درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

84/03/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 99 الی 103

 

﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَي يُوسُفَ آوَي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ﴾(99)﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي العَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ البَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾(۱۰۰)﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ المُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَاديثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَالحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾(۱۰1)﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾(۱۰۲)﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ﴾(۱۰۳)

 

يكي از مباحث مربوط به علوم قرآن كه كيفيت تفسير قرآن تبيين قرآن توجيه قرآن است اين است كه بعد از تحليل مفهومي هر آيه براي مصداق آن مراتبي است و اگر بنا شد دربارهٴ معصومي از معصومهاي الهي مثل پيامبر يا امام (سلام‌الله‌عليهما) تصديق بشود شايسته است كه به آن عالي‌ترين مرحله حمل بشود بيان نوراني حضرت امير (سلام‌الله‌عليه) در نهج البلاغه اين است كه شما وقتي دربارهٴ اهل بيت سخن مي‌گوييد عالي‌ترين منزل قرآن و منزلت قرآن را براي اينها قايل بشويد كه «فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن»[1] و اگر روايتي دلالت دارد كه مثلاً يك قصوري در فلان معصوم پيدا شده است آن روايت را بايد توجيه كرد و ارجاع داد به آن حواشي انسان كامل نه به خود انسان كامل فرقي از اين جهت بين اهل بيت (عليهم‌السلام) با انبياي الهي نيست اين يك اصل قرآني است در كيفيت تفسير كردن در جريان حضرت يوسف (سلام‌الله‌عليه) ذات اقدس الهي او را به عنوان جزء عباد مخلص معرفي كرده است فرمود: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِينَ﴾[2] مخلصين در قرآن كريم بالاترين حد انساني و كمال انساني را دارا هستند آيه 24 همين سورهٴ مباركهٴ يوسف كه اين آيه قبلاً بحث شد اين بود ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِينَ﴾ كه عالي‌ترين كمال همان كمال مخلص بودن است كه بالاتر از مخلِص است اگر خداي سبحان درباره حضرت يوسف (سلام‌الله‌عليه) گواهي داد كه ﴿مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِينَ﴾ است و در قرآن كريم هم آمده است كه شيطان در حوزه بندگان مخلص اصلاً راه ندارد ﴿وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ﴾[3] اگر روايتي دلالت كرد بر اينكه يك مشكلي براي حضرت يوسف پيش ا»د از نظر اخلاقي از نظر ادب از نظر حكم فقهي و مانند آن آن روايت را بايد تويجه كرد نه اين آيه را براي اينكه آيه به صورت روشن دلالت دارد كه ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِينَ﴾ مخلصين هم كساني‌اند كه شيطان دربارهٴ آنها راه ندارد حالا اين روايتي كه حتماً ملاحظه فرموديد دارد كه وجود مبارك يوسف (سلام‌الله‌عليه) در هنگام استقبال حضرت يعقوب (سلام‌الله‌عليه) پياده نشد آن تجليل و تكريم لازم را به عمل نياورد لذا جبرئيل فرشته امين نازل شد گفت كف تورا بازكن، دستت را باز كن از دستش و انگشتانش يك نوري خارج شد حضرت يوسف فرمود اين چيست فرمود اين نبوت است كه از نسل تو خارج شد ديگر از نسل تو كسي پيغمبر نمي‌شود براي اينكه آن ادب و احترام را نسبت به پدر [تو] رعايت نكردي خب اگر كسي خداي ناكرده گرفتار غرور بشود نسبت به پدر آن ادب لازم را رعايت نكند لابد در اثر اغواي شيطان است و دخالت شيطان در حالي كه اين شيطان گفت من اصلاً نسبت به بندگان مخلص راه ندارم صغرا را قرآن بيان كرده كبرا را قرآن بيان كرده هر دو اصل را قرآن بيان كرده نتيجه‌اش هم بايد روشن باشد اگر در آيه 24 همين سوره يوسف آمده است ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِينَ﴾ اگر در آيات ديگر شيطان اعتراف كرد كه من نسبت به مخلصين دست رسي ندارم و اگر ذات اقدس الهي هم همين حكم را صادر كرد كه تو نسبت به بندگان مخلص اصلاً نفوذ نداري آن وقت چگونه مي‌شود گفت وجود مبارك يوسف (سلام‌الله‌عليه) گرفتار غرور شده آن جريان سلطنت اين را گرفته و آن ادب لازم را رعايت نكرده اين كار لابد در اثر وسوسه شيطان است ديگر نفوذ شيطان است ديگر پس او را بايد از راه ديگر حمل كرد مطلب ديگر اين است كه گاهي

پرسش: ... پاسخ: آخر اين جريان بعد از جريان مخلصين است كه آن در جريان ابتلاي به زليخا در همان قسمت وجود مبارك يوسف به خدا ملتجي شد كه خدايا اگر لطف تو و عصمت و حراست و صيانت تو نباشد خب يك بشر عادي بدون پناهگاه ممكن است گناه بكند كه ﴿وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ﴾[4] اين را و قبل از آن هم كه زليخا اين را دعوت كرده بود ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[5] در ذيل آن آيه دارد ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِينَ﴾ ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِينَ﴾[6] دربارهٴ ائمه (عليهم‌السلام) هم همين‌طور است راهي كه وجود مبارك حضرت امير در نهج البلاغه به ما نشان داد اين است كه فرمود «فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن»[7] خب از اينها بالاتر كه نيست اگر از اينها بالاتر نيست پس مصداق آن آيه چه كسي مي‌تواند باشد اگر در قرآن براي كمالات مراتبي است و مصادقي هم برايش ذكر كرده اگر ـ معاذ‌الله‌ـ اينها به آن كمالات نرسند كس ديگر نخواهد رسيد ديگر معلوم است كه اينها مصداق كامل‌اند بايد آن روايت را توجيه كرد

مطلب ديگر اين است كه وجود مبارك زكريا (سلام‌الله‌عليه) وقتي كه مي‌خواست فرزنددار بشود خداي سبحان به دو معنا فرمود ﴿وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾[8] چون يحيي كه از هر كسي به دنيا نمي‌آيد تنها خوب بودن پدر كافي نيست مادر صالح و صالحه‌اي هم لازم است هم از نظر شرايط فيزيكي و مادي و اينها بايد ﴿وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾ باشد هم او صلاح و تقوا و فلاح بايد باشد تا يحيي به دنيا بيايد وگرنه مي‌شود بچه نوح كه ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا﴾[9] تنها خوبي پدر كافي نيست خب وجود مبارك نوح هم پيغمبر بود از انبياي ﴿أُوْلُوا العَزْمِ﴾ بود ولي مع ذلك ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾[10] دربارهٴ پسرش نازل شده بنابراين مادر هم بايد خوب باشد حالا هر زني كه به آن مقام شامخ نمي‌رسد كه بتواند پيامبر تربيت كند و به بار بياورد اگر يك مشكلي هست بايد به جاي ديگر توجيه كرد نه دربارهٴ خود حضرت يوسف

مطلب ديگر اينكه در اين رواياتي كه ملاحظه فرموديد آمده كه فرق بين وجود مبارك يوسف و يعقوب (سلام الله عليهما) اين است كه يوسف (سلام‌الله‌عليه) چون جوان بود قلب جوان رقيق است فوراً گفت ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ﴾[11] اما يعقوب چون پير بود قلبش به آساني رضايت نمي‌داند فرمود: ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ﴾[12] خب اين هست در روايت هست اما اين‌طور بايد انبيا را به مردم معرفي كرد يا آن كه پير است دل شكسته‌تر است و خاضع‌تر است يعني ـ معاذ‌الله‌ـ وجود مبارك يعقوب كينه‌اي در دل داشت با اينكه اينها گفتند ﴿يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا﴾[13] آن اين‌طور اينها هم هست برخي از اينها هم نقل به معناست با اغماض از سند وجود مبارك يوسف هم الآن ميانسال است ديگر جوان نيست براي اينكه آن هفت هشت يا دوازده ساله بود مثلاً طبق نقلها الآن بايد در حدود پنجاه سال داشته باشد ديگر چهل و اندي پنجاه سال داشته باشد ديگر اين ديگر جوان نيست بنابراين اينكه وجود مبارك يعقوب فرمود سوف استغفر اين را همان توجيهي كه كردند كه من سحر بشود ان‌شاء‌الله كه دعا مستجاب است مخصوصاً سحر شب جمعه كه دعا مستجاب‌تر است دعا مي‌كنم و اين استغفر هم هست ديگر حالا فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد نه يكبار براي شما استغفار مي‌كنم بلكه مرتب [براي شما] استغفار مي‌كنم برخيها گفتند بالأخره من استغفار مي‌كنم ولي من هم بشرم بالأخره اين فضاي دل بايد شفاف و طيب و طاهر بشود تا با تمام وجودم براي شما دعا كنم يك چند لحظه صبر بكنيد ما او را ببينيم اين چشم ما بينا بشود ما اين كارها را مي‌كنيم خب آن دعا اثرش يقيناً بيشتر است اين تأخير براي آن است كه دعا مؤثرتر باشد و وجود مبارك يعقوب مي‌دانست بالأخره چه خبر است ديگر چه زماني مي‌رسند چه زماني اين چشم بينا مي‌شود فرمود وقتي او را ديدم و اين پيرهن را آورديد و اين چشم كه بينا شد و او را ديديم و تمام نگرانيها رفع شد آن وقت با تمام هستي‌ام براي شما دعا مي‌كنم خب اين طور معنا كردن لطيف‌تر است تا اينكه بگوييم مثلاً پير مرد است و اهل كينه است و به اين زوديها مثلاً دلش خب انبيا را نبايد با يك افراد عادي مقايسه كرد اين‌طور تطبيق كرد اين بيان نوراني حضرت امير اين راهگشاي خوبي است فرمود اگر شما آن عالي‌ترين درجه قرآن را براي انبيا نگذاريد براي اهل بيت نگذاريد براي چه كسي مي‌خواهيد بگذاريد «فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن و ردوهم ورود الهيم العطاش»[14] اينها را دربارهٴ اهل بيت فرمود فرمود: تشنه باشيد به سراغ آنها برويد اين شتران تشنه چگونه به طرف آب مي‌روند به طرف چشمه شما اگربخواهيد در درس و بحث و روايات و اينها به عنوان عادت شركت كنيد فرمود اين بازدهش كم است اما وقتي تشنه بوديد خب آنها بيشتر به شما عطا مي‌كنند «و ردوهم» رد يعني وارد شد ورد يرد رد يعني وارد شو «و ردو هم ورود الهيم العطاش» يعني شتران احين تشنهٴ واماندهٴ جگر تفتيته چگونه به طرف آب مي‌روند شما همين طور به طرف اهل بيت برويد غرض آن است كه اگر ما آن مراحل عاليه قرآن را براي انبيا و اهل بيت (عليهم‌السلام) معين نكنيم لازمه‌اش اين خواهد بود كه اين بي مصداق باشند خب.

﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ﴾[15] هم آن وقت اين درمي‌آيد آن وقت انسان با يك طبع گوارايي اينها را مي‌پذيرد با خطوط كلي قرآن هم هماهنگ است با روايات ديگر هم هماهنگ است حداكثر اين است كه انسان بگويد ما اين روايت را نمي‌فهميم و علمش را به اهلش ارجاع مي‌دهيم آن محذوري ندارد اما بگويد مثلاً اين است و پير مرد است و اينها اهل كينه‌اند و به اين زودي كينه از دلشان درنمي‌رود و برخلاف جوان اين با آن عظمت يعقوب (سلام‌الله‌عليه) سازگار نيست خب و آن وقتي كه حادثه براي اينها پيش مي‌آيد خير شفاف است اين تحقيق جا دارد بار اول كه به برادرهاي يوسف آن گزارش را داد كلمه اني را ذكر نكرد در آيه 86 فرمود: ﴿إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اما وقتي كه «از علم به عين آمد و از گوش به آغوش» آن وقت مي‌گويد ﴿إِنِّي أَعْلَمُ﴾ الآن ديگر گفتم كه من مي‌دانم ديگر اين بار دوم يعني در آيهٴ 96 فرمود: ﴿أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ﴾ آنجا فرمود: ﴿أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ قبل از اينكه به عين بيايد حالا كه به عين آمده فرمود: من نگفتم كه محققاً مي‌دانم اين است ديگر خب وجود مبارك يوسف (سلام‌الله‌عليه) كم نياورد لكن چند تا كار را كرد اول نسبت به ذات اقدس الهي خضوع كرد كه اين مشكلات ما را حل كرد بعد نسبت به ذات اقدس الهي خضوع كرد كه نه تنها مشكلات ما را حل كرد بلكه نعمتهاي فراواني به من داد و من هم يك تقاضايي دارم پس بحث در سه مقام است مقام اول شكرگزاري يوسف (سلام‌الله‌عليه) نسبت به آن نقمتهايي كه زدوده شد مقام دوم شكرگزاري حضرت نسبت به نعمتهايي كه به او داده شد مقام سوم درخواست خود حضرت يوسف است حالا از خدا چه مي‌خواهد؟ هر سه مقام بايد بحث بشود مقام اول گذشت اين دو مقام دوم در پيش است كه بايد مطرح بشود در جريان ﴿وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ اگر ما بخواهيم اين له را به معناي قبله بگيريم يا به معناي مسجود له بگيريم اين نه با ظاهر اين آيه سازگار است نه با آن رويايي كه در طليعه اين سوره آمده است كه ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾[16] پس اگر لي به معناي اليّ باشد له به معناي اليه باشد با هر دو آيه مخالف است بالأخره ﴿وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ نه يعني اليه سجداً كه او بشود قبله اما ما اگر خواستيم اين لام را به همان معناي اصلي‌اش حفظ بكنيم كه اين سجده براي خدا باشد لام هم معناي خودش را داشته باشد ناچاريم بگوييم يك كلمه‌اي كه مجرور لام است محذوف است «خروا لأجله سجداً» يعني براي خاطر او براي چه كسي سجده كردند براي خدا خب براي خاطر او يعني چه يعني اين مفعول له است براي اين نعمتي كه ذات اقدس الهي به يوسف داده است او را از زندان آزاد كرده از چاه آزاد كرده به اين مقام رسانده لاجله سجدا لله شد نه اينكه اين مسجود له باشد اين بعيد هم نيست و محذوري هم ندارد.

پرسش: ... پاسخ: آنكه بحث ديروز بود كه سجده غير از عبادت است و سجده براي غير خدا جايز نيست مگر به امر خدا اما عبادت براي غير خدا جايز نيست و امر پذير هم نيست چون شرك است و خداي سبحان به قبيح ذاتي امر نمي‌كند عبادت براي غير خدا جايز نيست امر پذير هم نيست سجده براي غير خدا جايز نيست و امر پذير است چون عبادت نيست يك نحوه تكريم است وبراي غير حضرت آدم امر نشده و براي غير حضرت يوسف امر نشده ومانند آن ولي اگر اين له را لاجله بگيريم و آن آيه اول هم كه ﴿رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾[17] لاجله بگيريم اين ديگر هيچ محذروي را به همراه نخواهد داشت گرچه آن معنايي كه بحث ديروز بود آن هم بي‌محذور است خب پس مقام اول گذشت كه شكرگزاري كه نقمتها را از ما گرفت آن زندان و آن تشكيلات را از ما گرفت

پرسش: ... پاسخ: آخر خرير يعني افتادن يك وقتي آدم مي‌افتد يك وقتي نه به قصد سجده مي‌افتد خب وقتي به قصد سجده بيفتد از همان بالا كه دارد مي‌آيد پايين اين عبادت است ديگر يك وقتي آدم خر يعني سقط ﴿وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً﴾[18] يعني افتاد آن آبشارهايي كه از بالا ريزش مي‌كنند و صدايي دارند آنها را مي‌گويند «خريرالماء» كه از بالا سركوبگرانه وارد مي‌شوند در جريان شرك هم فرمود: ﴿وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾[19] كسي كه از بالا دارد مي‌افتد اين را مي‌گويند خرير اگر كسي آرام آرام بيفتد نه اما با شدت و دفعتاً خودش را به زمين بيفتد به زمين به زمين افتادن اين را مي‌گويند خرير خب و اين گاهي انسان براي سجده كردن مي‌افتد گاهي براي نشستن است اما سجداً مشخص مي‌كند كه افتادنشان بر اين به خاك افتادنشان براي سجده كردن بود

پرسش: ... پاسخ: خب اين خيلي بازتر است ديگر اين با تاكيد همراه است به تندي به سرعت شتابان سجده كردند او را

مقام ثاني بحث آن نعمتهايي كه به وجود مبارك يوسف داده شد اشاره مي‌كند آن بحث اول كه در نوبت ديروز گذشت مقام ثاني ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ المُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَاديثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ خواسته من اين است ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ امّا چون شايسته است در دعا درخواستن كه انسان اول برخي از اسماي الهي را اوصاف الهي را بشمارد ادب دعا اين است كه كرامت خدا قداست خدا رحمانيت خدا اينها را بازگو كند بعد چيزي از خدا بخواهد وجود مبارك يوسف (سلام‌الله‌عليه) نعمتهايي كه ذات اقدس الهي به او عطا كرده است برخي از آن نعم را شمرد عرض كرد ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ المُلْكِ﴾ اينها را تو به من دادي اگر من گفتم ﴿اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾[20] به راهنمايي تو بود اگر آنها گفتند ﴿إِنَّكَ اليَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ﴾[21] به راهنمايي تو بود اينها همه نعمت توست بر اساس ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[22] اينها را تو به ماعطا كردي اينها راجع به دنيا اما اين عظمتي كه به من دادي تازه من‌الملك است چون ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ﴾[23] الملك كله بيده سبحانه و تعالي گوشهٴ از آن ملك را به ما دادي كه شديم ما عزيز مصر ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ المُلْكِ﴾ آن ﴿المُلْكِ﴾ كلي كه به دست توست ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ﴾ يك كمي‌اش را به ما دادي كه سهم ما بود دربارهٴ تأويل احاديث هم همين‌طور است همه علوم اولين و آخرين را كه به كسي نمي‌دهند اين هم من من تبعيضيه است ﴿وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَاديثِ﴾ كه وجود مبارك يعقوب در همان طليعه امر به يوسف (سلام‌الله‌عليه) فرمود در آيه شش همين سورهٴ كه قبلاً اين آيه بحث شد كه ﴿وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ﴾[24] اين يعلمك‌اي كه يعقوب (سلام‌الله‌عليه) فرمود: به ﴿وَعَلَّمْتَنِي﴾ فعل ماضي وجود مبارك يوسف (سلام‌الله‌عليه) تبديل شد اين ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ نقش سر پلي است بين گذشته و آينده كه شايسته است داعي خداي سبحان را با اين اسماي حسنا بخواند تو كه بديع و نوآور و فن‌آور آسمان و زميني اينها را به ما عطا كردي ﴿أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ در هر دو منشأ من در تحت ولايت توام ولي كار مولي عليه را انجام مي‌دهد اين چنين نيست كه اگر كار خوبي از مولي عليه صادر شده باشد براي خود مولي عليه باشد تو ناصر ما نيستي تو وليّ مايي يك وقتي انسان خودش را مي‌بيند ـ معاذ‌الله‌ـ اصلاً كسي را نمي‌بيند قاروني حرف مي‌زند مي‌گويد ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[25] من خودم زحمت كشيدم و دود چراغ خوردم و عالم شدم اين خيلي با قارون فرقي ندارد او هم همين حرف را مي‌زد اين اصلاً ادب يك عبد صالح نيست كه بگويد من خودم زحمت كشيدم و به اينجا رسيدم آنها كه در راهند مي‌گويند به لطف خدا به كمك خدا به عنايت الهي بود كمك خدا بود كه ما اين كار را كرديم خب اينها در راه‌اند آنها كه به مقصد رسيده‌اند ديگر خودشان را نمي‌بينند سخن از ياري خدا نيست سخن از ولايت خداست در بحثهاي قبل هم گذشت كه ولي غير از ناصر است ناصر به كسي در جايي مي‌گويند كه كسي قدرت كار دارد برخي از كارها را انجام مي‌دهد آن كارها را آن كمك حل مي‌كند پدر ناصر فرزند جوان است چون فرزند جوان خيلي از كارها را مي‌تواند انجام بدهد آن كمبودش را پدر تأمين مي‌كند اين جاي نصرت است اما كودك همهٴ كارها را ولي به عهده دارد چه كار مي‌تواند بكند يك كودك نوزاد تا بگوييم بقيه را پدر و مادر به عهده مي‌گيرند خب بقيه‌اي ندارد كه اينجا مي‌شود ولي ولي آن است كه همه كارهاي مولي عليه را انجام بدهد ناصر آن است كه بخشي را خود منصور انجام مي‌دهد بخشي را ناصر آنهايي كه به مقام توحيد افعالي رسيده‌اند چيزي جز صلاح و فلاح ندارند و همه اين نعمتها را از خداي سبحان مي‌بينند مي‌گويند او ولي ماست ما در كنار سفره ولايت او نشسته‌ايم ﴿أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ نه انت ناصري كه يك قدرش را من انجام داده‌ام يك قدري‌اش را تو خب به چنين انسان كاملي نمي‌آيد كه بگويند فلان جا كوتاه آورده كم آورده مثلاً گرفتار غرور شده يا مثلاً خب ﴿أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾

پرسش: ... پاسخ: بله كمال انسان در اين است كه خودش را نبيند انسان مختار است مسئول است خودش را وجود مبارك يوسف گفت اگر شما عنايت نكنيد ممكن است من بلغزم از من چيزي نيست جز لغزش اينها سر جايش [است] با آن مقامات و رياضتها انسان به اينجا مي‌رسد كه ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[26]

پرسش: ... پاسخ: بله سهميه دارد اما وقتي به اين آيه مي‌رسيد ﴿ما بكم من نعمة فمن الله﴾ براساس توحيد افعالي خودش را چيزي نمي‌بيند اين هم كمال آدم است در اين دعاي عرفهٴ وجود مبارك امام سجاد (سلام‌الله‌عليه) در صحيفهٴ‌سجاديه ملاحظه فرموديد آنجا اين دعاي عرفه امام سجاد آنجا وجود مبارك حضرت دارد كه «انا بعد أقل الأقلين و أذل الأذلين و مثل الذرة أو دونها» بل دونها اين مقام فناست نه تواضع عرض كرد خدايا در تمام موجودات عالم پست‌تر ازمن احدي نيست چون انسان وقتي به مقام فنا رسيد براي خودش حسابي قال نيست و همين حضرت وقتي روي منبر شام حرف مي‌زند فرمود مردم در تمام روي زمين مردي به عظمت من نيست و درست گفت آنجا جاي آن حرف است انا بن كذا، انا بن كذا اين درست گفت فرمود شرق عالم برويد غرب عالم برويد مردي به عظمت من پيدا نمي‌كنيد و درست فرمود اما با خدا كه سخن مي‌گويد من يك قدري كمك كردم تو بقيه را دادي «أنا أقل الأقلين و أذل الأذلين مثل الذرة أو دونها» يعني خدايا در تمام عالم بگردي از من ذليل‌تر پيدا نمي‌كني اين مقام فناست نه تواضع تواضع يك مسئلهٴ اخلاقي است فنا يك مسئلهٴ عرفاني است كسي به جايي مي‌رسد كه جز خدا نمي‌بيند آن وقت براي خود سهمي قائل نيست آن مراحلي كه بايد انجام بدهد آن مراحل گذشت خب غرض اين است كه هر دو مقام درست است هم آن فرمايش كه فرمود معصومانه درست است كه در تمام روي زمين مردي به عظمت آن حضرت نبود او امام زمان بود و هم اينكه در دعاي عرفه دارد عرض كرد حالا من خواسته‌ام چيست ﴿أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ خواسته‌ام چيست من را مسلمان بميران اين است بالأخره خيلي چيز به ما دادي اما تو دادي و اگر تو حفظ نكني خب چه كسي مي‌تواند نگه بدارد خدايا من را مسلمان بميران ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ من مي‌خواهم وصيت خاندانم راعمل كنم جدم ابراهيم وصيت كرد پدرم وصيتش نسبت به همه همين است ﴿وَوَصَّي بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾[27] سعي كنيد اسلام را به گور ببريد خب كار سختي است اين حسن‌عاقبت حسن‌عاقبت شما ديديد بالاخره بلعم باعور آدم كمي نبود سامري (عليهما‌لعنهةالله) آدم كمي نبودند مگر سامري آدم كمي بود اينكه گفت ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[28] اما اين چهار كلمه سواد را براي نان و نام خواست ديگر به اين صورت در آمد وگرنه سامري كه آدم كمي نبود نه بي سواد بود نه بلعم باعور آدم بي‌سواد بود اينها اهل كرامت بودند در راه هم بودند حسن عاقبت از بهترين نعم است اين است كه هر لحظه انسان مي‌لرزد و بايد خودش را به خدا بسپارد ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ خدايا آن توفيق را به من بده كه من مسلمان بميرم اصل توفي كه خب يقيني است ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾[29] اين كه در دعا نيست اين قيد در دعاست خدايا مرا بميران خب ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾ ديگر خدايا مرا مسلمان بميران اگر در طلب هست ناظر به قيد است اگر ناظر به نهي است ناظر به قيد است در سورهٴ مباركهٴ بقره اين بود ديگر وجود مبارك ابراهيم وصيتش اين بود يعقوب وصيتش اين است ايه 132 سورهٴ مباركهٴ بقره اين است ﴿وَوَصَّي بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾[30] وصيت اين بزرگواران اين است كه مسلمان بميريد وگرنه لا تموتن كه نهي كه به مرگ تعلق نمي‌گيرد نميري خب ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾ يعني غير مسلمان نمير خب انسان تلاش و كوشش مي‌خواهد بكند خداي ناكرده با يك حرف انسان ممكن است وضعش عوض بشود ديگر كه محرم به يك نقطه مجرم شود اينكه بود ديديد خيليها را هم ديديد اين با يك حرف بالأخره اوضاع عوض مي‌شود ديگر يك اقرار به انكار تبديل مي‌شود ـ معاذ‌الله‌ـ طور ديگر مي‌شود ديگر اين است كه انسان هر لحظه بايد از خداي سبحان اينها را بخواهد كه ما را يك لحظه به حال خودمان وا نگذارد به ديگري وانگذارد ما مواظب زبانمان، گفتارمان، رفتارمان، كردارمان باشيم كه با قرآن و عترت بميريم و با قرآن و عترت هم محشور بشويم ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ منتها حرفي كه قشيري در لطايفش دارد با ديگران دارند فرقش اين است مي‌گويد اين دعا دعاي خوبي است بله مطلوب همه هم هست وجود مبارك يوسف هم اين‌طور دعا كرده اما اين را وقتي كه در چاه افتاده اين دعا را نكرده آن روز تقاضاي مرگ مسلمانه دعاي خوبي است ولي آن روز نگفته ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ آن وقتي كه به زندان افتاده نگفت ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ الآن كه جلال و جبروت و شكوه دارد مي‌گويد ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ تا ثابت كند كه اين جلال و شكوه براي انبيا چيزي نيست اين همان «عفطهٴ‌عنز» است مبادا خداي ناكرده اينها پا‌گير كسي بشود آن چاه افتاده اگر بگويد خدايا مرا مسلماً بمير يعني من قدرت صبر ندارم آن زندان رفته اگر بگويد ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ يعني من قدرت صبر ندارم حالا كه كارآمد شد از چاه درآمد از زندان درآمد از امتحان سر فراز به درآمد اين جلال و شكوه مبادا او را بگيرد اينجا به فكر مرگ است اين هم نعمت خوبي است ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ الآن به فكر مرگ افتادن خوب است وگرنه يك آدم زنداني يا چاه افتاده به فكر مرگ باشد كه كمال نيست

پرسش: ... پاسخ: عاقبت به خيري براي همه نعمت است اما آنها كه عالم به غيب‌اند گاهي اسرار غيب را به افراد مي‌گويند ديگر گاهي مي‌گويند كه شما حسن خاتمه داريد و اينها

مطلب ديگر و الحقني بالصالحين است اين الحقيني بالصالحين روشن نيست كه در دنيا من را جزء صالحين ملحق بكن يا در آخرت بعيد است كه اينها در دنيا مثلاً به صالحين ملحق بشوند چون در بعضي از روايات ما هست كه اين آيه‌اي كه دربارهٴ حضرت ابراهيم دارد كه ما اين همه نعمت و كمالات به او داديم ﴿وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾[31] گفتند منظور از اين صالحين اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام)‌اند اين بزرگوارها در قيامت به مقام اهل بيت ملحق مي‌شوند ﴿وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ البته صالحين مصاديق زيادي ممكن است داشته باشند يك بحث اين است كه صالحين غير از ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ است ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ يعني آدمهاي خوب آدمهايي كه كارهاي خوب مي‌كند صالحين يعني كساني كه گوهر هستي شان به صلاح رسيده است صالحين صفت مشبهه هم هست صالح نه اسم فاعل اين غير از ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ است ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ ناظر به حسن فعلي است صالحين ناظر به حسن فاعلي است آن صالحين كامل محض كه اهل بيت (عليهم السلام)‌اند اين ذوات مقدس در قيامت به آنها مي‌رسند حالا وجود مبارك يوسف دعايش اين است كه مرا به صالحين ملحق بكن اگر ما دون آنها باشد خب ممكن است در دنيا جزء صالحين باشد اگر به خود آنها باشد كه خب مربوط به آخرت است ظاهراً در دنيا بعيد است كه اينها به آنها برسند ﴿وَالحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ اين مجموعه را كه ذات اقدس الهي نقل كرد يك حرفي را بعضي از مفسرين در همين تفسير كنزالدقايق در تفسيرات روايي هست كه بالأخره آن دو نفر از اين برادران يوسف كه به چاه و اين خطرها مبتلا كردند بدترند براي اينكه آنها سرانجام توبه كردند اين دو نفر نسبت به حضرت امير توبه نكردند و نيامدند عذر خواهي بكنند چنين روايتي هم در همين تفسير كنزالدقايق هست خب غرض اين است كه اگر خداي ناكرده انسان به حال خودش واگذار بشود همين درمي‌آيد ديگر بعد خداي سبحان فرمود ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾ حالا اين در حقيقت خطاب به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اما به جامعه اسلامي مخصوصاً به مردم حجاز و امثال حجاز و ناباوران خطاب دارد كه اين يك امر بين‌الرشدي است كه به ما پيغمبر گفت او نه كتاب خوانده نه سفر كرده نه با كسي مذاكره كرده گفتگويي كرده حرفها را شفاف ما برايش گفتيم تمام اين جريانها را مو به مو به آدرس صحيح براي پيغمبر نقل كرده اين نيست مگر وحي محض به پيغمبر فرمود تو كه در آن صحنه نبودي ولي عين آن صحنه را ما به شما نشان داديم شما ببينيد كتابهاي آسماني آنها ببينيد آنچه كه از جريان حضرت يوسف به گوش ديگران رسيد آن را هم بررسي كنيد مي‌بينيد خلاف اين درنمي‌آيد گاهي اينكه مي‌فرمايد ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾ به آن واسطة العقد قصه اشاره مي‌كند در جريان حضرت موسي اين طور است در جريان حضرت مريم اين طور است كاملا آدرس مي‌دهد ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾[32] ولي قضيه اين است ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الغَرْبِيِّ﴾[33] قضيه اين است ما كنت خاويا في اهل مدين قضيه اين است ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[34] قيضيه اين است همه را قدم به قدم آدرس مي‌دهد تو در آن صحنه مريم نبودي در كنار كوه طور نبودي هنگام مناجات حضرت يوسف نبودي ولي قضيه اين است، اين است، در جريان يوسف هم مي‌فرمايد ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾ اين ما كنت ما كنت ما كنت در قرآن فراوان است ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾ ما كنت تو كه در مدين نبودي ولي وضع اين است من طرزي جريان شعب و مريم را بازگو مي‌كنم مثل اينكه بودي طرزي جريان چاه اندازي را تشريح مي‌كنم مثل اينكه بودي ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِم﴾ اين ﴿وَمَا كُنتَ﴾ خيلي پيام دارد يعني عين قضيه غيب را ما براي تو مجسم كرديم نه اينها را خواندي ﴿وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ﴾[35] نه از كسي شنيدي نه خودت بودي اين مي‌شود غيب ديگر مي‌شود غيب محض

پرسش: ... پاسخ: آن بقيه مهم نيست شايد آنها را حضرت فرموده باشد و آنها كه در روايات اگر آمده معلوم مي‌شود كه از آن راههاي نظير حديث قدسي، حديث قدسي هم وحي خداست منتها مثل آيه نيست اگر روايتي نظير اين چند تا روايتي كه از كنزالدقايق نقل كرديم مرحوم كليني نقل كرده در علل‌الشرايع نقل كرده اينها اگر مثلاً ارزيابي سندي بشود سندش معتبر بشود آن هم همين است ديگر چون اهل بيت (عليهم‌السلام) هر چه دارند از وجود مبارك پيغمبر است پيغمبر هم هر چه دارد از ذات اقدس الهي است براساس الهام است اين چنين نيست كه اينها ـ معاذ‌الله‌ـ براساس ظن و تخمين و اينها بگويند كه خب آن قصصي كه آن جزئياتي كه مي‌فرمايند آن هم وحي است منتها عناصر محوري آن است كه در قرآن كريم آمده ﴿ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾ أما ﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ: 87.
[2] یوسف/سوره12، آیه24.
[3] سوره حجر، آيات: 39 و40.
[4] یوسف/سوره12، آیه33.
[5] یوسف/سوره12، آیه24.
[6] یوسف/سوره12، آیه24.
[7] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ: 87.
[8] انبیاء/سوره21، آیه90.
[9] تحریم/سوره66، آیه10.
[10] هود/سوره11، آیه46.
[11] یوسف/سوره12، آیه92.
[12] یوسف/سوره12، آیه98.
[13] یوسف/سوره12، آیه97.
[14] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ: 87.
[15] یوسف/سوره12، آیه98.
[16] یوسف/سوره12، آیه4.
[17] یوسف/سوره12، آیه4.
[18] اعراف/سوره7، آیه143.
[19] حج/سوره22، آیه31.
[20] یوسف/سوره12، آیه55.
[21] یوسف/سوره12، آیه54.
[22] نحل/سوره16، آیه53.
[23] ملک/سوره67، آیه1.
[24] یوسف/سوره12، آیه6.
[25] قصص/سوره28، آیه78.
[26] نحل/سوره16، آیه53.
[27] بقره/سوره2، آیه132.
[28] بقره/سوره2، آیه96.
[29] آل عمران/سوره3، آیه185.
[30] بقره/سوره2، آیه132.
[31] بقره/سوره2، آیه130.
[32] قصص/سوره28، آیه46.
[33] قصص/سوره28، آیه44.
[34] آل عمران/سوره3، آیه44.
[35] عنکبوت/سوره29، آیه48.