درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

84/02/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 89 الی 98

 

﴿قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾(۸۹)﴿قَالُوا أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾(۹۰)﴿قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ﴾(۹۱)﴿قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾(۹۲)﴿اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا فَالقُوهُ عَلَي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ﴾(۹۳)﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ العِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾(۹٤)﴿قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم﴾(۹۵)﴿فَلَمَّا أَن جَاءَ البَشِيرُ القَاهُ عَلَي وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾(۹۶)﴿قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ﴾(۹۷)﴿قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾(۹۸)

 

برادران براي آخرين باري كه براي دريافت سهميه آمدند جريان آزاد‌سازي برادرشان بنيامين را مطرح كردند و آن تعبير ﴿وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا﴾ ناظر به صدقه مصطلح نيست تا كسي بحث كند به اينكه چگونه صدقه بر انبيا جايز است يا براي پيغمبرزاده‌ها جايز است آن ﴿وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا﴾ اگر ناظر به آزاد‌سازي بنيامين باشد ديگر اين مسأله مطرح نيست كه چگونه آنها درخواست صدقه كردند تا كسي بگويد كه ممكن است صدقه بر پيغمبر و پيغمبر زاده در شريعت قبل حرام نبوده‌است اگر ظهوري در آن ندارد اين سؤال و جواب هم قهراً مطرح نيست آنگاه وجود مبارك يوسف براي اينكه فصل جديد از اين ﴿أَحْسَنَ القَصَصِ﴾[1] را ‌آغاز كند خودش را كم كم معرفي كرد و آنها را هم به استغفار هدايت كرد اولاً به سنّت الهي آشنا كرد ثانياً و به راه رسيدن به آن سنّت الهي هم آشنا كرد رابعاً منظور وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) سرزنش يا توبيخ نيست زيرا صدر و ساقه اين بخش از داستان هيچ سخن از سرزنش و انتقام گيري و عيبجويي و اينها نيست ملاحظه بفرماييد فرمود ﴿قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ شما در ظرف جهل يك كاري كرديد همچنان روي آن جهل باقي هستيد يا عالم شديد نه اينكه آن قصه را مي‌دانيد يا نه بدي آن قصه براي شما روشن شد يا نه اگر بدي روشن شد راه حل هست نه اينكه مي‌دانيد چه كرديد خب بله مي‌دانند چه كردند مي‌دانيد آن كار قبيح است يا آن وقتي كه جاهل بوديد جاهلانه اقدام كرديد روي جهل عقلي مثلاً جهالت عملي الان هم روي همان باقي هستيد اگر روي همان باقي هستيد كه راه براي توبه و اينها نيست براي اينكه انسان خوابيده تا بيدار نشود توبه نمي‌كند اگر تحولي در شما پيدا شده است راه حل هست يعني هل صرتم يقضاناً آيا بيدار شديد آيا از غفلت به در آمديد آيه از جهل به علم درآمديد از جهالت به عقل درآمديد از سهو و نسيان به هوشياري درآمديد اگر درنيامديد دربياييد پس مي‌بينيد اينها اصلاً فضا فضاي هدايت است نه فضاي انتقام گيري اگر در حال خواب خوابيده بوديد و غافل بوديد سهو و نسياني داشتيد جهالت عملي داشتيد جهل علمي داشتيد آيا بيدار شديد و هوشيار شديد يا نه اگر بيدار شديد راه حل هست ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ حالا حضرت مي‌خواهد اينها را هدايت كند اينها راه به موضوع بردند عرض كردند شما يوسفيد فرمود بله من يوسفم و اين هم برادر من است در نوبت قبل هم ملاحظه فرموديد كه لازم نبود كه بفرمايد اين برادرم است براي اينكه برادر را همه مي‌شناختند ديگر مي‌خواهد با همان مطلبي كه براي همان مطلب اين قصه را ‌آغاز كردند مأنوسشان كند كه من و برادرم هر دو محسود بوديم منتها من بيشتر او كمتر هر دوي ما اهل تقوا و اهل صبر بوديم به اين مقام رسيديم ما در كنار هم هستيم ﴿قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا﴾ براي انيكه ﴿إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾ كه صغري و كبري و آن مقدمه مطوي در جلسه قبل گذشت حالا اينها فهميدند كه بايد برگردند گفتند ﴿تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا﴾ خدا تو را بر ما انتخاب كرده است ايثار كرده است ترجيح داده است و ما بله خطاكاريم اشتباه كرديم بد كرديم خب اين كه گفتند ﴿وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ﴾ اين ﴿إن﴾ براي تاكيد است ﴿إن﴾ يعني مخفف از مثقله مي‌تواند باشد يعني تحقيقاً ما اين چنين هستيم ما خطاكاريم اين ﴿وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ﴾ با ﴿لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا﴾ بوي شرمندگي و عذرخواهي و اينها مي‌دهد وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) بحث را از اينجا آغاز كردند كه ما اصلاً خودمان را معرفي نكرديم تا شما عذرخواهي كنيد ما براي چند تا نكته برتر خودمان را معرفي كرديم يكي ملاك رسيدن به فيض الهي كه صبر و تقواست خواستيم بازگو كنيم يك، دوم اينكه خداي سبحان هرگز بنده صابر و پرهيزكار خود را رها نمي‌كند اين دو، سوم اينكه راه حل به شما نشان بدهيم ما بنايمان اين نبود كه انتقام بگيريم ﴿قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ﴾ گاهي روز در برابر شب است مثل نماز روز در برابر شب گاهي مجموع شب و روز را مي‌گويند روز مثل صلاة يوميه كه مجموع ليل و نهار است گاهي روز به معناي روزگار است در اين عصر كه من به اين مقام رسيدم و شما در كمال نياز هستيد هيچ مشكلي نداريد اليوم يعني اين عصر مثل ﴿اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ﴾[2] ﴿اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾[3] اين روز در مقابل شب نيست يك، مثل صلاة يوميه در قبال ليليه مجموع شب و روز هم نيست مثل صلاة يوميه اين يوم يعني اين عصر اين روزگار در اين عصر كه من به اين مقام رسيدم و شما در آن وضعيد هيچ نگراني نباشد كه ما حالا در صدد اين باشيم انتقام بگيريم نه شما در صدد آن باشيد عذرخواهي بكنيد نه اينها نيست معلوم مي‌شود طرح اين جريان كه فرمود ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ مثل آن است كه يك پزشك مهرباني به يك بيمار ناپرهيزي مي‌گويد مي‌داني آن غذاي زيانبار را كه نمي‌دانستي خوردي الان همچنان جاهلي يا فهميدي ضرر دارد اگر فهميدي ضرر دارد بيا دارو بدهم راه حل به شما نشان بدهم اين آن است نه اينكه بخواهد انتقام بگيرد حيثيت آنها را زير سؤال ببرد فرمود اگر جاهليد كه خب بايد عالم بشويد اگر عالم شديد كه راه حل دارد ديگر ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم﴾ از طرف ما در اين روزگاري كه همه قدرت در اختيار ماست و همه ضعف مال شما هيچ نگران نباشيد ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ﴾ اين نفي جنس است ثرب آن چربيهاي رقيقي كه روي روده و معده و اينهاست وقتي اين ثرب را برداشتند مي‌شود تثريب قبلاً هم گذشت كه گاهي اين تشديد و مضاعف بودن باب تفعيل كار الف ازاله باب افعال را مي‌كند همانطوري كه الف باب افعال گاهي براي ازاله است اين مضاعف بودن باب تفعيل هم براي ازاله است حرّض يعني ازال الحرص حرض يعني چيزي كه قابل اعتنا نيست ﴿حَرِّضِ المُؤْمِنِينَ عَلَي القِتَالِ﴾[4] يعني اين بي اعتنايي را بردار ثرب يعني آن چربي روي روده و معده تثريب يعني ازاله آن چربي مثل تجليد يعني ازاله آن جلد پوست خب بالأخره حافظ بدن است اگر اين پوست را بكنند كه ديگر كسي نمي‌تواند طاقت بياورد كه مي‌گويند پوستش را كنده يا پوستت را مي‌كنم تجليد يعني ازال جلده كه اين باب تفعيل اينگونه از موارد تقرير تجليد كار همان همزه باب افعال را مي‌كند اينجا هم تثريب كار همزه باب افعال را مي‌كند اثرب و ثرّب يعني ازال ثربه يعني آن چربي را كند مثل پوست شكم اگر پوست را بكنند ديگر او دوام نمي‌آورد فرمود ﴿لاَ تَثْرِيبَ﴾ اين نفي جنس است يعني هيچ نوع آسيبي به شما نمي‌رسد هيچ كس كاري به شما ندارد پرده محفوظ است آبرو محفوظ است ما به كسي نخواهيم گفت خودمان هم انتقام نمي‌گيريم به روي شما هم نمي‌آوريم مانند آن منتها مشكل خودتان را با خدا حل كنيد

سؤال: ... جواب: گاهي تقديم و تاخير با فاء و ثم و اينهاست بله آنجاها نشانه اين است كه اولي مقدم است و دومي مؤخر گاهي واو است كه براي مطلق جمع است اين ترتيب ذكري دليل ترتيب رتبي نيست اما خب جامعترين كمالات بعد از مسئله توحيد تقواست ديگر فرمود ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ﴾ مثل ﴿اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾[5] در اين روز كه همه قدرت در اختيار ماست هيچ نگران نباشيد شما حالا فهميديد كه كاملا در اختيار ماييد و ما هم كمال قدرت را داريم و شما هم كمال ستم را نسبت به ما كرديد فرمود ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ﴾ پس راجع به حق الناس هيچ نگران نباشيد مي‌ماند حق الله حق الله هم ﴿يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ اگر اين ﴿يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ﴾ خبر باشد يعني اگر توبه كرديد ذات اقدس الهي شما را مي‌بخشد مي‌آمرزد چون خدا ارحم الراحمين است ما كه بنده خداييم بنده ضعيف و ذليل اوييم از حقمان گذشتيم خدا كه ارحم الراحمين است يقينا از حق خود مي‌گذرد اگر اين جمله خبر باشد با آن بياني كه وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) دارد كاملا هماهنگ مي‌شود يعني يعقوب وعده داد كه من براي شما استغفار مي‌كنم وجود مبارك يوسف (سلام الله عليهما) گفت خدا مي‌آمرزد اين دليل نيست كه يوسف (سلام الله عليه) زودتر از يعقوب نسبت به برادرانش مهربانانه رفتار كرد اما اگر جمله انشائيه باشد جمله خبريه‌اي است كه به داعيه انشاء القا شده مثل اينكه عند العطاس مي‌گويند «يرحمكم الله»[6] اگر تشنيط و تسمية العطاس اگر كسي عطسه كرد مستحب است انسان بگويد «يرحمكم الله» اين با فعل مضارع است و دعا مي‌كند براي اين انشا است نه خبر اگر نظير يرحمكم الله باشد خب جمله دعائيه است و انشائيه است و الان دارد از ذات اقدس الهي براي آنها استغفار مي‌كند ﴿يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ﴾ آن وقت اين سؤال مطرح است كه چطور وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) فرمود ﴿سَوفَ أستَغفِر﴾ آن طبق آن بحثهايي كه هم شيعه‌ها نقل كردند هم سني‌ها مثل زمخشري در كشاف كه وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) منتظر رسيدن سحر آن هم سحر شب جمعه بود كه فرصت مناسبي باشد براي استغفار كه فرمود ﴿سَوفَ أستَغفِر لَكُم﴾ و چون با فعل مضارع است و نشانه استمرار يعني من مرتب براي شما استغفار مي‌كنم چه اينكه نقل كردند مدتها براي فرزندانشان طلب مغفرت مي‌كرد خب پس هم حق الناس بخشوده شد هم حق الله معلوم مي‌شود اين بخش از تاريخ و داستان براي آن است كه آنها را عالم كند آگاه كند متنبه كند مستغفر كند يك، و سنّت الهي را بازگو كند دو، و راه رسيدن به سنّت الهي كه حفظ و حراست است كه صبر و تقواست آنها را تعليم بدهد سه، ﴿وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ حالا اينها مطمئن شدند كه حق الله بخشيده شد قابل بخشش است يا توبه كردند و بخشيده شد و حق الناس هم بخشوده شد منتها مشكل پدر دارند كه از وجود مبارك يعقوب هم طلب رحمت بكنند يعني درخواست بكنند كه براي آنها از خداي سبحان مغفرت بطلبد وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) يك پيشنهاد سنگيني مي‌دهد حالا اين پيشنهاد را چه كسي قبول بكند؟ پدري كه ﴿وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم﴾[7] دو پسر را در دو مقطع طولاني به اين برادرها داد كه هيچ كدام برنگشتند به آن وضع و هر دو در زحمت بودند حالا اين بار وجود مبارك يوسف مي‌گويد پدر را هم بياوريد خب آن پدر پير با چه اطميناني همراه اينها حركت بكند اينها كه مرتب مي‌گفتند ﴿إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم﴾ به همراه اينها با چه اطميناني حركت كند آن هم عائله را بياورد وجود مبارك يوسف هيچ راه حلي به حسب ظاهر نداشت مگر اينكه پدر را مطمئن كند آن نامه‌اي كه جناب زمخشري در كشاف نقل كرد و بعضي از مفسران شيعه هم نقل كردند آن نامه را وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) كه براي يوسف ننوشت به عنوان عزيز مصر نوشت به حسب ظاهر بنا بر اين نبود كه بداند اين يوسف است خب يوسف (سلام الله عليه) فرمود ﴿اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا﴾ اين پيراهن معلوم مي‌شود يك نشان خاصي بود كه حالا بين يوسف و يعقوب (سلام الله عليه) بود يا نه اين پيراهن يك خصيصه‌اي داشت كه مال مسئولان بلندپايه مصر است مال افراد عادي نيست اگر كسي جامه وزيري را كه در مصر مخصوص وزير بود به همراه داشته باشد معلوم مي‌شود كه اين جامه عادي نيست ديگر بالأخره يك علامتي آنچه را كه زمخشري نقل مي‌كند در تفسيرهاي شيعه هم هست كه اين پيراهن ارثي بود از وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) به حضرت يعقوب و از او به حضرت يوسف (سلام الله عليهم اجمعين) رسيد اثباتش آسان نيست براي اينكه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) را در آن نوجواني به چاه انداختند ديگر بقچه و اثاث و لباس همراهش نبود كه پيراهن قيمتي و ميراث خانوادگي و نبوي ابراهيم (سلام الله عليه) در آن جمع باشد كه بعد هم آن قافله آمد و حضرت را از چاه درآورد و فروختند و رد شد و رفت در طي اين چندين سال يك چنين پيراهن گرانبهاي خانوادگي را كه در اختيار كسي كه گاهي در چاه است گاهي در زندان است قرار نمي‌دهند كه اگر پيراهن پيراهن وزير رسمي مصر باشد خب بالأخره يك پيراهن شناخته شده است كه اين لباس رسمي من است اين پيراهن را ببريد البته اين لباس از آن جهت كه لباس مسئولان رسمي مصر است حرمتي ندارد ولي چون به بدن مطهر يوسف صديق (سلام الله عليه) رسيده است ارزشي پيدا كرده كه قبلاً اين قصه گذشت سه تا قميص است از وجود مبارك يوسف در سه مقطع تاريخي هر كدام يك كار خاصي را كردند خب

سؤال: ... جواب: فرمايش شما درست شنيده نمي‌شود اگر كسي سوالي اشكالي دارد جلوتر بنشيند

سؤال: ... جواب: نه خير نه اثباتش آسان نيست آخر از چه راه ما بگوييم يك كسي كه

سؤال: ... جواب: بله زمخشري نقل كرده سني‌ها نقل كردند شيعه‌ها نقل كردند اما اثباتش آسان نيست وجود مبارك يوسف را در نوجواني به چاه انداختند ديگر بقچه لباس و اينها همراهش نبود كه آن ﴿فَأَدْلَي دَلْوَهُ﴾[8] اين را گرفتند بعد به عنوان غلامي فروختند بعد آمد در خانه عزيز مصر و بعد هم چندين سال در زندان بود اثبات اينكه آن پيراهن گرانبهاي خانوادگي نبوت را حضرت داشته باشد اثباتش آسان نيست

سؤال: ... جواب: اين گفت كه ﴿اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا﴾ اين بالأخره يك نشاني بين وجود مبارك يوسف و يعقوب (سلام الله عليه) بايد باشد محال نيست آن پيراهن ولي اثباتش آسان نيست يك علامتي بايد باشد كه با اين علامت وجود مبارك يعقوب بفهمد اين پيراهن پيراهن يوسف است حالا يا مسئولان رسمي مصر يك لباس خاصي داشتند يا رابطه غيبي بين پدر و پسر بود كه بالأخره فهميدند يك پيراهن باشد كه حضرت مطمئن بشود البته اين كرامتي كه اين پيراهن به همراه خود برد كه ﴿فَالقُوهُ عَلَي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً﴾ اين بهترين نشان كرامت خداست اين باعث اطمينان و باعث آرامش وجود مبارك يعقوب است با اينكه قبلاً فرمود ﴿إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ آنها آرام بخش است وگرنه وجود مبارك يعقوب به چه اطميناني خودش را و همسرش را با اين قافله و به اطمينان حرف اين برادرها حركت كند اين برادرهايي كه دو بار تعهد كردند و خلاف كردند بالأخره يك علامتي بايد باشد تا وجود مبارك حضرت مطمئن بشود ﴿بِقَمِيصِي هَذا﴾ بايد يك خصوصيتي داشته باشد يك، آن جريان هم كه ﴿فَارْتَدَّ بَصِيراً﴾ براي خودش نشان كرامتي است دو، آن راهي كه وجود مبارك يعقوب فرمود ﴿إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ سه، اين مجموعه مايه طمأنينه وجود مبارك يعقوب و دودمان يعقوب شد وقتي حضرت مطمئن شد خب حالا با قافله حركت كردند و آمدند ﴿اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا فَالقُوهُ عَلَي وَجْهِ أَبِي﴾ گفتند جمال يوسف گرچه نهايت ظرافت را دارد ولي گاهي كار از پيراهن برمي‌آيد نفرمود وقتي آمد اينجا بينا مي‌شود كار را بايد با پيراهن انجام داد او بينا مي‌شود يأت يأتي يعني يصير مثل جاء كه گاهي به معناي صار مي‌آيد عطا گاهي به معناي صار مي‌آيد يأتي هم به معناي يصير مي‌آيد اين هم مجزوم شده ﴿يأت بصيراً﴾ يعني يصير بصيراً خب حالا كه اين چنين شد شما هم با همه برادرها با اعضاي خانواده در خدمت پدر و مادرتان بياييد ﴿وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ بياييد پيش من همه‌تان با هم بياييد ديگر حالا آمدن شما كنعاني‌ها به مصر محذوري ندارد.

سؤال: ... جواب: چون مقام غيبي اگر باشد طمأنينه آور است ديگر يا يك علامت خاصي بين وجود مبارك يوسف و يعقوب (سلام الله عليهما) باشد يا از راه غيب بفهمد وگرنه اگر اين برادرها يك پيراهني را بياورند و بگويند اين پيراهن عزيز مصر است و عزيز مصر گفته با هم حركت كنيم برويم آن پدر پير كه ﴿وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ﴾[9] به چه اطمينان به همراه اين پسرها كه دو بار خيانت كردند حركت كند بالأخره يك آرامشي مي‌خواهد يك طمأنينه‌اي مي‌خواهد ديگر اين طمأنينه به يكي از اين راهها حل مي‌شود آنكه زمخشري و ديگران نقل كردند ثبوتاً ممكن هست ولي اثباتاً آسان نيست اما اگر اين لباس لباس رسمي مسئولان بلند پايه مصر باشد كه پيش همه شناخته شده است خب اين لباس رسمي را وقتي كسي مي‌فرستد معلوم مي‌شود كه دعوت رسمي است اين نظير يك نامه نيست كسي جعل بكند اين لباس رسمي را وقتي ملك مصر يا عزيز مصر مي‌فرستد معلوم مي‌شود از طرف خود اوست يك دعوتنامه رسمي است اين اطمينان بخش است وقتي اينها حركت كردند آمدند يعني از مصر درآمدند به اصطلاح از حد ترخص خارج شدند كه به طرف كنعان حركت كنند ﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ العِيرُ﴾ يعني همين كه قافله از حد ترخص خارج شد اين فصل نظير آنچه كه در آيه 249 سورهٴ مباركهٴ بقره هست كه ﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ﴾ يعني وقتي طالوت اين سپاهيان را از آن ستاد مركزي بيرون آورد اين را مي‌گويد فصل اينجا هم چون آنجا با بار تعديه استعمال شده است اينجا هم خود عير فصل يعني از حد ترخص مصر خارج شدند وجود مبارك يعقوب فرمود: ﴿إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ اين را با جمله اسميه و با نون تأكيد ثقيله و با لامي كه مفيد تاكيد است بيان فرمود فرمود من بوي يوسف را مي‌شنوم بدون ترديد اگر شما تفنيد نكنيد فند همان خرافه و خرف بودند و امثال ذلك است تفنيد كه باب تفعيل است براي نسبت به خرافه است يعني اگر مرا به خرافه منتسب نكنيد منسوب نكنيد نگوييد خرفت شدي كهنسال شدي فرتوت شدي من حرفم اين است كه بطور يقين من بوي يوسف را مي‌شنوم

سؤال: ... جواب: بله؟

سؤال: ... جواب: بله در اينجا دو مطلب هست يكي اينكه وجود مبارك يعقوب به چه كسي مي‌گويد خب يك عده يقينا بودند اعضاي خانواده بودند آن عروسها بودند نوه‌ها بودند خيلي‌ها بودند بالأخره يك بيتي كه دوازده يا يازده خانوار زندگي مي‌كنند در خدمت پدر جمعيت زيادي هستند ديگر همه اينها زن داشتند بچه داشتند و همه اينها به وجود مبارك يعقوب مي‌گفتند آخر اين چيست در حدود بيش از 25 سال يوسف يوسف مي‌گوييد آخر او كه گرگ او را خورده يا آن برادرها هم مي‌دانستند كه از بين رفته خيال مي‌كردند اين جمعيت زياد كه بودند و وجود مبارك يعقوب هميشه يوسف يوسف مي‌كرد به تعبير زمخشري ﴿يَا أَسَفَى عَلَي يُوسُفَ﴾[10] بين أسف و يوسف جمع كرده است كه يك حسن تجانس ادبي را به همراه دارد نظير ﴿ وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾[11] ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[12] ﴿مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ﴾[13] ايشان مي‌گويد جمع أسف و يوسف از همين قبيل است مدام يا اسفي يا اسفي مي‌گفت خب همه نگران بودند كه چيست كه ساليان متمادي يوسف يوسف مي‌گويد او كه رفت بالأخره اين يازده نفر يازده تا همسر داشتند چندين بچه داشتند يك جمعيت زيادي در دودمان حضرت يعقوب زندگي مي‌كردند اگر چنانچه اينها بودند به حضرت يعقوب گفتند كه ﴿إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم﴾ اگر برادرها اين ده برادر بعضي‌ها رفتند بعضي‌ها ماندند چه اينكه ظاهر الميزان اين است خب برخيها به همراه آن پيراهن دارند مي‌آيند برخي از اين برادرها هم در مصر بودند به حضرت يعقوب (سلام الله عليه) عرض كردند ﴿إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم﴾ بيان سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) ثبوتاً ممكن است اما اثباتاً دليل بر حصر نيست ممكن است همه برادرها رفته باشند اعضا و ساير اعضاي خانواده‌اي كه آنجا ماندند آنها گفته باشند خب ﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ العِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ﴾ منتها استظهاري كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارد اين ﴿قَالَ أَبُوهُمْ﴾ نشانه آن است كه بعضي از برادرها مانده‌اند وگرنه به عروسها و به نوه‌ها خداي سبحان بفرمايد: ﴿قَالَ أَبُوهُمْ﴾ آنطوري كه تا كنون صدر و ساقه قصه ﴿قَالَ أَبُوهُمْ﴾ ﴿قَالَ أَبُوهُمْ﴾ بود اين بعيد است اينكه ايشان در الميزان مي‌فرمايند ظاهراً برادران دو دسته شدند يك عده خدمت پدر ماندند يك عده براي گرفتن سهميه به مصر رفتند شايد به ذهن از اين جهت نزديك بيايد براي اينكه حضرت يعقوب به آنها فرمود پدر آنها به آنها فرمود: ﴿قَالَ أَبُوهُمْ﴾ خب اگر فقط عروسها بودند و نوه‌ها بودند تا كنون قرآن كريم از حضرت يعقوب نسبت به عروسها و نوه‌ها به عنوان ابوهن ابوهم ياد نكرده بود هر جا سخن از ﴿أَبُوهُمْ﴾ است يعقوب (سلام الله عليه) است و اين ده پسر يا يازده پسر اين است كه ايشان فرمودند كه اين برادرها دو دسته شدند يك عده در خدمت پدر ماندند يك عده رفتند مصر كه سهميه‌شان را بگيرند و براي ‌آزادسازي بنيامين هم تلاش و كوشش بكنند

سؤال: ... جواب: بله آن رابطه ملكوتي است آن برادرها كه اين پيراهن را داشتند اينها استشمام نمي‌كردند آنها كه دستشان بود خب آنها هم برادر بودند آنها هم فرزندان يعقوب بودند آنها هم بالأخره مؤمن بودند به دليل اينكه دو تا پيغمبر براي اينها طلب مغفرت كرده يكي وجود مبارك يعقوب است كه ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ﴾ يكي هم وجود مبارك يوسف (سلام الله عليهما) است كه ﴿يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ﴾ آنها هم بالأخره يك انسانهاي عادي نبودند پيغمبرزاده بودند خب آن كه پيراهن يوسف دستش است استشمام نمي‌كند اينكه از هشتاد فرسخي استشمام كند معلوم مي‌شود كه آن بوي ملكوتي است ديگر ﴿قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ تفنيد يعني اسناد به فند نسبت فند مثل تفسيق اسناد به فسق

سؤال: ... جواب: بله؟

سؤال: ... جواب: بله خب چشم در صورت است ديگر ﴿قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم﴾ همانها كه قبلاً مي‌گفتند كه تو در ضلالي منظور از ضلالت يعني كهنه‌فكري نه يعني گمراهي چون اينها هم به نبوت حضرت يعقوب (سلام الله عليه) ايمان داشتند در همان طليعه امر كه مي‌گفتند كه آيه 8 همين سوره كه گذشت ﴿إِنَّ أَبَانَا لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ﴾[14] آنجا اشاره شد كه منظور از اين ضلالت در مقابل هدايت ديني نيست براي اينكه اينها به نبوت حضرت يعقوب ايمان داشتند خودشان را امت حضرت يعقوب مي‌دانستند اين ضلالت يعني همان كهنه انديشي گذشته

سؤال: ... جواب: چرا الان مسئوليت مصر را انسان رها بكند اولي است يا آنها سفري بكنند و تجديد عهدي بكنند و روح و ريحاني هم براي آنها بشود كشور را در حال خطر براي مسائل خانوادگي رها نمي‌كنند كه

سؤال: ... جواب: بله آخر كنعان الان زير پوشش كشور مصر است خود كنعان و محدوده فلسطين و اينها مي‌آيند سهميه‌شان را از مصر مي‌گيرند وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) كل آن منطقه را در اين هفت سال قحطي دارد اداره مي‌كند و الان شما بخواهيد دير بجنبيد مي‌بينيد كه اينها در امانتها كم و زياد مي‌كنند آن وقت آن روزها شما دلتان مي‌خواهد مشركين در سال قحطي و گراني و خشكسالي امانتها را دست مردم بدهند و بيايند در چهل روز بيست روز رفتن و بيست روز آمدن يا ده روز رفتن و ده روز آمدن چند روز هم آنجا بودند يك ماه مصر را ترك بكنند و اين همه اموال را در بحبوحه خطر و بحران به دست ديگران بدهد ﴿فَلَمَّا أَن جَاءَ البَشِيرُ﴾ در جريان آوردن اين پيراهن كه اين پيراهن را چه كسي آورد برخيها خواستند بگويند كه در بين آن برادرها همان كسي كه پيراهن آغشته به خون را براي حضرت يعقوب برد گفت كه اين گرگ او را دريد اين هم پيراهن آغشته به خون است و وجود مبارك يعقوب را محزون كرد او پيشنهاد داد كه من ببرم كه جبران آن غمگيني بشود يا به او گفتند كه تو ببر كه ترميم آن غمگيني بشود اما اثباتش آسان نيست آنجا هم دارد كه ﴿وَجَاءُوا عَلَي قَميِصهِ بِدَمٍ كَذِبٍ﴾[15] به فرد اسناد داده نشده اينجا هم البته بشير آمده است اما آنجا وجود مبارك يوسف فرمود ﴿اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا﴾ به شخص معيني نفرمود البته ممكن است كه در بين اين برادرها آنها كسي را انتخاب كرده باشند كه سابقه آن تلخ را هم اين دارد لذا اينجا بشير مفرد است ﴿فَلَمَّا أَن جَاءَ البَشِيرُ القَاهُ عَلَي وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً﴾ يعني وجود مبارك يعقوب ديگر حالا بينا شده است حالا اين قالوا هم تاييد مي‌كند آنچه را كه سيدنا الاستاد فرمود اين قالوا همان قالوايي است كه گفتند ﴿تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم﴾ اگر اينها عروسها و نوه‌ها و ساير اعضا منزل باشند اينها كه گناهي نكردند بگويند ﴿اسْتَغْفِرْ لَنَا﴾ معلوم مي‌شود اين قالوا همان قالويي است كه گفتند ﴿إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم﴾ و اينها بخشي از برادران يوسف بودند كه در كنعان خدمت پدر ماندند البته اينهايي هم كه آمدند اينها هم قالوا بالأخره همين‌هايي كه تازه رسيدند هم اينها گفتند هم اگر برادراني قبلاً بودند آنها هم گفتند ﴿قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ﴾ همانطوري كه به حضرت يوسف گفتند ﴿تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ﴾ اينجا هم به وجود مبارك يعقوب عرض كردند ﴿أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ﴾ آنجا توسل نجستند چون هنوز براي آنها شايد نبوت وجود مبارك يوسف ثابت نشده اما اينجا چون مي‌دانستند وجود مبارك يعقوب پيغمبر خداست اينها به توسل و شفاعت در دعا و امثال اين معتقد بودند به وجود مبارك يعقوب گفتند براي ما استغفار بكن اين توسل است ديگر

سؤال: ... جواب: نه ضلال مشخص شد ديگر كه منظور از ضلال گمراهي است ديگر

سؤال: ... جواب: نه آخر ضلال به معناي گمراهي نيست كه يعني روشن‌فكر نيستي بالأخره همين

سؤال: ... جواب: بله كرامت است

سؤال: ... جواب: بله اين كرامت است چون معجزه بايد با تحدي همراه باشد اينجا سخن از تحدي نيست اين كرامت است البته مثل كاري كه مادر موسي (سلام الله عليهما) كرد

سؤال: ... جواب: نه تحدي كرد كه ﴿مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ﴾ مدعي نبوت نبود كه ادعاي نبوت نكرد كه براي آنها ادعاي نبوت نكرد حالا اين

سؤال: ... جواب: بله اثباتش آسان نيست در قرآن تعبير به معجزه نشده كرامت مي‌تواند باشد يك، معجزه خود يعقوب مي‌تواند باشد دو، معجزه مشترك بين يعقوب و يوسف (سلام الله عليهما) مي‌تواند باشد سه، در بحثهاي قبل داشتيم كه قرآن كريم گاهي يك معجزه را به يك پيغمبر نسبت مي‌دهد به يك نفر نسبت مي‌دهد گاهي يك امر خارق عادت را به دو انسان كامل معصوم كه دوتايي جمعاً يك كار را انجام مي‌دهند نسبت مي‌دهد نظير جريان حضرت مريم و مسيح (سلام الله عليهما) كه فرمود ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً﴾[16] اين بحث قبلاً گذشت كه در جريان بينا شدن وجود مبارك يعقوب هم يوسف (سلام الله عليه) نقش داشت هم يعقوب ما دليلي نداريم كه اگر اين پيراهن را به نابيناي ديگر عرضه مي‌كردند او هم بينا مي‌شد

سؤال: ... جواب: بله خب اما خب حالا اثبات اين كار آساني نيست شما مي‌بينيد آنها اگر يك مطلبي را ما در قرآن داشته باشيم آن روايت مي‌شود مؤيد در اينكه وجود مبارك يعقوب يا يوسف هر كدام مي‌توانستند نابينا را بينا كنند به اذن خدا نظير ﴿وَتُبْرِئ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ﴾[17] است اين مما لا ريب فيه است اينها ثبوتا هيچ حرفي نيست اما اثباتاً با اينگونه از روايات مرسل مي‌شود مطلب عميق علمي را ثابت كرد با اينكه احكام فقهي ثابت نمي‌شود در مسائل مستحبي از باب تسامح در ادله سنن احيانا چنين كارهايي را مي‌كنند اما در احكام علمي كه اينها راه ندارد ما اول از خود آيه استفاده مي‌كنيم بعد مي‌گوييم لايبعد و آن روايت مي‌شود مؤيد روايت اگر خودش صحيح باشد كه خب معتبر است اگر نباشد در حد تأييد است فرمود ﴿فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾

اذان شده ديگر

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] یوسف/سوره12، آیه3.
[2] مائده/سوره5، آیه3.
[3] مائده/سوره5، آیه3.
[4] انفال/سوره8، آیه65.
[5] مائده/سوره5، آیه3.
[6] ـ كافي، ج2، ص645.
[7] یوسف/سوره12، آیه84.
[8] یوسف/سوره12، آیه19.
[9] یوسف/سوره12، آیه84.
[10] یوسف/سوره12، آیه84.
[11] انعام/سوره6، آیه26.
[12] کهف/سوره18، آیه104.
[13] نمل/سوره27، آیه22.
[14] یوسف/سوره12، آیه8.
[15] یوسف/سوره12، آیه18.
[16] مؤمنون/سوره23، آیه50.
[17] مائده/سوره5، آیه110.