درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

84/03/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 109 الی 110

 

﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِم مِنْ أَهْلِ القُرَي أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾(۱۰۹)﴿حَتَّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاءُ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ القَوْمِ المُجْرِمِينَ﴾(۱۱۰)

 

در پايان سوره مباركه يوسف يك سلسله مطالبي است مريوط به اصل توحيد و نبوت و ساير مسائل جنبي كه اختصاصي به قصه يوسف (سلام الله عليه) ندارد فرمود: قبل از توي پيامبر (عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) ما مرداني را براي هدايت مردم فرستاديم به اين مناسبت مسئله نبوت عام مطرح شد نبوت عام هم برهان عقلي دارد هم برهان نقلي، برهان عقلي آن است كه بعد از اثبات توحيد خداي سبحان به وحدت و اسماي حسناي ديگر موصوف شده است حكيم هست عالم هست غدير هست و مانند آن و داري ربوبيت مطلق هم هست اين اصل اول، كمال بشر هم در سايه هدايت انبياست اين هم اصل دوم، زيرا بشر بايد درباره شئون نفساني و بدني خود خوب آگاهي داشته باشد و عمل كند جهان را خوب بشناسد كيفيت رابطهٴ جهان و خود با جهان را بشناسد براي اينكه بسياري از اسرار جهان براي انسان مجهول است نه انسان محجور از تصرف در جهان است و نه بدون علم و آگاهي مي‌تواند تصرف بكند بنابراين در شئون خود محتاج به كسي است كه او را ساخت در شئون جهان كسي است كه جهان را آفريد در كيفيت پيوند انسان و جهان نيازمند به كسي است كه هم جهان را آفريد هم انسان را آفريد هم رابطه را آگاه است اينها براهين عقلي براي ضرورت نبوت عام كه بشر بدون نبي به كمال نمي‌رسد جريان معاد هم كاملاً مطرح است برهان نقلي اين نبوت عام همان است كه در سورهٴ مباركهٴ نساء در بحث ديروز گذشت خداوند فرمود: من هرگز زير سؤال نمي‌روم ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾[1] هرگز خداي سبحان زير سؤال نمي‌رود كه مورد اعتراض قرار بگيرد آن سؤال به معناي درخواست كه ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[2] تمام موجودات آسمان و زمين از خداي سبحان سؤال دارند و مورد امر هم هست كه ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾[3] هم به ما امر كردند از خدا سؤال كنيد هم سراسر جهان سائل‌اند ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ اينكه فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ يعني اين زير سؤال نمي‌رود مسئول نمي‌شود بازخواست نمي‌شود كه كسي بگويد خدايا چرا اين كار را كردي؟ چرا آن كار را نكردي؟ نه اينكه از خداي سبحان چيزي مسئلت نمي‌كند خب اينكه فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ اين دو منطقه دارد يك منطقه‌اش سالبه به انتفاع موضوع است يك منطقه‌اش سالبه به انتفاع محمول، آن منطقه‌اي كه سالبه به انتفاع موضوع است اين است كه بيرون از قلمرو آفرينش خدا كسي خدا را زير سؤال نمي‌برد اين از باب سالبه به انتفاع موضوع است زيرا بيرون از قلمرو آفرينش خدا موجودي نيست كه خدا را زير سؤال ببرد چون هرچه در عالم فرض بشود مخلوق خداي سبحان است ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ﴾[4] در برهان توحيد چون در برهان توحيد هيچ چيزي در عالم نيست مگر اينكه مخلوق خداي سبحان است پس بيرون از قلمرو خلقت خداي سبحان موجودي نيست تا خدا را زير سؤال ببرد منطقه درون سالبه به انتفاع محمول است نه به انتفاع موضوع يعني در منطقه آفرينش خردمندان زيادي هستند ملائكه هستند انسانهاي عالم و آگاه هستند و مانند آن اينها هم هرگز نمي‌توانند خدا را زير سؤال ببرند چرا؟ چون او عليم است حكيم است غدير است و تمام كارهاي او بر اساس حكمت و عدل است لذا كسي او را زير سؤال نمي‌برد كه بگويد چرا اينكار را كردي چرا آن كار را نكردي ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾[5] نه يعني شما حق سؤال نداريد يعني هر چه بيشتر جستجو كنيد آثار حكمت را بهتر مي‌فهميد جا براي اعتراض نيست آن گاه خودش به ما راه نشان مي‌دهد مي‌فرمايد: اينكه من گفتم خدا زير سؤال نمي‌رود در سورهٴ انبياءآمده است ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ من فلان كار را كردم براي فلان مقصد فلان كار را انجام دادم براي فلان مقصد اگر فلان كار را نمي‌كردم به من اعتراض مي‌كرديد اين آيه سورهٴ مباركهٴ نساء از آن آيات كليدي قرآن كريم است آيه 164 و 165 سورهٴ مباركهٴ نساء كه در بحث ديروز اشاره شد اين است بعد از اينكه اسامي بسياري از انبياي الهي (عليهم السلام) را دارد مي‌فرمايد: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾[6] خب اينكه مي‌گويند انبيا 124 هزار نفرند حالا كمتر حالا 124 هزار نه 120 نفر بالأخره 25 نفر اسم شريفشان در قرآن كريم هست بقيه كه نيست حالا ما 124 هزار نمي‌گوييم 124 نفر اين 25 نفر اسمشان در قرآن است بقيه كه نيست فرمود: خيلي از انبيا ما داستانشان را در قرآن براي شما نگفتيم ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ﴾ اين هم در سوره مدينه است هم در سوره مكّه مكي و مدني ﴿وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيماً﴾[7] خب در آيه قبل فرمود: ﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ﴾[8] آن وقت اين قسمت را شروع مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[9] كه اين بعد هم همان طوري كه ملاحظه فرموديد گرچه ظرف مفهوم ندارد ولي چون در مقام تهديد است مفهوم دارد يعني ما اگر اين انبياء را نمي‌فرستاديم اين بشر ما را زير سؤال مي‌برد به ما مي‌گفت كه تو كه مي‌داني مخصوصاً در قيامت كه يوم‌الاحتجاج است يوم‌الفصل است مي‌گفت تو كه مي‌دانستي انسان با بعد از مردن به اين ديار عظيم مي‌آيد اينجا خبرهاي فراواني است نبأ عظيم هم همين جاست ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ العَظِيمِ ٭ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ﴾[10] نبأ عظيم هم جريان قيامت است قيامت حق است بهشت بود جهنّم بود مواقف بود روز پنجاه هزار سال بود خطر مهم هم بود آخر چرا راهنما نفرستادي اگر ـ معاذالله‌ـ انبيا نبودند خدا زير سؤال مي‌رفت و مردم حجت داشتند فرمود: ما انبيا فرستاديم هم حلال و حرام را راه و چاه را براي دنيا تشخيص بدهند هم سعادت شهابت و بهشت و جهنّم آخرت را براي شما بازگو كند مردم هيچ حجتي بر ما ندارند ﴿فَلِلّهِ الحُجَّةُ البَالِغَةُ﴾[11] اگر اين كار را نمي‌كرديم زير سؤال مي‌رفتيم.

پرسش ... پاسخ: جبر نه خالقي كه حكيم است و غير از حكمت كاري انجام نمي‌دهد سؤال مي‌كنند تو كه حكيم بودي عليم بودي قدير بودي چرا اين كار را نكردي؟ خب ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[12] اين بهاء دادن به برهان عقلي است فرمود: براساس اين جهت ما حجت فرستاديم خب پس برهان عقلي بر نبوت عام كه در كتابهاي حكمت و كلام مطرح است تام است برهان نقلي بر نبوت عام تام است بياييم بخشهاي ديگر قرآن كريم خداي سبحان مي‌فرمود: هيچ ملتي نبود مگر اينكه ما براي او راهنما فرستاديم حالا ببينيم چرا تاريخ خاور دور يا باختر دور از انبياء و قبور مردان الهي يا كُتب آسماني خبري ندارند در سورهٴ مباركهٴ نحل اين چنين فرمود آيه 36 سورهٴ مباركهٴ نحل اين چنين است خب پس مقام اول برهان عقلي است بر نبوت عام، مقام دوم تأييد همان برهان نقلي است بر نبوت عام در سورهٴ مباركهٴ نساء، مقام سوم گزارشهاي خبري قرآن كريم است كه هيچ ملتي نبود مگر اينكه ما براي او راهنما فرستاديم آيهٴ.

پرسش ... پاسخ: بله حالا اين ما معلوم نيست نافيه باشد يا موصوله و موصوفه باشد يك،

پرسش ... پاسخ: بله اين يك، برفرض اينكه نافيه باشد يعني در اين چند روز بر خود در اين چند روز در اين چند سال پيغمبري در حجاز نيامد ديگر نه اينكه ﴿آبَاءَهُمُ الأَوَّلِينَ﴾ وگرنه همان جا دارد ﴿قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾[13] تو يك پيامبري هستي كه انبياي فراواني آمدند پدران اينها هم همين حرفها را داشتند خب آيه 36 سوره مباركه نحل اين است ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾[14] هيچ امتي نبود مگر آنكه براي آنها پيغمبر فرستاديم ما به وعده‌مان وفا كرديم ما برابر حكمت كار كرديم لذا زير سؤال نمي‌رويم ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ خب اين براي نبوت عام ما چه گفتيم به او چه دستور داديم آنها چه به مردم رساندند ما به آنها همين مطلب را گفتيم آنها هم به مردم همين مطلب را رساندند كه ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[15] اين ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ توضيح «لا اله الاّ الله» است ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ اين ﴿وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ مي‌شود لا اله آن ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ مي‌شود الا الله، پس حرفي كه ما به همه انبياء گفتم همين «لا اله الاّ الله» ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ فاطر آنجا هم سخن از عموميت جريان نبوت است آيه 24 سورهٴ مباركهٴ فاطر اين است ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾[16] هيچ امتي نبود مگر اينكه نظيري از طرف ذات اقدس الهي آمده پس آنها برهان عقلي بر ضرورت وحي و نبوت اينها هم دليل عقلي بر وقوع كه واقع شده در سورهٴ مباركهٴ بينه اين را به صورت بازتر ذكر فرمود سورهٴ مباركهٴ بينه آيه اولش اين است ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ وَالمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ البَيِّنَةُ ٭ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً ٭ فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ﴾[17] فرمود: هيچ كافري اعم از اهل كتاب و مشركين آنها كه اهل كتاب بودند اين طور نبود كه ما يك پيامبري بر آنها بفرستيم بقيه را رها بكنيم اين طور نيست آنها هم كه مشرك بودند و دين را نپذيرفتند اين طور نيست ما بگوييم حالا كه اينها دين را نمي‌پذيرند ما براي اينها راهنما نفرستيم اين دو، فرمود: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ وَالمُشْرِكِينَ﴾[18] يعني خواه اهل كتاب خواه مشركين اينها ﴿مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ البَيِّنَةُ﴾[19] اصلاً وحي و نبوت و رسالت اينها را رها نمي‌كند هرجا باشند پيامبري هست كجا مي‌خواهند بروند هرجا باشند در هر سرزميني باشند ما براي آنها در همان سرزمين نظيري اعزام مي‌كنيم اينها منفك از وحي و نبوت نيستند براي اينكه خدا ربّ اينهاست خب ربّ اينها بايد اينها را به پروراند پرورش انسان در سايه وحي است مي‌شود خداي سبحان گياه خلق بكند و آب خلق نكند مي‌شود خداوند حيوان خلق بكند حيوان را عطشان قرار بدهد و آب نيافريند اينكه نظم نيست اين آب براي گياه يك امر ضروري است، اين آب براي حيوان تشنه يك امر ضروري است اين وحي و نبوت براي جامعهٴ بشري يك امر ضروري است اگر او رب است ربّ عالمين است حالا انسان را بخواهد بپروراند انسان بايد يك حيات گياهي داشته باشد يا حيات حيواني داشته باشد اينكه انسان نيست اگر گياه را مي‌پروراند اگر حيوان را مي‌پروراند الاّ و لابد انسان را بايد بپروراند پرورش انسان هم بدون وحي ممكن نيست فرمود: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ وَالمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ البَيِّنَةُ ٭ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً﴾[20] خب اين ضرورت را مي‌رساند آنها گزارش به او را مي‌رساند آن هم برهان عقلي را مي‌رساند كه اين سه مقام بحث شد يك مقام برهان عقلي و نقلي كه آن البته هر كدام يك مقام خاص خودشان را دارند مربوط به برهان عقلي يا نقلي براي ضرورت وحي است، مقام ثاني آياتي است كه دلالت مي‌كند بر تحقق اين امر، مقام سوم اين را ضروري مي‌داند اين ضروري به اصطلاح منطقي همان است كه وقتي قرآن بخواهد از او سخن بگويد مي‌فرمايد ﴿الم ٭ ذلِكَ الكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[21] ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[22] اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ را شما اگر بخواهيد به زبان منطق بيان كنيد مي‌گوييد «المعاد حق بالضروره» «الوحي حقٌ بالضروره» اين بالضروره‌اي كه در اصطلاحات منطق هست همان ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ اي است كه در قرآن دارد يعني هيچ ترديدي در آن نيست اگر چيزي ترديد ندارد خب ضروري است ديگر يقيني است ديگر حتمي است ديگر ، خب منتها حالا اصطلاحات فرق مي‌كند اينجا فقط آنها رها نمي‌شود وحي و نبوت اينها را رها نمي‌كند خب چه خاور دور چه باختر دور مي‌ماند اين چند تا سؤال كه چرا ما در خاور دور مثلاً كتُب علمي ‌نمي‌بينيم قبور انبياء نمي‌بينيم آثار انبيا نمي‌بينيم مشاهد انبيا نمي‌بينيم تاريخ آنجا خبري نيست اينها مي‌دانيد آنها در كنار اقيانوسها زندگي مي‌كنند جريان طوفان نوح تقريباً كل عالَم را عوض كرد يك بيان لطيفي جناب ابن‌ابي‌الحديد در شرح همان نهج‌البلاغه دارد مي‌گويد ما از قبل از طوفان چون تاريخ مدوني در دسترس نيست خبري نداريم اين را به آن مي‌گويند ما قبل تاريخ اگر يك سونامي نظيرآنچه كه در اين قسمت چاپخانه اينها اتفاق افتاد بخش وسيعي از اقيانوسها را مي‌گرفت ديگر مي‌شد ما قبل تاريخ كل كتابخانه‌ها و فرهنگها و تمدنها مي‌رفت زير آب، جريان طوفان را ايشان مي‌گويند كه خب ايشان يك مورخ نامي است مي‌گويد اين قبل از تاريخ است ما جريان قبل طوفان را در دست نداريم اما بعد از طوفان ما بالأخره از عالَم با خبريم هيچ ملّتي نه كافر نه مسلمان در كيش خود مردي به عظمت علي‌بن‌ابي‌طالب نداريم بالأخره عزالدّين كه يك آدم كمي نبود كافراً بالأخره شما ببينيد آن مرد مصري وقتي فخر مي‌كند مي‌گويد من از كشوري آمدم كه در جنگلهاي ما شير زندگي مي‌كند مگر شير در هر جنگلي زندگي مي‌كند گفت: «نهنگ آن به كه با دريا ستيزد» مگر تو هر دريايي هم نهنگ پيدا مي‌شود تو هر آبي هم نهنگ پيدا مي‌شود «زآب خُرد ماهي خُرد خيزد» خب اين درياچه‌هاي خزر و امثال خزر هم هستند ديگر اينها درياچه‌اند دريايند بالأخره اما نهنگ مي‌گويد برايم كوچك است اينجا زندكي كنم «نهنگ آن به كه با دريا ستيزد» بالأخره اين لنين اين استالين اينها در درندگي كم نظير بودند در شجاعت خودشان هم كم نظير بودند ايشان مي‌گويد كفّار هم مردان بزرگي در كفر دارند مسيحيها همچنين يهوديها هم همچنين زرتشتيها همچنين هيچ ملتي به عظمت علي مردي ندارد نه در شجاعت نه در كمال نه در مروت نه در مردانگي غرض اينكه ايشان مي‌گويد ما جريان قبل از طوفان را به عنوان قبل از تاريخ است خبري نداريم ما آن وقت كجا ما، اين سوناميهايي كه هست اگر اين اقيانوس يك پرشي ديگر بكند همه اين كتابخانه‌ها را زير آب مي‌برد. مطلب ديگر اينكه اينهايي كه به دنبال دايناسورها مي‌گردند اينها آن گزينه‌هاي ديني را كه ندارند كه اينها چند پيش فرض دارند كه اينها را اين اجساد را اين قبور را اين مجسمه‌ها را پيدا كنند رو آن گزينه‌ها حل كنند اصلاً به اين فكر نيستند كه اين دفن شد يا همين طوري به زير خاك رفت آيا رو به قبله شد يا نه اينها اصلاً بحث نمي‌كنند آثار ديني اگر در اين شخص باشد علامت سجده اگر در پيشاني‌اش هست يا نه براي اينها اصلاً مطرح نيست اينها با اين گزينه‌ها به سراغ حفر قبور نمي‌روند كه تا بفهمند رو به قبله بود يا نه قبله‌شان كدام طرف بود يا نه نشانه سجده داشتند يا نه اصلاً اينها برايشان مطرح نيست اين به دنبال فسيل مي‌گردد بنابراين ما نه راهي داريم براي نفي و نه تاريخ مدوني است كه ما بگوييم چرا تعرض نكردند عدم تعرض دليل بر نفي است و اما آنچه كه سؤال مي‌شود كه مثلاً غرب دين‌پذير نيست اين اشتباه است وقتي عدّه‌اي از بزرگان مغرب زمين مي‌آيند اينجا چهارتا حرف مي‌شنوند ما مي‌بينيم مثل همين طلبه‌ها متأثرند آنها حرف نشنيدند بيچاره‌ها خيلي از آنها تشنه اين معارف‌اند گاهي رجالشان مي‌آيند اينجا چهارتا حرف مي‌شنوند من مي‌بينم كه فقط گريه نمي‌كنند مي‌گويند ما آنجا غريبيم اين حرفها غريب است استاد دانشگاه است مي‌آيد اينجا چهارتا حرف مي‌شنود چند سال قبل يكي دو نفر آمدند گفتند اين حرفها كه شما مي‌گوييد حرفهاي موسي و عيسي است در حالي كه حرفهاي معمولي روايات بود اين حرفها براي آنها مطرح نيست اينها تشنه آن حرفها هستند شايد يك وقتي يك روز هم اسلام از غرب ظهور كرده اين طور نيست كه مثلاً حالا حجت بر آنها تمام بشود و آنها ندانند آنها دنبال گمشده مي‌گردند در همين نشست هزاره اديان آن روز افتتاحيه‌شان بعدازظهر دوشنبه روز خب شهريور هم بود روز طولاني هم هست از دو نيم بعدازظهر تا غروب فقط مناجات اين اديان بود افتتاحيه سخنراني و خير مقدم و اينها نبود همه‌اش مناجات بود از مسلمانها يك كسي آمده اذان گفته با يك آهنگ خوبي و ترجمه كرده به انگليسي آنها آمدند هركدام مناجات خودشان را خواندند بوداييها آمدند هندوها آمدند بعضي نوازندگي كردند بعضي خوانندگي كردند مناجاتشان همين است الآن آنها دنبال بودا و غير بودا هستند اصلاً از اين جريان مادّه خسته شدند سرّش اين است ما نتوانستيم به زبان روز حرفها را به آنها منتقل كنيم الآن به بركت انقلاب خونهاي پاك شهدا اين حرفها كم و بيش به غرب و شرق دور مي‌رود غرض اين است كه اين طور نيست كه آنها نداشته باشند يا غرب دين‌پذير نباشد يك وقت مي‌شود زودتر از شرقيها اينها متدين شدند بنابراين هم برهان عقلي بر نبوت عام تام است هم برهان نقلي بر نبوت عام تام است اين فصل اول كه دو مقام داشت و هم آيات فراواني گزارش مي‌دهد كه هيچ ملتي نبود مگر اينكه ما براي اينها راهنما فرستاديم. مقام ثالث و فصل ثالث اين است كه اين امر ضروري است براي آنها هرگز اينها رها نمي‌كنند بُدِّ لازم اينهاست هرجا باشند مثل اينكه مرگ براي اينها ضروري است وحي هم براي اينها ضروري است اگر﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾[23] اين مما لا ريب فيه است يعني بالضروره اگر به ما بگويند اين قضيه را شما جهت بدهيد كه بشود موجهه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾ را موجهه كنيد مي‌گوييم بالضرورة ديگر نمي‌گوييم بالامكان كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾ اين قضيه است به آن جهت بدهيد مي‌گوييم بالضرورة، «كل ملّةٍ لها نظير» به آن جهت بدهيد مي‌گوييم بالضرورة چرا؟ براي اينكه فرمود اينها منفك از وحي و نبوت نيستند اصلاً نبوت اينها را رها نمي‌كند به چسب است بالأخره ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ وَالمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ البَيِّنَةُ ٭ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً﴾[24] بنابراين خاور دور بايد خودش را دريابد باختر دور بايد خودش را دريابد اين چنين نيست كه نباشد گاهي در اين سرزمين است اما حالا چرا قصّه آنها را قرآن كريم نياورده قرآن فرمود خيلي از چيزها را ما براي شما نگفتيم ما اگر بگوييم بايد به شما هم بگوييم كه برويد تحقيق كنيد شما كه راه تحقيق نداريد آن وقتي كه اين حرفها نازل مي‌شد كه راه تحقيق نبود براي الآن اين حرفهاي كلي باز است مي‌فرمود مشرق عالَم برويد مغرب عالَم برويد بدون وحي نيست بدون نبوت نيست بدون نظير نيست امثال ذلك.

پرسش ... پاسخ: نه اين براي در يك منطقه است يك چند سالي است چون آخر هر روز كه پيامبر نمي‌آيد كه هر يك ماه در بين يا هر يك سال در بين پيامبر نمي‌آيد كه پيامبر را خلفاي او جانشينان او دينش را يك مدّت حفظ مي‌كنند عالمان دين دين او را كه ورثه انبياء هستند حفظ مي‌كنند اين دوره دوره فطرت است بعد هم بعد از يك مدّتي خب فاصلهٴ بين حضرت موسي و حضرت عيسي (سلام الله عليهما) يك مقداري بود فاصله حضرت موسي و انبياي قبلي يك مقداري بود اين طور نيست كه هر يك سال در ميان يك پيامبري بيايد كه بالأخره آن پيامبر قبلي بوسيله امامان قبلي جانشينان بعدي محفوظ است تا نوبت پيامبر ديگر برسد تا برسيم به خاتم. خب

پرسش ... پاسخ: نه آن انفكاك نيست براي اينكه حرفهاي آن پيامبر قبلي را جانشينان او ائمه او خلفاي او به مردم دارند مي‌گويند ديگر آن وقتي هم كه خود پيغمبر هست كه امكانات نظير امكانات فعلي نبود كه خود پيغمبر بتواند حرفش را به همه مردم برساند، آن وقت هم قرأ و قصبات دور دست را بوسيله ﴿إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾[25] اينها تأمين مي‌شد مگر در جريان انطاكيه و غيرانطاكيه كه سورهٴ مباركهٴ يس دارد خود وجود مبارك حضرت عيسي يا پيامبر ديگر (عليهم السلام) مستقيماً به اين قُرأ و قصبات مي‌رفتند يا نمايندگان اينها مي‌رفتند ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ وقتي در زمان خود پيغمبر چطور چه كسي به حبشه رفت بالأخره پيام وجود مبارك حضرت را به حبشه بردند و جاهاي ديگر مي‌بردند خود حضرت (سلام الله عليه) كه به همه قرأ و قصبات سري نمي‌زد كه و همه آنها هم نظير حضرت امير نبودند كه به يمن بروند كه خب حبشه عبدالله جعفر را فرستاد جاي ديگر ديگري را فرستاده بود اينها نمايندگان پيامبرند علمايند تربيت شده زير دست پيامبر حرف او را مي‌فهمند و مي‌برند كتاب او را مي‌برند به آنها مي‌رسانند قرآن را به آنها منتقل مي‌كنند آيات قرآن را به آنها منتقل مي‌كنند و مانند آن حجت مي‌شود تمام، بنابراين اينكه فرمود ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً﴾ هم زياده‌خواهي آنها كه مي‌گفتند حتماً بايد پيامبر فرشته باشد آن زياده‌خواهي را برطرف كرده است كه چرا فرشته‌ها را نمي‌بينيم و مانند آن و هم ضرورت وحي و نبوت را مشخص كرد ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِم مِنْ أَهْلِ القُرَي﴾ امّا جريان ﴿القُرَي﴾ يك وقتي است قريه در قبال مدينه قرار مي‌گيرد نظير سورهٴ مباركهٴ يس تفسير قاطع شركت است خب اگر از يك منطقه‌اي اوّل تعبير به قريه شده بعد تعبير به مدينه شده معلوم شد نكته‌اي است ديگر چون تفسير و تقابل قاطع شركت است معلوم مي‌شود آنجا كه فرمود قريه روي حساب بود حالا كه از همان جا به مدينه تعبير مي‌كند حساب ديگر است امّا آنجايي كه تفسيري دركار نيست تقابلي دركار نيست خود قريه مطرح است خب قريه اعم از منطقه كوچك و بزرگ است متمدن نشين و غير‌ متمدن‌نشين است امّا اينكه جريان مدينه و مردم مدينه در بحث ديروز از آيات سوره مباركه حشر شاهد آورده شد گاهي ممكن است بگويند كه اگر مردم مدينه مهاجري را پذيرفتند و آنها را ياري كردند براساس ايمانشان بود نه براساس شهرنشيني‌شان خب نقل كلام در ايمانشان بود چطور اينها ايمان آوردند و چند قدمي مردم مكه ايمان نياوردند درست است كه اينها روي ايمانشان پذيرايي مي‌كردند امّا ايمانشان محصول خردورزي آنهاست يا آدم عاقلي بودند برخلاف

﴿الأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً﴾[26] اينها چند قدمي مكّه بودند و انصار در مدينه هفتاد هشتاد فرسخ فاصله داشتند آنها كه چند قدمي مكّه بودند مشمول ﴿الأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ﴾[27] شدند اينها كه چندين فرسخي مكه بودند يعني در مدينه زندگي مي‌كردند ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾[28] شدند پس اگر اينها انصار مهاجرين را استقبال كردند و به اينها كمك مي‌كردند در اثر ايمان اينهاست درست است اما ايمان اينها بر اثر هوشمندي اينهاست. مطلب ديگر اين است كه خود مكّه خود مكّه در بحثهاي قبل هم مشابه اين را داشتيم اين از بيانات نوراني پيغمبر (صلّي الله وعليه و آله و سلّم) است كه اين به مناسبتي در اين سالها هم بحث شد اين براي آن است كه هيچ عالمي از شهر خود نرنجد اين امر طبيعي است وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله وعليه و آله و سلّم) فرمود: «ازهد الناس في العالم اهله و جيرانه»[29] بي‌رقبت‌ترين مردم به علما هم‌شهريان اويند اين از بيانات نوراني پيغمبر است براي اينكه اين را در دوران كودكي و دوران ميدان بازي و دوران دبستان و مكتب ديد حالا بشود آقاي آنها براي آنها سخت است تحمل نمي‌كنند يك امر طبيعي است آن وقت نبايد انسان اينها را به حساب اسلام بياورد آنجا نشد جاي ديگر توقع‌اش را كمتر بكند از آن طرف آثار مثبت فراواني هم دارد كه «لينظروا قومهم» فرمود، از اين طرف كمتر گفتم ديرترين شهري كه به وجود مبارك حضرت ايمان آورد شهر مكّه بود تو انقلاب هم ما نام نمي‌بريم ديرترين شهري كه به امام (رضوان الله عليه) ايمان آوردند بعضي از شهرهاي مناسب ايشان بودند يعني جزء ديرترين شهرها بودند اين امر طبيعي است اگر مسئله ملّي و غيرت ملّي و اينها باشد بله به اينها بر مي‌خورد امّا مسئله دين باشد و تكليف الهي باشد اينها تحمل نمي‌كنند «أزهد الناس في العالم اهله و جيرانه»[30] اينكه غالب علما بچه‌هايشان خوب در نمي‌آيد همين است علما وقتي بيرون هستند درس مي‌گويند بحث مي‌كنند نماز مي‌خوانند هدايت مي‌كنند اما در خانه كه هستند با لباس عادي نشستند مي‌گويند مي‌خندند مي‌خورند و مي‌خوابند آن بچه اينها را مي‌بيند آن بچه ديگر درس و بحث و فداكاري عالم را كه نمي‌بيند اين خيال مي‌كند پدرش يك آدم معمولي است كم اتفاق مي‌افتد قلَّ ما يتفق وگرنه «أزهد الناس في العالم اهله و جيرانه» نبايد بگوييم اگر اين عالم آدم خوبي باشد چرا بچه او نه خير شاگردان او بچّه‌هاي اويند اين طور نيست كه حالا اگر بچه‌اش خوب در نيامده يك نقصي نه خير اين همه شاگردي كه او تربيت كرده بچه‌هاي اويند.

پرسش ... پاسخ: همين ديگر براي اينكه اين دردهايشان را مي‌داند باز هم اين را تحمل مي‌كند از اين طرف كه اين موظف است كه آن را تحمل بكند از آن طرف به او مي‌فرمايد مبادا بروي به مردم آقايي بفروشي اگر تو را تحمل نكردند نگران نباش يك امر طبيعي است تو حرفت را بزن تو مي‌داني مشكل اينها چه هست تو فرهنگ اينها را بلدي زبان اينها را بلدي خلق و خوي اينها را بلدي معصيتهاي اينها را بلدي راه درمانش را هم بلدي تو برو بگو ﴿وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾[31] ديگري اگر رفته تو مراسم شركت مي‌كند نه اينكه بتواند واقعاً آدم ساز و كافل باشد بله يك مراسمي دارند اين هم مراسم‌شان را اداره مي‌كند اما بتواند كيمياگري كند اصلاح كند او از آن عالم محل بر مي‌آيد خب اينكه فرمود.

پرسش ... پاسخ: بله اين را شروع كرده‌اند امّا فرمود: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ﴾[32] همان كار را هم كرده‌اند اما يك وقتي خانواده جعفر طيّار دارد مي‌آيد حضرت امير مي‌فرمايد ما به او افتخار مي‌كنيم يك وقتي نظير فرزند امام دهم جعفر طرّار در مي‌آيد آن ديگر به سوي اختيار خودش است تنها پدر كه نيست اين طرارها و طيّارها همه از خانواده وحي و نبوت‌اند همه هم امام زاده‌اند اما اين ديگر مربوط به خصوصيت شخص است و خصوصيت مادر هست خوب آن طيّار در آمدن كه وجود مبارك حضرت امير به او افتخار مي‌كند او هم از همين خانواده بود آن جعفر كذّاب و طرار هم طور ديگر درآمده تنها خوبي پدر كه كافي نيست وگرنه ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾[33] نازل نمي‌شد همه اين مشكلات را بايد اينها تحمل بكنند و عنايت بكنند ما تا آنجا كه وظيفه ما هست اينكه خودمان را اصلاح بكنيم ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالحِجَارَةُ﴾[34] درست مي‌گويي اگر مردم ببينند ما يك طور كارها اعضاي منزل هم همين طور يك طور حرف مي‌زنيم يك طور عمل مي‌كنيم ـ معاذالله‌ـ ديگر در آنها هم اثر نمي‌كند اما اگر نه آنها ببينند ما‌ آن طوري كه حرف مي‌زنيم همان را داريم عمل مي‌كنيم منتها حالا منزل كه جاي درس و بحث و مطالعه و اينها خب مطالعه كه جايش در كتابخانه هست اما بالأخره جايش استراحت است و غذا خوردن هست و مهماني با فرزندان است و خوابيدن ولي همين ناني كه انسان مي‌آورد مي‌فهمد كه اين نان را از همان راهي در آورده كه گفته نه طوري ديگر درآورده اين در او اثر مي‌گذارد اين حجت براي او بر فرض هم بچه اگر يك كمي بتواند يك كمي بيراهه برود بعد به راه مي‌آيد اما اگر خداي ناكرده آنها ببينند ما يك طور بيرون حرف مي‌زنيم درون يك طور عمل مي‌كنيم يك طوري ديگر نان مي‌آوريم به اينها مي‌دهيم خب اثر ندارد ديگر به ما گفتند ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالحِجَارَةُ﴾[35] اول خودتان و بچه‌هاتان را حفظ بكنيد بله اين درست خب فرمود ما اگر به شما مي‌گوييم انبياء فرستاديم مي‌گوييم برويد تحقيق كنيد ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ از اينجا معلوم مي‌شود كه اگر بفرمايد ما آن طرف آب شرق يا آن طرف آب غرب يك سرزميني بود پيامبري فرستاديم آنها بد كردند يك همچين عذابي را آوردند راه تحقيق نبود چگونه بفرمايد ﴿سِيرُوا فِي الأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُجْرِمِينَ﴾[36] فرمود همين منطقه خودتان را كه ببينيد بهتر در جريان همين اين در سورهٴ مباركهٴ حجر به مردم حجاز مي‌فرمايد شما كه وقتي مي‌خواهيد مسافرت كنيد به شام اين دو شهر بين راه سر راهتان هست ﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾[37] يعني اين دو شهري كه ما ويران كرديم براي جادّه است برويد تحقيق كنيد خب اين قابل گفتن هست اما بگويد آن طرف آب شرق يا آن طرف آب غرب يك شهري بود ما آن را ويران كرديم يا آنها آدمهاي خوبي بودند و به مقصد رسيدند اين راه اثبات ندارد مطلب ديگر اينكه محور مدنيّت كه همان عقل و فكر و ديانت است در آداب و سنن اخلاقي و اعتقادي مردم ظهور مي‌كند وگرنه داشتن قصرهاي آن چنين يا زندگي اين چنين اين نشانه تمدّن نيست در سورهٴ مباركهٴ فجر وقتي از عاد و ثمود سخن به ميان مي‌آورد مي‌فرمايد آيه شش و هفت سوره فجر اين است ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ٭ إِرَمَ ذَاتِ العِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي البِلاَدِ﴾[38] اينها داراي قصرهايي بودند كه اصلاً در كُره زمين سابقه نداشت در بخشي از آيات دارد كه اينها ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾[39] بعضيها يك ويلاهايي ييلاقي دارند بعضيها كوهها را ويلا مي‌سازند الآن ما نداريم كسي كه آن قدرت را داشته باشد كه كوه را به صورت يك ساختمان مجلل در بياورد اين قدر بتراشد كه اتاق پذيرايي داشته باشد اتاق خواب داشته باشد متفرعات داشته باشد خود سنگ كوه را فرمود: اينها ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ نمي‌رفتيد در منطقه كوهستاني ويلا مي‌ساختيد نه خود اين كوهها الآن هم نشانه‌هاش به عنوان آثار باستاني در بعضي از اين كوههاي سنگي هست كه اينها قصري مي‌ساختند از خود كوه فرمود: اينها نشانه تمدّن نيست ﴿إِرَمَ ذَاتِ العِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي البِلاَدِ﴾[40] آن گاه درباره همينها فرمود و ﴿وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالوَادِ ٭ وَفِرْعَوْنَ ذِي الأَوْتَادِ ٭ الَّذِينَ طغَوْا فِي البِلاَدِ ٭ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الفَسَادَ ٭ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ﴾[41] پس معيار تمدن چيز ديگر است نه اينها، اينها البته صنعت است در حدّ خود از جاي حلال نافع است مي‌ماند.

پرسش ... پاسخ: او را مي‌گويد به اينكه خودش هم مي‌گويد مي‌گويد اين اولاست تعيين با اولويت ايست تعييني است افضل واجب نيست متأسفانه مبناي كلامي‌شان اين است مي‌ماند دو مطلب ديگر اينكه انسان چه مقلد باشد چه محقق باشد بايد خردمند باشد اين آياتش يك بخش از آيات قبلاً گذشت يك بخشي از آيات ديگر ان‌شاءالله در نوبت فردا مطرح است.

«والحمدلله رب العالمين»

 


[1] انبیاء/سوره21، آیه23.
[2] الرحمن/سوره55، آیه29.
[3] نساء/سوره4، آیه32.
[4] الرعد/سوره13، آیه16.
[5] انبیاء/سوره21، آیه23.
[6] نساء/سوره4، آیه164.
[7] نساء/سوره4، آیه164.
[8] نساء/سوره4، آیه163.
[9] نساء/سوره4، آیه165.
[10] نبأ/سوره78، آیه1 ـ 3.
[11] انعام/سوره6، آیه149.
[12] نساء/سوره4، آیه165.
[13] آل عمران/سوره3، آیه144.
[14] نحل/سوره16، آیه36.
[15] نحل/سوره16، آیه36.
[16] فاطر/سوره35، آیه24.
[17] بینه/سوره98، آیه1 ـ 3.
[18] سوره نيّنه، آيه 1.
[19] بینه/سوره98، آیه1.
[20] بینه/سوره98، آیه1 ـ 2.
[21] بقره/سوره2، آیه1 ـ 2.
[22] آل عمران/سوره3، آیه9.
[23] آل عمران/سوره3، آیه185.
[24] بینه/سوره98، آیه1 ـ 2.
[25] یس/سوره36، آیه14.
[26] توبه/سوره9، آیه97.
[27] توبه/سوره9، آیه97.
[28] حشر/سوره59، آیه9.
[29] ـ كنزالعمال، ج16، ص113.
[30] ـ كنزالعمال، ج16، ص113.
[31] توبه/سوره9، آیه122.
[32] شعراء/سوره26، آیه214.
[33] هود/سوره11، آیه46.
[34] تحریم/سوره66، آیه6.
[35] تحریم/سوره66، آیه6.
[36] نمل/سوره27، آیه69.
[37] حجر/سوره15، آیه79.
[38] فجر/سوره89، آیه6 ـ 8.
[39] شعراء/سوره26، آیه149.
[40] فجر/سوره89، آیه6 ـ 7.
[41] فجر/سوره89، آیه9 ـ 13.