درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

84/03/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 101 الی 107

 

﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ المُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَاديثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَالحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾(۱۰1)﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾(۱۰۲)﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ﴾(۱۰۳)﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِين﴾(۱۰٤)﴿وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾(۱۰۵)﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾(۱۰۶)﴿أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾(۱۰۷)

 

وجود مبارك يوسف (سلام‌الله‌عليه) بر اساس همان ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[1] تفاوتي براي آن حضرت بين چاه و زندان و عرش مصر نبود براي اينكه در همه اين حالات تنها تكيه‌گاهش قدرت الهي و عنايت الهي بود وقتي هم كه خواستند او را به چاه بيندازند گفتگويش هم با خداي سبحان بود و ذات اقدس اله به او وحي رساند كه بالأخره روزي اين جريان را براي برادرانت بازگو خواهي كرد. آيه پانزده همين سورهٴ مباركهٴ يوسف كه قبلاً اين آيه بحث شد اين بود كه ﴿وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الجُبِّ وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾[2] در جريان زندان هم كه فرمود ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ﴾[3] و در داخل زندان هم كه به توحيد دعوت مي‌كرد ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ﴾[4] الآن هم كه روي تخت عزت مصر است ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ المُلْكِ﴾ است اين نشان آن است كه يك انسان كامل طوري است كه مي‌گويد: ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ العَالَمِينَ﴾[5] صلات و نسك لله باشد خيلي بعيد نيست بلكه امر عادي است يك موحد كارش اين است اما تمام حيات و مماتش لله باشد اين براي هر كسي نيست وجود مبارك يوسف صديق الآن حيات و مماتش را لله مي‌داند ﴿أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ اين همان حياتي و مماتي لله رب العالمين است براي اينكه مولي عليه مال ولي است حضرت عرض كرد ﴿أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ نه انت ناصري ﴿أَنتَ وَلِيِّ﴾ در بحث ديروز بين نصرت و ولايت فرق بود كه گذشت عرض نكرد تو ناصر مني در دنيا و آخرت چون اين مقام متوسط است عرض كرد تو وليّ مني در دنيا و آخرت يعني حيات و ممات من تحت ولايت شماست چيزي از من نيست وقتي هم كه از شما درخواست مي‌كنم اين دو مطلب مهم را درخواست مي‌كنم يكي انقياد تامّ است كه با انقياد تامّ رحلت كنم يكي هم جايگاه من بعد از رحلتم اين باشد كه با صالحين ملحق بشوم كه صالحين در روايات ما همان اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام)‌اند كه انسانهاي كامل‌اند

پرسش: ... پاسخ: بله اما حالا «صالحين في الدنيا» يا «صالحين في الاخرة» يا «صالحين في العالمين» همين وجود مبارك ابراهيم كه ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[6] است با اينكه در دنيا از صالحين است در قرآن دارد ﴿وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾[7] معلوم مي‌شود صالح مقول به تشكيك است درجاتي دارد همان طوري كه نبوت مراتبي دارد رسالت مراتبي دارد ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[8] يا ﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[9] اين دو آيه نشان تفاوت مراتب آن دو سمت است هر كدام نسبت به خاص خود نبوت مراتبي دارد رسالت مراتبي دارد ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ ﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾ پس بنابراين «لقد فضلنا بعض الصالحين علي بعض» لذا با اينكه ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[10] است دربارهٴ حضرت ابراهيم داشت كه ﴿وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اينجا هم با اينكه خود يوسف (سلام‌الله‌عليه) از صالحين است اما عرض مي‌كند ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ گرچه با فا و ثم نفرمود با واو ذكر كرد اما اين نشان بعد الوفات است خب بعد الوفات مرا كجا ببر، مرا به صالحين ملحق بكن ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَالحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ اين ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ كه در وسط قرار گرفته واسطة‌العقد است گذشته را به آينده، آينده را به گذشته مرتبط مي‌كند اين جمله دعاست و تعليق حكم بر وصف هم مشعر به عليت است منصوب‌بودن ﴿فَاطِرَ﴾ هم براي اينكه دعاست «يا فاطر السماوات و الأرض» اين «يا فاطر السماوات والأرض» براي آن است كه چون آفرينش اين هستي در اختيار توست كل اين مجموعه هستي تحت ولايت توست در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد اگر يك وقتي خداي سبحان بخواهد موجودات آسماني را از آسمان جدا كند موجودات زميني را از زمين جدا كند مي‌فرمايد: ﴿السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ﴾[11] يا ﴿وَمَن فِيهِنَّ﴾[12] و مانند آن اما وقتي مي‌فرمايد ﴿السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ يعني مجموعه نظام آفرينش يعني «سماوات و من فيها» مثل مدبرات سماء ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[13] اينها كه مسئولان آسماني‌اند زمين هم همچنين پس اگر منظور خصوص آسمان و زمين باشد «ما فيهما» «من فيهما» اينها جداگانه ذكر مي‌شود ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْض﴾[14] ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض﴾[15] اينها معلوم مي‌شود كه ساكنان آسمان غير از آسمان‌اند اما آنجا كه منظور مجموعه نظام آفرينش باشد اعم از آسمان و آسمانيها زمين و زمينيها همان سماوات و ارض را ذكر مي‌كند ديگر «من فيهما» و امثال ذلك ذكر نمي‌كند ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ اين ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ﴾ يك حد وسط است يك علت است چرا ولي مني؟ براي اينكه ولي آسمان و زميني چطور به من نعمت دادي؟ براي اينكه منعم كل تويي چطور معلم من بودي؟ براي اينكه معلم كل تويي ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ هر مطلب نويي چه علمي چه عيني چه در آسمان چه در زمين پديد بيايد به عنايت الهي است فرشتگان هم حرفشان اين بود كه ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾[16] خب پس او مي‌شود ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ يعني هر چه كه در آسمان و آسماني زمين و زمينيان ظهور بكند به عنايت الهي است آن‌وقت چنين موجودي از ذات اقدس الهي ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ را درخواست كرده است مطلب ديگر اين است كه گرچه مسلمان مردن حسن عاقبت و عافيت نعمت خوبي است مطلوب است براي همه لكن اسلامي كه وجود مبارك يوسف (سلام‌الله‌عليه) درخواست مي‌كند نظير همان اسلامي است كه براي ذات مقدس ابراهيم (سلام‌الله‌عليه) است كه ﴿أَسْلَمْتُ لِرَبِّ العَالَمِينَ﴾[17] يعني سلم محض كه مقام تسليم و تفويض و مرحله عاليه اسلام است نه اصل اسلام به معناي اعتقاد به ربوبيت خدا و شهادت به رسالت آن اسلام يعني سلم حض بودن كه اگر يك وقتي نوبت رسيد كه ﴿إِنِّي أَرَي فِي المَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾[18] اين هم مسلم است و منقاد است كه فرمود: ﴿أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ ٭ وَنَادَيْنَاهُ أَن يَاإِبْرَاهِيمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا﴾[19] يك اسلام به اين معنا كه اگر يك وقتي دستور رسيد فرزندت را ذبح كن و قرباني كن بگويد منقاداً اطاعت مي‌كنم چنين اسلامي را وجود مبارك يوسف دارد مسئلت مي‌كند گرچه وصيت ابراهيم (سلام‌الله‌عليه) اين است كه ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾[20] اگر كسي مسلمان بميرد كمال است ولي اينها در صدد تحصيل آن كمال اتم‌اند وقتي اسلام مي‌خواهند آن مقام تسليم را مي‌خواهند آن اسلام كامل را طلب مي‌كنند ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَالحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾

پرسش: ... پاسخ: نه اگر مظهر ولي الهي باشند مظهر خاص‌اند البته نسبت به آن ولي حقيقي بله مجاز است ديگر خداي سبحان يك عده‌اي را ولي مي‌داند مثل ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾[21] نسبت به ذات اقدس الهي بله خب مجاز است يا بالتبع است در برابر بالاصل يا بالعرض است در برابر بالذات يا بالمجاز است در برابر بالحقيقه اما نسبت به ما حقيقت است ديگر يعني حقيقتاً ولي ماست خب بعد مي‌فرمايند، در جريان يوسف با همه جلال و عظمتي كه داشتند اينكه نبوت در خاندان آن حضرت نبود اينها ديگر برهان‌پذير نيست اينها مسائل جزئي است كه عقل به هيچ وجه راه ندارد البته توجيهاتي ممكن است روايات انجام بدهند و افاضه كنند اما مسئله‌اي نيست كه عقل راه داشته باشد اصل نبوت عامه، رسالت عامه، ولايت عامه، خلافت عامه، امامت عامه را عقل كاملاً در حد خودش مي‌فهمد اثبات مي‌كند ضروري هم مي‌داند كه در جهان نبي بايد باشد ولي بايد باشد خليفه بايد باشد رسول بايد باشد امام بايد باشد و مانند آن. اما امام كيست اين را عقل نمي‌فهمد چون امر شخصي است اگر قضيه شخصي بود ديگر برهان‌پذير نيست بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[22] ذات اقدس الهي اين نفهمي عقل را امضا كرده است عقل گفت من نمي‌فهمم كه چه كار بايد بكنم خدا مي‌فرمايد حق با توست كار تو اين نيست كه بفهمي چه كسي پيغمبر مي‌شود چه كسي امام مي‌شود عقل وقتي به شخص مي‌رسد مي‌گويد دست من كوتاه است مسائل كلي كه جهان پيغمبر مي‌خواهد نبي مي‌خواهد ولي مي‌خواهد وصي مي‌خواهد خليفه مي‌خواهد اين كليات را عقل كاملاً به مقداري كه مقدور طاقت بشري است مي‌فهمد و برهان اقامه مي‌كند اين همان است كه در كتابها مي‌گويند نبوت عامه امامت عامه رسالت عامه و مانند آن اما حالا چه كسي پيغمبر است چه كسي امام است اين مي‌شود قضيه شخصي كلياتش را عقل مي‌فهمد كه نبي بايد اوصافش اين باشد بايد معجزه داشته باشد فرق معجزه با علوم غريبه مثل سحر و شعبده و جادو و طلسم و اينها چيست اينها را عقل مي‌فهمد قانونش را هم ذكر مي‌كند اما حالا زيد معجزه مي‌آورد و مي‌شود پيغمبر يا امام اين ديگر كار عقل نيست اين ديگر بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[23] بايد تعيين بشود عقل بايد فقط تشخيص بدهد يك مخاطب خوبي است يك مستمع خوبي است لذا اسرار چيست كه فرزندان حضرت يعقوب (سلام‌الله‌عليه) كه مثلاً بيراهه رفتند بعد توبه كردند نبوت چطور از نسل حضرت يوسف مثلاً نشد منقطع شد و آن لاوي همان كسي كه مثل حضرت يوسف نبود ولي مثل ديگران هم نبود كه كجراهه برود اين گفت: ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾[24] آن معتدل بود ديگر، گفتند آن اسمش لاوي بود و نبوت از نسل آن لاوي است اينها واقع برهان‌پذير نيست جريان وجود مبارك پيغمبر (سلام‌الله‌عليه) نبايد پسر داشته باشد تا امامت از آن راه ادامه داشته باشد بايد به وسيله صديقه كبرا (سلام الله عليها) باشد اينها را هيچ عقل دسترسي ندارد بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ است البته اگر كسي استحقاق داشته باشد خداي سبحان از راه ديگر ترميم مي‌كند وجود مبارك ابراهيم (سلام‌الله‌عليه) خب فرزندان زيادي داشت اسماعيل داشت اسحاق داشت و اين انبياي ابراهيمي از اسحاق‌اند يعقوب از اسحاق است يوسف از اسحقاق است بعديها هم حضرت موسي و اينها هم از اسحاق‌اند كه فرزندان اسحاق‌اند اما وجود مبارك اسماعيل (سلام‌الله‌عليه) با همه آمادگي كه داشت بعد از گذشت مدتي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نوهٴ اوست و حافظ سلسله نبوت ابراهيمي خواهد بود حالا چه زماني خدا عطا مي‌كند چطور عطا مي‌كند بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ است اينها [را] هيچ عقل واقع دسترسي ندارد به آنها

پرسش: ... پاسخ: خب نه عقل انبيا و اوليا به وحي الهي مي‌فهمند ديگر

پرسش: حضرت يوسف ازدواج كرد يا نكرد؟ پاسخ: آن را نمي‌دانيم اين قسمتهاي تاريخ شما در اين روايات ملاحظه بفرماييد اين سيدنا الاستاد (رضوان‌الله‌عليه) در الميزان در بحث روايي اين قسمت را بالصراحه بازگو كردند كه فرمود اين روايتي كه در باب است اكثرش مشوش است گذشته از ضعف متن ضعف سند هم دارد اين يك گروه قرآن‌پژوه دلسوخته‌اي مي‌خواهد كه اين روايات را جمع‌آوري كند مسند كند سندهايش را هم بررسي كند رجالش را هم درست كند شما به بركت انقلاب و خونهاي پاك شهدا خيلي كار شده است بعد از انقلاب همين نهج‌البلاغه از مظلوميت به در آمده شما در كتابهاي فقهي مثل شرايع يا امثال شرايع مي‌بينيد اصلاً نهج‌البلاغه به عنوان سند فقهي مطرح نبود در حوزه‌هاي اگر يك روايت فقهي در نهج‌البلاغه بود يك فقيه ناموري مثل محقق و اينها مي‌گفتند: «وفي مرسلة الرضي كذا» بعد هم به عنوان مرسله است و قابل اعتبار نيست رد مي‌شدند مي‌گفتند مرسله رضي اين است قبل از انقلاب كم‌و‌بيش كار شده است اما بعد از انقلاب هم مستدركهايش فراوان شد هم مسانيدش رواياتش رواتش غالب اينها تقريباً به حدي رسيد كه قابل عرضه و قبول است ديگر مرسله رضي ديگر نمي‌گويند الآن همه نهج‌البلاغه را تالي شتيم تلو قرآن مي‌دانند و به آن هم استدلال مي‌كنند اما قبلاً مي‌گفتند «في مرسلة الرضي» خودم تقريرات فقهي كه مي‌نوشتيم مي‌ديدم اساتيد مي‌گفتند: «في مرسلة الرضي» در حوزه‌ها اين‌طور بود چه رسد به جاهاي ديگر يعني ارزش فقهي نداشت سند فقهي نبود خب راست مي‌گفتند بيچاره‌ها خب مرحوم رضي (رضوان‌الله‌عليه) كه سند ذكر نكرده بعد وقتي جمع‌آوري كردند ديدند كه همه اين روايات يا مرحوم كليني نقل كرده يا مرحوم صدوق نقل كرده يا مرحوم شيخ طوسي نقل كرده يا ديگران نقل كردند سند دارد رجالش مشخص است و ديگر از ارسال به در آمده روايات قرآني هم الآن همين‌طور است شما غالب اين روايات را كه بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد دست مفسر كوتاه است در حد تأييد و احتمال از اينها استفاده مي‌شود اما ان‌شاءالله اگر يك گروه كاري و لجنه علمي در آن كار بكنند خب اين هم مي‌شود مسند رجالش هم كار مي‌شود آن‌وقت در فهم قرآن خيلي اثر دارد خيلي مي‌تواند كمك بكند

منظور اين است كه جلالت و شأن و عظمت حضرت يوسف اقتضا نمي‌كرد كه از ايشان هم پيغمبري [باشد] پاسخ: ديگر آن ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[25] نظير حضرت نوح كه از انبياي اولواالعزم بود چيزي از او نمانده است بعدها گرچه اين ذراري ﴿وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ البَاقِينَ﴾[26] فاصله‌هاي فراواني انبيا ظهور كردند اما از خود آن حضرت كه پيامبر اولواالعزم بود نبود جريان حضرت موسي هم همچنين است گفتند اين نبوتها از نسل حضرت هارون است برادر اوست نه از حضرت موسي اينها واقع برهان‌پذير نيست چه است رازش چيست مادر چگونه نقش دارد نقش مادر چقدر است سهم مادر چقدر است اينها را خب عقل چه تشخيصي مي‌دهد خب اين ﴿ذلك﴾ يعني جريان حضرت يوسف از اين به بعد دارند بهره‌برداري مي‌كنند و فلسفه تاريخ و قصه را ذكر مي‌كنند به اصطلاح قبلاً هم بحث شد كه در قصهٴ هيچ كدام از انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) آن زمان تاريخي ذكر نشده تا بگويند تاريخ مصرفش گذشت يعني شما از جريان حضرت آدم تا حضرت خاتم (عليهم الصلاة و عليهم السلام) نداريد كه در فلان روزگار اين حادثه اتفاق افتاد تا كسي بگويد اين روزگار گذشت همه اينها حادثه نقدي است يعني از جريان حضرت آدم تا جريان حضرت خاتم (عليهم الصلاة و عليهم السلام) همهٴ‌شان به‌روز است يك مطلب كهنه‌اي در قرآن نيست كه بگوييم حالا گذشت و تاريخ مصرفش گذشت لذا تاريخش را اصلاً ذكر نمي‌كند حالا دارد فلسفه اين قصه را ذكر مي‌كند حالا اين يك صفحه كه مانده ان‌شاء‌الله اين را بخوانيم تا به آن جمع‌بندي نهايي برسيم ان‌شاء‌الله قبل از تعطيلات چون دو مطلب مهم در اين سوره هست يكي رؤياست كه وعده داديم چون سيدنا الاستاد اين را در آخر الميزان ذكر مي‌كنند رؤيا يعني چه اقسام رؤيا چيست تعبير خواب چگونه است چگونه انسان خواب خوب ببيند و اينها يك مطلب است يكي هم جمع‌بندي مطالب سوره يوسف ايشان حالا دارند اين جريان را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد ﴿ذلك﴾ يعني اين جريان حضرت يوسف نه اين مطلب اخير جريان حضرت يوسف نه از كسي شنيدي نه در كتابي ديدي اينها نيست مستقيماً غيبي است كه ما گفتيم و تو شنيدي همين مي‌شود «مما لا ريب فيه» ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَيْبِ﴾ خبرهاي غيبي است كه ﴿نُوحِيهِ﴾ اين غيب را ﴿إِلَيْكَ﴾ ديگري اين غيب را به تو نرساند ما اين غيب را به تو رسانديم خب بعد به آن سرفصل قصه اشاره كرد فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾ اصلاً اصل قصه يوسف از كجا شروع مي‌شود از اينكه برادرها تصميم بگيرند كه يوسف را آسيب برسانند از همان جا شروع مي‌شود ديگر فرمود آن لحظه‌اي كه برادرها تصميم گرفتند كه به يوسف (سلام‌الله‌عليه) آسيب برسانند آن لحظه تو نبودي يعني از آن لحظه تا عرش عزتي كه در اختيار او بود ما آن عصاره‌اش را براي تو گفتيم اين ﴿وَمَا كُنتَ﴾ وسطهاي قصه نيست سرفصل قصه است فرمود در اصل قصه تو حضور نداشتي آن وقتي كه اينها تصميم گرفتند درباره حضرت يوسف يك كاري بكنند ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا﴾ عزم كردند امر خودشان را در حالي كه مكر دارند اين ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ﴾ كه در بحث ديروز گذشت آدرس‌دادن خداي سبحان است كه تو در آن صحنه نبودي ولي واقعيت از اين قبيل است در جريان حضرت مريم آيه 44 سورهٴ مباركهٴ آل‌عمران است بعد از اينكه جريان حضرت مريم (سلام‌الله‌عليها) را بازگو كرد فرمود ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[27] سرفصل قصه حضرت مريم اين بود كه اينها قرعه كشيدند كه به نام چه كسي بيفتد كه كفالت حضرت مريم را به عهده بگيرند تو آن‌وقت در صحنه نبودي يك ﴿وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾[28] اينها مشاجره كردند مناظره كردند گفتگو داشتند هر كدام مدعي بودند كه ما بايد مثلاً مسئوليت قبول بكنيم تو [در] آن صحنه نبودي دو اين ﴿وَمَا كُنتَ﴾ در اينجا تكرار شده است دو بار در جريان حضرت شعيب موسي [و] ساير انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) آنها هم در حد ﴿وَمَا كُنتَ﴾ بازگو شده است در سورهٴ مباركهٴ قصص آيه 44 اين است ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَي مُوسَي الأَمْرَ﴾[29] ما كه به موساي كليم (سلام‌الله‌عليه) خواستيم دستور بدهيم فرماني صادر كنيم به او سمت كليدي بدهيم تو [در] آن صحنه نبودي ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الغَرْبِيِّ﴾ قسمت غربي طور يك ﴿وَمَا كُنتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾[30] تو از نزديك هم نبودي از دور هم مشاهده نمي‌كردي بالاخره حضور نداشتي سه ﴿وَلكِنَّا﴾ يعني ﴿وَلكِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ العُمُر﴾[31] بعد فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾[32] تو در مردم مدين مثوايي نداشتي مأوايي نداشتي كه از جريان شعيب باخبر باشي از جريان تبهكاري مردم مدين و كم‌فروشي مردم مدين باخبر باشي ما همه را براي تو تشريح كرديم ﴿وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَلكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ﴾[33] ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا﴾[34] تو آن وقتي كه ما در طور وحي مي‌فرستاديم آنجا هم كه نبودي ﴿وَلكِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾[35] اين ﴿وَمَا كُنتَ﴾ در قرآن كم نيست مي‌فرمايد در آن صحنه نبودي ولي جريان اين است در طور نبودي ولي صحنه اين است در جريان قرعه‌كشي براي نگهداري مريم نبودي صحنه اين است در جريان محاسبه نبودي جريان اين است در جريان چاه‌اندازي نبودي ولي جريان اين است اينكه وجود مبارك حضرت امير مي‌فرمايد من با همه انبيا بودم كذا از همين نور است براساس همان نورانيتي كه وجود مبارك حضرت امير و حضرت رسول (سلام الله عليهما) دارند كه نور واحدند اگر درباره حضرت امير آمده است كه من با همه بودم كذا با انبيا بودم كذا براساس همين جهت است ديگر الآن وجود مبارك پيغمبر (سلام‌الله‌عليه) با همه اينها هست حالا اينها به عنوان تمثيل ذكر شده نه تعيين نه يعني تو در اين سه، چهار صحنه نبودي قصه اين است اما در جاهاي ديگر ـ معاذ‌الله ـ طور ديگر است نه خير جاهاي ديگر هم همين‌طور است تو در طوفان نوح نبودي تو در به‌دنيا‌آمدن عيسي نبودي تو در سخن‌گفتن عيسي در گهواره نبودي ولي قصه اين است حالا اينها را به عنوان شاهد ما پنج، شش مورد ياد كرديم وگرنه اساس قرآن بر اين است كه تو در تك‌تك اين موارد نبودي ولي جريان اين است و اينها چون نور واحدند از قرآن به خوبي مي‌شود استشهاد كرد كه وجود مبارك پيغمبر در حقيقت با همه انبيا بود اينها هم چون نور واحدند حضرت امير هم با همه انبيا بودند براي اينكه هيچ ترديدي در اين گزارشهاي خبري نيست فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾ بعد مي‌فرمايد كه تو هم حرف خوب مي‌زني هم غرضي نداري خب چرا حرفت را قبول نمي‌كنند مشكل اينها چيست تو هم حرفهاي غيبي حرفهاي معقول حرفهاي حق داري و هم غرضي هم در كار نداري چيزي هم از مردم نمي‌خواهي اگر يك رهبري هم كار خوب بكند هم غرضي نداشته باشد خب بايد پذيرفت ديگر برهاني كه مؤمن سوره يس استدلال مي‌كند اين است آيات 20 و21 سوره يس اين است ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي المَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي﴾[36] به سرعت آمده گفته ﴿يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا المُرْسَلِينَ﴾[37] چرا، چرا ﴿اتَّبِعُوا المُرْسَلِينَ﴾ براي اينكه ﴿اتَّبِعُوا مَن لا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً﴾[38] يك ﴿وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾[39] دو خب اگر يك كسي حرف ‌خوب مي‌زند خودش هم در راه است چيزي هم از شما نمي‌خواهد خب قبول كنيد ديگر اگر حرف خوب نزند يا حرف خوب بزند ولي جاه‌طلب باشد غرض داشته باشد چيزي از شما بخواهد خب بله مي‌توانيد عذر بياوريد ﴿اتَّبِعُوا مَن لا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً﴾ اجر هم اختصاص به مسائل مادي ندارد يعني چيزي از شما نمي‌خواهد اين نكره هم در سياق نفي است نه اجر مادي مي‌خواهد نه اجر معنوي مي‌خواهد كه شما او را تجليل كنيد [نه] از شما احترام مي‌خواهد هيچ چيز از شما نمي‌خواهد ﴿وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾[40] اينجا هم ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تو هر دو امر را داري براي اينكه اينها اخبار غيبي و احكام غيبي است كه ما مي‌گوييم ﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ﴾ با اينكه ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ چيزي از اين مردم نمي‌خواهي

پرسش: ... پاسخ: بله ديگر ﴿أَوَّلُ المُسْلِمِينَ﴾[41] اند ولي اول رتبي نه اول زماني چون اول زماني هر پيغمبري نسبت به قوم خودش «اول المسلمين» بود ديگر هر پيغمبري نسبت به قوم خودش اول المسلمين است اينكه وجود مبارك حضرت در تمام قرآن همين يك جاست آن هم مخصوص پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است براي همين است كه او اول رتبي است ديگر اول‌كسي كه در جواب ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾[42] گفت وجود مبارك پيغمبر بود مرحوم مفيد (رضوان‌الله‌عليه) در كتاب شريف امالي شان نقل كردند بعدهم حضرت امير گفت بلي اين مي‌شود اول رتبي غرض اين است كه اين دو جهت سند مقبوليت حرف است فرمود اينها حرفهاي مستدل و خوب دارند چيزي هم از شما نمي‌خواهند ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعَالَمِين﴾ يك تذكري است يك هشياري است هشداري است نام‌آوري است يادآوري خداست براي مردم خب اگر يك حرف خوبي از يك گوينده بي‌غرضي صادر بشود چرا قبول نمي‌كنيد فرمود ﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ﴾ اين اختصاصي به مردم مكه ندارد تا بگوييم كه آنها خدا را قبول داشتند ولي مؤمن نبودند نه غالب مردم اين‌طورند چه مكه چه غير مكه به دليل عالمين يعني اكثر مردم جهان گرفتار حس‌اند آن ايماني كه بايد بيا ورند نمي‌آورند البته بعدها ممكن است، بسياري از اينها اهل سهو وخطا و جهل‌اند عنادي ندارند البته سرانجام اينها به مغفرت الهي مي‌رسند به استثناي معاندين كه «أن تُخَلِد فِيها المُعاندين»[43] وگرنه بقيه كه براساس جهل و غفلت و سهو و نسيان و كم‌اعتنايي و ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾[44] اينها وقتي كه عذابشان به آن نصاب رسيد خب آزاد مي‌شوند اما خب حالا انسان يك لحظه‌اش نمي‌تواند آن عذاب را تحمل كند چه رسد به چند روز يا چند ماه خب ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعَالَمِين﴾ يعني پيام شما اين براي جهانيان است زمخشري در كشاف نقل مي‌كند كه وجود مبارك يعقوب (سلام‌الله‌عليه) با همراهان كه وارد مصر شدند مهمان حضرت يوسف بودند تقريباً 24 سال در مصر بودند بعد هم كه رحلت كردند وصيت كرده بودند مرا كنار قبر پدرم اسحاق در شام دفن بكن كه وجود مبارك يوسف همين كار را هم كرده بعد هم خودشان برگشتند مصر و چند سال هم در مصر زندگي كردند بني‌اسرائيل آن روزي كه وارد مصر شدند مهمان حضرت يوسف بودند يك خانواده مثلاً چند نفري بيشتر نبودند شايد در حدود صد نفر بعد وقتي جريان حضرت موسي كه چهارصد سال بعد از جريان حضرت يوسف فاصله حضرت موسي و حضرت يوسف چهار قرن بود آن‌طور كه ايشان نقل مي‌كنند بني‌اسرائيل وقتي خواستند در خدمت حضرت موسي از مصر بيرون بروند تا از شرّ فرعون نجات پيدا كنند خب صدها نفر شدند چندين نفر شدند چندين برابر شدند در طي اين چهارصد سال ديگر چهل قرن البته اين همه يا تاريخ است يا روايت مرسل در حد روايت مرسل يا تاريخ فرمود اين تنها مردم اين عصر دربارهٴ اين قصه و امثال اين قصه نيست غالب مردم اين‌اند بسياري از مردم دنبال معجزه‌اند در حالي كه سراسر عالم معجزه است همه موجودات عالم آيه خداست منتها حالا آيه خدا كرامت الهي معجزه الهي بعضيها فراوان‌اند بعضي نادر خب حالا يك تكه خاك اين بشود گل به آن رنگ به آن بو به آن جمال و به آن جلال در بيايد همان يك تكه خاك بشود يك ميوه شيرين همان يك تكه خاك بشود برگ خوب فرمود ﴿وَفِي الأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ﴾[45] كه آب يكي خاك يكي هوا يكي باغبان يكي آفتاب يكي اما ميوه‌ها رنگ‌رنگ گلها رنگ‌رنگ طعمها و منظره‌ها رنگ‌رنگ همه اينها آيات است ديگر همه اينها نشانه است منتها برخي‌ها به دنبال معجزه يعني امر غيرعادي مي‌روند فرمود سراسر عالم آيات الهي است ﴿وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾ اينها عبور مي‌كنند ولي اعراض دارند نمي‌بينند غافل‌اند «عيمت عين لا تراك عليها رقيباً»[46] سيدنا الاستاد (رضوان‌الله‌عليه) مي‌فرمايد اين ﴿يَمُرُّونَ﴾ يعني بي‌تفاوت مي‌گذرند ظاهر آيه هم همين است كه منظور از ﴿يَمُرُّونَ﴾ اينكه ما بگوييم بي‌تفاوت مي‌گذرد معناي كنايي مراد است نه اينكه عبور مي‌كند يعني به آن نگاه نمي‌كند ولو نشسته است يا ايستاده است آرام است اين را نگاه نمي‌كند اين را مي‌گوييم بي‌تفاوت از كنارش گذشت وقتي مي‌گوييم بي‌تفاوت از كنارش گذشت معناي كنايي مراد است نه معناي مطابقي يعني عبور كرد و رفت نه ما يك مطلبي را به اين آقا گفتيم اين بي تفاوت از كنارش گذشت يعني اعتنا نكرد نه اينكه عبور كرد وگرنه اينجا نشسته است ايشان مي‌فرمايند كه اگر ما اين ﴿يَمُرُّونَ﴾ را [به] معناي حقيقي‌اش بگيريم نه معناي كنايي اين نشان حركت زمين است بالأخره مردم روي زمين در اثر حركت زمين از آيات الهي مي‌گذرند منتها هم آن مسئله علمي تأمين است هم اين مسئله موعظه‌اي و اخلاقي ﴿وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ كه اين آ يات هست و مردم غافلانه از اينها مي‌گذرند و ايمان نمي‌آورند بعد اين جمله است كه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ پس اكثر مردم كه ايمان نمي‌آورند طبق آيه 103 ﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ﴾ اين حرص هم چيز خوبي است نسبت به ايمان مردم كه ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الحَدِيثِ أَسَفاً﴾[47] اين يك ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾[48] دو اين‌گونه از آيات ذات اقدس الهي در اين آيات به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تسلي مي‌دهد كه حالا اگر نپذيرفتند نگران نباش پس ﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ﴾ پس اكثر مردم نمي‌پذيرند اقل مي‌پذيرند اين اقلي هم دو قسم‌اند اكثر اين اقلي مشرك‌اند آن اقل اين اقلي موحد ناب‌اند ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ يعني اين اكثر مؤمنين مشرك‌اند پس مردم با تقسيم اول به دو قسم‌اند يك اكثر يك اقل اكثر ايمان ندارند اين اقل به تقسيم دوم دو قسم مي‌شوند اكثر و اقل، اكثر اين اقلي ايمانشان آلوده است اقل اين اقلي موحد ناب‌اند اينكه مي‌بينيد در زيد و عمرو مي‌گردد به اين سمت و آن سمت مي‌گردد همين است ديگر مي‌گويد خدا هست ولي بله خدا را قبول داريم ولي اين ولي و اما دنبال لا اله الا الله اوست يك لا اله الا الله مي‌گويد يك ولي و اما هم مي‌گويد يعني لا اله الا الله و آن آقا لا اله الا الله و آن جريان از امام (سلام‌الله‌عليه) سؤال كردند چگونه اكثر مؤمنين مشرك‌اند؟ فرمود: خب اينكه مي‌گويند: «لولا فلان لهلكت»[49] همين است ديگر اگر فلان طبيب نبود ما از بين رفته بوديم خب بگو خدا را شكر كه ذات اقدس الهي از راه فكر آن طبيب ما را درمان كرد ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾[50] نه اينكه اگر او نبود ما از بين رفته بوديم اگر فلان‌كس نبود آبروي ما مي‌رفت او مشكل ما را حل كرد خب چرا اين‌گونه مي‌گوييد بگوييد خدا را شكر كه او را وسيله قرار داد خداي سبحان آبروي ما را از آن راه حفظ كرد چون ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[51] ديگر، اين تعبير اول خدا و دوم فلان شخص همين اين شرك‌آلود‌بودن ايمان را مي‌رساند خدا يك اولي نيست كه ثاني داشته باشد كه، به ما گفتند «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق»[52] اين مضمون حديثي است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ادب چيز خوبي است احترام چيز خوبي است اگر كسي نسبت به كسي محبت كرده شايسته است آن طرف قدرداني كند حق‌شناسي كند دعا كند همه سر جايش محفوظ، اما او را در حد واسطه بداند و لا غير خدا را شكر كه به وسيله فلان شخص اين كار را نسبت به ما كرد اين هم ادب است هم توحيد اما بگوييم اول خدا دوم فلان شخص خدا ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾[53] است اولي نيست كه ديگري آخرش باشد كه يا اولي نيست كه ثاني داشته باشد كه فرمود همين كه مي‌گويند: «لولا فلان لهلكت» اين همين است ديگر پس ما موظفيم بگوييم خدا را شكر كه به وسيله فلان شخص اين نعمت را به ما داد خدا را شكر كه به وسيله آفتاب و قمر مشكلات نور ما را حل كرد لذا فرمود اكثر مردم مواظب زبانشان نيستند

پرسش: ... پاسخ: ما اول موحديم آن توحيد فطري ما گاهي غبار مي‌گيرد اين آيات براي غبارروبي است وگرنه ذات اقدس الهي ما را با سرمايه خلق كرده است فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[54] ما با سرمايه خلق شديم ما ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[55] خلق شديم اين غبارها كه جلوي آن سرمايه را مي‌گيرد اين مواعظ براي غبارروبي است لذا فرمود اين ذكر است يادآوري است يادآوري اين است كه انسان اصلش را بلد است منتها الآن يادش رفته حالا اينها غفلت‌روبي غبارروبي غبار‌زدايي و مانند آن است كه آن فطرت به يادمان بيايد البته ائمه (عليهم السلام) انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) گذشته از اينكه غبارروبي مي‌كنند آن فطرت نهفته را شكوفه و شكوفاتر هم مي‌كنند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] نحل/سوره16، آیه53.
[2] یوسف/سوره12، آیه15.
[3] یوسف/سوره12، آیه33.
[4] یوسف/سوره12، آیه39.
[5] انعام/سوره6، آیه162.
[6] انعام/سوره6، آیه85.
[7] بقره/سوره2، آیه130.
[8] بقره/سوره2، آیه253.
[9] اسراء/سوره17، آیه55.
[10] انعام/سوره6، آیه85.
[11] مائده/سوره5، آیه120.
[12] اسراء/سوره17، آیه44.
[13] فصلت/سوره41، آیه12.
[14] جمعه/سوره62، آیه1.
[15] آل عمران/سوره3، آیه83.
[16] بقره/سوره2، آیه32.
[17] بقره/سوره2، آیه131.
[18] صافات/سوره37، آیه102.
[19] سوره صافات، آيات: 3 ـ 5.
[20] بقره/سوره2، آیه132.
[21] مائده/سوره5، آیه55.
[22] انعام/سوره6، آیه124.
[23] انعام/سوره6، آیه124.
[24] یوسف/سوره12، آیه80.
[25] انعام/سوره6، آیه124.
[26] صافات/سوره37، آیه77.
[27] آل عمران/سوره3، آیه44.
[28] آل عمران/سوره3، آیه44.
[29] قصص/سوره28، آیه44.
[30] قصص/سوره28، آیه44.
[31] قصص/سوره28، آیه45.
[32] قصص/سوره28، آیه45.
[33] قصص/سوره28، آیه45.
[34] قصص/سوره28، آیه46.
[35] قصص/سوره28، آیه46.
[36] یس/سوره36، آیه20.
[37] یس/سوره36، آیه20.
[38] یس/سوره36، آیه21.
[39] یس/سوره36، آیه21.
[40] یس/سوره36، آیه21.
[41] انعام/سوره6، آیه163.
[42] اعراف/سوره7، آیه172.
[43] ـ مفاتيح‌الجنان، دعاي كميل.
[44] مؤمنون/سوره23، آیه106.
[45] الرعد/سوره13، آیه4.
[46] ـ بحارالأنوار، ج64، ص142.
[47] کهف/سوره18، آیه1.
[48] فاطر/سوره35، آیه8.
[49] ـ عدة الداعي، ص99.
[50] شعراء/سوره26، آیه80.
[51] نحل/سوره16، آیه53.
[52] ـ عيون اخبار الرضا، ج2، ص24.
[53] حدید/سوره57، آیه3.
[54] روم/سوره30، آیه30.
[55] شمس/سوره91، آیه8.