84/03/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 96 الی 100
﴿فَلَمَّا أَن جَاءَ البَشِيرُ القَاهُ عَلَي وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾(۹۶)﴿قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ﴾(۹۷)﴿قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾(۹۸)﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَي يُوسُفَ آوَي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ﴾(۹۹)﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي العَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ البَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾(۱۰۰)
بعد از اينكه طبق راهنمايي وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) آن پيرهن را آوردند و اثر كرامت ظاهر شد و وجود مبارك يعقوب بينا شد فرمود: من نگفتم چيزي را من از خدا ميدانم كه شما نميدانيد برادرها طلب مغفرت كردند گفتند: ﴿يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا﴾ نسبت به حق الناس كه وجود مبارك يعقوب (سلاماللهعليه) را رنجاندند لابد استغفار كردند نسبت به حق الله توسلي حاصل شده است هم خودشان طلب مغفرت كردند به عنوان توبه هم توسلي جستند به وجود مبارك يعقوب (سلاماللهعليه) كه از اينجا جريان توسل در مسئله نيايش و دعا روشن ميشود مشابه آن آيهاي كه خداي سبحان به همگان بشارت داد كه اگر كسي گناهي كرده است و استغفار كند و به حضور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف بشود حالا يا در زمان حيات يا بعداز رحلت در كنار روضه منورهاش مشرف بشود و استغفار بكند ﴿وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾[1] از آن ﴿فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾[2] جريان شفاعت و توسل كه مسئله نيايش و مغفرت و دعا روشن ميشود اينجا هم همينطور است اين هم در حقيقت شفاعت است توسل هست كه شما براي ما دعا كنيد گرچه خودشان هم دعا ميكردند طلب مغفرت كردند و اينها و وجود مبارك پيغمبر آن عصر حضرت يعقوب (سلاماللهعليه) هم توسل اينها را پذيرفته به اينها وعده داده كه ما براي شما استغفار مي كنم و اين فعل مضارع هم كه نشانه استمرار است براي بخشش گناهان مستمر اين افراد در طول اين مدت است اين افراد يعني فرزندان وجود مبارك يعقوب (سلاماللهعليه) چند گروه بودند بعضي طليعه امرشان خير بود وسط امرشان خير بود آخر امرشان هم خير بود مثل حضرت يوسف (سلاماللهعليه) بعضيها نه اول خوبي داشتند نه آخر خوبي داشتند همانهايي كه در طليعه امر گفتند: ﴿إِنَّ أَبَانَا لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ﴾[3] همانها هم در اواخر امر گفتند ﴿إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم﴾[4] وجود مبارك را ميرنجاندند نسبت به او اين تعيبرات ناروا را داشتند آيه هشت همين سوره اين بود كه عدهاي گفتند ﴿لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ﴾[5] آخر هم گفتند ﴿إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم﴾ اينها در اثناء هم بالأخره يا چاه اندازي ميكردند يا ﴿إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ﴾[6] ميگفتند هم اولش هم آخرش و هم وسطشان بيراهه ميرفتند بعضيها شايد اگر هم در اوايل امر يك مقداري طغيان داشتند در اواسط امر ديگر مصون از طغيان شدند گفتند به اينكه قال كبيرهم مگر پدر از شما عهد و پيمان نگرفت و قبلاً هم كه نسبت به يوسف آن رفتار ناپسند را داشتيد ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الحَاكِمِينَ﴾[7] نسبت اين برادر با ساير برادرها يكسان نبود بنابراين فرزندان وجود مبارك يعقوب (عليهالسلام) به اين دو سه گروه تقسيم شدند بعضي هم آغازشان خوب بود هم انجامشان خوب بود هم بين آغاز و انجام مثل خود حضرت يوسف (سلاماللهعليه) بعضي آغاز و انجام و بين راهشان هم يا به ﴿ضَلالٍ مُّبِينٍ﴾ گفتن بود يا به چاه اندازي و ﴿إِن يَسْرِقْ﴾ گفتن بود و مانند آن بعضيها هم احياناً در اثناء يك مقداري متنبه شدند.
پرسش ... پاسخ: يعني فرزندان چه طور ميتوانند باشند ولي پيغمبر يك طور هدايت ميكند اين همان طوري كه باران ميبارد بالأخره زمين و زمينه سه گونه است وجود مبارك يعقوب همگان را يكسان تربيت ميكرد ولي زمينهها يك گونه نبود ﴿فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا﴾[8] آنها گفتند ﴿يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ﴾ وجود مبارك يعقوب (سلاماللهعليه) هم توسل آنها را پذيرفته فرمود: ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ﴾ و معلق هم كرده است خدا غفور و رحيم است هيچ تائبي را نااميد برنميگرداند هيچ مستغفري را خالي برنميگرداند و مانند آن ديگر از اين وسط وجود مبارك يعقوب وقتي كه آن پيشنهاد حضرت يوسف و دعوت حضرت يوسف را دريافت كرد كه فرمود: ﴿وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ﴾[9] چگونه تصميم گرفت چگونه حاضر شدند چگونه حركت كردند اين قافله سنگين تا به مصر برسند اينها را اصلاً قرآن نقل نميكند چون اينها ديگر تاريخ است نه جزء ﴿أَحْسَنَ القَصَصِ﴾[10] فقط اين مقدار را نقل ميكند كه اينها حالا وارد دروازه مصر شدند ميخواهند وارد بشوند در اينكه آن سفر سوم كه وجود مبارك يعقوب مانده بود و بعد بنيامين را از دست داد و كم كم در آستانه نابينايي بود اگر سيدناالاستاد يا بعضي از مفسران دارند كه همه برادرها به مصر نرفتند براي تأمين سهميه بلكه بعضيها ماندند بعضيها رفتند اين بعيد نيست براي اينكه بار اول و دوم خواه همه رفتند تا سهميه شان را بگيرند مخصوصاً بار دوم كه خود يوسف (سلاماللهعليه) فرمود اگر چنانچه برادرتان را نياوريد ﴿فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي﴾[11] و مانند آن لذا همگان رفتند بار سوم وجهي نداشت همه بروند براي اينكه از يك سو متهم به سرقت شدند خيلي براي آنها خوشايند نبود از سوي پدري هم در حد ابيضاض بصر و نابينايي و سالمندي و اينها بود خب لابد يك عده ماندند براي نگهداري و نگهباني اين پدر اگر در بعضي از كتابهاي تفسيري آمده است كه بار سوم همه نرفتند بعيد نيست اين تفسير درست باشد براي اينكه بار اول و دوم وجهي داشت همه بروند اما [در] بار سوم كه همان تهمت قبلي در مصر بود و هم پدر در معرض ابيضاض بصر و نابينايي و حزن شهيد و يا اسفي علي يوسف﴿يَا أَسَفَي عَلَي يُوسُفَ﴾[12] گفتن و اينها بود
پرسش ... پاسخ: خب نه بالأخره آن بار كه رفتند يعني
پرسش ... پاسخ: بله بار بعد از آنكه آمدند وجود مبارك يعقوب (سلاماللهعليه) فرمود: ﴿فَتَحَسَّسُوا﴾[13] برويد بگيريد اينها انگيزهاي نداشتند براي اينكه اين در آستانه ابيضاض بصر بود از آن طرف متهم به سرقت بودند دل خوشي نداشتند كه همه شان بروند كه
پرسش ... پاسخ: بله خب اين ديگر واجب عيني نبود كه اينها يك عده ماندند ديگر گفتند ما يك عده رويم يك عده هم پيش شما هستيم براي اينكه شما الآن محتاج پرستاريد در حال ابيضاض عيني اين اندوه فراواني كه داريد اين اندوه فراواني كه داريد يا اسفا يا اسفا كه ميگوييد آن پسر را هم از دست داديد چشمتان در آستانه كور شدن است يك عده بايد باشند از شما پذيرايي كنند ديگر اينها ماندند يك عده رفتند بعيد نيست كه همه رفته باشند و بعيد هم نيست كه يك عده رفته باشند يك عده هم مانده باشند اگر سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) يا بعضي از مفسران ديگر ميگويند اينها كه گفتند: ﴿إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم﴾[14] بقيه برادرها هستند اين را نميشود نفي كرد براي اينكه اينها براي سهميه ميرفتند چرا اينها ماندند آنها بار اول و دوم روي آن انگيزهها رفتند بار سوم مانعي داشتند هم مانع داخلي داشتند هم مانع خارجي.
پرسش ... پاسخ: آن بار چهارم بود بله
خب وقتي كه حالا اين بار رسيدند ديگر اين قافله حركت كردند به دروازهٴ مصر رسيدند وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) به احترام پدر از شهر خارج شد خب بالأخره عاليترين مقام مصر است بعد از مثلاً سلطنت و در كشور بحران زده و قحطي زدهٴ مصر الآن تمام مسئوليت به عهده يوسف (سلاماللهعليه) است بالأخره از شهر بيرون آمده به استقبال پدر، شاهد اينكه از شهر بيرون آمده اين است كه فرمود: ﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَي يُوسُفَ﴾ هنوز وارد مصر نشدند بر يوسف وارد شدند معلوم ميشود حضرت از مصر آمده بيرون و منتظر اينها بود وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) چندتا كار كرد ﴿آوَي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ﴾ يعني ضم اليهما ابويه پدر و مادر خودش را در آغوش گرفت آغوش گرم و محبت و اينها حالا اين معقودةالاب بود زوجهٴ پدر بود يعني مادر حقيقي او بود ظاهر ابوين اين است كه مادر حقيقي او بود پدر و مادر حقيقي در بعضي از روايات يا تاريخ است كه مادرش قبلاً مرده بود و اين خاله آن يوسف (سلاماللهعليه) بود كه وجود مبارك يعقوب (عليهالسلام) بعد از درگذشت همسر اولش با خاله يوسف ازدواج كرد علي اي حال اگر قرينه معتبري باشد اين ابويه يعني وجود مبارك يعقوب با همسر يعقوب كه خاله يوسف است و اگر قرينه معتبري در كار نباشد ابويه يعني پدر و مادر ديگر ﴿آوَي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ﴾ بعد حرف بعدي و ﴿وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ﴾ فرمود وارد مصر بشويد از اينجا معلوم ميشود كه وجود مبارك يوسف از مصر بيرون آمد به استقبال اينها بيرون دروازه مصر حالا تا چقدر وارد شد آن را ديگر آيه نقل نميگند فرمود وارد مصر بشويد از اينكه فرمود ﴿وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ﴾ معلوم ميشود كه خودش قبلاً از مصر بيرون آمده به استقبال اينها و در بيرون مصر مثلاً محدودهٴ ترخص يا كمتر يا بيشتر آنجا با حضرت يعقوب و اين قافله ملاقات كرد و آنها را احترام كرد و مخصوصاً پدر و مادر را بعد اينها را دعوت كرد وارد مصر مثل اينكه كسي اگر يك شخصي عادي باشد از خانه ميآيد بيرون براي استقبال خانه يك كسي كه عزيز مصر است همان مصر است اين از خانه خود بيرون آمد و بيرون خانه دم دروازه كه دروازه شهر به منزله دروازهٴ آن سياست مدار رسمي و مقتدر رسمي آن شهر است وجود مبارك يوسف در بيرون خانه خود از مهمان خود استقبال كرد بعد به عرض پدر رساند كه ﴿ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ﴾ خب هم امنيت به آنها داد يك و هم پدر را از امن بودن اين فضاي قحطي زده آگاه كرد اين دو هم امنيت داد براي اينكه خب مسئول رسمي مملكت بود هم آنها را از امن بودن اين شهر با خبر كرد اين ناظر به مديريت تام اوست كه كشور اين منطقه وسيع با اينكه چند سال است قحطي دارد خشك سالي دارد گراني دارد بايد سرقت زياد باشد راهزني زياد باشد آدم كشي زياد باشد ناامني زياد باشد ولي ما به لطف الهي منطقه را امن نگه داشتيم ما به شما امنيت ميدهيم يك احتمال است شما كاملاً احساس آرامش و امنيت ميكنيد چون شهر امن است احتمال ديگر همه اينها به بركت الهي است ان شاء الله
پرسش ... پاسخ: آخر چون مادرش يك همسر عادي بود اينكه نظير مريم (سلام الله عليها) نبود كه تا اينكه قرآن كريم از او اسم ببرد اگر يك زني در حد حضرت مريم (سلام الله عليها) باشد يا حضرت زهرا (سلام الله عليها) باشد در جريان مباهله و آيه تطهير و اينهاست سهمشان روشن است اما اگر يك زن عادي باشد خب چه پيامي دارد تا قرآن نقل بكند
پرسش ... پاسخ: خب نه اين مسئول اين منطقه است مسئول اين منطقه بايد امنيت اين منطقه را حفظ بكند الآن مسئوليت به عهده وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) است اين با دو بيان به عرض پدر ميرساند كه اينجا امن است يكي اينكه من مسئول امنيتم شما مهمان من هستيد يكي اينكه شهر امن است به لطف الهي انشاءالله براي اينكه ما نگذاشتيم در سالهاي قحطي و گراني حرف كسي دربيايد اعتراض كسي دربيايد در اثر گراني و فقر سرقت هست آدم ربايي هست جيب بري هست آدم كشي هست فرمود ما هيچ نگذاشتيم از اين حوادث پيش بيايد خودمان عادلانه زندگي كرديم عادلانه هم توزيع كرديم به مردم هم رسيديم و رسانديم خب دليل ندارد آنها حالا گاهي ممكن است يك رهزني پيدا بشود ولي اصل حاكم بر شهر امنيت است جريان امنيت براي همه انبيا (عليهم السلام) به عنوان يك اصل مطرح بود وجود مبارك ابراهيم (سلاماللهعليه) كه آن سرزمين را خواستند آباد بكنند يعني مكه را مكه نه تنها داير نبود باير هم نبود نه تنها باير نبود موات هم نبود نه تنها موات نبود لم يزرع هم نبود بلكه غير ذي زرع بود كه قسم پنجم زمين است غير ذي زرع مثل سنگلاخ، سنگلاخ را كه نميگويند موات كه موات عدم ملكه است يعني شأنيت احيا دارد مثل بين راه قم و تهران اين موات است ميشود چاه كند به وسيله آب و غير آب بالأخره آنجا را آباد كرد اما يك جايي سنگلاخ باشد خب جا براي آباد كردن نيست جايي را ميگويند لم يزرع كه شأنيت زرع را داشته باشد و مزروع نشود اما غير ذي زرع يعني اين شانيت را هم ندارد وجود مبارك ابراهيم (سلاماللهعليه) در دو دعا مسئله امنيت را مطرح كرده هم در طليعه ورود كه آنجا غير ذي زرع بود اصلاً شهر نبود عرض كرد ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً﴾[15] اين دعاي اول بعد وقتي جمعيت آمدند و آبي جوشيد و جمعيتي آمدند و هذا شده هذا البلد ديگر عرض نكرد ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً﴾ حالا ديگر بلد شد ديگر بلكه عرض كرد ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً﴾ اين دعاي دوم حضرت است در هر دو مقطع مسئله امنيت را ملحوظ داشت اينجا هم وجود مبارك حضرت يوسف (سلاماللهعليه) به بركت الهي روي انشاءالله هم امنيت را برقرار كرد هم نسبت به اين مهمانان محترم تأمين خصوصي دارد اداره مصر در سالهاي قحطي با حفظ امنيت يك يوسف ميطلبد كار آساني نيست خب بالأخره هفت سال است بشر غالبشان اين اند وقتي گراني ببينند و قحطي ببينند به جان هم ميافتند كه «فلولا الخبز ما صلينا ولا صمنا»[16] جمال يوسف (سلاماللهعليه) در اين محدودههاست كه هم امنيت را و هم عدالت را طرزي حفظ كرده است كه در اين هفت سال واردان احساس سرقت و جيب بري و آدم ربايي و اينها نداشتند ﴿ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ﴾ با اين وضع حالا در خدمت پدر و مادر با صحابت برادرها وارد مصر شدند و ايشان راهنمايي كردند به اتاق مخصوص بعداً خودشان رفتند تا اينكه اين خدمتگزاران اين مهمانان را همراهي كنند ببرند كه اينها در اتاق مخصوص استراحت كنند تا خود حضرت يوسف تشريف بياورند وقتي حضرت يوسف (سلاماللهعليه) وارد شدند همه به احترام او سجده كردند يك سجده مطرح است يكي اينكه وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) پدر و مادر خود را برد روي تخت اختصاصي خود آنجا نشاند برادرها هم با خودش در كنار پدر و مادر زير تخت بودند و قصه شروع شد و قصه از حمد و ثناي حضرت يوسف شروع شد و هيچ صحبت چاه نبود بدرفتاري برادرها نبود هيچ گله و زاري نبود كه اينها نسبت به من بد كردند و مانند آن آن از اينجا شروع ميشود ﴿وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ﴾ بقيه چطور شد چند ساعت يا چند دقيقه طول كشيد كدام خدمتگزار اينها را برد در قصر در آن اتاقها در اتاق مخصوص جا داد اينها ديگر حرفهاي عادي است اينها را ديگر قرآن نقل نميكند
پرسش ... پاسخ: نه ظاهر آيه كه اين نيست حالا از كجا ثابت ميشود اينكه نهايت از مصر بيرون آمده و به استقبال اينها رفته از اينكه فرمود ﴿ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ﴾ نشان آن است كه از مصر بيرون آمده تجليل كرده تكريم كرده
پرسش ... پاسخ: اما قرآن كه چيزي از اين جهت طأني اشارهاي نقل نميكند كه مثلاً خداي ناكرده يوسف كوتاهي كرده باشد اما حالا آن [را] هم شما ميبينيد «الحسن و الحسين إمامان قاما أو قعدا»[17] امامت از نسل كسي ديگر است ممكن است كسي يك خصوصيت برتري داشته باشد كه امامت از نسل او باشد نه اينكه اين مشكلي دارد امامت از اين ناحيه نيامده ممكن است ديگري يك فضيلت برتري را ارائه كرده باشد نه اينكه اين كوتاهي كرده باشد وگرنه عند الحسن والحسين (عليهماالسلام) «إمامان قاما أو قعدا» بايد آن كمال برتر را در ديگري جستجو كرد نه اينكه اينها را ناقص دانست يا قاصر دانست خب فرمود: ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي العَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ اين چون واو براي مطلق جمع است نه براي ترتيب اين مفيد آن نيست كه اول آنها سجده كردند بعد وجود مبارك يوسف پدر و مادر را برد روي تخت شخصي خودش نشاند چون واو اين چنين است ظاهرش اين است كه وقتي حضرت وارد اتاق مخصوص شدند همه او را احترام كردند بعد موقع تعارف و نشستن و نشاندن وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) عرض كرد كه شما بفرماييد روي تخت من و برادرها در كنار شما روي زمين مينشينيم همين اول يك احترام است به احترام او برخاستند بعد هم يكي تحبباً يكي تأدباً پدر و مادر تحبباً برحاستند براساس محبت برادرها بر اساس تأدب بعد موقع نشستن و نشاندن حضرت عرض كرد كه شما بفرماييد روي تخت بنشينيد من و برادرها هم در خدمت شما همين جا مينشينيم اين نهايت ادب است ديگر خب ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي العَرْشِ﴾ حالا يا معالواسطه يا با خدمت كاران بالأخره پيشنهاد داد كه شما بفرماييد روي تخت ما روي زمين مينشينيم جريان سجده اگر به عنوان عبادت باشد اين مخصوص ذات اقدس الهي است در هيچ جا هم استثنا نشده و قابل امر هم نيست چون يك چيزي كه قبيح است امر تعلق نميگيرد چيزي كه منكر است امر نميشود عبادت براي غير خداي سبحان عقلاً قبيح و شرعاً ممنوع خب نقلاً ممنوع اما سجده اگر الي شيء او شخص باشد يا سجده تكريم و خضوع باشد اينها دستور ميخواهد محذور عقلي يا نقلي ندارد ولي دليل ميخواهد پس سجده اگر به عنوان عبادت باشد لغيرالله سبحانه و تعالي عقلاً ممنوع نقلاً حرام اگر براي كسي باشد به عنوان تجليل و تكريم نه به عنوان عبادت اين يك يا به سوي چيزي يا كسي باشد كه آن بشود مسجود اليه يعني قبله باشد اين نه منع عقلي دارد نه حرمت نقلي منتها دليل معتبر ميخواهد جريان سجده براي حضرت آدم از همين قبيل است جريان سجده به سوي كعبه از اين قبيل است جريان سجده به سوي صخره قدس از اين قبيل است جريان سجده به سوي يا براي حضرت يوسف از اين قبيل است پس سجده اگر عبادت باشد اين لغيرالله عقلا ممنوع است نقلاً حرام و قابل امر هم نيست اما اگر تكريم باشد تعظيم باشد تجليل باشد منع عقلي ندارد حرمت نقلي ندارد دليل ميطلبد اگر دليل آمد كه ﴿اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾[18] در حقيقت عبادت خداست و اطاعت خداست دارند فرمان خدا را اطاعت ميكنند و يك پيامبري را تكريم ميكنند اگر دليل آمده كه شما ﴿فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ المَسْجِدِ الحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ﴾[19] كه الي الكعبة باشد يا الي صخرةالقدس باشد به طرف يك سنگ بيت المقدس سجده كنيد يا به طرف اين احجاري كه «لا تضر و لا تنفع» طبق بيان نوراني حضرت امير (سلاماللهعليه) سجده كنيد اين اطاعت خداست خداي سبحان فرمود به اين سمت نماز بخوانيد ميگوييم اطاعت به فلان شخص احترام كنيد ميگوييم اطاعت چون خود پيغمبر وجود مبارك يعقوب (سلاماللهعليه) دارد اين كار را ميكند و كار او حجت است معلوم ميشود كه جريان حضرت يوسف يا در حد كعبه و صخره بود كه ميشود قبله يا در حد تكريم و تجليل بود نظير سجده براي آدم نه بيش از آن ﴿وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾
پرسش ... پاسخ: كه چه؟
پرسش ... پاسخ: نه عبادت و غير عبادت ديگر
پرسش ... پاسخ: نه كسي كه خاضع ميخواهد باشد فرشتگان نسبت به حضرت آدم ظاهر و باطن تجليل كردند ديگر همان طوري كه آدم گاهي برميخيزد به احترام كسي بلند ميشود يا به احترام كسي خم ميشود به احترام كسي هم به زمين ميافتد
پرسش: در حقيقت لابد سجده براي انسان است ديگر، پاسخ: بله غرض اين است كه گاهي هم برخي از مفسران به تعبير سيدناالاستاد نقل كردند كه ادب رسمي آنها در تجليل سجده بود البته اين بايد ثابت بشود اين يك احتمالي است ولي منظور اين است كه در بحثهاي تفسيري منع عقلي يا حرمت نقلي براي سجده به معناي تكريم يا سجده به معناي استقبال نيست سجده كه ذاتاً عبادت نيست نظير دو دوتا چهارتا
پرسش ... پاسخ: بله خب آنها ذليلانه اما اين خود را در برابر ذات اقدس الهي ذليل ميبيند كه «عبدك المبتلي»[20] يا «ذليلك بفنائك» و مانند آن چون در برابر امر خالق خودش است در برابر دستور خالق خود دارد اين كار را آنجام ميدهد ما از فعل معصوم، قول معصوم، تقرير معصوم، حكم خدا را كشف ميكنيم اگر يك معصومي مثل حضرت يعقوب (سلاماللهعليه) چنين كاري كرده ديگران هم اطاعت كردند معلوم ميشود اين كار جايز است معلوم ميشود از آن قسم حرام نيست از آن قسم ممنوع نيست از اين قسم محبوب ممدوح و محمود است يعني احترام است يعني يا قبله است يا تكريم نه قسم محرم
پرسش ... پاسخ: اين دليل نقلي ميخواهد محال نيست عقلاً حرام نيست نقلاً دليل ميخواهد اگر دليل نداشته باشيم كه نميتوانيم چنين كاري بكنيم
پرسش ... پاسخ: نه حضرت يعقوب كه به ما نگفتند شما هميشه تأسي بكنيد يك وقت است كه پيغمبر ماست كاري انجام ميدهد بعد ميفرمايد: ﴿لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[21] بله دستور تأسي داريم اما اين آيه كه چنين اتفاقي بيفتد قضية في واقعة آيا براي امتهاي ديگر هم حجت است او را دليل ميخواهد ديگر خب ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي العَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ حالا سخنگو وجود مبارك يوسف است در اين مهماني اولين سخني كه وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) عرض كرد به پدر اين است كه ﴿وَقَالَ يَا أَبَتِ﴾ كه اينها تعبير عاطفي هم هست ﴿أَبَتِ هذا﴾ هذا يعني اينكه شما و همسرتان و اين يازده برادر در برابر من خضوع كرديد ﴿تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً﴾ نظر شريفتان هست كه من در طليعه امر به عرض شما رساندم اني آنجا هم گفت ﴿يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾[22] شمس و قمر شما و همسرتانيد و اين يازده برادر هم يازده ستارهاند اين يازده ستاره گاهي به صورت عقرب و سرطان در ميآيند گاهي به صورت ميزان و سنبله ظهور ميكنند يك بيان لطيفي جناب شيخ اشراق دارد كه اين حمل و ثور و جوزا و اسد و سرطان و سنبله اينها ستارهاند همه شان همه شان پر فروغاند منتها گاهي چينش و نظم و هيئتشان خرچنگي است ميشود سرطان گاهي خوب است ميشود سنبله گاهي اينها بد تا ميكردند پيغمبرزاده بودند مسلمان بودند مؤمن بودند اهل ديانت بودند اينها گاهي بد تا ميكردند گاهي به صورت گرگ درميآمدند گاهي به صورت عقرب و به صورت خرچنگ درميآمدند و اينها الآن كه رديف هم شدند همان ستارههاي زيبايند تا چگونه تنظيم بشوند كنار هم چگونه جمع بشوند شما ميبينيد چند نفر پنج نفر شش نفر يك هيئتي را تشكيل ميدهند همهشان آدمهاي خوبياند اما نظمشان بد است چينششان بد است برنامهشان بد است اين را سرطان كرده سرطان يك واژه عربي است فارسي نيست اين بيماري خانمان سوز كه خدا انشاءالله پزشكان را به درمان او هدايت كند از آن جهت كه مثل خرچنگ از هر طرف چنگ ميزند به آن ميگفتند سرطان از دير باز اين بيماري بود خب چند تا ستاره كنار هم به هم چيده ميشوند ميشود سرطان چندتا ستاره كنار هم خوب قرار ميگيرند ميشود سنبله ميشود ميزان ميشود كذا و كذا اين برادرها گاهي سرطاناند گاهي ميزان و سنبلهاند حالا ديگر ميزان و سنبلهاند حالا ستاره پرفروغاند آن وقت اگر يك وقتي به صورت گرگ درميآيند كه حضرت يعقوب خواب ديد يا ديگران خواب ديدند همان آن ناهماهنگي است كه گاهي انسانها مبتلا ميشوند آن خوابي كه در طليعه وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) ديد كه ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾[23] الآن ظهور كرده عرض كرد پدر اگر نظر شريفتان باشد من در طليعهٴ نوجوانيام گفتم ﴿يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ﴾ الآن به عرض شما ميرسانم كه يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ﴾ كه ﴿قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً﴾ اين پيوند آغاز و انجام است اول و آخرش اين است اما مقداري از وسط داستان به عرضتان برسانم كه ما در طي اين نزديك 35 سال يا كمتر و بيشتر يكديگر را نديديم بر من چه گذشت و از وسط قصه شروع ميكند نه از آغاز قصه آن آغاز، آغاز كه حسابش جداس بود آغاز قصهاش جريان چاهاندازي و خريد و فروش اينها بود اينها را اصلاً اسم نميبرد فقط از وسط شروع ميكند خدا را شكر ميكنم كه نسبت به من احسان كرده مرا از زندان آزاد كرده اصلاً سخن از چاه نميبرد خب اين نشان آن است كه وجود مبارك يوسف آن جمال ظاهرش با جمال باطنش آميخته است آنجا كه فرمود: ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾[24] حتماً در درون قلب مطهرش گفت نه بيرون براي اينكه دوتا شاهد آنجاست كه ﴿فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ﴾[25] يك ﴿وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ﴾[26] اين دو هم با جمله مثبت هم با جمله منفي فرمود اين كلمه را كه اينها گفتند ﴿إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ﴾[27] اين را براي آنها بازگو نكرد اين را براي آنها نگفت اما الآن هم كه دارد قصه را شرح ميدهد اصلاً سخن از چاه به ميان نميآورد كه مبادا اينها خجالت بكشند بعد هم ميفرمايد بين من و برادرها شيطان دخالت كرده است نه شيطان آنها را فريب داد نفرمود شيطان آنها را فريب دارد وسوسه كرد اغوا كرد فرمود بين من و آنها شيطان دخالت كرد [و] نزغ كرد به قصد فتنه و ترفند و فساد وارد شده است خب اين را ميگويند جمال و كرامت ﴿وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ﴾ نه من البئر اين يكي ﴿وَجَاءَ بِكُم مِّنَ البَدْوِ﴾ بدو يعني بيابان باديهنشين را ميگويند بدو اينكه ميگويند در بدوامر در بدوامر اين از نظر ادبي درست نيست آن مهموزاللام است بدء امر است كه ابتداء ميشود نه بدو امر بدو يعني ناقص واوي از بدا يبدو به معني ظهور است بيابان را ميگويند بدو و باديه آنجا نه ديواري دارد نه حصاري دارد نه پرچيني دارد نه مرزي دارد همه اينهايي كه در بيابان نشيناند دارند زندگي ميكنند بادياند يعني ظاهر بادي الرأي يعني ظاهر اينها را ميگويند باديه نشين اهل بدوند فرمود: شما كه درخود شهر زندگي نميكرديد در روستا به سر ميبرديد الآن آمديد روي عرش و تخت سلطنت مصر عزت مصر اين جاي شكر است «به حق هم آمديد مهمان ماييد» از روستا آمديد به پايتخت و روي تخت اين احسان است ديگر اين عنايت الهي است ﴿وَجَاءَ بِكُم مِّنَ البَدْوِ﴾ از روستا به پايتخت و در پايتخت روي تخت قرار گرفتيد ﴿مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي﴾ ﴿نَّزَغَ﴾ آن فشاري كه وارد ميشود اين دراز گوشها اين حمارها كه بار ميبرند آن چارويدارها براي اينكه اين بار را سريعتر ببرند زودتر ببرند يك ميخي يك سيخي دست آنهاست كه به اين حمارها ميزنند كه زودتر بار ببرند اين سيخ زدن را ميگويند ﴿نَّزَغَ﴾ گاهي شيطان براي اينكه انسان بار او را ميبرد ﴿نَّزَغَ﴾ ميكند ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[28] اگر يك وقتي يك وسوسهاي در خودت احساس كردي كه فلان گناه را انجام بدهي بدان اين ميخ و سيخ شيطان است اين دارد اين حمار را حول ميدهد به طرف گناه فوراً بگو يا الله.
پرسش ... پاسخ: بله نه ديگر نميفرمايد چه كردي فرمود بدان كه آن هم در بحث پريروز بود ذكر كرديم به اينكه وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) ميخواهد آنها را به استغفار و توبه دعوت كند فرمود مگر نه آن است كه يك كسي كه شما در چاه انداختيد طبق وعده الهي روي تخت آمده است اين وعده حق است اين خدا لطيف و رحيم است اين خدا علي حكيم است بياييد برگرديم لذا صدر و ساقه آن مقطع كه در دو سه روز قبل بحث شد اين بود كه حضرت دارد اينها را متنبه ميكند به توبه و ندامت و استغفار نه از انتقام خواهي هيچي سخن از انتقام خواهي هم نيست خب
پرسش ... پاسخ: نه در قلبش فرمود در نفسش نفرمود: ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾[29] به اين دو سه شاهدي كه اشاره شد وجود مبارك يوسف به آنها نگفت شما منزلتتان بد است يكي ﴿فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ﴾[30] بود يك يكي ﴿وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ﴾[31] بود دو يعني اين را در درون خود گفت و افشا نكرد [و] اظهار نكرد الآن هم كه موقع قصهگويي است و نقل داستان است اصلاً سخن از چاه به ميان نياورد ديگر.
﴿مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ﴾ او حكيمانه كار ميكند اين محكم كاري اوست حكمت، احكام، تحكيم، محكم، مستحكم، اينها همخانوادهاند كار متقن را ميگويند حكمت و محكم اين كار محكم را هم با ظريف كاري انجام ميدهند اين بناها يك استحكامي از نظر ستون و پايه دارند يك ظريفكاري هم دارد كه آن نقاشيهاي اوست لطف الهي براي ظريفكاريهاي اين كاخ هستي است حكمت خدا براي محكم كاري كاخ هستي است آنجا كه سخن از عليم حكيم است يعني كارهاي متقن محكم مبرهن ميكند و خيلي هم ظريف انجام ميدهد خب هيچ كس باور نميكرد بدون جنگ و خونريزي و مبارزات و امثال ذلك يك كسي كه يك روزي به عنوان برده خريد و فروش ميشود الآن وارد صحنه سياسي بشود و روي تخت باشد و همه از او تمكين بكنند اين كار ظريف را ذات اقدس الهي لطيفانه انجام داد بر اساس حكمت و براي همه هم اين كار را ميكند ﴿إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ﴾ خب ما يشاء او چيست ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾ معمولاً در اين گونه از موارد حكيم را بعداز عليم ذكر ميكنند به پدر عرض كرد كه شما در طليعه داستان من كه به من فرموديد ﴿وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾[32] شما در نوجواني كه خواستيد خوابم را تعبير كنيد از عليم و حكيم بودن خداي سبحان سخن به ميان آورديد من هم الآن بعد از گذشتن چندين سال به عرضتان ميرسانم همان خداي عليم حكيم اين كار را حق كرده است اين رويا را حق كرده است معمولا عليم قبل از حكيم ذكر ميشود چون حكيم بايد حكيمانه كار بكند و اين فرع بر علم است اگر كسي به همه ابعاد و عناصر محوري عليم بود آنگاه ميتواند و ميداند كه چه چيز را در چه جا قرار بدهد در چه زماني قرار بدهد در كدام مقطع قرار بدهد ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»