درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

84/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 110 الی 111

 

﴿حَتَّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاءُ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ القَوْمِ المُجْرِمِينَ﴾(۱۱۰)﴿لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الالبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَي‌ءٍ وَهُديً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾(۱۱۱)

 

در چند آيه قبل وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد كه ابلاغ كند كه راه من مشخص است ﴿قُلْ هذِهِ سَبِيلي﴾[1] بحث مهم اين است كه اين راه به سوي خداست يا به سوي رفع حجاب است گرچه در بعضي از آيات سبيل به الله اسناد داده شد سبيل‌الله است ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[2] يا ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[3] و مانند آن كه سبيل به الله اسناد داده شد يعني راه خدا ولي آيا اين راه، راه خداست يا راه پرده‌برداري است اگر خداي سبحان به انسان از هر موجودي نزديك‌تر است پس بين انسان و ذات اقدس الهي فاصله‌اي نيست تا كسي بخواهد راهي را طي كند و به خدا برسد راه در صورتي است كه بين سالك و مقصد يك فاصله‌اي باشد اگر بين سالك و مقصد فاصله‌اي بود آنجا راه تصور دارد ولي اگر مقصد به سالك نزديك بود يك، بلكه از ديگران به سالك نزديك‌تر بود دو، بلكه از حبل وريد سالك به سالك نزديك‌تر بود سه، بلكه از خود سالك به سالك نزديك‌تر بود ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[4] چهار، در چنين حالتي راه فرض دارد؟ پس اينكه سبيل به الله اضافه شد ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[5] راه خدا اينها يعني چه؟ بازگشت اين راهها به اين است كه «الطريق لِلّه» نه الي الله اين يك مطلب و اين طريق براي اين است كه انسان به آن حجاب دسترسي پيدا كند و اين حجاب را بردارد وقتي حجاب را برداشت ملاقات مي‌كند رحمت الهي را اين بيان نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) كه در طليعه دعاي ابوحمزه ثمالي در سحرهاي ماه مبارك رمضان است مي‌تواند شاهد اين بحث باشد كه «انَّ الراحل إليك قريب المسافة»[6] بعد اين را توضيح مي‌دهد كه «انّك لا تحتجب عن خلقك الاّ ان تحجبهم الاعمال دونك»[7] تو محجوب نيستي چون محجوب نيستي بنابراين فاصله نيست فقط گناه نمي‌گذارد كه تو را ببينند اگر آيه سوره مباركه بقره از قرب الهي خبر مي‌دهد ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾[8] و اگر آن سه طايفه آيات كه ياد شده است همراه با اين طايفه جمعاً چهار آيه از قرب و اقرب‌بودن خدا خبر مي‌دهد پس معلوم مي‌شود كه اين راه به طرف رفع حجاب است نه به طرف الله بين ما و خداي ما چيزي جزء خود‌بيني فاصله نيست اگر اين را برداريم به لقا رحمت الهي رسيديم آن وقت آن روايتي كه از وجود مبارك ابي‌ابراهيم امام كاظم (سلام الله عليه) رسيده است كه «ليس بينه [سبحانه تعالي] و بين خلقه حجاب غير خلقه و احتجب بغير حجابٍ محجوب و استتر بغير ستر مستور»[9] معناي خودش را باز مي‌يابد پس ذات اقدس الهي به ما از خود ما نزديك‌تر است قهراً مسير و طريقي در كار نيست تا ما اين طريق را به سوي الله طي كنيم اگر تعبير به طريق است، طريق است براي رفع حجاب كه اگر اين خودي را و خودخواهي را برداريم آن گاه مشاهده خواهيم كرد و هر كاري كه در مسير دين باشد يعني در حقيقت براي رفع حجاب است يعني همان مي‌شود سبيل خدا ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[10] اين مربوط به ﴿هذِهِ سَبِيلي﴾[11]

پرسش: ﴿أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[12] ...؟

پاسخ: بله ديگر براي اينكه ما كه صمد نيستيم كه آن روايتي كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل كرد اين است كه «انسان اجوف است» صمد فقط خداي سبحان است ما يك موجود درون‌پر نيستيم كه در درون ما قدرت خدا و علم خدا نفوذ نداشته باشد بلكه در درون ما قدرت خدا علم خدا احاطه قيّوميهٴ خدا حضور و ظهور دارد كه آن فيض خدا «داخل في الأشياء لا بالممازجة»[13] اگر فيض خدا داخل در اشياست «لا بالممازجة» يكي از اشيا هم انسان است پس در درون و بيرون انسان آن احاطهٴ فيض خدا حضور و ظهور دارد بدون امتزاج قهراً بين ما و خود ما قدرت نامتناهي خدا فاصله است اگر ما يك موجود درون‌پُري بوديم صمد بوديم در درون ما قدرت خدا حضور و ظهور نمي‌داشت ـ معاذالله‌ـ بله مشكل پيدا مي‌شد امّا اين‌چنين نيست بنابراين ما قبل از اينكه خودمان را بفهميم خدا را مي‌فهميم اين خودبيني نمي‌گذارد كه ما به خدابيني برسيم راه اين است بالأخره آن بيان نوراني امام كاظم (سلام الله عليه) در روز 27 ماه رجب كه يك دعايي دارد كه وجود مبارك امام كاظم را [در] روز 27 سال قبل به زندان سندي بن شاهك بردند و روز 25 ماه رجب سال بعد نعش مطهرش را و جنازه مطهرش را از زندان درآوردند حضرت را كه مي‌خواستند به زندان ببرند اين مناجات را داشت كه من مي‌دانم كه «انَّ الراحل إليك قريب المسافة»[14] و تو محجوب نيستي «وقد ناجاك بعزم الإرادة قلبي»[15] من هم با اختيار دارم رفع حجاب مي‌كنم و [به] طرف تو مي‌آيم پس راه خاص انبيا (عليهم السلام) اين است بعد فرمود: انبيا مردم را دعوت كردند و تا آن آخرين لحظه كه ممكن بود صبر مي‌كردند وقتي به نصابش رسيد ديگر نااميد شدند عذاب خدا مي‌آيد

پرسش: «ليس في ... الاّ الله» ...؟

پاسخ: چه كار دارد به ﴿يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[16]

پرسش ... پاسخ: ديگر نمي‌گويد من خدا هستم كه مي‌گويد «داخل في الأشياء لا بالممازجة» مي‌گويد «لا بالممازجة» را هم مي‌گويد نه اينكه «بالممازجه» بگويد در جميع اشيا قدرت خدا حضور و ظهور دارد ولي ممزوج نيست قدرت خدا چون نامتناهي است همه جا حضور دارد و در هيچ جا و در هيچ شيء و هيچ شخص رنگ او و نام او را نمي‌گيرد آن قدرت خدا «داخلٌ في الشجر أما ليس بشجر» «داخلٌ في القلب اما ليس بقلب» «داخل في الاشياء اما لا بالممازجة» خب اگر قصص انبيا (عليهم السلام) بازگو شد براي اين نكته بود كه اينها صبر و مقاوت داشتند براي هدايت مردم تا آخرين لحظه هرگز صحنه را ترك نمي‌كردند صابر و بردبار بودند تا آن آخرين لحظه وقتي كه نااميد مي‌شدند ديگر حرف آنها در مردم اثر نمي‌كرد نظير آنچه كه درباره حضرت نوح نقل شده است قبلاً خوانديم و گمان كردند كه مردم اينها را تكذيب مي‌كنند يك، يا نه، مردم، اقوام اينها گمان كردند كه ديگران به اينها گزارش دروغ مي‌دهند كه گفتند ما ياري مي‌كنيم حالا ياري نمي‌كنند دو، يا اينها يعني مردم گمان كردند كه به اينها وعده داده شد كه شما اگر مقاوت كنيد ياري خدا مي‌رسد اين گزارش و اين وعده ـ معاذالله‌ـ دروغ بود اين چنين نيست كه اگر يك ملتي مقاومت كرد صبر كرد نصرت الهي بيايد اين‌چنين نيست در چنين حالتي ﴿جَاءَهُمْ نَصْرُنَا﴾ كه اگر كُذِّبوا خوانده شد ممكن است ضمير ﴿ظَنُّوا﴾ به خود رسل برگردد اما وقتي ﴿كُذِبُوا﴾ خوانده شد يقيناً ضمير ﴿ظَنُّوا﴾ به رسل برنمي‌گردد انبيا هرگز گمان نمي‌كنند كه وعده الهي دروغ باشد ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[17] ﴿وَمَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾[18] و مانند آن ﴿وَمَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾ پس اگر «كُذِّبوا» باشد كه يعني تكذيب خب اين ضمير ﴿ظَنُّوا﴾ كه به معناي ايقنوا است مثل ﴿الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ﴾[19] در آنجا در مورد يقين به كار رفته است كه اينها يقين پيدا كردند آن امت اينها را تكذيب كردند و اينها مورد تكذيب امّت قرار گرفتند اين عيب ندارد اما اگر ﴿كُذِبُوا﴾ باشد يعني به اينها خبر دروغ داده شد كذب يعني خبر دروغ داد كُذِبَ يعني خبر دروغ به او داده شد همان حديثي كه از وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در بحث ديروز نقل شد ناظر به همين است كه فرمود «ما كَذّبتُ و لا كُذّبت و انها الليلة»[20] نه من دروغ مي‌گويم و نه به من خبر دروغ داده شد كَذبتُ يعني خود من دروغ گفتم كُذِبتُ يعني به من خبر دروغ داده شد فرمود نه من دروغ مي‌گويم نه به من خبر دروغ داده شد آنهايي كه به من خبر دادند كه شب نوردهم چنين حادثه‌اي اتفاق مي‌افتد امشب همان شب است ﴿كُذِبُوا﴾ اگر باشد يعني به آنها خبر دروغ داده شد اگر گزارشگران و مخبران مردم باشند باز هم عيب ندارد كه ضمير به رسل برگردد كه ﴿ظَنُّوا﴾ يعني ايقنوا اينها اطمينان پيدا كردند كه مردم كه گزارش مي‌دادند و مي‌گفتند ما ايمان مي‌آوريم اين گزارششان دروغ بود امّا اگر به معناي اين باشد كه گزارش وعدهٴ الهي است كه فرشتگان خدا از طرف خدا وعده مي‌دادند كه اگر شما صابر و بردبار باشيد نصرت فرا مي‌رسد به اين معنا باشد هرگز ضمير ﴿ظَنُّوا﴾ به رسل برنمي‌گردد چون رسل يقين دارند ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾[21] اند كه هم خودشان معصوم‌اند هم فرشتگاني كه ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[22] معصوم‌اند و هم ذات اقدس الهي كه ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[23] اين در روايات‌ ما از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) هست كه مأمون در همان مجلس از وجود مبارك امام هشتم (سلام الله عليه) سؤال مي‌كند كه انبيا كه معصوم‌اند حضرت فرمود: بله عرض كرد پس چرا در اين آيه دارد كه ﴿وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا﴾ فرمود: اين‌چنين نيست كه انبيا گمان كردند كه وعده دروغ به آنها داده شد بلكه اين ضمير ﴿ظَنُّوا﴾ به مرسل اليهم برمي‌گردد يعني آن مردم گمان كردند كه وعده نصرت دروغ است بعد آنجا مأمون اعتراف كرد بود به عظمت وجود مبارك امام رضا پي برد و اينها ديگران هم اين روايت را بعدها نقل كردند كه ابي‌حمزه جذاذ است ظاهراً يك مهماني تشكيل داد سعيد‌بن‌جبير و ضحاك و اينها كه از مفسران و تابعان بودند اينها را دعوت كرد وقتي ابوحمزه جذري اين مهماني را تشكيل داده است گفت: «صنعت طعاماً و دعوت اناساً من اصحابنا منهم سعيد‌بن‌جبير و ضحاك‌بن‌مزاحم» عدّه‌اي از دوستان را دعوت كردند كه سعيد و ضحاك كه از مفسران بودند آنها هم در اين مهماني حضور داشتند وقتي مهماني به رسميت رسيد يك جواني از قبيله قريش از سعيد‌بن‌جبير همين آيه را پرسيد كه ﴿حَتَّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا﴾ اين يعني چه؟ ﴿وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا﴾ چون ﴿كُذِبُوا﴾ را نفي كرده بودند وقتي اين جوان پرسيد ايشان پاسخ دادند كه «ظنَّ المرسل إليهم انّ الرسل قد كذبوا» گفت اين ضمير ﴿ظنَّوا﴾ به آن قوم برمي‌گردد به مرسل إليهم برمي‌گردد آن مردم گمان كردند كه وعده‌اي كه به انبيا داده شد ـ معاذالله‌ـ دروغ است براي اينكه به انبيا وعده داده شد كه اگر شما حجت بالغه را به مردم برسانيد عدّه‌اي ايمان مي‌آورند و محفوظ مي‌مانند عدّه‌اي به سوء اختيار ايمان نمي‌آورند اگر شما دعوت را به نصابتان برسانيد ما شما را پيروز مي‌كنيم آنها را از بين مي‌بريم اين مردم فكر كردند گمان كردند وعده پيروزي كه به انبيا داده شد ـ معاذالله‌ـ دروغ است كه ضمير ﴿ظنّوا﴾ به مرسل اليهم يعني به قوم برمي‌گردد ﴿ظنّوا﴾ كه انبياء ﴿قَدْ كُذِبُوا﴾ گزارش دروغ و خبر دروغ به انبيا دادند وقتي سعيد‌بن‌جبير آيه را اين‌چنين معنا كرد در آن مهماني ضحاك‌بن‌مزاحم كه خودش هم رشته تفسيري داشت گفت «لو رحلت في هذه الي اليمن كان قليلاً»[24] من اگر براي فهميدن اين مطلب از اينجا تا يمن مي‌رفتم راه كمي را رفته بودم براي اينكه اين آيه هميشه براي ما امر مشكلي بود مورد سؤال بود كه ﴿حَتَّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا﴾ يعني چه؟ خب اينها اگر به اهل‌بيت مراجعه كرده بودند خود اهل‌بيت (عليهم الصلاة وعليهم السلام) در جلسات عمومي در جلسات خصوصي بعد از اينكه وجود مبارك امام هشتم در مرو در خراسان به صورت عموم اين را مطرح كرد اين ديگر چيز روشني بود براي اهل‌بيت از فضاي اهل‌بيت اما اينها چون اهل مراجعه به آنها نبودند هميشه براي‌شان يك مشكلي بود تا يكي كه از آنها فيضي گرفته است در جمع مهماني عمومي يا خصوصي اين آيه را حل مي‌كرد ان گاه ضحاك مي‌گفت «لو رحلت في هذه الي اليمن كان قليلاً» اين رحلهٴ ابن بطوطه و اينهايي كه ملاحظه مي‌فرماييد اين يك كتابچه‌اي است يك رسالهٴ مفصل نيست مختصراست به نام رحله در اين رحله آنهايي كه براي فراگرفتن معناي يك آيه يا ضبط يك حديث مسافرتهاي طولاني كردند نامهاي آنها در اين كتاب آمده به نام الرحله اسم مي‌برد كه فلان شخص براي نوشتن و ضبط يك حديث از مدينه تا مصر رفت خب مدينه كجا مصر كجا اين حجاز است آن از شهرهاي دوردست آفريقاست آن هم فاصله آن روز سفر آن روز اين همه راه را طي كردند براي اينكه يكي از اصحابي كه محضر مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) درك كرد حديثي را شنيده بود و اين شخص براي اينكه بلاواسطه اين حديث را از آن صحابي بشنود از مدينه تا مصر سفر كرده كساني كه اين راههاي طولاني را طي مي‌كردند اين بزرگوار اسامي اينها را جمع كرده به نام الرحله خب اين الرحله ديگر معروف شده بود ضحاك‌بن‌مزاحم هم مي‌گويد من اگر براي يادگرفتن اين مطلب از مدينه تا يمن مي‌رفتم كم بود «لو رحلت في هذه الي اليمن لكان قليلاً» آنها كه واقعاً قرآن را به جد پذيرفته بودند براي آنها مسئله بود امّا كساني كه ـ معاذالله‌ـ كاري با اين آيات ندارند خب براي آنها سهل است فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ﴾ در موارد ديگري آياتي هست كه موهم اين معناست كه ـ معاذالله‌ـ پيامبري از پيامبران يا مجموع پيامبران اينها مثلاً يا نااميد مي‌شوند يا مثلاً گلايه دارند يا مثلاً مي‌گويند پس كجاست نصرت الهي خب همه اين آيات بايد روشن بشود اگر احياناً بعضي اينها متشابه‌اند بايد در سايه محكمات اينها حل بشود نظير آيهٴ ٢١٤ سورهٴ مباركه بقره در سورهٴ بقرهٴ آيه ٢١٤ به اين صورت آمده است ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ البَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ﴾[25] يعني شما فكر كرديد كه همين طور مستقيماً وارد بهشت مي‌شويد بدون آزمون اينها كساني بودند كه بالأخره اين نماز پنج‌گانه را پشت‌ سر بهترين پيشنمازهاي جهان مي‌خواندند به پيغمبر اقتدا مي‌كردند نمازهاي پنج‌گانه را نماز صبح، ظهرين و مغربين اين پنج نماز را در پنج نوبت به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) اقتدا مي‌كردند آن هم در مسجدالنبي كه بعد از مسجدالحرام بهترين مساجد است در چنين فضايي آيه نازل شد كه شما فكر مي‌كنيد بدون آزمون جبهه و جنگ اهل بهشتيد اين‌چنين نيست ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ﴾ آزمون امّتهاي ديگر را هنوز پشت سر نگذاشتيد اينها كساني‌اند كه ﴿مَسَّتْهُمُ البَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ﴾ دشواريها سختيها گرانيها قحطيها و مشكلات ديگر با اينها برخورد مي‌كرد ﴿وَزُلْزِلُوا﴾ متزلزل شده است به لرزه در مي‌افتادند تا حدّي كه ﴿حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ پيامبرشان مي‌گفت كه پس كجاست ياري خدا مردم هم مي‌گفتند پس كجاست ياري خدا پس معلوم مي‌شود كه خود پيامبر هم ـ معاذالله‌ـ گاهي مي‌تواند مثلاً گلايه داشته باشد يا مثلاً گمان بكند كه اين گزارشات درست نبود و مانند آن اين هم نارواست براي اينكه مستحضريد ﴿ حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ﴾ يك جمله است ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ﴾ يعني «حتي يقول الذين امنوا معه» خب پس دو قول است هم پيامبر فرمود هم مردمي كه با پيامبر بودند منتها پيامبر كه مي‌فرمايد: ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ اين استدعاي نصر است از خداي سبحان درخواست كمك مي‌كنند ديگران كه كم‌حوصله‌اند وقتي مي‌گويند ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ اين استبطاي نصر است ديگر طول كشيده بطيء شده خب استدعا كمال است ولي استبطا جسارت است اگر كسي استدعا كند دعا كند كه خب دعا «مخ العبادة»[26] است عبادت است اينكه بد نيست هميشه دعا بكند ﴿وَانْصُرْنَا عَلَي القَوْمِ الكَافِرِينَ﴾[27] و مانند آن استدعاي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و انبيا ديگر خب اينها عبادت است امّا استبطا يعني بطيء شده كند شده دير شده نيامده چرا نيامده خب اين جسارت است تعيين وقت تعيين تكليف تعيين وظيفه براي كسي كه ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[28] است اينكه با ايمان كامل سازگار نيست پس وقتي رسول مي‌فرمايد به عنوان استدعا است و عبادت است و كمال، وقتي افراد كم‌حوصله مي‌گويند استبطا است جسارت است تعيين وقت است و نقص، اگر در آيه ٢1٤ چنين مطلبي هست معناي خاص خودش را هم دارد.

پرسش ... پاسخ: بله ديگر يكي تحمل مي‌كند يكي نمي‌كند.

پرسش ... پاسخ: تزلزل ايجاد مي‌شود يعني به لرزه درمي‌آيند به اضطرب درمي‌آيند امّا ﴿أَمَّن يُجِيبُ المُضْطَرَّ﴾[29] مضطر را خدا جواب مي‌دهد اينها مي‌دانند كه وقتي مضطرب شدند و مضطر شدند بگويند يا الله كه مي‌شود استدعا آنها چون نمي‌دانند وقتي مضطرب شدند مي‌گويند پس كجاست خب خيلي فرق است يك آدمي كه مضطر است مي‌گويد «اللهم أنصرنا» اين عبادت است امّا كسي كه ايمانش كامل نباشد مي‌گويد پس كجاست پس چرا نيامد اين پس چرا نيامد استبطا‌كردن وقت‌گذاري‌كردن اين با ايمان كامل سازگار نيست

پرسش ... پاسخ: نه او هنوز نگران نيست چون ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[30] است ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾[31] است در آن آيه‌اي كه قبلاً بحث شد هم همين مطلب را مي‌فهماند كه ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ﴾[32] .

فرمود: اگر هيچ كس تو را ياري نكرد تو حق نداري بگويي كه من تقيه كردم آخر پيغمبر كه تقيه نمي‌كند فرمود: حالا نيامدند تو را ياري نكردند تو تنها شدي اين‌چنين نيست كه حالا كه تنها شدي بايد رها كني كه ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ﴾ البته ﴿حَرِّضِ المُؤْمِنِينَ عَلَي القِتَالِ﴾[33] در كنارش هست تشويق بكن تحريض و دعوت بكن ترغيب بكن امّا اگر نيامدند تو تنها موظفي قيام بكني خب موجودات اين‌چنيني انسانهاي اين‌چنيني هرگز نسبت به ذات اقدس الهي چنين گماني ندارند اينها محكمات است كه بايد سايه‌افكن متشابهات باشد آن حرف لطيفي كه جناب زمخشري در كشّاف گفت خب او يك اديب فحلي است قبلاً حرف او نقل شده است كه مي‌گويد شما به دنبال تذكير و تأنيث نباشيد يك، به دنبال نزديك و دور نباشيد دو، ببينيد عنصر محوري قرآن چيست ضمير را به آنجا برگردانيد اسم اشاره را به آنجا برگردانيد خب اين يك اديب نامي است در همين ﴿ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ﴾[34] اين آيه 50 تا 52 را ملاحظه بفرماييد در همين مباركه يوسف، بار دوم كه آمدند به يوسف بگويند حالا پادشاه گفت شما از زندان بايد بياييد بيرون ﴿وَقَالَ المَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ﴾[35] حالا اين چندين سال غريب هم است در زندان هم مانده بعد از اينكه پيك پادشاه آمد و مي‌خواهد يوسف را بعد از چندين سال كه مظلومانه و غريبانه در زندان بود آزاد كند حضرت فرمود نه آزاد نمي‌شوم ﴿ قَالَ ارْجِعْ إِلَي رَبِّكَ فَسْالهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ﴾[36] آن گاه آيهٴ ٥١ فاصله است در ضمن ﴿ذلك﴾ كه اسم اشاره است اينجا زمخشري آن حرف را دارد كه شما در ارجاع ضمير در ارجاع اسم اشاره به فكر تأنيث و تذكير نباشيد به فكر قرب و بعد لفظي نباشيد ببينيد محور اصلي آيه چيست محور اصلي اين آيه اين است كه وقتي به حضرت يوسف گفتند شما آزاديد فرمود نه من نمي‌آيم چرا نمي‌آيي ﴿ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ﴾ تا معلوم بشود من بي‌گناهم اين را مي‌گويند هم اديب است هم مفسر اگر يك وقتي عناصر اصلي و جزء محكمات دين ما و عقلي ما اين است كه انبيا معصوم‌اند ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[37] اند ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾[38] اند و اگر هيچ كس اينها را ياري نكند اينها مأمورند در صحنه باشند چه اينكه بودند اينها را تحمل كردند اينها ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[39] مسائلي مشابه را تحمل كردند ديگر هرگز استبطا نمي‌كنند نمي‌گويند پس چه شد ممكن است يك فرد عادي آن صبر كامل را نداشته باشد استبطائاً بگويد «متيٰ نصرالله» ولي انبيا كه نمي‌گويند ممكن است فرد عادي گمان بكند كه گزارش پيروزي درست نبود ولي انبيا كه چنين چيزي ندارند بنابراين هم آيه ٢١٤ سورهٴ مباركه بقره معنايش روشن مي‌شود هم آيه محل بحث در سوره مباركه يوسف يعني آيه ١١٠ اينكه ضحاك‌بن‌مزاحم گفت من اگر براي فهميدن اين مطلب از مدينه مثلاً تا يمن مي‌رفتم راه كمي بود براي اين است كه يك كسي كه دغدغهٴ فهم قرآني دارد براي اين خب تازگي دارد امّا اگر كسي ﴿وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾[40] مطلب ديگر است خب.

پرسش ... پاسخ: رسل از مردم نااميدند ديگر، براي اينكه اتمام حجت كردند معجزه آوردند مناظره كردند مصاحبه كردند گفتگو كردند اينها ايمان نياوردند حجت بالغ شده است وقتي حجت بالغ شد آدم چندين بار تحمل بكند خب معلوم مي‌شود اينها ديگر پذيرا نيستند مشابهش در سوره مباركه.

پرسش: از مردم ميؤس شدند كه ديگر اين توجيهات را نمي خواهد از مردم ميؤس شدن ديگر اين توجيهاتي كه شما مي‌فرماييد اين،

پاسخ: آن وقت وقتي مأيوس شدند ديگر هيچ كمكي از مردم به اينها نمي‌رسد اين مردم اين‌چنين نيست كه همه‌شان بگويند ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[41] كه اين مردم كساني‌اند كه اگر حرف انبيا را گوش ندهند انبيا را مي‌گويند ﴿أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ﴾[42] همان بلايي كه به سر شعيب در آوردند ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يَاشُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ﴾[43] ما شما را تبعيد مي‌كنيم سنگسار مي‌كنيم بيرون مي‌كنيم تا حال ما هر چه خوانديم همين بود ديگر مي‌گويند بايد [از] اينجا بيرون برويد سنگسارتان مي‌كنيم ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يَاشُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾[44] اين طور نيست كه اينها بگويند ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[45] شما كارتان را بكنيد ما كارمان را بكنيم مي‌گويند از اين سرزمين بايد برويد بيرون با اينها درگيرند چالش دارند زد و خورد روزانه است انبيا تا آخرين لحظه مقاومت مي‌كنند بعد هم وقتي نااميد شدند استدعا دارند مردم هم احياناً گاهي استبطا دارند مي‌گويند پس كجاست ياري خدا ياري معلوم مي‌شود درگيري و جنگ ديگر اگر آنها كاري نداشته باشند اينها هم كار نداشته باشند براساس ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾ عمل بكنند كه اينها ديگر نمي‌گويند كه خدايا پس چرا ما را ياري نمي‌كني در اين فضا يقيناً نصرت الهي مي‌رسد ﴿جَاءَهُمْ نَصْرُنَا﴾ و خداي سبحان هم به عنوان اصل كلي وعده داد در سوره مباركه روم كه ﴿وَكَانَ حَقّاً عَلَيْنَا نَصْرُ المُؤْمِنِينَ﴾ كمك مؤمنين بر ما حتمي است در آيه ٤٧ سوره مباركه روم اين است ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ رُسُلاً إِلَي قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالبَيِّنَاتِ فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَكَانَ حَقّاً عَلَيْنَا نَصْرُ المُؤْمِنِينَ﴾[46] مستحضريد كه در اين گونه از موارد كان منسلخ از زمان است همانطوري كه گفته مي‌شود ﴿وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً﴾[47] ﴿قديراً﴾ و مانند آن نه يعني در گذشته اين‌چنين بود ﴿وَكَانَ حَقّاً عَلَيْنَا نَصْرُ المُؤْمِنِينَ﴾[48] بيان سنّت الهي است نه در گذشته ما اين وظيفه را داشتيم اين «كان»‌اي است كه از اصل كينونت خبر مي‌دهد نه از فعل ماضي كه در گذشته اين‌چنين بوده است نه‌خير گذشته و حال و آينده اين‌چنين است كه ذات اقدس الهي مؤمنين را ياري مي‌كند ﴿وَكَانَ حَقّاً عَلَيْنَا نَصْرُ المُؤْمِنِينَ﴾ «كان يكون كائنٌ علينا حقاً نصر المؤمنين» اينجا هم همين طور است ﴿جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاءُ﴾ در كمال مبالغه و شدّت ياد شده است كه كاملاً افرادي را كه ما مي‌خواستيم نجات پيدا كردند امّا ﴿وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ القَوْمِ المُجْرِمِينَ﴾ در بعضي از موارد كه مثلاً زلزله مي‌آمد يا حوادث هوايي و جوّي پديد آمد ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[49] نسبت به مؤمنين كاري نداشت نسبت به كفّار كارگر بود همان جريان دم و امثال ذلك كه معجزات نه‌گانه وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) بود در نيل خب همين آب بود همين بهر و بحر بود وقتي نبطيها مي‌گرفتند اسراييليها مي‌گرفتند آب بود و مي‌خوردند قبطيها پر مي‌كردند خون بود همين آب بود ديگر اين دم بودن اين آب نسبت به بني‌اسراييل كه نبود كه همين كه آنها آب مي‌گرفتند خون مي‌شد همين كه اسراييليها آب مي‌گرفتند آب بود اين ﴿فَنُجِّيَ مَن نَّشَاءُ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ القَوْمِ المُجْرِمِينَ﴾ بعد مي‌فرمايد ﴿ لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ﴾ برخيها مي‌خواستند بگويند اين قصص به رسل برمي‌گردد حرف جناب زمخشري اين است كه اگر به رسل برمي‌گشت بايد قِصص مي‌فرمود يعني در داستانهاي انبيا و چون مفرد است ناظر به جريان يوسف و برادران يوسف است همان طوري كه در طليعه همين سوره آمده است كه اين قصه كه قصه حضرت يوسف ﴿آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ﴾ در جريان قصه حضرت يوسف در طليعه امر دارد كه آيه هفت ﴿لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ﴾[50] و بعد هم از اصل قصه‌سرايي خدا به ﴿أَحْسَنَ القَصَصِ﴾[51] ياد كرده است كه آنجا چون مفعول مطلق نوعي است اختصاصي به قصه يوسف ندارد امّا فرمود ﴿لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ﴾ اين ذيل كه ردّ العجز الي الصدر است ظاهراً ناظر به قصّه يوسف و برادران يوسف است نه قصص انبيا وگرنه جمع ذكر مي‌كرد ﴿لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ﴾ يعني در داستان حضرت يوسف و برادرانش گذشته از اينكه ﴿آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ﴾ بود ﴿عِبْرَةٌ لاُِولِي الالبَابِ﴾ اگر كسي لبيب باشد مي‌تواند عبور كند قبلاً هم ملاحظه فرموديد عبرت را عبرت مي‌گويند براي اينكه به وسيله آن انسان جاهل از جهل به علم عبور مي‌كند انسان ظالم از ظلم به عدل عبور مي‌كند انسان فاسق از فسق به اطاعت عبور مي‌كند و مانند آن اگر كسي يك داستان آموزنده‌اي را بررسي كرد و تحولي در او پيدا نشد او تماشاچي است نه معتبِر او را نمي‌گويند عبرت گرفته اين تماشا كرده خب فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الالبَابِ﴾ شاهد ديگر كه اين مربوط به جريان قصه حضرت يوسف است كه در قرآن آمده فرمود: ﴿مَا كَانَ﴾ اين قصص يا قرآني كه شامل اين قصص است ﴿حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾ مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ هود گذشت كه خداوند دربارهٴ قرآن مي‌فرمايد: ﴿ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾ يك وقت است تحدّي مي‌كند به كلش ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[52] يا به ده سوره ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ﴾[53] يا به يك سوره ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[54] گاهي مي‌فرمايد اصلاً اين معادل ندارد شما كه مي‌گوييد ـ معاذالله‌ـ اين را پيغمبر از خودش ساخت اين طرز غيبگويي عالمانه و قاطعانه كه تك‌تك اين مواضع را آدرس مي‌دهد بگويد فلان‌جا نبودي ولي جريان اين است فلان‌جا نبودي جريان اين است و مطابق تورات و انجيل در بيايد منتها اين تورات و انجيل را شما در خانه‌هايتان پنهان كرديد نمي‌آوريد ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[55] وجود مبارك پيامبر هم كه مكتب نرفته تورات را اصلاً نديده انجيل را اصلاً نديده كتابها را هم نديده پيش استادي هم نرفته طرزي حرفهاي انبيا را بيان كرده كه گويا در تمام اين مقاطع با اينها بود خب اين‌طور حرف‌زدن قابل جعل نيست يك وقت است ممكن است يك كسي قصري بسازد آدم بگويد كه خب مشابهش را آدم ساخته اين شبيه آن است امّا حالا كسي بيايد بگويد كه ما اين راه شيري را مي‌سازيم خدا مي‌فرمايد كه راه شيري اصلاً راه ساختن نيست كه شما بياييد راه شيري و كهكشان بسازيد فرمود اين از آن قبيل ﴿ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾ نه تنها او حالا شما تمام جنّ و انس جمع بشوند بخواهند يك سوره مثل اين افترا ببندند مثل اينكه تمام جن و انس جمع بشوند بخواهند راه شيري بسازند آخر راه شيري كه اتوبان و خيابان و بيابان نيست مي‌فرمايد اين اصلاً قابل جمع نيست خب يك كسي كه نبود چه خبر دارد از يك معدوم محض چه خبري دارد فرمود ما تك‌تك اينجاها را آدرس داديم در كتابتان هم هست بياوريد تطبيق كنيد آنها را رفتيد پنهان كرديد كه ما بارها به شما گفتيم ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا﴾ دست به آن نزنيد هماني كه در خانه‌هايتان هست بياوريد تطبيق كنيد اين هم اصلاً در عمرش تورات نديده انجيل نديده ﴿ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾ اصلاً اين قابل جعل نيست نه اينكه او جعل نكرده اولين و آخرين جمع بشوند نمي‌توانند جعل بكنند چون ساخت خود من است مگر اولين و آخرين جمع بشوند مي‌توانند راه ‌شيري بسازند راه شيري ساخت خداست بله خدا مي‌تواند راه شيري ديگر بسازد و امّا كار اوست اين ﴿مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾ لسانش اين است فرمود: ﴿مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ اين تورات اين انجيل اين صحف موسي ابراهيم اينها را شما برديد در خانه‌هايتان پنهان كرديد خب در بياوريد اينها را ديگر اين تصديق همان حرفهاست اين كسي كه عمري تورات نديده انجيل نديده چون چند نسخه خطي بود آن هم پيش شماها بود ديگر شما در نمي‌آوريد كه اين صريحاً اعلام كرد كه بابا اين حكمي كه من مي‌گويم در تورات شما هست در بياوريد ببينيد درست است يا نيست ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[56] ﴿ وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ و اين كتاب تفسير هر چيزي است و هدايت و رحمت است براي كسي كه ايمان بياورد گرچه هدايت و رحمت است ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[57] ولي كساني كه بهره‌برداري مي‌كنند مؤمنان‌اند چند نكته اساسي در سوره مباركه يوسف مانده كه بنا شد در جمع‌بندي نهايي مطرح بشود يكي مسأله رؤياست كه خواب يعني چه، خواب چند گونه است و قرآن كريم چند گونه‌اش را مطرح كرده و چه قسمش را امضا كرده يكي هم جمع‌بندي مسائل سوره مباركه كه ان‌شاءالله از روز دوشنبه تا پايان آن هفته اين دو، سه روز درباره جمع‌بندي بحث مي‌شود.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] یوسف/سوره12، آیه108.
[2] عنکبوت/سوره29، آیه69.
[3] بقره/سوره2، آیه154.
[4] انفال/سوره8، آیه24.
[5] بقره/سوره2، آیه154.
[6] ـ مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.
[7] ـ مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.
[8] بقره/سوره2، آیه186.
[9] ـ توحيد شيخ صدوق، ص179.
[10] عنکبوت/سوره29، آیه69.
[11] یوسف/سوره12، آیه108.
[12] انفال/سوره8، آیه24.
[13] ـ «في كل شيء لا بمقارنة و غير كل شيء لا بمزايلة» (ر.ك. نهج‌البلاغة، خطبهٴ: 1). «وداخل في الاشياء لا كشيء داخل في شيء» (ر.ك. كافي، ج1، ص86).
[14] ـ مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.
[15] ـ مفاتيح الجنان، اعمال عيدمبعث.
[16] انفال/سوره8، آیه24.
[17] نساء/سوره4، آیه122.
[18] توبه/سوره9، آیه111.
[19] بقره/سوره2، آیه46.
[20] ـ ارشاد، ج1، ص16.
[21] انعام/سوره6، آیه57.
[22] عبس/سوره80، آیه15 و16.
[23] نساء/سوره4، آیه122.
[24] ـ بحارالأنوار، ج11، ص86.
[25] بقره/سوره2، آیه214.
[26] ـ وسائل الشيعه، ج7، ص27.
[27] بقره/سوره2، آیه250.
[28] بقره/سوره2، آیه29.
[29] نمل/سوره27، آیه62.
[30] هود/سوره11، آیه17.
[31] یوسف/سوره12، آیه108.
[32] نساء/سوره4، آیه84.
[33] انفال/سوره8، آیه65.
[34] یوسف/سوره12، آیه52.
[35] یوسف/سوره12، آیه50.
[36] یوسف/سوره12، آیه50.
[37] هود/سوره11، آیه17.
[38] یوسف/سوره12، آیه108.
[39] انبیاء/سوره21، آیه68.
[40] یوسف/سوره12، آیه105.
[41] کافرون/سوره109، آیه6.
[42] انعام/سوره6، آیه25.
[43] اعراف/سوره7، آیه88.
[44] اعراف/سوره7، آیه88.
[45] کافرون/سوره109، آیه6.
[46] روم/سوره30، آیه47.
[47] احزاب/سوره33، آیه40.
[48] روم/سوره30، آیه47.
[49] حاقه/سوره69، آیه7.
[50] یوسف/سوره12، آیه7.
[51] یوسف/سوره12، آیه3.
[52] طور/سوره52، آیه34.
[53] هود/سوره11، آیه13.
[54] بقره/سوره2، آیه23.
[55] آل عمران/سوره3، آیه93.
[56] آل عمران/سوره3، آیه93.
[57] سبأ/سوره34، آیه28.