درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

85/03/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره حجر/آیه 88 الی 99

 

﴿لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾(۸۸)﴿وَقُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ المُبِينُ﴾(۸۹)﴿كَمَا أَنزَلْنَا عَلَي المُقْتَسِمِينَ﴾(۹۰)﴿الَّذِينَ جَعَلُوا القُرْآنَ عِضِينَ﴾(۹۱)﴿فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾(۹۲)﴿عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾(۹۳)﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ المُشْرِكِينَ﴾(۹4)﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ المُسْتَهْزِئِينَ﴾(۹۵)﴿الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾(۹۶)﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ﴾(۹۷)﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ﴾(۹۸)﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ اليَقِينُ﴾(۹۹)

 

آنچه منشأ تمام خطاها و خطاياست توجّه به دنيا و زرقُ و برق دنياست. لذا ذات اقدس الهي به رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد كه: نگاهت به آنچه ما يك عده‌اي را به آن متنعم كرده‌ايم نباشد. اين نهي كه فرمود:﴿لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ﴾ اگر از سنخ «إيّاكِ أعني واسمعي يا جارَ» باشد كه محذوري ندارد يعني خطاب به رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) است و مقصود امّت هستند. و اگر خطاب شامل خود آن حضرت بشود از سنخ دفع است نه رفع. همين نواهي و همين ارشادات، باعث علوم انبيا و اولياي الهي مي‌شود. كه اينها به طبيعت گرايش ندارند. نه اينكه قبلاً گرايش داشتند با اين نواهي منزجر مي‌شوند و ترك مي‌كنند پس براي اين ذوات مقدّس اين دستورها صبغه دفع دارد نه رفع. نظير آنچه در آيهٴ تطهير گفته شد﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ نه يعني اينها ـ معاذ الله ـ اهل رجس و رجز بودند و خدا «إذهاب» كرد اين «إذهاب» از سنخ دفع است نه رفع مثل﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ نسبت به انبيا و اوليا كه تحت ولايت الهي‌اند از سنخ دفع است يعني نمي‌گذارد اينها وارد ظلمات بشوند نه اينكه وارد ظلمات مي‌شوند بعداً خداي سبحان اينها را از ظلمتها به نور خارج مي‌كند.

مطلب بعدي آن است كه ظاهر آيهٴ ناظر به همان مسائل مادّي، و زرق و برق مادّي است. ارتباطي به مسئله نكاح و ازدواج اينها ندارد. زوج و ازواج و مانند آن در قرآن كريم دربارهٴ نعمتهاي مادّي و فرآورده‌هاي طبيعي فراوان استعمال شده است. دارد كه براي هر فاكهه، فاكهه‌اي زوجان از فاكهه براي آنها هست. اين زوجان از فاكهه يعني صنفان از فاكهه. تعبير ازواج به اراده اصناف در قرآن كريم كم نيست خب.

مطلب بعدي آن است كه اين مشكل سابق و لاحق اين بود جديد و كهن همين بود. كه عده‌اي در أثر نگاه به برخورداران از مواهب طبيعي مبتلا به خودباختگي مي‌شوند. وقتي وارد كشوري شدند اوضاع آنها را ديدند خيال مي‌كنند تمدّن همين است عقل همين است پيشرفت همين است. صاحب تحف العقول اين بزرگوار(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند مردي مسيحي وارد مدينه شد با يك سر وضعِ مرتّبي خب آنها امكاناتشان بيشتر بود لباس تميزي داشتند و با سر وضع مرتّب‌تري وارد مدينه شد. يكي از مسلمانهاي صدر اسلام وقتي اين مرد را با اين قيافه و سر وضع مرتّب ديد گفت ما اعقَلَ هذا الرجل؟ عجب عقلي دارد اين مرد. چه چيز باعث خردمندي اينهاست با تعجب گفت. صاحب تحف العقول نقل مي‌كند كه وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) جلويش را گرفت فرمود: «مه» نگو اين را«إنَّ العاقل من وحَّد الله» اينها گرفتار تثليث‌اند اين چه خرد و عقل است در لباس تميزي ديدي تو خيال كردي اين تمدّن است كسي كه گرفتار تثليث است و از توفيق توحيد و نعمت توحيد برخوردار است اين عاقل است؟ وقتي عده‌اي از ايران به كشورهاي غربي سفر كردند اتومبيلها را ديدند خانه‌ها را ديدند قصرها را ديدند پلها را ديدند راهها را ديدند. خيال مي‌كنند عقل همين است ولي وقتي عقايدي مي‌بينند اخلاق را مي‌بينند درندگي را مي‌بينند. مي‌بينند يك باغ وحش منظمي است. «ظهر الفساد في البرّ و البحر بما كسبت أيدي الناس». هر روز يك گوشه دنيا كشتار است و تخريب است و سوختن است و سوزاندن است به وسيله همينها. اين چه تمدّني است اين چه عقل است فرمود: «مه إنّ العاقل من وحَّد الله». اگر كسي موحِّد باشد كه ديگر بيراهه نمي‌رود يا راه كسي را نمي‌بندد. بنابراين اين﴿ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ﴾ حرف روز است. مثل ساير آيات قرآن كه حرف روز است. فرمود: شما هم داشته باشيد بهتر از اين هم داشته باشيد به جا صرف كنيد ولي اين عقل نيست. عقل و تمدّن در معارف است و عقايد است و اخلاق است و احكام است و مسائل حقوقي. پس يا دفع است يا رفع، و براي جامعه ما رفع است براي انسانهاي كامل دفع. و امّا اينكه فرمود:﴿و لاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ﴾ اين تقريباً ناظر به اين است كه خود را به زحمت نينداز خب اينها بالأخره نمي‌پذيرند نظير آياتي كه قبلاً گذشت﴿لاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾ يك.﴿ لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً﴾ دو. اين گونه از آيات مي‌فرمايد شما بالأخره به اندازه معمول بايد هدايت بكني ارشاد بكني راهنمايي بكني كردي. حالا اگر كسي عمداً به سوءِ اختيار خود نپذيرفت تو چرا اين قدر غصه مي‌خوري مثل اينكه داري جان مي‌دهي ﴿لاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾.

مطلب بعدي راجع به خفض جناح است خفض جناح و اظهار تواضع كردن اين شرطش ايمان است نه شرطش عدالت. مؤمنين دو قسم است بعضي عادل‌اند، بعضي غيرعادل‌اند. بالأخره همه مؤمنان كه عادل نيستند ولي ذات مقدّس پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد يك خفض جناح كند به همه مؤمنان. منتها خفض جناح و رعايت ادب و تواضع و اينها مراتبي دارند نسبت به عالم عادل يك مرحله. نسبت به عالم غيرعادل يك مرحله. نسبت به مؤمن عادل يك مرحله. نسبت به مؤمن غيرعادل يك مرحله. اگر﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ ناظر به اين است كه اينها فرق دارند خفض جناح هم فرق دارد. وجود مبارك حضرت خفض جناحش نسبت به عالم مي‌كرد با غير عالم فرق مي‌كرد نسبت به عادل مي‌كرد با غيرعادل فرق مي‌كرد، ولي معيار ايمان است اگر كسي مؤمن بود حضرت نسبت به او خفض جناح داشت. و امّا خفض جناح آميخته با انزار و هشدار، ﴿إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ﴾ من خبر مي‌دهم از جايي آمده‌ام كه مي‌دانم چه خبر است خودم رفته‌ام، ديده‌ام. در جريان معراج وجود مبارك حضرت وارد بهشت شد آن صحنه را ديد. جهنّم را از نزديك ديد با او با‌خبر شد بعد مأمور شد به مردم گزارش بدهد و خبر بدهد. فرمود: من خبر مي‌دهم بهشتي هست جهنّمي هست و من از آنجا مي‌آيم. نه اينكه به شما بگويم در آينده يك چيزهاي هست نه خير من رفته‌ام و ديده‌ام و آمده‌ام دارم خبر مي‌دهم گزارشگرم بالأخره خب. بعد﴿كَمَا أَنزَلْنَا عَلَي الْمُقْتَسِمِينَ﴾ كه آيا اين﴿كما﴾ دنباله اين ﴿إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ﴾ است يا عِدل﴿َلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي﴾ است بحثش گذشت.آنها كه مقتسمين را به معناي ـ چون هفت معنا قرطبي درجامع‌الاحكام براي اقتسام ذكر كرده است البته دليل بر حصر نيست ممكن است وجوه ديگري هم ذكر بشود ـ ولي يكي از آن وجوه هفت گانه اين بود كه مقتسمين يعني متقاسمين، آنها كه﴿تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ﴾آنها كه پشت درهاي بسته بيتوته كردند سوگند ياد كردند كه ما اينها ترور مي‌كنيم بعد مي‌گوييم خبري نداشتيم. اگر اقتسام به معناي تقاسم باشد. اگر مقتسمين به معناي سوگند ياد كنندگان باشد با﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِين﴾ هماهنگ نيست چرا؟ براي اينكه اين﴿الَّذِينَ﴾ به منزله تفسير مقتسمين است ممكن است ما بعدِ صله با ما قبلِ صله فرق داشته باشد اين «كم لهم من نظير». امّا خود موصول اگر مفسِّر چيزي قرار گرفت حتماً بايد با آن مورد تفسير هماهنگ باشد مقتسمين چه كساني‌اند؟﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِين﴾. خب اين﴿ الذين﴾ كه موصول است و به عنوان تفسير مقتسمين از آن ياد شده است بايد معنايي را به همراه داشته باشد كه با اقتسام سازگار باشد اگر اقتسام به معناي تقاسم باشد اين﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِين﴾ با او هماهنگ نيست نمي‌تواند مفسِّر او باشد. پس دو مطلب است يكي اينكه صله با ما قبلِ موصول لازم است هماهنگ باشد يا نه؟ نه لازم نيست. يكي اينكه خود موصول اگر تفسير قرار گرفت براي چيزي، خب حتماً بايد با آن مناسب باشد. مقتسمين چه كساني‌اند؟ ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِين﴾ آنهايي كه سوگند ياد كرده‌اند چه كساني‌اند؟ آنهايي كه قرآن را تكه‌تكه كردند. اين چه تناسبي دارد. امّا مقتسمين آنهايي كه آمدند دربارهٴ قرآن تصميمهاي گوناگون گرفتند يكي گفت سِحر است، يكي گفت شعر است، يكي گفت كهانت است، يكي گفت اسطوره است يكي گفت افسانه است يكي گفت جنّ است يكي گفت فريه است اينها اگر مقتسمين به اين معنا باشد﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِين﴾ مي‌تواند تفسير او باشد. يا﴿ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ اگر اقتسام به اين معنا بود ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِين﴾ مي‌تواند تفسير او باشد خب.

پرسش:مي‌گويند﴿الَّذِينَ﴾ وصف اقتراني با ... ؟

پاسخ: نه وصف اوست ديگر، وصف تفسيري اوست

پرسش: وصف اقتراني او براي كدام قسمت است؟

پاسخ: اعتراضي در كار نيست بايد يا واوي، يا چيزي جمله را قطع كند﴿كَمَا أَنزَلْنَا عَلَي الْمُقْتَسِمِينَ٭الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾.

پرسش ...

پاسخ: بسيار خوب پس آن مقداري كه با مقتسمين سازگار است آن مقدار را دارد بيان مي‌كند بقيّه را بيرون مي‌كند بايد﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِين﴾ وصف احترازي باشد كه با «المقتسمين» سازگار است بيگانه را دفع مي‌كند پس «المقتسمين» بايد معناي داشته باشد كه﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِين﴾ بتواند او را توضيح بدهد و بيگانه را دفع كند آن وقت اين چه تناسبي است بين اقتسام به معني تقاسم و سوگند ياد كردن، و اينكه عده‌اي قرآن را عضِ‌عضِ كردند و تكه‌تكه كردند و اربا اربا كردند بعد فرمود به اينكه: ما اينكه گفتيم محزون نباش اين طور نيست كه ما آنها را رها كنيم در آيات فراوان فرمود: ﴿ما كنّا بمسبوقين﴾ ما مسبوق نيستيم آنها سابق باشند ﴿فمَا هُم بِمُعْجِزِينَ﴾ آنها معجز نيستند معاجز نيستند كه ما را عاجز كنند پس ما مسبوق نيستيم هميشه ما پيشاپيش‌ايم، ما قادريم عاجز نيستيم. اينها كه ما گفتيم﴿لاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ﴾ يعني تو به اندازه نصاب دعوت كردي چه غصه‌اي داري سوگند به پروردگار تو من همه اينها را زير سؤال مي‌برم﴿ فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ٭عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ هر كاري كه اينها كردند من اينها را زير سؤال مي‌برم. مسئله سؤال در آيات قبل، بحثهاي قبلي هم نمونه‌هايي از آنها ذكر شده است در سورهٴ مباركهٴ «غافر» آيهٴ نوزدهٴ سورهٴ مباركهٴ «غافر» اين است كه﴿يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ﴾آنچه را كه خيانتهاي چشمي است با چشم خيانت مي‌كنند ما مي‌بينيم آنچه را كه در دل دارند مي‌بينيم در سورهٴ مباركهٴ «ق» هم فرمود به اينكه: ما همهٴ اينها را ارزيابي مي‌كنيم و مورد سؤال قرار مي‌دهيم. آيهٴ هيجده به بعد سورهٴ مباركهٴ «ق» اين است ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ هيچ حرفي نمي‌زند مگر اينكه در كنار آن حرف يا كنار آن قائل فرشته‌اي است كه اين فرشته هم مراقب است هم عتيد و مستعد و آماده. نه يكي رقيب است ديگري عتيد، بلكه آن كه در سمت راست است حسنات را مي‌نويسد او هم رقيب است و عتيد، آن هم كه در سمت چپ است سيئات را مي‌نويسد او هم رقيب است و عتيد. نه رقيبٌ و عتيدٌ، ﴿رقيبٌ عتيدٌ﴾. كل واحد واحد اينها هم مراقب‌اند هم آماده كه چيزي از يادشان نرود خب. منظور از لفظ نظير﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ است خب «لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ» مستحضريد كه مربوط به خوردن كه نيست اگر كسي فرش غصبي را گرفته رُويَش نشسته، مي‌گويند مال مردم را خورده. اين خوردن يك واژه‌اي است در ادبيات فارسي و عربي و ساير لغات كنايه از مطلق تصرف است. چون مهم ترين تصرف خوردن است از اين جهت مي‌گويند مال مردم را خورد. وگرنه خانه يا زمين كه خوراكي نيست. اگر كسي خانه مردم را غصب كرده‌، مي‌گويند مال مردم را خورده. اين قول هم همين طور است. هر حرفي را انسان مي‌زند فرشته‌اي است كه مي‌نويسد رقيب است و عتيد است اين كنايه از مطلق فعل. يعني «ما من نظر و لا سمع و لا بصر و لا قيام و لا قعود و لا سماع و لا تلفظ و لا نظر إلا لديه رقيب عتيد». آن وقتي هم كه دارد گوش مي‌دهد رقيب عتيد دارد نه اينكه فقط موقع حرف زدن رقيب عتيد دارد خب. پس﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾به اين رقيب عتيد، همه اينها ارزيابي مي‌كنند بعد صحنه مرگ كه رسيد ﴿وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ﴾ بعد فرمود:﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾ آن گاه فرمود:﴿ َقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾ و دستور مي‌دهيم﴿أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ﴾ بنابراين فرمود: شما نگران نباشيد اين طور نيست كه حالا اينها رها بشوند از دست قضا و قدر و قانون الهي. ما همه اينها را زير سؤال مي‌بريم ولي شما به اندازه معقول و مقبول نگران باشيد اين طور وقت صرف بكنيد غصه بخوريد كه اينها نپذيرفتند خب نپذيرند﴿فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ٭عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ حالا كه اين شد پس همه جهات تأمين است تو بيش از آن مقدار معقولِ مقبول محزون نباش يك. پيشرفتهاي مادّي اينها هم طرفي نمي‌بندد كاري از پيش نمي‌برد نگاهت به آن سمت نباشد اين دو. غمگين هم نباش از اهانتهاي كه نسبت به تو كردند ما پاسخ همه آنها را داده و مي‌دهيم سه. پس دعوتت را علني كن﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ﴾ اين همان است كه از آن دعوت مستور به در آمده، حالا يا بعد از سه سال بود «كما هو المعروف»، يا بعد از پنج سال بود ديگر دعوت علني شد صدع كن بشكاف، اظهار كن ديگر دعوتهاي خانه به خانه و هيئتي و چند نفر را دور هم جمع بكني نه علناً كنار كعبه فرياد بزن. مردم را دعوت بكن﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ﴾ جاهليّت بود و سنن رسوبات و رسومات جاهلي بود و مسخرهٴ هم فراوان بود فرمود ما ديگر از اين به بعد﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ تو﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ﴾ و از اين جاهلين هم رو برگردان امّا رو برگردان نه يعني اينها را رها كن ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾ حاكم بر ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾ است. هجرِ جميل بكن يعني در عين حال كه اينها را رها مي‌كني قهر نكن نظير يُونس﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ قهر كني فاصله بگيري بروي در كوه حرا و مانند آن نه خير در متن جامعه باش، ولي از اينها صرف‌نظر بكن از اين خس ‌و ‌خاشاك در عالم كم نيست اينها مي‌روند يك عده‌اي ديگر مي‌آيند بالأخرهٴ. ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾ حاكم بر همه نصوصي است كه دعوت به اعراض مي‌كند و﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾ امّا دعوتت را بكن پيامت را بده، سخنراني هم بكن و قهر نكن از جامعه فاصله نگير و مانند آن. نسبت به همه انبيا و اوليا (عليهم السلام ) كه نام مي‌برد مي‌فرمايد: و ﴿و اذكر في القرآن﴾ كذا‌، كذا، كذا، كذا حتي دربارهٴ مريم﴿ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً﴾ در بين همه انبيا و اوليا يك جا مي‌فرمايد: ﴿لا تذكُر﴾ به ياد آن نباش. اين ﴿لا تذكر﴾ به صورت ﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ درآمده. ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾، ﴿و اذكر في الكتاب﴾ كذا، «و اذكر موسي»، «و اذكر عيسي»، ﴿و اذكر في الكتاب مريم﴾، به ياد اينها باش خاطرات اينها را، اوضاع اينها را سيره و سنّت آنها را به ياد بياور كه اينها آموزنده است. امّا هرگز مثل يونس نباش كه قهر بكني بگذاري كنار، از قهر كردن كاري ساخته نيست. منتها نگران نباش كه چيزي كم داري وقتي آدم باور كرد و مطمئن شد كه كمال در آن زرق ‌و‌ برق نيست و يك انسان ساده‌زيست كم ندارد پشتوانه رحمت او و قدرت او هم قدرت لايزال الهي است خب چنين آدمي چرا صحنه را ترك مي‌كند و بسياري از محرومان از اين همين جاها برخاستند و به سعادت رسيدند ديگر. فرمود: ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ٭إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ خب. ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ﴾ چرا؟ براي اينكه﴿ إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ ملاحظه مي‌فرماييد تحليل قرآني را. از آن سو فرمود نگاه نكن به زرق ‌و ‌برق اينها كه هيچ كاري از پيش نمي‌رود براي هيچ كس ميوهٴ نمي‌شود اين شما حالا وارد باغ شديد پر شكوفه، خب به چه داري دل مي‌بندي اين يك سرماي زودرسي است [كه] همه را مي‌ريزاند اين براي كسي ميوهٴ نمي‌شود منتها اينها بيچاره‌ها نمي‌داند هميشه آب زير درخت مي‌بندند هميشه خريد‌ و فروش مي‌كنند آخر! چه كسي از اين ميوه چيد. فرمود:﴿ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اين شكوفه است و براي هيچ كسي هم ميوهٴ نمي‌شود اين براي اين. پس به اين دل نبند. چهار تا مسخره، چهار تا جاهلي كردن نگران نباش ما پاسخ‌شان را مي‌دهيم. از جامعه جدا نباش براي اينكه سعادت در هدايت مردم است. و از اينكه ما پشتيبان تو هستيم پشتوانه تو هستيم تو به مقصد مي‌رسي پس نگران چه هستي. ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ هست ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾ هست. ﴿لايَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ﴾ هست اينها راههاي درمان است ديگر. بعد لطيفه اين آيهٴ اين است كه «جاهلين» چه كساني‌اند؟«مستهزئين» چه كساني‌اند؟ اينها كه گرفتار وثنيت و صنميّت و وثنيّت و ثنويّت و اينها هستند ﴿ الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾ يك بيان لطيفي است براي تفسير« لا إله إلا الله». مي‌دانيد اين « لا إله إلا الله» بارها به عرضتان رسيد كه دو قضيه نيست يكي موجبه يكي سالبه. نظير «ما جائني القوم إلا زيد» نيست. كه آن يكي قضيه سالبه باشد يكي قضيه موجبه باشد يعني ما جائني آن گروه، جائني زيد يك قضيه موجبه، يك قضيه سالبه. اگر«إلا» به معناي غير است كما هو الحق، و معني وصفي دارد معناي «لا إله إلا الله» اين است غير از اللّهي كه فطرت‌پذير است و معبود است و مقبول ديگران نه. اين معناي «لا إله إلا الله». نه اينكه صحنه نفي خالي از نفي و اثبات است ما تازه بخواهيم شرك نفي كنيم توحيد اثبات كنيم خير توحيد ثابت شده است. غير از اللّهي كه دل‌پذير است ديگران نه. شد؟ در بخش ديگر سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» و اينها دارد كه﴿وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا﴾ اين آيات اين طور خوانده ‌بشود﴿ وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ ربِّهِ﴾ يعني غير«مَعَ اللَّهِ» با خدا كه خدا مفروغ‌عنه است قابل انكار هم نيست هيچ كس نمي‌تواند خدا را انكار كند هيچ ملحدي نمي‌تواند منتها بيچاره نمي‌داند كه چه چيز را دارد منكر مي‌شود. آن حقيقتي كه كل حقايق به او وابسته است او خداست. مگر مي‌شود چنين چيزي در عالم نباشد خب. اگر كسي با الله، خدايان ديگري را ادعا كند كه لازمه آنها بي‌دليلي است اين كار را بكنند كيفرش در قيامت مشخص است. اين نظير اينكه كسي بگويد اگر كسي بگويد دو، دو تا پنج تا است كه دليل ندارد ما تنبيه‌اش مي‌كنيم اينكه دليل ندارد لازمه دو‌ دو تا پنج‌ تاست. اگر كسي بگويد دو، دو تا پنج تاست كه اين كه، عرض ضروري و لازم اين موصوف است كه دليل ندارد اين است.﴿ وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ اگر كسي با الله خداي ديگري را ادعا كند كه دليل‌پذير نيست ﴿فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ ربِّهِ﴾ اين توضيح مي‌دهد كه «لا إله إلا الله» آن إلا به معني غير است، اين كلمه محل بحث سورهٴ «حجر» هم همين است. فرمود:كساني‌اند كه﴿ الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ نه اين كه صحنه نفس خالي است اينها از همان اول چند خدا ثابت مي‌كنند خير صحنه نفس گرايشي به اللّه دارد و لا غير. اينها با اللّهي كه دلپذير است بيگانه را ضميمه مي‌كنند ما به حساب اينها مي‌رسيم ﴿الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ ، ﴿الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾ خب. فرمود به اينكه از نظر عاطفي ما شما را مي‌شناسيم از نظر رقّت ‌قلب مي‌دانيم از نظر عطوف بودن مي‌دانيم و از نظر جنبهٴ بشري و صبغه بشري همه اينها را ما مي‌دانيم كه بالاٴخره دلتنگ مي‌شوي خب آدم چطور مي‌شود اهانت بشنود و تحمل كند ولي بالاٴخره هدف مهم تر از اينهاست ﴿وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ﴾ بالاٴخره اين در درون همه ما هست كه از شرف و حيثيّتمان دفاع بكنيم اگر به ما اهانت بشود بالاٴخره انسان نگران خواهد شد فرمود ما جبران مي‌كنيم اين يك وصف خوبي است كه آدم نگران مي‌شود از اهانت. ولي اگر جبران نشود حقّ با شماست امّا حالا ما جبران مي‌كنيم ديگر.﴿وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ﴾ راه جبران چه چيزي است؟ راه جبران اينكه ما به شما شرح صدر مي‌دهيم از يك سو. خب او را هم به عذاب اليم گرفتار مي‌كنيم از سوي ديگر. او را كه ما رها نمي‌كنيم كه. الآن شما وقتي كنار يك چشمه يا كنار حوض كوچك يا استخر كوچك وقتي ايستاديد چهار تا سنگ انداختيد، موجي ايجاد مي‌كنيد و مانند آن، امّا در كنار اقيانوس بايستيد چهار تا سنگ بيندازيد اين موجي ايجاد نمي‌شود اين سنگها گم مي‌شود. فرمود: تو اقيانوس باش شرح صدر داشته باش. خب اين دهانش را باز كرده چهار تا حرف زده. اگر ديوانه‌ به انسان چهار تا حرف بزند انسان نگران مي‌شود نگران نيست كه بچه چهار تا حرف بزند آدم نگران مي‌شود! بلكه گاهي ممكن است بخندد . اگر كسي چشم باطنش باز باشد مخبّت بودن يك عدّه را ببيند نگران نمي‌شود كه. كودك بودن يك عدّه را ببيند كه نگران نمي‌شود كه. فرمود: اين راه را هم ما به تو نشان مي‌دهيم ما آن شرح صدر را به تو مي‌دهيم سفاهت اينها را به تو نشان مي‌دهيم خب آدم مگر نمي‌رود گاهي بيمارستان مي‌رود گاهي تيمارستان مي‌رود ببينيد اوضاع آنها چيست؟ حالا اينها كه مأمور رسيدگي به امور تيمارستان‌اند تغذيه آنها، لباس آنها اينها را بايد تأمين بكند هر روز سري مي‌زنند به اينها ديگر. خب اين سُفها و مجانين چهار تا حرف هم به مسؤولين مي‌زنند اينها نگران مي‌شوند. واقع اين است كه آن كسي كه در برابر توحيد ايستاده است مجنون است و جنونشان آن وقت ظهور مي‌كند. خب اگر واقعاً آدم به اين حد برسد نه مسائل تئوري و مفهوم و علم حصولي، نه واقعاً ببيند اين شخص مجنون است نگران مي‌شود؟ نگران ‌نشو اينها به اينجا مي‌رسند اين آيات براي همين است. فرمود: اين تسبيح را بگو عبادتت را بكن با من مأنوس باش تا ما آن روزنه را باز بكنيم تو ببيني اينها چه كساني‌اند. در جريان وجود مبارك امام سجّاد(سلام الله عليه) در كتابهاي ادبي ما كه اين داستان فراوان است كه«ثَمَّ» و«ثُمَّ» چيست؟ دربارهٴ حضرت امام سجّاد (سلام الله عليه) دارد كه « فمضيتُ ثمة قلتُ» كسي را از شام تحريك كردند بيايد به وجود مبارك امام سجّاد بد بگويد درباره ائمه ديگر مثل وجود مبارك امام مجتبي، ساير ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام)هم هست. آمده نسبت به وجود مبارك امام سجّاد اهانت كرده حضرت هيچ گوش نداد اين آدم وقيح جلو آمد به وجود مبارك امام سجّاد عرض كرد كه من اين فحشها را به تو گفتم حضرت فرمود: من هم از تو صرف‌نظر كردم ايّاك أعني قال(عليه السلام)«عنك أُعرض» گفت آقا من اين فحشها را به تو گفتم فرمود: من هم از تو گذشتم اين انسان به جايي مي‌رسد كه سَفه آن طرف بر آدم روشن مي‌شود وقتي سَفه طرف براي آدم روشن شد نگران نيست فرمود: اين راهش است تو تسبيح بكن ما درون ديگران را به تو نشان مي‌دهيم آن وقت چه نگراني داري تو اگر بداني چهار تا ديوانه چهار تا حرفي نسبت به تو زدند نگران نيستي. فرمود:﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُن مِّنَ السَّاجِدِينَ﴾ نظير﴿وَ اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ﴾اينها يك راه عميق الهي است. يك وقت است كسي قرض دارد بيماري دارد يا مريض‌دار است يا مريض است آن﴿وَ اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ﴾ يك راه‌ ‌حلّي است آن هم درست است يك وقت است كسي مشكلات عميق‌تري دارد فرمود به اينكه با خدايت مناجات بكن در گفت ‌و‌گو باش راز و نياز داشته باش ما يك راه‌ حلّي به تو نشان مي‌دهيم. خب اگر راه حل را به آدم نشان بدهند انسان واقعاً نگران است فرمود: اينها فردا مي‌فهمند چه كسي‌اند. امّا تو الآن از درون اينها باخبري كه اينها چه كسي‌اند عاقل نيستند. خب اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّ الله و سلّم) طبق نقل تحف‌العقول به آن مسلمان صدر اسلام فرمود: مه نگو چقدر آدم متمدّن و عاقلي است تو سَر وضعش را چرا نگاه مي‌كني تو ببين درونش چه زباله‌داني است «مه إنَّ العاقل من وحّد الله». خب اگر كسي به اينجا رسيد ديگر واقعاً نگران نيست هيچ هم نگران نيست صبر نيست اگر در بعضي از روايات ملاحظه فرموده باشيد از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) ظاهراً هست كه فرمود: شيعيان ما« أصبر» از ما هستند. براي اينكه ما مي‌دانيم جريان چه خبر است ديگر آنها نمي‌دانند و طبق دستور ما صبر مي‌كنند البته اين به اين معنا نيست كه آنها ـ معاذ الله ـ كامل ترند ما چون به جايي رسيديم كه درون افراد را مي‌بينيم خب مثل اينكه كسي وارد تيمارستان شده چهار تا اهانت شنيده. خب الآن واقعاً اين مسؤوليني كه سَري به تيمارستان مي‌زنند براي تأمين غذا و پوشاك اينها هر روز حرفهاي تلخ مي‌شنوند امّا هيچ نگران نيستند كه اگر كسي درون يك عدّه را ببيند كه اينها واقعاً سفيه‌اند نگران نمي‌شود واقعاً نمي‌شود. فرمود: ما اين طور هستيم. و امّا شما چون دروني نمي‌بينيد به حَسب ظاهر مي‌بينيد يك عدّه خردمند‌اند، عاقل‌اند، بَشري معمولي‌اند به شما هتّاكِي مي‌كنند خب نگران مي‌شويد. اينكه در آن روايت فرمود: شيعيان ما «أصبر»ند نه يعني ـ معاذ الله ـ كامل ترند. يعني براي ايشان تلخ‌تر است و اين تلخي را تحمل مي‌كنند طبق دستور ما. و به ذات مقدّس پيامبر(صلّي الله و آله و سلّم) فرمود: تو اهل تسبيح باش نظير ﴿َاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ﴾ باش تا اينكه حقّ براي تو روشن بشود.

امّا اينكه گاهي سؤال مي‌شود اين ﴿َسُيِّرَتِ الْجِبالُ﴾ كه مربوط به مطالب قبلي است ﴿فَكَانَتْ سَرَاباً﴾ اين انكار‌گرايي و اينهاست خير يك وقت است انسان مي‌گويد سلسله جبال كه محكم ترين عضو زمين است اين سراب است بله اين به انكار‌گرايي در مي‌آيد. يك وقت است مي‌گويد نه اينها را ما تو آيينه مي‌بينيم اينكه ما در آيينه ديديم تو آيينه ديديم يك سلسله جبالي، به نام جبال البرز و زاگرس هست. امّا «آيينه بشكست رُخ يار ديد». آيينه كه بشكند معلوم مي‌شود درون اين نبود چيز ديگري بود جايي ديگر بود عكسش افتاد اينجا. اين ﴿َسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً﴾ كم‌كم همان روز به جايي مي‌رسد ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾ براي اينها حقّ روشن مي‌شود﴿كَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾ حقّ روشن مي‌شود. معلوم مي‌شود حقّ جاي ديگري است اينها در آيينه‌اند. بچه در آيينه وقتي يك سيب يا بستني ببيند فوراً حمله مي‌كند كه بگيرد. درون اين خبري نيست دستش را خونين مي‌كند صورتش را خونين مي‌كند بالاٴخره آيينه مي‌شكند چيزي گير او نمي‌آيد. به ما گفته‌اند در دنيا خبري نيست عكس اين لطايف افتاده. اصلش جايي ديگر است پس اين جبال و مانند آن اگر سراب‌اند، يعني اينها واقعيّت ندارند يك چيز ديگر واقعيت دارد كه آن در حقيقت فيض خاص الهي است اين براي آن.

امّا درباره وحي كه سؤال مي‌شود كه وحي از سنخ عقل نيست پس ما چگونه دسترسي پيدا مي‌كنيم سرّش اين است كه عقل از سنخ علم است يك. كامل است دو. معصوم است سه. بشر اگر خردمندانه ارزيابي كند به ناقص و غير‌معصوم مي‌رسد دو. اين ناقصِ غير‌معصوم به اندازه خود، آن كامل معصوم را درك مي‌كند اين راهي براي ادراك آنها. اين ﴿وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾ يعني اين قدر خداي سبحان را عبادت بكن تا يقين به تو برسد نه تو يقين پيدا كني. و «اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي تتيقّن» نيست﴿وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾ اين يقين بيايد تو را از مركب حيات پياده كند به عالم برزخ ببرد. كه در روايات يقين به مرگ تعبير شده. فرمود: تا زنده‌اي عبادت كن. حالا عبادات اقسامي دارد مراتبي دارد اين يكي. و اگر آن معنا باشد آن يقين غايت نيست منفعت است. يعني مي‌خواهي به يقين برسي؟ بهترين راهش هم عبادت است. نه اينكه اگر به يقين رسيدي ـ معاذ الله ـ عبادت را رها كن مثل اينكه مي‌گويند اگر بخواهي بروي پشت بام، ماه را ببيني فضاي باز را ببيني از اين نردبان استفاده كن خب حالا كسي نردبان ده پله‌اي دارد يكي پس از ديگري اين درجه‌ها را طي كرده به درجه نهم و دهم رسيد حالا فضاي باز را ديد اگر فضاي باز را ديد بگويد نردبان چيست اگر گفت نردبان چيست كه همان جا مي‌افتد كه اين چون روي نردبان ايستاده است ديدش وسيع است جاي باز‌تري مي‌بيند اگر كسي در سايه عبادت به مقام يقين رسيد چون روي نردبان عبادت هست دستش به يقين وصل است اگر ـ معاذ الله ـ بگويد عبادت ديگر چيست تكليف چيست همان جا ﴿اهبطوا الي الأرض﴾. است كه بنابراين معناي آيهٴ همان اولي است كه ﴿حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾ نه «تنال اليقين» «تتيقّن» و مانند آن تا يقين تو را دريابد آن مي‌شود مرگ كه روايات اين طور تعبير كرده اين يك. اگر هم يقين به معناي مرحله عاليه علم باشد اين ﴿حتي﴾ براي منفعت است نه براي حد. يعني مي‌خواهي به يقين برسي مثل اينكه مي‌خواهي سالم بشوي. خب پرهيز كن. خب اگر مي‌خواهي سالم بشوي فربه بشوي رشد بكني پرخوري نكن بد‌خوري هم نكن پرهيز كن اميه وسيله خوبي است براي سلامت. حالا كسي سالم شد بگويد ديگر پرهيز چيست خب همان روز مرض شروع مي‌شود كه. اصلاً اين به بركت عبادت به اين فايده رسيده است پس يقين همان معناي مرگ را دارد و اگر هم «حتي أتاك اليقين» يعني تو به يقين برسي مي‌شود منفعت و نه حد.

«والحمد لله ربِّ العالمين»