84/02/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 78 الی 84
﴿قَالُوا يَا أَيُّهَا العَزِيرُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ المُحْسِنينَ﴾(78)﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ﴾(۷۹)﴿فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً قَالَ كَبِيرُهُم أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الحَاكِمِينَ﴾(۸۰)﴿ارْجِعُوا إِلَي أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَاأَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ﴾(۸۱)﴿وَاسْأَلِ القَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾(۸۲)﴿قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم جَميعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾(۸۳)﴿وَتَوَلَّي عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَي عَلَي يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم﴾(۸٤)
چند تا نكته در بحثهاي قبل مانده است يكي اينكه اگر انبياي الهي و اولياي الهي كمالي را اظهار كردند به معجزهاي رسيدند كرامتي از آنها صادر شد طبق برخي از روايات كه اهل بيت (عليهمالسلام) در باطن با همه اينها هستند مخصوصا وجود مبارك اميرالمؤمنين (سلاماللهعليه) ميتوان گفت كه به بركت اهل بيت (عليهمالسلام) آن كمالات اعجاز يا كرامت از انسانهاي كامل ديگر ظهور كرده است اين چنين نيست كه صحابت اميرالمؤمنين (سلاماللهعليه) با انسانهاي كامل يك صحابت عادي باشد كه بي نقش باشد.
مطلب دوم آن است كه دو تا قضيه در اين خلال نقل شد يكي سابق بود و يكي اسبق آنچه كه اسبق بود از جريان مرحوم آقاي قاضي (رضواناللهعليه) نقل شد كه آن قصه أينالموحدون بود كه تكرارش لازم نيست و آنچه كه سابق نقل شد از وجود مبارك حضرت امير (سلاماللهعليه) است كه مرحوم صدوق (رضواناللهعليه) نقل كرد ايشان از پاي ديوار شكسته حركت كردند به طرف ديوار سالم رفتند فرمودند «افر من قضاء الله الي قدر الله»[1] آيا اين قصه با آن أينالموحدون هماهنگ است يا نه پاسخش اين است كه در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه اينها هم در رفتارهاي خود هم در مسائل سياسي هم در مسائل قضايي بناي آنها بر اين است كه به روال عادي حكم بكنند و عمل بكنند گاهي هم به عنايت الهي است چه در كارهاي شخصي چه در مسائل سياسي چه در مسائل قضايي به آن علم غيب عمل ميكنند در جريان وجود مبارك حضرت امير ايشان گاهي در جريان جنگ صفين با اينكه دشمنان زيادي داشتند گاهي شبها بدون زره حتي بين الصفين حضور پيدا ميكردند اين نشانه آن اوج اعتماد توحيدي آن حضرت است در قضا و داوريها هم همينطور است قضاهاي حضرت امير داوريهاي حضرت امير گاهي نشانه علم غيب و كرامت و اينهاست ولي غالباً بر اساس «انما اقضي بينكم و البينات و الايمان»[2] است بنابراين روش آنها مسائل سياسي آنها مسائل قضايي آنها غالباً براساس همين علوم عادي است الا ما خرج بالدليل وجود مبارك حضرت امير هم وقتي كه از ديوار شكسته حركت ميكند اين براساس جريان عادي است كه به ما ميخواهند اين مطلب را تعليم بدهند در كرامتهايي كه مربوط به مادر بزرگوار امام باقر (سلاماللهعليه) هست آن را هم شايد مرحوم صدوق (رضواناللهعليه) نقل كرد كه مادر گرامي امام باقر (سلاماللهعليه) از كنار ديواري ميگذشت اين ديوار در حال ريزش بود اين كريمه اهل بيت اشاره به ديوار كردند فرمود «لا بحق المصطفي» حضرت عبور كردند بعد ديوار فرو ريخت اما اين هميشه نيست بناي آنها بر اين نيست كه با كرامت و معجزه زندگي كنند بناي آنها بر اين است كه گاهي كه حجت لازم باشد معجزه و كرامت نشان ميدهند آنجا كه ضرورتي در كار نباشد به طور عادي زندگي ميكنند و مصائب را هم تحمل ميكنند اگر مادر امام باقر (سلاماللهعليهما) به ديواري كه در حال انهدام است ميفرمايد «لا بحق المصطفي» اين ديوار همان طور ميماند خب يقيناً وجود مبارك حضرت امير هم اين قدرت را دارد اما بناي آنها بر اين نيست كه با معجزه زندگي كنند بناي آنها بر اين است كه اسوه ما باشند كه ما هم بتوانيم به آنها تأسي و اقتدا بكنيم لذا گاهي كه ضرورت اقتضا ميكند كرامتي معجزهاي نشان ميدهند تا ضرورتي نباشد جهتي در كار نباشد برابر امور عادي حركت ميكنند اما مطلبي را كه برادران يوسف به وجود مبارك يوسف عرض كردند ﴿إِنَّا نَرَاكَ مِنَ المُحْسِنينَ﴾ چون آن حضرت نظير حضرت عيسي (سلاماللهعليه) و انبياي قبلي و انبيايي كه بعد از آن حضرت آمدند تا وجود مبارك رسول گرامي (عليهمالسلام) همه اينها مشمول آن وصفي هستند كه خداوند براي عيساي مسيح ذكر كرد كه فرمود ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾[3] وجود مبارك عيسي (سلاماللهعليه) دارد كه ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾ يعني خداي سبحان آن توفيق را به من داد كه در هر جا باشم منشأ بركتم در هر مقطعي باشم لذا شما در اين مراحل چندگانه ميبينيد از يوسف صديق به عنوان محسن ياد ميشود در زندان كه هست زندانيها ميگويند: ﴿إِنَّا نَرَاكَ مِنَ المُحْسِنينَ﴾ وقتي هم كه عزيز مصر شد آن ﴿ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ ﴾[4] بودن او آن ﴿ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ ﴾[5] بودن او باعث شد كه برادرها گفتند كه ﴿إِنَّا نَرَاكَ مِنَ المُحْسِنينَ﴾ خودش هم در پايان امر وقتي برادران او و پدر و مادر به او رسيدهاند گفت خداي سبحان اين جزا را به ما داده است هر كه صادق باشد خدا به او پاداش عطا ميكند ﴿فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾ ﴿قَالُوا أَءِنَّكَ لأَنتَ يُوسُفُ﴾[6] قبل از اينكه پدر بيايد ﴿قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾ آيهٴ نود همين سوره كه خود را مصداق محسن دانست گفت چون خداوند ﴿لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾ پس اجر ما را كه جزء محسنين هستيم ضايع نخواهد كرد و مهمتر از همه تعبير خداي سبحان است از اين ذوات مقدس به عنوان اينكه اينها محسناند در سورهٴ مباركهٴ «انعام» از بسياري از اين انبيا كه نام ميبرد اينها را جزء محسنين ميشمارد آيهٴ 84 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است ﴿ وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾[7] بعد آيه 84 ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنَا وَنُوحاً هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَي وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي المُحْسِنِينَ﴾[8] خب سرّ اينكه از زندان تا كرسي وزارت همه جا سخن از محسن بودن وجود مبارك يوسف است براي اينكه اين حضرت هم مثل حضرت مسيح و انبياي ديگر (عليهمالسلام) مشمول اين اصل كلي هستند ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾[9] يك انسان كامل وارسته در هر جا باشد منشا بركت است در زندان رفتار او كريمانه و با بركت بود زندانيها گفتند ﴿إِنَّا نَرَاكَ مِنَ المُحْسِنينَ﴾ در وزارت مصر رفتارش كريمانه بود برادران گفتند كه ﴿إِنَّا نَرَاكَ مِنَ المُحْسِنينَ﴾ خودش هم وقتي كه خود را به برادران معرفي كرد فرمود كه ﴿فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾ سرانجام خداي سبحان كه نام بسياري از انبيا را ميبرد از آنها به عنوان محسنين ياد ميكند لذا آنها گفتند كه ﴿إِنَّا نَرَاكَ مِنَ المُحْسِنينَ﴾ بعد وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) فرمود اگر قانون اين است كه متهم السرقه را به عنوان برده ميگيرند شما چطور ميتوانيد گذشت بكنيد شما كه نميتوانيد خود را به عنوان برده عرضه بكنيد انسان ميتواند يك چند روزي رايگان براي كسي كار بكند اما به عنوان رق و برده در اختيار او نيست شايد نظر به اين داشته باشد كه شما هرگز نميتوانيد اين كار را بكنيد به جاي برادرتان باشيد و ما هم نميتوانيم به اين حكم شما عمل بكنيم براي اينكه انسان آزاد را چگونه ما ميتوانيم استرقاق كنيم اين حق شما نيست كه شما خودتان را رق بكنيد اگر صرف كارگري و اينها بود مطلبي ديگر بود ولي بالأخره آن سخن قبلي باز سر جايش محفوظ است كه ما اين را به عنوان يك متهم نگه ميداريم در واقع مهمان ماست اما شما را كه نميتوانيم به عنوان مهمان بپذيريم به عنوان متهم السرقه و متهم السرقه كردن يك انسان بي گناه هم صحيح نيست ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ﴾ سين استيئسوا سين تأكيد است نظير استجاب ربهم نظير فاستعصم نظير استكبر كه اين سين در اينگونه از موارد سين تسبيب و طلب و اينها نيست سين طلب نيست سين تأكيد است وقتي كاملاً نااميد شدند از اينكه برادر آزاد بشود يا وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) پيشنهاد آنها را بپذيرد ﴿خَلَصُوا نَجِيّاً﴾ يك انجمن سري و خصوصي تشكيل دادند تا راه حل را با مشورت پيدا كنند آن كه از همه بزرگتر بود كه وجوهي گفته شد حالا يا سناً بزرگتر بود يا عقلاً بزرگتر بود يا جمع بين هر دو ﴿قَالَ كَبِيرُهُم﴾ اينجا خوب عنايت كنيد كه فرق برادران يوسف و حتي كبيرشان در تعبيري از اين داستان چگونه است و تعبير وجود مبارك يعقوب چگونه است اين را خوب عنايت كنيد ﴿قَالَ كَبِيرُهُم﴾ اين حادثه تلخ كه پيش آمد اين دومين كاري است كه شما كرديد ﴿أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ﴾ اين يك، شما ميدانيد موقع آمدن پدر از شما وثيقه گرفت سوگند ياد كرده دو، ﴿وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ﴾ در گذشته هم يك سابقهٴ سوء داريد پس دو تا جرياني است كاملاً از هم جدا و شما در هر دو جريان متهميد هم اينجا تعهد سپرديد هم آنجا سابقه سوء داريد اين قضيه جداي آن قضيه است ولي شما همان افراد سابقيد اين را بايد بدانيد من حاضر نيستم ديگر بيايم ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾ تا او اجازه بدهد يا خداي سبحان حكم به سود ما بكند مثلاً برادرمان آزاد بشود يا جانمان را بگيرد كه ما ديگر از اين تلخكامي راحت بشويم بالأخره ﴿وَهُوَ خَيْرُ الحَاكِمِينَ﴾ اين وضع خود من شما برويد به پدرتان اين مطلب را بگوييد ﴿ارْجِعُوا إِلَي أَبِيكُمْ﴾ از اينجا نميشود استفاده كرد كه اين برادر ابويني آنها نبود ولي بالأخره وجود مبارك يعقوب پدر همه بود ديگر ﴿ارْجِعُوا إِلَي أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ﴾ برخيها قرائت كردند سُرِّق يعني نُسبت اليه السرقه كه تسريق باب تفعيل براي نسبت است لكن قرائت پذيرفته شدهاي نبود ﴿إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ﴾ و ما هم آنچه كه ميگوييم برابر همان چيزي است كه شواهدي است كه فهميديم ما كه علم غيب نداريم ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ﴾ كه دو، سه وجه در نوبت قبل گفته شد كه ما درباره اين صحنه برادرمان كه متهم به سرقت بود و بازداشت شد آنچه را كه گزارش ميدهيم جز چيزي كه ميدانيم مطلب جدايي نيست يك، يا نه آنچه كه در مصر از ما سؤال كردند ﴿جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ﴾[10] ما گفتيم ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾ آنجا آن حرف را زديم ما كه نميدانستيم كه برادر ما متهم السرقه است و او را بازداشت ميكنند كه، از ما سؤال كردند كه در ديار شما اگر كسي سرقت كرد چه ميكنيد ما گفتيم ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾[11] ما كه نميدانستيم چه اوضاع در پيش است كه يا ناظر به آن است ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ﴾ اين حرف ما شما راهي براي تحقيق داريد هم اين قافلهاي كه همسفر ماست از مصر برگشته است ميتوانيد از آنها سؤال كنيد هم ميتوانيد از خود مصر بپرسيد پرسيدن از مصر به دو سه گونه است يا ارسال نامه است يا با مراسله است نامهاي بفرستيد به شما جواب ميدهند يا با ارسال يك سفير و گماشته و پيك است يا خودتان سفر كنيد اين سه راه وجود دارد كه انسان از مصر تحقيق كند ﴿وَاسْأَلِ القَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا﴾ به يكي از اين سه راه يا ارسال يا مراسله يا سفر يكي از اين سه راه ممكن است ﴿وَاسْأَلِ القَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا﴾ اين عِير و قافلهاي كه همسفر ما بود با هم برگشتيم از اينها هم ميتوانيد سؤال كنيد راه تحقيق بازاست وقتي مطلب خيلي روشن باشد ميگويند از خود شهر بپرس گرچه منظور آن است كه از مردم شهر بپرس لكن وقتي يك كاري در يك شهر رواج پيدا كرد كه همهگير شد اين كار را به آن محل اسناد ميدهند چه در طرف فضيلت چه در طرف رذيلت چه در مسائل علمي چه در مسائل عملي در مسائل عملي و رذيلت آيهٴ 74 سورهٴ مباركهٴ «انبيا» را ميتوان شاهد آورد كه فرمود ﴿وَلُوطاً آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ القَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ تَعْمَلُ الخَبَائِثَ﴾[12] خب شهر كه بدكاره نيست مردم شهرند كه بدكارهاند فرمود ﴿مِنَ القَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ تَعْمَلُ الخَبَائِثَ﴾ به چه دليل اسنادش به قريه براساس علاقه است براي اينكه بعد فرمود ﴿إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ﴾[13] نفرمود فانها فرمود فانهم يعني مردم آن منطقه اين چنين هستند اينجا فرمود ﴿وَاسْأَلِ القَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا﴾ يعني از مردم آن محل بپرس قريه هم به منطقه كوچك گفته ميشود هم به منطقه بزرگ اما مدينه شايد به منطقه كوچك گفته نشود مصر با همه پهناوري كه داشت در اين آيه به عنوان قريه از او ياد شد ولي در سورهٴ مباركهٴ «يس» اول تعبير به قريه ميكند بعد تعبير به مدينه وقتي كه آيه دوازده به بعد قصه ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْيَةِ﴾ را ذكر ميكند آنجا كه سخن از انكار و جهود و تحجر است از آن منطقه به عنوان قريه ياد ميشود ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا المُرْسَلُونَ ٭ إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ ٭ قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ ٭ قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾ تا ميرسد به همين محل فرمود ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي المَدِينَةِ رَجُلٌ﴾ يك مرد الهي كه پيدا شد همين قريه دفعتاً ميشود مدينه مدنيت هست تمدن هست دين هست و مانند آن جايي كه مرد الهي مينشيند همين جايي كه تاكنون قريه بود همين جا ميشود مدينه مشابه آنچه را كه وجود مبارك پيغمبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) وقتي وارد يثرب شدند همين يثرب شده مدينه اينكه مدنيت را پيدا كرد دين را پيدا كرد و مانند آن شده مدينه اينجا هم همين طور است وقتي يك مرد الهي پيدا شد و حرف ديني و حرف جديد زد همين قريه شده است مدينه گرچه بر مدينه قريه اطلاق ميشود نظير مصر اما بر قريه كوچك مدينه اطلاق بشود دليل ميطلبد لكن بزرگي و كوچكي منطقه به بودن مردان الهي و نبودن آن مردان است بعدها شايد همين مصر پهناور شده باشد مدينه ولي تا سخن از قبطيها و جاهليت و بت پرستي و امثال ذلك است از او به قريه ياد ميشود نه به مدينه.
پرسش: ...
پاسخ: بله اگر ممكن هست اگر قبلاً اسم آن محله بوده خب بعد بايد بفرمايد كه آنجا از آن سؤال كنيد اما قبلاً از يك محل خاصي اسم برده نشده الآن وقتي كه وجود مبارك يعقوب از اينها تعهد گرفت يا به اينها دستور ميدهد ميگويد وارد مصر بشويد از درهاي متعدد وارد بشويد اينها هم ديگر نگفتند ما وارد يك محل خاص شديم شما برو از آن محله خاص بپرس محل خاص بالأخره يك نشاني ميطلبد از قافله ميشود سؤال كرد براي اينكه همين قافلهاي كه با هم رفتيم و با هم آمديم و در شهر خود ماست ديگر معلوم است اما شما برو در مصر از يك محل خاص بپرس خب محل خاص بايد قبلاً.
پرسش: ...
پاسخ: اينها را كه اين نميداند كه خود وجود مبارك يعقوب كه اصل آن چيز را نميداند كه اما قريهاي كه ما بوديم بله ميشود مشخص بشود ﴿وَاسْأَلِ القَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا﴾ آنها يك محله از يك شهر را كه قريه نميگويند كه حالا يك شهر بزرگ يا يك شهر كوچك اگر منفصلة المحال باشد به تعبير صاحب جواهر بله اينها قرائي هستند كه از هم فاصله دارند مجموعاً ميشود بلوك اما اگر متصلة المحال باشند شهري باشد بزرگ محلههايش نظير خيابانها منتها هر كدام يك نام خاصي دارد اين را ديگر نميگويند قريه در برابر قريه ديگر يعني محله ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: بله ولي منظور اين است كه پايتختي كه در او شرك است و بت پرستي است او بيش از قريه نيست اما وقتي الهيت و تمدن و مدنيت و دين و اينها كه مطرح بشود همين قريه ميشود مدينه نظير همان جريان سورهٴ مباركهٴ «يس» كه فرمود ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْيَةِ﴾[14] اما يك مرد الهي كه پيدا شد و حرف ديني زد ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي المَدِينَةِ رَجُلٌ﴾[15] بالأخره بايد يك تمدني باشد تا بشود مدينه صرف جمع بودن كه مدينه نيست قرار يعني جمع شده است قريه را هم كه قريه گفتند براي اينكه يك عدهاي در آنجا زندگي ميكنند بله اما مدنيت باشد دين باشد تمدن باشد آن باعث ميشود كه اين ميشود مدينه خب فرمود ﴿وَاسْأَلِ القَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ اين را خوب عنايت بفرماييد تا اينجا سخن اين بود كه همه يعني تمام اين ده برادر به رهبري آن برادر بزرگ اين دو جريان را از هم گسيخته و گسسته ميدانستند يكي در 25 سال قبل گذشت كه باعث سابقه سوء شماست يكي هم اتفاق فعلي ولي وقتي كه وجود مبارك يوسف به يعقوب (سلاماللهعليه) رسيد اينها را تتمه همان ميداند دنباله همان ميداند شاهدش اين است؛ وقتي به عرض پدر رساندند وجود مبارك يعقوب فرمود كه ﴿قال﴾ در جواب فرمود نه اينطور نيست ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً﴾ خب اين يك چيزي بود واقعاً صادق شواهد علمي هم كه ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا﴾ نشانه صدق است اينجا ديگر سخن از تسويل نفس نيست اينجا كار خلافي اتفاق نيفتاده اينها دروغ نگفتند خلاف نگفتند امينانه رفتند امينانه آمدند آنجا تضرع كردند ناله كردند گفتند يكي از ماها را قبول بكن آن برادر بزرگ هم گفت كه من ديگر با چه وضعي بيايم وجود مبارك يعقوب (سلاماللهعليه) ميفرمايد كه شما نميدانيد آن بنياميني كه گير كرده اين برادر بزرگي هم كه تحصن كرده يا اعتصاب كرده بالأخره نيامده اين دو تا وصل به همان جريان يوسفاند اينها دنباله يك قضيه است اگر آن روز نبود اين را بله خب اگر قحطي ميشد گراني ميشد ما هم مثل ساير افراد ميرفتيم آنجا و سهميه نان ميگرفتيم ميآمديم اما يكي را گرو بگيرند با توافق قبلي گرفتند ديگر اگر يوسفي در كار نبود اگر نرفته بود مصر و اگر برادرش را شناسايي نكرده بود كه نميگرفت و اگر برادرش را نگرفته بود اين برادر بزرگ هم كه در مصر نميماند تمام اينها دنباله همان چاه انداختن يوسف است ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ﴾ من نه تنها منتظر بنيامينم نه تنها منتظر بنيامين و برادر بزرگم منتظر هر سه نفرم چون هر سه نفر يك واقعيت را تشكيل دادند ﴿عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي﴾ به؟ نه بهما؟ نه ﴿بِهِم﴾؟ آري اين يك جريان ميبيند نه اينكه بخواهد بفرمايد كه الآن شما در اينجا فريب نفس مسوله را خورديد خب الآن اين بيچارهها گناهي نكردند اينها گفتند كه ﴿وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ﴾ ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا﴾ برو از هر جا ميخواهي تحقيق كن يا ارسال يا مراسله يا سفر يا اگر قافلهاي كه با هم رفتيم و با هم آمديم همه را تحقيق بكن ما بيگناهيم در اينجا وجود مبارك پيامبر معصوم بفرمايد ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ﴾ اين قرينه ميطلبد چطور ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ﴾؟ فرمود منظورم اين نيست كه در اين قضيه ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ﴾ اين قضيه تتمه آن چاه اندازي يوسف است ﴿عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم جَميعاً﴾ بعد رو برگرداند گفت ﴿يَا أَسَفَي عَلَي يُوسُفَ﴾ سخن از بنيامين نيست سخن از بنيامين و آن برادر بزرگ نيست سخن از يوسف است كه سر فصل اين قضيه است همهاش سخن از يوسف است خب اگر سخن از يوسف است چاهاندازي يوسف دنباله فراواني داشت لذا فرمود ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ﴾ نه اينكه در اين قضيه شما تبهكاريد فريبكاريد نفس مسوله شما را فريب داده است.
پرسش: ...
پاسخ: چرا؟
پرسش: ...
پاسخ: اين بايد داغ هر سه را تحمل بكند ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: بله ميداند ميداند اما خب فراق مطلب ديگر است آدم صبح بچهاش ميرود مدرسه ظهر نميآيد نگران است ميداند ولي خب نگران است اما 25 سال گذشته اينطور ميداند هست اما يا در چاه است يا در زندان الآن هم اين يكي وضعش روشن نيست بله صرف علم به حيات كه حل نيست علم به حيات دارد به چاهش هم علم دارد به زندانش هم علم دارد اما بالأخره انسان، انسان است ديگر فرشته كه نيست كه اهل زاد و ولد نباشد كه يكي از بهترين بركات الهي عاطفه است خب آدم اگر بي غصه باشد بي درد باشد ديگر انسان نيست اين از بهترين بركات است كه انسان عطوف باشد برنجد به جاي خودش علاقه داشته باشد به جاي خودش ميداند زنده است اما با چه وضعي زنده است ميداند اين يكي هم هست آن يكي هم الآن در راه گير كرده آن يكي آن برادر بزرگ بالأخره داغش به دل پدر است برادري است بزرگ امين فهميده خب در شهر غربت در مسئله گراني و قحطي اينها كه كنعان كه همسايه مصر نيست كه چهل روز رفت و آمد دارد بالأخره چه كسي به داد او برسد آنها هم كه كنعاني هستند مطلب ديگري كه برخي از اهل تفسير گفتند كه چرا وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) در طليعه امر خودش را معرفي نميكرد البته اينها عرض شد به اينكه اگر واقعاً در خانه اهل بيت ميرفتند رواياتي بود اينها مثل همان مسائل فقهي كه تمام جزئيات را حل ميكردند اين را هم حل ميكردند هم آنها در خانهشان بسته شد هم قرآن مهجور بود اين است كه ما روايات شما الآن كتاب شريف تفسير برهان را نگاه بكنيد تفسير شريف نور الثقلين را نگاه بكنيد ببينيد چند تا روايت معتبر قابل استناد در آن است اينكه عرض شد قبلاً ما كه نظير مستحبات نيست كه تسامح در ادله سنن باشد به روايت مرسل بتوانيم عمل بكنيم دست ما نيست مسائل علمي، مسائل علمي مسائل اعتقادي است اگر مبادي پيدا شد آدم مطمئن ميشود نشد نميشود عمل كه نيست عمل را گاهي با روايت ضعيف ميكنند حتي با كمتر از روايت با اصل عملي هم آدم عمل ميكند اصلاً اصول عمليه را گفتند اصول عمليه براي اينكه حيرت حين عمل را اينها برطرف ميكنند ما ميخواهيم كار بكنيم نميدانيم اين پاك است يا نجس است ميگويد لازم نيست بداني همين كه قبلاً پاك بود بنا بر طهارت بگذارد خب آدم بنا بر طهارت ميگذارد براساس آن نماز هم ميخواند لازم نيست معتقد باشيم پاك است ولي مسائل علمي دست ما نيست ما بخواهيم بنا را بر چه بگذاريم هميشه اين شك يك ويروسي است در دل آدم اگر يك روايت معتبري باشد حل ميكند اينجا تاريخي برخي از مورخان نقل كردند كه ميگويد بين قبطيها و كنعانيها درگيري بود منازعه بود اختلاف بود تنش زايي بود اينها اگر در طليعه امر وجود مبارك يوسف خودش را معرفي ميكرد مردم ميفهميدند اين كنعاني است آشوبي به پا ميشد يا اين قافلهها را راه نميدادند حضرت منتظر بود يك حوادث مناسبي يك تغيير سياسي يا تغيير طبيعي پيش بيايد يا اين پادشاهشان بميرد يك پادشاه ديگر روي كار بيايد يا مسائل سياسي عوض بشود يا در طي اين چند سال كم كم به تدريج آن تنش برطرف بشود بعد اين كنعانيها بتوانند شناخته شده وارد مصر بشوند خب تاريخ هم ما مشكل داريم اينطور نيست كه حوزه رشته تاريخي داشته باشد خدا غريق رحمت كند شهيد مطهري را يك وقتي آمده بود كنار حجره ما در مدرسه مروي ميگفت ما مشكل تاريخي داريم الآن اگر كسي اشكال جدي به ما بكند كه بين مدين و مصر چنين منطقهاي به نام طور نبود ما چه در جواب به اينها بگوييم ما بايد يك مورخي داشته باشيم يك اقليم شناس داشته باشيم تاريخدان داشته باشيم جغرافيدان داشته باشيم وجب به وجب فاصله بين مدين و مصر را بايد تشريح كنيم كه فلان جا كه از مدين درآمدي قبل از اينكه به مصر برسي جايي است به نام طور جانب ايمن دارد جانب ايسر دارد اگر كسي گفت طوري آنجا وجود ندارد يا فلان ما چه بكنيم غرض اين است كه اين مشكلات تاريخي هم يك مشكل علمي و عميق است اگر اين حرفي كه برخي از مفسران گفتند رو به راه باشد يك توجيه قانع كنندهاي است كه حضرت صبر كرده تا روابط سياسي مصريها و كنعانيها رو به راه بشود بعد خودش و پدرش و برادرانش را معرفي بكند.
پرسش: ...
پاسخ: بله ﴿قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ﴾ آنها ديگر تاريخ است اين قبلاً اشاره شد كه اين قصه 25 ساله را ذات اقدسالهي در كمتر از 25 صفحه نقل كرده دهها ماجرا را نقل نكرده آن ميشود تاريخ اين ديگر احسن القصص نميشود احسَن القَصَص در آن قسمتهاي حساس تاريخي را نقل ميكنند قصص انبيا اصولاً همينطور است در جريان حضرت موسي (سلاماللهعليه) كه بيش از 120 بار نام مبارك موسي آمده اما تاريخ موسي در قرآن كريم نيست اين مقطعها به فاصله ده سال، بيست سال، سي سال كمتر و بيشتر آن مطالب درخشان را ذكر ميكند اما اين وسطها چه گذشت ديگر ميشود قصه و افسانه و تاريخ ديگر ميشود داستان اين ديگر قرآن نميشود كه در جريان حضرت يوسف در طي آن چند سال در زندان چه گذشت دهها قضيه تاريخي و خاطرات تاريخي است خب آنها را كه قرآن نقل نميكند كه در زندان در چاه هم همينطور است از چاه خريدن فاصله بين چاه و مصر چقدر بود مثلاً جريان حضرت يوسف در چه زماني بود آخر كتاب ميشود تاريخ باشد زمانش را نگويد اين عنصر محوري تاريخ است كه در چه عصري بود چه تاريخي بود چه تاريخ ميلادي چه تاريخ يك تاريخي داشت بالأخره الآن ميگويند سه هزار سال قبل از ميلاد يا يك تاريخ ديگري بود بعد از طوفان يا بعد از جريان حضرت ابراهيم يك مبدأ تاريخي بايد باشد بعد بگويند اين در فلان زمان اتفاق افتاده ميشود تاريخ باشد و عنصر محورياش كه زمان است ذكر نشود؟ بله اينطور است قرآن اصلاً جريان موسي را ذكر ميكند بدون اينكه بگويد در چه عصري بود جريان حضرت يوسف را ذكر ميكند بگويد كه در چه زماني بود معلوم ميشود كتاب تاريخ نيست ديگر او نميخواهد تاريخ را نقل كند اين نقد است فرمود الآن يوسف و زيد خيال بكن همين الآن هم هست اگر هزار سال قبل از آن زمان بود هزار سال بعد از آن زمان بود مطلب همين است ولي يك مورخ به دنبال عصر حادثه ميگردد زمان حادثه ميگردد آن ميشود كتاب تاريخ اين ميشود احسن القصص آن برادر گفت برويد ﴿وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ وجود مبارك يعقوب هم نگفت شما در اين قضيه دروغ ميگوييد كه فرمود اينها جمعاً يك قضيه است نشانهاش اين است كه من سخن از بنيامين نميكنم نگفت عسي الله يأتني به سخن از بنيامين و برادر بزرگ نيست عسي الله ان يأتيني بهما سخن از هر سه نفر است كه در ذهن شما نميآيد من با او كار دارد بعد هم از اينها رو برگرداند فقط سخن از يوسف به ميان آورد ﴿يَا أَسَفَي عَلَي يُوسُفَ﴾ معلوم ميشود سرفصل همين قضيه آن است يعني آنجا شما ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ﴾ تمام اين مشكلات ما از آنجايي است كه شما اين را به چاه انداختيد ﴿قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم﴾ نه به نه بهما بهم ﴿جَميعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾ اين دو تا اسم مبارك عليم و حكيم در اين احسن القصص كارساز است شما ميبينيد پسر سخن از عليم حكيم است پدر سخن از عليم حكيم است رابط بين پسر و پدر سخن از عليم حكيم است آن وقتي كه وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) يك خوابي ميبيند يعقوب (سلاماللهعليه) آن خواب را تعبير ميكند ميگويد ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾ آيهٴ شش سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين بود كه ﴿وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَي آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَي أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ اينجا هم به تعبير سيدنا الاستاد (رضواناللهعليه) كه وجود مبارك يعقوب رو كرد گفت ﴿ فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم جَمِيعاً﴾ سخن از نيايش و تضرع به درگاه خدا نيست سخن از بيان حكمت و علم خداست ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾ وگرنه در دعاها انسان وقتي كه نيايشي كرد ميگويد انه سميع بصير سميع مجيب و مانند آن دعا را كه انسان مطرح كرد ميگويد تو سميع الدعايي، سميعي، عليمي، دعا را ميشنوي ميبيني ضرورت ما را قديري اين است خاصيت اسماي حسنا است كه ضامن مضمون قبلياند اگر كسي دعايي كرد ميگويد انك سميع الدعا مطلب حكيمانهاي را به خدا اسناد داد ميگويد ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾ اين اسماي حسنا با مضمون جملههاي قبلي بايد رابطه تنگاتنگي داشته باشد كه سند آنها باشد وجود مبارك يعقوب فرمود ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾ ميداند و حكيمانه تو را اجتبا ميكند و مجتباي خدا ميداند چه اينكه در همين بخش هم وجود مبارك يعقوب فرمود ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾ ناظر به همين است بعد هم وقتي وجود مبارك يوسف دارد شكرگزاري ميكند و ميگويد كه برادر من و پدر و اينها به مقامي رسيدند و همه ما با هم كنار هم جمع شديم آنجا باز سخن از ﴿العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾ است در جريان خود وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) است كه وقتي برادرها و پدر آمدند آيهٴ صد همين سوره ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى العَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ البَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَعَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾ اين دوتا اسم تعيين كننده عناصر محوري اين جرياناند عليم بودن خدا كه ميداند حكيم بودن خدا اينكه حكيمانه كار ميكند وجود مبارك يعقوب در آنجا رو برگرداند فرمود ﴿عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم جَميعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ ٭ وَتَوَلَّي عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَي عَلَي يُوسُفَ﴾ يعني تنها بنيامين منظور نيست برادرش منظور نيست اينها تتمه آن قصهاند اينها وابسته به جريان چاه و زنداناند اگر آن صحنه پيش نميآمد كه اين مشكلات را ما نداشتيم خب بله اگر گراني و قحطي بود ما هم ميرفتيم ديگران هم ميرفتند سالم ميرفتيم سالم برميگشتيم تمام اينها سر نخش به همان چاه و زندان برميگردد.
«و الحمد لله رب العالمين»