83/10/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 120 تا 123
﴿وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءَكَ فِي هذِهِ الحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ ﴿وَقُل لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ﴾ ﴿وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ﴾ ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾
حقبودن تمامي قصههاي قرآن كريم
اين قسمت پايان بخش سورهٴ مباركهٴ هود است و خلاصهٴ مطالب اين سوره را به صورت جمع بندي ارائه ميفرمايد فرمود آنچه كه ما از داستان انبيا و امم گذشته بازگو كردهايم از جريان نوح تا جريان شعيب و مانند آنها (عليهم السلام) اينها حق است همان طوري كه اصل قرآن را بر اساس ﴿بالحق انزلناه و بالحق نزل﴾[1] نازل فرمودند قصص قرآني هم اين چنين است در بخشهاي قبل هم داشتيم كه فرمود ما داستان انبياي گذشته را به حق براي شما بازگو ميكنيم اينطور نيست كه در اين قصص مثلاً افسانهاي خلافي و مظنه و گماني راه پيدا كند در سورهٴ مباركهٴ كهف آيه 13 به اين صورت است ﴿نحن نقص عليك نبأهم بالحق﴾[2] آنچه حق است بدون كم و زياد ما براي شما بازگو ميكنيم چون كل قرآن بر اساس ﴿و بالحق انزلناه و بالحق نزل﴾[3] وارد شده است بر اساس ﴿من اصدق من الله قيلا﴾[4] وارد شده است و قوله الحق وارد شده است بنابراين اين داستانهايي كه تاكنون براي شما بازگو شد و به شما ارائه شد هم حقيقت داشت في نفسه درست بود و هم ما درست نقل كرديم يعني هم نقل حق است هم منقول حق است حق بودن منقول اين است كه آنچه كه در خارج واقعيت داشت موفقيت انبيا بود و شكست مخالفان آنها حق بودن نقل اين است كه ما اين قصه را درست نقل كرديم بدون كم و زياد و چيزي را از او فروگذار نكرديم اين قصص كه نقل ميشود چندين فايده دارد يكي تثبيت فؤاد است اينكه فرمود ﴿نثبت به فؤادك﴾ اين چنين نيست كه مخصوص وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد امت اسلامي هم در اين فايده سهيماند قصه اين سهم را دارد كه علوم تجربي را هماهنگ علوم تجريدي ميكند يعني با برهان تجريدي با آن مفاهيم انتزاعي ثابت ميشود كه خدا هست و قيامت هست و وحي و نبوت هست و اگر كسي اين برنامهها را اطاعت كند كامياب ميشود و اگر تمرد كند سقوط ميكند اينها مفاهيم كلي است قصه امور تجربي است كه به اين امور تجريدي ضميمه ميشود آن وقت نمونهاش اين است كه جريان حضرت نوح اين طور بود جريان حضرت ابراهيم و انبياي ديگر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين طور بود يعني آنچه را كه ما به طور كلي گفتيم به طور عيني و مصداق خارجي در خارج واقع شده است لذا آن برهان اگر چنانچه سهم تعيين كنندهاي در معرفت داشته باشد چه اينكه دارد
ثبات قلب، يكي از ثمرات قصههاي حق
اين قصص سهم تعيين كنندهاي در ثبات و استقامت دارد چه اينكه داشته است فرمود ﴿و كلاً نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فؤآدك﴾ براي ضميمه كردن علوم تجربي به تجريدي و عيني به ذهني هم به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد به ياد اين صحنهها باشيد هم به امت اسلامي در قرآن آياتي از اين قبيل كم نيست كه ميفرمايد ﴿واذكر في الكتاب ابراهيم﴾[5] ﴿واذكر في الكتاب موسي﴾[6] ﴿و اذكر في الكتاب﴾ كذا يعني به ياد اينها باش به ياد انبياي گذشته بودن يعني اين مردان الاهي قبل از شما اين وظايف را گرفتند ابلاغ كردند مقاومت كردند سختيها را تحمل كردند و پيروز شدند تو هم به ياد اينها باش اگر يك پيامبري يك مقدراي مثلاً صحنه را خالي كرد درباره او هم هشدار ميدهد كه ميفرمايد مثل او نباش ﴿و لا تكن كصاحب الحوت﴾[7] مثل يونس نباش كه صحنه را ترك كني خب «واصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل»[8] پس نقل اين قصهها در درجه اول براي تثبيت فؤاد است و پايداري و استقامت است اگر فرمود ﴿فاستقم كما امرت و من تاب معك﴾[9] به قرينه ﴿و من تاب معك﴾[10] ميتوان استظهار كرد كه اين ﴿ما نثبت به فؤادك﴾ و فؤاد من تاب معك آنها هم بايد همراه تو مستقيم باشند اين قصص در تثبيت فؤاد آنها سهم تعيين كننده دارد براي اينكه هم تو مأمور به استقامتي هم پيروان تو اين قصص تجربي در تثبيت فؤاد تو و فؤاد پيروان تو كه مأمور به استقامتند سهمي دارد ﴿ما نثبت به فؤادك﴾ اين فايده اين قصهها
وجود حقايقي در قصص قرآني به منظور احتجاج با اهل كتاب
﴿و جائك في هذه الحق﴾ ما اين قصص انبيا را از چند جهت براي شما بازگو ميكنيم يكي هم تثبيت فؤاد است يكي به عنوان جدآلاحسن است كه شما با اهل كتاب در ميان ميگذاريد براي اينكه قصص انبياي آنها جريان حضرت موسي جريان حضرت عيسي (سلام الله عليهما) در كتاب آنها هست و ما همين قصه را به بهترين وجه بيان ميكنيم و آنها كتمان ميكنند و گاهي هم به آنها ميگوييم ﴿فأتوا بالتوراة فاتلوها ان كنتم صادقين﴾[11] شمااگر واقعاً محقيد و راست ميگوييد آن كتاب را كه مخفي كردهايد آن تورات الاهي را ارائه كنيد ببينيد حرفها همين است يا نه آنچه را كه در كتابهاي آنهاست پيامبر امي بدون اينكه از كسي درسي بخواند يا آن كتابها را اصلاً ببيند برابر آنها گزارش ميدهد نقل قصص در اين جهت هم سهمي دارد و اين حق است هم در قسمت جدآلحق است هم در قسمت برهان حق است كه ﴿ادع الي سبيل ربك بالحكمه﴾[12] اين ﴿بالحكمه﴾ همان قابل انطباق بر حق است
قصههاي قرآن، موعظه و تذكر براي مؤمنان و تهديدي براي مشركان
بعد فرمود ﴿و جاءك في هذه الحق و موعظة و ذكريٰ للمومنين﴾ كه اين ﴿موعظة و ذكري﴾ به مومنين تعلق ميگيرد و حق به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) البته براي حضرت هم ﴿موعظة و ذكري﴾ هست چه اينكه براي مومنين هم حق خواهد بود لكن بهره كافي حق را پيامبر ميبرد و بهره شافي هم مورد نياز آنچه كه مورد نياز مؤمنان است ﴿موعظة و ذكري﴾ است ﴿و جائك في هذه الحق و موعظة و ذكريٰ للمومنين﴾ گرچه ﴿موعظة و ذكري﴾ للناس است به دليل اينكه قرآن ﴿هدي للناس﴾[13] است لكن آنها كه بهرهمندند مؤمنانند در برابر وحي در اين حوزه وحي كساني كه حضور دارند عبارت از شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است بعد مومنان و پيروان آن حضرتند بعد مخالفان و متمردان درباره اين مجموعه اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ هود به اين صورت خطاب ميكند ميفرمايد نقل داستان انبيا براي تثبيت قلب است از يك سو و تعليم حق است از سوي ديگر و مسائل اخلاقي و حقوقي است و ﴿موعظة و ذكري﴾ است از سوي سوم لكن آن بركات را پيامبر و پيروان آن حضرت (صلّي الله عليه و آله و سلّم) استفاده ميكنند اما متمردان و مخالفان كه نه از تثبيت فؤاد سهمي دارند نه از حق تعلم ميگيرند نه از ﴿موعظة و ذكري﴾ طرفي ميبندند به آنها هشدار بده كه ديگر آنچه كه ممكن بود ما به عنوان اتمام حجت به شما گفتيم ﴿و قل للذين لايومنون اعملوا علي مكانتكم انا عاملون﴾ مشابه اين در آيات قبل هم داشتيم كه ذات اقدس إلاه اولاً مردم را هدايت ميكند دستور تقوا ميدهد تقوا يعني پرهيز اگر آنها بيراهه رفتند راه را براي بازگشت اينها به عنوان توبه باز ميكند بعد به اينها مهلت ميدهد اگر ساليان متمادي همين تمرد و تنمر اينها گذشت نه برگشتند نه متقي شدند آنگاه ديگر به اينها دستور تقوا نميدهد تهديد ميكند فرمود ﴿قل اعملوا ما شئتم﴾[14] اين ﴿قل اعملوا ما شئتم﴾[15] كه قبلاً هم مشابه آن را داشتيم شبيه آن است كه وقتي يك پزشك معالج به بيماري دستور ميدهد راهنمايي ميكند دستور پرهيز ميدهد او ناپرهيزي ميكند بيمارياش زمينگيرش ميكند و ديگر راه علاجش بسته است آن اواخر كه به طبيبش مراجعه ميكند طبيب ميگويد شما ديگر پرهيز نداري هر غذايي كه خواستيد ميل كنيد اين بايد بفهمد كار گذشته است چون چه طور ميشود آدم مريض بشود و هر چه بخواهد بخورد آزاد باشد اينكه طبيب ميگويد شما پرهيز نداري يعني كار گذشته است منتها حالا او نميفهمد كه اين معنايش چيست خيآلميكند كه به درمان نزديك است اين مسئله ﴿فاتقوا الله مااستطعتم﴾[16] ﴿اتقوا الله حق تقاطع﴾[17] ﴿و لْيتق الله ربه﴾[18] آن مآلبيماراني است كه قابل درمان است اما اگر معاذالله كسي به جايي برسد كه در اثر ناپرهيزي در آستانه سقوط حتمي است آنجا خدا ميفرمايد ﴿اعملوا ما شئتم﴾[19] هر كاري خواستيد بكنيد بعد پشت سرش تهديد را ذكر ميكند ﴿اعملوا ما شئتم﴾[20] چه طور ميشود انسان آزاد باشد هر كاري دلش خواست بكند بكند
سخن فخررازي زمينهساز استخفاف حقالله
يك حرفي جناب فخر رازي از بعضي از علماي سنت نقل ميكند كه آن زمينه را براي بعضي از فكرهاي تقريبا كج انديشان هم آماده كرده است فخر رازي در ذيل اين آيهاي كه قبلاً بحث شد ﴿و ما كان ربك ليهلك القري بظلمٍ﴾[21] يكي از معاني و وجوه محتمل اين بود كه خداي سبحان ملتي را كه مشرك باشند كافر باشند آنها را از بين نميبرد اگر مثلاً حقوق مردم را ضايع كردند مسائل اجتماعي را مسائل سياسي را رعايت نكردند آنگاه ممكن است اينها را از بين ببرد يعني ﴿بظلمٍ﴾ يعني بشركٍ بكفرٍ اين يكي از محتملات بود فخر رازي اين را از بعضي از علماي اهل سنت نقل ميكند ميگويد اين آقايان كه ﴿بظلمٍ﴾ را اين چنين معنا كردند گفتند ان حقوق الله تعالي مبناها علي المسامحة والمساهلة حق خدا راجع به مسئله حجاب نماز اطاعت كردن روزه گرفتن حج رفتن اينها بر اساس تسامح و تساهل است كرديد كرديد نكرديد نكرديد خيلي خدا نميگيرد اما مسائل ديگر را مثلاً مانند آن را بايد مواظب باشيد اين فكر منحوس از دير زمان بوده است خب چه طور بشود انسان با شرك زندگي كند و خدا او را همين طور رها بكند يا با كفر او را رها بكند اينكه ايشان در همين ذيل همين آيه سورهٴ مباركهٴ هود ﴿و ما كان ربك ليهلك القري بظلم و اهلها مصلحون﴾[22] اين چنين از بعضي از فقهاي اهل سنت نقل كرده است كه «ان حقوق الله مبناها علي المسامحة والمصالحة» خب چرا؟ حقوق الله چرا مبناي بر مسامحة است بر مصالحة است؟ حقوق خدا مثل حقوق خلق خدا مبناي بر دقت و حساب رسي و مانند آن است بلكه درباره شرك كه فرمود ﴿ان الشرك لظلم عظيم﴾[23] خدا كه ظالم را رها نميكند مخصوصاً كسي كه گرفتار ظلم عظيم باشد در اين گونه از موارد حالا يك بحثي هم مربوط به پايان اين سوره است كه فخر رازي نوشته كه اين سوره را من وقتي به پايان بردم تفسير اين سوره به پايان رسيده است كه مطابق بود با سآل٦٠١ هجري قمري «تمت السورة بحمد الله و عونه» اين چنين گفت «تم تفسير هذه السوره قبل طلوع الصبح ليلة اثنين من شهر رجب ختمه الله بالخير و البركة سنة احدي و ست مأه» اين را سحر تمام كردند قبل از طلوع صبح اين بخش از تفسير تمام شده در ماه رجب سآل٦٠١ ه.ق بعد هم دارد كه «و قد كان لي ولد صالح حسن السيرة فتوفي في قربة في عنوان شبابه و كان قلبي كالمحترق بذلك السبب» بعد هم درخواست دعا و اينها كردند اين رسم اين بزرگان بود كه ميگفتند اين كتاب چه زماني تمام شده در چه روزي تمام شده در چه مكاني تمام شده غرض آن است كه آن تعبير كه تسامح و تساهل در حقوق خداست اين از در دير زمان از بعضي از آقايان اهل سنت رواج داشته است و خيآلميكردند خداي سبحان با معصيت كاري انجام نميدهد در حاليكه معصيت را كه به اين بخشهاي حق اللهي برميگردد به عنوان ظلم عظيم ياد كرده است
تهديديبودن جمله ﴿إعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ﴾
به هر تقدير فرمود راجع به امت اسلامي آنهايي كه مومنانند فرمود اين موعظه است ﴿و ذكري للمومنين﴾ اما آنهايي كه متمردند امت بودن را نپذيرفتند تهديد كرده است فرمود
سؤال: ... جواب: آن با او فرق ميكند با ﴿اعملوا ما شئتم﴾[24] هماهنگ است آن هم البته تهديد است كه ﴿و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المومنون﴾[25] اما اينجا لسانش لسان تهديد تندي است فرمود همان سر جايتان باشيد هركار كه خواستيد انجام بدهيد بعد به پيامبر فرمود كه شما منتظر وعده ما باشيد آنها منتظر وعيد ما يك حادثه پايان بخش كه اتفاق ميافتد به سود اسلام است و ضرر كفر و كافران فرمود ﴿ و قل للذين لايومنون اعملوا علي مكانتكم﴾ روي همان مرتبه و منزلت و مكتب و مقام و مرامي كه داريد روي همان هر چه دلتان خواست بكنيد ما هم رفتار خودمان را داريم اين نظير ﴿لكم دينكم و لي دين﴾[26] است اين پلوراليزم و تصحيح و كثرتگرايي و اينها نيست اين هشدار است و تهديد نه اينكه شما راهتان را برويد ما راهمان را ميرويم اين بعد از اينكه راهنمايي كردند كه راه بيش از يكي نيست به كجروان فرمود شما كه كجراهه ميرويد حالا منتظر عذاب الاهي باشيد ﴿ و قل للذين لايومنون اعملوا علي مكانتكم انا عاملون ٭ وانتظروا انا منتظرون﴾
جايگاه عقل، قبل و بعد از ايمان به وحي
در اثناي بحثهاي قبل اشاره شد عقل گرچه حجت خداست و نور الاهي است اما بسياري از مسائل را نميفهمد و ادراك عقل اين است كه چارهاي جز وحي و نبوت انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) نيست گاهي سؤآليا اشكآلمطرح ميشو كه عقل خيلي چيزها را ميفهمد مخصوصاً اگر اهل تهذيب و تزكيه باشد بر اساس ﴿ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا﴾[27] خيلي چيزها را ميفهمد اما اين ذيل سؤآلو اشكآلاين بعد از قبول وحي است يعني بعد از اينكه عقل قبول كرده كه خيلي از چيزها را نميفهمد وقتي به وحي ايمان آورده است به دستور وحي عمل كرده است از بركات تعليمات وحي كمك ميگيرد بله آن وقت فرمود ﴿ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا﴾[28] يعني اگر چنانچه دستورات الاهي را انجام داديد آن مواردي را كه بايد متعبد بوديد بوديد آنچه را كه عقلتان به آن نميرسيد ولي تعبداً ايمان آورديد مقبول هست بركاتي هم نصيب شما ميشود كه يكي از آنها ﴿يجعل لكم فرقانا﴾[29]
سؤال: ... جواب: آن تقواي فطري است كه خدا به همگان داده است وگرنه آن ميشود دور وگرنه ميشود دور آن تقواي فطري را خداي سبحان به همه داده است كه فرمود ما انسان را طاهر آفريديم اين «كل مولود يولد علي الفطرة»[30] همين است
سؤال: ... جواب: خب بسيار خب همه را خداي سبحان سالم آفريد ولو آنها از سلامت خودشان را انداخته باشند به سوء اختيارشان پس عقل با آن سلامت فطري ميتواند وحي را بپذيرد وقتي وحي را پذيرفت به دستور وحي عمل كرد خيلي از بركات نصيبش ميشود اين يكي اما عقل خيلي از چيزها را نميفهمد براي اينكه شما الان انواع و اقسام ماهي هايي كه در درياست انواع و اقسام دابههايي كه روي زمين است انواع و اقسام پرندههايي كه روي فضاست از علم از عقل سؤآلكنيد كه آيا جميع خواص اينها را ميدانيد كه اينها هيچ ضرر مادي ضرر معنوي به انسان نميرسانند در بسياري از اينها ميگويند لست ادري اين وحي است كه بايد بگويد كه فلان ماهي كه فلس دارد حلآلاست فلان ماهي حرام يا فلان ﴿صافات و يقبضن﴾[31] وقتي اين چنين در فضا پرواز ميكند حرام است آنچنان پرواز ميكند حلآلاست جنبندهها اين طور است انعام اين طور است گياهان اين طورند قدم به قدم انسان با مجهولات رو به رو است در بخشي از مسائل حقوقي و سياسي قرآن كريم فرمود خداي سبحان فرمود شما در جريان ارث دخالت نكنيد ﴿لا تدرون ايهم اقرب لكم نفعا﴾[32] شما نميدانيد كداميك از اين طبقات كدام يك از اين وراث به شما نزديكترند نافعترند اگر دلتان بخواهد ارث را به دلخواه خود تقسيم بكنيد اين مصلحت نيست دست به اين سهام نزنيد سهام همين است كه خداي سبحان مشخص كرده است عقل شماي بشر نميرسد كه سهم را به چه كسي بيشتر بدهيد به چه كسي كمتر بدهيد ﴿لا تدرون ايهم اقرب لكم نفعا﴾[33] در جريان محرميت اين طور است يك در جريان حرمت نكاح اين طور است دو گاهي هم محرمند هم نكاح حرام است گاهي محرم نيستند ولي نكاح حرام است مثل جمع بين اختين و مانند آن خيلي از اين مسائل است كه انسان نميفهمد الان كه هفته حج است شما ميبينيد در مسائل حج آنقدر اسرار تعبدي هست كه حتماً بايد هفت دور بزنيد جمره عقبا را دور بزنيد روز يازدهم اين سه جمره را بايد بزنيد اول و دوم و سوم هفت تا ديگر بايد باشد شرايطش هم همين است ريگ مستعمل نبايد باشد هيچ كدام از اينها را عقل نميفهمد بنابراين در مسائل اطعمه و اشربه اين طور است در مسائل ميراث اين طور است در مسائل نكاح اين طور است در مسائل طلاق اين طور است در مسائل عبادي اين طور است اينها را كه عقل ميفهمد كه بسياري از چيزها را نميفهمد نعم در مسائل فلسفي و كلامي خب البته عقل دستش باز است آن خطوط كلي جهان بيني است براي اثبات مبدأ اسماي حسنا اثبات معاد درجات معاد خطوط كلي را ميفهمد اين مآلآن بنابراين خود عقل ميگويد كه ما هيچ راهي نداريم مگر اينكه از وحي كمك بگيريم اما حالا اين قسمت بعدي ﴿ و قل للذين لايومنون اعملوا علي مكانتكم انا عاملون﴾ مشابه اين در همين سورهٴ مباركهٴ توبه قبلاً گذشت چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ اعراف هم مشابه اين بود گذشت كه حالا ديگر آنها را ما بازگو نكنيم پ
امتحان الهي وسيلهاي براي رسيدن به هدف نهايي
در جريان امتحان هم اين اشكآلو اين سؤآلمطرح است كه انسان و جامعه بشري براي امتحان خلق شده است يا نه اگر در بعضي از آيات مثل همين آيات سورهٴ مباركهٴ هود دارد كه ما خلق كرديم ﴿ليبلوكم﴾[34] اين آزمون يك كار مقدماتي است هرگز نميتواند هدف باشد آزمون براي آن است كه ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾[35] باشد تا سرانجام عدهاي به آن طهارت برسند لذا اين ﴿و لذلك خلقهم﴾[36] بايد به رحمت برگردد گرچه در بعضي از آيات دارد كه ما اين كار را كرديم ﴿خلق الموت و الحياة ليبلوكم﴾[37] اما بلوا ابتلا امتحان هرگز هدف نهايي نيست ابتلا خودش يك وسيلهاي است تا اينها بدانند كه روز امتحاني هم هست و خودشان را براي رحمت آماده كنند پس اگر آنها به عنوان ﴿ليبلوكم﴾ هست يك اهداف مياني است مثلاً مثلاً آن معلم كلاس يا مدير مدرسه ميگويد ما اين درسها را ميدهيم براي اينكه شما را امتحان بكنيم خب براي امتحان كه مدرسه افتتاح نميشود براي اينكه اينها عالم بشوند مدرسه افتتاح ميشود اين امتحان يك وسيله است يك هدف مياني است كه اگر معلم يا مدير گفت ما اين دستورها را ميدهيم براي امتحان نه يعني اصل مدرسه براي امتحان است اصل مدرسه براي عالم شدن است و امتحان وسيله است پس آن ﴿ليبلوكم﴾ ميشود جزء اهداف مياني و وسيله و هدف نهايي همان ميل به رحمت الاهي است كه ﴿الا من رحم ربك و لذلك خلقهم﴾[38] كه اين ﴿و لذلك﴾ به همان رحم و رحمت الاهي برميگردد خوب.
در تتمه اينها اين سوالات در پرانتز است كه به اصل بحث آسيب نرساند اينها را عنايت كنيد ﴿ و قل للذين لايومنون اعملوا علي مكانتكم انا عاملون ٭ وانتظروا انا منتظرون﴾ اين وعده است براي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امت اسلامي و وعيد است براي كفار و تبهكاران و منافقان
سؤال: ... جواب: نه همان راه و روشي كه داريد
سؤال: ... جواب: رحمت رحيميه است براي اينكه رحمت رحماينه در جهنم هم حضور دارد
ظاهر و باطن آسمان و زمين در اختيار خداي سبحان
خب ﴿ وانتظروا انا منتظرون﴾ بعد فرمود كل اين كارها ﴿و لله غيب السمٰوات و الارض﴾ باطن سماوات و ارض مآلاوست شما يك ظاهري ميبينيد اين طرف آسمان را ميبينيد ولي آن طرفش را نميبينيد اين طرف زمين را ميبينيد آن طرفش را نميبينيد بالأخره اين طرفش كه دنياست ميبينيد آن طرفش كه آخرت است نميبينيد ميفرمايد ﴿فأعرض عنْ من تولي عن ذكرنا و لم يرد إلا الحياة الدنيا﴾[39] ﴿ذلك متاع الحياة الدنيا﴾[40] فرمود اينها فقط ظاهر دنيا را ميفهمند يعني آخرت باطن اين عالم است از باطن اين عالم بي خبراند باطن اين عالم مثل ظاهر اين عالم در اختيار خداي سبحان است لذا غيب سماوات و ارض باطن آسمان و زمين مآلخداست ملك و مُلك اوست هم ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾[41] هم ﴿فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء﴾[42] هم مُلكش هم ملكوتش در اختيار خداست پس از نظر مبدأ فاعلي ﴿و لله ملك السمٰوات و الارض﴾[43] اوست كه فعآلما يشاء است از نظر مبدأ غايي هم كه بازگشت همه شما به آن سمت و سوي است ﴿ و اليه يرجع الأمر كله﴾ نه تنها امر معاد امر مبدأ هم همين طور است امر دنيا همين طور است بالأخره بازگشت هر كاري در هر جرياني به عهده خداي سبحان است او كه ربوبيت مطلقه را به عهده دارد اين طور نيست كه كارها را رها كرده باشد «معاذ الله» به ديگري داده باشد يا ديگري گرفته باشد كه پس تمام كارها بيده است و ما را آزمود تا ما را به كمآلبرساند كسي از قبضه قدرت الاهي بيرون نخواهد بود ﴿و اليه يرجع الأمر كله﴾ چون اين چنين است خطاب به پيامبر (عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثّناء) است لكن امت اسلامي را يقيناً در بر دارد
دعوت به توحيد عبادي و اتكآلبه مالك آسمان و زمين
فرمود در مسائل عبادي تنها معبودتان خدا باشد ﴿فاعبده﴾ در كارهاي عاديتان بايد وكيل بگيريد براي اينكه شما ممكن است از گوشهاي از ظاهر سمٰوات و الارض باخبر باشيد اما از عمق آسمان و زمين كه با خبر نيستيد و با عمق آسمان و زمين هم در ارتباطيد و بي خبر پس وكيل بگيريد چه كسي را وكيل بگيريد آن كسي كه از غيب آ سمان و زمين با خبر است خوب كسي كه كاري را بايد انجام بدهد و نميداند و يا برفرض بداند نميتواند خب بايد وكيل بگيرد ديگر وكيل ما خداي ماست توكل كردن يعني وكيل گرفتن او را وكيلمان قرار بدهيم ﴿ فاعبده و توكَّل عليه﴾ اما اين چنين نيست كه اگر ما گفتيم غير آسمان و زمين مآلخداست و او معبود شماست و او وكيل شماست «معاذ الله» در لحظهاي از چيزي يا از شخصي غفلت بكند اين هم نيست يك وقت است ميگوييم نه ميداند و ميتواند اما گاهي ممكن است «معاذ الله» غفلت بكند فرمود اين چنين نيست اگر علم عين ذات اوست اگر شهود عين ذات اوست چگونه ميشود چيزي كه عين شهود است و علم او فراموش بكند ﴿و ما كان ربك نسيا﴾ لذا فرمود و ما ربك بغافلٍ عمّا تعملون﴾ هر كاري كه ميكنيد در حضور او هستيد او غفلتي ندارد سهو و نسيان ندارد ﴿ و ما كان ربك نسيا﴾[44] اين با كان منفي اصلاً جزء صفات سلبيه خداي سبحان قرار گرفته است بنابراين احتمآلاينكه در بعضي از موارد غفلتي راه پيدا كند اين چنين نيست پس ميشود توحيد عبادي از يك سو و توحيد توكل هم از سوي ديگر
سؤال: ... جواب: نه ديگر اختيار بشر تا آخر محفوظ است ولي در مرحله عذاب آن ديگر فعل او نيست او مورد فعل است نه مصدر فعل تا آنجا كه به محاكمه دعوت بكند به محكمه ببرند بشر مختار است لذا فرمود ﴿اعملوا علي مكانتكم﴾ تا آخرين لحظه توبه هم ممكن است اما وقتي به محكمه دعوت كردند دارند محاكمه ميكنند و دارند عذاب ميكنند از آن به بعد ديگر مورد فعل است نه مصدر فعل او ديگر فاعل نيست مورد فعل است چاره جز اين نيست كه عذاب را تحمل بكند ديگر با اختيار كه كسي عذاب نميشود كه چون كار او نيست او مورد فعل است نه مصدر فعل در اين بخش هم فرمود از ربوبيت بايد بالاتر بياييد به الله بودن عنايت كنيد
امتناع الهي از ايجاد وحدت تكويني و دعوت او به وحدت تشريعي
تاكنون سخن از رب بود كه فرمود ﴿و لو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة﴾[45] اين ﴿لجعل﴾ يعني لجعل تكويناً وگرنه تشريعاً كه اين كار را كرده است براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ مومنون آيه ٥١ و ٥٢ به اين صورت فرمود ﴿يا ايها الرسل كلوا من الطيبات واعملوا صالحا اني بما تعملون عليم ٭ و ان هذه امتكم أمة واحدة و انا ربكم فاتقون﴾[46] اين يك وحدت تشريعي است كه سلسله انبيا را يكجا حساب ميكند سلسله امم را يكجا حساب ميكند همانطوري كه انبيا بعضيهم مصدق لبعض و بعضهم مبشر لبعض سابق مبشر لاحق است لاحق مصدق سابق است و يك حقيقتند به اين صورتها ظهور ميكنند امم آنها هم همين طوراند پيروان انبيا هم همين طوراند يك امت بيش نيستند براي اينكه اگر ﴿ان الدين عند الله الاسلام﴾[47] حالا صحبت از شريعت نيست كه ﴿لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا﴾[48] آنها يك اختلاف مقطعي دارند بله اما در مسئله دين كه ﴿ان الدين عند الله الاسلام﴾[49] اگر همه انبيا يك حرف آوردند همه امم هم يك حرف را ميپذيرند لذا آنها برادران همند يك سخن دارند امم هم متحدند ﴿و ان هذه امتكم امة واحدة﴾[50] نه يعني مسلمانها امت واحدند مسلمانها و مسيحيها و يهوديها و پيروان انبياي قبلي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) يك امتند براي اينكه ﴿ان الدين عند الله الاسلام﴾[51]
خب چه طور ميشود دين يكي باشد انبيا يكي باشند انبيا يكديگر را قبول داشته باشند ﴿مصدقا لما بين يديه﴾[52] باشد ولي امم يكديگر را قبول نداشته باشند اين كه نيست اين مآلوحدت تشريعي امم است از صدر تا ساقه اما اين كه فرمود ﴿و لو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة﴾[53] ناظر به آن جعل تكويني است كه ما نگذاريم هيچ كسي كافر بشود كه ﴿و لو شاء ربك لآمن من فى الارض لكهم جميعا﴾[54] كه بحثش گذشت براي اينكه معلوم بشود كار بالاتر از ربوبيت از بالاتر از ربوبيت خدا نشأت ميگيرد با اينكه بحث در ربوبيت بود چه اينكه آيه ١١٨ اين بود ﴿و لو شاء ربك﴾[55] آيه ١١٩ اين است ﴿الا من رحم ربك﴾[56]
سرّ توجه به «الله» در جملهٴ ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾
دفعتا ميبينيد در اين فضا كه سخن از ربوبيت است دفعتاً سخن از الله كه اسم اعظم است مطرح است نفرمود للرب غيب السمٰوات و الارض فرمود ﴿و لللّه غيب السمٰوات و الارض﴾ كه همه ربوبيتهاي مقطعي زير پوشش اين اسم اعظم ظهور دارد ﴿ ولله غيب السموات والارض و اليه يرجع الامر كُلُّهُ﴾ آنگاه دوباره از باب رد العجز الي الصدر به همان مسئله ربوبيت برگشت فرمود ﴿و ما ربك بغافلٍ عمّا تعملون﴾ سورهٴ مباركهٴ هود يك جمع بنديهاي مفصلي هم دارد كه در تفسير المنار و اينها آمده معمولاً در موقع تدوين آن جمع بنديها مبسوط ممكن است ارائه بشود و چون اين بحثها قبلاً شد اگر خداي سبحان توفيق داد روز شنبه انشاءالله از اول سورهٴ مباركهٴ يوسف شروع ميكنيم.
«و الحمد لله رب العالمين»