84/02/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 88 الی 93
﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يا أَيُّهَا العَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي المُتَصَدِّقِينَ﴾(۸۸)﴿قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾(۸۹)﴿قَالُوا أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾(۹۰)﴿قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ﴾(۹۱)﴿قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾(۹۲)﴿اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا فَالقُوهُ عَلَي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ﴾(۹۳)
بعد از اينكه وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) فرمود برويد و تحسس كنيد يعني اينقدر جستجو كنيد كه به حستان برسد درباره يوسف و برادرش خبر مسرت بخشي بياوريد و هرگز نااميد نشويد براي اينكه نااميدي از رحمت خدا كفر است اينها اطاعت كردند براي بار ديگر هم به منظور تأمين سهميه رفتند هم براي آزادسازي آن برادرشان به نام بنيامين درباره يوسف (سلام الله عليه) فقط اميد در آنها دميده شد نااميد نبودند براي اينكه پيغمبر زمانشان پدر بزرگوارشان يعقوب (سلام الله عليه) نهي كرده و يأس را كفر دانسته اينها اميدوار بودند اما بالأخره نميدانستند از چه كسي جستجو كنند از چه راهي وارد بشوند بيش از 25 سال تقريباً از اين صحنه گذشت آن هم در چاه كنعان انداختند اينجا مصر است ولي خُب خداي سبحان به كل شيء قدير است اينها اصل اميد در آنها پيدا شده است براي آنكه يأس با آن نهي رخت بر بست اما راه حل نداشتند به فكر تأمين سهميه بودند از يك سو آزادسازي برادرشان بنيامين بودند از سوي ديگر اما اميد پيدا كردن يوسف (سلام الله عليه) را داشتند لكن از ناحيه خداي سبحان اما از راه عزيز مصر و اينها خيلي بعيد بود وقتي وارد شدند آن سهميه را كه بنا بود بگيرند اول مطرح كردند گفتند ﴿يا أَيُّهَا العَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الكَيْلَ﴾ كه بحثش قبلاً گذشت اين ﴿وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا﴾ ظاهرا ناظر به همان آزادسازي بنيامين است ﴿إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي المُتَصَدِّقِينَ﴾ در كنزالدقائق هست مجمع البيان هست اين روايت مرسل نقل شده است كه وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) يك نامهاي نوشت آن نامه بسيار لطيف است مبسوطاً اين نامه به چند نقل در اين تفسير كنزالدقائق هست كه صدرش بسم الله الرحمن الرحيم هست يا ايها العزيز را وجود مبارك يعقوب نوشت يا ايها العزيز من وضعم اين است يعقوبم از اولاد ابراهيم خليل هستم ابراهيم صاحب نمرودي كه براي خليل خدا (سلام الله عليه) خدا آتش افروخت بعد ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[1] در آن بود و خداي سبحان آن نار را براي جدم برد سلام قرار داد ما از آن خاندانيم اهل خيانت و كذب و سرقت نيستيم و قحطي و گراني و خشكسالي همه ما را تهديد كرده است نامه بسيار لطيف بود اين نامه متنش در كنزالدقائق هست به دو سه نقل به دو نقل نقل شده است در مجمع هم هست با اين علائم كه برادرها آمدند وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) كه اين نامه را ديد خُب نهايت ادب را كرد احترام را كرد گريه كرد اشكهايش ريخت و آنها تعجب ميكردند كه چرا حالا شايد به زحمت باورشان ميشد كه نامه يعقوب را تحويل بگيرند اما اين همه عاطفه و ادب براي چيست حدس زدند كه اين همين يوسف بايد باشد براي اينكه پدرشان پيغمبر زمان است فرمود ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ﴾[2] بعد فرمود ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[3] نااميد نباشيد جستجو كنيد يوسف را پيدا كنيد يوسف پيدا شدني است نامه را كه آوردند وجود مبارك يوسف آن همه علاقه و ادب و عاطفه نشان داد اينها كم كم حدسشان دارد شكوفا ميشود كه وجود مبارك يوسف همين شخص است
سؤال: ... جواب: بله آن چون تأسيس اولاي از تأكيد است آنكه گفتند ﴿فَأَوْفِ لَنَا الكَيْلَ﴾ ديگر كافي بود ما همين مقدار را داريم آنها هم كرامتها را قبلاً ديده بودند بار اول كه ﴿اني أوفي الكَيل﴾[4] بود همه آنچه را كه اينها آوردند بضاعت متعادل بود و برابر كالا بود آنها را برگرداند ﴿هَذهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا﴾[5] پس معلوم ميشود كه اينها اگر صدقه ميخواهند براي اين نيست مشكلشان اين ثمن در برابر كالا نيست چون آن روزي كه ثمن متعادل را داده بودند يوسف (سلام الله عليه) همه را برگرداند پس اينها مشكل مالي ندارند تا بگويند صدقه بدهيد و اين ثمن كم ما را قبول بكنيد آن وقتي كه ثمن فراوان دادند كه حضرت برگرداند پس معلوم ميشود كه مشكل مالي و اينها نيست تأسيس هم كه اوليٰ است عرض كردند ﴿وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي المُتَصَدِّقِينَ﴾ بعد آن نامه را كه حضرت بررسي كردند ديگر حالا چاره جز معرفي نبود ديگر حالا فرصت رسيد كه خودش را معرفي كند فرمود: ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ﴾ اين زمينه براي آن است كه آنها را به توبه دعوت كند نه بخواهد به رخ آنها بكشد انتقام بگيرد هيچ نشاني از انتقام و رخ كشيدن و شرمنده كردن در آن نيست فرمود ميدانيد جاهلانه چه كاري كرديد اين عذر را اين تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليت است هم در باب اكرام هست در باب عذر است و هم در ابواب ديگر وقتي كه ما در دعا ميگوييم «فارحم عبدك الجاهل»[6] يعني عذر ما همان جهل ماست يك وقت است كه ميگوييم كه «تجرأت بجهلي و خطيئتي»[7] كذا و كذا و كذا مثل دعاي كميل يك وقتي ميگوييم «فارحم عبدك الجاهل» دليل در كنار او هست يعني من روي جهالتم اين كار را كردم اين چنين نبود كه عمداً اين كار را كرده باشم ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾[8] و مانند آن اين ﴿إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ اين دارد عذر را به اينها تلقين ميكند و ميخواهد با عفو و صفح برخورد كند كه شما حالا يا جوان بوديد يا نوجوان بوديد بالأخره جاهلانه اين كار را كرديد روي عقل نبود روي تدبير و خرد نبود ميدانيد چه كرديد حالا راه برگشتتان اين است برگرديد
سؤال: ... جواب: نه اين چنين نيست گناه بزرگ است اما راه توبه را ميخواهد نشان بدهد نه اينكه ميخواهد به رخ آنها بكشد بله اگر ميفرمود كه من يوسفم خب آنها فقط شرمنده ميشدند بعد در دلشان اين بود كه شايد انتقام بگيرد اين مشكل را داشتند اما براي بخشيدن حق الله از يك سو و حق الناس از سوي ديگر ميفرمايد ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ ميدانيد چه كار كرديد منتها چون جاهلانه بود بياييد برگرديد حالا كه عالم شديد حالا كه خردمند شديد سني از شما گذشت بياييد علاج كنيد آنها رفتند اظهار نگراني كنند فرمود نه هيچ جاي نگراني نيست هم حق الله بخشيده شده هم حق الناس حق الناس كه من را چاه انداختيد ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ﴾ حق الله هم بخشيده شده براي اينكه داريد توبه ميكنيد ﴿يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ مشكلي نداريد شما اين را ميگويند كرم بنابراين اينكه ميفرمايد ﴿هَلْ عَلِمْتُم﴾ نميخواهد به رخ اينها بكشد آن وقتي هم كه پدر و همسر يعقوب (سلام الله عليه) آمدند براي يازده برادر آمدند در پيشگاه حضرت يوسف خضوع كردند ﴿وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾[9] و حضرت فرمود ﴿هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً﴾[10] آنجا دارد ﴿أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ﴾[11] خب يعقوب آمد يازده برادر همه حضور دارند آن ده برادري كه اين را انداختند در چاه هم حضور دارند ديگر حضرت وقتي ميخواهد سپاسگزاري كند شكرگزاري كند نميگويد خدا را شكر ميكنم كه مرا از چاه نجات داد ميگويد خدا را شكر ميكنم كه مرا از زندان نجات داد از وسط جريان شروع ميكند اصلاً اسم چاه را نميبرند اين را ميگويند كرم با اينكه زندان رفتن او در اثر چاه انداختن آنها بود خب اگر چاه نميانداختند و به عنوان برده نميفروختند و به مصر نميآمد و گرفتار آن امرئه عزيز نميشد كه به زندان نميرفت اين را ميگويند نهايت كرم الان هم كه ميفرمايد ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ﴾ راه بخشودن گناهي كه بخشياش به حق الناس بخشي به حق الله برميگردد دارد يادشان ميدهد فرمود: ﴿أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ حالا كه عاقل شديد راه حل دارد ديگر ما كه حرفي نداريم از طرف خدا هم توبه كنيد بخشوده ميشود
سؤال: ... جواب: بله اين يك وقت است شهر است يك چنين كاري ميكنند بله اما حالا در يك روستايي در اطراف روستايي يك چنين اتفاقي افتاده آن هم 25 سال قبل كسي هم خبر ندارد اين حق عمومي تضييع نميشود
سؤال: ... جواب: بله اين مشكل فراواني هم داشتند در جريان بنيامين از همان اولي هم كه نقل شد اينها بنيامين مثل حضرت يوسف (سلام الله عليه) محسود اين برادرها بود كه در اوائل همين سورهٴ مباركهٴ يوسف آيه 8 اين بود اين برادران دهگانه با يكديگر ميگفتند كه ﴿لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَي أَبِينَا مِنَّا﴾[12] ما دوازده برادريم اين دو نفر پيش پدر از ما محبوبترند شدند محسود يوسف (سلام الله عليه) را بر اثر حسد به چاه انداختند با اين برادر هم مشكل جدي داشتند و جريان هم وقتي اين برادر خدمت حضرت يوسف بود گزارش ميداد كه با من چه كردند اصلش را اجمالاً آيه 8 ميرساند كه اين ده نفر ميگفتند: ﴿لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَي أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ﴾ بعد ميگفتند ﴿إِنَّ أَبَانَا لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ﴾[13] چه دليلي دارد كه اين دو نفر را بر ما ترجيح ميدهد اين حسد تنها درباره يوسف (سلام الله عليه) نبود منتها يوسف محسودتر بود بنابراين مشكل اين ده برادر با هر دو بردار بود منتها نسبت به يوسف بيشتر
سؤال: ... جواب: تهمت سرقت را اينها به يوسف زدند براي اينكه ميگفتند ﴿إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ﴾ به برادر زدند در آنجا آن قسمتي كه ﴿فاذ فعلتم يوسف﴾ اينها كه تهمت سرقت را به بردار به خود يوسف زدند خود آن بنيامين متهم به سرقه شد او را دستگير كردند دستگاه يوسف
سؤال: ... جواب: بله اينها گفتند ﴿إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ﴾[14] اينها گفتند اگر سرقت كرده ما كه نميدانيم حالا در بار او پيدا شده اينها متهم نكردند ولي خب وقتي كه يك پيمانهاي در بار كسي پيدا بشود خب اماره همين است اگر چنانچه يك قافلهاي حركت بكنند يك چيزي گم بشود فقط در ساك يكي پيدا بشود خب متهم هم او است ديگر اينها گفتند ﴿إِن يَسْرِقْ﴾ نسبت به بنيامين با شرط گفتند نسبت به يوسف (سلام الله عليه) با جزم گفتند ﴿إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ﴾[15] در اين مدتي كه بنيامين در خدمت حضرت يوسف (سلام الله عليه) بود شايد گزارش داد كه با من چه كردند غرض اينكه اجمالش را از آيه 8 سوره يوسف ميشود استفاده كرد كه اين هر دو برادر محسود بودند نه تنها خصوص يوسف فرمود ﴿قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ اين﴿إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ راه حل نشان ميدهد حالا كه عاقل شديد برگرديد
سؤال: ... جواب: درست مفهوم نميشود غرض آن است كه وجود مبارك يوسف اينها را ياد داد كه شما جاهلانه اين كار را كرديد الآن كه سني از شما گذشت و عاقل شديد راه حل دارد آنها همه اين حرفها را با آن نامه كه ارزيابي كردند كاملا حدس زدند كه اين يوسف بايد باشد لذا با جمله اسميه با تاكيد اينطور گفتند ﴿قَالُوا أَءِنَّكَ لأَنتَ يُوسُفُ﴾ حضرت فرمود ﴿أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي﴾ اين ﴿وَهذا أَخِي﴾ ديگر لازم نبود خب اينها ميدانستند ميشناختند ديگر بنيامين را كه ميشناختند وقتي يوسف شناخته بشود خب اين هم بنيامين برادر اوست اين ﴿وَهذا أَخِي﴾ را براي اين ميفرمايد كه ﴿قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾ من به برادرم علاقمند بودم برادرم به من علاقمند بود ما به هم رسيديم حالا به پدر هم ميرسيم انشاءالله و اگر كسي اهل تقوا باشد من و برادرم هر دو اهل تقوا بوديم منتها تقواي من بيشتر بود من و برادرم هر دو صابر بوديم منتها من بيشتر ﴿مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ﴾ اين صغري، كبراي قضيه مطوي است نتيجه قضيه مذكور است هر كسي كه اهل صبر و تقوا باشد ما هم اهل صبر و تقوا بوديم و هر كس اهل صبر و تقوا باشد اهل احسان است از محسنين است و هر كس محسن باشد خدا اجر او را ضايع نميكند ﴿فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾ نه اجره نه اجر من يتق و يصبر ظاهرش اين بود كه من يتق و يصبر فان الله لايضيع اجره اما اينكه ميفرمايد ﴿فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾ براي ارشاد آن حد وسط برهان است يعني اين كار احسان است احسان مجموعه تقوا و صبر است هر متقي صابر محسن است و هر محسني اجرش محفوظ است ﴿فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾ حالا ملاحظه بفرماييد آنجايي كه روايت در كنار آيه هست از آيه چطور چه معارف بلندي استفاده ميشود ما همانطوري كه با فقه قرآناً و سنتاً و عقلاً عمل ميكنيم با تفسير هم همينطور است ديگر ما در فقه چه كار ميكنيم اولين منبع ما قرآن است بعد روايت است اگر اينگونه از امارات قرآني و روايي نبود به اصول عمليه عمل ميكنيم يعني يا برائت است يا تخيير يا احتياط است يا استصحاب كه غالب اينها را عقل به عهده دارد استصحاب را كه روايت به عهده دارد برخيها هم گفتند با بناي عقلا هماهنگ است ولي خب روايت اين اصل را تامين ميكند استصحاب اماره نيست ولي دليل استصحاب اماره است يعني خبر و روايت استصحاب را حجت ميكند مثل اينكه آيه برائت را حجت ميكند نظير ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾[16] در تفسير هم همين كار را بكنيم اول خود قرآن با قرآن است بعد قرآن به كمك روايات است و اگر آيهاي نبود كه آيه ديگر را تبيين كند روايتي نبود كه آيه را تبيين كند به آن شواهد عقلي تمسك ميشود نظير اصل برائت نظير اصل احتياط نظير اصل تخيير كه اينها اصول عمليهاند كه حيرت عند العمل را برطرف ميكنند اينكه شما ميبينيد در تفاسير شيعه و سني ميفرمايند و فيه وجوهٌ يحتمل پر از احتمال و وجوهات است در تفسير تبيان و مجمع البيان تا برسد به الميزان براي اينكه اگر ما يك آيهاي كه آيه ديگر را به طور شفاف معني كند نداشتيم يا دسترسي پيدا نكرديم روايتي كه آيه را به صورت شفاف معنا كند نبود يا دسترسي پيدا نكرديم ميشود وجوه عقلي يا احتمالات عقلي كه معقول و مقبول باشد اين حدسهايي كه درباره گفته ميشود شايد علت تاخير اين بود كه اين روزها مطرح ميشود نظير اصول عمليهاي است كه مفسران در تفسير دارند و آن اصوليون و فقها در روايت دارند حالا روايتي كه آن روايت را اگر رسيديم ميخوانيم اگر نرسيديم حتماً مراجعه كنيد در تفسير شريف كنزالدقائق نامه وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) به يوسف خيلي نامه لطيفي است و وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از فتح مكه فرمود كه شباهت يوسف در من است من هم شبيه يوسفم يوسف فرمود ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ﴾ من هم ميگويم ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ﴾ اگر توبه كرديد ﴿يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ﴾ تشريف آوردند حلقه كعبه در كعبه را گرفتند آنها كه وارد درون كعبه شدند و متحصن شدند فرمود ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ﴾ به يك عده هم فرمود «أنتم الطلقاء»[17] و مانند آن فرمود جريان يوسف و شباهت يوسف در ماست درباره وجود مبارك ولي عصر ارواحنا فداه كه امروز سالروز ميلاد وجود مبارك امام حسن عسگري (سلام الله عليهما) است آن هم يا ايها العزيز هست كه وجود مبارك حضرت وقتي ظهور كردند شبيه حضرت يوسف كار اين چناني ميكنند در همين روايات كنزالدقائق هست كه آن روايات را اگر مطالعه بفرماييد قابل حل است اما آن روايت مهمي كه در كتاب شريف تحف العقول از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) در ذيل ﴿أءِنَّكَ لأَنتَ يُوسُفُ﴾ آمده ببينيد اين را ميگويند تفسير وقتي يك روايتي معتبر حساب شدهاي به دست ما ميرسد معلوم ميشود آنجا كه در خانه اهل بيت رفتند و از آنها خواستند كه شما اين آيه را معني كنيد يا خودشان در حلقه درس خصوصي آيه را معني كردند اين حرفها درميآيد حالا بنگريد در كتاب شريف تحف العقول در ضمن بيانات حضرت امام صادق (سلام الله عليه) آنجا كه از ايمان و لوازم ايمان و اينها سخن به ميان ميآيد وجود مبارك امام صادق به سدير سيروي فرمود بعد از اينكه سدير عرض كرد يا بن رسول الله «أرأيت ان تفسر ما قلت، قال الصادق (عليه السلام): «مَن زَعمَ انّه يَعرِف الله بتوهُم القُلوب فَهُوَ مُشرك»[18] درباره توحيد و ايمان سخن گفت حالا ببينيد چگونه از اين كلمه ﴿أءِنَّكَ لأَنتَ يُوسُفُ﴾ مطلب درميآورد ﴿أءِنَّكَ لأَنتَ يُوسُفُ﴾ حضرت فرمود در جريان توحيد اين است ايمان اين است سدير سيروي به حضرت عرض كرد شما تفسير كنيد اين فرمايشتان را فرمود «مَن زَعَم انّه يَعرف الله بتوَهُم القُلوب فَهوَ مُشرِك» اگر كسي خيال كرد خدا را با اين صورت ذهني و علم حصولي ميشناسد اين مشرك است چرا؟ براي اينكه ما اگر انسان را ميشناسيم ستاره را ميشناسيم شمس را ميشناسيم شجر و حجر را ميشناسيم فرشته و اينها را ميشناسيم يعني چه ميشناسيم يعني صورتي از اينها پيش ماست كه العلم هو الصورة الحاصلة من الشيء لدي النفس اين صورت ماهيت اوست اين ماهيت دو تا فرد دارد يك فرد ذهني دارد كه پيش ماست يك فرد خارجي دارد اين ماهيت كه داراي دو فرد است يك فردش پيش ماست يك فردش پيش خارج است باعث ميشود ما اگر مهندس كشاورزي شديم شجر را بشناسيم اختر شناس شديم شمس و قمر را بشناسيم و مانند آن اما اگر يك موجودي ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[19] بود ماهيت نداشت شبيهي نداشت كه به ذهن بيايد مشابه و صورتي نداشت كه به ذهن بيايد خب اگر كسي خيال بكند او را هم مثل شمس و قمر ميشناسد مشرك است ديگر يعني يك شبيهي پيش ماست كه ما از شناختن او او را ميشناسيم پس «مَن زَعَم انّه يَعرف الله بتَوَهُم القُلوب فَهوَ مُشرِك»[20] اين را مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) هم در توحيد نقل كرده كتاب شريف توحيد بخشي از اين را مرحوم كليني در اصول كافي هم نقل كرده «و مَن زَعم انه يَعرِف الله بالإسم دونَ المعني فَقد أقر بالطعن» اگر كسي الله خالق رحمان رحيم اينها را ميشناسد نه مسما را اين در حقيقت اسم بي مسما را شناخته اين هم كه توحيد نيست «لان الاسم محدث» اين اسامي بعد پديد آمد خب آنكه عرب است ميگويد الله كسي كه لسان عرب ندارد كه الله و خالق و رازق نميگويد آنكه عبري و سرياني است يك حرف ديگر دارد پس با الفاظ و كلمات خدا نشناخته نميشود «و مَن زَعم انه يَعبُد الاسم والمعني فَقد جَعلَ مَع الله شريكاً» اگر كسي الله را با مسما الله دوتايي عبادت كرده اين هم ديگر وثني است صنمي است در حقيقت نه موحد «و مَن زَعم انه يَعبُد المعني بالصفةِ لا بالإدراك فقد احال علي غائب»[21] حالا كم كم داريم نزديك ميشويم اگر كسي گفت من خدا را ميشناسم چرا؟ براي اينكه او واجب الوجود است علت العلل است مبدا و مبادي است همه را او آفريده همين كه محل ابتلاي همه ماست ما بايد بدانيم اين حرفها براي درس دادن و درس گفتن خوب است نه براي نماز خواندن و روزه گرفتن نماز خواندن و روزه گرفتن ما بر اساس ﴿أءِنَّكَ لأَنتَ يُوسُفُ﴾ بايد انجام بگيرد وقتي ميخواهيم با ديگري حرف بزنيم سخن بگوييم چيزي بنويسيم آنوقت استدلال ميخواهيم بكنيم آنها خريدار دارند فرمود «ومَن زَعم انه يَعبُد المعني بالصفةِ لا بالإدراك فقد احال علي غائب»[22] اگر كسي بگويد خدا يعني كسي كه واجب و هستي او عين ذات اوست واجب الوجود است صفاتي دارد صفاتش عين ذات است صفاتش هم عين هماند اين الفاظ را رديف بكند اينها همه مفاهيماند اينها همه هو هستند هيچ كدامشان انت نيستند چون ما وقتي در كنار ذهن به اين مفاهيم اشاره ميكنيم ميگوييم آن مفهوم آن مفهوم آن مفهوم همه غائبند «و مَن زعم انه يَعبُد الصِفَة وَالمَوصوف فَقد ابطل توحيد»[23] اگر كسي ذات را با عليم ذات را با سميع ذات را با قدير عبادت بكند اينكه موحد نيست اين صنمي است در حقيقت «لأن الصفة غير الموصوف»[24] در همان خطبه نهج البلاغه هست «كمال التوحيد نفي الصفات عنه»[25] است يعني نفي صفات زائده «و مَن زعم انه يضيف الموصوف الي الصفة فقد صغر بالكبير» اگر كسي خيال كند كه موصوف را در سايه صفت ميشناسد اين بزرگ را كوچك كرده است صفت با موصوف شناخته ميشود نه موصوف با صفت «و ما قدر الله حق قدره» سدير عرض كرد كه خب پس چطور ما خدا را بشناسيم «قيل له فكيف سبيل التوحيد»[26] اين همه راههاي حوزوي بود كه شما بستيد اينها كه نيست «قال (عليه السلام): باب البحث ممكن» وقتي بخواهيد با يكديگر گفتگو كنيد بله اين حرفها خريدار دارد مصرف دارد اما «طلب المخرج موجود» راه حل هم هست ميخواهي درس بدهي ديگري را قانع كني گفتگو كني همينطور است او واجب الوجود است جهان ممكن است و دور محال است تسلسل محال است ممكن واجب ميخواهد اينها براي درس و بحث خوب است اما راه حل هم هست «طلب المخرج موجود» آن چيست؟ اين است «ان معرفة عين الشاهد قبل صفته و معرفة صفة الغائب قبل عينه»[27] اين يك اصل كلي است فرمود سدير اگر يك موجودي پيش تو حاضر باشد اول او را ميبيني بعد اوصافش را اگر موجودي پيش تو غائب باشد اول اوصافش را ميشناسي بعد اوصاف را بر او تطبيق ميكني اين يك اصل معرفت شناسي است آن اصل معرفت شناسي اين است كه «ان معرفة عَين الشاهد قبل صفته» اول خود اين برليان را ميبيني بعد اوصافش را كه جنسش چيست و قدرش چقدر است و شكلش چيست و اينها ولي «و معرفة صفة الغائب قبل عينه» اگر يك برلياني را كسي بخواهد براي شما تعريف بكند ميگويد مال فلان معدن است قدرش اين است رنگش اين است شكلش اين است بعد هم ميبينيد شما اول وصف است بعد عين بعد سدير عرض كرد كه «كيف نعرف عين الشاهد قبل صفته» اين اولي را توضيح بدهيد كه اگر يك موجودي حاضر بود ما اول خودش را ميشناسيم بعد وصفش را ميشناسيم بعد اسمش را ميشناسيم اول يك چيزي را كه ببينيم خودش را ميبينيم بعد ميگوييم اين كيست اين چيست ميگويند اسمش فلان چيز است فلان كس است نامش هم فلان چيز است صفتش هم فلان چيز است اول خودش را ميبينيم «كيف نعرف عين الشاهد قبل صفته قال (عليهالسلام) تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسك به و لا تعرف نفسك بنفسك من نفسك» حالا رسيدند به چون بحث در معرفت الله بود ديگر عرض كرد آخر ما خدا را چطور اول او را بشناسيم بعد اوصافش را بشناسيم فرمود من بيشتر از اين ميگويم مهمتر از اين ميگويم ميگويم اول او را ميشناسي يك، بعد اوصافش را ميشناسي دو، بعد خودت را با او ميشناسي علمت را با او ميشناسي نه اينكه اول خودت را بشناسي بگويي من حالا عالمم ميخواهم خداشناس بشوم خير اول او را ميبيني ميشناسي اوصافش را ميشناسي خودت را ميشناسي علمت را ميشناسي علم به علمت كه علم مركب است ميشناسي همه را با نور او ميشناسي سدير تشنه شد كه اين يعني چه كه ما اول خدا را ميشناسيم بعد اوصافش را ميشناسيم بعد خودمان را با او ميشناسيم «قال (عليه السلام) تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسك به و لا تعرف نفسك بنفسك من نفسك و تعلم ان ما فيه له و به كما قالوا» برادران يوسف «ليوسف ﴿أءِنَّكَ لأَنتَ يُوسُفُ﴾؟»[28] اول اين صاحب جمال را ديدند بعد به اسمش پي بردند بعد به اوصافش پي بردند ﴿أءِنَّكَ لأَنتَ يُوسُفُ﴾ نگفتند يوسف انت اول انت را شناختند بعد يوسف را نگفتند يوسف تويي گفتند تو را كه ميبينيم تو يوسفي؟ خدا اين چنين است «﴿أَءِنَّكَ لأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي﴾ فعرفوه به و لم يعرفوه بغيره و لا اثبتوه من أنفسهم بتوهم القلوب»[29] نه اينكه اينها گفتند خب اين قيافه و آن علامت و آن خالي كه دارد اين شبيه يوسف است كه در بعضي از تفسيرهاست اينطورها نيست يا جامهاش همان جامه است در بعضي از تفسيرها هم هست كه بالأخره بعضيها كه بنيامين را كه گرفتند بعضي از آن برادرها كه مسئوليت بيشتري داشتند عصباني شدند خروش كردند كه خب بالأخره در ظرف او پيدا كرديد از كجا او دزديده شما چرا داريد ميگيريد داد و قال راه انداختند وقتي داد و قال راه انداختند موي بدنشان بلند شد و خيلي به رعشه درآمد وجود مبارك يوسف گفتند يك بچه كوچكي داشت اين بچه كوچك نزديك اين عمو رفت در حقيقت اين آرام شد اينها در تفسير و در بحثهاي نقلي هست منتها خب سندي ندارد اثباتش آسان نيست بار دوم آمد فرياد كشيد نعره زد عصباني شد موي بدنش سياه شد باز اين بچه كوچك كه رفت آنجا اين آرام شد اين گفت حتما شما با خاندان يعقوب رابطه داريد براي اينكه ما از يك اُسره و خانداني هستيم كه وقتي غضبناك شديم تا از خودي كسي به ما مرتبط نشود غضب ما آرام نميشود اين معلوم ميشود كه شما از دودمان ماييد اين را در درون دلشان داشتند اينها خوب هست اما حضرت فرمود اينها با علائم يوسف را نشناختند اول او را شناختند بعد پي بردند او يوسف است ذات اقدس الهي كه يك جايي نيست آسمان بروي زمين بروي ﴿وَهُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الأَرْضِ إِلهٌ﴾[30] نه تنها از ديگران به آن كسي كه در بستر احتضار است نزديك است كه در سورهٴ مباركهٴ اذا وقع فرمود كه ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾[31] آن طبيب آن پرستارها آن بستگان محتضر نزديكند اين طبيب آمده نبض او را گرفته آن يكي دارد تزريق ميكند آن يكي دارد سرم سوار ميكند آن يكي دارد پانسمان ميكند دست آنها به بدن بيمار متصل است اما آيه سوره اذا وقع ميفرمايد ما به اين محتضر از همه شما نزديكتريم اين يك، در سوره ق هم فرمودما به انسان ﴿مِنْ حَبْلِ الوَرِيدِ﴾[32] نزديكتريم اين دو، در سوره انفال هم فرمود ما به انسان از خود انسان به او نزديكتريم ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[33] قلب ما حقيقت ما است ديگر چيز ديگر نيست كه بين حقيقت ما و حقيقت ما خدا فاصله است ما كه صمد نيستيم كه اين روايت نوراني را مرحوم كليني نقل كرده كه موجود ممكن اجوف است آنكه صمد است خداست تو پر است اين چنين نيست كه ما حالا به خودمان متكي باشيم درون حقيقت ما چيزي باشد كه ما توخالي هستيم اگر ممكن اجوف محتمل است كه مرحوم كليني از امام (سلام الله عليه) نقل كرده است درون ما را ديگري پر كرده منتها جلال و عظمت او اين است كه همه جا حضور دارد داخل في الاشياء اما لابالممازجه در درون درون ما او هست بدون اينكه رنگي بگيرد جايي به كسي بدهد محدود بشود ما قبل از اينكه فهم را بفهميم خدا را ميفهميم چون نامتناهي است نامتناهي كه حدي ندارد كه نه تنها خودمان را ادراكاتمان را فهممان را بفهميم او را ميفهميم لذا انكار خدا مستحيل است آن روايت نوراني را كه مرحوم كليني نقل كرده است اين است كه او «معروف عند كل جاهل»[34] پيش هر ملحدي هم خدا معروف است منتها بيچاره نميداند چه كسي را انكار ميكند خدا قابل انكار نيست آن حقيقت نامتناهي كه همه اشيا سايه او هستند انكار پذير نيست خب اگر اين در خانه باز بود ما از قرآن چه استفاده ميكرديم اين ﴿أءنك﴾ شما تمام تفسيرها را بگرديد منهاي تفاسير شيعه كه در خدمت اينگونه از روايات هستند اين آيه را اينطور معنا ميكنند ببنيد اين لطائف در آن هست خب اگر ميرفتند ما مشكلي نداشتيم اگر ميرفتند در اين خانه و سؤال ميكردند دهها مسائل معرفتي پيش ميآمد سيدنا الاستاد مرحوم علامه (رضوان الله عليه) يك رسالهاي دارد به نام رسالة الولاية عنصر محوري آن رسالة الولاية همين حديث نوراني است كه انسان چگونه ولي الله ميشود خب اينكه وجود مبارك سيد الشهدا (سلام الله عليه) در دعاي عرفه دارد «عميت عين لا تراك عليها رقيباً»[35] اين نفرين نيست اين جمله خبريه است كور است نه كور باد خب حالا بر فرض ذيل آن دعاي عرفه نشنيده باشد اينگونه از احاديث كه هست فرمود اين يوسف هميشه حاضر است شما اول او را ببين بعد بگو الله هست و دعاي جوشن كبير بخوان ميخواهي با جوشن كبير او را بشناسي يعني ميخواهي با اسما او را بشناسي همه اينها حجاب است با اوصاف او را بشناسي همه اينها حجاب است او بي پرده با صد هزار جلوه برون آمده كه من با صد هزار ديده تماشا كنم اينطور است او را اول آدم ميبيند بعد اوصاف او را ميشناسد مثل اينكه اول برادران يوسف او را شناختند بعد گفتند تو يوسفي نه اينكه يوسف تويي
سؤال: ... جواب: بله آن علامتها معلوم ميشود كه مطابق با اين آيه نيست نگفتند يوسف تويي اول انت را ديدند گرچه آنها زمينه فراهم كرده
سؤال: ... جواب: بله نميشناختند مثل اينكه انسان رازق را ميبيند خالق را ميبيند خيال ميكند زيد و عمرو به او چيز داده از زيد و عمرو تشكر ميكند در حالي كه ديگري داده به جاي اينكه از الله تشكر بكند از زيد تشكر ميكند خب اين زيد را الله فرستاده.
«و الحمد لله رب العالمين»