درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

84/02/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 85 الی 91

 

﴿قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّي تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الهَالِكِينَ﴾(۸۵)﴿قَالَ إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾(۸۶)﴿يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا القَوْمُ الكَافِرُونَ﴾(۸۷)﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يا أَيُّهَا العَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي المُتَصَدِّقِينَ﴾(۸۸)﴿قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾(۸۹)﴿قَالُوا أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾(۹۰)﴿قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ﴾(۹۱)

بعد از اينكه برادرها برگشتند و گزارش سفر اخير را دادند وجود مبارك يعقوب (سلام‌الله‌عليه) حزنش و تأسفش بيشتر شد و ارتباطش با خداي سبحان از نظر مناجات و اظهار شكوي و بث الي الله بيشتر شد گذشته طولاني از يك سو غمهاي جديد از سوي ديگر زمينه عين بيضاء و سفيدي چشم حضرت را فراهم كرده گرچه تعبير قرآني در اين قسمت نابينايي نيست ولي همان طوري كه در اشعار بعضي از ادباي عرب از عمي به ابيضاض ياد مي‌شود اينجا هم ممكن است كه در آستانه نابينايي قرار گرفته و آن ﴿فَارْتَدَّ بَصِيراً﴾[1] هم منافي اين نيست كه نورش كم شده و بعد برگشت اما اگر نابينا باشد و دو باره بينا بشود با آن هم سازگار است يك بيان نوراني از حضرت امير (سلام‌الله‌عليه) هست كه شما مشكلاتتان را با مردم در ميان نگذاريد به كسي كه كاري از او ساخته نيست شكوايتان را عرضه نكنيد يعني به كسي شكوايتان را عرضه كنيد كه او اثر دارد نهج البلاغه را ديروز آورديم كه روايت را بخوانيم موفق نشديم در خطبه 105 نهج البلاغه آنجا كه بعضي از اوصاف وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نقل مي‌كند بني اميه را تهديد مي‌كند و مردم را موعظه مي‌كند فرمود «عباد الله لا تركنوا الي جهالتكم و لا تنقادوا أهوائكم فان النازل بهذا المنزل نازل بشفا جرف هار» تا به اينجا مي‌رسد «فالله الله ان تشكوا الي من لا يشكي شجوكم و لا ينقض برأيه ما قد ابرم لكم إنّه ليس علي الامام الا ما حمل من امر ربه الابلاغ في الموعظه»[2] و مانند آن فرمود هرگز شما شكايتان را به كسي كه مشكل شما را حل نمي‌كند با او در ميان نگذاريد اما ناله الي الله و بث و شكواي الي الله اين عبادت است اين كه مشكلي نيست البته بالاتر از مقام بث و شكوي صبر است بالاتر از او مقام رضاست بالاتراز او مقام تسليم و تفويض است تا به مقام فنا برسد فاصله خيلي است صبر كجا مقام فنا كجا فاصله خيلي است ولي بالأخره بث و شكواي الي الله عبادت است آدم مشكلي كه دارد از خداي سبحان بخواهد با گريه هم مي‌خواهد اين مشكلي ندارد لذا فرمود: ﴿إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ﴾ يعني شما چه اعتراضي نسبت به من داريد من كارم به اين صورت عبادت است آنها گفتند: ﴿تالله﴾ يعني «والله تفتؤ» اين تفتؤ فتو به معني فتر است يعني فتور و قصور است يك فعلي است كه با نفي ملازم است يعني لا‌ تفتؤ شما هميشه كوتاه نمي‌آيي بالأخره فتور كوتاه آمدن قصور است تفتؤ يعني تفتر يعني قصور اينجا چون اين فعل اصولا در غالب موارد ملازم با نفي است تفتؤ يعني لا تفتؤ تعبير ادبي روز ما اين است كه كوتاه نمي‌آيي تفتؤ يعني لا تفتؤ لا تفتؤ يعني لا تفتر فتور يعني قصور و كوتاه آمدن يعني كوتاه نمي‌آيي مرتب داري گريه مي‌كني اين فرمود عبادت مي‌كنم آخر با او دارم درد دل مي‌كند شما هم كه نمي‌دانيد من براي چه كسي دارم گريه مي‌كنم شما خيال كرديد من يك پسر عادي را از دست دادم براي او دارم گريه مي‌كند اين راهنماي مردم است رهبر مردم است دين مردم را اصلاح مي‌كند دنياي مردم را اصلاح مي‌كند آن روياييي كه او ديده است آينده خوبي به انتظار او بوده است ومانند آن ﴿قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّي تَكُونَ حَرَضاً﴾ تا به جايي برسي ديگر از نظر جسم بي‌مقدار بشوي حرض يعني شيئي كه لا يؤبؤ به تحريض كه به معني تشويق است اين مضاعف بودنش اين تشديدش كار الف ازاله باب افعال را مي‌كند يعني ازاله حرض مثل اغدّ البعير ازال آن غدد را اينجا ﴿حَرِّضِ المُؤْمِنِينَ عَلَي القِتَالِ﴾ يعني اينكه در ديد يك عده‌اي جبهه رفتن و جنگيدن بي‌ارزش است اين بي‌ارزشي را زايل كن اين را جزء اصول ارزشي كن براي اينها تبيين كن كه اين جزء اصول ارزشي است پس تحريض يعني ازاله حرض حرض يعني آن شيء بي‌مقداري كه لا يوبؤ به ﴿حَتَّي تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الهَالِكِينَ﴾ آن گاه حضرت فرمود ﴿إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اين شعار رسمي انبياست در برابر اعتراض عده‌اي كه پيگير اين قضيه هستند مي‌گويند چرا دست بردار نيستي مي‌فرمايد من يك مأموريتي دارم يك چيزي من مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد درباره برخي از انبيا مثل حضرت نوح واينها همين تعبير گذشت كه ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ بعد در همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيهٴ 96 كه در پيش داريم به خواست خدا آنجا بعد از اينكه پيراهن را آوردند و وجود مبارك يعقوب بينا شد ﴿فَلَمَّا أَن جَاءَ البَشِيرُ القَاهُ عَلَي وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً﴾[3] وجود مبارك يعقوب به فرزندانش فرمود كه ﴿أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[4] من نگفتم يك چيزي من مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد خب يك كسي كه پيراهنش نابينا را بينا مي‌كند فراقش درد آور است ديگر خب چرا من گريه نكنم من كه براي آدم عادي اين قدر اشك نمي‌ريزم كه كسي كه اين هنر را دارد كه كار مسيح را مي‌كند كه بعدها مسيح ظهور مي‌كند از همين كار است ﴿وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ﴾[5] يا اعما و مانند آن را بينا مي‌كند همه به اذن الله است كسي كه خودش نيامده پيراهن را فرستاده براي درمان چشم آن هم چشم پيغمبر خب اين گريه ندارد بنابراين شما اعتراض نكنيد كار من يك امر عبادي است حالا احتمال اينكه در شريعتها تكاليف فرق مي‌كند هم هست لكن اين كار في نفسه عبادت است شكواي الي الله عبادت است بعد بر اساس اينكه فرمود ﴿وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ فرمود ﴿يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا﴾ برويد ﴿فَتَحَسَّسُوا﴾ اين تحسس اعم از اينكه مستور باشد يا مشهور بر خلاف تجسس كه حتماً مستور و اختفاء مستور بودن و مخفي بودن را به همراه دارد گذشته از جريان خير و شر جريان مستور و مشهور بودن هم فرق ديگر بين تجسس و تحسس است ﴿يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ﴾ گرچه برادر يوسف هم آن ﴿قَالَ كَبِيرُهُم﴾[6] مورد علاقه وجود مبارك يعقوب هست هم آن بنيامين هر دو مورد علاقه‌اند به شهادت آيهٴ 83 كه فرمود: ﴿فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم جَميعاً﴾[7] يعني يوسف (سلام‌الله‌عليه) بنيامين و آن برادر بزرگ لكن شواهد قرآني همين بنيامين را تأييد مي‌كند براي اينكه در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه هشت اين بود ﴿إِذْ قَالُوا﴾ برادرها گفتند ﴿لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَي أَبِينَا مِنَّا﴾[8] وقتي مي‌گويند يوسف و برادر يوسف يعني برادر ابويني‌اش يعني بنيامين گفتند يوسف و برادر او نزد پدر از ما محبوب‌تر است كه اين زمينه حسد را فراهم كرد در بخشي كه امروز هم تلاوت شد وجود مبارك يوسف به برادرها فرمود: ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ﴾ خب اين دوتا شاهد قرآني نشان مي‌دهد آنجا كه وجود مبارك يعقوب فرمود: ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ﴾ اين برادر ابويني‌اش يعني بنيامين وگرنه اطلاق آن برادر بر آن ﴿قَالَ كَبِيرُهُم﴾[9] هست آن هم مورد علاقه حضرت يعقوب بود براي اينكه او راهنمايي كرد او سعي مي‌كرد فرمان پدر را امتثال كند او سعي مي‌كرد كه كاري كند رضايت پدرتحصيل شود و او كسي بود كه وجود مبارك يعقوب فرمود: ﴿عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم جَميعاً﴾[10] اما ما شاهد قرآني ندارم كه از او و از يوسف به عنوان يوسف و اخوه يا اخيه ياد كرده باشد اما اين دو شاهد قرآني تأييد مي‌كند كه وقتي گفته شد يوسف و برادرش يعني يوسف و بنيامين خب ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ﴾.

پرسش ...

پاسخ: بالأخره آيا مدت محكوميتش تمام شد نشد؟ حالا بر فرض تمام شده يك جوان غريب در يك شهر غريب دور افتاده در دوران قحطي و خشكسالي اين چه كار مي‌كند الآن اين كه به حسب ظاهر حالا بر فرض معلوم نيست كه زنداني‌اش تا چه وقت است بازداشتش تا چه وقت است استرقاقش تا چه وقت است اين‌چنين كه نيست كه ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ﴾ غم بالأخره اين فضاي سينه را مي‌بندد اصولاً غم را غم گفتند براي اينكه ريشه اصلي‌اش آن غمام است اين ابر را مي‌گويند غمام يك مسجدي در مدينه دارد به نام مسجدالغمامه مي‌گويند وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك روز عيد فطري كه مستحب بود از شهر بيرون بيايند در فضاي باز زير آسمان نماز عيد بخوانند حضرت حركت كردند با نماز گزارها وقتي رسيدند اينجا هوا هم گرم بود منطقه حجاز بالأخره منطقه استوايي و گرم است اگر مصادف با تابستان باشد گرچه مدينه يك مقدار شمالي است خب تابستان گرم‌تر است يك غمام و ابري مأمور شد چتروار بالاي سر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و نماز گزاران سايه انداخت تا اينها نمازشان تمام بشود براي همه هم روشن شد كه اين ابر مثل اينكه مأموريت دارد چتروار اينها را حفظ بكند خب بالأخره باد دارد هوا اين طور نيست كه يك ابر يكجا بماند همه ابرها قطعاتشان وصله‌هايشان جابه‌جا مي‌شود اين يك تكه ابر آنجا مانده اين براي همه بين‌الرشد بود كه اين به معجزه حضرت بود آن مكان را يك مسجدي ساختند كه ياد آن معجزه و كرامت را حفظ بكنند به نام مسجدالغمامه بالأخره ابر را مي‌گويند غمام و غمامه كه غمام و غمامه باشد نظير همان تمر و تمره باشد غم را كه غم مي‌گويند براي ينكه فضاي سينه را مي‌بندد مثل ابر گرفتگي است اگر چنانچه انسان به مقام رضا برسد مشكلش برطرف بشود گويا نسيمي وزيد و اين ابرها را كنار برد يك رايحه‌اي آمد و اين غم برطرف شد از آن رحمت الهي به روح ياد مي‌شود كه آن روح غم زداست اين مدار بسته سينه را باز مي‌كند مثل اينكه وقتي شب هست هوا بسته است وقتي صبح مي‌شود روشن مي‌شود مثل اينكه باز مي‌شود نفس مي‌كشد ﴿وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ﴾[11] كه اين شبيه باز شدن يك چيز بسته‌اي است از اين جهت آن رحمت الهي را و فيض الهي را به روح ياد كرده‌اند كه اين رايحه‌اي است كه غم زداست ﴿وَلاَ تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ﴾ و يأس از رحمت هم در گناهان مي‌بينيد كه يأس از رحمت جزء گناهان كبيره است بعد مي‌گويند جزء اكبر كبائر است كه كفر است مثل اينكه شرك را جزء گناهان كبيره مي‌شمرند بعد مي‌گويند بلكه اكبر كبائر است سر اينكه يأس از روح خدا و رحمت خدا كفر است بايد به اين امر اعتقادي منتهي بشود اگر كسي ـ معاذ‌الله ـ معتقد بود ديگر خدا قدرت ندارد اين كار انجام بدهد اين مشكل بقدري است كه ـ معاذ‌الله ـ ديگر خدا قدرت ندارد آن قدرت بي‌كران الهي را كه ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[12] است او را محدود كرده يا بگويد ديگر رحمت خدا در اينجا نيست اين ﴿وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[13] كه نص قرآن است اين را ـ معاذ‌الله ـ انكار كرده اگر كسي قائل به محدوديت قدرت خدا محدوديت رحمت بي‌انتهاي الهي ـ معاذ‌الله ـ باشد خب اينها كفر است اما اگر كسي بگويد من بعيد است كه آن لياقت را داشته باشم مشمول رحمت الهي باشم البته اين خب يك تواضعي است و هرگز بد نيست چه رسد به اينكه كفر باشد ولي آدم هميشه بايد به رحمت الهي اميدوار باشد و رحمتش بيش از غضب خداست.

پرسش ...

پاسخ: بالأخره يأس يك امر دروني است ديگر يك انگيزه‌اي دارد اين بايد توجيه كند يك وقت انسان پرمژده است اين يأس نيست اما يأس در قبال اميد يك امر دروني است وقتي انسان سؤال مي‌كند از يك انسان آيس و نااميد كه چرا نااميدي يك وقت است از يك جريان نااميد است از يك گروه نااميد است مي‌گويد من از اينها نااميدم براي اينكه از اينها برنمي‌آيد خب اين معناي يأس اين است ديگر يأس كه ديگر حقيقت شرعيه ندارد ديگر معنايش معلوم است منتها مصداقها مصداقش اگر نسبت به مردم باشد يك چيز خوبي است فرمود عزت مي‌خواهي آنچه كه در دست مردم است از آنها يأس داشته باش اما نسبت به خداي سبحان ـ معاذ‌الله ـ كسي يأس داشته باشد يأس داشته باشد يعني اگر به اين معنا برمي‌گردد كه من آن لياقت را ندارم كه مشمول رحمت بي‌انتهاي الهي باشم كه بد نيست اما اگر به او برگردد كه يأس از روح او باشد يعني قدرت او ـ معاذ‌الله ـ ديگر تمام شد رحمت بي‌انتهاي او كه ﴿وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[14] ـ معاذ‌الله ـ تمام شد خب بله اين كفر است ديگر.

پرسش ...

پاسخ: رحمت خداي سبحان بر اساس حكمت است ديگر يك بيان نوراني امام سجاد (سلام‌الله‌عليه) كه در دعاي صحيفه سجاديه است اين است كه «يامَن لا تُبَدل حِكمَتَهُ الوسائل»[15] خداي سبحان حكيمانه كار مي‌كند با هيچ توسلي نمي‌شود كاري كرد كه ذات اقدس الهي ـ معاذ‌الله ـ بر خلاف حكمت كار بكند يك وقتي اين شخص مي‌بيند كه چندين بار خداي سبحان آبروي او را حفظ كرده امكانات داده مسائل مالي مسائل اخلاقي مسائل ارزشي همه را به او نشان داده بعضي را هم به او داده اين همه را ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[16] كرده بعد به اين شخص نداد ديگر براي اينكه او كه حكيمانه كار مي‌كند او كه اضطراب ندارد كه او اگر چيزي به كسي مي‌دهد در صورتي است كه او عالماً عامداً دين او را ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ نباشد و من ـ معاذ‌الله ـ اين كارها را كردم لذا مشكل جدي خودش است نمي‌گويد خداي سبحان رحمتش متناهي نيست مي‌گويد رحمتش نامتناهي است اما حكيمانه عطا مي‌كند «يهب لمن يشاء و يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر من يشاء» او حكيمانه است بنابراين اگر كسي بگويد من مشكل است در عين حال دعايش هم مي‌كند خب اينكه بد نيست اينكه كفر نيست اگر برگردد خداي نكرده به انكار بعضي از صفات الهي بله اين هم ﴿لاَ يَيأس مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ القَوْمُ الكَافِرُونَ﴾ خب شما اين روايات را حتماً، حتماً يعني حتماً يك وقتي است كه درموقع نوشتن به روال الميزان چيز مي‌نويسد يعني بحث تفسيري از بحث روايي جداست در موقع بحث كردن به روال مجمع البيان بحث مي‌شود كه روايات را با آيات، آيات را با روايات چون بحث بايد پيش برود بايد كنار هم ذكر بكنند بالأخره هم براي خود گوينده سؤال است كه اين آيه چيست از روايت بايد كمك بگيرد هم براي شنونده رواياتي كه در اين مسئله است خيلي كمك مي‌كند اما متأسفانه هم در اثر مهجور بودن قرآن هم در اثر بسته بودن در اهل بيت (عليهم السلام) رواياتي در اين زمينه كه مشكل را حل بكند نيامده الآن شما قدم به قدم مي‌بينيد ما مشكل جدي داريم در طي اين چند سال اين خلأ چه شد چرا حضرت يوسف معرفي نكرد چرا آنها نيامدند از اين چراها زياد بود كه خيليهايش با همان حدس تاريخي گذشت از ائمه (عليهم السلام) رواياتي هم كه در كنزالدقايق يا تفسيربرهان يا نورالثقلين اينها هست اين مشكلات تفسيري در آنها نقل نشده مثلاً «الصبر علي اقسام» آن را ذيل ﴿فَصَبْرٌ جَميلٌ﴾ نقل كردند صبر جميل معنايش چيست با ساير صبرها چه فرق دارد خب اين مشكل تفسيري اين مشكل جريان يوسف (سلام‌الله‌عليه) نيست يا بكائون در عالم چند نفرند حضرت سجاد يكي‌اش است حضرت يعقوب (سلام‌الله‌عليه) يكي‌اش هست اينها اما سؤال بكنند چطور شد برادرها تا حال معرفي نكردند چطور شد پدر كه مي‌داند نگفت كه من مي‌دانم شما برويد دنبال پسر اينها اصلاً در روايات نيست آنها كه بايد مشكل تفسير را حل كند در روايات نيست أما «البكائون خمسة أقسام» يا صبر جميل اين است.

پرسش ...

پاسخ: بله البته اگر صابر باشد شكايت الي الله عبادت است اين نقص نيست بالاتر از او صبر است بالاتر از رضاست بالاتر از او تفويض است اما اين با صبر جميل كه گله‌اي ندارد مي‌گويد راضي‌ام به رضاي تو ولي اگر خواستيد مرحمت كنيد بچه‌ام را بياوريد راه رسيدن را فراهم بكنيد اين درخواست است درخواست به معني جزع نيست نمي‌گويند چرا اين كار را كردي كه اين مصيبت چرا به سر من آمد من چه كار كردم كه بايد اين قدر اينها را اصلاً ندارد همه‌اش سمعاً و طاعتاً است اما مي‌گويد بالأخره يك مشكل جدي من است اين مشكل را من به چه كسي مراجعه بكنم.

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر بله معلوم مي‌شود كه صبر جميل با تضرع مناجات الي الله منافات ندارد شكوا همين روايتي كه از نهج البلاغه براي همين است آن روايت با صبر جميل سازگار نيست گله كردن بي‌مهري كردن با مردم در ميان گذاشتن با مردم مذاكره كردن با مردم اينها با صبر جميل سازگار نيست اما با خداي سبحان راز و نياز كردن از خداي سبحان كمك خواستن اينكه با صبر جميل منافات ندارد صبر كه با دعا منافات ندارد كه صبر با جزع و گله منافات دارد.

پرسش ...

پاسخ: نه منظور آن است كه يك وقت است كه خداي سبحان به كسي رحمت خاصه عطا نمي‌كند براي اينكه چندين بار به او فيض داده او بي‌اعتنايي كرده ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[17] كرده ديگر حالا خدا او را به حال خودش رها مي‌كند اين يك وقت است اين كار خداست كه اين براساس حكمت است يك وقت است شخص مي‌گويد من آن لياقت را ندارم با همه سوابق تلخ و سوئم از خدا چيزي دريافت بكنم اين هم كفر نيست يك وقت است كه نه دست درازي به اوصاف الهي مي‌كند مي‌گويد ـ معاذ‌الله ـ ديگر خدا قدرت ندارد ديگر از او ساخته نيست ديگر رحمت او اينجا كشش ندارد خب اينها انكار اوصاف الهي است اينها كفر است وگرنه خداي سبحان بعد از يك مدتي به كسي فيض ندهد او را به حال خودش بگذارد كه اين حكمت الهي است ﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ﴾ خب مدتها گذشت ببينيد به روايات مراجعه كنيد ببينيد مشكل تفسيري را اينها حل كردند يا .. «البكائون خمسه الصبر الجميل» كذا ﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ﴾ حالا چون وجود مبارك يعقوب فرمود ﴿اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا﴾ اينها براي دو منظور آمدند يكي گرفتن سهميه گندم يكي هم گرفتن برادرش ﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ﴾ يك قافله‌اي تشكيل دادند آل‌يعقوب (سلام‌الله‌عليه) از كنعان و فلسطين حركت كردند به طرف مصر رفتند براي شناسايي قبلي كه داشتند مستقيماً با خود يوسف (سلام‌الله‌عليه) مذاكره كردند منتها نمي‌شناختند ديگران كه مي‌آمدند سهميه مي‌گرفتند با مسئولان توزيع كالا رابطه داشتند اينها چون حالا چند بار آمدند وآشنايي داشتند و مهماني حضرت يوسف را هم خصوصي ديدند اينها را راه مي‌دادند وقتي وارد حضرت يوسف شدند ﴿قَالُوا يا أَيُّهَا العَزِيزُ﴾ ديگر حالا با لحن كرامت و ادب و درخواست سخن گفتند ﴿مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ نه تنها ما ما خاندانمان بالأخره الآن آسيب ديده‌ايم ضرر به ما رسيده است ﴿وَجِئْنَا﴾ پس حال خانواده ما اين است كه ﴿مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ اين يك، چيزي هم كه آورديم متاع اندك است ﴿وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ﴾ بضاعة يعني كالا ﴿مُّزْجَاةٍ﴾ به معني اندك و قليل نيست چيزي كه به اجبار به آدم مي‌دهد تا آدم قبول بكند او را مي‌گويند مزجات اگر فراوان باشد يا معتدل باشد كه لازم نيست با فشار و به زور تحميل بكنند كه شما بالأخره يك چيزي را مي‌خواهيد به قيمت خوب بخريد خب اين را ديگر با فشار نمي‌خريد با چانه نمي‌خريد يا با قيمت رايج و معتدل مي‌خواهيد بخريد اين ديگر با چانه زني نيست خب قيمتش هم اين است يك وقتي نه يك چيزي مي‌خواهيد به آن فروشنده ببخشيد بيش از آن مقدار ارزش بدهيد اين ديگر چانه زندي ندارد يا به قيمت آزاد كه به همه مي‌دهند شما مي‌خواهيد بخريد اين ديگر چانه زني ندارد اما مي‌خواهيد كمتر از آن ارزش بخريد به يك مقداري پولي بخريد كه آن طرف قبول نمي‌كند اين را با چانه زني و فشار و زور مي‌خواهي تحميل كني اين حالت ازجاء يعني فشار آوردن دفع كردن تحميل كردن اين را مي‌گويند ازجاء آن كالا را مي‌گويند مزجات و اين چون در صورتي اين تحميل و فشار است كه كالا اندك باشد از اين جهت كالاي قليل را مي‌گويند: «بضاعة مزجات» وگرنه لغتاً تزجيه به معني تقليل نيست اجزاء به معناي اقلال نيست مزجات به معناي قلت نيست ﴿يُزْجِي سَحَاباً﴾[18] اين است با فشار اين ابرها را جابه‌جا مي‌كند ما آمديم با فشار درخواست اين را به شما تحميل بكنيم وگرنه ارزش گندم شما خيلي بيش از آن كشك و پشمي كه ما آورديم هست ما دامداريم يك قدري كشك آورديم يك قدري هم پشم آورديم اينها را كه شما نمي‌خريد از ما و قبول نكنيد ما با الحاح و اصرار و فشار داريم اينها را به شما مي‌دهيم اين بضاعت ما مزجات است شما اين را قبول كنيد از ما اينها مال كالا آن برادر ما را كه گرفتيد او را هم به ما بدهيد او را به ما صدقه بدهيد ما ديگر در برابر او چيزي نياورديم كه.

پرسش ...

پاسخ: بله خب وقتي كه انسان چيزي را از خداي سبحان مي‌خواهد كسي كه چانه مي‌زند مي‌گويد ارزان بدهيد اظهار نياز شرك كه نيست كه مي‌گويد اين را با رضاي خودت كمتر بده تمام اين چانه زنها در برابر غير خدا دارند اظهار نياز مي‌كنند اين چانه زنيها همين است ديگر مي‌گويد آقا من مالم اين است اين مقدار است حالا دارو مي‌خواهم پول هم ندارم شما اين را به هر وسيله است كوتاه بياييد جاي ديگر استفاده مي‌كنيد اينجا استفاده نكنيد اين را مي‌گويد ازجاء تزجيه آن بضاعت را مي‌گويند «بضاعة مزجات» گفتند ما با اين الحاح داريم اين كالا را از شما تحويل مي‌گيريم اين راجع به كالا راجع به آن برادر هم كه حرفي براي گفتن نداريم چيزي هم نياورديم اين را صدقه به ما بدهيد ﴿وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا﴾ وجود مبارك يعقوب (سلام‌الله‌عليه) فرمود ﴿اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ﴾ رفتن به مصر براي كالا هم هست براي تحسس و جستجو و رهيابي به يوسف و برادرش هم هست نسبت به اين دومي مي‌گفتند ما چيزي نياورديم حرفي هم براي گفتن نداريم ﴿إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي المُتَصَدِّقِينَ﴾ اين كار را هم بكنيد اينجا حالا ديگر تمام شد ببينيد اينجا كه ما مي‌گوييم روايات نيست دست يك مفسر كوتاه است خب بدون روايات اين كليات را آدم چگونه حل بكند ناچار است از حدس تاريخي كمك بگيرد فاصله هم زياد است گفتند به اينكه آن پادشاه قبلي مُرد همه‌اش گفتند است اگر روايت بود خب مورد اطمينان بود آدم به روايت عمل مي‌كرد گفتند كه پادشاه قبلي مرد گفتند كه پسر پادشاه كوچك بود زير پرورش و تربيت يوسف (سلام‌الله‌عليه) بالغ شد گفتند كه زمينه و فضاي باز سياسي آماده شد گفتند كه وجود مبارك يوسف اگر پيشنهاد مي‌داد كه اين كنعانيها بيايند و اينجا با هم به سر ببرند ديگر امكانات سياسي و روابط سياسي بود اينها همه گفتند كه گفتند كه است نه از آيه درمي‌آيد نه از روايات اگر قرآن مهجور نبود و اگر در اهل بيت باز بود ما ديگر گفتند مي‌فرمودند مي‌گفتيم ائمه فرمودند اين‌چنين فرمودند اين‌چنين هست و است به هر تقدير.

پرسش ...

پاسخ: نه اينها را به عنوان تاريخي نقل كردند منتها تاريخ مرسلات است ديگر دوتا مشكل فني و علمي در تاريخ است يكي ارسال يكي اينكه كاري كه درباره رجال فقه شده است درباره مورخان كه نشده فقه در ضروري دين ما بود ما هر روز با آن رابطه داشتيم چه بد است چه خوب است چه حلال است چه حرام است چه واجب است چه مستحب است ما ارتباط تنگاتنگ با فقه داشتيم لذا فقها (رضوان‌الله‌عليه) تلاش و كوشش كردند در رجال كتاب نوشتند در درايه كتاب نوشتند اقسام حديث را معين كردند اقسام راويان را معين كردند مشكل فقهي ما از اين جهت تأمين است از فقه كه بگذريم در تفسير اين مشكل جدي داريم در تاريخ مشكل جدي داريم در ادعيه و اوراد مشكل جدي داريم در ادعيه هم احياناً مشكل جدي داريم در اين دعاها چيست كدامهايش معتبر است كدامهايش معتبر نيست كدامهايش مسند است در زيارات اين مشكل را ما داريم خب اين چون كمتر كار شده ديگر زيارات يك بخش ادعيه يك بخش اوراد يك بخش خواص ادعيه يك بخش تاريخ يك بخش تفسير يك بخش اينها همه تلي از مجهولات است كه مانده شما اگر بخواهيد محققانه كار كنيد مي‌بينيد دستتان باز نيست اما فقه به بركت اينكه بيش از هزار سال روي جهات گوناگونش كار كردند دست آدم باز است يعني انسان مي‌تواند با يك صداي رسايي فتواي فقهي را اعلام بكند روي رجال كارهاي زيادي شده روي درايه كارهاي زيادي شده براساس متن فقه هم شما ببينيد روزانه بر هزارها فكر عرضه مي‌شود اما اين هفت، هشت رشته هفت، هشت رشته يعني هفت، هشت رشته‌اي كه هر كدامشان مثل فقه و اصول‌اند شما وقتي تاريخ وارد مي‌شويد مي‌بينيد مثل فقه و اصول يك درياست تفسير وارد مي‌شويد اين است ادعيه و زيارات وارد مي‌شويد اين است بنابراين آنها هم به عنوان تاريخي گفتند.

پرسش ...

پاسخ: خب همين بالأخره همين فقه الله الاكبري است كه ما متأسفانه ساليان متمادي در خدمتش نبوديم ديگر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك حديثي فرمود وجود مبارك امام صادق هم فرمود، فرمود «اطلبوا العلم ولو بالصين»[19] فرمودند «طلب العلم فريضة علي كل مسلمٍ ومسلمة»[20] اما گفتند چه بخوانيد يا نگفتند؟ ما مي‌گوييم بله فرمودند طلب علم تحصيل علم واجب است و بعد ديگر نمي‌گوييم آخر اين علمي كه گفتند چيست؟ برنامه را گفتند يا اصل علم را گفتند برنامه را هم گفتند: «إنما العلم ثلاثة: آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنّةٌ قائمة»[21] اول حكمت است تفسير است و حكمت است و كلام بعد فقه بعد هم اخلاق اين‌چنين نيست كه «طلب العلم فريضة» را گفته باشند اما «انما العلم ثلاثة» را نگفته باشند اين «انما العلم ثلاثة» سه تا رشته محوري است كه زير مجموعه‌هاي فراواني هم دارد غرض اين است كه اين حدس هم حدسي است كه مورخان دارند ما چاره‌اي جز اين نداريم كه بگوييم حدس است براي اينكه اين مورخ نه از نظر رجال مورد بررسي ماست ممكن است موثق باشد ولي كار رجالي رويش نشده يك و آن تاريخش هم كه مسند نيست مرسل است شما به غالب كتابهاي تاريخي مراجعه كنيد مي‌بينيد مرسل است خب تاريخ مرسل مورخ گمنام جز حدس و احتمال چيز ديگر دست مفسر نمي‌دهد كه.

پرسش ...

پاسخ: نه ما با احتمال داريم قرآن را معنا مي‌كنيم نه با اطمينان و بالأخره بيننا و بين الله بايد بفهميم كه اين چند سال چرا معرفي نكردند لست ادري خب الآن گفتند شرايط سياسي و اجتماعي آماده شد و فراهم شد كه وجود مبارك يوسف (سلام‌الله‌عليه) خودش را معرفي بكند.

پرسش ...

پاسخ: نه آن هم هر دو را گفتند ديگر اينها كه گرسنه‌اند ﴿مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ مثل ساير قافله كه مي‌روند سهميه مي‌گيرند اينها هم كه بايد بروند سهميه بگيرند بار اول كه نيست بار سوم است حداقل شايد بارهاي ديگري هم به سفر رفتند الآن سهميه چون اينها بايد بگيرند ﴿مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ ديگر تحصيل آذوقه كه واجب است ﴿قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ آن وقتي كه دوران جاهليت شما بود مي‌دانيد نسبت به يوسف وبرادرش چه كرديد حالا اين زمينه معرفي است اين جهل جهل علمي نيست جهل عملي است اين جهالت است كه در مقابل عقل است انسان يا عاقل است يا گرفتار جهالت زيرا انسان يا اهل بهشت است يا اهل جهنم اگر اهل بهشت بود كه عاقل است كه العقل «ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان»[22] يا اهل جهنم است اهل جهنم دو دسته‌اند يا تحصيل كرده‌اند يا تحصيل نكرده اين طور نيست كه تحصيل كرده اهل بهشت باشد كه عاقل اهل بهشت است نه عالم اين ابتكاري كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) كرده است ستودني است ايشان كتاب شريف كافي را با اين بحث تنظيم كرده است كتاب العقل‌و‌الجهل اين اول بعد كتاب العلم علم مقابل ندارد سواد يك چيز مهمي نيست آنكه مهم است عقل است كه آدم بفهمد چه كار مي‌كند حرف چه كسي را گوش بدهد چه راهي را برود قهراً انسان يا اهل بهشت است يا اهل جهنم آن اهل جهنم يا درس خوانده است يا درس نخوانده فرمود آن دوران جاهليت شما بود نه اينكه شما يوسف را نمي‌شناختيد پيغمبر زمانتان را نمي‌شناختيد شما پيغمبر زاده‌ايد ديگر پيغمبر زمانتان را مي‌شناختيد بيگناهي يوسف را هم مي‌دانستيد بيگناهي برادرش را هم مي‌دانستيد فقط حسد شما را به اين راه ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ يعني اذ انتم لستم بعاقلين عاقل نبوديد نه بيسواد بوديد آن گاه آنها عرض كردند كه آيا شما يوسفيد فرمود من يوسفم.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 


[1] یوسف/سوره12، آیه96.
[2] ـ نهج‌البلاغة، خطبهٴ 105.
[3] یوسف/سوره12، آیه96.
[4] یوسف/سوره12، آیه96.
[5] آل عمران/سوره3، آیه49.
[6] یوسف/سوره12، آیه80.
[7] یوسف/سوره12، آیه83.
[8] یوسف/سوره12، آیه8.
[9] یوسف/سوره12، آیه80.
[10] یوسف/سوره12، آیه83.
[11] تکویر/سوره81، آیه18.
[12] بقره/سوره2، آیه20.
[13] اعراف/سوره7، آیه156.
[14] اعراف/سوره7، آیه156.
[15] ـ صحيفهٴ‌سجاديه، دعاي سيزدهم.
[16] آل عمران/سوره3، آیه187.
[17] آل عمران/سوره3، آیه187.
[18] نور/سوره24، آیه43.
[19] ـ روضة الواعظين، ج1، ص11.
[20] ـ عوالي اللآلئ، ج4، ص70.
[21] ـ عوالي اللآلئ، ج4، ص79.
[22] ـ كافي، ج1، ص11.