84/02/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 73 الی 79
﴿قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ﴾(۷۳)﴿قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُم كَاذِبِينَ﴾(۷٤)﴿قَالُوا جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ﴾(۷۵)﴿فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دينِ المَلِكِ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَّشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ﴾(۷۶)﴿قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ﴾(۷۷)﴿قَالُوا يَا أَيُّهَا العَزِيرُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ المُحْسِنينَ﴾ (78)﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ﴾(۷۹)
ترسيمي كه قرآن كريم از يوسف صديق(سلام الله عليه) دارد اين است كه او در مسائل عبادي و الهي جزء عباد مخلص است كه خداي سبحان فرمود ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾[1] چه اينكه فرمود ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾[2] يعني هر بدي و زشتي را ما از او منصرف كرديم نه او را از بدي منصرف كرده باشيم اين صبغه الهي داشتن يوسف(سلام الله عليه) است اما چهره مردمي او را كه قرآن ترسيم ميكند به عنوان خيرالمنزلين ترسيم ميكند پس هم او نسبت به خداي سبحان عبد صالح است هم نسبت به بندگان خدا يك مسئول صالح اگر چنين است نسبت سرقت و تهمت سرقت به آن قافله نه از خود يوسف(سلام الله عليه) بود بالمباشره نه به دستور آن حضرت يوسف تسبيباً فقط يك نفر اعلان كرد كه شما سارقيد ما هيچ دليلي از ظاهر آيه نداريم كه آن اعلان كننده خود يوسف(سلام الله عليه) بود يا به دستور مستقيم آن حضرت بود آنچه را كه ما از قرآن درباره آن حضرت داريم اين است كه او نسبت به ذات اقدس الهي در امور عبادي از مخلصين بود يك و ﴿لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾[3] بود دو، و در امور مردمي هم خيرالمنزلين بود سه، كسي كه خداي سبحان نسبت به او اين همه صحه ميگذارد اين نه تسبيباً نه مباشرتاً كسي را متهم نميكند بنابراين آن گوينده يك امر طبيعي را گفته است خب مسئول توزيع كالا اگر يك پيمان گرانبهايي را گم بكند و در همين قافله هم گم شده باشد قبل از اينكه اينها حركت بكنند اين پيمانه بود با اين پيمانه ظرفهاي اينها را پر كرد همين كه اينها حركت كردند اين پيمانه گم شد اين يك امر طبيعي است كه بگويد شما گرفتيد.
مطلب دوم آن است كه برخي از مفسران احتمال دادهاند كه اين ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾[4] صبغه انشا داشته باشد نه اخبار يعني در صدد اين است كه آيا شما گرفتيد؟ اگر اين باشد كه تهمت نيست و اسناد نيست دروغ هم نيست براي اينكه كذب و صدق براي خبر است نه براي انشاء اما آنچه كه در بعضي از تفاسير اهل سنت و همچنين شيعه آمده است كه اين ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾ ناظر به آن است كه شما اي قافله شما قبلاً برادرتان يوسف را به سرقت ربوديد شما دروغ ميگوييد شما به اينكه اسناد اينكه گرگ او را ربود خبر دروغي را منتشر كرديد اينها در بعضي از تفاسير هست اما نه روايات معتبر اينها را تأييد ميكند و نه محاوره خود قرآن حامي اين برداشت است براي اينكه اينها گفتند ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾[5] فوراً آنها برگشتند گفتند شما چه چيزي گم كرديد گفتند ما پيمانه ملك را گم كرديم خب اگر ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾ يعني شما برادرتان يوسف را در 25 سال قبل دزديديد آن وقت اينها برميگردند بگويند شما چه چيزي گم كرديد ميگويند ما پيمانه گم كرديم اين صدر و ساقه حرف باهم هماهنگ نيست بنابراين همين ظاهر آيه كه امر طبيعي است تفسير بشود به جايي هم برخورد نميكند براي اينكه ما اگر ترديد داشته باشيم كه اين مؤذن يعني اين اعلان كننده نه تنها اعلام كننده است بلكه اعلان كننده است اذان است يعني اعلان است نه اعلام چون اذان است اعلان است و علني كردن است اين معلوم نيست كه از طرف حضرت گفته باشد اين امر طبيعي است خب اگر ما آن شواهد فراواني را داريم كه قرآن كريم يوسف صديق را هم چهره الهياش را هم چهره مردمياش را اينقدر زيبا ترسيم كرده است وجهي ندارد كه بگوييم ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ﴾ به يوسف(سلام الله عليه) مستند است تسبيباً يا مباشرتاً يا اگر بگوييم خود آن مسئول توزيع اين حرف را زده است يك امر طبيعي است و اگر بگوييم ﴿إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾ يعني 25 سال قبل يوسف را دزديديد غير طبيعي است براي اينكه آنها برگشتند گفتند شما چه چيزي گم كرديد گفتند ما پيمانه را گم كرديم خب ﴿لَسَارِقُونَ﴾ يعني شما 25 سال قبل يوسف را دزديديد بعد فوراً ﴿نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ﴾ اينها صدر و ذيل با هم هماهنگ نميشود اگر انشاء باشد كه در نحوه گفتن فرق ميكند تا گوينده چطور بگويد دزديدي؟ يك وقت است اين طور است يعني انشاء است منتها تعبير ادبي نيست بايد نرمتر باشد ولي خبر نيست اسناد نيست گرفتي؟ يك وقت است انسان ميگويد گرفتي، وقتي بگويد گرفتي خبر است وقتي بگويد گرفتي؟ انشاء است گاهي با آهنگ معلوم ميشود خبر است يا انشا گاهي با آن حرف مشخص ميشود اين است كه ميگويند گفتار خيلي روشنتر از نوشتار اثر دارد و محضر از هر دو اثرش بيشتر است براي اينكه رفتار و گفتار خود آن گوينده يك طور است با چه لحني گفته است آن لحن درشت و نرم كه در نوشتار نميآيد كه، فقط آن جمله ميآيد اما اين جمله را با عصبانيت گفته است يا با طنز گفته است يا با لبخند گفته است كه در نوشته نميآيد كه، آن آثاري كه محضر دارد مكتب و نوشته ندارد به هر تقدير خود گفتار هم چند طور است اين است كه امام رازي از برخي اهل تفسير نقل ميكند كه اين احتمال انشاء بعيد نيست سرش آن است كه آن مؤذّن يعني اعلان كننده گفت گرفتي؟ دزديدي؟ خب اين انشاء است اين تهمت نيست منتها تعبير ادبي لطيفي نيست ولي اگر بگويد گرفتيد خب اسناد است ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: نه استفهام كه نيست گرفتيد؟ خب ميگويند نه آنها ميگويند شما چه چيزي گم كرديد ميگويند ما صواع ملك گم كرديد نشانه اينكه اين حرف حرف رقيق است اين است كه ﴿وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ﴾ حرف همان مؤذّن است نه حرف حضرت يوسف چون آنجا از سخن حضرت يوسف مطلبي به ميان نيامده كه بگوييم حضرت يوسف اين را فرموده.
پرسش: ...
پاسخ: بله يعني منتها بين خبر و انشاء فرق است بگويند گرفتي يعني اسناد بار منفي است، گرفتي؟ اين انشاء است انشاء اسناد نيست منتها تعبير لطيف و ادبي نيست بايد طرز ديگر تعبير كند ولي اسناد نيست خبر نيست نه صدق است نه كذب نشان اين رقيق بودن حرف اين است كه خود همان مؤذّن و اعلان كننده ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾ او ظاهراً گفته است ﴿وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ﴾ نه حضرت يوسف چون حضرت يوسف در اين آيه سخني از نام مباركش نيامده همين شخص گفت اگر كسي اين صواع را بياورد ما اينقدر جعاله به او ميدهيم معلوم ميشود او جزم به سرقت ندارد نه وقتي كه جزم به سرقت نداشت اسناد سارق هم به يك كسي نخواهد بود مگر مال مسروق را اگر سارق پيدا بكند حق جعاله دارد آن مال گم شده است كه اگر كسي پيدا كرد حق جعاله دارد وگرنه مال باخته كه به مال برنده نميگويد اگر مالم را پيدا كردي آوردي من به تو اين قدر ميدهم اين نشان آن است كه جريان سرقت براي اينها مقطوع نبود.
پرسش: ...
پاسخ: نه بالأخره اگر بنا شد كسي اشتباه هم بگيرد همين شماييد براي اينكه ديگري كه نبود نوبت شما بود قبلاً ديگران آمدند بارشان را توزين كردند رفتند نوبت به شما كه رسيد اين پيمانه بود ما با اين پيمانه بارهايتان را پر كرديم همين كه شما راه افتاديد اين پيمانه گم شد پس ﴿إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾ يعني البته به صورت انشاء اما از اينكه ميگويد ﴿وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ﴾[6] و اين گفته هم گفته همين اعلان كننده است معلوم ميشود اين نه به سرقت ربط داشت نه به صورت قطع اين سرقت را به عير و قافله اسناد داد ﴿وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ﴾ من شخصاً هم عهده دارم من بالأخره مژدهاش را ميدهم يا جعالهاش را ميدهم و مانند آن بعد آنها هم گفتند كه ما سابقهمان معلوم است لاحقهمان معلوم است الآن هم كه وارد اين مصر شديم با ديگران فرق داشتيم ما تمام اين دهان همه اين شترها و اسبها را بستيم كه مبادا به يك جايي اينها دهان درازي كنند و آنچه را هم كه قبلاً در محل ما برگرداندند سرمايههاي ما را دادند ما همه آنها را برگردانديم كه نكند اشتباه باشد پدر ما اينچنين دستور داد كه اين ﴿بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا﴾ را ما همه آن اموال را برگردانديم اين دوتا شاهد عادل ما داريم هم بستن دهان اين اسبهايمان هم برگرداندن آن اموالمان كه بيش از اين صواع ميارزيد اين صواع ملك را همان طوري كه فخر رازي نقل ميكند و يكي را استبعاد ميكند و يكي را ميگويد هوالاقرب اين است كه اين سقايه بود با آن آب ميخوردند و صواع هم بود و پيمانه هم بود اما با پيمانهاي كه كيل ميكنند و يك ظرف بزرگ است كسي آب نميخورد كه صواع ملك بود اما سقايه ملك نبود سقايه درباريها نبود سقايه دواب بود اين حيواناتي كه در آن دستگاه بودند در حياط بودند اين حيوانات را با اين ظرف بزرگ آب ميدادند آن وقت همان را كردند پيمانه كه سقايه بودن به ملك اسناد داده نشد نگفتند سقاية الملك است اما صواع به ملك اسناد داده شد گفتند اين پيمانه ملك است يعني براي اوست او دستور ميدهد با اين توزين بكنيم وسيله آب خوري حيوانات منزل هم شايد در دربار هم بود اين را ايشان ميگويد هو الاقرب.
پرسش: ...
پاسخ: چرا ديگر وقتي براي ملك باشد آنكه فخر رازي نقل كرد در كتابهايش هم هست آن مكلَّل به ذهب بود مكدّر به فضه بود جواهر نشان بود اينها را هم فخر رازي نقل كرد هم مفسران ديگر و گاهي هم ممكن است يك چيزي اثر باستاني باشد كه چون براي ملك است ميارزد ولي اين را قيمتي دانستند هم مكلَّل به ذهب و فضه است كه هم در تفاسير شيعه است هم در تفاسير سني يا نه چون براي ملك است از آن جهت ارزشمند است.
پرسش: ...
پاسخ: به دستور خود حضرت يوسف(سلام الله عليه) گذاشتند اما همان حضرتي كه مشاور خاص دارد معين خاص دارد محرم اسرار دارد كه پولهاي آنها را در مرحله قبل در رحلهاي آنها گذاشته و كسي با خبر نبود ﴿وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ﴾[7] همان امين رازدار مشابه او يا همان او به دستور حضرت يوسف اين صواع را گذاشته در رحل برادرش ديگران با خبر نبودند كه لذا آنها يك امر طبيعي است بگويند ما گم كرديم بعد هم به اطلاع وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) رسيد.
پرسش: ...
پاسخ: تسبيب يعني حضرت دستور بدهد كه شما اعلان كنيد در اعلان تسبيب نبود در گذاشتن رحل تسبيب بود يعني صواع را كه گذاشته آن پيمانه را كه گذاشته در رحل اخيه اين تسبيب بود اما آنجا اعلان زدن و جارزدن كه شما سارقيد يا آيا سرقت كرديد او ديگر كار حضرت نبود لا بالمباشره و لا بالتسبيب آن يك امر طبيعي است وقتي مسئول توزيع كالا ببيند يك پيمانه ارزشمندي تا حال بود حالا نيست خب ميگويد شما برديد ديگر اين يك امر طبيعي است اين بيچاره مجرم هم نيست براي اينكه امر طبيعي است قدم به قدم هم تنزل كرده براي اولين بار وقتي ميبينيد يك پيمانه ارزشمندي گم شده همينها راه افتادند ديگر ندارند آن تعبير تند را دارد بعد نرم شده و نرمتر شده به حضرت يوسف(سلام الله عليه) اسناد ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: خب تا اينجايش كه مقدمات بود تعبيرات تندي به كار رفت ﴿إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾[8] بود اينهايش به حضرت يوسف(سلام الله عليه) برنميگردد از آن به بعد ديگر قسط است و عدل و درست است بالأخره به عرض حضرت يوسف رساندند كه ما بررسي كرديم اين پيمانه گم شده بود بررسي كرديم در رحل يكي از اينها يافتيم تكليف چيست از اين به بعد آن كار سرّي حالا ميخواهد ظهور كند.
مطلب بعدي آن است كه اين.
پرسش: ...
پاسخ: نه اذان اعلان است شما در كتابهاي فقهي خوانديد ما يك اذان اعلاني داريم يك اذان صلاتي براي نماز يك اذان صلاتي است يك اقامه اما براي وقت ظهر اعلان است نه اعلام، علني بگوييد كه الآن ظهر است آنكه در مأذنهها ميگويند اذان اعلاني است يعني به طور علن بگوييد تا همه بفهمند وقت نماز است آنكه براي نماز است أذان الصلاة است و شرايط خاص عبادي را دارد قبله بايد باشد طهارت بايد باشد و مانند آن اما اذان اعلاني كه روي مأذنه است چيزي ديگر است اين ﴿أَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ﴾[9] اعلان است بطور علن بگوييد ﴿أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ﴾[10] نه اعلام بكنيد ولو آهسته.
خب ﴿قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ﴾ شما كه سوابق ما را داريد و در مرتبهٴ اول مشخص شد مرتبه دوم، دوم مشخص شد ﴿وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: چون آن كسي كه بارهاي نهايي را ميبندد يك مأمور سري از طرف حضرت يوسف است مثل همان كسي كه مرتبهٴ اول هنگامي كه اين قافله حركت ميكردند همه پولها را يواشكي گذاشته در اين رحلها و كسي نفهميد توده مردم كه نفهميدند آن كسي كه آخرين بار تفتيش ميكند دستور ميدهد و ميپندد ديگري است آنها كه تحويل ميدهند و پيمانه را ميريزند و ظرف را پر ميكنند نوع كارگران مبتدي يا متوسطاند آنها كه سر به مهر ميكنند و اجازه خروج ميدهند ديگرانند به همان دليل كه در نوبت قبل تمام پولها را آرام در تمام اين ده بار گذاشتند و هيچ كسي نفهميد وقتي رفتند فلسطين ﴿لَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ﴾[11] الآن هم يك پيمانه را يواشكي گذاشتند كسي نفهميد خب چطور آن ده تا را كه پارسال بود هيچ كسي نفهميد اين يكي را هم امسال كسي نفهميد ديگر خب ﴿قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ ٭ قَالُوا﴾ مسئولان دستگاه حضرت يوسف(سلام الله عليه) به برادران يوسف به اين قافله گفتند كه خب حالا يك امر مشكوكي است ما يك چيزي را گم كردهايم شما هم ميگوييد ما سارق نيستيم بسيار خب ما جستجو ميكنيم اگر در رحل شما پيدا شد چه كنيم از اين به بعد معلوم ميشود كه به راهنمايي حضرت يوسف(سلام الله عليه) بود براي اينكه آنها اگر اين راهنماييها نبود برابر قانون رسمي مصر عمل ميكردند خود آن شخص را ميبردند زندان يا شلاق ميزدند يا دو برابر جزاي نقدي ميگرفتند وجوهي كه براي قانون مصر بود از اين به بعد اين محاوره و سؤال و جواب معلوم ميشود به دستور خود حضرت يوسف بود چون به اطلاع خود حضرت رساندند كه ما گم كرديم فرمود خب حالا بارها را بگرديد اين يك كار عادي است مشروع هم هست بعد هم از آنها سؤال بكني شما چگونه كسي كه متاعي در كالاي او پيدا شده مثلاً متهم السرقه است با او چه رفتاري ميكنيد هر چه آنها رفتار بكنند چون وجود مبارك يوسف ميدانست كه بالأخره جزاي متهم السرقه در سرزمين فلسطين چيست همين كار را كردند شما بگوييد جزايتان چيست آنها گفتند ﴿جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ﴾ و هر دو هم راضي شدند ميماند مسئله حفظ حيثيت، مستحضريد كه حفظ حيثيت جزء حقالناس است ما يك تزاحم داريم يك تعارض تعارض حلش به عهده مجتهد است آن براي مقام اثبات است براي ادله است يعني دوتا دليل نقلي يا يك دليل نقلي و عقلي اگر باهم در مقام اثبات و دلالت درگير شدند در عرض هم شدند ميشوند معارضين، متعارضين اگر يكي شارح ديگري بود مقيد ديگري بود مخصص ديگري بود حاكم ديگري بود وارد ديگري بود اينها در دو رتبهاند در عرض نيستند اينجا جاي تعارض نيست اما اگر هيچ كدام نسبت به ديگري ورود نداشت حكومت نداشت تخصيص نداشت تقييد نداشت شرح نبود قرينه نبود در عرض هماند وقتي در عرض هم شدند ميشوند متعارض اينجا جاي تعارض است اينجا بايد مجتهد بايد طبق آن شواهد يا جمع سندي ميكند يا جمعهاي ديگر بالأخره هر دو را در دو موطن حجت ميداند يا هر دو را طرد ميكند بنابر طريقيت يا موضوعيت راههاي خاص خودش را طي ميكند اينها براي تعارض است كه ناظر به ادله است يعني مقام اثبات است تزاحم كاري به ادله ندارد كاري به تعارض ندارد كار به ملاك دارد كار به مقام ثبوت دارد كار به مقام واقع دارد در مقام تعارض يكي حق است ديگري باطل در مقام تزاحم هر دو حق است ولي ما نميتوانيم جمع بكنيم مثل اينكه در جريان انقذ الغريق بالأخره دو نفر كه دارند در دريا دست و پا ميزنند نجات هر دو واجب است ولي قدرت نيست انسان سعي ميكند آنكه اتقاست اعلم است ازكاست او را نجات بدهد اين ميشود تزاحم يعني مهم را فداي اهم ميكنند تعارضي نيست كه يكي حق باشد ديگري باطل هر دو حق است پس ما يك تزاحم داريم يك تعارض پيدا كردن برادر و رسيدن اين برادر به حضرت يوسف و زمينه شدن براي توبه آن ده برادر و وسيله شدن براي آمدن حضرت يعقوب(سلام الله عليه) همه اينها يك اسباب عادي ميطلبند اسباب عادياش هم اين است كه اين برادر فعلا پيش حضرت يوسف بماند تا آنها بروند و كم كم روشن بشود كه اين يوسف است و او هم برادر او هست و آن ده نفر هم بيايند توبه كنند و به حضرت يوسف بگويند به اينكه ما بد كرديم و حضرت يوسف هم بگويد ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ﴾[12] و همه عاقبت به خير بشوند آن كار والا يك زمينهاي ميطلبد زمينه او تزاحم حقوق است نه تعارض ادله حفظ حيثيت واجب است بله ريختن آبرو حرام است بله اما وقتي انسان مثل اينكه پرهيز از غصب واجب است و ارتكاب غصب حرام است ولي گاهي براي نجات يك كودك يا اطفاء يك حريق انسان وارد خانه غصبي هم خواهد شد اگر يك مهمي را فداي اهم بكنند براساس باب تزاحم محذوري ندارد آن همه بركاتي كه در آينده در پيش هست و كسي پيش بيني نميكرد و نميكند به حسب ظاهر اين يك مقدمهاي ميخواهد خداي سبحان اين را به خودش نسبت داد فرمود من اين كار را كردم كه تو برادرت را به حسب ظاهر متهم بكني يعني مأموران تو برادر تو را متهم بكنند برادر تو هم در جمع اينها يك چند لحظهاي به حسب ظاهر شرمنده بشود ولي بين خود و بين خداي خود از يك سو بين خود و بين تو از سوي ديگر ميداند كه تبرئه است اين چند لحظه خجالت موقت را تحمل ميكند براي رسيدن به آن اهداف برتر فرمود اين كار، كار ماست اين تزاحم است همان طوري كه ما اجازه ميدهيم براي اطفاء حريق در مال غصبي برويد در ملك غصبي حالا خانه همسايه پدر نيست مادر نيست بچه هم در حال خفه شدن است و دارد آسيب ميبيند خب پدر و مادر هم راضي نيستند كه همسايه وارد خانه اينها بشود اينكه نميتواند بگويد اين خانه غصب است و نميتوانم بروم ولو كودك بميرد كه اين يك مهمي را بايد فداي اهم بكند اينجا از سنخ تزاحم حقوق است نه تعارض ادله خب يوسفي كه خدا او را از نظر الهي گفت من المخلصين از نظر مردمي گفت خيرالمنزلين است نقشهاي كه خدا به خودش اسناد ميدهد اگر يك وقتي ما در ارجاع ضمير گير كرديم نبايد گوش بدهيم امام راضي چه گفته زمخشري چه گفته فلان شيعه چه گفته فلان سني چه گفته قبل از هر چيزي بايد ببينيم خود قرآن چه چيزي گفته اين است معناي «القرآن يفسر بعضه بعضا»[13] نه معناي «القرآن يفسر بعضه بعضا» اين است كه اگر ما خواستيم ببينيم تقوا را طرح كنيم برويم المعجم ببينيم كه چندجا كلمه تقوا آمده اينها را جمع بندي كنيم سرهم بندي كنيم بشود تفسير موضوعي موردي تفسير موضوعي اين است كه محكماتش مشخص بشود اصولش مشخص بشود عناصر محورياش مشخص بشود خطوط كلي را در سايه او حل كنيم ولو واژه نباشد ولو لغت نباشد ولو كلمه نباشد ولو ضمير نباشد و مانند آن وقتي تبيين شد ميبينيد دلپذير است اول ممكن است گوش نواز نباشد اما وقتي تبيين شد معلوم ميشود دلپذير است فرمود شما چه چيزي گم كرديد؟ گفتند ما صواع را گم كرديد خب جزايش چيست اين است بعد همه فهميدند كار، كار حق است ميشود تزاحم حقوق ﴿فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا﴾ كه اين رد العجز الي الصدر هم در ادبيات و معاني و بيان ملاحظه فرموديد كه جزء صنايع محاورات ادبي است صدر آيه يعني اين قسمت عنوان سقايه است وسطها سخن از صواع است پايان اين قسمت باز سخن از سقايه است ميگويند رد العجز الي الصدر يعني طرزي انسان سخن بگويد كه در يك پاراگراف پايانش به اول وصل بشود ﴿ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا﴾ نه ثم استخرجه با اينكه اگر ضمير مذكر ميآورد به صواع برميگشت نزديكتر بود اما ﴿اسْتَخْرَجَهَا﴾ گفت ضمير را به سقايه برگرداند كه به اصل مطلب بخورد كه بشود رد العجز الي الصدر ﴿ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ﴾ ما اين نقشه را كشيديم كه هيچ كسي خب آن كسي كه گفت ﴿إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾ اين يك امر طبيعي بود اين عند الله معذور است آنها برگشتند گفتند چه چيزي گم كرديد اينها فوراً لحنشان را عوض كردند گفتند ما اين را گم كرديم اگر كسي پيدا كرد آورد ما به او جعاله ميدهيم جايزه ميدهيم خب لحن كاملاً برگشت فرمود اين نقشه را ما ترسيم كرديم ﴿مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ آنچه كه در بحث ديروز اشاره شد اين بود كه بالأخره آنچه كارساز است علم صالح است كه عمل صالح را به دنبال داشته باشد اگر براي ديگران خداي سبحان درجه قائل است براي مؤمن درجه قائل است براي مؤمن عالم درجات قائل است نه علم در قبال ايمان علم در قبال ايمان را ما جايي نداريم قرآن كريم حمايت كرده باشد حتي آن كريمه ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾[14] خودش به تنهايي آيه نيست اين صدر آيه است ذيلش سخن از نماز شب است ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾[15] اول سخن از نماز شب و پرهيز از آخرت و وارستگي است وگرنه خب علم چهارتا كلمه انسان علم خوانده يك كالايي است بالأخره ابزار كسب اين را ما نديديم قرآن كريم حمايت بكند علم منهاي تقوا همان آيه سخن از قانت بودن و ﴿آنَاءَ اللَّيْلِ﴾ بودن و ﴿يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾ است ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ يك علمي است كه سمت دار و جهت دار باشد ديگر وگرنه يك وبالي است براي آدم اگر در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» از رفعت درجه و درجات سخن به ميان آمده آنجا سخن از مؤمن بي علم و مؤمن عالم است در آيهٴ يازده سورهٴ مباركهٴ «مجادله» اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا﴾ اوايل كه حضرت دعوت ميكرد اينها گوشهايشان را ميگرفتند از كنار كعبه يا غير كعبه عبور ميكردند كه صداي حضرت به گوش آنها نرسد كم كم شيفته اين حرفهاي دلپذير و گوش نواز شدند و مجلس حضرت ميآمدند ديگر مجلس جا نبود آيه نازل شد كه بالأخره شما نشستيد اگر يك كسي تازه وارد شد ديگر مربع ننشينيد چهار زانو ننشينيد مقداري تنگتر بنشينيد دوستانهتر بنشينيد كه اين آقا كه تازه وارد است وارد شده خجالت نكشد جا پيدا كند ﴿تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ﴾ وقتي به شما گفتند يك كمي جمعتر بنشينيد نگوييد به ما سخت ميگذرد بالأخره جمعتر بنشينيد كه ديگري هم جا بگيرد ﴿فَافْسَحُوا﴾ جا بدهيد ﴿فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ﴾[16] خدا به شما فسحت ميدهد در جاي ديگر شما اگر به ديگري جا داديد خدا منزلت به شما عطا ميكند ﴿وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا﴾ اگر گفتند حالا شما يك ساعت سخنراني حضرت را گوش داديد شما بلند شويد نوبت را به ديگري بدهيد باز هم بلند شويد اگر ديديد جا هست خب بنشينيد اگر ديديد هيچ چاره نيست مگر اينكه شما بلند شويد تازه وارد بنشيند همان كار را بكنيد ﴿وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾ اين يك، ﴿وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[17] يعني «اوتوا العلم منكم درجات» اين درجات تمييز است براي اين يرفع دوم تميز يرفع اول محذوف است يعني ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾ درجة ﴿وَالَّذِينَ﴾ يعني «و يرفع الله الذين اوتوا العلم درجٰت» هرجا سخن از ايمان و علم است علم مؤمن است سخن از درجات است در سورهٴ «مجادله» اينطور است در همين بحث جريان حضرت يوسف صديق(سلام الله عليه) همينطور است در جريان سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه از علم حضرت ابراهيم خليل(سلام الله عليه) سخن به ميان آمده آنجا هم همينطور است وقتي ادله و احتجاجات حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) را نقل ميكند آيهٴ 83 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ﴾ اينجا هم سخن از علم توحيد است و علم استدلالي است و علم با ايمان براساس اين درجات در كتابهاي قرائت هم ﴿دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ﴾ خوانده شد هم ﴿دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ﴾ خوانده شد كه اين با تنوينش معروف است وقتي اين حرف را زدند ﴿وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ﴾ ذي علم را درباره حضرت يعقوب فرمود ﴿وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ﴾[18] كسي كه علمش را از ديگري ميگيرد از ذات اقدس الهي ميگيرد ميشود ذو علم اما ذات اقدس الهي ذو علم نيست علم است طبق همان بيان نوراني كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به هشام فرمود مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) نقل كرد كه به هشام فرمود خدا را نعت ميكني؟ عرض كرد آري فرمود «هات» خدا را وصف كن ببينم چگونه وصف ميكني عرض كرد «هو السميع البصير» و مانند آن حضرت فرمود «هذه صفة يشترك فيها المخلوقون» خب ديگري هم سميع است و عليم است بصير فرقش با خدا چيست عرض كرد پس شما بفرماييد فرمود خدا «هو نور لاظلمة فيه و حياة لا موت فيه و علم لاجهل فيه و حق لاباطل فيه»[19] او نفس العلم است علم ذاتي اوست نه اينكه مشتق باشد ذات ثبت له المبدأ از آن قبيل نيست بعدها سخن از بساطت مشتق مطرح شد اگر علمي قائم به ذات بود اين عليم است بذاته لازم نيست كه حتماً يك ذاتي باشد يك مبدئي باشد كه اين مبدأ به آن ذات تكيه كند بلكه اگر خود اين مبدأ عليم كه علم است خودش قائم به ذات بود فهو علم و عليم بذاته بنابراين ذات اقدس الهي ذو علم نيست كه از جاي ديگر گرفته باشد حالا يا خود كفا باشد كه خودش زحمت كشيده يافته يا از ديگري گرفته خود كفا بودن كه فعل فاعل نخواهد كه خود شيء از قوه به فعليت بيايد اين محال است بر فرض قبول اين محال اگر «معاذ الله» ذات اقدس الهي ذاتاً عالم نباشد علم را بعد كسب بكند اين در مقام ذات جهل و نقص معاذ الله پس او علم است اين ذو علمي كه اينجا به كار رفته يعني ذات ثبت له العلم به اين معنا خداي سبحان فوق اين است اگر ما اين را اينچنين معنا كرديم پس فوق هر ذي علمي عليم است آن وقت اين عليم به همان معنايي است كه وجود مبارك امام صادق به هشام فرمود نه آنكه ديگري ميگويد ذات ثبت له المبدء «و فوق كل ذي علم عليم» بعد آنها در اين صحنه حالا كه روشن شد به اينكه در رحل برادرش پيدا شده است آنها خب به سرقت مثلاً تن در دادند ﴿قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ﴾ اگر اين بنيامين اين برادر ابي ما اين مثلاً صواع را سرقت كرده يك برادر ديگري هم داشت معاذ الله او هم قبلاً سرقت كرده بود براي او پنج يا شش وجه ذكر كردند كه سه وجهش در بعضي از تفاسير آمده پنج يا بيش از پنج وجهش در تفسير فخر رازي آمده كه چگونه اين برادرها سرقت را به حضرت يوسف اسناد دادند گفتند بعد از اينكه يك كمربندي از حضرت اسحاق(سلام الله عليه) به خواهر حضرت اسحاق كه عمه حضرت يوسف(سلام الله عليه) ميشود به آن خواهر رسيد آن كمربند را يا شال را آن عمه به اين كمر يا گردن حضرت يوسف بسته بود و نخواست مثلاً از او جدا بشود و به بهانه اينكه اين را سرقت كرده است خواست پيش خودش نگهدارد بعد از اينكه حضرت يوسف چون مادرش مرده بود پيش عمهاش تربيت شده يعني بزرگ شده بود آن عمه اين شال يا كمربند را به كمرش بست گفتند اين كمر بند را او گرفته يا حضرت گاهي كه براي دامداري براي رمه داري ميرفتند گاهي مخفيانه گوسفندي را به مستمند ميدادند يا براي ديگري را مسئول تغذيه بودند و به مستمند ميدادند پنج، شش وجه ذكر كردند براي اتهام سرقت كه از آنجا ميگويد يوسف(سلام الله عليه) سابقه سرقت دارد ـ معاذ الله ـ
پرسش: ...
پاسخ: يعني دروغ گفته باشند خب حالا ولي نقل نكردند كه اين دروغ محض است كه الآن دروغ گفته باشند خب بايد داعي داشته باشند بگويند برادرش هم دزديده بايد يك چيزي باشد انگيزهاي باشد وجود مبارك يوسف چون خيرالمنزلين بود اين حرف اينها را شنيده و در دل نگه داشت ﴿فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ اين قال به قرينه ﴿أَسَرَّ﴾ يك به قرينه ﴿لَمْ يُبْدِ﴾ دو، يعني در دلش گفته نه به اينها گفته خب اگر به اينها گفته ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ اينها ميگويند ما حرف بدي نزديم كه چرا ﴿شَرٌّ مَّكَاناً﴾ هستيم چرا منزلت ما بدتر از ديگري است اين ﴿وَقَالَ﴾ گاهي استدلال ميكنند به اينكه قول به معناي گفتار دروني است به شهادت اين آيه كه دوتا شاهد در آن هست يكي ﴿فَأَسَرَّهَا﴾ يعني اين را سر قرار داد اظهار نكرد يك، يكي هم ﴿وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ﴾ دو، با اينكه فرمود ﴿أَسَرَّ﴾ با اينكه فرمود ﴿لَمْ يُبْدِ﴾ فرمود ﴿قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ اين ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ يعني مكانت شما منزلت شما از ديگران پست تر و بدتر است مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ شصت گذشت در آيهٴ شصت اينچنين بود كه ﴿وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً﴾ يعني مكانت اينها منزلت اينها بدتر از ديگري است حضرت فرمود در درونش كه ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ تا روشن شود سر شر بودنش.
«و الحمد لله رب العالمين»