درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/09/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 117 تا 120

 

﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ القُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ﴾ ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ﴾ ﴿إِلَّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾ ﴿وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءَكَ فِي هذِهِ الحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾

 

تبيين معناي آيه 117 به كمك آيه‌اي ديگر از قرآن كريم

در بعضي از آيات آمده است كه ﴿ و ما كان ربك ليهلك القري بظلم و اهلها غافلون﴾ اين تعبير تاييد مي‌كند اين ﴿بظلم﴾ يعني خداي سبحان هرگز كسي را مورد ستم قرار نمي‌دهد آيه ١٣١ سورهٴ مباركهٴ انعام اين است ﴿ذلك ان لم يكن ربك مهلك القري بظلم و اهلها غافلون﴾[1] سه وجهي كه در آيه محل بحث بود ﴿ و ما كان ربك ليهلك القري بظلم﴾ اين وجه به كمك آيه ١٣١ سوره انعام ترجيح داده مي‌شود كه خداي سبحان هرگز كسي را ظالمانه به هلاكت نمي‌رساند براي اينكه وقتي مردمي غافل باشند حجت خدا بر آنها تمام نشده باشد ﴿ليهلك من هلك عن بينه﴾[2] نيست و اگر در چنين شرايطي و وضعي خداي سبحان اينها را به هلاكت برساند _معاذ الله_ مي‌شود ظلم در حالي كه ﴿و لا يظلم ربك احدا﴾[3]

اختيار انسان در محدودكردن آزادي خويش

مطلب ديگر آن است كه فرمود اينكه اينها اختلاف دارند ﴿فمنم شقي و سعيد﴾[4] و مانند آن خدا مي‌تواند جلوي اينها را بگيرد و اينها را متحد كند و مومن كند لكن اين جبر است و تكاملي در كار نيست در نوبتهاي قبل اشاره شد كه خداي سبحان انسان را آزاد آفريد اين اصل اول حريت انسان هم برابر هويت او محدود است اين چنين نيست كه انسان يك هويت محدود داشته باشد و يك حريت نامتناهي حريت نامتناهي از آنِ موجود نامتناهي است و آن خداي سبحان است قهراً انسان و هر موجود ديگري كه هويت محدود دارد حريتش هم محدود است نمي‌تواند حريت نامتناهي داشته باشد گاهي ممكن است انسان جلوي آزادي و حريت خود را بگيرد اما با اختيار و آزادي جلوي آزادي را مي‌گيرد يعني محدود مي‌كند برخي‌ها خود را به يك امري معتاد مي‌كنند كه نمي‌توانند ترك كنند از آن به بعد مجبورند آن كار را انجام بدهند قبل از اين اعتياد مختار بودند آزاد بودند در فعل و ترك اما الان چون عادت كردند مضطرند لكن با حريت و اختيار خود گوشه‌اي از اختيار خود را نسبت به بعضي از امور كنترل كردند و محدود كردند اين هم يك مطلب

اسارت اختيار انسان توسط شهوت و غضب

مطلب ديگر اين است كه گاهي ممكن است انسان در منطقه وسيع‌تري اختيارات معنوي خود را در تحت قدرت شهوت يا غضب قرار بدهد يعني كارهاي خيري كه انجام مي‌داد و آزادانه انجام مي‌داد الان كل آن كارهاي خير تعطيل شد روي قهر غضب يا قهر شهوت اين همان بيان نوراني حضرت امير المومنين (سلام الله عليه) است كه فرمود «وَ كم من عقل اسير تحت هوي امير»[5] انسان در جهاد دروني اگر شكست خورد آن بخشهاي خير و صلاح و فلاح او به اسارت شهوت و غضب مي‌رود عقل او را شهوت اسير مي‌گيرد آن وقت شهوت مي‌شود امير غضب مي‌شود امير آن وقت علم و دانشي كه اين در اين مدت تحصيل كرده است در اسارت شهوت و غ ضب اوست لذا هر دستوري كه شهوت داد‌ا يا غضب داد اين علم هم برنامه ريزي مي‌كند اين شخص در ساختن سلاحهاي اتمي ساليان متمادي زحمت كشيد الان متخصص اين رشته است اما رهبري كاربرد اين دانش هسته‌اي را آن غضب بايد به عهده بگيرد مي‌گويد فلان جا بايد بمب بسازي فلان جا بايد منفجر كني فلان گروه را بايد بكشي و مي‌كشد اين كار را مي‌كند اين علم او و اين عقل او در اسارت شهوت و غضب قرار گرفت غرض اين است كه انسان با اختيار خود مي‌تواند گوشه‌اي از اختيارات خود را كه مربوط به مثلاً فلان خُلق است يا عادت است يا علم است كنترل بكند و قدرت انسان چون برابر هويت او محدود است ذات اقدس الاه كه به او هويت بخشيد و به او حريت عطا كند مي‌تواند جلوي حريت او را بگيرد مختلف‌ها را متفق كند پراكنده‌ها را يكجا جمع بكند لكن اين مي‌شود اجبار ﴿و لو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة اما و لا يزالون مختلفين﴾ يعني بسياري از مردم در صدد اختلاف‌اند و اختلاف را دامن مي‌زنند نظير اينكه فرمود ﴿وَ اكثرهم لا يعقلون﴾[6] ﴿اكثرهم لا يؤمنون﴾[7] ﴿و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك﴾[8] اين گونه از آياتي كه اكثريت را به سمتهاي ديگر متمايل مي‌داند

اقسام اختلاف ديني از نگاه فخررازي

فخر رازي بياني دارد مي‌فرمايد اختلافات مردم از كارهاي ساده شروع مي‌شود تا كارهاي پيچيده اختلافها از اينجا شروع مي‌شود بعضي‌ها در مسائل علمي محسوسات را منكرند يك و بديهيات دروني را هم كه دور محال است اجتماع ضدين محال است اجتماع مثلين محال است جمع نقيضين محال است از درون منكرند اين دو اين گروه گروه سوفسطايي‌اند در قبال اينها كساني هستند كه هم محسوسات بيروني را مي‌پذيرند كه بيرون واقعيت‌هايي هست و هم آن مدركات دروني را مي‌پذيرند كه مبادي تصديقي است اين قدم اول در معرفت شناسي قدم دوم اختلافشان اين است آنهايي كه سوفسطايي نيستند منكر واقعيت نيستند واقعيت را مي‌پذيرند بعضي براي عالم مبدئي قائل‌اند و آغاز و انجام عالم را به عهده آفريدگار مي‌دانند كه اكثري صاحب‌نظران اين‌اند بعضي‌ها گرفتار همان الحاد و انكارند كه مي‌گويند ﴿ان هي الا حياتنا الدنيا﴾ يا ﴿وَ ما يهلكنا الا الدهر﴾[9] و مانند آن اين هم اختلاف دوم

اعتقاد براهمه به كفايت عقل در فهم حقايق هستي

اختلاف سوم آن است كه آنها كه مبدأ را مي‌پذيرند و براي جهان يك آغازي قائلند و آغازگري قائل‌اند درباره وحي و نبوت مشكل دارند اين همان براهمه‌اند كه مي‌گويند عقل بشر براي اداره امور او كافي است و نيازي به وحي و نبوت نيست انبيا ره‌آوردي ندارند اگر محصول كار انبيا مطابق با عقل بود كه عقل كافي است و اگر مخالف با عقل بود كه مردود است كه اين شبهه در كتابهاي كلامي هم مطرح است گوشه‌اي از اين شبهه براهمه را در تجريدِ مرحوم خواجه نصير مي‌بينيد ولي اكثر محققان بر اين‌اند كه عقل بسياري از چيزها را نمي‌فهمد چون بسياري از چيزها را نمي‌فهمد فتوا نمي‌دهد نظر نمي‌دهد وقتي فتوا و نظر نداد درباره آن نه موافق است نه مخالف وقتي عقل يك چيزي را نمي‌فهمد و فتوايي ندارد و ساكت است ساكت نه موافق است نه مخالف در صورتي كه عقل بفهمد و فتوايي داشته باشد بله يا سلب است يا ايجاب يا موافقت است يا مخالفت بسياري از اموري كه انسان با آن در ارتباط است با خودش در ارتباط است با ديگران در ارتباط است با جهان در ارتباط است راز و رمزش را نمي‌داند سود و زيانش را نمي‌داند حسن و قبحش را نمي‌داند نه از گذشته‌اش با خبر است نه از آينده مستحضر است كه كجا مي‌رود بنابراين در بسياري از امور عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد لذا ساكت است در برابر وحي هيچ نظري ندارد نه مخالف نه موافق منتها اصل وحي را به عنوان يك امر ضروري لازم مي‌داند مي‌گويد من كه مسافرم نمي‌دانم از كجا آمده ام نمي‌دانم به كجا مي‌روم ولي اصل سفر يقيني است و انسان كه مي‌ميرد مهاجرت مي‌كند سفري را در پيش دارد و مقصد ما روشن نيست راه ما روشن نيست حتماً يك راهنما بايد باشد عقل به خوبي مي‌فهمد كه وحي ضروري است نبوت ضروري است هيچ چاره‌اي جز وحي و نبوت نيست

احتمال احتجاج انسان بر عليه خداي سبحان در صورت نفرستادن انبيا

و ذات اقدس الاه هم كه در سورهٴ مباركهٴ انبيا فرمود هرگز من زير سؤال نمي‌روم ﴿ لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون﴾[10] در بخشي به عنوان سالبه به انتفاي موضوع در بخشي هم به عنوان سالبه به انتفاي محمول در سوره انبيا فرمود به اينكه ﴿لا يسئل عما يفعل﴾[11] اين سؤال از خداي سبحان دو قسم است يك سؤال استداعي است درخواست است كه ما را امر كردند ﴿و سئلوا الله من فضله﴾[12] از خدا سؤال كنيد بخواهيد در دعا و نيايشتان همه چيزتان را از خدا بخواهيد اينكه محمود است و ممدوح اين سؤال به معني درخواست است يك سؤال به معني بازخواست است كه مي‌گويند فلان كس زير سؤال رفته يا مجلس از فلان وزير سؤال كرده اين سؤال سوالي نيست كه از باب ﴿وَ سئلو الله من فضله﴾[13] باشد يا ﴿فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون﴾[14] باشد اين سوالي است كه متعلّم از معلّم مي‌كند محمود و ممدوح است يك سؤالي است كه مخلوق از خالق مي‌كند محمود و ممدوح است يك سؤالي است كه بالا از پايين مي‌ كند ﴿و قفوهم انهم مسئولون﴾[15] اين سؤال مي‌گويند فلان كس زير سؤال رفته سؤال كردن يعني بازخواست كردن چنين سؤالي درباره خداي سبحان راه ندارد ﴿لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون﴾[16] براي اينكه بيرون از نظام هستي كسي نيست كه خدا را زير سؤال ببرد از او سؤال بكند كه چرا چنين كاري كردي از باب سالبه به انتفاي موضوع است يعني سائلي نيست در درون مرز و هستي خداي سبحان ممكن است زير سؤال برود ولي هرگز كاري نمي‌كند كه زير سؤال برود كاري كه عدل محض است حكمت محض است ديگر كسي او را زير سؤال نمي‌برد يكي از بيانات نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه اين است كه خداي سبحان يكسره بر منهج حكمت كار مي‌كند «و يا من لا تبدل حكمته الوسائل»[17] ‌اي خدايي كه تمام كارهاي تو حكيمانه است و به هر وسيله‌اي كه كسي متوسل بشود به آن وسيله چيزي را از تو بخواهد كه تو كاري را برخلاف حكمت بكني هرگز انجام نمي‌دهي خودش فرمود ﴿وابتغوا اليه الوسيله﴾ فرمود نماز وسيله است روزه وسيله است ارادت به اهل بيت (عليهم السلام) وسيله است و خدمات ديگر وسيله‌اند اما انسان با توسل به يكي از اين وسائل بخواهد خداي سبحان كاري بر خلاف حكمت بكند مستحيل است «و يا من لا تبدل حكمته الوسائل»[18] خب اگر كارش عين حكمت و عدل است هرگز زير سؤال نمي‌رود فرمود ممكن است كسي كارهاي مرا زير سؤال ببرد ولي من كاري نكردم و نمي‌كنم كه زير سؤال بروم اگر من پيامبر نفرستم اگر ولي نفرستم اگر انبيا و صحف آسماني را ارسال و انزال نكنم زير سؤال مي‌روم آن وقت در قيامت مردم از من سؤال مي‌كنند به من مي‌گويند تو كه مي‌دانستي بعد از مرگ بايد چنين جايي بياييم ما هم كه نه مي‌دانستيم كجا مي‌آييم نه راه را بلد بوديم خب يك راهنما مي‌فرستادي كه هم راه را به ما نشان بدهد هم خصوصيت اينجا را به ما بگويد هم رَه‌توشه را به ما بگويد اين است كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ نساء قبلاً هم اشاره شد كه فرمود ﴿رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل﴾[19] اين ﴿بعد الرسل﴾ ممكن است اين ظرف در جاي ديگر مفهوم نداشته باشد اما اينجا چون در مقام تحديد است مفهوم دارد يعني قبل از رسل يقينا خدا زير سؤال مي‌رفت مردم مي‌توانستند سؤال كنند سؤال اعتراض آميز كه تو حكيمي تو كه عالمي تو كه همه چيز را مي‌دانستي تو كه ما را آفريدي براي معاد مي‌دانستي راه طولاني در پيش است مي‌دانستي مقصدي داريم ما نه راه را بلديم نه مقصد را بلديم چرا راهنما نفرستادي اين سالبه به انتفاي محمول است يعني كار ما حكيمانه است ما انبيا فرستاديم رسل فرستاديم هيچ كس ديگر نمي‌تواند به ما اعتراض بكند خب اين را عقل كاملاً مي‌فهمد و شارع مقدس اين را تقرير كرده تبيين كرده تعليل كرده همان نعمتي را كه خداي سبحان به عقل عطا كرده

ردّ اعتقاد براهمه به كفايت عقل در فهم حقايق

اما آنكه كه براهمه مي‌گويند يك شبهه واهي بيش نيست براي اينكه اين موافقت و مخالفت، اينها نقيض هم نيستند كه ارتفاعشان ممكن نباشد اينها عدم ملكه‌اند عدم و ملكه يكديگرند ممكن است هر دو منتفي باشد در بعضي از مطالب از انسان سؤال مي‌كنند شما نظرتان موافق است يا مخالف ما مي‌گوييم نه موافق نه مخالف براي اينكه موافقت و مخالفت نقيض هم نيستند كه ارتفاعشان محال باشد عدم و ملكه است مقسَم اينها معرفت و آگاهي است انسان وقتي نسبت به امري آگاهي دارد معرفت دارد صاحب‌نظر است يا نظرش موافق است يا مخالف اما وقتي اطلاع ندارد يا صاحب نظر نيست يا غافل است نه موافق است نه مخالف خيلي از چيزهاست كه ما نمي‌فهميم وقتي نمي‌فهميم عقل نظري ندارد تا كسي بگويد ره‌آورد انبيا يا موافق است يا مخالف نه خير آن جاهايي كه عقل مي‌فهمد انبيا تاييد مي‌كنند او را ره‌آوردش مي‌شود موافق آنجايي كه نمي‌فهمند نقل آن را تعليم مي‌كند و او را متعلِّم مي‌كند حرفهاي نو به او ياد مي‌دهد

اختلاف مورد نظر آيه محل بحث

بعد از جريان وحي و نبوت هم باز همين طور مسائل ديگر نسبت به امامت و ولايت و اينها هست كه اختلافات درون گروهي است به اصطلاح بخشي هم از نظر معرفت شناسي آن‌طوري كه جناب فخر رازي نقل مي‌كنند مي‌گويد انسان هر چه مي‌داند مي‌داند ديگر كسب جديد لازم نيست ممكن نيست بعضي مي‌گويند نه ممكن است انسان بديهيات را ترتيب بدهد و امور نظري را بفهمد كه البته اينها در گذشته دور بود و كم و بيش الان هم در بين فيلسوف نماهاي غرب هست اينها اختلافاتي بود كه در مسائل معرفت شناسي و علمي برمي‌گشت كه جناب فخر رازي اينها را در تفسيرش ذكر كرده اما بخش وسيعي از اختلافات براي اختلاف در دين است آن هم بعد العلم و مربوط به آن اختلافاتي كه در بحث ديروز اشاره شده است كه اختلاف تكويني است اختلاف مكمل نظام آفرينش است كه براي تسخير متقابل است از آن قبيل نيست اختلاف در دين است به دو قرينه سابق و لاحق سابقا بحث در سعادت و شقاوت بود كه ﴿فمنهم شقي و سعيد﴾[20] تا كم كم به اينجا رسيد فرمود ﴿و لو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة﴾ در برابر يك عده مصلح‌اند يك عده مفسد اين قرينه سابق قرينه لاحق ﴿ولا يزالون مختلفين﴾ اين است كه ﴿الا من رحم ربك﴾ اين ﴿الا من رحم ربك﴾ معلوم مي‌شود كه اين اختلاف اختلافِ در دين است وگرنه اختلاف نظر اختلاف در راي اختلاف در سليقه و صنعت و اينها كه چيز خوبي است يا مقدمه كمال است يا اصلاً لازم است اين‌چنين باشد چه اينكه در بحث ديروز گذشت افراد استعدادهاي مختلفت حرفه‌هاي مختلفت پيشه‌هاي مختلفت تا نظام شكل بگيرد

ايجاز ادبي قرآن در تبيين امور متقابل

اما اينكه فرمود ﴿و لا يزالون مختلفين ٭ الا من رحم ربك﴾ اين با يكي از صنايع بديعي ادبيات همراه است بارها مشابه اين را ما در قرآن كريم داشتيم كه خداي سبحان معجزه‌اش با ايجاز هم همراه است يعني گاهي چهار مطلب در كار است كه هر دو به دو مقابل هم‌اند چهار چيز را كه قرآن بايد بفرمايد به صورت مبسوط اين چهار امر را ذكر نمي‌كند بلكه يكي از آن دو امر را ذكر مي‌كند و يكي از اين دو امر دوم ذكر مي‌كند تا هم چهار مطلب را گفته باشد هم اطاله نداده باشد نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ يس بارها مثال زده مي‌شد كه فرمود ﴿لينذر من كان حيا و يحق القول علي الكافرين﴾[21] اين ﴿لينذر من كان حيا و يحق القول علي الكافرين﴾ در حقيقت چهار مطلب است چهار چيز است كه با ذكر دو مطلب آن چهار مطلب فهمانده شد براي اينكه انسان يا زنده است يا مرده اين يك انسان زنده يا مومن است يا كافر اين دو قرآن چهار قسم را ذكر نكرده فقط زنده و كافر را ذكر كرده فرمود ﴿لينذر من كان حيا﴾[22] كسي كه زنده است قرآن در او اثر مي‌گذارد يعني كسي كه مرده است قرآن در او اثر نمي‌گذارد چون مفهوم دارد ديگر در مقام تحديد است ﴿لينذر من كان حيا﴾[23] يعني من كان ميتا قرآن در او اثر نمي‌گذارد اين يك ﴿و يحق القول علي الكافرين﴾[24] يعني اين عذابي كه بركافران رواست محصول آن عدم تاثير انذار است يعني كافر مرده است يعني انسان يا مومن است يا مرده اگر مومن بود كه زنده است و اگر كافر بود مرده است براي اينكه اين ﴿ و يحق القول علي الكافرين﴾[25] نتيجه عدم تاثير انذار است وقتي انذاز و تبليغ انبيا در كسي اثر نكرد او مرده است در حقيقت خب پس نفرمود «لينذر من كان حيا و يحق القول علي الموتي» بلكه اين ميت را به صورت كافر ذكر كرد تا معلوم بشود كافر از نظر انساني مرده است و يك حيات گياهي يا حيواني دارد اينجا هم همين طور است انسان يا مختلف است يا متحد جامعه اين چنين است گروهها اين‌چنين‌اند يا مورد رحمت است يا مورد نقمت اختلاف در مقابل اتحاد است رحمت در مقابل نقمت است در بين اين گروه چهارگانه دو امر را ذكر فرمود كه آن دو امر ديگر هم فهميده مي‌شود يعني ﴿و لا يزالون مختلفين﴾ نه متحدين ﴿الا من رحم ربك﴾ معلوم مي‌شود آنها كه گرفتار اختلاف‌اند نقمت دامنگيرشان مي‌شود براي اينكه كسي كه مورد رحمت الاهي است اختلاف ندارد پس معلوم مي‌شود كسي كه گرفتار اختلاف است گرفتار نقمت است خب اين ﴿الا من رحم ربك﴾ نشان مي‌دهد كه منظور از اين اختلاف اختلاف در دين است

ردّ اختلاف قرائت در خطوط كلي دين در كلام اميرالمؤمنين (عليه السلام)

يك بيان نوراني از وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) هست كه اختلاف را تشريح مي‌كند مي‌فرمايد خداي سبحان با اختلاف به كسي خير عطا نكرده است نه در گذشته و نه در آينده خطبه ١٧٦ نهج البلاغه كه موعظه مي‌كند و مردم را از بدعت و امثال اينها پرهيز مي‌دهد مي‌فرمايد «فاياكم و التلون في دين الله»[26] اين تلون در دين الله همان است كه به عنوان قرائتهاي مختلف مطرح مي‌شود يك قرائت از دين اين است يك قرائت [از دين آن است] خب بالأخره خطوط كلي دين مشخص است خطوط كلي اخلاق و حقوق و فقه مشخص است الان شما ببينيد هزارها مسائل فقهي در اين حوزه‌ها مطرح است اما اگر اختلافي هست درباره فروع جزئي كه آيا اين سجده سهو را مثلاً بايد با اين ذكر بگويد يا نه نماز احتياط را بايد با اين ذكر بگويد يا نه؟ [حد] در اين وگرنه خطوط كلي دين خطوط كلي فقه خطوط كلي اخلاق خطوط كلي حقوق خطوط كلي شريعت و اينها كه مورد اختلاف نيست منتها همه اينها با استنباط يك چيز در مي‌آورند نبايد گفت تكراري است و رونويس است اگر شما ده تا غواص داشته باشيد كه چون غواصي و به عمق اقيانوس رفتن كه كار آساني نيست چندين سال بايد تمرين بكنند چندين خطر را بايد تحمل بكنند چندين ضايعات را بايد در راه تحمل بكنند تا چهارتا غواص پيدا بشود كه بتواند برود عمق اقيانوس يك گوهري در بياورد اين گوهر‌ها كه اگر مثلاً ده تا غواص رفتند عمق اقيانوس ده گوهر در آوردند همه‌اش شبيه هم است نبايد گفت اينها رونويس هم‌اند نه خير همه شان اهل غوص‌اند همه‌شان رفتند به عمق دريا همه‌شان جان كندند همه‌شان يكنواخت حرف در آوردند معلوم مي‌شود اين دريا همين گوهر مي‌پروراند شبيه هم بودن دليل نيست براي اينكه اينها زحمت نكشيدند استنباط كردن نبط كردن يعني جوشاندن ممكن است ده تا حفار و مهندس زمين شناس در عمق سيصد يا چهارصد يا كمتر و بيشتر متري زمين بروند يك گونه آب دربياورند ولي بالأخره همه استنباط كردند همه اين تلاش و كوشش را كردند و همه اين رنج را تحمل كردند به عمق سيصد متري يا بيشتر رفتند و يكسان آب درآوردند بنابراين نمي‌شود هر كسي از راه برسد بگويد قرائت من اين است آن هم يك قرائتي ديگر از دين است و مانند آن فرمود «فاياكم و التلون في دين الله»[27] لون لون رنگ رنگ گون گون قرائتهاي مختلف اينها را نگوييد «فان جماعة فيما تكرهون من الحق خير من فرقة فيما تحبون من الباطل»[28] مي‌فرمايد گاهي ممكن است براي شما سخت باشد كه همه‌تان يك فكر را امضا كنيد يك مكتب را بپذيريد يك رأي را بپذيريد ولي اتحاد شما در چيزي كه خوشايند ذائقه شما نيست خيلي بهتر است از اختلافي كه خوشايند ذائقه شماست «و ان الله سبحانه تعالي لم يعط احدا بفرقة خيرا ممن مضي و لا ممن بقي»[29] فرمود اين را شما بدانيد كه خداي سبحان هيچ ملتي را كه باهم اختلاف دارند خير نخواهد داد و نداد و نمي‌دهد و اين سنت الاهي است اينكه فرمود «لم يعط احدا بفرقة خيرا ممن مضي»[30] ممكن است كسي بگويد وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) براساس تجارب بشري اين فرمايش را مي‌فرمايد اما اينكه فرمود «و لا ممن بقي»[31] اين ناظر به بيان سنت الاهي است يعني سنت خداي سبحان بر اين است كه چه در گذشته چه آينده دور چه آينده نزديك الي يوم القيامه تا آينده دور جامعه‌اي را كسي را با اختلاف خير نمي‌دهد خداي سبحان

خب اين معلوم مي‌شود كه اين خيري كه در آن خطبه نهج البلاغه است و اين رحمتي كه در آيه محل بحث است همه‌اش نشان مي‌دهد كه آن اختلاف اختلاف مذموم است و اختلاف در دين وگرنه آن اختلافي كه ﴿و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات﴾[32] كه براي تكامل نظام است خب اين را

سؤال: ... جواب: نه چون اگر اختلاف قبل از دين باشد كه با نقمت سازگار نيست به قرينه رحمت معلوم مي‌شود آنهايي كه مختلف‌اند گرفتار نقمت‌اند اختلاف قبل يا قبل الوحي كه نقمت نيست

ديدگاه قرطبي درباره معناي ﴿ بِظُلْمٍ ﴾

 

خب برخي از مفسران مثل قرطبي در جامع‌شان دارند ﴿و ما كان ربك ليهلك القري بظلم﴾ اين ناظر به آن است كه با كفر تنها خداي سبحان يك ملتي را به عذاب دنيايي گرفتار نمي‌كند البته عذاب اخروي كه اشدّ است سر جايش محفوظ است لكن در دنيا اگر بخواهد يك ملتي را مستأصل بكند يعني اصلشان را براندازد گذشته از كفر يك ظلم مردمي وحق الناس هم بايد در كنارش باشد چه اينكه در جريان اهلاك قوم شعيب آن كم فروشي ضميمه كفرشان شده زمينه هلاكت را فراهم كرده در جريان قوم لوط آن عمل شنيع ضميمه كفرشان شده زمينه هلاكت را فراهم كرده در اين قصه سورهٴ مباركهٴ هود كه جريان قوم شعيب را ذكر مي‌كند جريان قوم لوط را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد ما اينها را عذاب كرديم اينها را از بين برديم صرفاً براي كفرشان نبود بلكه براي كم فروشي و آن فساد اخلاقي بود اين هم مي‌تواند توجيه آن مطلب را به عهده بگيرد كه منظور از اين ظلم كفر نيست

نيل به رحمت الهي، هدف غايي آفرينش

خب فرمود ﴿و لذلك خلقهم﴾ اين ﴿و لذلك﴾ آيا به اختلاف برمي‌گردد كه قهراً لام مي‌شود لام عاقبت يا به رحمت برمي‌گردد كه لام مي‌شود لام غايت برخي‌ها فكر مي‌كردند كه اين ﴿و لذلك خلقهم﴾ به اختلاف برمي‌گردد ﴿و لا يزالون مختلفين و لذلك خلقهم﴾ براي اينكه اختلاف مذكّر است اينجا هم اشاره مذكر نفرمود و لتلك فرمود ﴿و لذلك﴾ اگر اشاره به رحمت برمي‌گشت مي‌فرمود و لتلك خلقهم

قول ديگر آن است كه اين ﴿و لذلك﴾ به رحمت برمي‌گردد چون تأنيث رحمت تأنيث مجازي است با اينكه كلمه رحمت ذكر نشده رحم هم هست مي‌تواند رحم مورد اشاره باشد گذشته از اين كه ﴿و لذلك﴾ به اين ﴿الا من رحم﴾ نزديك‌تر است و اقرب اولاي از ابعد است

مطلب اساسي آن است كه ما اگر بخواهيم اين ﴿لذلك﴾ را به اختلاف و مختلفين برگردانيم بايد اين لام را لام عاقبت بدانيم نه لام غايت لام غايت آن است كه هدف را توجيه مي‌كند بيان مي‌كند هدف چيست هدف آفرينش برابر پايان سوره طلاق معرفت است برابر پايان سوره ذاريات عبادت است يعني انسان للعلم و العباده خلق شده است اين دوتا هم ملازم هم‌اند ﴿الله الذي خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن تعلموا ان الله علي كل شيء قدير و ان الله قد احاط بكل شيء علما﴾[33] آيه دوازده سورهٴ مباركهٴ طلاق است كه مي‌فرمايد نظام آفرينش براي اينكه بشر عالم بشود ﴿الله الذي خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله علي كل شيء قدير و ان الله قد احاط بكل شيء علما﴾[34]

سؤال: ... جواب: نه آنكه اختلاف محمود است كه، حالا ما از آن بحث گذشتيم چون به قرينه تقابل با رحمت معلوم مي‌شود آن اختلاف اختلافِ مذموم است نه اختلاف ممدوح همان اختلافي كه در آيه ٢١٣ سورهٴ مباركهٴ بقره بود كه فرمود ما بعد از اينكه انبيا را فرستاديم حق روشن شد ﴿و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البيّنات بغيا بينهم﴾[35]

پس غايت معرفت است برابر آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ طلاق و عبادت است برابر آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ ذاريات كه آيه ﴿و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون﴾[36] پس هدف نمي‌تواند غير رحمت باشد و اين لام را اگر ما به ﴿مختلفين﴾ ارجاع بدهيم بايد لام عاقبت بدانيم نه لام غايت در حالي كه ظاهر اين لام لامِ غايت است و به رحم هم نزديك است يعني خداي سبحان براي رحمت انسانها را آفريده است منتها بعضي‌ها اين هدف را ناديده مي‌گيرند مثل اينكه براي عبادت خلق شده‌اند عبادت نمي‌كنند براي معرفت خلق شده است عارف نمي‌شوند اهل معرف نمي‌شوند اينجا هم براي رحمت خلق شده‌اند و از رحمت عمداً عالماً خودشان را محروم مي‌كنند و براي اهميت مطلب هم اين مفعول به اين متعلق مقدم شده است نفرمود و خلقهم لذلك فرمود ﴿و لذلك خلقهم ﴾ اين براي اهميت مطلب است

اتمام حكم خداوند به ورود اختلافگران در دوزخ

بعد فرمود ﴿و تمَّت كلمة ربك لأملأن جهنم من الجنة و الناس اجمعين﴾ ما گفتيم ﴿و لا يزالون مختلفين﴾ اما اين چنين نيست كه آنها را رها بكنيم اين حكم خدا و كلمه الاهي همان كلمه‌اي كه از آن گاهي به ﴿انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون﴾[37] ﴿انما قوله اذا اراد شيئا ان نقول له كن فيكون﴾ قول خدا كلمه خدا همان كلمه كن مي‌تواند باشد حكم الاهي به اين امر تعلق گرفته كه كفارِ از انس و كفارِ از انس هر دو گروه بدون استثنا وارد دوزخ مي‌شوند اين ﴿و تمَّت كلمة ربك لأملأن جهنم من الجنة و الناس اجمعين﴾ نه همه را به جهنم مي‌بريم از تمام انس‌ها آن مختلفان را از تمام جن‌ها آن مختلفان را به دوزخ مي‌فرستيم و اينهايي كه عالماً عامداً مسير ديگران را سدّ كردند هم بيراهه رفتند هم جلوي راه ديگران را گرفتند براي اينكه ما حجتمان را تمام كرديم و اينها هم از اين به بعد اينكه فرمود ﴿و ما كان ربك ليهلك القري بظلم و اهلها مصلحون﴾ اين اختصاصي به دنيا ندارد كه ﴿و لا يظلم ربك احدا﴾[38] چه در دنيا چه در آخرت بالأخره خداي سبحان بر منهج عدل حكم مي‌كند چه در دنيا چه در آخرت «بالعدل قامت السمٰوات و الارض»[39] آن گاه فرمود ﴿و كلاً نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فؤآدك و جائك في هذه الحق و موعظة و ذكريٰ للمومنين﴾ در طليعه سورهٴ مباركهٴ يوسف كه اگر ذات اقدس الاه توفيق داد روزهاي بعد شروع مي‌شود فرمود ﴿نحن نقص عليك احسن القصص﴾[40] قبلاً هم به يك مناسبتي اين آيه بحث شد كه احسن القَصص غير از احسن القِصص است اين چنين نيست كه سورهٴ مباركهٴ يوسف احسن القِصص باشد اين قَصص است مصدر است نه قِصص كه جمع باشد جمع قصه اين احسن القَصص مفعول مطلق نوعي است نحن نقص عليك به چه نحو به چه نوع؟ به نحو احسن ما بهترين روش قصه گويي را براي تو انتخاب كرديم ﴿نحن نقص عليك احسن القَصص﴾[41] يعني قصصا هو احسن اين مي‌شود مفعول مطلق نوعي اين از قصه آدم تا قصه حضرت عيسي (سلام الله عليهم اجمعين) همه را شامل مي‌شود قصه آدم احسن القصص است قصه حضرت عيسي را حسن القَصص است ما‌بينهما هم احسن القصص يعني ما بهترين روش و شيرين‌ترين روش و حكيمانه‌ترين روش را در داستان سرايي براي تو بازگو مي‌كنيم

 

ما در چه زماني بود در چه زميني بود افسانه‌ها و قصه‌ها و تاريخ و اينها را مي‌گذاريم كنار ما آن روح قضيه و لُبّ قضيه كه براي هر عصر و مصري قابل اجرا باشد آنها را انتخاب مي‌كنيم و براي تو مي‌گوييم و اگر آيه محل بحث را در كنار آن آيه قرار بدهيم راز احسن القَصص بودنِ قصه‌هاي قرآني روشن مي‌شود فرمود ﴿و كلاً نقص عليك من انباء الرسل﴾ ما بسياري از قصص انبيا را گفتيم البته يك مقداري هم نگفتيم كه در سورهٴ مباركهٴ نساء بود ﴿منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك﴾[42] كه سرش هم بازگو شد آن ملتها آن امتهايي كه آن طرف خاور دور بودند يا آن طرف باختر دور هيچ دسترسي به آنها نبود اگر مثلاً مي‌فرمود آن طرف دريا اين طرف اقيانوس چنين ملتي بود راهي براي تحقيق نبود مردم خب اين را قبول نمي‌كردند اما براي جريان خاورميانه مي‌فرمايد ﴿فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين﴾[43] اما براي اقوام بعدي فرمود خيلي از انبيا آنهايي كه ما داستانشان را نگفتيم و اجمالش اين است اين براي مردم الي يوم القيامه اما براي مخاطبان خود بايد بفرمايد ﴿فسيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين﴾[44] ﴿عاقبة المنذرين﴾[45] يا ﴿انهما لبامامِ مبين﴾[46] شما برويد خاورميانه برويد در شام برويد مناطق ديگر بررسي كنيد قومشان را ببينيد ارجاع مي‌دهد و اين ارجاع بايد قابل تحقيق باشد اما براي انبياي ديگر فرمود كه نه انبياي ديگر را ما در سورهٴ مباركهٴ نمل هم هست در جاي ديگر هست كه هيچ سرزميني نيست مگر اينكه يا مستقيماً پيغمبر دارد يا امامي از طرف پيغمبر رفته است يا يك عالم ديني از طرف امام و پيغمبر رفته است هيچ جايي نيست كه حجت خدا تمام نشده باشد مگر اينكه رهزنان جلوي اين فكر مردم را بگيرند وگرنه اين چنين نبود فرمود ﴿و ان من امة الا خلا فيها نذير﴾[47] خلا فيها نذير لازم نيست كه شخص پيغمبر باشد براي اينكه درباره خود پيغمبر اسلام فرمود ﴿و لتنذر ام القري و من حولها﴾[48] اين همه افرادي را كه نمايندگان خاص رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند حضرت مي‌فرستاد همين بود ديگر ﴿فعززنا بثالثء﴾[49] كه در سورهٴ مباركهٴ يس دارد از همين قبيل است هر پيامبري يا خودش مي‌رفت يا جانشين او يا شاگردان او مي‌رفتند و حرف آن پيامبر را مي‌رساندند كه بالأخره ﴿معذرة الي ربكم﴾[50] باشد از يك سو ﴿ليهلك من هلك عن بينة و يحيٰي من حي عن بينة﴾ از سوي ديگر اينكه گفته شد در سورهٴ مباركهٴ نحل دارد كه ﴿و لقد بعثنا في كل أمة رسولاً ان اعبد الله و اجتنبوا الطاغوت﴾[51] اين نه معنايش اين است كه در هر منطقه‌اي يك پيغمبر است چون در آيات ديگر است كه ﴿و لو شئنا لبعثنا في كل قرية نذيرا﴾[52] ما اگر مي‌خواستيم براي هر روستايي يك پيغمبر جدا مي‌فرستاديم اما در هر جايي حجت خدا بايد برود و بالغ بشود

بازگويي قصه انبيا به منظور تثبيت قلب پيامبر(صلّي الله عليه وآله) و موعظه مؤمنان

به هر تقدير فرمود ما داستان انبيا را مي‌گوييم آن بخشهاي تحقيقي و نظري را مي‌گوييم تا شما در حق شناسي كامل بشويد يك آن بخشهاي اخلاقي را بازگو مي‌كنيم تا در موعظه كامل بشويد دو آن بخشهاي پند و اندرز و انذار ضمني را مطرح مي‌كنيم تا مؤمنين هشيار بشوند سه ما به شما گفتيم ﴿ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن﴾[53] اما قصص را براي همين منظور به تو ارائه مي‌كنيم ﴿و جائك في هذه﴾ يعني براي اَنبا اَنبا آن خبرهاي مهم را مي‌گويند نبأ ﴿عم يتساءلون ٭ عن النبإ العظيم﴾[54] آن خبر مهم را مي‌گويند نبأ اما اخباري كه «لا يضر من جهله و لا ينفع من علمه»[55] از آنها به عنوان نبأ ياد نمي‌كنند فرمود ما آن بخشهاي سود آور و تحقيقي داستان انبيا را براي شما بازگو مي‌كنيم اولاً قصه‌هاي انبيا را مي‌گوييم براي تثبيت فؤاد شما انسان در بخشهاي علمي اگر جهل داشته باشد شك داشته باشد لرزان است در بخشهاي عملي اگر ترديد داشته باشد در نوسان است آنچه كه در بخشهاي علمي شك زدايي مي‌كند ثبات علم را به عهده دارد حق است آنچه در بخشهاي عملي ترديد زدايي مي‌كند و ثبات عزم را به عهده مي‌گيرد حق است فرمود داستان ما براي تثبيت فؤاد شريف توست هم در بخش علم اهل جزم باشي و از رجس و رجز شك نجات پيدا كني هم در بخش عمل اهل عزم باشي از ترديد رهايي پيدا كني ترديد يك خوره‌اي است در درون آدم بكنم يا نكنم شك يك خوره‌اي است در درون آدم هست يا نيست انسان درباره هست و نيست و بود و نبود شك داشته باشد مشكل جدي دارد درباره بكنم و نكنم بايد و نبايد ترديد داشته باشد مشكل جدي دارد فرمود داستان انبيا براي تثبيت فؤاد مبارك شما سهم تعيين كننده دارد ﴿و كلاً نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فؤادك و جاءك في هذه﴾ يعني در اين اَنبا و داستانها ﴿جاءك في هذه الحق﴾ يك، ﴿و موعظة﴾ دو، ﴿و ذكريٰ للمومنين﴾ سه.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] انعام/سوره6، آیه131.
[2] انفال/سوره8، آیه42.
[3] کهف/سوره18، آیه49.
[4] هود/سوره11، آیه105.
[5] ـ نهج البلاغه، حكمت 211.
[6] مائده/سوره5، آیه103.
[7] بقره/سوره2، آیه100.
[8] انعام/سوره6، آیه116.
[9] جاثیه/سوره45، آیه24.
[10] انبیاء/سوره21، آیه23.
[11] انبیاء/سوره21، آیه23.
[12] نساء/سوره4، آیه32.
[13] نساء/سوره4، آیه32.
[14] انبیاء/سوره21، آیه7.
[15] صافات/سوره37، آیه24.
[16] انبیاء/سوره21، آیه23.
[17] ـ صحيفهٴ سجاديه، ص69.
[18] ـ صحيفهٴ سجاديه، ص69.
[19] نساء/سوره4، آیه165.
[20] هود/سوره11، آیه105.
[21] یس/سوره36، آیه70.
[22] یس/سوره36، آیه70.
[23] یس/سوره36، آیه70.
[24] یس/سوره36، آیه70.
[25] یس/سوره36، آیه70.
[26] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 176.
[27] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 176.
[28] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 176.
[29] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 176.
[30] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 176.
[31] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 176.
[32] زخرف/سوره43، آیه32.
[33] طلاق/سوره65، آیه12.
[34] طلاق/سوره65، آیه12.
[35] بقره/سوره2، آیه2123.
[36] ذاریات/سوره51، آیه56.
[37] یس/سوره36، آیه82.
[38] کهف/سوره18، آیه49.
[39] ـ عوالي اللآلي، ج4، ص103.
[40] یوسف/سوره12، آیه3.
[41] یوسف/سوره12، آیه3.
[42] غافر/سوره40، آیه78.
[43] آل عمران/سوره3، آیه137.
[44] آل عمران/سوره3، آیه137.
[45] یونس/سوره10، آیه73.
[46] حجر/سوره15، آیه79.
[47] فاطر/سوره35، آیه24.
[48] انعام/سوره6، آیه92.
[49] یس/سوره36، آیه14.
[50] اعراف/سوره7، آیه164.
[51] نحل/سوره16، آیه36.
[52] فرقان/سوره25، آیه51.
[53] نحل/سوره16، آیه125.
[54] نبأ/سوره78، آیه1- 2.
[55] ـ كافي، ج1، ص32.