84/03/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 111
﴿لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الالبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيءٍ وَهُديً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾(۱۱۱)
در جمعبندي سورهٴ مباركه يوسف توجه به چند نكته لازم است يكي اينكه يكي از مباحث كليدي اين سوره پُربركت مسأله رؤياست طليعهٴ نبوت برخي از انبيا رؤياي صادق است چه اينكه درباره نبوّت وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم جريان رؤياي صادق طرح شده بود و طليعه نبوّت وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) هم رؤياي صادق بود اصل رؤيا تا مسئله روح و مرگ و خواب حل نشود رؤيا حل نخواهد شد آنهايي كه به تجرّد روح قائل نيستند و حقيقت خوابيدن را عنايت نكردهاند در تعبير رؤيا حرف قابل اعتنايي ارائه نكردند همه رؤياها را ناشي از خاطرات روز ميدانند ناشي از اعمال روز ميدانند ناشي از حوادث طبييعي ميدانند ناشي از حوادث اجتماعي سياسي ميدانند ناشي از خصوصيتهاي مزاج آن رائي ميدانند در همين محدوده اما بيرون از محدوده واقعيتي هست و انسان در خواب به آن واقعيت ارتباط پيدا ميكند از آن باخبر ميشود اينها اطّلاعي ندارند بنابراين مسئله رؤيا بايد با تجرد روح و اينكه خواب يك مرگ نسبي موقت است حل بشود، اولاً قرآن كريم بر رؤيا تكيه كرده است يك، و منشأ اين را هم ارتباط روح و عالم غيب ميداند دو، و روح را مجرد ميداند سه، و خواب را مرگ موقت نسبي ميداند چهار، آن گاه پديدههاي ديگري هم كه در اثر خصوصيّتهاي طبيعي يا اجتماعي پيش ميآيد آنها را هم نفي نميكند پنج، معيار اينها را هم تحقيقات علمي حالا يا عقل است يا نقل است يا كشف همان ميداند. امّا مطلب اوّل كه مربوط به رؤيا در قرآن كريم است در چند آيه خداي سبحان مسئله رؤيا را مورد عنايت قرار داد و آن را تصديق كرد يكي در جريان حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) است كه در سوره صافات آيه ١٠٢ به بعد اين است ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَي فِي المَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَي﴾[1] تا به اينجا كه ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ ٭ وَنَادَيْنَاهُ أَن يَاإِبْرَاهِيمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إنّا كَذلِكَ نَجْزِي المُحْسِنِينَ﴾[2] اين خواب وجود مبارك حضرت ابراهيم است در جريان خواب وجود مبارك پيغمبر در سوره مباركهٴ انفال گذشت كه در جريان جنگ بدر رؤيايي نصيب رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شد و به اصحاب اعلام كرد آيه ٤٣ به بعد سوره مبارك انفال اين بود كه ﴿إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ وَلكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾[3] فرمود: خداي سبحان دشمنان تو را در عالم رؤيا به عنوان گروه اندك به تو ارائه كرده است خدا ارائه كرد دشمنانهاي تو را در چشم تو در حال خواب اندك براي اينكه آنها اهل دنيايند و دنيا متاع قليل است و آنها ظاهرشان زياد بود باطنشان كم بود شما در عالم رؤيا به باطنشان كه حقيقتشان همان باطن آنهاست آن را آشنا شديد در صحنه نبرد هم يك رؤيتي بود كه آن از بحث رؤياي كنوني بيرون است كه آن آيه ٤٤ است ﴿وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ التَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً﴾[4] در آيه ٤٤ سخن از منام نيست سخن از خواب نيست ولي در آيه ٤٣ سخن از خواب است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در عالم رؤيا ديدند كه دشمنان اندكي حمله كردند به اصحاب هم خبر داد كه گروه كمياند و اين بر خلاف واقع نبود براي اينكه باطن اينها كه دنياست ﴿مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾[5] باطن اينها كم بود حقيقت اينها همان باطن اينهاست باطن اينها را حضرت در عالم رؤيا ديد كه اندك است چه اينكه پيروزي خود را نسبت به جريان مكّه و ورود به مكّه هم در عالم رؤيا ديده است در سوره مباركه فتح آيه 27 اين است ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ المَسْجِدَ الحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ﴾[6] چه اينكه دشمنان پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه حكومت او را غصب ميكردند و بر منبر آن حضرت صعود ميكردند كه همان جريان بنياميّه است آن را در سوره مباركه إسراء به اين صورت بيان فرمود آيه ٦٠ سوره مباركه إسراء اين است ﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ المَلْعُونَةَ فِي القُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَاناً كَبِيراً﴾[7] اينها رؤياهاي صادق و حقّي بود كه خداي سبحان در قرآن كريم نسبت به وجود مبارك حضرت ابراهيم و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد رؤياي خود حضرت يوسف (سلام الله عليه) هم كه مبسوطاً بحث شد كه گفت ﴿ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾[8] اينها رؤيايي كه انبيا ديدند رؤياهايي كه از دودمان نبوت ديدند آنچه را كه در سوره مباركه طٰه از وحي بر مادر حضرت موسي (سلام الله عليه) سخن به ميان آمد طبق برخي از روايات آن هم رؤيا بود گرچه آيه از رؤيا خبري نداد آيه ٣٨ سوره مباركه طٰه اين است ﴿إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي ٭ أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي اليَمِّ فَلْيُلْقِهِ اليَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[9] اين ﴿أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي﴾ كه خداي سبحان به موساي كليم (سلام الله عليه) ميفرمايد كه ما به مادرت وحي فرستاديم كه اين كار را انجام بده در برخي از روايات دارد كه اين در عالم رؤيا بود ولي از آيه استفادهٴ رؤيا نميشود رؤياهايي كه زندانيهاي مصر ديدند كه همزنداني وجود مبارك حضرت يوسف (سلام الله عليه) بودند آن هم مبسوطاً گذشت رؤياي پادشاه مصر هم مبسوطاً گذشت پس قرآن كريم بر رؤيا صحه گذاشته البته يك قسم از رؤيا به عنوان اضغاث احلام است كه در قرآن از اين اضغاث احلام چيزي نقل نشده چون ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾[10] سخن حق در قرآن نقل ميشود اضغاث احلام اصلاً در قرآن نيست لكن به زعم برخي از دربارياني كه نتوانستند رؤياي پادشاه مصر را تعبير كنند گفتند كه اين اضغاث احلام است ﴿وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلامِ بِعَالِمِينَ﴾[11] قرآن نفي نكرده كه اضغاث احلامي نيست ولي نفي كرده كه رؤياي ملك اضغاث احلام نبود خب پس اين رؤياهايي كه در قرآن نقل شده است امري است حق و واقعشدني گاهي انبيا ميبينند گاهي انسانهايي كه با تكليف الهي بالأخره بيارتباط نيستند ميبينند. مطلب دوم اين است كه اين چيزي كه واقع نشده و انسان آن را ميبيند و حق در ميآيد معلوم ميشود كه روح با يك امر مجردي در ارتباط است براي اينكه اگر روح مادي باشد تمام حقيقت انسان همين است كه در بستر خواب است غير از اين نيست و اگر جهان غير از موجودات مادي موجود ديگري نداشته باشد چيزي كه معدوم است وجود ندارد هنوز پس رؤيا معنا ندارد آنهايي كه موجود را منحصر در مادي ميدانند ميگويند «كل موجودٍ مادي» و به عكس نقيضش هم ملتزماند «ما ليس مادياً فليس بموجود» چنين افرادي روح را هم مادي ميدانند بنابراين تمام خوابها را در همان محدودهٴ بدن اين شخص خلاصه ميكنند ميگويند اين شخص يا مشكل بدني دارد بيمار است يا سردش است يا گرمش است يا هوا سرد است يا هوا گرم است يا خاطرات سياسي و اجتماعي روز در ذهن او الآن ظهور و بروز كرده است و مانند آن در همين محدوده است بيرون از اين محدوده نيست آن گاه اين مطلب پيش ميآيد كه همه ما بالأخره در طول عمر آنچه را كه خودمان ديديم و آنچه را كه از ديگران شنيديم كه براي ما يقين است كه يك عدّهٴ خوابها حق است چيزي كه واقع نشده و بعداً بخواهد واقع بشود انسان آن را در عالم رؤيا ميبيند خب اگر موجود غير از مادي موجود ديگري نباشد اينكه معدوم است كجا موجود است و اگر روح غير از خصوصيتهاي بدن و مغز و قلب چيز ديگري نباشد و امر مادي است اين امر مادّي بايد از راه حس چيزي را درك بكند چيزي كه احساس نميشود قابل درك نيست و موجود هم نيست آن وقت چگونه يك چيزي كه معدوم است يا مربوط به گذشته است يا مربوط به آينده او ميتواند مشاهده بكند آنها كه ميگويند «الموجودٌ ماديٌ و ما ليس بمادي فليس بموجود» مبتلاي سختاند دربارهٴ حل اين گاهي نظير فرويد و امثال فرويد همه اين مسائل رؤيا را به غرايز جنسي برميگردانند ميخواهند توجيه كنند كه بسياري از مسائل اصلاً ارتباطي به مسائل جنسي ندارند يا همهاش را خاطرات روز ميدانند يا ميگويند افسانه و افيون است امّا قرآن كريم كه اين معارف را نقل ميكند هم از انبيا هم از غير انبيا ميگويد موجود دو قسم است يك قسمش مادي است يك قسمش مجرد است تعبير قرآن از موجود مادي و مجرد به غيب و شهادت است كه خدا عالم غيب است عالم شهادت است آنچه كه به حس در ميآيد مشهود است آنچه كه از حس غايب است عالم غيب است اصطلاح مادي و مجرد در قرآن نيست ولي اصطلاح غيب و شهادت هست و چون ذات اقدس الهي غائب است اسماي حسناي او صفات علياي او غائب است فرمود: ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الخَبِيرُ﴾[12] پس «الموجود علي قسمين مادي ومجرّد» يعني غيبٌ و شهاده اين يك مطلب. و انسان يك بدني دارد كه در نشئه شهادت است يك روحي هم دارد كه مجرد است كه روح را انسان نميتواند با چشم و گوش ببيند در جريان تجرد روح آيه سورهٴ مباركه بقره و آلعمران شاهد خوبي است كه دربارهٴ شهدا وارد شده است يك آيه اين است كه نگوييد يك آيه اين است كه نپنداريد نهتنها نگوييد خيالش را هم نكنيد ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[13] خب حالا اين شهيد پربركتي كه الآن به وسيله اين خمپاره اعضاي بدنش قطعهقطعه شده است بيان قرآن كريم اين است كه اين را نگوييد مُرد اين زنده است و حيّ است و عندالله است و مرزوق، با اينكه بدنش قطعهقطعه است و بردند در معراج شهادت تا تشيع بكنند و دفن بكنند فرمود: همين كه الآن در ميدان شهادت جبهه شهيد شد هماكنون زنده است «سيصير حياً» هماكنون زنده است خب اين هيچ راهي ندارد مگر اينكه بگوييم حقيقت او نمرده است بدن او البته به اين صورت درآمد بعد هم با بدن ديگر زنده است پس در فرهنگ قرآن روح شهيد يقيناً مجرد است بدن مناسب خود را در عالم برزخ دارد تا دوباره به بدن اصليش در قيامت برگردد مطلب ديگر اين است كه اينچنين نيست كه اين افرادي كه به ميدان جبهه ميروند فقط كسي كه بعداً شهيد ميشود داراي روح مجرد باشد نه اينها همه يك حقيقتاند آن هم كه فاتح شد داراي روح مجرد است آن هم كه جانباز است داراي روح مجرد است آن هم كه آزاده است داراي روح مجرد است اينها يك حقيقتاند اين طور نيست كه اگر كسي شهيد شد روحش مجرد است و اگر شهيد نشد مجرد نيست چه اينكه عالمان دين كه مركّب اينها كمتر از خون شهيد نيست اينها هم يقيناً مجردند بنابراين حقيقت انسان را روح مجرد او تشكيل ميدهد كه ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[14] اين روح جزء عالم غيب است در بدن نيست ولي بدن را اداره ميكند سرپرست بدن است به تعبيري كه از وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) نقل ميكند روح در بدن مثل معنا در لفظ است كه لفظ را معنادار ميكند مستعمل ميكند كه از اهمال به در ميآورد پس مطلب دوم اين است كه در فرهنگ قرآن روح انسان حقيقتي است مجرد و نمير چه اينكه در جريان آن قليب بدر هم وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي كفّار را دستور داد در آن چاه بدر انداختند الآن هم كه شما به بدر ميرويد بين مكه و مدينه مزار شهداي بدر را زيارت ميكنيد ميبينيد ديواري است كه آن طرف ديوار آن قليب و چاه هست كه از همان اول وجود مبارك حضرت پيشبيني كرده بود كه گورستان آن كفّار بيرون از محدوده مزار شهدا باشد مزار شهدا در يك قسمت دست چپ وقتي انسان رو به مكّه ايستاده است قرار دارد و آنها در طرف پشت ديوارهايي كه رسم است الآن چيدند آن قليب و چاهي كه كفّار را انداختند آنجا قرار دارند حضرت رفتند بالاي چاه فرمود: «﴿فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً﴾[15] »[16] به حضرت عرض كردند با چه كسي حرف ميزنيد فرمود: «ما انتم باسمع لما اقول منهم»[17] اينچنين نيست كه شما حرفهاي مرا بهتر از آنها بشنويد آنها كاملاً الآن ميشنوند با آنها گفتگو كرد كه من ﴿قَدْ وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً﴾[18] حالا آن تهديدهاي الهي را ديديد حق بود كه بعد از مرگ چه ميكنند با آدم، بنابراين انسان چه مؤمن باشد و چه كافر بدنش ميميرد و روحش هرگز مردني نيست و با بدن مناسب آن عالم محشور خواهد شد تا دوباره به حالت اولياش در معاد برگردد خب.
پرسش ... پاسخ: فرقي ندارد از نظر اينكه هر دو زندهاند اگر آن مردهها نظير علما و مراجع و بزرگان دين باشند اينها هم ﴿أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[19] اند اگر افراد عادي باشند اينها ﴿أَحْيَاء﴾ هستند امّا ﴿عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ نيستند در سوره مباركه قمر دارد كه ﴿إِنَّ المُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[20] اين ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ مال همه نيست شهدا و اولياء و اينها اين را دارند افراد ديگر ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[21] امّا ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ باشند عنداللهاي باشند نيست همه اينها اگر انشاالله صالح باشند ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ اين كه گفته شد «القبر روضة من رياض الجنّة او حفرةٌ من حُفَر النيران»[22] همين است ديگر. مطلب بعدي اين است كه خواب در فرهنگ قرآن مرگ موقت نسبي است انسان ميخوابد حقيقتاً ميميرد نه مجازاً منتها مرگش نسبي است نه مطلق و موقت است نه دائم امّا نسبي است براي اينكه بخش عقلانياش از اين بدن جدا شد اين بدن ديگر حالا فكر بكند بتواند مطالبي را تجزيه و تحليل كند نيست بخش حيوانياش هم جدا شد بتواند مثلاً عاطفهاي مهري بورزد نيست امّا بخش گياهياش هست كه اين غذايي كه خورده دارد هضم ميكند اين مرحله گياهي نفس انساني سرپرستي بدن را به عهده دارد كه اين بدن نپوسد وگرنه آن محبّتها و تولّيها و تبريها و ارادهها و كراهتهايي كه در محدوده حيوانيت است در او نيست آن استدلالهاي عقلي و نقد و ابرام و اينها كه كار يك انسان متفكر هم است در آن نيست اين نسبتاً بدن را واقعاً رها كرده است منتها اگر دو ساعت خوابيد دو ساعت است ده ساعت خوابيد ده ساعت است يك مرگ نسبي موقت است واقعاً مُرد منتها ما چون اين خواب را به عنوان آرامش و آسايش روز ميدانيم درباره اين فكر نميكنيم و قرآن كريم آن را آيه الهي ميداند ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ﴾[23] اين جزء آيات الهي است همان طوري كه ما درباره خيلي از آيات فكر نميكنيم در خواب هم فكر نميكنيم خب اين آيتالله يعني نوم، انسان ميميرد كجا ميرود فرمود مُردهها كجا ميروند مُردهها را اولاً چه كسي ميميراند وقتي هم مُردند پيش چه كسي ميروند جز خدا كس ديگر نيست كه البته بعضيها هستند كه ذات اقدس الهي مستقيماً روح آنها را قبض ميكند ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[24] بعضيها هستند كه وجود مبارك عزراييل (سلام الله عليه) قبض روح ميكند ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ المَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[25] غالب مردم كسانياند كه ملائكهاي كه زير مجموعه عزراييل (سلام الله عليهم) هستند آنها قبض ميكنند كه ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[26] هر كسي آن شايستگي را ندارد كه وجود مبارك عزراييل (سلام الله عليه) قبض روح كند او را او بيايد براي خواص از انبيا و اوليا و امثال ذٰلك است وگرنه براي توده مردم ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ است خب اينها متوفيشان يا خداست يا حضرت عزراييل به اذن خدا يا زير مجموعه حضرت عزراييل (سلام الله عليهم) به اذن الله.
پرسش ... پاسخ: بله ديگر آنجا ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾ اوحدي از نظير ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ﴾[27] كه مخصوص سيدالشهداء (سلام الله عليه) باشد در جريان كربلا از اين قبيل است خب اين مراتب گوناگون آنهايي هم كه زير مجموعه حضرت عزراييل (سلام الله عليهم) هستند يا خود حضرت عزراييل (سلام الله عليه) همه اينها به اذن الله توفي ميكنند توفي هم يعني اخذ تام در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه ما فوت نداريم وفات داريم فوت اين تاء جزء كلمه است فات يعني زال امّا وفات اين تا جزء كلمه نيست اين «تا»ي مصدريه است از باب وفا و استيفاء و متوفّي و متوفا اينها همه يك پيام دارند اگر كسي حق يك مطلبي را كاملاً ادا كرده است يا در اين زمينه رساله خوبي نوشته است ميگويند مستوفا بيان كرد يعني چيزي را كم نگذاشت اگر كسي دين خود را حق خود را كاملاً گرفت يا داد ميگويند استيفاي حق نمود چيزي را كم نكرد انسان هم كه ميميرد تمامحقيقت او را خدا استيفا ميكند توفي ميكند خدا ميشود متوفا اين شخص ميشود متوفيٰ فرمود فرق نميكند يا دائم يا موقت در هر دو حال شما متوفاييد و متوفي شما خداست ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾[28] آنهايي كه ميميرند متوفا ميشوند متوفي آنها خداست آنهايي كه نمُردند خوابيدند و [به] خواب رفتند باز متوفيشان خداست اين است كه در سوره مباركه انعام فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ﴾[29] او هر شب شما را ميميراند و هر روز شما زنده ميشويد يك بعث تازه است ﴿وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ﴾ هر روز شما يك معادي داريد و يك مرگي داريد و يك برزخي داريد منتها نميدانيد خب پس انسان واقعاً ميميرد منتها مرگ نسبي چون بخش گياهي هنوز هست و موقت حالا يا دو ساعته است يا ده ساعته وقتي اين روح اين بدن را رها كرده است ميرود در عالم خودش در جهان غيب خداي سبحان ميفرمايد كه ما معمار اين عالميم مهندس عالميم هيچ چيزي در عالم اتفاق نميافتد مگر اينكه ما قبلاً نقشهاش را كشيديم رمز و رازش را بيان كرديم در مخازنمان گذاشتيم به تدريج آنها را در زمان و زمين معين نازل ميكنيم ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[30] هر يك شيءاي كه در عالم طبيعت هست چندين مخزن دارد چون اين خزاين جمع در مقابل جمع نيست جمع در مقابل مفرد است ﴿مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ يعني «لكلّ شيءٍ خزائن» آنها كه انسان كاملاند ممكن است به همه اين مخازن از لوح محو و اثبات و لوح محفوظ به همه اين الواح و مخازن پي ببرند آنهايي كه نشد ممكن است به بعضي از مخازن پي ببرند از مخازن ديگر بيخبر باشند كه مسئله بدا و اينها در اين محدوده راه پيدا ميكند خب ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾[31] يعني«لكل شيءٍ خزائن» نه «لكل شيءٍ خزينه» جمع نفرمود: اشياء خزاين دارند تا بشود جمع در برابر جمع هر شيء خزاين دارد اگر هر شيء خزاين دارد اگر انسان به بعضي از اين مخازن رابطه پيدا كرد ميفهمد فردا چه خبر است يا بعد از يك سال چه خبر است يا بعد از صد سال چه خبر است اتفاق ميافتد منتها اين راه باز است اگر امين بود صادق بود اين از لطايف تعبير مرحوم بوعلي است كه انسان دروغگو خواب صادق نميبيند براي اينكه عادت كرده به كم و زياد كردن خب شما وقتي در دنيا يك حرفي به او ميزنيد اين كم و زياد ميكند و به ديگري منتقل ميكند در عالم خواب هم وقتي بردند به مخزن يك چيزي را ديد حالا ميخواهد برگردد كم و زياد ميكند اين ميشود اضغاث احلام آدم خائن خواب صادق نميبيند آدم كاذب خواب صادق نميبيند اگر امين بود و صادق بود چون روزانه اينچنين است با امانت و صدق مينويسد و ميگويد و عمل ميكند در آن عالم هم اگر چيزي نشانش دادند با امانت حفظ ميكند و بيدار كه ميشود همان ميماند ميشود ﴿إِنِّي أَرَي فِي المَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾[32] امّا اگر خائن بود نه طور ديگر است از اين تعبيرهايي كه درباره ابن سيرين است كه يك كسي آمده گفته من خواب ميبينم كه مهر دست من است و به دهن مردم مهر ميزنم اين تعبير [ش] چيست؟ فرمود: تو ميشوي مؤذن اذان ميگويي وقتي اذان گفتي ديگر اينها در ماه مبارك رمضان از غذا خوردن محروم ميشوند دهنهاي اينها را ميبندي بعد هم همين طور شد گفت تو مؤذّني اذان ميگويي وقتي اذان صبح را گفتي خب مردم در ماه مبارك رمضان ديگر چيزي نميخورند كه آن اذان كه ﴿وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الفَجْرِ﴾[33] به اين صورت مهر بر دهن درآمده است گاهي انسان كم و زياد ميكند خب اين تعبير ندارد گاهي كم و زياد نميكند متخيلهاش از آن شبيه به شبيه ديگر از آن شبيه به شبيه ديگر يك چيزهايي را ميسازد و ميبافد و بيدار ميشود آن وقت معبّر كه روانشناس خوبي است و از اين فنّ باخبر است عبور ميكند از اين صورتي كه اين به يادش بود به آن صورتي كه ديده است عبور ميكند و ميگويد فلان حادثه اتفاق ميافتد اين گذشته از روانكاوي و رواشناسي و اين گونه از فنون يك پيوند غيبي هم ميطلبد يك طهارت روح هم ميطلبد كه بتواند عبور كند از آنچه را كه اين شخص نائم وقتي بيدار شد گزارش داد كه من چنين چيزي ديدم بتواند از اين اشباه و نظاير يا اضداد عبور بكند به آن صورت اصلي برسد اگر يك انسان پريشانگويي باشد در عالم رؤيا هم پريشانخيال است و پريشانباف پشت سر هم از صورتي به صورتي از معنايي به معنايي ميبافد وقتي بيدار شد يك كلافه سردرگمي تحويل معبّر ميدهد اين معبّر ميماند ميگويد اضغاث احلام است امّا اگر نه بيواسطه باشد نظير ﴿إِنِّي أَرَي فِي المَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾[34] يا به واسطه كم باشد آن معبّر كه اين فن را آشناست ميتواند عبور بكند و عبور بدهد به آن صورت اصلي برسد پس بنابراين انسان هرگز در جهان طبيعت خلاصه نيست يك، روحي دارد مجرد دو، خواب مرگ موقت و نسبي است سه، انسان در خواب با واقعيتها آشنا ميشود چهار، اگر امين و صادق بود همانها يادش هست و اگر نبود گرفتار سهو و نسيان ميشود يادش نيست پنج، و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن طوري كه مرحوم كليني (رضوان الله عليهم) در جلد هشت كافي يعني روضه كافي نقل كرد در آنجا روز كه ميشد به شاگردانش ميفرمود: «هل من مبّشرات»[35] ديشب چه مبشري ديديد رؤياهاي صادق را ميگويند مبشرات ديشب چه ديديد اينها معمولاً ميخوابيدند خواب اينها يك كلاس درس بود براي اينها يك قدري كمتر ميخوردند غذاي حلال و طيب و طاهر ميخوردند سبكتر ميخوابيدند رو به قبله ميخوابيدند با وضو ميخوابيدند با دعا ميخوابيدند خيلي چيز گيرشان ميآمد آنها واقعاً در محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم كلاس درس درس بود هم آن چند ساعتي كه ميخوابيدند درس بود خيلي از رؤياها نصيبشان ميشد حضرت از آنها سؤال ميكرد «هل من مبشرات» ديشب چه ديديد، خب اگر وضع اين است كه انسان 24 ساعت ميتواند شاگردي بكند و خواب درآن نباشد خواب يعني به اين معنا كه انسان غافل باشد خب چرا از اين حداكثر بهره را نبرد و اصل رؤيا هم باز همين روايتي كه مرحوم كليني (رضوان الله عليهم) در كافي نقل كرده بود كه يك بار از كافي خوانديم الآن از وافي ميخوانيم براي اينكه يك تعليقهاي شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني (رضوان الله عليه) در اين روايت دارند كه اين تعليقهشان خيلي پُربركت است ايشان،
پرسش: اصحاب كهف و كلب آنها هم الآن در خواباند؟
پاسخ: نه آنكه گذشت اوضاعشان كه آنها بيدار شدند ديگر. خب اين مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در جلد هشت كافي يعني در روضهٴ كافي آنجا اين روايت را نقل ميكنند كه بشر اولي ميخوابيد ولي خواب نميديد انبيا كه مبعوث شدند آنها را به احكام و حكم الهي دعوت كردند آنها قبول نميكردند ميگفتند خب اگر ما حرف شما را گوش بدهيم شما كه «ما انت بأكثرنا مالاً ولا بأعزّنا عشيرةً»[36] ما چرا حرف شما را گوش بدهيم انبيا ميفرمودند اينها دستورات الهي است چه بر شما واجب است چه حرام است بايد انجام بدهيد گفتند ما اگر انجام بدهيم چه ميشود فرمودند بهشتي هست جهنمي هست حسابي هست كتابي هست گفتند كه چه زماني ما به اين پاداش يا كيفر ميرسيم ميفرمودند بعد از مرگ آنها انكارشان بيشتر ميشد ميگفتند بعد از مرگ كه خبري نيست انسان مُرد تمام ميشود چون بسياري از مردم مرگ را پوسيدن ميدانند نه از پوست به درآمدن اين هم كه شما ميبينيد اين جهانخوران افتادند به جان جهان سوم و اينها واقعاً براي اينها مرگ پوسيدن است ميگويند ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾[37] امّا اگر كسي باورش شد كه مرگ از پوست به در آمدن است [به] فكر آن است انبيا فرمودند كه بعد از مرگ است آنها انكارشان زياد شده بعد ذات اقدس الهي رؤيا را نصيب اينها كرده است كه اينها وقتي ميخوابيدند يك چيزهايي را در عالم رؤيا ميديدند بعد ميآمدند حضور آن پيامبرشان ميگفتند اينها چيست كه ما ميبينيم فرمود: اينها از نمونه آن چيزهايي است كه ما به شما ميگوييم شما خيال نكنيد اين كه رفت در گورستان در همين گورستان در ميآيد پاداش ميبيند يا زير اين قبر يكمتر و نيم گودي باغهاي الهي است آنجا يك عالمي است نظير اين عالم اين شبيه آن عالم است خدا ميخواهد به شما بفهماند كه آنچه كه ما بعد از مُردن به شما ميدهيم از همين قبيل است تا دوباره برگردند به جريان معاد كه بدنها زنده ميشود اين روايت را مرحوم فيض (رضوان الله عليه) در جلد سيزده وافي چون سيزده جزء كرده بودند وافي به طبع جديد جلد 25 جلد 25 به طبع جديد صفحه ٦٤١ آن وافي رحلي سه جلدي اگر كسي دارد جزء سيزدهم وافي است عنوانش هم «أبواب مابعد الموت» است «أبواب مابعد الموت« چند باب دارد باب 111 آن اين است «باب مكان أرواح الكفّار بعد الموت» اينها بعد از مرگ كجا ميروند در اين باب هفت روايت نقل ميكند كه روايت هفتم همين است كه از روضه كافي مرحوم كليني نقل ميكند آن روايت اين است كه حسنبنعبدالرحمان عن ابيالحسن (عليه السلام) ميگويد «انّ الاحلام لم تكن فيما مضيٰ» آن بشرهاي اولي احلام و رؤيايي نداشتند خوابي نميديدند «فيما مضي في اول الخلق و إنّما حدثت» حضرت فرمود: اين خوابها بعداً پيدا شد راوي عرض ميكند كه «فقلتُ و ما العلّة في ذلك» چطور شد كه بشر اولي خواب نميديد بعد خدا رؤيا را نصيبش كردند فقال «انّ الله تعالي بعث رسولاً الي اهل زمانه فدعاهم الي عبادة الله وطاعته فقالوا» آن مردم آن سرزمين به رسولشان گفتند «إن فعلنا ذلك فما لنا» اگر ما اين دستورات تو را انجام بدهيم براي ما چه ميماند تو كه سمتي نداري سرمايه دارتر از ما نيستي عزيزتر از ما نيستي آخر چرا حرف تو را گوش بدهيم «فما لنا فوالله ما انت بأكثرنا مالاً و لا بأعزّنا عشيرةً» آن گاه آن رسول فرمود: «إن أطعتموني أدخلكم الله الجنّة وإن عصيتموني أدخلكم الله النار» آنها گفتند «قالوا و ما الجنّة والنار» بهشت چيست جهنّم چيست «فوصف هم ذٰلك» بهشت را برايشان معنا كردند احكام بهشت را جهنّم را معنا كردند احكام جهنّم را «فقالوا متيٰ نصيرُ الي ذٰلك» خب ما اگر دستورات تو را انجام بدهيم به بهشت ميرويم چه زماني به بهشت ميرويم «فقال إذا مِتُّم» وقتي مُرديد وارد بهشت ميشويد آن گاه «فقالوا لقد رأينا أمواتنا صاروا عظاماً و رفاتاً» آنها گفتند بعد از مرگ كه خبري نيست براي اينكه هر كه مُرد پوسيد و خاك شد ديگر بعد از مرگ خبري نيست ـ معاذاللهـ «فإزدادوا له تكذيباً و به استخفافاً» هم او را درغگو دانستند ـ معاذاللهـ هم او را خفي و تهيمغز تلقي كردند آن گاه «فأحدث الله عزّوجلّ فيهم الأحلام» خداوند رؤيا را نصيب اينها كرد كه اينها در خواب چيزهايي را ميديدند «فأتوه فأخبروه بما رأوا و ما أنكروا» اينها آمدند پيش پيامبر آن عصر گفتند كه ما وقتي خوابيديم يك چيزهايي را ميبينيم اينها چيست تا حال نبود اين اوضاع چيست اين احوال چيست فقال (عليه السلام) «انَّ الله عزّوجلّ أراد أن يحتج عليكم بهذا هٰكذا تكون أرواحكم إذا متُّم» خداي سبحان ميخواست نمونه نشان بدهد شما كه ميميريد در چنين عالمي ميرويد توقع نداشته باشيد در گورستان بهشت باشد شماييد و ابديتتان مگر شما در عالم رؤيا سفر ميكنيد با اين بدني كه در بستر خوابيده است سفر ميكنيد وجود مبارك ابراهيم حقيقت خود را ديد و حقيقت اسماعيل را ديد ﴿إِنِّي أَرَي فِي المَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾[38] يا اين ارواح با يكديگر گفتگو كردند ارواح كه ذبح ندارد ذابح ندارد مذبوح ندارد آن بدن مثالي است كه مناسب با عالم رؤياست انسان با آن بدن هست و خود اوست نه اينكه شبيه او باشد البته در معاد دوباره برميگردد به آن حالت اوليه،
پرسش: قرآن اي روايت را تأييد ميكند؟
پاسخ: بله ديگر قرآن دارد كه ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ﴾[39] ديگر اين اصلش كه قرآني بود اين روايات به دنباله آياتي است كه ميگويد كه اين شهيد زنده است شهيد بالأخره با بدن زنده است ديگر آنها هم كه در قليب بدر بودند آنها هم زندهاند آنها هم با بدن زندهاند ديگر
پرسش ... پاسخ: نه ديگر بالأخره رشد علمي است يا جهات ديگر است يك نعمتي است كه خداي سبحان به همه نداده بود بعد فرمود كه اين نمونه آن است «فقال انَّ الله عزّوجلّ أراد أنْ يَحتجَّ عليكم بهذا هٰكذا تكون أرواحكم إذا متُّم و ان بُليَت أبدانكم حتيٰ تَصير الأرواح الي عقاب حتي تبعث أبدان» گرچه بدنهايتان بپوسد ولي بالأخره روحتان با بدن مناسب آن عالم زنده است تا دوباره قيامت كبرا بشود و بدنتان برگردد غرض اين است كه اصل رؤيا با اين امور حق است اگر كسي بخواهد هم روز درس بخواند هم شب درس بخواند هم در بيداري درس بخواند هم در خواب درس بخواند راه باز است بالأخره، اين همه معارف در رؤيا نصيب شد ديگر خب وجود مبارك پيغمبر آن همه جرياني كه فتوحات بود بخش عظيمي در آن جريان بدر در رؤيا و جريان ورود، فاتحانه وارد مكّه شده بودند در رؤيا بود اينها در رؤياست جريان حضرت يوسف در رؤيا بود اين راه باز است كه انسان 24 ساعت درس بخواند بالأخره اگر آن درس بهتر از اين نباشد كمتر از اين نيست حالا اين دو آيه را هم تبركاً بخوانيم كه خداي سبحان فرمود: وقتي كه شما ميميريد روحتان پيش ماست آيه ٤٢ سوره مباركه زمر اين است ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[40] اين يك ﴿وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾[41] پس ما هر شب متوفاييم و خداي سبحان متوفي است امّا نميدانيم نزد چه كسي ميرويم و باكمان هم نيست يك آدم مغماعليهاي را اگر ببرند نزد يك پيامبري يك ولياي يك امام زماني(عليهم الصلاة و عليهم السلام) او خبر ندارد كه هر شب ما مهمان خداييم حالا آنچه كه در سوره مباركه انفال و در سوره مباركه انعام آمده آن هم همين است آيه شصت سوره مباركه انعام اين است ﴿وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَي أَجَلٌ مُسَمَّيً ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[42] بخشهاي ديگري هم كه مربوط به همين شجره ملعونه في القرآن است از همين قبيل است كه در سوره مباركه اسراء بيان شده آيه شصت سوره اسراء ﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ المَلْعُونَةَ فِي القُرْآنِ﴾[43] آن آيه هم كه مربوط به وحي به مادر موسيٰ (سلام الله عليهما) بود آن هم از همين قبيل است.
«والحمد لله رب العالمين»