83/09/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 116 تا 117
﴿فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ القُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الفَسَادِ فِي الأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كَانُوا مُجْرِمِينَ﴾ ﴿وَ مَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ القُرَي بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ﴾
بعد از نقل جريان برخي از امتهاي گذشته نظير امت نوح امت ابراهيم مردم سرزمين لوطِ پيامبر و مردم تابع حضرت موسي (سلام الله عليه) و انبياي ديگر به يك جمع بندي ميرسند كه علل سقوط آنها چه بود بعد راه علاج را هم نشان ميدهند و ذات اقدس الاه را هم تنزيه و تقديس ميكنند كه كار خداي سبحان منزه از ظلم است و او عادلانه اين امتها را به هلاكت رساند فرمود در درجه اول دو عامل مهم سهم تعيين كننده داشتند در سقوط اين ملتها يكي ستمكاري و بد رفتاري و مجرمانه زندگي كردن آن سرمايهدارها و مترفان و متنعمان بود و يكي هم سكوت ديگران اگر عالمان آن منطقه بودند اهل مداهنه و ملاحظه و مانند آن بودند و اگر جزء مؤمنان عادي بودند آنها هم اهل امر به معروف و نهي از منكر و اين فضايل نبودند اگر ملت به دو قسم تقسيم ميشود يك عده كه سرمايهدارند در اتراف و تنعم و اسراف فرو بروند و شهوتراني كنند عدهاي ديگر ناظر بي تفاوت باشند چنين ملتي سقوط ميكند و گرفتار عذاب الاهي خواهد شد البته انبيا و پيروان خاص آنها مستثنا بودند زيرا آنها به وظيفهشان عمل میكردند فرمود چرا يك عده افراد نامدار كه باقي ميمانند در بين اينها نبودند كه اينها را از فساد بازدارند اين دو عامل در همين آيه ١١٦ بايد به خوبي ارزيابي شود.
مطلب ديگر آن است كه در نظام طبيعت چيزي باقي ميماند كه صبغهٴ الاهي داشته باشد آنچه كه صبغه الاهي دارد خداي سبحان از آن گاهي به وجهالله ياد ميكند كه ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَه﴾[1] يا ﴿كلُُّ مَنْ عَلَيهَْا فَان ٭ وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ﴾[2] و مانند آن يا برابر آيه سوره نحل به ﴿ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾[3] ياد ميكند ميفرمايد ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾ كارهاي خير را كه انسان براي رضاي خدا انجام ميدهد صبغه عنداللهي دارند و ميماند چه اينكه موجوداتي كه در مخازن غيبي الاه هستند آنها هم ميمانند پس اگر چيزي وجهالله بود ميماند و چيزي جزء ما عند الله بود ميماند اينها ميتواند عناوين متعدد براي يك معنون باشد اين حقيقت را كه وجهالله ميماند و ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾ ميماند آن را در قالب يك مثل هم ذكر فرمود كه خداي سبحان فيض و رحمت خود را از بالا نازل كرده است و سيلي جاري شد و آبي بود و حبابب آن حباب كه كف روي آب است زود از بين ميرود و آن آبها كه نافع به حال مردماند ميمانند ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْض﴾[4] آنچه كه نافع به حال مردم است ميتواند از يك نظر با ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾ رابطه داشته باشد از يك سو با وجهالله پيوند داشته باشد از سوي ديگر پس آن دو آيه و اين مثل كه مستفاد از اين آيه است نشان ميدهد هرچه خير است ميماند و هرچه خير نيست از بين ميرود لذا جودت خير علم عدل فضايل ديگر را بقيه گفتند ميمانند و افرادي كه عالم عادلاند خيرخواه جامعه هستند و صاحب فضيلتاند اينها را ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ گفتند اينها ماندگارند به همان نسبت كه گفته شد «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ»[5] مصداق كامل همه اين فضايل انسان معصوم است مثل وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا فداه) اگر به آن ذات مقدس گفته ميشود ﴿بَقِيَّتُ اللَّه﴾ براي اينكه در اين كمالات ممتاز است و عنوان بقيه مفهوم جامعي دارد مشترك معنوي است مشترك لفظي نيست منتها مصاديقش متفاوت است به تعبير معروف مثل اينكه نور هم نور شمس را شامل ميشود هم نور شمع را شامل ميشود هر دو نورند منتها يكي خيلي قوي است و يكي خيلي ضعيف است اگر عالمان ديني را هم گفتند ﴿بَقِيَّتُ اللَّه﴾اند بقيهاند «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ» و مانند آن اين مزاحم با آن وحدت مفهومي و اشتراك معنوي نيست مصداق كاملش وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا فداه) است و مصداق ضعيفش پيروان آن حضرتاند و انسانِ عالِمِ عادل كسي است كه مما ابقاه الله است ممن يبقيه الله است وگرنه خود علما كه ذاتاً باقي نميمانند «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْر» يك مبقي ميطلبد آن كه باقي بالذات است هو الباقي آن ذات اقدس الاه است اگر عالمان ديني باقياند حتماً مبقي ميطلبند و مبقيِ اينها خداي سبحان است اينها ﴿بَقِيَّتُ اللَّه﴾اند يعني خداي سبحان اينها را نگه ميدارد وگرنه هيچ چيزي ذاتاً باقي نيست به دليل اينكه هيچ چيزي ذاتاً موجود نخواهد بود غير از ذات اقدس الاه خب.
پس اينها ميشوند واليان بقا ميشوند ولي البقاء ميشوند ﴿بَقِيَّتُ اللَّه﴾ و مانند آن اما حالا تبيين اين دو عامل خب در آيات قبل همين سورهٴ مباركهٴ هود فرمود ﴿وَ أَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ﴾[6] و مانند آن كه ظالمان به هلاكت رسيدند در اين آيه ١١٦ بيان ميكند كه اين گروه چرا به هلاكت رسيدند فرمود از يك سو اينها سرگرم اتراف و اسراف و خوشگذراني بودند از سوي ديگر ناهيان از منكر هم نداشتند كه جلوي اينها را بگيرند ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُم﴾ كه اينهايي كه ما به هلاكت رسانديم ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ﴾ چرا يك عده قيام نكردند و جلوي فساد را نگرفتند. يك روايتي را مرحوم كليني (رضوان الله تعالي عليه) نقل ميكند كه دو فرشته مأمور شدند يك محلي را عذاب بكنند و ويران بكنند آن دو فرشته نزديك آن محل كه رسيدند هبوط كردند به آن سرزمين نزديك شدند سحرگاه بود ديدند يك پيرمردي مشغول نماز شب است كه مثلاً تهجدي دارد مناجاتي دارد گفت من آن محلي كه در آن يك پيرمردي هست مشغول مناجات و شب زندهداري است آن را ويران نميكنم من بايد دستورم را دوباره بگيرم آن فرشته ديگر گفت من مامورم كه دستور خدا را انجام بدهم و اطاعت ميكنم آن يكي كه ترديد داشت از خداي سبحان سؤال كرد كه شهري كه در آن يك پيرمرد عبادت كننده و زاهد شبانهاي هست آن شهر را يا آن روستا را هم ما به هلاكت محكوم بكنيم؟ فرمود آري براي اينكه اين شخصي كه نمازخوان است هيچ وقت رويش براي نهي از منكر ترش نشده غضب نكرده يك آدم بي تفاوتي است منزوي است هر فساد و ظلمي كه ديگران كردند اين ميگويد به من چه خب اين به وظيفهاش كه امر به معروف بود نهي از منكر بود وظيفه واجب بود عمل نكرده است اين را مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در همان كتاب شريف كافي[7] نقل ميكند لذا فرمود اينها هم بايد به هلاكت برسند.
سؤال: ... جواب: اينها درجاتشان يكسان نيست همهٴشان نظير جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و عزرائيل (سلام الله عليهم اجمعين) نيستند كه عقل محض باشند و نيازي به فراگيري جديد نداشته باشند مثل ملائكهاي كه جزء مدبرات ارضاند آنها بايد كه از فيض تازه بهره ببرند آنهايي كه حاملان عرشاند البته آنها اين چيزها را آشنا هستند فرمود ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّة﴾ كه ﴿يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْض﴾ گاهي امر به معروف است گاهي نهي از منكر جريان امر به معروف بحثهاي خاص خودش را دارد جريان نهي از منكر در اين محدوده سورهٴ مباركهٴ هود بيشتر كاربرد دارد زيرا آنچه كه از قصص انبياي اين سوره مشخص بود اين شد كه بسياري از افراد ظلم كردند تبهكاري كردند به سبب ظلم و تباهيشان سقوط كردند الان بحث در اين است كه فساد باعث سقوط يك ملت است ظلم باعث سقوط يك ملت است اينجا جاي نهي از منكر است نه امر به معروف. امر معروف كه شما فلان كار خير را انجام بدهيد فلان واجب را انجام بدهيد آن بحث خاص خودش را دارد ممكن است كسي معروف را انجام ندهد يعني ايمان نياورد نماز نخواند روزه نگيرد كافر باشد ولي اهل فساد نباشد اهل ظلم نباشد اهل هرج و مرج نباشد اهل تعدي و امثال اينها نباشد اين است كه بعد از نقل برخي از روايات در تفسير كنز الدقائق اين جمله را ايشان هم آنجا نقل كردند كه لذا وارد شده است يا گفته ميشود كه «الملك يبقيٰ مع الكفر و لا يبقيٰ مع الظلم»[8] يك ملت كافر ممكن است دراز مدت بمانند و ذات اقدس الاه اينها را در قيامت كيفر بدهد اما ظالمان و ملت ستمگر و ستم پيشه دوام نميآورند اين است كه در سورهٴ مباركهٴ ممتحنه به ما فرمودند شما ميتوانيد با كافراني كه اهل ظلم و ستم و تعدي نيستند يك زندگي مسالمت آميز داشته باشيد روابط تجاري داشته باشيد اقتصادي داشته باشيد اما روابط فرهنگي كه رنگ بگيريد و مانند آن اينچنين نباشد در فضاي اقتصاد در فضاي جامعه ميتوانيد با كفار يك زندگي مسالمت آميز داشته باشيد آيه هشت سورهٴ مباركهٴ ممتحنه اين است ﴿لَّا يَنْهَئكمُُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فىِ الدِّينِ وَ لَمْ يخُْرِجُوكمُ مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبرَُّوهُمْ وَ تُقْسِطُواْ إِلَيهِْمْ إِنَّ اللَّهَ يحُِبُّ الْمُقْسِطِين ٭ إِنَّمَا يَنهَْئكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فىِ الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَ ظَاهَرُواْ عَلىَ إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَ مَن يَتَوَلهَُّمْ فَأُوْلَئكَ هُمُ الظَّالِمُون﴾[9] با چه گروهي ميتوانيد رابطه داشته باشيد با چه گروهي نميتوانيد اين را مشخص فرمود بنابراين ميشود حكومت اسلامي دولت اسلامي ملت مسلمان با كافراني كه هيچ تجاوزي تعدي ظلمي نقض عهدي در آنها نيست ميتوانند با آنها رابطه تجاري و مانند آن داشته باشند البته اولويت با حوزههاي اسلامي است اينها ميتوانند يك مدتي بمانند بعد در قيامت عذاب بشوند چون عادلانه به حسب ظاهر زندگي ميكنند گرچه آن را نميشود گفت عدل يعني ظلمي ندارند اما اگر كسي ظالم بود پيمانشكن بود به هيچ وجه نميشود با آنها رابطه برقرار كرد در بخشي از آياتي كه قبلاً هم بحث شد ذات اقدس الاه ميفرمايد با رهبران كفر مبارزه كنيد ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْر﴾[10] نه چون كافرند يا رهبران كفرند براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُم﴾ قبلاً هم اين آيه بحث شده بود فرمود ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُم﴾ نه لا ايمان لهم نه فرمود اينها چون ايمان ندارند مبارزه كنيد خب كفار در عالم زيادند آدم كه بنا ندارد بنا هم نيست كه با هر كافري درگير بشود فرمود ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُم﴾ اين أيمان جمع يمين است يعني اينها سوگند را قطعنامه را امضا را پروتكل را تفاهم را هيچ چيزي را محترم نميشمارند مثل آنچه كه استكبار و صهيونيست دارند اين همه قطعنامههايي كه بين كشورهاي اسلامي و آنها برقرار است اگر نخواستند به هيچ وجه عمل نميكنند فرمود ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُم﴾ خب يك ملت زورگويي كه اصلاً قطعنامه نميشناسد سوگند نميشناسد پيمان نميشناسد شما چگونه ميتوانيد با او زندگي كنيد در بخشهاي ديگر سورهٴ مباركهٴ توبه فرمود ﴿لا يَرْقُبُونَ في مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً﴾[11] الّ يعني تعهد فرمود اينها هيچ تعهدي را نميشناسند همين كه به قدرت رسيدند اين تعهدنامه را پاره ميكنند آخر با چنين ملتي شما چگونه ميتوانيد زندگي كنيد؟ ﴿لا يَرْقُبُونَ في مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً﴾ نه قرابتي نه دوستياي نه امضايي نه قطعنامهاي نه قراردادي نه رفت و آمدي هيچ چيزي را به رسميت نميشناسند بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾[12] زندگي ميكند مثل قانون جنگل فرمود با اينها تا ميتوانيد مبارزه كنيد برهان مسئله هم اين است كه ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُم﴾ نه لا ايمان لهم نفرمود چون كافرند و مؤمن نيستند بجنگيد نه فرمود كافراني كه كاري با شما ندارند خب زندگي را داشته باشيد رفت و آمد داشته باشيد تجارت داشته باشيد منتها محبت اينها را البته نبايد در دل راه بدهيد اين را كسي جلوي شما را نگرفته نسبت به اينها عدالت هم بكنيد كار خوبي است شما عادل باشيد ولو آنها به اين معنا اهل عدل نيستند ﴿أَن تَبرَُّوهُمْ وَ تُقْسِطُواْ إِلَيهِْمْ﴾ شما عدالت كنيد محبت كنيد احسان كنيد احسان نسبت به سگ هم خوب است شما حالا آن زندگي جامعه را داشته باشيد.
خب بنابراين اينگونه از افراد ممكن است در دنيا يك مدتي بمانند و كيفرشان به آخرت موكول بشود ولي ظالمان هرگز در دنيا دوام نميآورند فرمود آنهايي كه عالم بودند بي تفاوت گذشتند يا درباري شدند يا ساكت بودند بي تفاوت گذشتند آنهايي كه اهل تكاثر و ثروت و سرمايه بودند به اتراف پرداختند اين دو چيز باعث سقوط ملتها شد اين جمعبندي بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ هود است اين از جريان نوح گرفته تا جريان حضرت موسي و عيسي و انبياي متأخر بعد از همه اينها فرمود اين اختصاصي به نوح ندارند اختصاصي به عصر ابرهيم و لوط و شعيب و اينها ندارد از دير زمان تا كنون ملتي كه گرفتار اين دو عامل است عالمانش ساكتاند سرمايهدارانش ميتازند اينها سقوط ميكنند.
سؤال: ... جواب: نه فرق ميكند يك وقت است كه ظلم باقي است اما نميتوانند ملتي را زير سلطه قرار بدهند يا لا اقل ميشود يك گوشهاي را اصلاح كرد حالا آدم اگر نتواند كل عالم را اصلاح كند از اصلاح گوشه نباشد صرف نظر كند البته كل عالم را وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا فداه) عهدهدار اين كار هم است و خداي سبحان هم همه زمينه را فراهم كرده براي اينكه آن حضرت كه ظهور كرد اصلاح بكند بارها هم ملاحظه فرموديد بخش مهم كار حضرت و معجزه حضرت همان توسعه فرهنگي است كه ملت را عاقل ميكند ملل را عاقل ميكند جوامع بشري وقتي عاقل شدند نه ظلمي ميپذيرند نه ظلمي را بر كسي تحميل ميكند آنگاه در چنين فضايي كه عقل عموميت پيدا كرد و غالب مردم عاقل شدند «يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلا»[13] خيلي سخت نيست وگرنه در شرايط كنوني كه ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُم﴾[14] خب البته اين شدني نيست براي اينكه انبيا (عليهم السلام) تلاش و كوشش كردند با كشتن و جنگ و اينها كه نميشود بشر را عادل و آرام و مطمئن كرد اساس كار بر عقل است و عقل هم آن وقت شكوفا ميشود خب پس اين دو عامل بود كه باعث سقوط ملتها شد اين يك بقاي مقطعي است اين مثل سنگ مثانه است شما وقتي شش مليارد را حساب ميكنيد ميگويند:
قد جعل القوم اولوا الفتانه عناصرا كحجر المثانه
به تعبير حكيم سبزواري فرمود يك سلسله شروري در عالم هست اين مقطعي است نسبت به كل عالم كه بعد به صلاح ميرود اين مقطعي است ميگويند اينگونه از فسادها مثل سنگ مثانه است كه در درون بدن انسان پيدا ميشود حالا اگر يك كسي گرفتار پروستات شد يا گرفتار سنگ مثانه شد اين كه نميتواند بگويد دستگاه آفرينش بدن منظم نيست كه بدن بر اساس اصول نظم است بر اساس اصول علم است بر اساس اصول محير العقولي كه ذات اقدس الاه در صدر و ساقه بدن تعبيه كرده است ميگردد حالا گاهي در اثر ناپرهيزي يا رعايت نكردن اصول بهداشت يك كسي گرفتار سنگ مثانه ميشود ميفرمايد اين شرور و آدم كشي و فسادي كه افراد اسرائيلي و مانند آن دارند اين نزد حكما با ارزيابي كل عالم:
قد جعلوا القوم اولوا لفتانه عناصرا كحجر المثانه
آن فرمايش حكيم سبزواري درباره اينكه ميگويند عالم عنصر نسبت به كل عوالم كه ملكوت در آن هست جبروت در آن هست مافوقنا در آن هست عالم عناصر نسبت به كل عالم كه از گذشته و حال و آينده را پوشش ميدهد مثل سنگ مثانه است اين را درباره عالم طبيعت گفتهاند يعني عالم طبيعت نسبت به ماوراي طبيعت نسبت به مجردات نسبت به فرشتهها نسبت به مخازن الاهي نسبت به مفاتيح غيب نسبت به بهشت نسبت به ابديت «كحجر المثانه» است اما تطبيقي كه بر جريان ظلم شده است از همين قبيل تمثيلي است خب فرمود اين دو عامل باعث سقوط است ديگر.
سؤال: ... جواب: نه خود اين ملت را نابود ميكند چون هر دو ظالماند ديگر اين «الساكت عن الحق شيطان اخرس»[15] اين از بيانات نوراني رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه ظاهراً در جوامع روايي اهل سنت است فرمود انساني كه بايد حق را بگويد يا حق را بنويسد به موقع حق را نگفته است و حق را ننوشته است يك شيطان دهن بسته است «الساكت عن الحق شيطان اخرس» يك وقت كسي بيراهه ميرود بيجا حرف ميزند او شيطان الناطق كه ميشود شياطين الانس يك وقت است يك جايي بايد حق را بگويد امر به معروف بكند نهي از منكر بكند فرياد برآورد آنجا هيچ كاري نكرده ميشود شيطان اخرس اين مشمول همان روايتي است كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل كرده كه كلاهما استحقاق عذاب دارند اگر كسي وظيفهاش را انجام نداد مانند آن ﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّة﴾ اين وقتي سؤال كردند چگونه افراد غير ظالم را فتنه ميگيرد جواب دادند براي اينكه ظالمان ستم ميكردند ديگران تماشاچي بودند ناظرِ ساكت بودند و جلويشان را نگرفتند پس اين دو عامل باعث سقوط ملتهاي گذشته شد اين به عنوان جمع بندي حكم اقوام از زمان نوح (سلام الله عليه) تا آخرين عصر بود ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ كه ﴿يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ﴾ در نوبتهاي قبل اشاره شده است كه امر به معروف و نهي از منكر مراتبي دارد كه مراتب رسمياش چهار تاست مثلاً در جريان نهي از منكر اين دو مرتبهٴ اولش وظيفه همه است يعني هم وظيفه حكومت و دولتمردان است هم وظيفه مردم اول انزجار قلبي است كه بر همه واجب است اگر يك فسادي را ميبينند يك مفسدي را ميبينند قلباً از او منزجر باشند اين انزجار قلبي درجه اول نهي از منكر است و محصولش هم كم نيست براي اينكه كسي كه محبوبيت اجتماعياش را از دست ميدهد مردم با او رابطه ندارند به او علاقه ندارند به او راي نميدهند از او چيزي نميخرند از او سؤال نميكنند به او مراجعه نميكنند به او چيزي نميفروشند اينها آثار انزجار قلبي است ديگر با او رابطه ندارند دعوت او را نميپذيرند او را دعوت نميكنند اين كم كم منزوي ميشود اين انزجار قلبي درجه اول نهي از منكر است كه شخص ظالم را منزوي خواهد كرد دوم اينكه صريحاً به او بگويند اعتراض بكنند امر بكنند نه نصيحت چون نهي از منكر براي جايي است كه شخص ميداند كه اين حرام است يك عذري هم ندارد دو عالماً عامداً در علن اين كار را ميكند اين سه اگر كسي نداند اين معصيت است خب به عنوان ارشاد و تعليم واجب است كه بگويند فلان چيز گناه است اين كه نهي از منكر نيست يا ميداند حرام است ولي عذر دارد معذور است خب حالا يا عذرش خطاست يا سهو است يا نسيان است يا اضطرار است يا اكراه است يا ما لا يعلمون نسبت به موضوع است خب همه اينها مشمول حديث رفع است اينها كه حرام نيست بايد متنبّهش كرد بايد عذرش را برطرف كرد و اگر غافل است او را هشدار داد و هشيارش كرد اين هم امر به معروف و نهي از منكر نيست اين تنبيه الغافل است ارشاد الغافل است و مانند آن امر به معروف و نهي از منكر براي جايي است كه شخص موضوع را ميداند حكم را ميداند هيچ كدام از آن علل و عواملي كه باعث رفع حكم است هم در آنجا وجود ندارد عالماً عامداً دارد گناه ميكند اينجاست كه ديگران بايد امر بكنند نه تعليم دستور بدهند آقا نكن اين كار را نه اينكه بگويد اين كار حرام است اين براي مرحله قبل است كه مربوط به تعليم است و ارشاد فرمان امر است نه تعليم و اين حق فرمان متقابل را خداي سبحان براي همه نسبت به يكديگر دو جانبه نه يك جانبه صادر كرده است ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر﴾[16] اين وظيفه متقابل است خب بايد جلويش را بگيرد اين دو مرحله خب اگر همه بگويند ناچار او ترك ميكند اين دو مرحله هم وظيفه دولت است هم وظيفه ملت ميماند نسبت به افرادي كه خيلي جسورند و اهل تجرياند و جسارت و جرأت بيشتري دارند كه بايد جلوي آنها را با فعل گرفت با ضرب گرفت بالاتر از زدن گرفت اينها ديگر وظيفه دولت است وظيفه ملت نيست وگرنه ميشود هرج و مرج اگر به اين حد رسيد آنوقت شخصاً دولت بايد دخالت كند و جلوي فساد را از اين جهت بگيرد و اين واجب است وگرنه خداي ناكرده عذاب ميآيد و خود امت گرفتار سقوط خواهد شد يا دولت سقوط ميكند.
سؤال: ... جواب: خب اگر دولت دولتِ اسلامي باشد كه عمل ميكند اگر فرضاً يك دولتي عمل نكرد خب ملت مسئول است ديگر عدول مؤمنين است نشد مرحله فساق مؤمنين است كه بالأخره اين واجب نبايد بماند كه اول يك مسئول خاص دارد اگر آن مسئول خاص نبود نوبت به عدول مؤمنين ميرسد نبود نوبت به فسّاق مؤمنين ميرسد كه بالأخره اين كار واجب كفايي است نبايد ساقط بشود وگرنه يك كشوري سقوط ميكند.
﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْض﴾ اين لولا را زمخشري از خليل نقل كرده است خليل بن احمد اديب معروف كه لولا در همه جا در قرآن كريم به معناي هلّاست مگر در يك جا كه در سوره صافات است بعد خود زمخشري اشكال ميكند كه نه در چند جاي ديگرِ قرآن ديگر لولا به معناي هلّا نيست مثلاً آن طوري كه شما منحصر كرديد گفتيد مگر در سوره صافات، نه در ساير سور هم هست همين حرف جناب زمخشري را فخر رازي در تفسير كبيرش هم ذكر ميكند اينجا اين ﴿إِلاَّ قَليلا﴾ ميشود استثناي منقطع اگر ما آن ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ﴾ را به معني نفي بگيريم يعني چنين نبودند آنوقت ﴿إِلاَّ قَليلا﴾ ميشود استثناي متصل اما وقتي به همين معناي هلا يعني تحضيض باشد چرا اين كار را نكردند آنوقت ﴿إِلاَّ قَليلا﴾ ميشود استثناي منقطع چون اينها كه اين كار را كردند پس وقتي ﴿إِلاَّ قَليلا﴾ ميشود استثناي متصل كه به معني نفي بگيريم نه تشويق و ترغيب اگر به معني ترغيب و تشويق شد لولا به معناي هلا شد اين ﴿إِلاَّ قَليلا﴾ مستثناي منقطع است اما اگر نفي شد كه حاصل معناست كه يعني پيشينيان اين كار را نكردند ﴿إِلاَّ قَليلا﴾ آنوقت ميشود استثناي متصل ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ قَليلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ﴾ خب اين عامل اول براي سقوط يك ملت كه يا عالماني نداشتند يا اگر داشتند بي تفاوت بودند اهل اصلاح مبارزه امر به معروف نهي از منكر اينها نبودند عامل دوم ﴿وَ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فيهِ﴾ ترفه نعمت و آن آسايش و آن رفاه را ميگويند ترفه اينها كه مترفاند يعني به آنها ترفه داده شد به آنها نعمت داده شد اينها مترفاني هستند يعني منعّماني هستند كه در نعمتشان فرورفته بودند اينها كه در نعمت فرو رفته بودند برده نعمتاند يك بيان نوراني وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) دارد البته همه بيانات اينها نوراني است «كلامكم نور»[17] فرمود «عَبْدُ الشَّهْوَةِ أَذَلُ مِنْ عَبْدِ الرِّق»[18] يك وقت است كسي بنده شهوت است كسي برده زرخريد است فرمود بنده شهوت از برده زرخريد فرومايهتر و ذليلتر است بنده را بنده گفتند براي اينكه تابع است عبد اوست ديگر عبد الشهوه هم تابع است هرجا شهوت است او به دنبال آن است اين بيان كه اينها برده شهوتاند از همين آيه نوراني قرآن كريم گرفته شده فرمود ﴿وَ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا﴾ اينها شدند تابع يعني سرمايهدار هستند مال از آنِ اينهاست ولي بنده شهوتاند براي اينكه هرجا شهوت باشد اينها تابع آن هستند آن وقت آن شهوت ميشود مولاي اينها متبوع اينها آقاي اينها، اينها ميشوند برده او ﴿وَ اتَّبَعَ الَّذينَ﴾ يك وقت است ميگوييم كه اين ضعفا پيرو اقويا بودند ﴿أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلا﴾[19] اين يك مطلب ديگر است ميگوييم اين گروه تابع آن گروه بودند اما سخن از تابعيت گروهي نسبت به گروه ديگر نيست سخن از تابعيت سرمايهداران است از شهوت فرمود ﴿وَ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا﴾ اينها در آن نعمت مترف بودند در شهوت مترف بودند تابع هم بودند هرجا شهوت بود اينها بودند لذا حضرت فرمود «عَبْدُ الشَّهْوَةِ أَذَلُ مِنْ عَبْدِ الرِّق» برده شهوت از بنده زرخريد فرومايهتر است ﴿وَ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيه﴾ يعني ما انعموا فيه يعني اينها هر جا شهوت بود به دنبال آن رفتند ﴿وَ كانُوا مُجْرِمين﴾ اين صفت هم براي اينها استمرار داشت نه يك بار و دو بار بود ﴿كانُوا مُجْرِمين﴾ خب از اين طرف اينها بايد پيرو علما باشند پيرو شهوت بودند ﴿وَ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيه﴾ شد يك ﴿وَ كانُوا مُجْرِمين﴾ اين هم دوام داشت از يك طرف از آن طرف هم عالمان دين يا نبودند يا اگر بودند هم بي تفاوت بودند ﴿يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ﴾ در آن نبود پس فساد بود منكر بود نهي از منكر نبود جامعهاي كه گرفتار منكر بشود و نهي از منكر در آن جامعه نباشد اين جامعه سقوط ميكند از عصر نوح (سلام الله عليه) تا اعصار متأخّر اين بخش را به عنوان جمعبندي نهايي حضرت فرموده است بعد فرمود ما كه مرتب گفتيم ﴿أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَة﴾[20] ما هيچ بد نكرديم ما عادلانه رفتار كرديم رئوفانه و مهربانانه رفتار كرديم ساليان متمادي به اينها مهلت داديم بلكه برگردند خب برنگشتند فرمود ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُون﴾ نه اهلها مسلمون فرمود فعلاً ممكن است كافر باشند ولي ظلمي نكردند شهوتراني نكردند مشغول كار خودشاناند در سورهٴ مباركهٴ قصص آيه ٥٩ فرمود ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ في أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُون﴾ نه تنها ما بد نكرديم بلكه آن امتي كه ما آنها را به هلاكت سپرديم فقط ستمكاران بودند اين ميشود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة﴾[21] فرمود فقط ما ظالمان را از پا درآورديم چنانكه در سورهٴ مباركهٴ سبأ هم فرمود هر وقت انبيا ميآمدند به اينها نصيحت ميكردند نهي از منكر ميكردند اينها پاسخ تند و تيز ميدادند آيه ٣٤ و ٣٥ سوره سباء اين است فرمود ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا فىِ قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُترَْفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَفِرُون﴾ ما قبول نداريم خب بعد هر تكيه گاهشان هم همين مال و فرزند بود چه اينكه درباره فرعون فرمود ﴿فَتَوَلَّى بِرُكْنِه﴾[22] آنچه را كه او ستون اعتماد ميدانست ركن اعتماد ميدانست به همان تكيه كرد كه ما همه اينها را به هم زديم ﴿وَ قَالُواْ نحَْنُ أَكْثرَُ أَمْوَالًا وَ أَوْلَادًا وَ مَا نحَْنُ بِمُعَذَّبِين﴾[23] ما قدرت مال داريم قدرت فرزند داريم عذاب هم دامنگير ما نميشود بعد ﴿وَ أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾[24] طبق آيات سورهٴ مباركهٴ هود به حيات آنها خاتمه داده است فرمود ما هيچ كسي را بيجهت از پا درنياورديم چندين بار به اينها گفتيم و مهلت داديم عزيزترين انبيا را هم فرستاديم اينها نپذيرفتند.
«و الحمد لله رب العالمين»