84/03/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 111
﴿لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الالبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيءٍ وَهُديً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾(۱۱۱)
در جمعبندي سورهٴ مباركهٴ «يوسف»(سلام الله عليه) عنايت به اين نكته لازم است كه گرچه كل اين سوره مربوط به داستان وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) است و اجمالاً از وحي الهي نسبت به يوسف(سلام الله عليه) سخن به ميان آمده است امّا از رسالت آن حضرت صريحاً سخني به ميان نيامده در بعضي از سور ديگر از نبوت و رسالت آن حضرت صريحاً سخني گفته شد در سورهٴ مباركهٴ «انعام» وقتي نام بسياري از انبيا(عليهم السلام) برده ميشود نام مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم در رديف آنهاست سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ ٨٣ به بعد فرمود: ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾ آنگاه انبياء ابراهيمي را ميشمارند ميفرمايد ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ﴾ يعني به حضرت ابراهيم(عليه السلام) ﴿إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلّاً هَدَيْنَا وَنُوحاً هَدَيْنَا مِن قَبْلُ﴾ كه جزء انبياي ابراهيمي نيست و قبل از آن حضرت است ﴿وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَي وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ كه اينها را جزء انبياي ابراهيمي ميشمارند بعد ميفرمايند ﴿وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَي وَعِيسَي وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ ٭ وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلّاً فَضَّلْنَا عَلَي الْعَالَمِينَ ٭ وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ٭ ذلِكَ هُدَي اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَاكانُوا يَعْمَلُونَ ٭ أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّة﴾ گرچه در آيهٴ ٨٣ به بعد جريان ذريّه حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) را نقل ميكند و آنها كه نبي نبودند از آنها نامي نميبرد ولي در پايان يعني آيهٴ ٨٩ كه جمعبندي آنهاست ميفرمايد ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ خب بعد هم به رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) فرمود راه اينها مقتداي توست نه خود اينها ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ كه قبلاً گذشت نفرمود «بهم اقتده» به اينها تأسي كن اقتدا كن فرمود به هدايت اينها به دين اينها به مكتب اينها كه مكتب خداست و هدايت الهي است اقتدا كن اين در سورهٴ مباركهٴ «انعام».
پرسش ...
پاسخ: خب آخر وقتي كه گفته ميشود به خودشان بايد بگوييم چرا به خود اينها اقتدا ميكنيم براي اينكه اينها از طرف خدا وحي آوردند خب همان وحي بر خود پيغمبر هم آمده ديگر اين چنين نيست امّت هر پيغمبر به خود آن پيغمبر اقتدا ميكنند چون از وحي اطّلاعي ندارند ولي پيغمبر بعدي كه به پيغمبر قبلي اقتدا نميكند به وحي او اقتدا ميكند كه اين وحي هم براي پيامبر قبلي است هم براي پيامبر بعدي لذا فرمود ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ امّت هر پيغمبر به خود آن پيغمبر اقتدا ميكند ولي پيغمبر بعدي به پيغمبر قبلي اقتدا نميكند بلكه به آن هدايتي اقتدا ميكند كه براي هر دو وحي شده است در همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» چند جا از وحي و حكم الهي كه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) افاضه شده است سخني به ميان آمده امّا از نبوت و رسالت آن حضرت سخني نيست آيه پانزده همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» كه قبلا ً بحث شد فرمود وقتي برادران خواستند او را به چاه بيندازند ما به او اين چنين وحي رسانديم ﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾[1] وقتي كه خواستند اين را در چاه بيندازند ما در همان مقطع به وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) وحي فرستاديم كه بالأخره تو سالم ميماني زنده ميماني سرانجام به جايي ميرسي كه برادران ميآيند تو اين واقعه را به آنها خبر ميدهي، خب اين يك جريان وحي الهي است و افاضهٴ علم غيبي است در آن وقتي كه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) را خواستند به چاه بيندازند اين لازم اعم است چون از اين وحيها ممكن است نظير وحيي كه به مادر [حضرت] موسيٰ(سلام الله عليهما) شده است و مانند آن باشد صريح در نبوت نيست ولي با نبوت هم سازگار است در همان صفحه آيه 22 همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين است ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ كه درباره انبياي ديگر هم كه فرمود خدا به آنها حكم و علم داد ناظر به نبوت آنها بود البته صريح در نبوت نيست ولي با نبوت ميتواند هماهنگ باشد آنچه كه مربوط به رسالت وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) است و بالصراحه از آن نام برده شد همان است كه در سورهٴ مباركه «غافر» از آيهٴ 28 به بعد تقريباً يك صفحه بحثهاي هدايتگرانه مؤمن آن منطقه است كه از وجود مبارك يوسف و رسالت يوسف و انقضا و ارتحال يوسف سخن به ميان ميآورد از آيهٴ 28 شروع ميشود ﴿وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِفِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ﴾ آيه بعد ﴿يَا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَاهِرِينَ ... ٭ وَ قَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُم مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ ٭ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَثَمُودَ﴾ آيه بعد﴿يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ﴾ آيه بعد ﴿وَ لَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُم بِهِ حَتَّي إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَن يَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ﴾ اين مؤمني كه براي آن منطقه بود و در عصر فرعون و وجود مبارك موسيٰ(سلام الله عليه) به سر ميبرد فرمود در اين سرزمين سابقاً وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) به رسالت مبعوث شد وقتي رحلت كرده است شما ميگفتيد ديگر پيامبري مبعوث نخواهد شد در حالي كه الآن وجود مبارك موساي كليم به رسالت مبعوث شد در بحث ديروز اشاره شد كه قرآن هر چه دارد وفات دارد فات ندارد نه مات ندارد موت را قرآن كريم يك امر وجودي ميداند كه فرمود﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَاةَ﴾[2] موت هم مثل حيات است حيات هم مثل موت است امري است وجودي و مخلوق خدا امّا فات كه فوت و زوال و نيستي باشد خبري از او نيست هر چه هست وفات است كه «تاء» جزء كلمه نيست فات فوت كه «تاء» جزء كلمه است در يك جاي قرآن آمده و آن هم نفي شده فرمود ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾[3] چيزي از بين نميرود امّا موت انتقال است كسي از نشئهاي به نشئه ديگر منتقل ميشود ميگويند مات كه «إنّما تنتقلون من دارٍ الي دارٍ»[4] انسان از دنيا وارد برزخ و از برزخ وارد ساحره قيامت از ساهرهٴ قيامت إنشاءالله وارد بهشت ميشود چيزي از دست نميرود و از بين نميرود زحمتي كه براي مسئله معاد هست به عهده محدث و متكلم است به عهده حكيم چنين زحمتي نيست آنها به اين فكر هستند كه كسي كه مُرد نابود شد خب چه كسي او را دوباره زنده ميكند بسياري از افراد در حد يك محدث يا متكلم به سر ميبرند لذا آيات فراواني از قرآن اين است كه اگر شما شك داريد كه چه كسي او را زنده ميكند ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ ٭ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[5] خداي سبحان كه اين موجودي كه هيچ نبود ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾[6] كه ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ او را كه آفريد يقيناً ميتواند اين اجزاي پراكنده را جمع بكند و دوباره ايجاد بكند اين يك مطلب. و براي مسئله معاد و ضرورت مسئله معاد از حكمت خدا يك برهان و از عدل خدا برهاني ديگر قياس تشكيل ميدهند چون خدا حكيم است بايد به حساب و كتاب مردم برسد خدا عادل است بايد به پاداش و كيفر مردم رسيدگي كند پس يك نشئه حق است غالب مردم خيال ميكنند انسان كه مُرد از بين رفت دوباره يك صحنه جديدي خداي سبحان ايجاد ميكند چون حكيم است چون عادل است كه هر كدام از اينها حد وسط يك برهان مستقلياند برهان حكمت و برهان عدالت يك صحنهاي بايد باشد تا به پاداش و كيفر اينها برسند اين بخش وسيعي از قرآن راجع به اينهاست امّا راهي كه فوق راه محدث و متكلم است راه حكيم است حكيم ميگويد اصلاً ما بحث نداريم به اينكه، اينكه نابود شد چه كسي او را دوباره احيا ميكند تا شما بگوييد قدرت خدا ميتواند قدرت خدا امكانش را ثابت ميكند حكمت و عدل خدا ضرورتش را اثبات ميكند اصلاً انسان نابود نميشود جريان ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّه﴾[7] ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّه﴾[8] اين از جايي به جاي ديگر رفته ميبينيد براساس دستگاه فلسفه و حكمت خيلي از بارها حل شده است اصلاً حكيم سؤال نميكند چه كسي دوباره اين را زنده ميكند تا بگويند خدا خب قادر است اينكه نرفته از بين، نابود نشد اين از جايي به جاي ديگر منتقل شد اين كريمه كه دارد ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[9] يعني انسان در اين سير اليالله هست تا به لقاءُالله برسد حالا يا به لقاي ثواب خدا ميرسد اگر اهل بهشت باشد يا به لقاي قهر خدا ميرسد ـ معاذالله ـ اگر اهل جهنم باشد مرگ در حكمت و معناي تخلّل عدم بين متحرك و هدف معقول نيست كه اين متحرك كه كادح اليالله است وسطها نابود بشود تا سؤال بشود چه كسي دوباره اين را برميگرداند بگوييم خدا قادر است آنچه كه در حكمت مطرح نيست همين است كه اصلاً اين نابود نميشود مرتب دارد ميرود پس آن دو سه مسئله بار محدث و متكلم است او درگير اين است چون خيال ميكند انسان نابود ميشود چه كسي دوباره او را زنده ميكند بله اگر چنين سؤالي مطرح شد ﴿يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[10] چرا اين را احيا ميكند «لحكمته تعالي و لعدله تعاليٰ» امّا هيچكدام از اين مسائل در حكمت راه ندارد اين مسافر است از بين نرفته و از بين نميرود ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾، «لكنكم تنتقلون من دارٍ الي دار»[11] و برابر ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[12] پاسخش اين است آنها خيال كردند انسان كه ميميرد ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[13] پاسخ قرآن اين است كه شما كه از بين نميرويد گم نميشويد در دست ما هستيد ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ در دست ما هستيد در مشت ما هستيد كجا ميرويد يك وقت است اينكه انسان وقتي ميميرد معدوم ميشود چه كسي او را زنده ميكند خب همه كه حكيم نيستند كه همه كه سلمان و اباذر نيستند كه خيليها خيال ميكنند كه انسان [كه] مُرد نابود شد آن وقت معاد براي آنها از راه قدرت خدا امكان ثابت ميشود با حكمت و عدل خدا ضرورت ثابت ميشود امّا آنكه در فلسفه و حكمت مطرح نيست همين است كه اصلاً سخن از انعدام و اعاده معاد و امثال ذلك نيست اينها ميگويند انسان هرگز از بين نميرود از يك جايي به جاي ديگر منتقل ميشود مرتب تا به لقاءالله برسد مرگ به معناي تخلل عدم بين متحرك و هدف معقول نيست كه يك متحرك يك كارواني وسط نابود بشود دوباره زنده بشود و به مقصد برسد پس آن زندگي اولش بيهدف بود چون به عدم رسيد مرگ به معناي «لكنكم تنتقلون من دار الي دار »[14] است آن وقت آياتي كه دارد ﴿لاَ تَحْسَبَنّ﴾[15] ﴿لاَ تَقُولُوا﴾[16] اينها شاهد بحثهاي حكمي و فلسفي است آيهاي كه دارد ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[17] اين بحث فلسفي است حالا ما بحثمان در بحث معاد نيست حالا كه آمده اين دو نكته را هم اشاره بكنيم آن كه محدث و متكلم است راه اول را طي ميكند اينكه حكيم است راه ﴿لاَ تَحْسَبَنّ﴾ و امثال ذلك را طي ميكند منتها ميگويد براي شهدا براي اهميتشان مطرح شد وگرنه همه همينطورند آنهايي كه بالاتر از حكيماند ميگويند بله من ميدانم خدا قدر است و خدا حكيم است و خدا عادل است و ميدانم كه انسان كه ميميرد نابود نميشود من ميخواهم خودم مسئله حيات و ممات را دنيا و برزخ و معاد را قيامت را در خودم ببينم ميخواهم ببينم و زنده بشوم اينها كار اولياست اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شده بود ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾[18] اين بالاتر از كلام است بالاتر از حكمت است اين ولي خداست اين ميخواهد بميرد و زنده بشود و معاد را ببيند اين فصل سوم است اينها سه كتاب است الآن ما تند داريم رد ميشويم مثل اينكه شما ميگوييد كتاب بيع نميدانم كتاب اجاره كتاب صوم الآن ما به سرعت اسم سه كتاب را برديم كه معاد پيش محدث و متكلم چيست؟ معاد نزد حكيم چيست؟ معاد نزد عارف چيست؟ اين ولي ميگوييد همه آنها براي من حل حل است من هيچ مشكلي ندارم در قدرت خدا در عدل خدا در حكمت خدا خودم ميخواهم بميرم و زنده بشوم تا معاد را بببينم ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَي طَعَامَكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَي الْعِظَام﴾[19] بحث چهارم فصل چهارم مقام خليفةالله است نه تنها وليالله آن گروه چهارم بالاتر از ايناند كه به اين فكر باشند كه آنطوري كه حكيم و متكلم و محدث فكر ميكنند كه فصل اول است يا آنطوري كه حكيم فكر ميكند كه فصل دوم است يا آن طوري كه عارف فكر ميكند كه فصل سوم است اينها خليفةالله هستند ميگويند همه آنها براي ما حل است من ميخواهم خودم بميرانم و زنده بكنم كه بشوم خليفهٴ تو في الاحياء والإماته من ميخواهم خودم معادساز باشم اين وجود مبارك ابراهيم خليل است وجود مبارك ابراهيم خليل كه دارد ﴿رَبَّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي﴾[20] نه «كيف تحيي الاموات» خدايا نشان بده تو چطور مردهها را زنده ميكني كه من هم زنده بكنم نه اينكه تو چطور آيا ميتواني خودش قبلاً كه با نمرود چالش مبارزاتي علمي داشت ﴿قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾[21] همين ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بود كه در مبارزههاي علمي به نمرود گفته بود كه خداي من همان است كه احيا دست اوست احياي اماته دست اوست خودش برهان اقامه كرده الآن ميگويد ﴿رَبَّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي﴾ جواب معلوم ميشود كه او نميخواهد بفهمد كه خدا مرده را زنده ميكند يا نه لذا نفرمود نگاه كن من چطور مرده را زنده ميكنم فرمود چون تو خليفه مني من بعد از اينكه افراد مردند در قيامت اينها را به اسم رهبرانشان صدا ميزنم ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[22] من بگويم علوي بيايند حسني بيايند حسيني بيايند فاطمي بيايند سجادي بيايند زنده ميشوند ميآيند نميگويم زيد بيايد يا عمرو بيايد كه ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ به آن سرانشان صدا ميزنم تو هم اين چهار طير را وقتي كه اماته كردي سرهاي تو سرهاي اينها نزد شماست اين سرها را بگير به اسم اينها صدا بزن بگو يا طاووس اينها ميآيند ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَّكَ سَعْياً﴾[23] اين كجا آنها كجا اين ميشود مظهر ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ مگر ديگران ميگفتند يا طاووس اين پر ميكشيد ميآمد از تمام اين كوهها ذرات به هم جمع ميشدند اين وجود مبارك ابراهيم خليل ميخواهد اين كسي كه همان طوري كه وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) ﴿فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾[24] اينجا هم ﴿تدعوهُ و روءسهم فتحيي باذنك﴾[25] باذني در حقيقت ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَّكَ سَعْياً﴾ اين چهار تا كتاب است خلاصه يكي راهي است كه محدث و متكلم ميرود يكي راهي است كه فيلسوف و حكيم ميرود يكي راهي است كه عارف ميرود يكي راهي است كه خليفةالله ميرود خليفةالله ميخواهد اماته و احيا كند تا بشود مظهر خدا و كار را به اذن خدا انجام بدهد غرض اين است كه اگر تعبير به موت شده است موت در فرهنگ قرآن يك امر وجودي است يعني انتقال از نشئه دنيا و نشئه آخرت «مات» فراوان است امّا «فات» اصلاً نيست فوت يعني زوال و هر چه هست وفات است و موت كه هر دو امر وجودياند انسان وقتي منتقل ميشود كل حقيقت او در دست مأموران الهي است اگر بدن در زمين است در اختيار مدّبرات ارض است و اگر روح است در اختيار مدّبرات ملكوتي است چيزي از او از بين نميرود پس «لكنكم تنتقلون من دار الي دار»[26]
پرسش: جسم كه از بين ميرود بالاخره تخلل عدم هم كه اشكال ميكنند تازه معاد جسماني است؟
پاسخ: نه خير جسم هم هيچ وقت از بين نميرود الآن ما در تمام همين كسي كه هفتاد هشتاد سال زندگي بكند دهها بار تمام بدنش از پنجههاي پا تا مغز سر او دهها بار تمام عوض شده است عيّنيّت و وحدت به وسيله همان روح حافظ است حالا ما يك مثال شفاف و روشني كه ديگر انكارپذير نيست ذكر بكنيم اگر كسي در سن بيست سالگي يك سرقتي انجام داده است كه بايد دست او قطع ميشد و كار ديگري هم كرد كه بايد تازيانه ميخورد و مانند آن اين شخص در سن بيست سالگي اين كار را كرده و فرار كرده و تقريباً چهل سال متواري بود در طي اين چهل سال چندين بار تصادف كرده دست او قطع شده دست مصنوعي گذاشتند كليه او را عوض كردند كبدهاي او را عوض كردند قلب او را عوض كردند با پيشرفتهاي علمي مغز او را عوض كردند كساني كه ضربههاي مغزي ديدند هنوز بدن [آنها] گرم بود به او چسباندند در طي اين چهل سال چندين بار از اين اعضا و جوارح ديگري به او زدند و گرفت هم فقه مسئله را روشن ميكند هم حكمت و كلام در فقه گفتند وقتي دست كافر را به دست مؤمن چسباندن مادامي كه نگرفت خب نجس است وقتي گرفت ديگر پاك است ديگر نبايد گفت اين دست كافر اين دست اين شخص مؤمن است ديگر نبايد گفت چشم او را هم عوض كردند اين چنين تا نگرفت بله اين آلوده است وقتي گرفت پاك است بعد از چهل سال كه او را به محكمه آوردند حالا به محكمه پيغمبر يا امام(سلام الله عليهما) آوردند ميخواهند دستش را قطع بكنند اين ميتواند بگويد آقا اين دست من دست ديگري است؟ يا همان دست را قطع ميكنند ميگويند دست توست عينيّت به آن است كه نفس بپذيرد الآن ما چه بخواهيم چه نخواهيم تمام ذرّات بدن ما در طي اين هشتاد سال دهها بار عوض ميشود كل بدن چيزي نميماند همانطوري كه در دنيا ما هستيم كه معناي عينيت به نفس است اين زيد همان زيد است تا روح او هست اين زيد همان زيد است اگر اين دست را اين نفس قبول كرد و جذب كرد ديگر نميشود گفت اين دست كافر است و نجس است نه خير دست مؤمن است و با او بايد نماز بخواند همين دست را هم قطع ميكنند عين آنچه در دنيا هست در برزخ و قيامت هست منتها مشكل دنيا را ما بايد حل كنيم كه معيار عينيّت چيست؟ لذا در روايات ما هست كه اگر شما افراد را ببينيد آن چنان عينيت محفوظ است كه «لرأيته لقلته انّه» فلان و به همان در كتاب فلسفي ما هم همين است آنكه به دنبال جسم ميگردد خيال ميكند به اينكه جسم به صورت ثابت است خير جسم هر لحظه سيّال است و ما خيال ميكنيم اين جسم همان جسم هشتاد سال قبل است گفتند مثل اين كسي كه يك ساعت كنار نهر روان بنشيند نهر يك وقتي نهرهاي كوهستاني است كه پُر از سنگهاي بزرگ است كه با كوبيدن اين آبها روي اين سنگها حركت ميكند يك وقت است نظير نهرهاي منطقههاي كويري كه از دشت ميگذرد نهر نرمي است اگر كسي كنار اين نهر نرم بنشيند يك ساعت بنشيند در شب مهتاب عكس آن ماه را در اين آب ميبيند و يك ساعت كه بنشيند خيال ميكند اين عكس همان عكس اول است در حالي كه دهها بار اين عكس عوض شده.
«شد مبدل آب اين جوي چند بار ٭٭٭ عكس ماه و عكس اختر برقرار»
انسان خيال ميكند آن ستارهاي كه ديده يا عكس خودش را كه ديده همانطور كه در آينه عكسش ثابت است در نهر هم عكسش ثابت است خب در آينه ثابت است ولي در نهر كه ثابت نيست از بس كه چون نرم است روان است محسوس نيست آدم خيال ميكند اين عكس همان عكس يك ساعت قبل است اين بدن هم چون مثل نهر روان آرام دارد ميگذرد ما خيال ميكنيم اگر كسي يك خالي در دستش بود ميگويد اين خال مادرزاد است كه وقتي به دنيا آمدم بود نه خير دهها بار عوض شد معيار عينيت هر طوري كه در دنياست همانطور بعد دنياست اين هيچ محذوري ندارد چون قرآن كريم مائده خداست مأدوبه خداست غذايي است كه براي افراد عادي هم آماده است براي محدث و متكلم آماده است براي حكيم هم آماده است براي عارف هم آماده است براي خليفه هم آماده است اينها چهار گونه فكر ميكنند وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) كه وجود مبارك عيسيٰ از ذراري اوست ميتواند مظهر «هو المحي»[27] باشد اين به دنبال اين نيست كه خدايا تو چطوري معاد خودش برهان اقامه كرده است ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾[28] الآن ميگويد به من نشان بده كه من هم مظهر تو باشم چون خليفه تو هستم خليفه خدا بايد كار مستخلف عنه را به اذن مستخلف عنهاش انجام بدهد من ميخواهم اماته كنم و احيا كنم به هر تقدير مرگ به معناي نابودي فوت است و در قرآن نفي شده امّا مرگ به معناي انتقال از دنيا به برزخ و از برزخ به صحنه قيامت و از صحنه قيامت به بهشت إنشاءالله اين بر اساس ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[29] مستمر است و احياناً از آن هلاكت اگر تعبير شده است براي اينكه ﴿كُلُّ شَىْءٍ هَالِكٌ إِلاّ﴾[30] و مانند آن اين هلاك آن چهره چون هجران دو چهره دارد آن چهرهاي كه نسبت به دنياست كه آن دنيا را انسان رها ميكند ميشود هلاك ميشود مثلاً مرگ و مانند آن وگرنه چهره آخرتش ميلاد جديد است چهره برزخش ميلاد جديد است امّا بخش ديگري كه مربوط به عفاف و جمال وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) است اين قصّه قرآن كريم چون دارد بعضي انساناند ما همه را انسان آفريديم سرمايه هم داديم به اينها بعضيها اين سرمايه را دفن كردند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[31] وقتي اين سرمايه دفن شده است آن غريزههاي شهوت و غضب وارث ميشود اينها ميشوند حيوان شهوي يا حيوان غضبي يا نظير سگاند درندهاند مثلش ﴿كَمَثَلِ الْكَلْبِ﴾ است ﴿إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾[32] يا نظير انعام است كه «همتهم بطونهم»[33] و مانند آن بالأخره يا گرفتار غريزه شهوت هستند يا گرفتار غريزه غضب كلا القومين جزء ﴿كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[34] اين براي اين يا نه آن عقلشان را ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[35] ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّيٰ﴾[36] و مانند آن اين را شكوفا كردند اين شهوت و غضب را تعديل كردند و نه تعطيل كه بشود رهبانيت ،تعديل كردند «النكاح سنتي»[37] را حفظ كردند تعطيل نكردند قوهاي را ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾[38] را حفظ كردند تعديل كردند و نه تعطيل نه موجود بيخاصيت منزوي شدند كه اهل جبهه و جهاد نباشند نه راهبانه زندگي كردند كه اهل «النكاح سنتي» نباشند اينها را تعديل كردند در سايه عقل و اگر حادثهاي پيش آمده است عفيفانه گذشتند اگر در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» عدّهاي از انسانها را مثلاً علما را همراه ملائكه اسم ميبرد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾[39] مرداني در قرآن كريم ذكر ميكند كه مثل ملائكه هستند عفيف هستند وجود مبارك يوسف اين است اين سوره درس فرشته شدن ميدهد كه انسان را عفيف ميكند آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه عفيف در حدّ يك فرشته است زيرا اصلاً فرشته در اين مسير خلاف نيست انسان عفيف هم در اين مدار خلاف حركت نميكند آن تعبير نوراني «ما المجاهد الشهيد في سبيل الله بأعظم أجراً ممن قدر فعف»[40] نظير آنچه وجود مبارك يوسف نشان داد آموخت قدرت بر خلاف دارد ولي عفت ورزيد ﴿لكاد العفيفُ عن يكونَ ملكاً منَ الملائكه﴾ آن وقت حشر اين با فرشتههاست اگر در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آن آيهٴ هجده عدّهاي از علما را با ملائكه يكجا ذكر ميكند طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه فرمود در فضل لم همين بس كه خداوند اينها را با ملائكه ذكر ميكند نتيجهاش اين است اين سوره درس فرشته شدن ميدهد درس عفّت ميدهد اگر يك وقتي سخن از مسائل جنسي مطرح است حتّيٰ آن جايي هم كه حلال است ميبينيد زن سيلي به صورت ميزند اينها را قرآن نقل ميكند در جريان بارداري بعضي از زنان انبيا(عليهم السلام) وقتي نام آنها را ميبرد ﴿فَصَكَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ﴾[41] اينها كه مهمانان حضرت ابراهيم بودند سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» آيهٴ 24 به بعد مهمانان حضرت ابراهيم كه وقتي وارد شدند وجود مبارك حضرت ابراهيم از آنها پذيرايي كرد ﴿فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِيمٍ﴾[42] به حضرت ابراهيم گفتند تو صاحب فرزند پسر ميشوي مستقيماً به همسر او نگفتند اين كتاب، كتاب عفّت است ببينيد با زن او كه كسي حرف نزد به حضرت ابراهيم گفتند خدا به شما فرزند پسر عطا ميكند ﴿وَبَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِي ٭ فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَهَا﴾[43] اين سيلي به صورت زد خب اين را ميگويند درس عفت ديگر شما چه كتابي از اين عفيفتر ميخواهيد اگر گفتند سورهٴ «يوسف» اين درس عفت و جمال ميدهد همانطور كه درس سورهٴ «ذاريات» را اين ميدهد خب اينها را نقل ميكند آن وقت اين ميشود جمال جمال يوسف در همين است در اين بخشها هم جمال ابراهيمي در همين است ﴿فَصَكَّتْ وَجْهَهَا﴾[44] اين سيلي به صورت زد خب بالأخره زن است به او هم نگفته است گفتند از همسرت مادر ميشوي اين حتي حاضر نبود كه اين حرف را بشنود اين ميشود كتاب عفت ادب يعني ظرافت آن ظرافت در كار ظرافت در رفتار ظرافت در نوشتن را ميگويند ادب از عبّاس عموي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند «انت اكبر ام رسولالله» ادبش اين بود گفت «انا أسن و رسول الله اكبر» او بزرگتر است ولي سن من بيشتر است خب اگر ميگفت «انا اكبر» حرفي گفته بود امّا اديبانه نبود براي رعايت ادب گفت او بزرگتر است شما سؤال كرديد «انت اكبر ام رسولالله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» «انا اسن و رسول الله اكبر» يا «انا ولدت قبله» من سنم بيشتر است اين را ميگويند ادب اين زن در اين بود ﴿فَصَكَّتْ وَجْهَهَا﴾ ادب وجود مبارك [حضرت] يوسف(سلام الله عليه) در اين بود كه ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[45] و مانند آن.
پرسش: علي القاعده بايد حد يوسف از ملائكه بالاتر باشد نه در حد آنها ...
پاسخ: خب نه درست است بله الآن در اين حد است كه در همان اوائل جواني است بعد وقتي كه به مقام شامخ نبوّت رسيد بله امّا اين هنوز در طليعه امر است نوجوان است در چنين فضايي «لكاد العفيف ان يكون ملكاً من الملائكة»[46] بعد هم البته نبي شد البته بله رسول شد بله.
خب مطلب ديگر اينكه در بحثها گاهي هم اين سؤال مطرح ميشد اين قصّه اين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» با قصههاي ديگر فرق دارد قصّه انبياي ديگر مقاطع گوناگون دارد مسائل سياسي دارد مسائل اجتماعي دارد مبارزات ديگر دارد كارهاي فرهنگي دارد امّا اين يك داستان منسجمي نيست آن بخشي كه مربوط به حضرت موسي است آن هم منسجم بود در بخشهاي منسجم نقل شده لذا در اين سوره قصه حضرت يوسف چون منسجم بود صدر و ساقهاش را يكجا با هم نقل كرده اين هم يك مطلب، مطلب ديگري كه در اثناي بحثها ذكر شده كه فرق عشق مجازي و كار غلط چيست آن روز آنجا به عرضتان رسيد كه ما يك غلط داريم يك صحيح، صحيح يا حقيقت است يا مجاز اين تقسيم كه «الشيء امّا غلطٌ و إمّا صحيح و صحيح إمّا حقيقيٌ او مجازي» اين هم در ادبيات است هم در معاني بياني ادبيات اين در كلمات هم در كلمه و الفاظ است كه استعمال لفظ در معنا يا غلط است يا صحيح وقتي صحيح شد يا حقيقت است يا مجاز هم در اسناد است يك وقتي شما اسد را در حيوان مفترس استعمال ميكنيد اين ميشود حقيقت در رجل شجاع استعمال بكنيد اين ميشود مجاز هر دو صحيح است امّا در آدم ترسو بخواهيد استعمال بكنيد ميشود غلط اين در كلمات است مجاز هم همينطور مجاز در اسناد اگر شما جريان را به آب اسناد بدهيد بگوييد «جري الماء» ميشود حقيقت به جاي آب اسناد بدهيد بگوييد «جري النهر» ميشود مجاز امّا اگر به چيز جامدي اسناد بدهيد بگوييد «جري الحجر» اين ميشود غلط اسناد جريان به حجر غلط است مصحح ندارد اسناد جريان به «ماء» صحيح است و حقيقت اسناد جريان به نهر كه گفتيد رودخانه جاري است نهر جاري است اين صحيح است منتها مجاز رودخانه خانه رود است خانه رود كه جاري نيست خود رود جاري است در جريان عشق هم همين سه قسم هست اگر مسئله حيواني باشد ميشود شهوت عشق نيست آن ميشود غلط اگر در راه صحيح باشد مثل عشق به انبيا عشق به اوليا عشق به كتاب عشق به قرآن، عشق به عترت، عشق به معارف اينها مجاز است چون مجوَز و معبر آن محبوب حقيقي است كه ﴿إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي﴾[47] عشق به خدا يعني محبّت به خدا حقيقت است محبّت به راه و سبيل اليالله حالا يا قرآن است يا عترت است مجاز است مَجْوَز است معبر است و ماعدا ميشود غلط اين تعبير را از سخنان جناب عطّار نيشابوري ميشود استفاده كرد سرّ اينكه ما از عطّار نيشابوري نقل كرديم اين است كه ايشان اين داستان را نقل ميكند بعد برسيم به آن راز و رمزش ايشان اين داستان را نقل ميكند اصلش آببافتگي است ديگر ميخواهد نظير كليه و دمنهٴ كه يك مطالب را به زبان يك داستان ارائه ميكند يك كسي به دنبال خانمي راه افتاده بود گفت من عاشق توام بعد از اينكه او يك تصادفي كرد و عادت ماهانه هم ضميمهاش شد و يك مقداري در اثر تصادف خون از او رفته بود يك مقدار هم در اثر عادت ماهانه خون از او رفته او هم خواست اين را بيازمايد اين خونها را جمع كرد توي يك طشتي اين عاشق كه آمده ديده آن رنگ روغنش را از دست داده ديگر به او نگاهي نكرد اين زن برگشت به اين جوان گفت تو عاشق اين يك طشت خون بودي تو دنبال من نبودي كه اصلش بافته است چنين چيزي نيست امّا خب عطّار است اين كه هفت شهر عشق را عطّار گشت گفت خيليها دنبال يك طشت خوناند اينكه عشق نيست سرّ اينكه از عطّار نقل كرديم براي اينكه اينها بزرگانياند كه حرفها را به صورت شعر درآوردند يك دو بيتي جناب عطّار دارد يكي از طلبههاي سرزمين خراسان خب آن سرزمين مهد بركت و رحمت است اين دو بيتي را اين دو بيت شعر را برد نزد مرحوم آخوند خراساني(رضوان الله عليه) مرحوم آخوند خب فقيه بود اصولي بود امّا در اين فاز و فضا دلمايهٴ فراواني نداشت يك سه چهار سطري اين بيت را معنا كرده است اين طلبه خراساني ديد كه اين شعر با اين سه چهار سطر حل نميشود آورد نزد مرحوم آقا شيخ محمّدحسين كمپاني استاد مرحوم آقاي علّامه طباطبائي خب ايشان هم فقيه بود هم اصولي بود هم حكيم بود ايشان يك شرحي كردند حكيمانه بُرد نزد آقا سيّد احمد تهراني حائري كه در كربلاي معلّا آنجا سكونت داشتند و تدريس و تهذيب نفوس مشغول بودند نزد ايشان آورد ايشان هم يك شرحي مرقوم فرمودند دوباره اين طلبه خراساني آورد نزد مرحوم آقا شيخ محمّد حسين اصفهاني ايشان يك نقدي كرد و يك مطلبي اضافه كرد بار چهارم برد نزد مرحوم آقا سيّد احمد حائري كربلايي ايشان هم نقدي كردند و پاسخي ارائه كردند جمعاً شده يك رساله چند بار گشت يكي بر اساس عرفان اين شعر را معنا كرد يكي براساس حكمت اين شعر را معنا كرد اين شعر جمعاً شده يك رساله بعد بزرگان ديگري هم اين را محور بحث قرار دادند منهم سيّدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي كه مدّتي را براساس آن بحث كرده بودند و آن با تذيلياتش چاپ شده است اصل آن شعر را من از روي اين منطقالطير بخوانم بعد آن كتاب را هم نشانتان بدهند تا معلوم بشود كه اينها كساني بودند كه بزرگان ما براساس كلمات اينها عنايت داشتند اين منطقالطير عطّار صفحه ٤٥ اين را اصلاً اين ساخته است كه پرندهها جمع شدند خواستند بروند خدمت سيمرغ يك محفلي يك همايشي يك كنفرانسي تشكيل دادند قاري آن مجري برنامه بلبل بود بلبل آمد و نواخواني كرد و بجاي اينكه در مراسم هم قرآن ميخوانند ديگر او ثناي الهي و توحيد الهي اينها را خواند و صدر و ساقهاش يك پارچه گل است اين كتاب از بس اين كتاب لطيف است در صفحه ٤٥ اين دو بيت هست دارد كه
در حريم عزتت آرام بود نيست حد هر زباني نام او
صدهزار آن پرده دارد بيشتر هم زنور هم ظلمت پيشتر
حجاب نوري حجاب ظلماني
در دو عالم نيست كس را زهرهايي تا تواند يافت از دل بهرهايي
دائماً او پادشاه مطلق است در كمال اذن خود مستغرق است
عقل را چون راه نيست اين جايگاه باز پس گشته است سر گشته ز راه
اين طلبه اين دو بيت را
دائماً او پادشاه مطلق است در كمال اذن خود مستشرق است
اين را اول برد نزد مرحوم آخوند خراساني(رضوان الله عليه) مرحوم آخوند خراساني سه چهار سطر شرح كرده است به اين صورت ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ چون او قائم به ذات خود است مكان حاجت ندارد پس عقل و خيال انسان هم به آنجا كه اوست نميرسد چنانكه عقل به ذات او نميرسد و ادراك نميكند چه غير ذات اقدس [الهي] در آن مقام و جا چيزي نيست «كان الله و لم يكن معه شي و الان كما كان» مقام بيش از اين گنجايش اطاله كلام ندارد محمّد كاظم خراساني آن وقت اين طلبه ديد اين خب بزرگواري فرمود مرحوم آخوند امّا آن شعر بيش از اين محتوا دارد اين را آورده به بعضي از مشايخ داده آنها حل كردند بعد مرحوم آقا شيخ محمّدحسين بعد بُرد جواب سوم را مرحوم آقا سيّد احمد تهراني حائري جمعاً رد و بدل كرد نقض و ابرامي كه بين اين دو بزرگوار يعني مرحوم آقا شيخ محمدحسين اصفهاني و مرحوم آقا سيّد احمد كربلايي اين رساله پيش آمده است كه مجموع شده غرض اينكه اين متن طائف را آنها دارند حالا چون هوا هم گرم شده و بخواهيم سورهٴ بعدي را شروع كنيم به جاي نميرسد اگر اجازه بدهيد امروز پايان بحث باشد ما چون قبلاً سورهٴ مباركهٴ «رعد» را بحث كرديم اگر خداي سبحان توفيق داد ما در سال بعد كه انشاءالله كه شروع ميشود از سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» شروع ميكنيم آقاياني كه ميخواهند اين بحثهاي تفسيري را مرتباً داشته باشند ميتوانند نوار سورهٴ مباركهٴ «رعد» را هم ملاحظه فرمايند اگر ذات اقدس الهي انشاءالله توفيق داد از اول سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» شروع ميشود «جعلكم مباركين اينما كنتم».
«والحمدلله رب العالمين»