درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/09/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 113 تا 117

 

﴿وَ لاَ تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ﴾ ﴿وَ أَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرَي لِلذَّاكِرِينَ﴾ ﴿وَ اصْبِرْ فإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾ ﴿فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ القُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الفَسَادِ فِي الأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كَانُوا مُجْرِمِينَ﴾ ﴿وَ مَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ القُرَي بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ﴾

 

نتيجه بحثهاي گذشته اين شد كه ذات اقدس الاه بعد از نقل قصص انبيا و امم گذشته به پيامبرش (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مستقيماً دستور استقامت مي‌دهد ﴿فَاسْتَقِمْ﴾[1] پيروان پيغمبر را به استقامت امر مي‌كند لكن باز به رهبري پيامبر فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَك﴾ يك وقت است دستور ﴿فَاسْتَقيمُوا﴾[2] است مثل آيات ديگر كه به عامه مسلمانها اعم از رهبر و امت خطاب مي‌شود يك وقت دعوت متوجه امر متوجه شخص پيغمبر است و آنها را به همراهي پيغمبر دعوت مي‌كند مثل اين آيه ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَك﴾ بعد از نظر طغيان همگان را مخاطب قرار داد فرمود ﴿وَ لا تَطْغَوْا﴾ و متوجه باشيد عنايت داشته باشيد كه هم در استقامت كه مورد امر است و هم در طغيان كه مورد نهي است خدا بصير است يك تنازع فكري بين سيّدنا الاستاد مرحوم علامه و صاحب المنار هست يك چند صفحه‌اي را در الميزان در همين زمينه بحث كرده‌اند كه آيا منظور از اين ظلموا كه ﴿وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ خصوص مشركاني‌اند كه در صدد فتنه و ترفند و ايذاي مسلمانها بودند يا نه؟ از ظاهر سخنان المنار برمي‌آيد كه اين ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ همان گروهها و اقوام مشركي‌اند كه در برابر انبيا مي‌ايستادند اينجا در برابر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايستادند به اينها گرايش پيدا نكنيد سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) مي‌فرمايد ما آنچه از مجموع اين چند داستان مي‌آموزيم اين است كه كساني كه با دين و با حوزه‌هاي ديني درگيرند اين گونه از ظالمان معيار اين آيه‌اند يك به سمت اينها اعتماد و گرايش نداشته باشيد ركون نكنيد زير پوششِ تبليغات اينها نرويد خود را با آنها هماهنگ نكنيد اين دو خواه آنها كه عليه اسلام و مسلمانها تلاش و كوشش مي‌كنند صريحاً اهل شرك باشند مثل صناديد قريش يا مشرك نباشند اهل كتاب باشند مسيحي باشند يهودي باشند كه عليه اسلام و مسلمانها تلاش و كوشش مي‌كنند اين دو يا نه مشرك‌اند نه مسيحي‌اند نه يهودي‌اند به حسب ظاهر مسلمان‌اند اما جزء دشمنان داخلي‌اند كه حرفهاي آنها را مي‌زنند مثل امويان مروانيان منافقان اينها نه مشرك بودند نه يهودي بودند نه مسيحي بودند نه از جاي ديگر آمدند اينها دشمنان داخلي اسلام‌اند اينها جزء ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾‌اند بنابراين اين چنين نيست كه ﴿وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ مخصوص به همان مشركاني باشد كه در برابر اسلام‌اند مخصوص هر ستم‌پيشه‌اي كه اسلام ستيزي دارد خواه مشرك باشد خواه اهل كتاب باشند خواه منافق داخلي براي اثبات اين مطلب ايشان چند صفحه‌اي از كتاب شريف الميزان را به اين اختصاص داده‌اند كمتر نام صاحب المنار را مي‌برند معمولاً مي‌گويند و ما قيل و ما يقال يا اصلاً قال و يقول ندارند اصل مطلب را نقل مي‌كنند اما اينجا چون يك مطلب اساسي بود صريحاً حرف ايشان را نقل مي‌كنند و رد مي‌كنند مي‌گويند اين‌چنين نيست پس كساني كه در برابر اسلام و مسلمانها هستند و برابر همين سورهٴ مباركهٴ هود جزء ظالمان ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ و مانند آن محسوب مي‌شوند به اين سمت گرايش پيدا نكنيد در همين سورهٴ مباركهٴ هود وقتي ذات اقدس الاه جريان هود را بازگو مي‌كند به هود مي‌فرمايد شما درباره ظالمين با من سخن نگوييد و شما را من نجات مي‌دهم و ظالمان را به هلاكت گرفتار مي‌كنم و درباره ظالمين با من سخن نگوييد آنچه كه مربوط به آيه ٣٧ سورهٴ مباركهٴ هود بود كه قبلاً گذشت اين است فرمود ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْني‌ فِي الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ تمام اين وحدت سياق را سيّدنا الاستاد شاهد مي‌گيرد مي‌گويد هر كسي كه وارد اين جبهه مقابل شد صحنه مقابل شد جزء ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ است لازم نيست كه جزء الظالمين شما اينها را به حساب بياوريد اين ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ همان ظالمين درمي‌آيند ببينيد آيات قبلي با فعل تعبير كرده يا با اسم تعبير كرده ﴿وَ لا تُخاطِبْني‌ فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ﴾ بعد در همين سورهٴ مباركهٴ هود آيه ٦٧ كه باز بحثش قبلاً گذشت فرمود ﴿وَ أَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في‌ دِيارِهِمْ جاثِمين﴾ عذاب الاهي ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ را فرو برد در هم پيچيد و دامنگير آنها شد و مانند آن. چه اينكه در جريان قوم لوط و مانند آن هم مشابه اين تعبير آمده است كه اينها گرفتار ظلم بودند و به عذاب الاهي مبتلا شدند آيه ٩٤ همين سورهٴ مباركهٴ هود كه قبلاً گذشت اين است ﴿وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَة﴾ اين ﴿وَ أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَة﴾ باز تعبير به ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ دارد اين ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ همين ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ها هستند منتها آنها مشرك‌اند و مورد مخصِّص نيست عنصر محوري ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ دين‌ستيزي است كسي كه عليه دين و حوزه دين و حوزه اسلامي مسلمانها قيام كرده است به اين سمت گرايش نداشته باشيد خواه مشرك باشد خواه اهل كتاب باشد خواه جزء منافقان و معاندان داخلي باشد تا اينجا فرمايش سيّدنا الاستاد تامّ است نقدي كه بر صاحب المنار دارند تام است اما اين را بايد عنايت كرد كه همان طوري كه شعاع ﴿وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ غير مشركين را مي‌گيرد شعاعش كساني كه دين ستيز نيستند اما حقوق مردم را تضييع مي‌كنند اينها هم جزء ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ هستند اينها با دين مردم كار ندارند ولي با مال مردم كار دارند با حقوق مردم كار دارند با اعيان و منافع و انتفاعات مردم كار دارند اين هم مشمول اطلاق ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ خواهد بود بنابراين ركون به اين سمت هم مذموم است.

مطلب ديگر اين است كه آنها كه ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ بودند فرمود اينها گرفتار نارند ﴿خالِدينَ فيها﴾[3] كه بحث خلودشان گذشت اينها كه گرايش به آن سمت دارند اينها سخن از خلود در نار نيست سخن در مساس نار است فرمود اينها آتش به شما برخورد مي‌كند با شما برخورد مي‌كند اينكه مي‌گويند مثلاً اگر كسي خلاف كرد فلان دستگاه يا قانون با او برخورد مي‌كند همين است ﴿فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ﴾ اين آتش با شما برخورد مي‌كند آتش هم آنجا عاقل است عالِم است عادِل است و معصوم هيچ كس را بيخود نمي‌گيرد كارهاي ادراكي را ذات اقدس الاه به نار قيامت اسناد مي‌دهد اين چنين نيست كه ما همه اين آيات را بتوانيم حمل بر مجاز بكنيم فرمود ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً﴾[4] خب يك وقتي يك انساني عصباني است از يك كسي بدرفتاري ديده نسبت به او خشمگين است وقتي از دور او را ببيند چهره‌اش عوض مي‌شود فرمود ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾ يعني آتش اينها را از دور ببيند نعره مي‌زند خب اسناد رؤيت به نار به چه دليل مجاز باشد ما جريان قيامت كاملاً براي ما حل شد كه آتش آنجا مثل آتش دنياست و نمي‌فهمد يا ﴿وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان﴾[5] فرمود صحنه قيامت صحنه حيات است ما چيز بي‌جان نداريم جامد نداريم نفرمود زنده‌ها در قيامت‌اند فرمود ﴿وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان﴾ در دار دنيا زنده و غير زنده هست اما در دار آخرت ما غير زنده چيزي نداريم آتشش زنده است آتشش هم مي‌فهمد ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً﴾ ﴿تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظ﴾[6] اين پلنگ را كه مثال مي‌زنند مي‌گويند اين در غضب از حيوانات ديگر بيشتر است اين حالت تنمّر همين است نَمِر يعني پلنگ آن‌كه خوي پلنگي در او هست خيلي غضبناك است «پلنگان رها كرد و خوي پلنگي» براي اينكه اين صفت در پلنگ بيش از حيوانات ديگر است غضب داشتن و عصباني بودن و اينها از اين حالت نمرگونه و پلنگي وصف تنمّر گرفتند مثل اينكه از فرعون تفرعون گرفتند تنمر يعني خيلي غضبناك بودن و مي‌گويند پلنگ گاهي از شدت غضب تكه تكه مي‌شود حالا اين افسانه است يا مبالغه است يا درست است بالأخره درباره غير پلنگ اين كمتر گفته شد در اين كريمه اين است كه وقتي آتش اين كفار و منافقان را از دور ببيند از شدت عصبانيت مثل اينكه مي‌خواهد تكه تكه بشود ﴿تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظ﴾ از شدت غيض و غضب خب ما بگوييم اينها همه مجاز است؟ اگر براي ما ثابت بشود كه آتش قيامت مثل آتش دنيا اهل درك نيست جامد است اهل شعور نيست كه چه كسي را بسوزاند چه كسي را نسوزاند بله مي‌گوييم آن هم مجاز است اما اينكه نعره مي‌كشد وقتي بهشتي‌ها مي‌خواهند رد بشوند آن‌قدر صدايش را پايين مي‌آورد كه ﴿لا يَسْمَعُونَ حَسيسَها وَ هُمْ في‌ مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ﴾[7] اين صداي آهسته جهنم را هم اينها نمي‌شوند ﴿لَا يحَْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبرَُ وَ تَتَلَقَّئهُمُ الْمَلَئكَةُ هَاذَا يَوْمُكُمُ الَّذِى﴾[8] کذا و کذا و کذا. اين چنين نيست كه ما دستمان باز باشد بگوييم اينها مجاز است اينها تشبيه است ظاهرش حجت است مگر اينكه دليل بر خلاف اقامه بشود ظاهرش اسناد كارهاي مدركانه به نار است پس اين برخورد مي‌كند با ركون‌كننده‌هاي به ظالمين آنجا فرو مي‌برد اينجا برخورد مي‌كند مثل اينكه مي‌گويند آقا قانون با شما برخورد مي‌كند يا مسئولين فلان موسسه با شما برخورد مي‌كنند اينجا هم فرمود آتش با شما برخورد مي‌كند ﴿فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ﴾ نه شما مي‌رويد در آتش مي‌سوزيد نه خير او سراغ شما مي‌آيد مي‌گيردتان بالأخره خب ﴿فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ﴾ در چنين فضايي هيچ كسي نيست مگر بر اساس توحيد افعالي خداست خدا هم كه خواسته شما را عذاب بكند براي اينكه شما با دين او درگير بوديد غير خدا نه ولي داريد نه نصير تنها ولي و ناصر خداست ﴿وَ كَفى‌ بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصيراً﴾[9] او هم كه اراده نكرده شما را نجات بدهد براي اينكه عمري مهلت داده شما را ﴿أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ﴾[10] اين مضمون هست يعني ما ساليان متمادي عمرطولاني به اينها داديم كه اينها برگردند موعظه بشوند هيچ اثر نكرد اينها مرتب در برابر دين و مسلمانها ايستادند ﴿وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنصَرُون ٭ وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ طَرَفىَ‌ِ النهََّارِ﴾ آنچه كه باعث مي‌شود انسان موفق بشود در استقامت در نجات از طغيان در حفظ خود از ركون به ظالمين جريان نماز است نماز يك امر جدي است تا آنجا كه ممكن است نمازتان را از اول وقت تأخير نيندازيد از جماعت تأخير نيندازيد مخصوصاً اگر نماز جماعتي در دسترس شما باشد اين عمود دين است ﴿وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ﴾ و سوغات معراج پيغمبر هم است براي اينكه اين خصوصيت كه ظهر چهار ركعت است عصر چهار ركعت است مغرب سه ركعت است عشا چهار ركعت است ظهرين اخفات است مغربين جهر است همه اينها را وجود مبارك پيغمبر در معراج خواند يعني در آن لحظه كوتاه شب هم شب شد هم روز شد هم صبح شد هم ظهر شد هم عصر شد همه اينها را خواند حالا آن بحث خاص خودش را دارد كه اين چگونه شب رفته ولي ظهر براي او متمثّل شد عصر متمثل شد صبح متمثل شد و نماز ظهر و عصر و اينها را هم خوانده و از آنجا كه آمد سوغاتي كه براي جوامع بشري آورده همين مناجات است اين از آن غرر روايات ماست كه «الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّه‌»[11] نمازگزار با خداي خودش دارد مناجات مي‌كند ماييم و او و سفر ابد ما لذا فرمود ﴿أَقِمِ الصَّلَوةَ طَرَفىَ‌ِ النهََّارِ وَ زُلَفًا مِّنَ الَّيْلِ إِنَّ الحَْسَنَاتِ يُذْهِبنْ‌َ السَّيَِّات﴾ اين ﴿إنَّ الحَْسَنَاتِ﴾ كه تعليل مسئله است اين معنا را به همراه دارد كه گرچه هركار خيري حسن است ولي منظور از اين حسنه مصداق كامل مصداق بارز مصداق مشخص حسنه در اين آيه نماز است بر اساس تناسب، وحدت سياق، ظهور سياق نظير آنچه كه درباره ولايت و مودّت اهل بيت (عليهم السلام) آمده است در سورهٴ مباركهٴ شوري آيه ٢٣ تعبير اين است كه ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‌ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَة﴾ خب اين حسنه شامل نماز و روزه هم مي‌شود اما مصداق بارزش ولايت است مودّت است يعني اينكه در كنار اوست فرمود ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾ بعد هر كس حسنه‌اي را بياورد ما اضافه مي‌كنيم خب روشن است بارزترين و كامل‌ترين مصداق اين جمله همان ولايت است مودّت است ﴿وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ﴾ اين آيات و ساير آياتي كه در همين مساق است نشان مي‌دهد كه اساس دين محبت است و اخلاق است و وداد نه قانون خشك آدم دوست دارد اين خاندان را حرفشان را گوش مي‌دهد نه اينكه اگر نكند جهنم مي‌رود آن براي كساني است كه آشنا نيستند به اين مكتب آدم حرف دوستش را گوش مي‌دهد فرمود اجر رسالت من مودّت است يعني شما بر اساس مهر و مودّت و علاقه بايد اين مسائل اسلامي‌تان را رعايت كنيد غرض آن است كه ﴿إِنَّ الحَْسَنَاتِ يُذْهِبنْ‌َ السَّيَِّات﴾ مصداق كاملش در اين قسمت همان نماز است بعد فرمود ﴿ذلِكَ ذِكْرى‌ لِلذَّاكِرين﴾ اين را هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه قرآن يك كتاب جهان‌شمول است طبق دو اصلي كه دارد يك كلي است دو دائم است كليت براي افراد است دوام براي اعصار است يعني لكل فرد في كل زمان الي يوم القيامة چون اين چنين است فرمود ﴿ذِكْرى‌ لِلْبَشَرِ﴾[12] براي همه تذكره است اما در بخشهاي ديگر فرمود گرچه قرآن ﴿ذِكْرى‌ لِلْبَشَرِ﴾ است ﴿لِلْعالَمينَ نَذيرا﴾[13] است اما آن كه از او بهره مي‌گيرد كساني‌اند كه متذكر مبدأ و معادند لذا فرمود ﴿ذلِكَ ذِكْرى‌ لِلذَّاكِرين﴾ نظير ﴿هُدىً لِلْمُتَّقين﴾[14] وگرنه ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاس﴾[15] نه هدي للمتقين اما متقين‌اند كه بهره مي‌برند آنجا هم ﴿ذِكْرى‌ لِلْبَشَرِ﴾ است طبق آن آيه فرمود ﴿وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى‌ لِلْبَشَرِ﴾ ما براي بشريت اين را آورديم حالا آن كه بهره مي‌برد همين ذاكران‌اند متذكران‌اند ﴿ذلِكَ ذِكْرى‌ لِلذَّاكِرين﴾ در بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ بقره و مانند آن نماز و صبر را كنار هم ذكر كرد فرمود ﴿وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة﴾[16] صبر در بخش اخلاق ركن محوري است و صلات در بخش عبادات هم عنصر محوري است جمع بين صلات و صبر آن هماهنگي اخلاق و عبادات است در آن آيه فرمود هم به مسائل عبادي هم به مسائل اخلاقي متّصف بشويد تا پايگاه خوبي داشته باشيد كمك خوبي است براي شما ﴿وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة﴾ در اينجا هم فرمود ﴿وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهار﴾ بعد فرمود ﴿وَ اصْبر﴾ گرچه همه افراد مخاطب‌اند اما همان‌طوري كه فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَك﴾ اينجا هم اقم الصلاة و من تاب معك واصبر و من تاب معك همه مشمول اين كارند و اگر شما صبر كرديد و مشكلات را با صبر حل كرديد خداي سبحان اجر شما را ضايع نمي‌كند اينجا هم تعبير به احسان كرده يعني اقامه صلات احسان است صبر احسان است احسان دو قسم است يكي اينكه انسان نسبت به ديگري كار خير انجام بدهد يكي اينكه كار حسن انجام بدهد اگر كسي اعطا كرده انفاق كرده بخششي كرده قرض الحسنه‌اي داده اين احسان به غير است يك كسي نماز خوانده صبر كرده آدم وارسته‌اي بوده اين هم احسان است احسن يعني اتي بفعل حسن اينجا كه دارد ﴿وَ اصْبر﴾ يعني افعل فعلاً حسناً ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ﴾ يعني افعل فعلاً حسناً به دليل اينكه فرمود ﴿إِنَّ الحَْسَنَاتِ يُذْهِبنْ‌َ السَّيَِّات﴾ پس صلات حسنه است مصلي محسن است البته محسنين اطلاق دارد هر دو قسم را شامل مي‌شود اما قسمت روشنش اين است كسي كه كار خوب مي‌كند كار خوب كردن گاهي به اين است كه به غير چيزي عطا مي‌كند يك وقت است نه در حوزه داخلي خود يك فعل خوبي انجام مي‌دهد.

بعد از بيان كردن اين‌گونه از معارف فرمود ما نيامديم قرآن نيامد تنها كه شما را زنده كند بالأخره انسان يك نان و گوشتي مي‌خورد زنده مي‌شود فرمود ما اين نان و گوشت را نياورديم كه شما را زنده بكنيم فرمود اينكه ما گفتيم ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[17] اين نظير حيات ظاهري نيست كه اين حيات ظاهري بر اساس ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾[18] تبديل مي‌شود ﴿ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْد﴾[19] مبدّل آن است و مانند آن ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُون﴾[20] مبدّل آن است فرمود آن حيات ظاهري است كه بالأخره مرگ پذير است و كسي هم در اينجا دائماً نمي‌ماند بلكه منظور اين است كه اينكه در سورهٴ مباركهٴ انفال آمده است ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ يعني اين آب زندگاني است وگرنه آب زندگاني كه نه از ابر مي‌بارد نه از چشمه و چاه و قنات مي‌جوشد آنكه افسانه است كه كسي بخورد و دائماً بماند اين ماء الحيات عين الحيات اين است فرمود ما آمديم شما را زنده كنيم كه نميريد اينكه مي‌گويند «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ‌ مَا بَقِيَ‌ الدَّهْر»[21] آن كساني كه وجود مبارك حضرت امير آنها را علما مي‌داند يعني آنها هم در مسائل اقتصادي و سياسي و اجتماعي به تعهدشان عمل كردند كه «مَا أَخَذَ اللَّهُ‌ عَلَى‌ الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم‌»[22] آنجا به عهدشان عمل كردند هم در بخشهاي ديگر عملشان قولشان را تأييد كرده برابر آيه ﴿إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ﴾[23] عمل كردند چنين عالماني ماندگارند اينها آب زندگاني خوردند تبعاً للأئمه (عليهم السلام) «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ‌ مَا بَقِيَ‌ الدَّهْر» بالاتر از همه اينها ملعمان اينها هستند كه اهل بيت‌اند همه اينها بقيةالله‌اند متنها آن مصداق بارز و شاخصش وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا فداه) است كه خودش هم با اين جمله «انا بقية الله»[24] ظهور مي‌كند ما كه عرض ادب مي‌كنيم مي‌گوييم «السلام عليك يا بقية الله»[25] مي‌فرمايد اين بقيةالله كه ذات اقدس الاه به خاندان عصمت و طهارت داد يك لقب پرافتخاري است كه خدا به علما مي‌دهد شما بشويد بقية الله اگر بقية الله شديد به تبع ائمه (عليهم السلام) آب زندگاني خورديد «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ‌ مَا بَقِيَ‌ الدَّهْر» آن‌گاه مي‌شويد ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾[26] والي بقاييد ولي البقاييد بقا ملك شماست سمت بقا در اختيار شماست از اينها به عنوان ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ ياد مي‌شود مثل ﴿أُولُوا الْأَلْباب﴾[27] ﴿أُولِي الْأَبْصار﴾[28] خب چه كسي ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ است عالمان دين فرمود چرا ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ علمايي كه مي‌توانستند اين سمت را داشته باشند چرا كوتاه آمدند كم آوردند چرا نهي از منكر نكردند چرا جلوي اينها را نگرفتند ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ چهارتا ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ اگر بود يعني چهارتا عالِم با عمل اگر بود جلوي فساد را مي‌گرفتند ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّة﴾ مشكلش اين است كه ما ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ نداريم ما كساني داريم كه قبل از اينكه بميرند مرده‌اند معاذ الله اين يك اين همانهايي هستند كه وجود مبارك حضرت امير در نهج البلاغه فرمود «ذَلِكَ‌ مَيِّتُ‌ الْأَحْيَاء»[29] اينها قبل از اينكه بميرند مرده‌اند براي اينكه علمشان يك طور ديگر است عملشان يك طور ديگر است حرفشان يك طور ديگر است رفتار و گفتارشان طور ديگر است يا به فكر مريدبازي‌اند يا به فكر فريب دادن‌اند يا به فكر فريب خوردن‌اند فرمود «وَ ذَلِكَ‌ مَيِّتُ‌ الْأَحْيَاء» «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَان»‌[30] درباره عالمان مي‌گويد ديگر اين و «ذَلِكَ‌ مَيِّتُ‌ الْأَحْيَاء» را حضرت درباره عالم بي عمل مي‌گويد ديگر نه براي افراد عادي.

سؤال: ... جواب: خب آنها در كار خودشان درست بودند يعني غالب اينها يا مسيحي بودند يا يهودي بودند خدا شناس بودند غالب اينها هم انسانهاي منزّه بودند منتها بعدي‌ها از آنها سوء استفاده كردند اين را وسيله بمب قرار دادند و اينها اگر خداي ناكرده خود آنها هم قصد تخريب و كشتار جمعي داشتند آنها هم «ذَلِكَ‌ مَيِّتُ‌ الْأَحْيَاء» پس يك عده قبل از مردن مرده‌اند «وَ ذَلِكَ‌ مَيِّتُ‌ الْأَحْيَاء» يعني در بين زنده‌ها است ولي مرده است يك عده بعد از مردن زنده‌اند «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ‌ مَا بَقِيَ‌ الدَّهْر» قرآن فرمود ما آمديم نه تنها شما را زنده كنيم بلكه آب زندگاني بدهيم بشويد باقي خب چرا ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ نشديد؟ مثل اينكه فرمود چرا ﴿أُولُوا الْأَلْباب﴾ نشديد چرا اولوا البصائر نشديد بشويد والي بقا خب اين شهيد است (رضوان الله تعالي عليه) روزانه در حوزه‌هاي علميه شايد هزارها نفر مي‌گويند قال الشهيد رحمه الله قال الشهيد رحمه الله خب مي‌شود ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ ديگر آن مفيد اين چنين فرمود شيخ طوسي اين چنين فرمود سيد مرتضي اين چنين فرمود اينها مي‌شود ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ اينها آب زندگاني خوردند فرمود ما شما را آمديم آب زندگاني داديم.

سؤال: ... جواب: نه آنكه مي‌گويد كلاهما كذا اما اين را به حق مي‌گويند او را به باطل مي‌گويند الان كساني هم هستند كه باز در برابر بت خضوع مي‌كنند اينكه ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ نيست فرمود «اين تذهبون اين يطاق بكم و فيكم اهل بيت العصمة» او خيال مي‌كند ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ است اين همان «ذَلِكَ‌ مَيِّتُ‌ الْأَحْيَاء» اما اين را فرمود ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ باش يعني جزء واليان بقا باشيد ولي البقاء باشيد صاحبان بقا باشيد بقا در اختيار شما باشد نميريد سعي كنيد كه نميريد اينها فرمود اگر چهارتا آدم نمير در اينها بود اينها را هدايت مي‌كرد همه آمدند گفتند به ما چه به تو چه اين بايد قيام مي‌كرد مي‌گفت هم به من چه هم به تو چه فرق امام و ديگران همين بود خيلي‌ها مي‌گفتند به ما چه به تو چه مگر بيكاري امام گفت به من چه من مسئولم به تو هم چه تو هم مسئولي پاشو قيام بكنيم اين مي‌شود ﴿أُولُوا بَقِيَّة﴾ والي بقا ولي البقاء و مانده است فرمود ما مي‌خواهيم شما اين طور باشيد خب چرا چهار نفر اين طور پيدا نشدند جلوي فساد را بگيرند همان طوري كه فرمود ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[31] در سورهٴ مباركهٴ توبه، اينجا فرمود چرا چهارتا اولوا بقيه پيدا نشد اولوا بقيه همانها هستند ديگر يعني آنهايي كه نقل كردند به حوزه‌ها رفتند تفقه كردند در اصول و فروع دين فقيه شدند عالم عامل شدند حرفشان در دلها اثر كرده مردم هم تشنه حرف آشنايند اين حرفي كه يك عالم با عمل مي‌زند حرف دل‌پذير است تحميل نيست اگر هم يك وقتي كسي بخواهد عمل نكند سرافكنده است پيش خودش حق را به آن عالم مي‌دهد يك وقت است يك كسي حرف تحميلي مي‌كند فلان كار را بايد بكنيد فلان كار را نبايد بكنيد خب مردم هم نمي‌پذيرند مگر به جبر اما حرفي كه عالمان الاهي مي‌زنند حرفي است دل‌پذير يعني حرفي مي‌زنند كه مطابق با خواسته آنهاست فرمود ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ که ﴿يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْض﴾ جلوي فساد را در زمين بگيرند البته گروه كمي بودند ﴿إِلاَّ قَليلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا﴾ اما بقيه گرفتار همين زرق و برق ظاهر بودند وگرنه غير از اين گروه كم ﴿وَ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فيهِ وَ كانُوا مُجْرِمين﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] هود/سوره11، آیه112.
[2] فصلت/سوره41، آیه6.
[3] هود/سوره11، آیه107.
[4] فرقان/سوره25، آیه12.
[5] عنکبوت/سوره29، آیه64.
[6] ملک/سوره67، آیه8.
[7] انبیاء/سوره21، آیه102.
[8] انبیاء/سوره21، آیه103.
[9] فرقان/سوره25، آیه31.
[10] فاطر/سوره35، آیه37.
[11] ـ بحارالانوار، ج68، ص216.
[12] مدثر/سوره74، آیه31.
[13] فرقان/سوره25، آیه1.
[14] بقره/سوره2، آیه2.
[15] بقره/سوره2، آیه185.
[16] بقره/سوره2، آیه45.
[17] انفال/سوره8، آیه24.
[18] آل عمران/سوره3، آیه185.
[19] انبیاء/سوره21، آیه34.
[20] زمر/سوره39، آیه30.
[21] ـ نهج البلاغه، حكمت 147.
[22] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 3.
[23] فاطر/سوره35، آیه28.
[24] ـ كافي، ج1، ص472.
[25] ـ مفاتيح الجنان، ص519.
[26] هود/سوره11، آیه116.
[27] الرعد/سوره13، آیه19.
[28] حشر/سوره59، آیه2.
[29] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 87.
[30] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 87.
[31] توبه/سوره9، آیه122.