي سبحان بود خدا كافي است. يكي از اسماي حسناي خدا اين است كه او كافي است. منتها نسبت به انبيا و اوليا يك كفايت ويژه دارد. فرمود: ما كفايت كار تو را به عهده ميگيريم و ديگر لازم نيست شما لشكركشي بكنيد جنگي انجام بدهيد و مانند آنها. ما در همين مكه با اينكه شما در كمال ضعف هستيد مستهزئين را، مسخرهكنندگان را ادب كرده و سرجاي آنها مينشانيم كه در ذيل اين آيه مرحوم امين الاسلام(رضوان الله عليه) و ديگران بخشهاي تاريخي نقل كردهاند كه عدهاي به عذاب اليم گرفتار شدند. ولي آنچه كه مشهود بود اين بود كه آنها كاري از پيش نبردند با اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) و گروهي كه به او ايمان آوردند در اقليّت بودند و در ضعف بودند مع ذلك مشركين با داشتن عِدّه و عُدّه كاري از پيش نبردند. اين با فعل ماضي تعبير شدن نشانه كفايت ويژه است پس﴿أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾ كه اصل عام است در جريان﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ به صورت خاص ظهور كرد. مستهزئين كسانياند كه يك كار سفيهانه هم انجام ميدهند كار آنها جاي استهزاست كه ﴿اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ﴾ براي اينكه ميشود در برابر «الله» كه خالق آسمان و زمين است ديگري را قرار داد آخر اين چه سفاهتي است آسمانها و آنچه در آسمانها است زمين و آنچه در زمين است مخلوق خداست آن وقت شما بيايد يك سنگ را يا يك تكّه چوب را همتاي او قرار بدهيد بگوييد اين خداست اين يعني چه!. ﴿َمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفسَه﴾ اين كار سفيهانه شما درخُور استهزاست ﴿ اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ اينها حقّ استهزا ندارند اينها چيزي ندارند كه با او بخواهند تو را مسخره كنند ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ٭الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾كه در بحث ديروز اشاره شد لا إله غير از اللّهي كه دلپذير است. آن وقت اينها با اللّهي كه فطرت پذير است، دلپذير است بيگانهاي را آوردند و شريك خدا قرار دادند. بعد فرمود به اينكه درست است از نظر عاطفي، از نظر رواني، از نظر مسائل بشري خب، اهانت به تو شد آسيب ديدي و دلتنگ ميشوي اين تنگدلي شما احياناً ممكن است باعث سستي در مسؤوليت بشود ولي مبادا اين كار را بكنيد كه نميكنيد﴿وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ﴾ بالأخره تو كه فرشته محض نيستي همان طوري كه از جهت بشري نيازي به غذا داري، نيازي به خواب داري و آسيبي به تو برسد رنج ميبري، خب اين گونه از مسائل اخلاقي و عاطفي هم يك شكنجه روحي است اين كار را بايد براي رضاي خدا تحمل كنيد﴿وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «هود» قبلاً گذشت مبسوطاً اين آيه يعني آيهٴ دوازده سورهٴ مباركهٴ «هود» مبسوطاً گذشت كه فرمود﴿فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَي إِلَيْكَ وَ ضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ﴾ ممكن است بعضي از حرفهاي آنها باعث دلتنگي تو و تنگ دلي بشود و بعضي از مسؤوليتها را رها بكني اين زمينه هست ولي تو مصون از هستي كه و منزهتر از هستي كه، و معصوم از هستي كه چيزي را كم بكني اينها يعني اين فشاري كه به تو وارد شده است زمينه ترك مسؤوليت يا بعضي از مسؤوليت را فراهم كرده، ولي تو در اثر امدادهاي غيبي منزه از آن هستي كه چيزي را كه بايد بگويي نگويي ، يا چيزي را كه نبايد بگويي ميگويي. قرآن كريم امضا كرده است دو اصل را به نحو اصل كلي. يكي موجبه كليّه، يكي سالبه كليّه و تضمين كرده است ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾ درباره موجبه كليّه فرمود به اينكه هر چه در امور ديني از ذات مقدّس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)ميشنويد وحي الهي است ﴿َمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي٭إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾ اين حصر است و ايجاب كلي را به همراه دارد يعني هر چه درباره عقايد فرمودند، درباره اخلاق ميگويند، درباره احكام فقهي ميگويند، درباره مسائل حقوقي ميگويند اين وحي الهي است.ذرّهاي از خودشان نميگويند﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي٭إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾ اين موجبه كليّه. آن سالبه كليّه هم اين است فرمود به اينكه هيچ چيزي را ترك نميكند اين﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد ناظر به اين است كه هر چه دربارهٴ مسائل اعتقادي ميگويد وحي است امّا دلالت ندارد بر اينكه هر چه كه ما دربارهٴ مسائل اعتقادي، اخلاقي،فقهي، حقوقي به او گفتيم بگو او هم ميگويد اين آيهٴ دوازده سورهٴ «هود» و آيهٴ محل بحث با اول آيهٴ سورهٴ «و النّجم» حل نميشود. زيرا آن بُعد اثباتي را دارد ما در بُعد و فضاي سلبي بحث ميكنيم. بيان ذلك اين است كه انسان تنگدل گاهي بعضي از چيزهايي را كه نبايد بگويد ميگويد يك. انسان تنگدل بعضي از چيزهايي را كه بايد بگويد، نميگويد اين دو. اگر صحنه، صحنه عصمت بود وجود مقدساش منزه از هر كار غير الهي بود از هر دو نقص و عيب منزه و معصوم است يعني هر چه در مسائل ديني ميفرمايد وحي است يك. و هر چه وحي آمده عين آن را ميگويد دو. نه چيزي را كه بايد بگويد كتمان ميكند در اثر ضيق صدر. نه چيزي را كه نبايد بگويد اظهار ميكند در اثر ضيق صدر. آيهٴ سورهٴ «نجم» ميفرمايد:﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي٭إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾ هر چه از لبان مطهَّر آن حضرت در مسائل ديني رسيده است وحي است «لاريب فيه» اين يك. آيهٴ﴿ وَ مَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾ يعني او نسبت به غيب ضنّت نميورزد بخل نميورزد ترك نميكند ناظر به آن عقد سلبي و سالبه كليّه است دو. يعني هيچ وحيي را ترك نميكند كه در اثر ترس نگويد يا در اثر ملاحظه نگويد يا در اثر ضيق صدر نگويد او ضنّت بورزد بخل بورزد نگويد نيست. پس هر چه بر او نازل شده است ميگويد و هر چند كه در مسائل ديني ميفرمايد وحي است. آن دوتا قضيّه كلي يكي موجبه كليّه يكي سالبه كليّه، جلوي هر توهّمي را ميگيرد. كه مبادا كسي خيال كند در اثر فشار سياسي، اجتماعي، رواني و مانند آن، وجود مبارك حضرت بعضي چيزهايي را كه ميخواست بگويد نگفته، بعضي چيزهاي كه نبايد ميگفت، گفته و مانند آن. اين ﴿لعلّك﴾ يعني فضا، فضاي است كه انسان تنگدل ترك بكند ولي تو ترك نميكني. فضا، فضاي آن است كه انسان يك مقداري بيش از آن اندازهاي كه بايد بگويد، بگويد. يا كمتر از آن اندازه بگويد يا چيزي را كتمان بكند يا چيزي را اظهار بكند ولي تو منزه و مبرّاي از اينهايي. بنابراين زمينه، زمينه فشار هست ولي عصمت الهي به وجود مبارك پيغمبر( صلّي الله عليه و آله و سلّم ) او را از هر دو خطر حفظ ميكند خب.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم همين طور است ديگر.﴿أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ﴾ هم همين است اينها نعمتهاي الهي است. چون آن سورهٴ «انشراح» بعد از جريان «والضحي» گفتند نازل شده است. يك، دو، سه سالي ترك وحي بود كه وحي نميآمد ذات اقدس الهي فرمود كه ﴿وَالضُّحَي٭ وَالَّيْلِ إِذَا سَجَي٭ مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَي٭ وَ لَلاخِرَةُ﴾ خدا تو را رها نكرده، اين دو، سه سال زمينه آمدن وحي هنوز فراهم نبود مصلحت در تأخير بود و مانند آن. فرمود جاي نگراني نيست خدا تو را تنها نگذاشته، رها نكرده، ولي مصلحت در تأخير بود. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و سلّم) هم لحظه به لحظه اين فيض را از ذات اقدس الهي دريافت ميكند باعث استواري و استقامت او و همراهانش ميشود. بنابراين اين فشارها هرگز باعث نشد كه حضرت چيزي را كه نبايد بفرمايد فرموده باشد ـ معاذ الله ـ يا چيزي را بايد ميفرمود ترك كرده باشد ـ معاذ الله ـ امّا فشار زياد است. خب چه چيزي جلوي اين فشار را ميگيرد. ميبينيد همان مردمي كه در برابر الله اين سنگ و گل را عَلم كردند در برابر پيغمبر( صلّي الله عليه و آله و سلّم )هم يك عِدّه را عَلم كردند كه نسبت به آن حضرت بدرفتاري كنند خب اينها خيلي سخت است ديگر. اگر وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد به اينكه «الدّهر أنظرني ثمّ أنظرني» اين درباره توحيد هم هست درباره نبوّت هم هست درباره ولايت هم هست درباره روحانيّت هم هست. اينها ـ يكي از آقايان سؤالش اين بود كه اينها ـ مخصوص پيغمبر است يا نه؟ مخصوص پيغمبر نيست اينها. البته در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد، قلّهاش مربوط به آن حضرت است. وگرنه براي فرد فرد از افراد با ايمان است هر كسي در محل كارش يا در خانوادهاش يا در محلهاش يا در روستايش يا در شهرش يا در استانش يا در مملكتش. اين اطلاعها را كم و بيش دارد چه روحاني، چه دانشگاهي، چه قشر ديگر. فرمود: بالأخره اين تنگنظريها هست. يك راه حل دارد و آن اينكه شما يك قدري بالاتر بيايد ميبينيد چيزي از شما كم نشده، شما كه شرح صدر پيدا كنيد آن وقت اين صدا نميكند. خب شما وقتي حوض هستيد يك سنگ انداختند صدا ميكند وقتي استخر شديد صدايش كمتر ميشود، «امّا چو دريا به سرمايه خويش باش». اگر دريا شدي اينها چهار تا سنگ انداختند ديگر موجي ايجاد نميشود كه شما ميتوانيد دريا بشويد، بشو ديگر. اين مخصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست. البته اقيانوس بيكران بودن از آن آنهاست امّا دريا چه بودن نه، از آن هر بنده با ايماني است. فرمود: براي اينكه از اين فشارها برهي جلوي دهان اينها را كه نميشود گرفت. هر روز هم نميشود﴿خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ﴾ و امثال ذلك و﴿فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾ و در دريا غرق بكنيم و در زمين فرو ببريم و اينها را راهاندازي كنيم. خب تو بالا بيا، وقتي بالا آمدي احساس نميكني. فرمود: ﴿فَسَبِّحْ﴾ يك.﴿ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾ دو.﴿وَ كُن مِّنَ السَّاجِدِينَ ﴾سه.﴿ وَ اعْبُدْ رَبَّكَ﴾ چهار. تا چه زماني؟ تا مرگ. اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر ندارد. اين بيان نوراني امام مجتبيٰ را نگاه كنيد در احتجاج مرحوم طبرسي(رضوان الله عليه) هست وجود مبارك حضرت را بالأخره اين كريم اهلبيت(سلام اﷲ عليهم اجمعين) را در مجلس معاويه به بددهني اهانت كردند. بعد كسي شايد داشت عذر خواهي ميكرد و اينها، وجود مبارك حضرت همه اهانتها را شنيده در آن محضري يكي پس از ديگري بعد از آن صلح، بعد از آن سوزش نه سازش، بعد از آن سوزش تحميلي و صلح تحميلي حضرت را آوردند و اهانتها را بر حضرت تحميل كردند و حالا حضرت دارد جواب ميدهد. نسبت به آن بددهني كه نسبت به وجود مبارك امام مجتبيٰ بد دهني كرد. آخر اينها معصوماند اينها كه اغراق نميگويند فرمود: تو مثل آن پشهاي هستي كه وزوز كرده رفته روي درخت خرما نشسته. بعد حالا ميخواهد پرواز كند برود به درخت خرما ميگويد خودت را محكم بگير من دارم ميروم. درخت خرما كه ميوه شيرين دارد به او ميگويد آن وقتي كه تو آمدي من احساس نكردم حالا داري ميروي برو. فرمود: اين بددهني تو مثل وزوز يك پشه است نسبت به درخت خرما كه به او سنگ ميزني به او ميوه شيرين ميدهد ما اين هستيم. خب حالا واقعاً درخت خرما احساسي دارد كه بگويد يك پشه آمده رويش نشسته، يا اصلاً احساسي ندارد. اگر كسي بالا آمده به تسبيح حق، به تحميد حق، به سجده در برابر حق و عبادت حق، كل دنيا براي او عفطه عنز ميشود هم راحت است. نه اينكه حالا غصه بخورد بگويد تُف اُف بر روزگار. گاهي آن طور هست، ولي واقعاً براي مردان الهي، أُف بر روزگار نيست. أُف و تُف ندارد كه. حالا اين درخت خرما حالا كه يك دانه است كه اگر يك كسي باغي از درخت خرما باشد «روضة من رياض الجنة» باشد. اين حالا يك دانه پشه پركشيده آمده در اين باغ. حالا ميخواهد برود به كلّ اين باغ ميگويد من دارم ميروم شما نگران نباشيد، آنها ميگويند تو آمدي ما احساس نداشتيم حالا چه رسد به اين. اين ذوات مقدّس واقعاً اين طورند. از آن به بعد وجود مبارك پيغمبر(صلّي اﷲ عليه و آله و سلّم) اين طور بود اينها احساس نميكردند وگرنه اهانتهايي كه به اين ذوات قدسي شد كم نبود از آن شكمبهها گرفته تا آن خاكسترها. ديگر كم اهانتي نبود كه، اينها كاملاً مثل اينكه يك كودكي بددهني بكند. الآن اين تعبيراتي كه در كتابهاي ادبي هست اين درخت چنار مثلاً بعضي هزار سال، بعضي بيش از هزار سال ميمانند. حالا لايِ اين چوبها يك دانه كِرمي پيدا ميشود اين كِرم، با اين چوب چطوري ميتواند حرف بزند چطوري ميتواند او را درك بكند چطوري ميتواند با او گفتگو داشته باشد اين چنار بگويد من الآن هزار سال است در اينجا سابقه دارم تو تازه در درون من پيدا شدي آخر، با من چه داري حرف ميزني چه كار ميخواهي بكني. مگر اين چنار هزار ساله نيست مگر لايِ اين چوب گاهي كِرم پيدا نميشود خب اين كِرمي كه تازه پيدا شده در درختي كه هزار سال سابقه دارد كهن شده است ريشه دارد آمده نسبت به آن چه حرفي زد اينها در كتابهاي ادبي ما هست. البته اينها گوشهاي از شرح صدر است. آن شرح صدر الهي انسان را دريا ميكند آن وقت انسان راحت است فرمود:﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجاهلينَ ﴾ ،﴿ إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِين﴾ امّا ما تنها نصيحت نميكنيم طرح داريم ما. يك وقت است ما ميگويم آقا غصّه نخور. خب غصّه نخور مگر دست آدم است. مگر اين مثل كپسول است كه طبيب ميگويد بخور، يا آن را نخور تا ما آدم انجام بدهيم. غصّه نخور يعني چه؟ بالأخره اهانت شده است حتماً غصّه ميخورد، ولي يك راهي دارد ذات اقدس الهي اگر ميگويد﴿َلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ﴾ اين طرح دارد ميگويد اين چهار چيز تو را دريا ميكند، ميگويي نه تجربه بكن. اينها هم تجربه كردند. گفتند با ما مأنوس باشيد يك چيزهاي ميبيني كه ميفهمي اينها زبالهاند. حالا يك پشهاي از يك زبالهداني حركت كرده، يك جايي آمده آنكه آسيب نميرساند كه. اين چهار چيز: يك. تسبيح دو. تحميد سه. سجده در برابر ذات اقدس الهي [چهار]. عبادت تا زمان مرگ. اين تسبيح بايد با تحميد همراه باشد. اين بيان لطيف سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در آن بخش پاياني به عنوان بقاي تكليف حتماً ملاحظه بفرماييد. اين هم يك برهان خوبي است براي نبوّت، نبوّت عام. و يك برهان خوبي است براي دوام تكليف الي الموت. گرچه مسئله نبوّت را ايشان در جاي جاي كتاب الميزان ذكر كردند، امّا اينجا براي خصيصهاي كه در بخش پاياني سورهٴ «حجر» بود ايشان دوام تكليف را، بقاي تكليف را ذكر كردند. فرمودند به اينكه انسان اگر بخواهد زندگي انساني داشته باشد بالأخره بايد با جامعه باشد يك وقت است ميخواهد زندگي گياهي داشته باشد مثل يك درخت زندگي كند يا زندگي حيواني داشته باشد مثل يك حيوان زندگي كند اين ميرود در يك غار. او ديگر نه سياستي دارد، نه جامعهشناسي دارد، نه فرهنگي دارد، نه ديني براي او مطرح است، نه امر به معروف و نهي از منكري دارد، نه جنگ و صلحي دارد، نه تجارتي دارد چيزي ندارد. ولي اين به آن حيثيّت اجتماعي خود جفا كرده است انسان يك حيثيّت اجتماعي هم دارد كه با آن حيثيّت به او ميگويند اين مدني بالطبع است. چون حيثيّت اجتماعي دارد زندگي انساني، زندگي اجتماعي است اجتماع وقتي چند نفر جمع شدند خانواده تشكيل دادند بعد قبيله و عشيره تشكيل دادند بعد شهر و روستا تشكيل دادند بعد كشور تشكيل ميدهند. در تمام اين مراحل بالأخره يك تعاملي هست يك گفت وگويي هست يك داد و ستدي هست و اين كارهاي متقابل، تجارتهاي متقابل، داد و ستدهاي متقابل بدون قانون نخواهد بود، حتماً قانون دارند. پس زندگي، زندگي انساني بايد اجتماعي باشد الا و لابد و زندگي اجتماعي هم بدون قانون نخواهد بود الا و لابد. چرا ؟ براي اينكه مشاجره ميشود نزاع ميشود. قانون را اگر خودشان بخواهند وضع كنند هم هر كدام به سود خود وضع ميكند تازه اول دعواست. يك قانونگذار الهي بايد باشد كه اين دليل نبوّت عام است. كه اين را مبسوطاً در ذيل آيهٴ 212 و 213 و جاهاي ديگر قرآن كريم مسئله ضرورت نبوّت عام بازگو شد. خب الآن اين هست. آن قانونگذار بايد يك سلسله قوانيني وضع بكند كه با هويّت انسان، هم با هويّت فردي او، هم با هويّت جمعي او هماهنگ باشد. يعني فطري باشد. فطري باشد يعني با ساختار درون او سازگار باشد. آن ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ميداند كه چه چيز آفريده. حيثيّت فردياش را ميداند حيثيّت جمعياش را ميداند مواد قانوني كه با اين حيثيّتها هماهنگ باشد تدوين ميكند اين را ميگويند قوانين فطري كه مطابق با فطرت، هويّت و ساختار دروني انسان است. مثل اينكه خداي سبحان بخواهد دستور كشاورزي بدهد. اگر خداي سبحان دستور كشاورزي ميدهد يك سلسله قوانيني را دستور ميدهد كه فطري درخت است. فطري درختي يعني با هويّت و ساختار درخت سازگار است. با ريشهاش، با تنهاش، با ساقهاش، با شاخهاش، با برگش، با ميوهاش سازگار است. چه آبي بدهند چه هوايي بدهند چقدر مواد غذايي به آن برسانند چقدر آفتاب و نور بخواهد و مانند آن. قانوني كه خداي سبحان براي درخت تنظيم ميكند اين قانون فطري درخت است. منتها در آنجا از فطرت به غريزه ياد ميكند. اگر خواستند حيواني را تربيت كنند و ذات اقدس الهي قانون تربيت حيوان را تدوين كرد اين قوانين فطري حيوان است. منتها در آنجا به صورت طبيعت يا غريزه ياد ميكنند. در نباتات به صورت طبيعت، در حيوانات به صورت غريزه ياد ميكنند. ميگويند اينها متحرك به ميلاند نه متحرك به إراده. و اگر ذات اقدس الهي براي انسان بخواهد قانوني تعريف كند با هويّت و ساختار او سازگار است با حيثيت فردي و جمعي او سازگار است اين است كه ميگويد قانون اسلام، قانون الهي، دين مطابق با فطرت است يعني با ساختار دروني او هماهنگ است هم دلپذير است تحميلي بر جان انسان نيست هم مايه كمال انسان است پس قانون است. از اينجا معلوم ميشود انسان تا انسان است اين قوانين را لازم دارد مثل اينكه درخت تا درخت است آن قوانين را لازم دارد. حيوان تا حيوان است آن قوانين را لازم دارد. حالا اگر درختي بالنده شد و شكوفا شد و رشد كرد و ميوه داد ديگر ما بگويم درخت احتياجي به آب ندارد به هوا ندارد به نور ندارد به كود و تقويتهاي مواد غذايي احتياج ندارد. براي اينكه حالا به ثمر رسيده. يا اگر اينها را قطع كرديم همان آن ميخشكد. حيوان هم همين طور است انسان هم همين طور است. انسان تا انسان است نيازمند به دين است. اگر به يك مرحله رسيد كه ـ معاذ اﷲ ـ گفت حالا عبادت چيست. مثل اينكه درخت بگويد حالا كه من ميوه دادم چه حاجتي به آب، چه حاجتي به هوا و نور. خب همان وقت شروع ميكند به خشكيدن. اين ضرورت دين براي جامعه در برهان نبوّت عام همين است. آن وقت دليل ديگري هم ايشان ذكر ميكنند ميفرمايد به اينكه اين خصوصيات براي آن است كه انسان در بحثهاي علم و عدل به ملكه برسد وقتي به ملكه رسيد خود آن ملكات فاضله منشأ پيدايش اعمال صالحه ميشوند چگونه فرض ندارد كه كسي به تقواي صد در صد برسد به عدل كامل برسد بعد بيراهه برود. قبلاً اين كارها را انجام ميدهد براي پيدايش ملكه عدل و تقوا. وقتي به ملكه عدل و تقوا رسيد از آن به بعد از خود اين ملكه عدل و تقوا كارهاي خير صادر ميشود. چگونه فرض دارد انسان كه به مرحله ملكه يقين رسيده است عبادت از او ترك بشود. گرچه اين به صورت روايت در مجمعالبيان، و تفسيرهاي اين چنيني نقل نشده است. فقط از ابنعباس و بعضي از مفسّران صدر اسلام نقل شده است. كه منظور از اين يقين همان مرگ است. امّا از تعبير ﴿حتيٰ يأتيك اليقين﴾ نه حتيٰ تتيقن بر ميآيد كه يقين آمدني است، نظير مرگ كه در سورهٴ مباركهٴ «مدّثر» هم گفتند﴿ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ٭ حَتَّي أَتَانَا الْيَقِينُ﴾ كه يقين براي ما آمده. حالا از مرگ به يقين ياد ميشود براي اينكه امر يقيني است ﴿لا ريب فيه﴾ هست اين است كه «أنَّ الموت حقٌّ». اين « أنَّ الموت حقٌّ» را انسان در تلقين به مُرده ميگويد يعني بدان اين امر ضروري است. مثل دو،دو تا چهار تاست. ضروري است تنها از آن تو نيست. گذشتهها همين طورند، آيندهها هم بودند. «أنَّ الموت حقٌّ ثابت لا ريب فيه» چون ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ . « إنَّ الموت حقٌّ، و إنَّ مساءلة القبر حقٌّ»و «إنّ القبر حقٌّ، كذا و كذا حقٌّ». يعني تنها ار آنِ تو نيست. و اين شخصي كه وارد قبر شده است بيچاره نميداند الآن كجاست. دفعتاً اوضاعش عوض شد كساني كه قبلاً ميديد حالا نميبيند، كساني كه حالا ميبيند قبلاً نميديد. خيليها نميدانند مُردهاند. بعد از مدّتها ميفهمند كه مُردهاند.
اين تلقين، تلقين است واقعاً، به او ميفهمانند تو منتقل شدي، نشئهات عوض شده، از دنيا به آخرت رفتهاي، اين مرحله، مرحله مرگ است، تو او را چشيدي. او به سراغ تو آمد به سراغ همه ما ميآيد ما هم ميآييم الآن تو مُردي بفهم. و اين برنامهات ديگر برنامه دنيايي نيست. از اين لحظه به بعد ميآيند سؤال و جواب از تو ميپرسند اينها را ميپرسند اينها را ميپرسند اينها را ميپرسند. البته براي حاضرين هم موعظه است. امّا واقعاً تلقين است واقعاً تعليم است او واقعاً گوش ميدهد و واقعاً ميفهمد و واقعاً متوجه ميشود، مخصوصاً آنهايي كه گفتهاند تكان بدهيد. او كمكم ميفهمد مُرد. آنها كه خيلي به خواب فرو رفتهاند كه﴿لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ تلقين درباره آنها شايد اثر نكند آنها بعد از مدّتها عذاب، تازه ميفهمند مُردند. غرض اين است كه مرگ چنين حالتي است يا چون يقيني است از او به يقين تعبير شده است يا چون بعد الموت خيلي از حالات براي انسان روشن ميشود اين است. اينها ضرورت تكليف و بقاي تكليف را به آدم ميرساند و همه اينها با تسبيح آميختهٴ با تحميد همراه است. اين﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّك﴾ هم يك بيان لطيفي سيدنا الاستاد در ذيل آيهٴ﴿َإِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ دارد ما در سجده و ركوع و سجود و ذكر ركوع و ذكر سجود هم ميگوييم «سبحان ربّي العظيم و بحمده» ، «سبحان ربّي الأعلي و بحمده» اين تسبيح ما در صِحابت حمد است يا در مُلابسط حمد است حالا «باء»، باي مصاحبه باشد يا باي ملابسه. چرا او را حمد ميكنيم براي اينكه ما نفس خودمان را مييابيم لحظه به لحظه محتاجيم اين يك. به كسي محتاجيم كه مثل ما نباشد محتاج نباشد قويِّ بالذات باشد دو. پس ما به كسي مراجعه ميكنيم كه او سُبُّوح باشد از حاجت. تسبيح ميكنيم او را تنزيه ميكنيم او را از هر نقص عيبي تا بتواند مشكل ما را حل كند. چون اگر ما مشكل داريم او هم محتاج باشد و مشكل داشته باشد كه مشكلگشا نيست پس ما به سراغ كسي ميرويم كه او سبحان باشد منزّه از نقص و عيب باشد اين دو. بعد از اينكه به او مراجعه كرديم او بزرگواري كرد نقص ما را برطرف كرد بايد او را سپاسگزاري كنيم ميشود تحميد. اين است كه تسبيح ما با تحميد ما آميخته است«سبحان ربّي العظيم و بحمده» ، «سبحان ربّي الأعلي و بحمده» ، ﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّك﴾ ، ﴿َإِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ كه تسبيح با تحميد آميخته است. صِرف اينكه خدا منزّه از نقص است يك مرحله، مشكل ما را حل نميكند مشكل ما در اين است كه آن منزّه از نقص است ما ناقصيم. بايد لطف و كَرَم بكند كَرم ميكند و نقص ما را برطرف ميكند لذا ما سپاسگزاريم. نعمتي را كه ذات اقدس الهي داد حمد ميكنيم. چيزي را هم كه نداد جاي ديگر جبران ميكند حمد ميكنيم. اگر كسي بپرسد به اينكه خب حالا در زبان ما مشكلي هست نميتوانيم درست سخن بگوييم قلم كه مشكل ندارد قلم احد اللسانين است او ذات اقدس الهي اگر يك نعمتي را كم كرده، در جاي ديگر جبران ميكند. اگر كسي يك بيان جامعي ندارد، ميتواند قلم رسايي داشته باشد در آن جهت تمرين كند ترميم ميشود. با آن ﴿ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي٭ يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾ هم ميتوان بسياري از مشكلات زباني را برطرف كرد حالا يا انسان زبانش لكنت دارد يا نه زبانش لكنت ندارد مشكلات ادبي ديگري در فضاي زبان او هست. اين با﴿ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي٭ يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾ و مانند آن برطرف ميشود غرض آن است كه ذات اقدس الهي اگر به پيغمبر(صلّي اﷲ عليه و آله و سلّم) فرمود: نگران نباش، ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجاهلينَ ﴾ ، غصّه نخور، طرح هم ارائه كرده است و آن طرح اين است كه با اين چهار كار، شما به حدِ دريا شدن ميرسيد وقتي به حد دريا شدن رسيدي ديگر احساس خستگي نميكني.
پرسش: علم ما در حين معصيت تدريجي است يا دفعي است؟
پاسخ: براي ذات معصومين(عليهم السلام) گاهي ممكن است دفعي باشد منتها با سرعت، براي افراد عادي البته تدريجي. يعني﴿ رَبِّ زِدْنِي﴾ ، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ ، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ هم همين تدريج را نشان ميدهد.﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ گاهي هم ذات اقدس الهي ممكن است كه علوم فراواني را إفاضه كند. همان بيان نوراني حضرت امير(سلام اﷲ عليه) كه فرمود: پيغمبر(صلّي اﷲ عليه و آله و سلّم) مطلبي را به من فرمود كه«ان فتح منه باب و من ذلك الباب ألف باب و من كل بابٍ ألف باب» كه اين« ألف ألف» ميشود يك ميليون. يك ميليون مطلب را ذات مقدّس حضرت امير(سلام اﷲ عليه) از ذات مقدّس پيغمبر خدا(صلّي اﷲ عليه و آله و سلّم) يك جا دريافت ميكند. خب يك ميليون مطلبي را كه علي بن ابيطالب ميفهمد از آن يك ميليون، ميليونها فروع استنتاج ميكند. اينها يك مرحله است. مراحل ديگر به طور تدريج است ديگر. يقين را هم گفتند از «يقن الماء» مشتق شده است ظاهراً. «يقن الماء» يعني استقرَّ، بنابراين آن چيزي كه زايل بشود مظنّه و خيال و گمان است آن را به آن يقين نميگويند.
پرسش ...
پاسخ: آن در مخزن اينهاست ديگر. در روايات فراواني مرحوم كليني(رضوان اﷲ عليه) نقل كرد در مخزن است. هر وقت خواستند مراجعه ميكنند. مثل اينكه كسي كه حافظه قوي دارد قرآن را حفظ كرده الآن از او سؤال كرديد فلان آيهٴ در كدام سوره است شايد مثلاً يك دو ثانيه يا دو دقيقه تأمّل بكند وقتي فكر كرده، بخاطر ميآورد. اين درباره حفظ قرآن كه مثلاً شش هزار و خُردهاي آيه است امّا درباره معارف الهي كه حد و حصري ندارد اينها يك مخزني است كه اين ذوات مقدّس با آن مخزن رابطه دارند «متي شاء عَلِمُ» و مانند آن كه روايات فراواني است كه مرحوم كليني نقل كرده.
پرسش: مسئله مسؤوليت بعد از پيامبر مانند «اذا شاء علم» . . .
پاسخ: نه حالا آن مسئله، آن علم اصلاً تكليفآور نيست. مثل اينكه وجود مبارك پيغمبرـ قبلاً اين بحثش گذشت ـ وجود مبارك پيغمبر(صلّي اﷲ عليه و آله و سلّم) فرمود: برابر اين دو آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «توبه» هر كاري كه امّت ميكنند وجود مبارك پيغمبر ميداند و ميبيند. ﴿ وَ سَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ﴾ در يك آيهٴ ﴿والمؤمنون﴾ هم هست. خب هر كاري كه مردم ميكنند وجود مبارك پيغمبر ميبيند. آن علم، آن علم غيب اگر عرضه بشود كه همه مجبور ميشود آدم خوبي باشند. فرمود: ما برابر آن علم عمل نميكنيم ما دستگاه قضايي داريم من برابر با سوگند و بيّنه داوري ميكنم «إنّما أقضي بينكم بالايمان و البيّنات». ولي شما بدانيد اگر كسي بيّنه باطل آورده، قسم دروغ خورده، مالي را از محكمه من برده، نگوييد محكمه مال را به من داده، نگوييد حاكم شرع مال را به من داده، نگوييد پيغمبر مال را به من داده، «فكأنّه قطعةً من النار» را دارد ميبرد. يك قطعه آتش دارد ميبرد. ما هم ميبينيم كه به همراهش دارد آتش ميآورد. امّا بَنايمان بر اين نيست كه دستش را بگيريم اگر بگيريم خب همه مجبور ميشوند آدم خوب باشند اين ديگر كمالي نيست ما آن را گذاشتيم براي بهشت و جهنّم و در جريان آخرت. مردم دستشان باز باشد ﴿من شاء فليؤمن من شاء فاليكفر﴾ ما بنايمان در عمل كردن به احكام و شريعت بر اساس ايمان است و بيّنه است و علوم ظاهري. آن علوم باطني تكليفآور نيست همه ائمه(عليهم السلام) به آن مواقبشان مخصوصاً وجود مبارك حضرت امير آن ليله 21 و23، وجود مبارك سيد الشهدا و وجود مبارك امام حسن، تمام جزئيات را ميدانند به علم غيب. امّا با علم غيب كه نميشود دستور شريعت را انجام داد آن وقت جامعه با علم غيب، چگونه آنها ميتوانند اسوه باشند براي ما. وقتي ميتوانند اسوه باشند كه برابر همين علم عادي كار بكنند ديگر. خب فرمود: «إنّما أقضي بينكم بالايمان و البيّنات». مطلب بعدي آن است كه . . .
پرسش . . .
پاسخ: بله يقيناً ميداند منتها اين علم، علم غيب الهي است علمي نيست كه تكليفآور باشد اگر كسي به انسان بگويد كه اين كاسهٴ سمّي است اين آب سمّي است بر او لازم است پرهيز كند امّا براساس علم غيب، مثل اينكه قاضي اگر بداند، يا كسي به قاضي بگويد براي قاضي ثابت بشود از شواهد كه اين بيّنه دروغ ميگويد يا اين قسم دروغ است، خب اين حكم نميكند. امّا اگر علم غيب داشت قاضي، كه اين دارد قسم دروغ ميخورد اين تكليفآور نيست اين دستش را باز گذاشته، فرمود: «إنّما» حصر است«إنّما أقضي بينكم بالايمان و البيّنات» من با علم غيب عمل نميكنم چون اگر محكمه حضرت با علم غيب عمل ميشد كه همه مجبور ميشدند براي حفظ آبرو كه خيانت نكنند آن وقت﴿ لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ معلوم نميشد اينجا پرده هست تا اختيار باشد تا تكامل باشد﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ باشد﴿ وَ يَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ باشد «و الحساب عند اﷲ يوم الأخرة»است.
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾ به اين صورت ترسيم شده است ديگر هرگز كسي خيال نكند كه مثلاً وقتي به يقين رسيدند ـ معاذ اﷲ ـ تكليف برطرف ميشود به اين دو بياني كه سيدنا الاستاد(رضوان اﷲ عليه) داشتند و ﴿حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾ هم غير از «حتي تتيقّن» است. خب فرمود:﴿ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُن مِّنَ السَّاجِدِينَ ٭وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾ كه عصارهاش با صدر سورهٴ مباركهٴ«حجر» سازگار است. إنشاءاﷲ اميدواريم حشر شما با قرآن و عترت باشد «و جعلكم مباركاً أينما كنتم» هر جا هستيد محور تبليغيتان آيات الهي و روايات باشد آن وقت مسائلي را كه داريد در سايه آيات و روايات اثر بيشتري ميكند وقتي اثر بيشتر كرد توفيق شما هم بيشتر خواهد شد.
«والحمد ﷲ ربِّ العالمين»