84/02/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 77 الی 82
﴿قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ﴾(۷۷)﴿قَالُوا يَا أَيُّهَا العَزِيرُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ المُحْسِنينَ﴾(78)﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ﴾(۷۹)﴿فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً قَالَ كَبِيرُهُم أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الحَاكِمِينَ﴾(۸۰)﴿ارْجِعُوا إِلَي أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَاأَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ﴾(۸۱)﴿وَاسْأَلِ القَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾(۸۲)
بعد از اينكه مأمورانِ حضرت يوسف(سلام الله عليه) اين رحلها را جستجو كردند و آن پيمانه را در رحل برادر يوسف(عليه السلام) يافتند آن حضرت متهم به سرقت شد و بنا شد كه در خدمت حضرت يوسف باشد برادران يوسف آمدند دفاع بكنند گفتند اگر اين برادر سرقت كرده است اين برادر ابويني ما نيست او يك برادر ديگري هم دارد كه ابويني اوست او هم سابقه سرقت دارد ﴿قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ﴾ اين حرف را چرا گفتند و چه دليلي داشتند از آيه برنميآيد روايت صحيحي هم متأسفانه در اين زمينه نيست برخي از روايات مرسل هست كه در احكام فقهي در مسائل مستحبات احياناً بر اساس تسامح در ادله ممكن است به آن استناد بكنند اما در معارف علمي در مسائل تفسيري اينچنين نيست كه بشود نظير مستحبات تسامح در ادله كرد با هر روايتي آيه را معنا كرد اگر مراجعه به اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) رواج ميداشت و اگر خود قرآن از مهجوريت بيرون ميآمد غالب اين مسائل را از ائمه(عليهم السلام) سؤال ميكردند آنگاه با روايات معتبر و صحيح ممكن بود اين مسائل به خوبي حل بشود اما الآن اين دو تا مشكل هست يكي اينكه خود قرآن متأسفانه مهجور بود و اينكه مراجعه به اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ضعيف بود و مشكل ديگر اينكه كه اين مشكل سوم از همان مشكل اول ناشي شد مشكل سوم اين است كه رواياتي كه در باب تفسير وارد شده است دربارهٴ رجال او كار نشده بر خلاف فقه، فقه چون محل ابتلا بود دربارهٴ رجال او كار شده چندين كتاب در درايه نوشته شده چندين كتاب در رجال نوشته شده بالأخره مشخص است كه اين راوي معتبر است يا نه اما در بحثهاي تفسيري اين كار متأسفانه صورت نگرفته شما اگر به اين تفسيرهاي روايي نظير تفسير برهان تفسير نور الثقلين بعضي از بخشهاي تفسير صافي كنزالدقائق اينها كه روايات را نقل ميكنند ملاحظه بفرماييد ميبينيد روايت صحيحي كه بشود بدون تسامح يك كار مستحب را با او ثابت كرد كم پيدا ميكنيد و اگر خيلي انسان بخواهد اينها را بر فرض هم صحيح باشد مستحضريد روايت صحيح در امور عملي حجت است در مسائل علمي بايد طمأنينه حاصل بشود ولي در بين اين روايات روايت صحيحي كه قابل اعتماد باشد كم است خب پس هم خود قرآن مهجور بود اهل بيت(عليهم السلام) هم مهجور بودند و بحثهاي رجال و درايه هم درباره روايات وارده در تفسير هم مثل بحثهاي روايات وارده در فقه نيست ميماند تاريخ، تاريخ كه متأسفانه تاريخ هم چون از حوزهها دور بود درباره رجال تاريخ خيلي كم كار شده است اين مورخان كدامشان صحيحاند كدامشان ضعيفاند كدامشان حسناند كدامهايشان موثقاند يعني به اعتبار اين رجال آن درايه هم تأمين بشود و تاريخ به اين اوصاف متصف بشود اينها هم كم است بنابراين ميماند حدسهاي تاريخي اين پنج، شش وجهي كه ديروز اشاره شده است كه در بين اين وجوه پنج يا ششگانه بعضيها دو، سه وجهش را انتخاب كردند اصل دليل بر سرقت نيست تا اينكه مثلاً ريشه آن سرقت آن كمربند باشد يا آن شال باشد يا آن بتي بود كه حضرت شكست يا آن گوسفندي بود كه حضرت مخفيانه صدقه ميداد و مانند آن يا اينها ارتجالاً چنين تهمتي را به وجود مبارك حضرت يوسف زدند ﴿قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ﴾ وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) اين كلمه را در دل خود نهان كرد به اينها پاسخ نداد.
پرسش: ...
پاسخ: بله سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) ميفرمايد به اينكه ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ ناظر به تناقضي است كه در كلمات آنها هست حالا به آن ميرسيم انشاءالله كه آيا اين تناقض هست كه ايشان فرمودند يا اين نيست به هر تقدير فرمود ﴿فَأَسَرَّهَا﴾ يعني وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) اين كلمه را در درون خود نگاه داشت و براي اهميت كتمان سر اين را هم به صورت مثبت ذكر فرمود هم به صورت منفي هم فرمود ﴿فَأَسَرَّهَا﴾ اين كلمه را به عنوان راز و سر در درون خود نگاه داشت هم به صورت منفي فرمود ﴿وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ﴾ اين كلمه را اظهار نكرد پاسخ نداد آنها گفتند كه رفتند عذرخواهي بكنند كه ما اهل اين كار نيستيم و اين شخصي كه پيمانه شما در رحل او پيدا شد اين برادر ابويني ما نيست اين برادر ابي ماست او يك برادر ابويني هم دارد كه آنها هم كم و بيش اين كارها را ميكردند خواستند خودشان را تبرئه كنند وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) در اين زمينه چيزي نگفت ﴿وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارد كه اين ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ را به آنها گفته براي اينكه ظاهر حرف شما تناقض است براي اينكه از يك سو وقتي گفتند ما پيمانه ملك را گم كرديم شما سوگند ياد كرديد گفتيد ﴿تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ﴾[1] سوگند ياد كرديد كه ما سارق نيستيم وقتي سوگند ياد كرديد كه ما سارق نيستيم يعني اين قافله يازده نفره سارق نيست نگفتيد كه ما ده نفر سارق نيستيم اين يكي كه همراه ماست برادرش سابقه سرقت دارد و از او خبر نداريم كه اين را كه نگفتيد كه از خود قافلهتان خبر داديد الآن ميگوييد كه اين يكي با برادرش سابقه سرقت داشت و اين هم اگر سرقت كرد از اينها بعيد نيست خب اين حرف جور درنميآيد ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ شما از يك سو ميگوييد ما سارق نيستيم از سوي ديگر ميگوييد كه ﴿إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ﴾ اين بيان سيدنا الاستاد است لكن وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) اگر بخواهد جدال كند يك گفتگوي جدلي داشته باشد تا حدودي اين درست است اما اگر گفتگوي جدلي ندارد خود وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) ميداند كه سرقتي در كار نبود آنها گفتند ﴿مَا كُنَّا سَارِقِينَ﴾ خب درست گفتند اينجا هم سرقتي در كار نبود حالا اگر بگويد كه ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ براي اينكه شما سارقيد براي اينكه شما يوسف را دزديديد اين در صورتي است كه نه آنها حضرت يوسف را بشناسند نه حضرت يوسف خودش را به آنها معرفي كرده اين با ادبيات محاوره چطور جور درميآيد بنابراين مناسب همان است كه اين ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ را حضرت نفرمود اينكه بعضي از ادبا تمسك ميكنند ميگويند غالب گاهي به زبان است گاهي به دل گاهي آنچه را كه انسان در دل دارد ميگويند گفته است يعني در درون خود گفته است به اين دو شاهد استشهاد ميكنند يكي ﴿فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ﴾ يكي هم ﴿لَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ﴾ اين انسب به نظر ميرسد يعني به حسب ظاهر به اينها نفرمود ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ براي اينكه اينها كه بي گناه بودند آن قصه 25 يا سي سال قبل هم كه براي طرفين قابل مبادله نيست چون آنها كه نميشناختند جريان چيست نميدانستند.
پرسش: ...
پاسخ: چون آخر ظاهرش اين است كه وجود مبارك يوسف خودش را معرفي نكرد به اينها بفرمايد ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ شما با يوسف بد كرديد شما يوسف را دزديديد شما گفتيد كه گرگ او را خورده شما دروغگو هستيد آخر اين وقتي كه خودش را معرفي نكرده چگونه بفرمايد بگويد ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ ولي در درون داشته باشد اين حرف را درست است كه در درون بله باطناً وجود مبارك يوسف ميداند كه اينها هم برادر را به آن وضع با حيله بردند هم دروغ گفتند گفتند ﴿فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ﴾[2] لذا فرمود ﴿وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ﴾ اين را علني فرمود، فرمود بالأخره يك متاعي پيدا شده شما كه ميگوييد اگر او سرقت كرده است برادرش هم سابقه سرقت دارد اينها از يك مادرند پدرشان با پدر ما يكي است ولي مادرشان از ما جداست و اينها مشكل را از آن راه دارند خب اين را ممكن است حضرت به باطن واگذار كرده باشد بعد بفرمايد ﴿وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه سرقتي در كار نبود كه نه ﴿فَأَسَرَّهَا﴾ اصلاً سرقتي در كار نبود اينها اين كلمه را برگرداندند اينها يك كلمه بدي گفتند ديگر وجود مبارك يوسف اين كلمه را در دل نگه داشت و در دل فرمود ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ اين ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ همان بود كه در بحث ديروز اشاره شد كه در آيهٴ شصت سورهٴ مباركهٴ «مائده» به اين صورت است كه ﴿وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً﴾ يعني مكانت و منزلت اينها بد يا بدتر است اينجا هم همينطور است فرمود ﴿وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ﴾ اما خودش كه دارد سخن ميگويد اصلاً سخن از سرقت نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بعداً كه يكديگر را معرفي ميكنند آخر اين قصه است خواهد آمد بعد وقتي كه يكديگر را معرفي ميكنند فرمود شما ميدانيد با يوسف چه كرديد آنها گفتند كه ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾[3] فرمود ﴿أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا﴾[4] اگر كسي متقي و صابر باشد خدا اجرش را به او عطا ميكند بعد آنها هم گفتند كه براي ما طلب مغفرت بكن فرمود ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ﴾[5] آنها هم عاقبت به خير شدند و وجود مبارك يوسف هم فرمود ﴿يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ﴾[6] وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليهم) هم در جواب خواستن استغفار آنها كه ﴿يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا﴾[7] فرمود ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ﴾[8] آن براي آن مرحله است.
پرسش: ...
پاسخ: نه عيب ندارد اما آيا ظاهراً فرمود ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ يا در درون در درون فرموده و درست هم هست با او هم مطابق است اما الآن ظاهراً بفرمايد ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ براي چه بگويد براي اينكه اينها كه بي گناهي ايشان ثابت بود كار بدي هم نكردند و اگر بخواهد بگويد كه شما دروغ ميگوييد خب راه اثبات ندارد خود حضرت يوسف كه خودش را معرفي نكرده آن وقتي كه آنها را معرفي كرده فرمود بله شما كار بدي كرديد اما الآن هنوز معرفي نكرده اگر حضرت به آنها بفرمايد كه ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ اينها ميگويند چرا مكانت ما شر است ما كه سفر اول آمديم به آن وضع برگشتيم سفر دوم آمديم دهان اين اسبهايمان را بستيم كه اينها به در مغازه كسي اينها تعدّي نكنند آن مالي را كه به ما داديد برگردانديم كه مبادا اشتباهي باشد ما بديمان چيست؟ اگر حضرت بفرمايد ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ آنها بگويند آقا چرا شر شري ما چيست يوسف چه جوابي دارد مگر اينكه خودش را معرفي بكند بگويد من يوسفم و شما با برادرتان آنگاه آن ميشود پايان سوره.
پرسش: ...
پاسخ: نه اين برادرها كه نيامدند از بين ببرند كه آن برادر يوسف(سلام الله عليه) آن جريان يوسف(سلام الله عليه) را آن وقتي كه يكديگر را معرفي كردند حضرت فرمود شما كار بدي كرديد جاهليد آنها هم اعتراف كردند آمدند استغفار كردند اما الآن كه يكديگر را نميشناسند وجود مبارك يوسف بفرمايد كه ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ ميگويند چرا آخر بعد وقتي كه حضرت را شناختند عرض كردند ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾[9] فرمود ﴿أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا﴾ آن وقت به دست و پا افتادند بله ما بد كرديم توبه كرديم استغفار ميكنيم ما را ببخشيد آن وقت همين حرفها را آخر زدند هم از برادر طلب مغفرت كردند هم از وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) طلب مغفرت كردند گفتند ﴿يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا﴾[10] اما الآن ما آيه را طوري معنا كنيم كه اگر آنها پاسخ بدهند بمانيم خب نميشود اين با محاوره سازگار نيست ﴿قَالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ﴾[11] حالا اينها ديگر ناچار شدند كه به دست و پا بيفتند.
پرسش: ...
پاسخ: اگر سؤال علمي داريد وقت ديگران را هدر بدهيد وگرنه صرف سؤال كه وقتگيري است كه.
پرسش: ...
پاسخ: دارد كه حضرت باور نكرده كه حرف آنها را كه يعني به آدم هر چه بگويند آدم به دل نگيرد يا بگيرد؟ اگر به يك انسان بيگناهي بگويند تو سارقي او حليم و صبور و بردبار هست چيزي نميگويد اما به دل ميگيرد يا نميگيرد اگر آن نباشد كه ميشود لا ابالي كه «لا يبالي بما قال او قيل فيه» خب ﴿قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيرُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً﴾[12] حالا اينها به دست و پا افتادند حالا كرم و جمال حضرت يوسف را اينجا مشاهده ميكنيد به حضرت عرض كردند كه بسيار خب بنا شد كه اين برادر ما كه متهم به سرقت است بازداشت بشود مثلاً پيش شما بماند توقيف بشود به مدت معيني كار بكند درآمدي پيدا بكند كه معادل آن مال باشد برابر قانون شما ولي شما فديه بگيريد يكي از ماها را فديه او قبول كنيد ما را توقيف كنيد ما اينجا باشيم او را رها كنيد به سه دليل يكي اينكه او پدري دارد ﴿إِنَّ لَهُ أَباً﴾ كه اين مسئله ابوت و عاطفه و اينها مطرح است شما نسبت به او رحم كنيد گذشته از عاطفه داشتن پيري او هم وسيله استرحام است گذشته از پيري اين است كه اين بزرگ خاندان ماست بزرگ قبيله است بزرگ آن كنعان و فلسطين است حرمتي دارد به حرمت او رحم بكنيد اين سه وجه را براي استرحام ذكر كردند گفتند چون آخر به او دل بستهتر از ماست به همان دليلي كه قبلاً خب اگر ﴿إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً﴾ اين سه جهت درباره تك تك شما هم هست ديگر در سفر قبل گفته بودند كه ما يازده برادريم آن يكي چون مورد علاقه پدر هست و يك برادر ديگري داشتند او را از دست دادند مورد علاقه پدر هست پدر از فقدان او محزون ميشود او را حاضر نيست كه همراه ما بفرستد قبلاً اين خصوصيت را گفته بودند وگرنه اين سه خصوصيت نسبت به تمام اين ده نفر هست اگر پيشنهاد بدهند به حضرت يوسف كه يكي از ماها را توقيف كنيد ديگر نميتوانند استدلال كند كه ﴿إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً﴾ خب لك اب شيخ كبير ديگر هر كدام از اين ده نفر همينطورند خصوصيت اين برادر را در آن ديدار قبلي بيان كردند آنگاه گفتند ﴿فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ﴾ يكي از ماها را توقيف كن به جاي او ما فديه او او را آزاد كن ﴿إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ﴾ خب تو ﴿خَيْرُ الْمُنزِلِينَ﴾[13] بودي ﴿أُوفِي الْكَيْلَ﴾ بودي سفر اول محبت كردي سفر دوم محبت كردي نسبت به ديگران هم محبت ميكني اين گذشت را نسبت به ما انجام بده حالا وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) ميفرمايد ـ معاذالله ـ ببينيد اگر اينجا يك امر حقوقي باشد خب بعضيها ممكن است كفيل ديگري باشند ما يك ضامن داريم كه مسئله ضمانت است كه مسئله مال است حالا يا ضمان يد يا ضمان معاوضه به مال برميگردد يك كفيل داريم كه به تن برميگردد يك وقت يك كسي را ميخواهند ببرند زندان اين كفيل او ميشود يك وقت كسي بدهكار است اين ضامن او ميشود آن ضمان به مال برميگردد اين كفالت به تن برميگردد حالا گفتند ما كفيل او هستيم ما را بگير و او را رها كن حضرت فرمود ـ معاذالله ـ ما هرگز چنين كاري نميكنيم اين ـ معاذالله ـ يعني يك كار خلافي است اگر ما اين كار را بكنيم چرا؟ براي اينكه او كه سرقت نكرد جا براي فديه نيست ما يك توافقي كرديم كه او پيش ما باشد اما شما را اگر بخواهيم بگيريم به عنوان توقيف بايد بگيريم آخر شما كاري نكرديد كه اين را ميگويند كرم يوسفي با ـ معاذالله ـ شروع شده فرمود ما كسي را اينجا نزد خودمان نگه ميداريم نفرمود كسي كه سرقت كرده است فرمود كسي كه ما متاع خودمان را در رحل او يافتيم او را نزد خودمان نگه ميداريم همين آن وقت شما را به چه دليل نگه بداريم با شما كه توافق نكرديم و شما اگر بفهميد پشت پرده چه ميرود نهاني آن وقت حق اعتراض داريد و هرگز حاضر نيستيد اينجا نزد ما باشيد ما چه سند مشروعيت داريم كه شما را نگه بداريم ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ﴾ تاكنون همهاش سخن سرقت بود گفتند ﴿إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ﴾ آنها هم گفتند كه حالا كه ما پيدا كرديم تو سارقي همه سخن سرقت بود ولي به شخص يوسف(سلام الله عليه) كه ميرسيم اصلاً سخن از سرقت نيست فرمود ما هر كسي كه پيمانه خودمان را در رحل او يافتيم او را نزد خودمان نگه ميداريم خب شما را به چه مناسبت نگه بداريم شما به عنوان متهم السرقه بايد باشيد ديگر كه چنين نيست ﴿مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ﴾ خب ما يك بيگناهي را اينجا توقيف بكنيم اينكه ميشود ظلم كه اين برادر ماست ما قبلاً نهاني و نهايي توافق كرديم كه مهمان ما باشد شما كه اينطور نيستيد شما را به عنوان بازداشت بايد نگه بداريم خب اين ميشود ظلم ما اين كاره نيستيم آنها متوجه نميشدند كه اين پشت پرده چه گذشت فقط خيال كردند كه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) پيشنهاد اينها را نپذيرفت نسبت به اينها مهري نورزيد ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ﴾ اينها بعد از اينكه پيشنهاد فديه دادند و نااميد شدند ﴿فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ﴾ از وجود مبارك يوسف نااميد شدند آيس شدند نه مأيوس آيس شدند اينها يا از آزادي برادرشان آيس شدند كه اين ﴿مِنْهُ﴾ هم ميتواند به يوسف(سلام الله عليه) برگردد هم ميتواند به آن برادر ابيشان از خلاص و آزادي او نااميد شدند يا از مساعدت و كمك حضرت يوسف نااميد شدند ﴿فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً﴾ يك محفل خصوصي خالص تشكيل دادند كه ديگران نباشند آنگاه به گفتگو و مناجات با هم بپردازند نه زير گوشي وقتي خيلي نزديك شدند آن منادات به مناجات تبديل ميشود آن رازگوييها و آن نجواها و آن نزديك هم شدن و راز گويي كردن را ميگويند مناجات اين نجي چون مصدر يا در حكم مصدر است هم براي مفرد به كار ميرود هم براي جمع، براي جمع به كار ميرود مثل همين آيه كه ﴿مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً﴾ اَي متناجين در حال نجوا، براي مفرد به كار ميرود نظير آيهٴ 52 سورهٴ مباركهٴ «مريم» كه ذات اقدس الهي فرمود ﴿وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً﴾[14] فرمود ما وجود مبارك موسي را من جانب طورالايمن اين ايمن صفت جانب است يعني جانب ايمن كوه طور وادي ايمن وادي ايمن كه ميگويند يعني جانب ايمن وادي نه وادي وادي ايمن است حالا يك وقتي نام خاصي ميگيرد مطلب ديگر است اما وادي ايمن ما نداريم جانب ايمن وادي طور ﴿مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ﴾ يعني جانب ايمن طور ما از طرف راست كوه طور با او مناجات كرديم ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً﴾ كه اينجا نجي براي مفرد به كار رفت و در آيه محل بحث نجي براي جمع به كار رفت خلصوا متناجين يك گفتگوي سري كردند كه كسي حضور نداشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: بله غرض اين است كه جاي اينكه چه خطري هست كه حضرت فرمود ـ معاذالله ـ الآن اينجا توضيح داده شد وگرنه ـ معاذالله ـ البته بالاتر از ـ اعوذ بالله ـ است يك وقتي ميگوييم من به خدا پناه ميبرم انسان خودش را ميبيند يك وقت ميگويند نه او پناهگاه است ـ معاذالله ـ بهتر از اعوذ بالله و بالاتر از ـ اعوذالله ـ است اما بحث در اين است كه اينجا چه خطري در پيش بود كه حضرت فرمود ـ معاذالله ـ گناهي در كار نبود كه چرا فرمود گناه هست و اين ظلم است ما اگر يك بيگناهي را توقيف بكنيم خب ظلم است آنجا برادر ما بود قبلاً هماهنگي كرديم با توافق او كه او مهمان ما باشد اما شما را كه گرفتم كه نميتوانم به عنوان مهماني پذيرايي كنم كه بايد همراه كارگرها كار كنيد بالأخره خب اين ظلم است ديگر ﴿فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً﴾ در آن محفل سري و مناجات خصوصي ﴿قَالَ كَبِيرُهُم﴾ حالا كبيرهم سناً كبيرهم عقلاً يا كبيرهم جمعاً بين السن والعقل كما لايبعد اينكه از همهشان بزرگتر و خردمندتر بود اين چند تا حرف را زد ﴿أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ﴾ شما درباره اين برادر يك تعهدي به حضرت يعقوب سپرديد كه وجود مبارك يعقوب فرمود كه ﴿لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ﴾[15] شما هم سوگند ياد كرديد پيمان بستيد تعهد سپرديد كه اين پسر را سالماً برگردانيد به آن پدر اين براي اين پسر اين برادر ﴿أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ﴾ اين يكي، راجع به آن برادر قبلي هم حضرت يوسف هم كه ميدانيد چه كار بدي كرديد ﴿وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ﴾ آن را هم كه ميدانيد كه نسبت به حضرت يوسف چه تفريطي كرديد ظلمي كرديد تصميم گرفتيد به چاه بيندازيد بعد از چاه درآمد او را به عنوان غلامي فروختيد به ثمن بخس همه اين كارها را كرديد اينها سوابق سوء شماست چون اين كارها را كرديد من ديگر از اين شهري كه يوسف(سلام الله عليه) است از اين شهر بيرون نميآيم ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ﴾ برح يعني پا شد و رفت از سرزمين مصري كه يوسف در او هست از اينجا بيرون نميآيم مگر در دو حال يا پدر اجازه بدهد كه من از مصر برگردم بروم حضورش در فلسطين و كنعان يا برادرم آزاد بشود يا مرگم فرابرسد يا بالأخره خداي سبحان كه خيرالحاكمين است يك راه حلي ارائه كند وگرنه من همراه شما نميآيم ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾ اين يك، ﴿أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ﴾ در اثر آزاد شدن اين برادر يا رسيدن مرگ و علل ديگر دو، ﴿وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ حكم آنچه كه خداي سبحان بخواهد اين وظيفه من است اما شما برويد شما را هم راهنمايي ميكنم كه برويد و چه بگوييد ﴿ارْجِعُوا إِلَي أَبِيكُمْ﴾ شما اينجا نمانيد براي اينكه آن پيرمرد نگران است ﴿ارْجِعُوا إِلَي أَبِيكُمْ﴾ سال قحطي هم هست گراني هم هست آن پيرمرد هم هست نابينا هم شده نگران هم هست برويد و اين جريان را مبسوطاً شرح بدهيد ﴿ارْجِعُوا إِلَي أَبِيكُمْ فَقُولُوا﴾ نظير آن باري كه رفتيد و دروغ بافتيد و گفتيد آن طور حرف نزنيد هر چه راست هست بگوييد ﴿فَقُولُوا يَاأَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ﴾ بگوييد پدر اين برادرمان ديگر نگفتند ان اخانا آنجا چون هر وقت ميخواستند وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) را راضي كنند ميگفتند برادر ما را هر وقت ميخواهند يك اثر سوئي به اين برادر اسناد بدهند ميگويند اين پسر يعقوب است نميگويند برادر ماست ﴿إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا﴾ ما آنچه كه الآن در محضر شما ميگوييم يا در جاي ديگر شهادت ميدهيم برابر علم ماست ما طبق شواهد علم پيدا كرديم كه اين متهم به سرقت شد و سرقت كرد الآن همين را گزارش ميدهيم اين يا ناظر به اين است يا ناظر به اين است كه اگر وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) از شما سؤال كرد كه خب بر فرض او سرقت كرد سارق را كه نگاه نميدارند طبق قانون مصر شما بگوييد آنچه را كه از ما پرسيدند ما در جواب گفتيم كه ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ﴾[16] ما كه نميدانستيم اين پيمانه در رحل برادرمان پيدا ميشود كه از ما سؤال كردند كه اگر در بين اين قافله كسي باشد كه پيمانه ملك در رحل او باشد جزاي او چيست ما هم مسئله شرعي را گفتيم ما كه نميدانستيم اين پيمانه در رحل برادرمان پيدا ميشود كه ما چه ميدانستيم وضع اين است وگرنه حرفي نميزديم اينها برابر قانون مصر عمل ميكردند قانون مصر اين بود كه يك جزاي نقدي ميگرفتند يا مثلاً يك مختصري بازداشت ميكردند بعد آزاد ميكردند يا ناظر به اين است يا ناظر به اصل سرقت ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا﴾ مستحضريد كه اساس بر اين است كه در شهادت سند بايد محسوس باشد اگر محسوس نبود يك امر علمي بود يك امر حدسي بود كار كارشناسي بود آن را شهادت نميگويند ميگويند گزارش اهل خبره آن وقت آثار و احكامي كه براي شاهد است براي اهل خبره نيست حالا بايد تعدد باشد و عادل باشد و مانند آن، آن براي شهادت است مستند شهادت بايد امر حسي باشد همين مرسلهاي كه مرحوم محقق در متن شرايع نقل كرد بسياري به اين مرسله عمل كردند روايت ديگري هم البته به مضمون اين مرسله هست كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آفتاب اشاره كردند فرمود «علي مثلها فاشهد أوْدع»[17] اگر مطلب براي شما آفتابي است روشن است محسوس است برويد در محكمه شهادت بدهيد اگر براي شما روشن نيست و شفاف نيست خب شهادت ندهيد اين است كه شهادت بايد عن حسٍ باشد كار كارشناسي براساس حدس و علم است او از سنخ شهادت بيرون است اين كار كارشناسي كار اهل خبره است نه تعدد در او معتبر است نه عدل منتها وثوق بايد باشد اين اصل بحث شهادت اما گاهي انسان با قرائن علم پيدا ميكند بايد علم پيدا ميكند با علامت كارشناسي خط علم پيدا ميكند كه صبغهاي از كارشناسي دارد ولي آنها را هم به محكمه دعوت ميكنند كه شهادت بدهند اينجا همين شهدوا بما علموا ﴿مَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا﴾ و مانند اين مطرح است مطابق آنچه كه مشابه اين آن چيزي است كه ميگويند قاضي ميتواند به علم خود عمل بكند قاضي اساسش بر بينات و اَيمان است گاهي به علم هم عمل ميكند اما حدود علم قاضي و عمل قاضي به علم مشخص است كه در احكام الله است يا حقوق الله است يا حقوق الناس است اين كاملاً مرزها مشخص است در صورتي كه متهم غايب باشد با حاضر فرق دارد حق الله باشد با حق الناس فرق دارد اين چهار تا كاملاً از هم جدايند ولي گفتند ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا﴾ اين هم به مسئله سرقت مرتبط است هم به مسئله ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾[18] مرتبط است چه اينكه ﴿وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ﴾ هم به هر دو مرتبط است اين برادر بزرگ گفت به پدر پير بزرگوار بگوييد كه ما كه تعهد سپرديم مگر شما نگفتيد كه ﴿إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ اين هم جزء ﴿إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ است ما كه نميدانستيم چنين صحنهاي پيش ميآيد ما بد نكرديم امينانه برديم امينانه خواستيم برگردانيم ما چه ميدانستيم اينچنين كاري ميكند ما به شما تعهد سپرديم كه حادثهاي از طرف ما به او نرسد يك، كسي هم به او آسيب نرساند دو، اما خودش به خودش آسيب نرساند اين را كه ما تعهد نكرديم كه اين جزء ﴿إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ است ما هم كه عالم به غيب نبوديم كه او چنين كاري ميكند تا به شما تعهد نسپاريم هم به موضوع برميگردد هم به حكم هم اگر پدر از شما سؤال كرد كه چرا شما مسئله شرعي را گفتيد كه آنها برابر قانون فلسطين عمل بكنند نه قانون مصر بگوييد ﴿مَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ﴾ هم اگر سؤال كرد كه چرا برديد و نياورديد بگوييد ما بنايمان اين بود كه كسي به او آسيبي نرساند، نرساند ما به او آسيب نرسانيم نرسانديم اما تعهد نسپرديم كه او خودش به خودش آسيب نرساند كه ما چه ميدانستيم چنين حادثه تلخي در راه است ﴿وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ﴾ وقتي اين حرف را زدند شاهد هم اقامه كردند گفتند آن برادر بزرگ گفت اين حرفها را بگوييد بعد بگوييد شما از مصر بخواهي سؤال بكني ميتواني از اين قافلهاي كه با ما برگشتند از مصر به كنعان و فلسطين بخواهي سؤال بكني ميتوانيد هر دو شاهدند هم در و ديوار مصر شاهد است چون خبر پيچيد هم برويد در مصر تحقيق كنيد ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا﴾ و هم ﴿وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا﴾ با يك ايل و قافلهاي آمديم در فلسطين تنها كه نيامديم خب اين مسافرت رفت و برگشت چهل روزه را بيست روز رفتن و بيست روز آمدن در آن سال قحطي چند تا قافله با هم ميروند يك قافلهاي هم همراه ما بود آنها هم باخبرند ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا﴾ يعني آنقدر مطلب روشن است كه خود قريه ميفهمد حالا اطلاق قريه بر يك شهر بزرگي مثل مصر رواست يا نه يك مطلب و آنقدر مسئله شفاف است كه در و ديوار هم ميداند نظير آنچه كه فرزدق در مدح وجود مبارك امام سجاد گفت كه «هذا الذي تعرف البطحاء وطأته ٭٭٭ والبيت يعرفه والحل والحرم»[19] از همين قبيل است گفت در و ديوار حجاز در و ديوار مكه در و ديوار سرزمين ابطح وجود مبارك امام سجاد را ميشناسند اين ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»