84/02/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یوسف/آیه 69 الی 76
﴿وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَي يُوسُفَ آوَي إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾(69)﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا العِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾(70)﴿قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ﴾(۷۱)﴿قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ المَلِكِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ﴾(۷۲)﴿قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ﴾(۷۳)﴿قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُم كَاذِبِينَ﴾(۷٤)﴿قَالُوا جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ﴾(۷۵)﴿فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دينِ المَلِكِ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَّشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ﴾(۷۶)
همانطوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) اولين باري كه خواست يوسف(عليه السلام) را به همراه برادران بفرستد وثيقه نگرفت چون يك امر عادي بود منتها نصيحت عادي را كافي دانستند زيرا رفتن اطراف شهر و صبح رفتن و عصر برگشتن يك امر عادي بود بر خلاف سفر طولاني تقريباً چهل روزه و سال قحطي حالا اين برادرها كه آمدند آنچه كه مربوط به يوسف(سلام الله عليه) است و آنچه كه مربوط به يعقوب(سلام الله عليه) اين است كه اولياي الهي از آن جهت كه مكلفاند برابر ظواهر شريعت عمل ميكنند يك سلسله علوم غيبي هم خدا افاضه ميكند و مأمور نيستند كه به آن علم ملكوتي عمل بكنند طبق مناسبتهايي كه در آيات قبل داشتيم اين جريان مطرح ميشد كه ائمه(عليهم السلام) ميدانستند چه زماني شهيد ميشوند ميدانستند در كربلا چه خبر است در جنگهاي صفين و اينها چه خبر است در نوزدهم و 21 چه حادثهاي نزد ميآيد و مانند آن لكن علم اگر طبق ظواهر شرع باشد حجت است و بايد برابر او عمل كرد اما علمهاي ملكوتي حجت شرعي نيست كه انسان برابر با او عمل بكند لذا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اينكه برابر دو آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «توبه» ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ﴾[1] تمام اعمال مردم را ميداند و بلكه ميبيند و اعمال حضور آن حضرت عرضه ميشد چه اينكه الآن عرضه ميشود فرمود: در محكمه من برابر بينه و يمين عمل ميكنم «انما اقضي بينكم بالبينات والايمان»[2] آن علم ملكوتي در قيامت ظهور ميكند و برابر او بهشت و جهنم مطرح است اين علم ظاهري در دنيا ظهور ميكند و برابر او يا زندان است يا آزادي است يا محاكمههاي عادي است حد و تعزير و قصاص و امثال ذلك است بعد هم اعلام فرمود ما بنا بر اين نداريم كه برابر آن علم ملكوتي عمل بكنيم اگر كسي بينه خلافي آورد يا سوگند خلافي ياد كرد و از محكمه ما مالي را حراماً برد «قطعة من النار» را به همراه دارد ميبرد آن را هم ما ميبينيم ولي بنابر آن نيست در بحثهاي قبلي به اين نتيجه رسيديم كه علمهاي ملكوتي حجت شرعي نيست كه برابر او كسي عمل بكند گاهي خداي سبحان دستور ميدهد حالا يا مععجزه است ارهاس است كرامت است هرچه هست نظير كار خضر(سلام الله عليه) عمل بشود اما آن رسمي نيست در قضا و داوريهاي حضرت امير(سلام الله عليه) هم همين است گاهي يك سلسله كرامتهايي مشهود ميشود ولي آنها چه مسئله از آنها ميپرسيدند چه خودشان سمت قضا و داوري را به عهده داشتند برابر با اَيمان و بينات حكم ميكردند در حالي كه از همه اسرار با خبر بودند همين قصهاي كه براي بعضي از كشته شدههاي جبهه جنگ از وجود مبارك رسول خدا نقل شده است كه يك كسي در جبهه جنگ كشته شد عدهاي حضور حضرت مشرف شدند گفتند ما تسليت بگوييم يا تبريك تسليت بگوييم براي اينكه يك افسري را از دست داديم تبريك بگوييم براي اينكه چنين جواني را تربيت كرديد حضرت فرمود نه به من تسليت بگوييد «كلا ان الشملة التي اخذها من غنائم الخيبر لتشتعل عليه نارا»[3] فرمود ايشان در جنگ خيبر يك سرقتي از غنايم مسلمين كرده است الآن آن مال مسروق در كنار قبرش شعلهور است خب بنا بر اين نيست كه به اين علم عمل بشود و با اَيمان و بينات عمل بشود جريان حضرت خضر اينطور بود جريان حضرت يوسف اينطور بود جريان حضرت يعقوب اينطور بود و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: نه علمي كه بشر عادي دارد حجت است تخصيص نخورده ديگر اما علمهايي كه خداي سبحان براساس الهام غيب عطا ميكند آن را كه نخواسته است علمهايي كه انسان براساس شواهد و براساس بينات و براساس قرائن پيدا ميكند اين مطلقا حجت است تخصيص نخورده آنها تخصصاً خارج است.
مطلب ديگر اين است كه وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه).
پرسش: ...
پاسخ: نه آنجا هم كه مشهود است آنها اسرار غيبيه و نهاني است نه اينكه نميدانستند آنها كل جريان را اعلام ميكردند كه چنين حادثهاي اتفاق ميافتد و مانند آن مخصوصاً جريان كربلا يا جريان حضرت امير خود حضرت در همان آن ليله نوزدهم ميفرمايد: قسم به خدا امشب همان شب است بعد ميفرمود: «دعوهن فانهن صوايح يتبعها نوائح»[4] اين اردكها را رها كنيد اينها فعلاً صيحه ميكنند يك عده نوحهگرها پشتسر اينها هستند همه اينها را حضرت فرمود به هر تقدير يك چيزي كه شايد بيستها بار ذكر شده شايد من پنجاه، شصت بار همين مسئله را اينجا مطرح كردم يك كسي كه تازه از راه رسيده اگر گفتند كه امام جماعت بايد رعايت اضعف مأمومين را بكند معنايش اين نيست كه اگر كسي ركعت چهارم رسيده امام جماعت برگردد ركعت اول معنايش اين است او بايد گوش بدهد حرفهاي قبلي را هم بخواند شايد پنجاه شصت بار اين حرفها را ما اينجا گفتيم خب.
مطلب ديگر اين است كه وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) هم بين ظاهر و بين باطن جمع كرد هم ما را به اين كار تشويق كرد برخيها بر اساس افراط علمزدهاند به همان بحثهاي علمي و تجربي اكتفا ميكنند ميگويند دعا چيست ـ معاذ الله ـ صدقه چيست؟ صلح رحم چيست؟ توسل چيست؟ اينها خب اين يك تفريطي است برخيها گرفتار افراطاند به همان صدقه و صلهٴ رحم و امثال ذلك بسنده ميكنند بدون اينكه از مسائل تجربي و علوم استفاده كنند وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) جمع كرد بين افراط و تفريط فرمود به اينكه يعني طرد كرد افراط و تفريط را جمع كرد بين غيب و شهادت بين ظاهر و باطن فرمود: ما يك دستوري داريم كه خودمان را عمداً در معرض خطر نيندازيم و يك دستوري هم داريم كه برابر غيب بايد توكل كنيم توسل كنيم بسياري از جاها را نميدانيم كار را بايد به عليم بسپاريم و مانند آن شما عمداً خودتان را به معرض خطر نيندازيد در دروازه ورودي كه ايست بازرسي هست يازده نفر با اين قيافه ناشناس وارد بشويد بالأخره متهم ميشويد تا بازرسي كنند و جستجو كنند و بفهمند شما بيگناهيد در سال قحطي و گراني مدتها طول ميكشد لذا ﴿لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ﴾[5] اين يك امر پيشبيني ظاهري است كه خردمندانه اين كار را كرد بعد فرمود به اينكه كار اساسي به دست ديگري است بايد توكل بكنيم ماهم توكل ميكنيم اين جمع بين تجربه و تجريد است جمع بين غيب و شهادت است جمع بين علم و توسل علم و توكل و مانند آن است اينچنين نيست كسي بگويد من دارو ميخورم چه كار دارم اثر بكند يا نه دعا يعني چه؟ ـ معاذ الله ـ صله رحم يعني چه؟ بالأخره اگر كسي بخواهد بيماري خوب بشود حداقل پنج مرحله دارد كه هيچكدام در اختيار او نيست به كدام طبيب مراجعه كند در بين اين همه اطبا كه اشتباه نكند بايد فكرش راهنمايي بشود به يك طبيبي كه حاذق است و متخصص در اين رشته است خب چه كسي عهدهدار عدم اشتباه و سهو و نسيان طبيب است دهها بار ممكن است يك طبيب اشتباه بكند چه كسي فكر طبيب را هدايت ميكند به تشخيص واقعي بيماري اين يك راهنمايي ديگري ميخواهد بعد از تشخيص بيماري چه كسي فكر طبيب را هدايت ميكند به تشخيص داروي معالج كه طبيب در تشخيص بيماري اشتباه نكرده لكن در تشخيص داروي معالج ممكن است يك كسي گرفتار جهل سهو و مانند آن بشود يك راهنما ميخواهد بعد از اينكه اين سه مقطع درست شد حالا به كدام داروخانه برويم كه آنها حواسشان جمع باشد داروها را اشتباهي نپيچند مگر اتفاق نيفتاد در خيلي از موارد داروخانه دارو را اشتباهي پيچيده بعد از اينكه اين مقطع چهارم هم تمام شد در خيلي از موارد آن پرستار دارو را اشتباهي ميدهد يا علل و عواملي پيش ميآيد كه مشكلي دارد در موقع عمل كردن يا بر فرض او بهموقع دارو را رساند اين مزاج را بايد پذيراي تأثير آن دارو قرار بدهد قدم به قدم كار به دست ديگري است يعني نه قابل پيشبيني است از نظر علمي نه قابل كنترل است از نظر عملي و قدرت خب اگر علماً و عملاً ما شمالاً و جنوباً و شرقاً و غرباً به جهل و سهو و نسيان محدود بوديم بالأخره بايد به كسي مراجعه كنيم كه اين مشكلات را او بلد است ديگر اين ميشود توسل بگوييم كه ما با دعا و توسل مسئله را حل ميكنيم اين برخلاف نظام است خود ذات اقدس الهي اسباب قرار داد علل قرار داد داروها را آفريد گفت برويد تحقيق كنيد اسرار الهي و آيات الهي با همين علم مشخص ميشود شما هرچه عالمتر بشويد اسرار الهي را بهتر درك ميكنيد بنابراين جمع بين غيب و شهادت اين است كه صدقه و توسل و توكل و امثال ذلك در جاي خود مراجعه به مسائل علمي و طبي و امثال ذلك هم در جاي خود وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) اين دوتا راه را به همه ما آموخت كه يك تكروي چه در علم چه در توسل اين يا افراط است يا تفريط يك وقت است برابر معجزه كسي بخواهد حل بشود آن هيچ حرفي در او نيست اما معجزه بر خلاف عادت است عادت بر اين است كه خداي سبحان برابر با علم و دارو و مانند آن مشكل ما را حل كند آن كمبود را هم توسل و توكل و نيايش و صدقه و صله رحم حل بكند وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) فرمود ما هر دو كار را بايد بكنيم جايي كه در معرض خطر است خب چرا وارد بشويد من به شما سفارش ميكنم كه وارد نشويد و كمبود اين راه را هم من با توكل حل ميكنم و چون آنچه را نميدانيم بيش از آن مقداري است كه ميدانيم من به شما صريحاً بگويم اعتراف بكنم كه اين توصيهٴ من همهٴ كارها را انجام نميدهد مشكل را حل نميكند ولي ما موظفيم برابر اين علوم و قواعد عمل بكنيم ﴿وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ﴾[6] لذا هر دو قسمت را وجود مبارك يعقوب انجام داد اينكه خداي سبحان فرمود ﴿إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ﴾[7] اين سهم تعيين كننده دارد يعني آن قدم به قدم كاري است كه ما يادش داديم و او دارد پياده ميكند چه اينكه درباره يوسف(سلام الله عليه) فرمود اين نقشهاي است كه ما كشيديم او دارد پياده ميكند اينها ميشوند مظاهر اسماي الهي اينها ميشوند موحدان توحيد افعالي كه همه كارهايشان برابر با راهنمايي الهي است اينها ميتوانند بگويند نه تنها صلاتي و نسكي بلكه ﴿مَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[8] اينها حيات و مماتشان به رهبري آن معلم غيبي است در بحبوحه جريان خدا درباره حضرت يعقوب فرمود: ﴿إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ﴾ يعني اين جزئياتي كه ميبينيد به راهنمايي ما بود و همه هم اثر كرد در بحبوحه جريان حضرت يوسف(سلام الله عليه) فرمود: ﴿كَذلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ﴾ ما اين نقشه را به يوسف يادش داديم كه اين بين سه تا مسئله جمع كرد كه الآن مشروحاً به عرضتان ميرسد كه بخشي از آن هم در ديروز ذكر شده كه هم علم است هم توسل است هم امنيت داخلي است هم امنيت خارجي اين كاري است كه وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) انجام داده.
پرسش: ...
پاسخ: دعا يعني آنها كه ندارد در همان مفاتيحالجنان يا ساير امور آنها را هم دستور دادند كه شما مراجعه كنيد ببينيد طبيب حاذق چه ميگويد حتي در روزه ماه مبارك رمضان گفتند كه اگر طبيب حاذق گفت ضرر داد اين روزه جايز نيست اول ميگويند واجب نيست بعد ميگويد جايز نيست مراجعه به طبيب را هم در مفاتيحالجنان و كتابهاي فقهي و اينها هست دعا هم هست اين جمع بين غيب و شهادت است الآن يك كسي ميخواهد روزه بگيرد نميدانيد بگيرد يا نگيرد خب بر او لازم است كه برود با طبيب حاذق مراجعه كند و بر او هم لازم است كه به راهنمايي طبيب حاذق اگر مسلمان و متدين و متعهد است عمل بكند ديگر طبيب حاذق كه ميگويد ضرر دارد الآن بايد روزه نگيرد بعد بايد قضايش را به جا بياورد پس جمع بين علم است و توسل علم است و توكل در اين بخش كه وجود مبارك يعقوب اين كارها را كرده فرمود: ﴿وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ﴾[9] اينها هم وارد شدند خداي سبحان ميفرمايد: ﴿وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا﴾[10] ما بايد يك توسعهاي در مستثني منه قائل بشويم تا اين استثنا بشود متصل وگرنه ظاهرش استثنا منقطع است براي اينكه حاجت يعقوب جزء آن امور مستثنيمنه نبود كه حالا يكي را خارج بكند اين كارها را كرده ﴿وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ﴾[11] اينها همه شان ذوعلماند، ذوعلماند، ذوعلماند، چون علم اينها به اينها داده شده است آن كسي كه ذو علم نيست و خود علم است ذات اقدس الهي است اين است كه فرمود: ﴿فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ﴾ اين ناظر به آن است كه ديگران ذو علماند و خداي سبحان عليم است اين روايت نوراني هم از هشام نقل شده است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) اين هشام بن حكم كه از شاگردان خاص حضرت امام صادق(سلام الله عليه) بود در آن بخشهاي علوم عقلي مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل ميكند كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) ابتدائاً از او سؤال كرد كه «اتنعت الله [تعالي]»[12] آيا خدا را نعت ميكني؟ وصفي براي خدا ذكر ميكني؟ عرض كرد بله فرمود: «هات»خدا را وصف كن بگوييم چگونه وصف ميكني عرض كرد «هو السميع البصير» فرمود: «هذه صفة يشترك فيها المخلوقون» خب خيليها سميعاند خيليها بصيرند خيليها عليماند فرق خدا و ديگران چيست؟ هشام عرض كرد پس شما بفرماييد فرمود: خدا كه عليم نيست خدا علم است شما مشتق ميگوييد تا براي شما ثابت نشود كه اين مشتق عين مبدأ است حق نداريد بگوييد خدا عليم است اما وقتي فهميدي كه اين مشتق عين مبدأ است نه «ذات ثبت له المبدأ» از آن به بعد ميتواني بگويي خدا عليم است چنانچه قرآن هم آمده «هو نور لاظلمة فيه و حياة لاموت فيه وعلم لا جهل فيه»[13] خدا كه حي نيست آن طوري كه شما خيال بكني كه «ذات ثبت له المبدأ» بعدها در اصولي تثبيت شده است كه در مشتق ذات اخذ نشده واگر نبود اين روايت تحقيقي كه اين حرفها نبوده ديگران همانطوري كه ميگفتند عليم يعني «ذات ثبت له العلم» فرمود: عليم اگر يك علمي قائم به ذات باشد عليم است ديگر چون ذات است يك و هر چيزي براي خودش ثابت است دو، پس اين ذاتي است ثبت له العلم يعني ذات له نفسه حيات هم همينطور است خود حيات حي بالذات است ديگري حي بالحيات است علم عليم بالذات است ديگري عليم بالعلم است فرمود: «حيات لا موت معه نور لا ظلام معه علم لا جهل معه» نگو خدا عليم است بگو علم است بعدها فارابيها و امثال فارابيها تربيت شدند مسئله صرف الشيء لا يتثني و لا يتكرر را ذكر كردند اگر در اينگونه از موارد سخن از يعقوب و امثال يعقوب از انبياي الهي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است ميفرمايد اينها ذو علماند و خدا خود علم است و علم اگر قائم به ذات بود ميشود عليم چون صفت عين ذات است چه بگوييم الله چه بگويي علم يكي است خود اين علم قائم به ذات است علم در ماها حالا وصف است يا عرض است و مانند آن بالأخره ذاتي ميطلبد كه علم به او تكيه كند اما درجه عاليه علم آن است كه قائم به ذات است خود علم قائم به ذات است آن علمي كه قائم به ذات است عين ذات حق تعالي است او عين هستي است او عين علم است او عين حيات است و مانند آن پس بنابراين اينكه فرمود ذو علم است يعني كسي به او عطا كرده آن كس كيست؟ ماييم ﴿إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ﴾[14] يعني اين كارهايي كه انجام داده جمع بين غيب و شهادت جمع بين دعا و علم جمع بين دعا و توكل علم و توكل علم و توسل اينها را ما به او ياد داديم كه جمع كند بين علم و شهادت.
پرسش: ...
پاسخ: كجا؟ بله آن در سورهٴ مباركهٴ «يونس» مبسوطاً بحث شد ديگر آنجا خوشگماني بود ديگر گمان كرد ما سخت نميگيريم كمالي است آن هم قبلاً معنا شد كه لن نقدر است نه لن نقدُر قدر يقدر يعني فشار ميآوري من قدر عليه رزقه يعني تنگ گرفته شده ﴿يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ﴾[15] يَقْدِر غير از يقدُر است يقدِر يعني تنگ گرفتن او گمان كرده كه ما فشار نميآوريم خب گمان خوبي است اين مدح و حمد وجود مبارك يونس(سلام الله عليه) است كه انا عند حسن ظن حبيبي همه ما بايد اينچنين خداي سبحان بشناسيم به او حسنالظن داشته باشيم كه نسبت به ما مهربانانه رئوفانه بزرگ وارانه رفتار بكند فشار نميآورد ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ﴾[16] يعني «لن نضيق عليه».
پرسش: ...
پاسخ: علم حضوري درباره خدا همينطور است درباره غير خدا اين علم را ديگري به ايشان داده انسان كه ذاتاً واجد اين علم نيست كه الآن علومي كه انبيا دارند اين علوم حضوري را خداي سبحان داد ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: نه خب انسان ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[17] اين در سورهٴ مباركهٴ «نحل» است فرمود خداي سبحان كه انسان را آفريد هيچ چيزي نميدانست ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾ تا اين مجاري ادراك را به كار بگيريد و عالم بشويد اين مجاري ادراك ابزار كارند و ذات اقدس الهي هم به شما علم عطا ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: بالأخره علم حضوري مسبوق به جهل است يعني هر كسي علم حضوري دارد قبلاً نداشت بعد پيدا كرد خدا به او داد ديگر چه حصولي چه حضوري اينطور نيست كه اگر علم حضوري شد ذاتي آدم بشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه منظور آن است كه علم حضوري نسبت به ديگران مسبوق به عدم است يعني ذات بود و علم نداشت ديگر اينطور نيست كه اگر يك علم حضوري شد بشود عين ذات خيلي از چيزهاست كه انسان حضوراً عالم ميشود اما قبلاً داشت بعد به او افاضه ميشود خب مثل همين وحي و نبوتي كه اينها دارند علم حصولي نيست علم حضوري است بعد خداي سبحان به اينها عطا كرده است ميفرمايد: دو مرتبه درباره حضرت يعقوب(سلام الله عليه) تجليل شده يكي بالصراحه كه فرمود: ﴿وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ﴾[18] يكي هم بالتلويح فرمود: ﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[19] يعني قليلشان ميدانند اينجا تقريباً چون در مقام تحديد است مفهوم دارد اكثري نميدانند يعني اقلي ميدانند و وجود مبارك يعقوب جزء اقلي است پس دو بار از يعقوب(سلام الله عليه) حمد و ثنا به عمل آمده يكي بالصراحة كه ﴿إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ﴾ يكي اينكه جزء اقلي است نه جزء اكثري خب حالا وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) براي پذيرايي مهمانها آمده است اينها هم وارد شدند از دروازههاي متفرق وارد شدند و كوي و برزن مصر را طي كردند و وارد دربار وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) شدند ﴿وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَي يُوسُفَ﴾ حالا اين در موقع پذيرايي سفرهها را جدا كرده اتاقها را جدا كرده جاهاي نشستن را جدا كرده اينها را ديگر آيات نقل نكرده اينها ديگر برميگردد به قصص زير مجموعه تاريخ وقتي كه ديدار خصوصي با برادرش بنيامين داشت ﴿آوَي إِلَيْهِ أَخَاهُ﴾ برادر را مأوا داد ارجعه الي نفسه يك ديدار خصوصي با او داشت بعد آن راز نهفته را باز كرد فرمود ﴿إِنِّي أَنَا أَخُوكَ﴾ قبلاً گفتگوها فراوان بود آنها گفتند يك برادري داشت سر اينكه وجود مبارك يوسف فهميد يك برادري را نه به حسب ظاهر نزد يعقوب هستند اينها گفتند يك برادر ديگر ابويني هم داشت و آن مثلاً مسافرت كرد و او را گرگ دريد و اينها لذا آن برادر ابويني مورد علاقه يعقوب است مورد انس يعقوب است نزد پدر است ما آمديم اين بحثها قبلاً گذشت وجود مبارك يوسف به برادرش بنيامين فرمود ﴿إِنِّي أَنَا أَخُوكَ﴾ برخيها خيال كردند كه ﴿إِنِّي أَنَا أَخُوكَ﴾ منظور اين است كه تو كه برادرت را از دست دادي اين ديگران برادران ابويني هستند تو برادر ابويني نداري من به منزله برادر تو هستم كه برادر نوعي و عاطفي و اينها هستم اين با اين جمله اسميه و تقديم انا بر اخوك سازگار نيست يعني تنها كسي كه برادر توست من هستم نه اخوك انا ﴿إِنِّي أَنَا أَخُوكَ﴾ همان كه تو او را از دست دادي من همانم بعد يكديگر را شناختند و اين صحنه اين ﴿إِنِّي أَنَا أَخُوكَ﴾ باعث شد كه وجود مبارك يوسف او را آشنا كرده و او هم شناخته كه يوسف برادر اوست چه اينكه در آيه نود وقتي برادران يوسف به حضرت يوسف ميگويند آيا تو يوسفي؟ فرمود آنها گفتند ﴿إِنَّكَ لأنتَ﴾[20] يوسف آيهٴ نود ﴿قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي﴾ اين ﴿وَهذا أَخِي﴾ سابقه دارد وگرنه همه شما برادر من هستيد اگر چنانچه وجود مبارك يوسف خواست بگويد اين برادر من است خب آن ده نفر هم برادر او بودند اينكه ميگويد من يوسفم ﴿وَهذا أَخِي﴾ يعني ما قرارمان را قبلاً گذاشتيم هم او من را شناخت هم من او را شناختم برادر ابوينيمان را قبلاً شناسايي كرديم ﴿أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي﴾[21] اين ﴿وَهذا أَخِي﴾ را در آن مجلس ﴿إِنِّي أَنَا أَخُوكَ﴾ مشخص كرده است كه فرمود من برادر ابويني تو هستم پس ﴿فَلا تَبْتَئِسْ﴾ اين ﴿فَلا تَبْتَئِسْ﴾ مثل لا بأس عليك بأس و حزن و اندوه و غم همه را بگذار كنار آنچه كه قبلاً كردند ﴿فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ آنچه هم در پيش داري ﴿فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ كه اين فعل مضارع است و مفيد استمرار چون هنوز حوادثي در پيش داري مسئله ساق و سقايه و اينها در پيش است مسئله اتهام سرقت در پيش است مسئله بازداشت در پيش است اينها ﴿فَلا تَبْتَئِسْ﴾ غمگين نباش اسرار هم اين است اگر بخواهي نزد ما باشي يك راه دشواري را بايد باهم طي كنيم ولي نگراني در كار نيست ﴿فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نه بما عملوا نه گذشتهها گذشت برخي از امور هنوز در پيش است لابأس عليك ﴿فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين حالا دلگرم شد اين بخواهد وجود مبارك يوسف بخواهد برادر خود را نزد خود نگه بدارد در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه هيچ راهي ندارد بگويد اين برادر من نزد من باشد همه آن ده نفر اعتراض ميكنند ميگويند ما تعهد سپرديم سوگند ياد كرديم پدر از ما ميخواهد و پدري كه آن سابقه تلخ را ديده است بالأخره از ما ميخواهد نگران است ما حاضر نيستيم بخواهد به يك بهانهاي اين برادر را نگه بدارد بهانه دستش نيست يك كاري بايد بكند كه مثلث تأمين بشود دستگاه حكومت اعتراض نكند يك، برادرها بپذيرند دو، پذيرش برادرها مورد امضاي دستگاه حكومت باشد سه، اين سه تا مسئله است اين سه تا مسئله را وجود مبارك يوسف حل كرد و راه حل اين است كه اگر كسي متهم به سرقت بود در مصر اينچنين نبود كه متهم به سرقت را بگيرند و او را بازداشت كنند بگويند برابر با آن مال مسروق مثلاً چند روز بايد كار بكني نزد ما باشي حالا يا به عنوان استرقاق يا غير استرقاق تا آن بهاي سرقت داده بشود اين نبود يك جزاي متهم به سرقت در منطقه فلسطين و كنعان و اينها اين بود كه خود متهم به سرقت را بازداشت ميكردند اين دو، سه اگر خود سارقي كه بيگانه از مصر است وارد مصر شده در اين قافلهها كه خارج از مصرند وارد مصر شدند به اين امر رضا دادند دستگاه حكومت هم امضا ميكند اين سه، نه اينكه دستگاه حكومت بگويد ما متهم السرقه را الا و لابد شلاق ميزنيم و رها ميكنيم اگر دستگاه حكومت امضا نكند پيشنهاد و قانون اين كاروانها را بگويد الا و لابد ما بايد بزنيم و بعد رها بكنيم يا دست ببريم و بعد رها بكنيم اين مشكل حل نميشود پس با دوتا مسئله حل نميشود با سه تا مسئله حل ميشود يعني با جزا وكيفر ابتدايي مصر اين نيست كه متهم السرقه را بازداشت كنند يعني استرقاق كنند نزد خود نگه بدارند يك جزاي رسمي فلسطين و كنعان اين است كه متهم السرقه را ميگيرند دو، اين جزاي رسمي كه از اين كاروانها شنيده شده مورد امضاي حكومت وقت است سه، حكومت وقت هم اين را امضا ميكند لذا بعد از اينكه اين پيمانه را در رحل اخيه گذاشتند و به حسب ظاهر گم شد و بعد جستجو كردند و پيدا كردند قبل از اينكه پيدا بكنند اول از اينها اقرار گرفتند كه شما با متهم السرقه چه ميكنيد آنها گفتند به اينكه ما متهم السرقه را خصوص آن سارق را تحويل مالباخته ميدهيم ما اين كار را ميكنيم ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ﴾ ما بنايمان اين است بعد از اينكه اين را قبل از اينكه هنوز سقايه را از رحل بگيرند اين پيمان و اين اقرار را از اين كاروان گرفتند مسئولين اجرايي و قضايي مصر هم اين را پذيرفتند كه بله اين كار هم در دستگاه ما قابل قبول است ما اصراري نداريم كه سارق را الا و لابد دست ببريم يا شلاق بزنيم و رها كنيم يكي از راهها هم اين است كه هرچه آنها پيشنهاد دادند ما عمل ميكنيم گرچه قانون ما اين نيست كه ابتدا او را استرقاق كنيم ولي قانون ما اين است كه اگر خود كاروان چنين پيشنهادي داد ما بپذيريم پس يك مسئله اين است كه كاروان قانونشان اين است كه ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾ يك مسئله دوم اين است كه قانون ابتدايي مصر اين نيست مسئله سوم اين است كه قانون مصر اين است كه اگر كارواني چنين چيزي را پيشنهاد داد امضا ميكنند براساس اين تثليث اين نقشه گرفت وجود مبارك يوسف هم كه به برادرش گفته بود ﴿فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين هم نگران نبود اينچنين نبود كه حالا در بين جمع خجالت بكشد و رنگ و رخسارش سرخ بشود و بيايد از خود دفاع بكند نه به طور عادي بود براي او بالأخره قابل تحمل بود پس اين متهم السرقه در حقيقت بري بود و خودش هم ميدانست با توافق قبلي بود و اين نقشه گرفت فرمود: ﴿كَذلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دينِ الْمَلِكِ﴾ در يك شرايط بحراني قحطيزده يك كسي بخواهد مستقيماً بر خلاف قانون مصر عمل كند كه نميشود كشور را اداره كرد در سالهاي قحطي قافلهها هر روز در راهاند اين سال گراني و قحطي هم هست ممكن است يك سرقت چندبار اتفاق بيفتد هر كسي را بازداشت بكنند كه نميشود اگر در يك كشوري خلافي اتفاق افتاد برابر قانون همان مملكت عمل ميكنند قانون مملكت يكي تأسيسي است يكي امضايي، تأسيسي آن است كه يا شلاق ميزنند يا آزاد ميكنند يا جريمه نقدي و مانند آن امضايي آن است كه اگر كاروان يك پيشنهادي داد اين امضا ميكنند شايد همه پيشنهادها را هم امضا نكنند برخي از پيشنهادها امضايي است و اين از پيشنهادهاي امضايي بود اين نقشه ميمون و مباركي كه خداي سبحان به يوسف آموخت و عمل شد حالا ملاحظه بفرماييد ﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ﴾ اين هم وسيله پيمانه بود هم وسيله آبخور بود اينكه ميبينيد ضميرها گاهي مذكر است گاهي مؤنث ضمير مذكر است نظير اينكه ﴿وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ﴾ گاهي ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾ ﴿مَن وَجَد﴾ گاهي ضمير مؤنث است ﴿ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ﴾ به لحاظ سقايه ضمير ميشود مؤنث به لحاظ صواع ضمير ميشود مذكر ﴿جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخيهِ﴾ اين جعل چون دستور آن حضرت بود مخفيانه جعل به خود حضرت اسناد داده شد ﴿ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ﴾ تأذين ظاهراً آن نداي مكرر است با صداي رسا چند بار گفتند ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ﴾ عير يعني قافله مجموعه يك افرادي كه بارهايي را روي شتر و امثال شتر حمل ميكنند ميشود عير قافله ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾ يك امر عادي هم هست بالأخره يك كسي يك پيمانهاي كه حساس است گران است براي ملك است گم بشود خب بالأخره آنها هم تلاش و كوشش ميكنند بگيرند اين جمله ﴿وَأَقْبَلُوا﴾ معترضه است برادران يوسف «اقبلوا عليهم و قالوا ما ذا تفقدون» نه قالوا و اقبلوا قالوا در حالي كه ﴿وَأَقْبَلُوا﴾ چون اينها پشت كرده بودند ديگر داشتند ميرفتند اينها از پشت صدا زدند يعني مأموران مصر از پشت صدا زدند ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾ آنها برگشتند گفتند چه گم كرديد «اقبلوا عليهم و قالوا ما ذا تفقدون» اين ﴿وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِم﴾ بين قول و مقول قرار گرفته «و اقبلوا عليهم قالوا ماذا تفقدون» ما كه سرقت نكرديم شما چه چيزي گم كرديد؟ ﴿قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ﴾ آنجا سقايه بود اينجا صواع است آنجا چون اضافه نشده بود با «الف» و «لام» ذكر شده كه مشخص است اينجا چون اضافه شد مشخص است صواع است ما يك پيمان خاصي را گم نكرديم صواع ملك را گم كرديم آنجا هم السقايه ناظر به همان سقايه معهود است كه با او كيل ميكردند لذا او را با «الف» و «لام» ذكر كردند اين را اينجا بدون «الف» و «لام» ذكر شده بعد از طرف وجود مبارك يوسف مستقيم يا غير مستقيم يك جعالهاي شده كه هر كس اين را پيدا كرده آورده ما يك حِمل بعير به او ميدهيم ميبينيد لحن خيلي نرم و نرمتر شد اول سخن از ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾ است خب انسان كارگر دست پاچه ميشود ميگويد شما گرفتيد ديگر بعد سخن از نفقد است بعد سخن از ضاله است تقريباً هر كسي گم شده ما را پيدا كرده و آورده اينقدر به او ميدهيم خب اين جعاله است جعاله براي كسي است كه متاعي را گم بكند نه اينكه كسي را سرقت بكند كه فرمود ما چيزي را گم كرديم اين ضاله ما را اگر شما پيدا كرديد آورديد شما كه متهم نيستيد در حقيقت هر كسي پيدا كرده ما يك بار گندم يك بار شتر به او گندم ميدهيم مثلاً ﴿وَلِمَن جَاءَ بِهِ﴾ يعني كسي اين صواع ما را آورده ﴿حِمْلُ بَعِيرٍ﴾ آن باري كه روي دوش است به آن ميگويند حِمل باري كه درون است به آن ميگويند حَمل مادر حمل دارد ابر حمل دارد كه اينها حاملات باراناند چون در درون ابر است نه پشت ابر اين بارهاي بيروني را ميگويند حَمل بارهاي دروني را ميگويند حِمل درباره انسانها هم گفتند به اينكه اينها در قيامت يك حَمل بدي دارند ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾[22] در سورهٴ مباركهٴ طه آيه 111 اين است ﴿وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ كساني كه حمل دارند باري روي دوششان است اينها در قيامت ضرر ميبينند.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينكه آنها براي اولين بار وقتي گم كردند خب كارگر به حسب ظاهر اين است ديگر ميگويند قافله شما گرفتيد ديگر براي روز روشن صواع گرانقيمت ارزنده تا الآن كه شما بوديد اين بود همين كه راه افتاديد اين گم شده معلوم ميشود شما گرفتيد ديگر ما كه جايي نرفتيم خود صواع هم كه پا ندارد كه لابد شما گرفتيد آنها برگشتند گفتند كه چه چيزي گم كرديد؟ فوراً نايب خاص هم آمده گفته كه اين سنخ جعاله است هر كسي اين را پيدا كرده ما اين يك بار گندم به او ميدهيم ميبينيد لحن سه تاست اولين بار آن كارگران جزء ميگويند شما سرقت كرديد بعد يك كمي نرمتر ميشود ميگويد چه چيزي گم كرديد ميگويند ما صواع ملك گم كرديد بعد از طرف ملك جعاله و كفاله و اينها هم كفيل مشخص ميشود هم جعاله مشخص ميشود ﴿لِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ﴾ اين يا خود يوسف(سلام الله عليه) يا نماينده مخصوص او گفت اين به عهده شخص من است اين چيزي نيست كه ما بگوييم ديگران اجرا بكنيم اين جعل را در اين جعاله من شخصاً ميپردازم آن روز هم يك بار گندم براي همه حياتي بود.
پرسش: ...
پاسخ: اينها بيچارهها چه ميدانستند آن كه ﴿جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخيهِ﴾ او كه اعلام نكرده كه اين كارگر جزء ديدند كه اين پيمانه گرانقيمت و حياتي كه صواع ملك است نيست خب امر طبيعي است كه تا حال بود اين قافله حركت كردند اين مفقود شده لابد اينها بردند ديگر سال قحطي و گراني هم هست شخص معيني را هم متهم نكردند لحن آيه هم در سه مقطع كاملاً رقيق شده آنها هم لابد از خودشان دفاع كردند برادران يوسف گفتند قسم به خدا ما كه قبلاً آمديم الآن هم بررسي كرديد آخر ما بررسي در دروازه مصر داديم ما بار اولمان نيست قبلاً ما را راه داديد قبلاً آمديم ما را ميشناسيد و تحقيق هم كرديد هنگام بازرسي ما نه براي فساد آمديم كه در اينجا فسادي بهپا كنيم نظم را به هم بزنيم ما اصلاً اين كاره نيستم ما اين ﴿مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ﴾ يعني در سرزمين مصر به نحو عام هرگونه تباهي و گناه را نفي ميكند بعد ﴿مَا كُنَّا سَارِقِينَ﴾ هم نفي خاص بعدالعام است كه اصلاً ما اين كاره نيستيم حالا آنها هم گفتند بسيار خب ما چيزي را گم كرديم ميگرديم ﴿قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُم كَاذِبِينَ﴾ بالأخره ما چيزي را گم كرديم و اگر باشد در كاروان شماست در بار شماست حالا اگر در بار شما پيدا كرديم چه؟ اينها ديگر از اينجا طليعه نقشه است خب وگرنه يك كسي كه در يك كشوري است به نام مصر اين ديگر از اين متهم سؤال نميكند كه شما در سرزمينتان به متهم السرقه چگونه كيفر ميدهيد كه اين معلوم است نقشه است ﴿فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُم كَاذِبِينَ﴾ خب بالأخره يك كشور قدري مثل مصر كه از كاروان غريب سؤال نميكند كه قانون شما چيست كه اين برابر قانون خودشان ميخواهد عمل بكند اين ميخواهد آن مثلث را درست بكند شما چه كار ميكنيد ما اين كار را نميكنيم ولي كار شما را امضا ميكنيم اين سه تا مسئله است ﴿فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُم كَاذِبِينَ ٭ قَالُوا جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ﴾ ما در سرزمين فلسطين و مصر اگر متهم السرقه داشته باشيم مال خودمان را مال كسي پيدا بكنيم خود آن سارق را حالا يا استرقاق ميكنيم يا يك مدتي نگه ميداريم نزد خودمان همين را اينها از اينها اقرار گرفتند گفتند قانون شما اين است بعد چون ميدانستند به دستور حضرت آمدند و گشتند و اول بارهاي آن ده برادر را گشتند در آن نبود و بعد از همه بار اين يكي را گشتند و در آن پيدا كردند گفتند ما هم آنچه كه قانون شماست آن را هم امضا ميكنيم گرچه قانون ما اين نيست ولي ما برابر قانون شما هم عمل ميكنيم ميبينيد اين سه تا مسئله است اين تثليث را وجود مبارك الهي نقش خاص خود ميداند.
«و الحمد لله رب العالمين»